┅┄「پسرکفلافلفروش. . .!🌭🍔⃟🍓」┅┄
#Part_5
#پسرک_فلافل_فروش
در خانواده ای بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود . از روزِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد گرد گناه بچرخيم . زمانی هم كه باردار ميشدم ، اين مراقبت من بيشتر ميشد .
سال 1367 بود كه محمدهادی يا همان هادی به دنيا آمد . پسري بود بسيار دوست داشتنی . او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد . يادم هست كه دهه فجر بود . روز 13 بهمن .
وقتی ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم ، تقويم را ديدم كه نوشته بود : شهادت امام محمد هادی ( ع ) برای همين نام او را محمدهادی گذاشتيم .
عجيب است كه او عاشق و دلدادهی امام هادی شد و در اين راه و در شهر امام هادی ( ع ) يعنی سامرا به شهادت رسيد . هادی آزار و اذیتی برای ما نداشت .
آنچه را ميخواست خودش به دست می آورد . از همان كودكی روی پای خودش بود . مستقل بار آمد و اين ، در آيندهی زندگی او خيلي تأثير داشت . زمينهی مذهبی خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود . البته من از زمانی كه اين پسر را باردار بودم ، بسيار در مسائل معنوی مراقبت ميكردم . هر چيزی را نميخورد .
در حلال و حرام دقت ميكرد . سعی ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم . آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعی مهمان حضرت زهرا ، من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود . هر زمان مشغول زيارت عاشورا ميشدم ، هادی و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من تكرار ميكردند .
وضعيت مالی خانوادهی ما متوسط بود . هادی اين را ميفهميد و شرايط را درک ميكرد . برای همين از همان كودكی كم توقع بود . در دورهی دبستان در مدرسهی شهيد سعيدی بود . كاری به ما نداشت. خودش درس ميخواند و ...
از همان ايام پسر ها را با خودم به مسجد انصار العباس ميبردم . بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم . آنها هم در کلاس های قرآن و اردوها شرکت ميکردند . دوران راهنمايی را در مدرسهی شهيد توپچی درس خواند . درسش بد نبود ، اما كمی بازيگوش شده بود . همان موقع کلاس ورزشهای رزمی ميرفت .
مثل بقيهی هم سن و سالهايش به فوتبال خيلی علاقه داشت . سيكلش را كه گرفت ، براي ادامهی تحصيل راهی دبيرستان شهدا گرديد . اما از همان سالهای اوليهی دبيرستان ، زمزمهی ترک تحصيل را كوك كرد !
ميگفت ميخواهم بروم سر كار ، از درس خسته شده ام ، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اينها بهانه های دوران جوانی بود . در نهايت درس را رها كرد . مدتی بيكار و دنبال بازی و... بود . بعد هم به سراغ كار رفت. ما كه خبر نداشتيم ، اما خودش رفته بود دنبال کار . مدتی در یک تولیدی و مغازهی یکی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد .
···------------------···•♥️•··
نشرخوبیهاصدقهجاریه🌿:)