🔴شراب یکی از دامهای شیطان
✍انسان برای این که برخی حیوانات (از قبیل نهنگ، فیل، شیر و پلنگ) را به اختیار خود در آورد به دام نیاز دارد. #شیطان هم دام هایی دارد که به وسیله آنها #انسان ها را صید می کند. دام ها ممکن است با هم فرق داشته باشند.
یکی از دام ها #شراب است. این دام شکار را به فرمان شیطان در می آورد.
#امیر_المومنین علیه السلام می فرماید: یکی از چیزهایی که فتنه و فساد از آن بر می خیزد، شرب خمر است و آن دام شیطان می باشد. کسی که شراب را دوست داشته باشد؛ #بهشت بر او #حرام می شود.
تا انسان شراب نخورده باشد عقل و شعرو او بر جا است؛ ولی هنگامی که وسوسه شد و بدان آلوده گشت مهار عقلش از کف می رود و مانند حیوانات بلکه بدتر و پست تر از #حیوان می شود. ممکن است به هر #گناهی دست بزند و از هیچ کاری روگردان نخواهد بود. چون پیش از آن از انجام بسیاری #گناهان شرم می کند ولی وقتی مست شد، حیای او از بین می رود و با فکری که دارد، از حیوان هم درنده تر می شود.
هرگاه انسان مست شود علنا دنبال فحشا و فساد می رود، آدم کشی می کند، حرف های پوچ و بی معنا می زند. شیطان او را به هر راهی که بخواهد می برد. در اثر مستی ممکن است پدر و مادر و نزدیکان خود را بکشد یا به مادر و خواهر خود تجاوز کند.
#داستان_های_اخلاقی
نقل شده که: شیطان روزی بر جوانی وارد شد و گفت: من #مرگ هستم. اگر می خواهی از دست من رها شوی باید پدر پیر خود را بکشی، یا دست و پا و سینه خواهر خود را بشکنی، یا چند جرعه از شراب بخوری، جوان قدری فکر کرد و گفت: پدرم که احترامش بر من واجب است. خواهرم هم که برای من عزیز است، درباره آنها ظالمی نمی کنم. اما برای نجات خود چند جرعه شراب می خورم و از دست مرگ رهایی می یابم. وقتی که شیطان او را به دام انداخت و در دام شراب گرفتار کرد، هم پدر خود را کشت و هم دست و پا و سینه خواهر را شکست!؟
"وأنَّ الله سيُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه"
خدا آنچه را که به ما گذشت جبران خواهد کرد...
باز با خوف و رَجا سوے تو مۍآیَم مَن
دو قَـدَمـ دِلـھُرھ دارَمـ دو قَـدَمـ دِلتَنـگمـ..
دلتنگی
همین پنجره است
که من بی هوا
چندین بار
به کنارش می روم
راهِ کناری را نگاه می کنم
و یادم می آید
تو اصلا
قرار نیست
انگار از راه برسی...!
خدا "مرحم"
تمام "دردهاست"
هر چه عمق خراش های
وجودت بیشتر باشد...
خدا برای پر کردن آن بیشتر
در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایمان
دلنشین تر می شود
وقتی درمانمان " تویی "...
کفن را باز نکردند.
ریحانه پرسید:
«اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟»
آرام در گوشش گفتم « این پیکر بابامهدی است»
یکهو دلش ترکید و داد زد «این بابا مهدی منه؟»
از صدای گریههای ریحانه مردم به هق هق افتادند.
دوباره درگوشش گفتم
«ریحانه جان یک کار برای من میکنی؟»
با همان حال گریه گفت «چه کار؟»
بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس»
پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟»
گفتم «همه دارند نگاهمان میکنند،
فیلم میگیرند. خجالت میکشم.»
گفت «من هم نمیبوسم»
یک نگاهی توی صورتم کرد.
انگار دلش سوخته باشد
خم شد و پاهای مهدی را بوسید
سرش رابلند کرد
و دوباره بوسید
آمد توی بغلم و گفت : مامان از طرف تو هم بوسیدم
یک دفعه ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن
بدنش یخ یخ بود
احساس کردم ریحانه دارد جان میدهد
به برادرم التماس کردم ببردش
گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟
اگر میدید طاقت میآورد؟
نه، به خدا که بچهام دق میکرد
همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم.
شهید مدافع حرم مهدی نعمایی🕊🌹