•
خواهرانعزیزم!
اینڪزمانہاحتیاجبہ
زینبهادارد،احتیاجبہ
علےاڪبرهادارد،
اۍخواهرانبزرگـوار!
زینـبوارزندگـےڪنید
وحجـابخودرا
بہعنـوانیڪشمشیـرحفظڪنید
ودرزندگےصبـورباشیـد(:🌿
#شهیدرمضـانعلےسرائے
|♥️| #وصیٺشهـدا
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طبق قانون ، هرکس در ملاعام و انظار عمومی عمل حرامی انجام دهد به ۷۴ضربه شلاق محکوم میشود
۴ تا سازماندهی شده را شلاق بزنین
حساب کار دست بقیه فریب خورده ها میاد
همونطور که با اعدام دوتا از قاتلین پلیس در فتنه اخیر ، شر خوابید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گروه امر به معروف در یکی از بدترین پارکهای کرج
⭕️ پارک تندرستی فردیس کرج
تصاویری تحسینبرانگیز از اراده مردمی:
_ حضور مومنانه
_تذکر لسانی
_تبیین و روشنگری در حوزه قانون و شرع
_برقراری هرروزه نماز جماعت مغرب و عشاء در پارک
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 91 از آن به بعد موقع هم زدن غذا و آشپزی همیشه ذکر همان روز ر
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 92
بیا در جمع یاران یار باشیم
از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خیلی کند و کسل کننده می شد.هر دقیقه منتظر بودم که حمید از سرکار برگردد و زنگ خانه را بزند، از سر بیحوصلگی پشت کامپیوتر نشستم و عکس های حمید را نگاه کردم برعکس گرفتن علاقه داشت برای همين کلی عکس از مأموریت ها و محل کار و سفرهایش داخل سیستم ریخته بود.
بیشتراز این که با همکارهایش عکس داشته باشد با سربازها عکس یادگاری انداخته بود،دلیلش این بود که ارتباطش با سربازها کانلاً رفاقتی بود، هیچ دستوری صحبت نمی کرد بارها می شد که وسیله ای را باید از سربازش می گرفت نمی گفت سرباز آن وسیله را به خانه ما بیاورد می گفت: تو کجا هستی من بیام از تو بگیرم.
بین عکس ها یک پوشه هم برای بعد از شهادتش درست کرده بودبه من گفته بود هر وقت شهید شد از عکس های این پوشه برای بنرها و مراسم استفاده کنیم نگاهم را از عکس ها گرفتم این بار بیشتر از دفعات قبل دیر کرده بود ،حسابی نگران شده بودم پیش خودم کلی خط و نشان کشیدم که وقتی حمید آمد از خجالتش دربیایم، برای اینکه آرام بشوم شروع به راه رفتن کردم قدم هایم را می شمردم تا زمان زودتر بگذرد،اتاق ها و آشپزخانه را چند باری متر کردم، بالاخره بعد از چند ساعت تأخیر زنگ خانه را زد، صدای حمید را که شنیدم انگار آبی بود که روی آتش ریخته باشند، تمام نگرانی ها و خط و نشان کشیدن ها فراموشم شد.
تا داخل خانه شد متوجه خیسی لباس هایش دم در گفتم: حمید جان نگران شدم چرا این همه دیر کردی؟ لباسات چرا خیس شده؟ نمی خواست جوابم را بدهد، طفره می رفت، سر سفره غذا وقتی خیلی پاپیچش شدم تعریف کرد، که با سربازها برای شستن موکت های حسينيه تیپ مانده است ،پا به پای آن ها کمک کرده بود، برای همین وقتی خانه رسید لباس هایش خیس شده بود گفت: برای حسینیه و کار خیر همه ما سرباز هستیم ،داخل سپاه برو نداریم بیا داریم.
با نگاهم پرسیدم: فرقش چیه؟
جواب داد: فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا یعنی خودت رفتی جلو بقیه رو هم تشویق می کنی حرکت کنن.
این رفتارش باعث شده بود همیشه بین سربازها جایگاه خوبی داشته باشد، موقع کار خودش را در لباس یک سرباز می دید نه کسی که باید دستور بدهد به حدی صمیمی و متواضع بود که بعضی سربازها حتی چندین سال بعد از پایان خدمتشان زنگ می زدند و با حمید احوال پرسی
می کردند. گفتم: پس من هم از این به بعد به رسم سپاه می برمت خرید! گفت: یعنی چجوری؟ گفتم: دیگه نمی گم حمید آقا بیا بر خرید، میرم داخل مغازه میگم بیا داخل این چند تا رو پسندیدم حساب کن! کلی به تعبیرم خندید.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 92 بیا در جمع یاران یار باشیم از ساعت دو و نیم به بعد حرکت
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 93
دوست نداشت سر سفره تنهایش بذارم با اینکه ناهارم را خورده بودم و گرسنه نبودم کنارش نشستم مشتاقانه درست مثل اولین سفره ای که برایش انداخته بودم کنارش نشستم و به او نگاه کردم، بهترین لحظه هایی که دوست داشتم کش بیایند و بتوانم با آرامش به صورت خسته ولی مهربانش نگاه کنم، مثل همیشه با اشتها غذایش را می خورد طوری که من هم دلم می خواست چند لقمه ای بخورم، حمید طرف سُس را برداشت و روی سیب زمینی ها خالی کرد همراه هر غذایی از کتلت گرفته تا سیب زمینی و سالاد کاهو سُس استفاده می کرد شاید در ماه و سه بار سُس سفید می خریدیم.
وسط غذا خوردن طاقت نیاوردم پرسیدم: عزیزم امروز برای شستن موکت ها موندی، روزهای دیگه چطور؟ چرا بقیه همکارای تو سر موقع میرن خونه ولی تو که معمولاً دیر میای؟ در حالی که خودش را با ظرف سُس مشغول کرده بود گفت: شرمنده خانومم، بعضی روزها کارام طول می کشه، تا جمع و جور کنم می بینی سرویس رفته، وقتی دیر می رسم مجبورم خودم ماشین جور کنم تا حتی تا یک جاهایی پیاده مسیر رو بیام.
محل کار حمید از قزوین چند کیلومتری فاصله داشت برای همين با سرویس رفت و آمد می کرد با اینکه به من می گفت کارش طول می کشد ولی می دانستم صرفاً به خاطر کار و مأموریت خودش نیست که از سرویس جا می ماند، هم زمان دو مسئولیت داشت،هم مسئول مخابرات گردان بود، هم مسئول فرهنگی گردان هر جای دیگری که فکر می کرد کاری از دستش بر می آید دریغ نمی کرد، از کار پرسنلی گرفته تا کارهای فوق برنامه فرهنگی تیپ و گردان، در واقع آچار فرانسه تیپ بود، خستگی نمی شناخت مقید بود حقوقش کاملاً حلال باشد برای همبن بیشتر از ساعات موظفی کار انجام می داد، تمام ساعاتی که سرکار بود آرام و قرار نداشت ،در بحث مخابرات خیلی کار کشته بود در ارزیابی های متعدد بازرس ها همیشه نمره ممتاز می گرفت و به او چند روز مرخصی تشویقی می دادند که اکثرشان را هم استفاده نمی کرد، برای شام منزل عمه دعوت بودیم، معمولا پنج شنبه ها شام خونه عمه می رفتیم، جمعه ها هم برای ناهار خانه بابای من بودیم، گاهی هم وسط هفته برای شب نشینی می رفتیم خیلی کم پیش می آمد تنها برود به مرد خوش تیپ خانه ام گفتم: نیم ساعت دیگه می خوایم راه بیفتیم تو از الان برو آماده شو، بعد هم رفتم جلوی تلویزیون نشستم تا حمید حاضر بشود، حمید درحالی که برای بار چندم موهایش را شانه می کرد به شوخی گفت: همین که می خوایم بریم خونه مادر من تو طول می دی!
موقع رفتن خونه مادر تو بشه من عوضش رو در میارم! کلی خندیدم و زیر لب قربان صدقه اش رفتم گفتم: این تیپ زدنت با اینکه زمان میبره ولی دل ما رو بدجور برده آقا.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
https://eitaa.com/tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️روایتی از میزان علاقه، وفاداری و احترام یک علامهی بزرگ شیعه، نسبت به همسرش!✅👌🏻
❓به نظرتون قابل مقایسه هست با احترام و ارزش زن در فرهنگ غربی و غربگرایان جنبش ززآ ؟؟؟
#عقلانیت_دینی
#ارزش_زن_در_اسلام
#معرفی_شهید 🍃🌹
سردار رشید اسلام، سرباز راستین امام زمان (عج)، شهید "مهدی باکری" در سال 1333 در شهرستان میاندوآب در خانواده معتقد و شیفته ولایت به دنیا آمد. کام مهدی را با تربت مولایش حسین (ع) جلا بخشیده با شیر مادر شهد ولایت را به کامش ریختند و در اوان کودکی مادرش را که زنی با ایمان بود از دست داد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید.
سال آخر دبیرستان با شهادت برادرش "علی" به دست ساواک مصادف گردید و این واقعه او را بیشتر در جریانات سیاسی، آشنایی و شناخت رژیم مخلوع شاهنشاهی قرار داد. با توجه به تألمات روحی که به وی دست داده بود، یکسال بعد از اخذ دیپلم در کنکور قبول شد و در دانشگاه تبریز به تحصیلات عالیه خود در رشته مهندسی مکانیک ادامه داد.
پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود و برادرش حمید را نیز به همراه خود به شهر تبریز آورد.
#شهید_مهدی_باکری
زندگی ساده و بیریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی که داشت میتوانست مرفهترین زندگی را داشته باشد، اما همواره مثل یک بسیجی زندگی میکرد. از امکاناتی که حق طبیعیاش نیز بود چشم میپوشید. تواضع و فروتنیاش باعث میشد که اغلب او را نشناسند.
او محبوب دلها بود. همه دوستش میداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. شهید باکری بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق میورزید. میگفت، وقتی با بسیجیها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم، هرگاه خسته میشوم پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود.
میگفت، همه ما در برابر جان این بسیجیها مسوولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد بشویم باز کم است، یک موی بسیجی، صد برابر این مبالغ ارزش دارد. این شهید گرانقدر با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت و با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان مینمود و بشاش..
شهید مهدی باکری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداکار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی بود.
#شهید_مهدی_باکری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#سیره_شهدا
همسر شهید باکری در مورد اخلاق او در خانه میگوید: باوجود همه خستگیها، بیخوابیها و دویدنها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد میشد و اگر مقدور بود در کارهای خانه به من کمک میکرد؛ لباس میشست، ظرف میشست و خودش کارهای خودش را انجام میداد.
اگر از مسألهای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی میکرد با خونسردی و با دلایل مکتبی مرا قانع کند. دوستان و همسنگرانش نقل میکنند، به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت.
نیمههای شب از خواب بیدار میشد و با خدای خود خلوت میکرد، نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود.
شهید باکری در حفظ بیتالمال و اهمیت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیتالمال حتی به اندازه چند کلمه منع میکرد.
وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که معمولیترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد مورد اعتراض قرار میدادند، میگفت، تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکنم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردانها را یک یک از زیر قرآن عبور میدهد، مداوم توصیه میکند، «برادران! خدا را از یاد نبرید، نام امام زمان(عج) را زمزمه کنید، دعا کنید که کار ما برای خدا باشد.» از پشت بیسیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق میکند. لشکر عاشورا در کنار سایر یگان های عملکننده نیروی زمینی سپاه، در اولین شب عملیات بدر، موفق به شکستن خط دشمن میشود و روز بعد به تثبیت مواضع در ساحل رود میپردازد..
نحوه شهادت🥀🍃🥀
وقتی بردارش حمید باکری به درجه رفیع شهادت نایل آمد، شهید مهدی باکری نامهای که برای خانوادهاش مینویسد، چنین میگوید:« من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا میباشد، همچنان در جبهه میمانم و راه شهید را ادامه میدهم تا که اسلام پیروز شود» بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست، ۱۵روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید، سپس خدمت حضرت امام خمینی (ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و از ایشان درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور ۲۵ بهمن سال ۶۳ در عملیات بدر به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد تلاش می کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید که در نبردی دلیرانه و براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.🕊🥀
مهدی در آن سوی دجله این میعادگاه دلدادگان به تیر خصم به خاک افتاد، جنازهاش را به قایق انتقال میدهند ولی پیکرش به تبعیت از پیکر صد پاره مولایش دگربار با شعله شرری صد پاره شد، خاکسترش آرام، آرام در میان آب فرو میرود و چون گویی از چشم ناپدید شده و به آسمان که به پیشوازش آمدهاند پر میکشد، بوی بهشت میوزد.🕊🌷🕊🌷
#شهید_مهدی_باکری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سلام بر او که:
از خدا خواسته بود که بدنش یک وجب از خاک زمین را اِشغال نکند...
و آب دجله او را برای همیشه با خودش برد...💔
#شهید_مهدی_باکری
هدیه به روان پاک شهید صلوات🌷🌷
⚘🤍 #شهید_مهدی_باکری
بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امرالله با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمیشناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا میکند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستادهای و ما را نگاه میکنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمدهای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد: «بله چشم»😇 و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکیهای ظهر بود که حاج امرالله متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت: «حاج امرالله من یک بسیجی ام 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی بسیار زیبا از سه برادر #شهید
علی ، مهدی و حمید باکری🥀🍃🥀
#شهید_مفقودالاثر
#شهید_مهدی_باکری
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
شهید باکری چه قشنگ گفتند:
خدایا، نمیریم در حالیکه از ما راضی نباشی💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″انشاءالله تو همین راه
شهید بشیم ...″
دعای شهادت
در مسیر نجف به کربلا ؛💔
#شھید_عباسدانشگر
#پیاده_روۍ_اربعین
چند روز است جلوتر به شما می گویم
اربعین کرب و بلایم نبری، می میرم ...
حسین جانم🏴
#۲۵روزتا#اربعین
بَهُتَ الشَغَف حَتىٰ فِي التَنفس
بَتُّ أَتنفس دونك إجبارا..
-
پس از تو.. اشتیاقی به نفس کشیدن ندارم
و نفس کشیدنم بی تو.. به اجبار است...
آهٍ حُسَیِنْ…😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد..🦋
حسین جااانم 🖤
مولایمن
🍂دل از نگاه تو مسرور می شود برگرد
غم زمانه ز دل دور می شود برگرد...
🍂به آفتاب جمالت قسم که ماه فلک
به خاک بوس تو مجبور می شود برگرد...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
🌷🔮🌷
🌷 همه کارۀ من!
🔮هیچ کار تو بیحکمت نیست.
در این تردیدی ندارم.
تو جلوۀ صفت حکیم خدا روی زمینی.
شکّی نیست.
حتماً حکمتی هست که تو این قدر پاسخم را به تأخیر انداختهای.
من تسلیمم.
اصلاً نمیخواهم چیزی را بر تو تحمیل کنم.
هر وقت خواستی جوابم را بده.
از ته دل میگویم.
ولی نمیتوانم نگویم که دلم کوچک است و تحمّلم کم.
بگو برای بزرگ شدن دلم چه کار کنم؟
🌷🔮🌷
🌷هر روز با خودم این حرفها را مرور میکنم
تا زبانم لال حتّی یک بار
واژهای که بوی گله داشته باشد
از دهانم بیرون نیاید
ولی تا کی میتوانم این بار را تحمّل کنم، نمیدانم.
هر چه قدر بیشتر قید دنیا را میزنم
بیشتر احساس تنهایی میکنم.
خودم را میشناسم
این احساس تنهایی را فقط با یک خبر میتوانم تاب بیاورم
بگو که میخواهی به این فراق پایان دهی
من با خبر وصالت هر چه قدر که بار این تنهایی سنگین باشد، باز هم تاب میآورم...
🔮شبت بخیر همه کارۀ من!
🌷🔮🌷
#امام_زمان