eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.1هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی "بالا" و "پایین" دارد: گاهی آرام و دلنواز ، و گاهی سخت و خشن گاهى بايد از ميان " تاريكى " "بگذرى" ، تا به "روشن" ترين روزهاى زندگيت برسى... الهی قایق زندگی‌تون همیشه در حال حرکت بسوی بهترین‌ های این دنیا باشه .... 🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
خدایا… ما به دیدن معجزه های تو در لحظه های ناامیدی سخت محتاجیم!!!
از این رفاقتا....
✨﷽✨ 🌼شب اول قبر شیخ مرتضی حائری ✍شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي حائري، اوضاع‌تان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا دفن کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون مي‌ديدم. ناگهان متوجه شدم از پايين پاهايم، صداهايي وحشتناک می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود و مرا به هم نشان مي‌دادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند مي‌آمد... خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش ‌بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر می رفتند تا اینکه ناپديد شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مي‌نگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به زيارت من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين اولين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده.
✨﷽✨ 🌴«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. آدم فکر نمی‎کند کسی مثل او فرمانده‎ تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می‎کنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین می‎ایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما اینطور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد. از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌‎که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌امام جواب می‎دهند: خانه‌ی دیگری می‌‎سازم برایت. می‎گوید؛ می‎ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می‎گویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو می‎دهم. می‎گوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند.. ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌سعد‌ابن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری ‎هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند...
یادت باشه همیشه اونی که خدا برامون میخواد خیلی قشنگتر از اونیه که خودمون میخواییم بهش اعتماد داشته باش رفیق🌟😍🌟
رفیق اونقدفک نکن چطوری میشه خدابخوادبشه میشه خدا قشنگ میچینه😍
آدم هایِ بی معرفتی هستیم ! زود برایِ هم تکراری می شویم زود از هم خسته می شویم . انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند پایِ حرف ماندن را ، وفاداری را ؛ یادمان نداده اند . اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم به هم که رسیدیم ؛ مقایسه می کنیم ، دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ، و راحت از هم سیر می شویم . انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ، به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست . ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را ؛ از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم .
⚫️چهل روز است که دلتنگی‌های غروب را بدون وجودنازنینت سپری میکنیم و ناباورانه روزهایمان را به شب‌هایمان گره زده ایم و شب‌هایمان را به امید آن که هلال ماهگونه ات را یک بار دیگر در خواب به نظاره بنشانیم به صبح رساندیم. طنین صدای دلنشینت همچنان در گوشمهایمان، مهربانیت در قلبمان و زیبایی چهره‌ات همیشه در یادمان هست. حسن جان.... شادی روحش فاتحه مع الصلوات.....
هرگز جزئیات زندگی خود را جایی بازگو نکنید علاوه بر اینکه از مشکلات شما کم نمیشود بلکه از ارزش شما نیز می کاهد... و مایه پشیمانی میشود...