این وطن در دلِ طوفان بَلا خواهد ماند
گرچه هرلحظه تَنش زخمخورِ حرملههاست
🌹https://eitaa.com/tarigh3
🔴 شیراز رو با این شیر مرد بشناسید نه اون بی غیرتی که روی ناموس مردم دست بلند کرد
🌹https://eitaa.com/tarigh3
🌠☫﷽☫🌠
🥀 وقتیشماازاینوآن
طعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهیِ اتاق پناهمیبرید
وباعکسهایِماسخن میگویید
واشکمیریزید
بهخداقسماینجا کربلا میشود
وبرایِهریک ازغمهایِ دلتان
اینجاتمامِشهیدانزارمیزنند...
شهید سید مجتبی علمدار 🌹
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 95 بعدازظهر با اینکه خسته راه بودم و تازه از سفر برگشته بودم
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 96
وقتی حمید عازم مسابقات کشوری نیروهای مسلح شد خودم را با هر چیزی که می شد مشغول می کردم که کمتر دل تنگش باشم، سر نماز برای موفقیتش دعا می کردم دل توی دلم نبود، سه روز مسابقات طول کشید دوست داشتم حمید زودتر برگردد، روز مسابقه هر کاری کردم نتیجه را به من نگفت.
نزدیک غروب بود که زنگ خانه را زد با شوق آیفون را زدم و دم در منتظرش شدن لنگ لنگان راه می رفت ، بادقت که نگاه کردم متوجه شدم لب بالایی حمید هم پاره شده است، دیدن این صحنه آن قدر برایم عذاب آور بود که متوجه جوایز و مدال حمید نشدم نفر سوم مسابقات کاراته کشوری نیروهای مسلح شده بود،از همان لحظه اول غرغر کردن من شروع شد:چرا رقابت کنترل نکرده؟ چرا لبت پاره شده؟ این چه وضع مسابقه دادنه؟ حتما داور هم فقط تماشا می کرده؟
حمید جایزه اش را به من نشان داد و با خنده گفت: مسابقه است دیگه تو خودت این کاره ای می دونی توی مسابقه از این اتفاقا زیاد می افته، من هم طرفمو خیلی زدم حسابی از خجالتش درآمدم اومدم، ناراحت نباش.
می دانستم برای دل خوشی من می گوید چن حتی داخل مسابقه چنین اخلاقی نداشت که بخواهد ضربه بدی به حریف بزند، دوتا از انگشت های پایش که ضربه خورده بود را با چسب اتو کلاو بستم و باند پیچی کردن لب پاره اش را هم چند بار ضدعفونی کردم دلم می خواست تا به دنیا آمدن برادرزاده هایش حمید کاملاً حالش خوب بشود و اثری از این پارگی روی صورتش نماند.
چند روز مانده به محرم اوایل آبان ماه به طبقه بالا اثاث کشی کردیم، دل کندن از فضایی که زندگی مشترکمان را در آن شروع کرده بودیم حتی به اندازه همین جابجایی برایم سخت بود از گوشه گوشه این فضا خاطره داشتیم با اینکه خانه کوچک بود ولی برای من تداعی کننده بهترین روزهای زندگی کنار حمید بود.
از چند روز قبل وسایل را داخل کارتن چیده بودیم روز اثاث کشی دانشگاه کلاس داشتم وقتی برگشتم دیدم حمید به همراه صاحب خانه و پسرشان سه نفری تقریبا کل وسایل را جابجا کرده بودند چون ساختمان خیلی قدیمی بود پله هایش باریک و ناجور بود با هزار مشقت وسایل ما را برده بودند طبقه بالا و وسایل صاحب خانه را آورده بودند پایی حمید معمولأ دوست داشت این طور کارها را خود انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود، برای همین کسی را خبر نکرده بود.
طبقه بالا مثل طبقه پایین کوچک بود با این تفاوت که پذیرایی بزرگ تر درست کرده بودند ولی اتاق خوابش کوچک تر بود ،دوازده تا پله می خورد تا پاگرد اول بعد هم سه تا پله تا می رسید به طبقه وم، درب ورودی یک در قدیمی بود که وسط در شیشه های رنگی کار شده بود، کف اتاق و پذیرایی از کاشی و سرامیک خبری نبود همه را با گچ درست کرده بودند.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 96 وقتی حمید عازم مسابقات کشوری نیروهای مسلح شد خودم را با
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 97
با حمید تمام دیوارها و کف خانه رو جارو زد بعد دستمال کشیدیم و خشک کردیم کار تمیز کردن اتاق که تمام شد یکسری کارتن کف اتاق انداختیم، بعد موکت ها را پهن کردیم وسائل را چیدیم داخل پذیرایی دو تا فرش شش متری انداختیم ولی باز فرش دوازده متری که داشتیم بلا استفاده ماند.
آشپزخانه طبقه بالا کوچک بود فقط یکی دوتا کابینت داشت برای همين خیلی از وسایل مثل سرویس چینی را با همان کارتن ها در پاگرد که می رفت برای پشت بام چیدم، پذیرایی این طبقه بزرگ تر بود برای همین بعضی از وسایل جهاز مثل میز ناهار خوری و میز تلفن را که خانه پدرم مانده بود را خانه خودمان آوردیم، روبروی در ورودی یک طاقچه قدیمی بود گلی که حمید برای تولدم گرفته بود را همراه عکس حضرت آقا گذاشتیم خانه ساده ای بود ولی پر از محبت و شادی، گاهی ساده بودن قشنگ است!
از آن موقع به بعد هر بار حمید می خواست از پله ها پایین برود چند باری یا الله می گفت، تا اگر ورودی طبقه پایین باز بود حواسشان باشد، یک حدیث هم از امام باقر(ع) کنار در ورودی چسبانده بود که هر صبح موقع بیرون رفتن از خانه آن را می خواند.
نقطه مشترک طبقه بالا با پایین صدای بچه هایی بود که در طول روز از کوچه می امد، خانه ما در محله پرتردد قزوین یعنی خیابان نواب بود، داخل کوچه همیشه بازی و شیطنت و دعوای بچه های محل به راه بود تازه فصل امتحانات شروع شده بود، نشسته بودم و کتابم را مرور می کردم از بس سر و صدا زیاد بود یک صفحه را پنج بار می خواندم ولی متوجه نمی شدم، از صدای بچه ها حواسم به کل پرت می شد و نمی توانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم، کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم، گفتم: اینجا جای درس خوندن نیست، دوره مجردی هم همین طور حساس بودن، گاهی مواقع شبهایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس
می خواندم!
این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی می کرد، شروع می کرد به صحبت: آروم باش خانم، آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدای ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟
این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبايل؟
فردا بچه های ما هم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی؟؟
با حرف هایش آرامم می کرد، کم کم دستم آمده بود که بهترین ساعت مطالعه و درس خواندن نیمه شب است، موقع امتحانات ساعت دوازده شب به بعد شروع می کردم به درس خواندن چون این ساعت ها از سرو صدای داخل کوچه خبری نبود.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
41.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله
از اجرای برنامه پاورقی کنارهگیری کردم. دلایلش رو توی این ویدئو توضیح دادم. خلاصهش اینکه قرار نیست بسیجی فحشخور زمان فتنه و جنگ و... باشه و در عافیت، سلاحورزیها و رشیدپورها و آخوندیها، در میدان اقتصاد و فرهنگ و سیاست جولان بدن.
قرار نیست هنوز سال شهید عجمیان و علیوردی نشده، فعالان و ساکنان و مشوقان فتنه برگردن روی آنتن.
ما زورمون به هیچکس هم نرسه، به خودمون که میرسه! زورمون میرسه یقه خودمون رو بگیریم که آهای! مرد حسابی، بلند شو، داد بزن، نذار فحش به نظام و انقلاب و نایب امام زمان و شهدا عادی بشه. بلند شو یه دادی بزن که خون شهید آب جوی نیست که راه بیفته کف خیابون و هنوز سالش نشده به بهانههای مختلف اونایی که روی خونش پا گذاشتند رو برگردونید به آنتن. بلند شو فریاد بزن اون بدن عجمیان روی آسفالت داغ اتوبان کشیده نشد که شما برید سراغ اونایی که دور بدنش هلهله میکردن.
امیدوارم خدا عاقبت همهمون رو ختم به خیر کنه.
🌹https://eitaa.com/tarigh3
💢ذکر و ياد امام مهدی در رفتارهای او تاثير فوق العادهای داشت. دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر، هميشه وِرد زبانش بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن يا زيارت عاشورا کند؛ انگار احساس میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نيست.
💢دعا برای تعجيل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهايش بود. هر وقت قرار بود کسی به زيارت برود، يا در التماس دعا گفتنهای مرسوم، ميگفت: «برای امام زمان خيلی دعا کنيد!» اگر قرار بود دوستی به زيارت برود، نشانهای میداد تا به ياد او بيفتد و بعد تأکيد ميکرد: «وقتی ياد من افتادی، برای #امام_زمان دعا کن!» هيچ وقت نشنيدم که برای خودش دعایی بخواهد.
#شهید_جواد_الله_کرم
🌹https://eitaa.com/tarigh3
شدت باران قبرش را خراب کرده بود باید تعمیرش میکردیم .
سنگ قبر رو که برداشتیم زیرش خالی شده بود و جنازه معلوم بود .
برادرم و پسرم رفتند توی قبر ، جنازه رو که خواستند بردارند ، دستشان خونی شد !!
۹ سال از شهادت و دفنش گذشته بود سالمه سالم !! ، بوی عطر میداد !!
یاد حرفش افتادم که میگفت دوست دارم روضه خوان امام حسین علیه السلام بشم .
محرم که میشد ، مردم رو جمع میکرد و برایشان روضه میخواند .
عبدالحمید هرچه دارد از برکات امام حسین دارد.....
#شهید_عبدالنبی_یحیایی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
•
#صرفاجهتاطلاع . .
من یقین دارمچشمۍ کہ بہنگاه حرام عادتڪند
خیلۍ چیزهارا از دست میدهد
چشم گناهڪار لایق شهادت نیست...
شھیدهادۍذوالفقارۍ
🌹https://eitaa.com/tarigh3
چرا آقا نگفتن تبیین؟
چرا گفتن #جهاد_تبیین ؟
تبیین کردن این روزها جهاده
#جهاد در برابر #جنگ_شناختی دشمن
و بر همه ما واجبه.
🔅حاج حسین یکتا
#بی_تفاوت_نباشیم
#جهاد_تبیین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹https://eitaa.com/tarigh3
می دونستی‼️
خیلی از اونایی که لب دریا غرق میشن کسانی هستند که شنا بلد بودند و گفتند حواسم هست..حواسم هست !!
📵نامحرم،نامحرم است چه دردنیای مجازی چه در دنیای حقیقی!💯
#تلنگرانه
#بی_تفاوت_نباشیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹https://eitaa.com/tarigh3
#تلنگــــــــــر ⚠️
شیطان میگه: همین یڪ بار #گناه ڪن،
بعدش دیگه خوب شو!
/۹یوسف/
خــدا میگه: باهمین یڪ گناه ،ممکنه
#دلت بمیره و هرگز توبه نکنی،
وتا ابد جهنمی بشی...!!
/۸۱بقره/
#حواستهست؟
🌹https://eitaa.com/tarigh3