شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما🥺
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
شبتونمهدوی🌙💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
- هر آن به نوری نیاز داشتی تا مسیرت را روشن کنی، صدایم بزن.
من دائما حوالی تو پرسه میزنم
سلام آقای من❤️
خوش به حال دل من مثل تو آقا دارد
بر سرش سایه ی آرامش طوبا دارد
با شما آبرویی قدر دو دنیا دارد
پای این عشق اگر جان بدهم جا دارد
صبحتون مهدوی🌤✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
من ڪفتر جلدٺ همہ دم بوده و هسٺم
سخٺ اسٺ ڪه دور از حرمٺ زنده بمانم
محزون شده ام از غم هجران تو آقا
تاکے ز رهِ دور سلامٺ برسانم
صبحتون حسینی💫💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سَلامْ ميدَهَمُ و دِلْخُوشَمْ كِه فَرمُوديدْ:
هَر آنکِه دَر دِلِ خُودْ یادِ ماسْت، زَائِرِ ماست…!❤️
🏴 مشهد مقدس رنگ و بوی شهادت امام هشتم (ع) را به خودش گرفت...
▪️خدمترسانی مواکب اطراف حرم مطهر رضوی در دهه آخر صفر
▪️#امام_رئوف #انیس_النفوس
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
من ڪفتر جلدٺ همہ دم بوده و هسٺم سخٺ اسٺ ڪه دور از حرمٺ زنده بمانم محزون شده ام از غم هجران تو آقا ت
بعضی ها نا امیدند
گمان می برند
به ته خط رسیدند
بیماری فقر گرفتاری ها
اما خداوند همیشه
یک گوهر
امید بخش دارد
هر گاه احساس کردی
راهی برایت نمانده
پناه ببر
به سوی اباعبدالله
هم تو را می پذیرد
هم روح و جانت را
آرام می کند
عالم و آدم
به دنبال همچنین
نسخه شفابخشی
هستند🕊
روایتی کمتر دیده شده درباره شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی ...
✍️گل علی بابایی:بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. گفت: امروز همراه حاج قاسم برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رهبری رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد.
ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! عرض کردم: بفرمایید. آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کردهام! حاجی با چشمانی اشکبار از شوق گفت: به خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یکجا از تن و جانم بیرون رفت...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حاج_حسین_همدانی
°•🌱
#خودسازیباشهدا🌹
✅ تمام حرف های شما ضبط می شود !
یادم میاید سالها قبل از جبهه رفتن نادر روزی تمام اعضاء خانواده دور هم جمع بودیم. در اتاق نشسته و در حال صحبت کردن بودیم ناگهان دیدیم که صدای خودمان را می شنویم به عقب برگشتیم نادر را دیدم که کنار ضبط صوت نشسته و صدایمان را ضبط کرده است گفت به صحبتهایتان گوش کنید و ضبط را روشن کرد وقتی حرفهایمان را شنیدیم همه ناراحت شده بودند که چرا حرفهای بیخودی زده ایم نادر با این کار می خواست بگوید از این حرفها نزنید. صحبتی بکنید که برای آخرت شما مفید باشه.
👤شهید نادر رضایی
.
22.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اراده و پشتکار یک مادر ۷۵ ساله🥺
-یتولاکَ الله بینما تَظُنُّ أنکَ بمفردِکَ
وقتی فکر میکنی تنهایی؛ خدا از تو مراقبت میکند
°•🌱
حدیث روز
اندوهگين ساختن مؤمن
🌻 رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله):
🍀 منْ أَحْزَنَ مُؤْمِناً ثُمَّ أَعْطَاهُ اَلدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَفَّارَتَهُ وَ لَمْ يُؤْجَرْ عَلَيْهِ
🍃 هر كس مؤمنى را اندوهگين سازد و سپس همه دنيا را به او بدهد، اين كار ، كفّاره (جبران كننده) گناه او نخواهد بود و براى آن ، اجرى به او داده نمى شود.
📚 بحار الأنوار ج72 ص150
°•🌱
ولأَنْاللهيُحبُّها
يَجّعلَكُلمَنْيرّاهَايُحبُّها.
«وچونخدااورادوستداردباعث
میشودهمهکسانیکهاورامیبینند،
اورادوستداشتهباشند.»✨
#شهید_بابک_نوری❤️
کدوم آدمی بدون تلاش به آرزوهاش رسیده که تو الان توقع داری درست همونجایی وایستاده باشی که آرزوشو داری .؟
حرکت کن .
🍃🍃
🌾🌱🌿
خدایا
با تو بودن ، یعنی داشتن هدف برای زندگی ، یعنی دانستن اینکه بیهوده نیامده ام و بیهوده نخواهم رفت. پس نه غمگین میشوم و نه احساس پوچی میکنم... تا با شوق ، تو را بپرستم و از بندگی تو به خود ببالم...
خدایا دستانی به من عطا کن که ، تو را برایم از تو بخواهند ، ای که دردهایم دلنشین میشود ، وقتی درمانم ” تویی “ ... شکرت !
🌾🌱🌿
°•🌱
منم مثه شماها یک جوونم آرزو داشتم و خیلی چیزا..!!
اما عشقم به سید الشهدا بر همه آرزوهام و جوونیم غلبه کرد..!!💔
#جهاد
۲۱ شهریورماه ، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_مرتضی_عطایی گرامی باد . 🥀
محل تولد : مشهد
تاریخ شهادت : 1395/06/21
محل شهادت : لاذقیه - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
محل مزار شهید : بهشت رضا علیه السلام - مشهد
به خاطر دشواری هایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت مرتضی عطایی با هر مشقتی که بود توانست خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهد و به سوریه برود در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند.
شهید عطایی خیلی زود توانست با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شود به طوری که بسیاری از دوستان او هم اطلاع نداشتند که مرتضی افغانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین ابوعلی یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بود و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق مرتضی به شهادت بود.
رشادت های ابوعلی در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خانطومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود.
در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست.
یادش گرامی وراهش پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرجَهُمْ
•••
استادشجاعیمیگفت:خیلی ها؛
توان "نَه گفتن"به بخش حیوانی شون رو ندارند!
لذانمیتونن دستورات دین رو رعایت کنند!
یه چیز مهمهمون قدرکه بخش حیوانی برما غلبه داره
درروح ما،جهنم ذخیرهشده . . .
💟 #حدیث
‼️حواست باشه
امام علی علیهالسلام:
در فریب آرزوها عمر به پایان میرسد💔
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
یه جملهی بینظیر خوندم که حیفم میاد با شما قسمتش نکنم؛
«بعضی وقتا که در شرایط سخت هستی، فکر میکنی که دفن شدی، اما در واقع
تو کاشته شدی »🌱
تمام شد...🥺
رفتیم و برگشتیم ؛
حال همه خوب است✨!
عراق امن است و حرمها آبادند🌱!
کار صحن نجف تقریبا تمام شده . .
همه چیز خوب است ،
جز ، جای خالیِ تو (:💔
ممنون حاجی ،
بابتِ همه چیز ممنون❤️🩹
- شادی روح همه شهدا صلوات🌷
#حاج_قاسم |
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 124 یکشنبه دانشگاه نرفتم، حمید که از سرکار آمد گفت: بریم از
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 125
آن شب استرس عجیبی گرفته بودم چند بار از خواب پریدم و مستقیم سراغ لباسها رفتم در تاریکی شب چشمهایم را میبستم و دست میکشم تا مطمئن شوم، اثری از دوختها و جای خالی اتیکتها نمانده باشد! خودم را جای دشمن میگذاشتم که اگر روی لباس دست کشید متوجه دوخت اتیکتها میشود یا نه، لباس را بو میکردم آهسته اشک میریختم دلم آروم و قرار نداشت زیر لب شروع کردم به قرآن خواندن و از خدا خواستم مواظب حمیدم باشد.
جنس تنهایی روز سهشنبه برایم خیلی غریب بود طعم دلتنگیهای غروب جمعه را داشت دست دلم به کار نمیرفت، فضای خانه را غم گرفته بود تیک تیک ساعت تنها صدایی بود که به گوش میرسید، دوست داشتم عقربههای ساعت را بکشم تا ساعت دو و نیم که حمید زودتر به خانه برگردد، ولی حتی عقربههای ساعت هم با من لج کرده بودند و تکان نمیخوردند، با اینکه گفته بود شاید دیرتر بیاید سفره غذا را پهن کردم شاخه گل را وسط سفره گذاشتم به یاد روزهای اول زندگی که چقدر زود سپری شد نمیخواستم باور کنم که این آخرین روزهای بودن حمید است، مدام چشمهایم را میبستم و باز میکردم تا باورم بشود زندگی من همه چیزش سر جای خودش است، دلشورههایم بیعلت است این مأموریت هم مثل همه مأموریت هایی که حمید رفته بود، چند روزی دلتنگی و دوری ولی بعد از آن چیزی که میماند، خود حمید است که به خانه برمیگردد.
به خودم دلداری میدادم ولی چند دقیقه بعد گویی کسی درون وجودم فریاد میزد این رفتن بیبازگشت است! دوست داشتم تا حمید نیست یک دل سیر گریه کنم ولی اشکهایم تمامی نداشت حمید آن روز خیلی دیر آمد تقریبا شب بود که رسید لباسهای نظامی تنش بود همه هم گل مالی شده بودند، برای آماده سازی قبل از مأموریت به رزمایش رفته بودند تمام وسایل شخصیاش را از محل کار آورده بود، انگار الهامی به او شده باشد این کار او سابقه نداشت با اینکه تا قبل از این حتی دورههای چند ماهه زیاد رفته بود، ولی این اولین باری بود که تمام وسایلش را با خودش آورده بود پرسیدم: چرا این همه دیر کردی؟ اینها چیه با خودت آوردی؟ چه کاریه؟ میری برمیگردی دیگه چه نیازیه که همه چی رو از محل کار جمع کردی؟
وسایل را روی اپن کنار اتیکتها گذاشت و گفت: خانم مطمئن باش دیگه به پادگان برنمیگردم! من زیاد خواب نمیبینم ولی یه خواب تکراری را چندین و چند باره که میبینم، اونم این خواب که دارم از یه جایی دفاع میکنم تمساحها منو دوره کردن و تکه تکه میکنند، ولی من تا آخر همونجا میایستم حس میکنم تعبیر این خواب همون دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله باشه.
این خواب را قبلاً هم برایم تعریف کرده بود، چهره خسته ولی چشمان پر از شوقش تماشایی بود، هرچه میگذشت این چشمها دست نیافتنیتر میشد،گفتم: خبری شده؟ چشات داد میزنه خیلی زود رفتنی هستی! از اعزامتون چه خبر؟ نگاهش را از من دزدید و داخل اتاق رفت که لباسهایش را عوض کند گفت: باید لباسهامو بشورم احتمال زیاد پنجشنبه اعزام میشیم!
تا این را که گفت دلم هری ریخت بعد کنسل شدن پروازشان یکی دو روز راحت نفس میکشیدم ولی باز خبر رفتنش بیتابم کرد، سیب زمینیهایی که پوست کنده بودم را داخل ظرفشویی ریختم و به اتاق رفتم، لحظات سختی بود از طرفی دوست داشتم حمید باشد تا به اندازه تمام نبودنهایش نگاهش کنم و از طرفی دوست داشتم حمید نباشد تا در خلوت و تنهایی به اندازه همه بودنهایش گریه کنم، به زور راضیش کردم تا لباسها را خودم بشورم با هر چنگی که به لباسها میزدم، دلم بیشتر آشوب میشد دور از چشم حمید کلی گریه کردم.
شستن لباسها که تموم شد آنها را جلوی بخاری پهن کردم که زودتر خشک بشود بعد هم رفتم سراغ درست کردن غذا سیب زمینیها را داخل تابه ریختم گویی با هر هم زدن تمام روح و روان من هم میخورد.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3