کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 133 ساعت ۱۱ شب با همکارش رفتم واکسن آنفولانزا بزنند، وقتی بر
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 134
اجازه ندادم تا دم در بروم، رفتم پشت پنجره پاگرد طبقه اول، پشت سرش آب ریختم، تا سر کوچه برسد دو سه بار برگشت و خداحافظی کرد از بچگی خاطره خوبی از خداحافظیهای داخل کوچه نداشتم، روزهایی که پدرم برای مأموریت با اشک ما را پیش مادرمان میگذاشت و به سمت کردستان میرفت، من و علی گریه کن دنبال ماشین سپاه میدویدیم، دل کندن از پدر هر بار سختتر میشد و حالا دوباره خداحافظی دوباره کوچه و این بار حمید!
با دست اشاره کرد که داخل بروم ولی دلم نمیآمد، درسرم صدای فریادم را میشنیدم که داد میزد: حمید آهستهتر، چرا انقدر با عجله داری میری؟ بزار یه دل سیر نگاهت کنم؟! ولی اینها فقط فریادهای ذهنم بود چیزی که حمید میدید فقط نگاهم بود که تک تک قدمهایش را تا سر کوچه دنبال میکرد، پاهایش محکم و با اراده قدم برمیداشت پاهایی که دیگه هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم.
خودم را از پلهها بالا کشیدم و داخل خانه شدم که همه چیزش حمید را صدا میکرد، گویی در و دیوار این خانه از رفتن حمید دلگیرتر از همیشه بود، خانهای که تا حمید بود با همه کوچیکش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت، ولی حالا شبیه قفسی شده بود که نمیتوانستم به تنهایی آن را تحمل کنم، نفس کشیدن برایم سخت بود خانه به آن با صفای بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود.
اذان که شد سر سجاده نماز خیلی گریه کردم، بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم، نیت کردم و استخاره زدم همان آیه معروف آمد که:
ما شما را با جانها و اموال میآزماییم پس صبر پیشه کنید.
با خواندن این آیه کمی آرامتر شدم با همه وجود از خدا خواستم مرا در بزرگترین امتحان زندگیم رو سفید کند.
سجاده را که جمع کردم چشمم به مهرهایی افتاد که حمید روی اپن گذاشته بود، به آنها دست نزدم با خودم گفتم: خود حمید هر وقت برگشت مهرها را برمیداره هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود همانطور دست نخورده گذاشتم بماند.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
این عکس کاملا واقعی هست،این ۵نفر آخرین نفراتی هستند که دارن اونطرف پل خرمشهر میرن تا نیروهای عراقی را معطل کنند که مردم فرصت بیشتری داشته باشند شهرراخالی کنند،۵نفری که هرگز برنگشتند و ما نه نامشان رافهمیدیم نه تصویرشان را داریم!بغض عجیبی پشت این عکس هست….
🌹https://eitaa.com/tarigh3
گر نشد کرببلا قسمت من عیبی نیست..
کاش یک شب حرمت جلوه کند در خوابم...🥺
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙⭐️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
هرشب به جای خواب نشینم به خلوتی
در دل ڪتاب یادِ تورا مشق مۍڪنم..
عزیزم حسین💔
مولایمن
🌿آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟
لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن
🌿یک روز، نه! ثانیهای، لحظهای فقط
چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
🍃تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🍃
🌟شب تون مهدوی💚
.
🌸🔮🌸
🌸 یار شیرین سخن
🔮باید گوشم را وقف کنم، وقف حرفهای مفید و میدانم مفیدتر از حرفهای نورانی خدا و شما، حرف دیگری نیست.
آقا جان!
عیبی دارد اگر آرزو کنم روزی دو زانو بنشینم در برابرت و دست ادب بگذارم روی پایم و چشم بدوزم به لبهای شیرینت و گوش جان بسپارم به کلامت؟!
🌸🔮🌸
🌸 بشنوم و بشنوم و در دلم قربان صدقهات بروم و بگویم:
تو با این لب شیرینت، چطور این قدر بانمک حرف میزنی محبوبم؟!
آرزو بر پیر و جوان عیب نیست.
من در سایۀ این آرزوهاست که دنیا را تاب میآورم.
شبت بخیر یار شیرین سخن!
🌙✨🌟
࿐❈🌟
میشود من را مثل انسانهای بلندبالا تربیت کنی؟ مثل همانها که امرت را بی چون و چرا میپذیرند؛ همانها که مثل پیچکهای عاشق، به پای اطاعتت میپیچند و قد میکشند؛
همانها که هرگز از شکرت غافل نمیشوند.
همانها که «یحبهم و یحبونه» ...
🌟❈࿐
وَأَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنِى مِمَّنْ لَا يَغْفُلُ عَنْ شُكْرِكَ
و از تو مسألت میکنم مرا از کسانی قرار دهی که از سپاست غافل نمیشوند.
࿐❈🌟
💚السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
صبحـم از بردن نام تـو چہ روحانے شد
آسمـان دلـم از عشـــق تو طوفانے شد
روبہ ششگوشہےتان سجده واجب ڪردم
لذتےبود دراین سجـده ڪه طولانے شد
🌹السلام علیک یا اباعبدالله ♥️
☀️صبح تون حسینی 🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج