🍂🌹🍂
🌹فضائل حضرت فاطمه سلام الله علیها
🍂به حضرت امام صادق سلام الله علیه گفتم: برای چه فاطمه ی اطهر سلام الله علیها زهراء نامیده شد؟
فرمود: برای اینکه او قصری از یاقوت سرخ در بهشت دارد که ارتفاع آن به قدر یک سال راه و به قدرت خدا در هوا معلّق است چیزی آن را از طرف بالا نگهداری نمی کند و از سمت پایین هم به چیزی متّکی نیست دارای صد هزار درب است که بر هر دری هزار ملک ایستاده ست.
🍂🌹🍂
🍂آن قصر را اهل بهشت آن طور میبینند که شما ستاره ی درخشان را در افق آسمان مشاهده مینمائید، اهل بهشت میگویند:
این قصر درخشنده از فاطمه سلام الله علیها است.
📕بحارالانوار،ج۴۳،بعض احوالها ومعجزاتها سلام الله علیها،روایت شماره۲۰
#فاطمیه
🌹@tarigh3
كسی باش که شرايط رو عوض ميكنه نه كسی که شرايط عوضش ميكنه
🌹@tarigh3
آقا جان ...
در این روزهای سردِ بیانتها و در این شبهای تاریکی که با بغض به صبح منتهی میشوند ، در این روزهایی که تنها در پی نان هستیم و در حیات خویش ، به دنبال ظواهری ناب میگردیم و از باطن جاماندهایم . و در این هنگامهای که بودنت را فراموش کرده ایم و روزمرگی به جانِ پاکمان سیاهیِ محض پاشیده است . نگاهمان کن و دستمان را بگیر . ما هرگز زندگانی بدون تو را نمیخواهیم :)
✍🏻 #طلبهیجوانِحزباللهی
#مولایم_مهدی
🌹@tarigh3
آن قدر سبکبار سفر کردی از این خاک،
آن قدر...که بر پیکر پاک تو سری نیست...
_شادی روح شهدا صلوات🌹
#یوسف_رحیمی
#سردار_دلها
🌹@tarigh3
در دنیا، اصلیترین علتِ تداوم ارتباط
ها ، معنویتهاست !
در رفاقت اگر هدف ِ نهایی الله باشد
چه از خودگذشتگیها که در پی دارد
چه لطافتهاومهربانیهاو معرفتها
که با خود به همراه میآورد .
دل آدمی اگر متعلق به خدا باشد از
دنیا و تعلقاتِ آن رها و آزاد است .
همین میشود دلیلی بر آنکه انسانی
به سادگی از مالو جانو خیرِخویش
برای خیر و منفعت رفیق ، میگذرد.
و در روابط خانوادگی اگر انتهای دیدِ
آدمی ، خداوندگار باشد؛چه دلخوری
ها و دلگرفتی ها که از بین میروند.
و چه توقعات و رسوماتِ نابجا،منهل
میگردد .
خدا را در دل پررنگ کن تا اهل دنیا
و وابستگیهای نفرتانگیز دنیایی از
دلت بیرون روند . دلی که حاکم آن،
عشقِخداوند باشد ازهر شرّی آسوده
است .
#تاثیر_حب_خداوند_بر_روابط
🌹@tarigh3
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله
#دشمن_شناسی
عمر رو فرستاد گفت برو سند و بگیر...
خب اونجا بود که سیلی زد و سند و گرفت و اومد...
حضرت دیگه با اون(عُمر) صحبت نکرد...
این سخنرانی بزرگ رو کرد وقتی سخنرانی کرد مسلمونا موندن حرف زهرا را گوش کنن یا حرف...
گفت: ای دختر پیغمبر حرفاتو زدی؟!
فرمودن: آره
توضیحاتتو برای مسلمونا دادی؟!
فرمودن: آره
خب میبینی بهت جواب دادن؟!
فرمودن: نه
گفت: میبینی دوتا قرائته یه قرائت تو، یه قرائت من، یه برداشت تو از اسلام یه برداشت من
میبینی برداشتت رای نداره برو تو خونه ات بگیر بشین اینا برداشت منو قبول دارن
حضرت فرمود: نمیرم خونه بگیرم بشینم...
گفت: چی کار می کنی؟!
فرمود: می رم شکایتتون رو به پدرم می کنم
(این نفهمید زهرا چی میگه...)
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن...
شروع کرد افشاگری زنهای مدینه اومدن (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونه تون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده)
وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن به عنوان همدردی اومدن...
حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن...
این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد...
این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر...
خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت
چرا همچین کردین؟!
آقا مگه رسول الله نگفته بود #علی!!
چرا علی رو گذاشتین کنار؟!
چرا اینا رو آوردین سرکار؟!
خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...
اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن...
حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟!
باید زهرا رو بزنیم...
عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین...
ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت
دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی
اما ...
علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن...
یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه...
نامه رو داد به زهرای مرضیه...
شیطنت بود دیگه...
حضرت جواب نامه اش رو نداد
ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده...
جمعیت رو آوردن درب خونه ...
برای چی؟!
برای اینکه علی رو ببرن...
اونوقت گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر
قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد
تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ...
میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره...
یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه
اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن
یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه...
خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ...
خب صدا میرفت تو مسجد...
اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه...
حرفام حرفای افشاگری بود دیگه...
ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه
اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن
گفتن خوب میرم بقیع...
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه...
چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی شروع کردن به برگشتن...
ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی...
کجا رفتن؟!
میرفتن در خونه ی علی...
علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا...
تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر...
۱۱ تا مخالف اینا...
ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه)
عدد رسیده به ۱۱نفر...
ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت...
گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که...
گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه
ادامه دارد...
تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ
خدایا تو آنقدر عیبهای
ما را پوشاندی که خودمان هم
باور کردیم عیبی نداریم...
🌹@tarigh3
مگه قرار نشُد
چادر که سر میکنیم
معنیش این باشه
که زینتهامون رو
از نامحرم بپوشونیم؟!
و اصلا چادر برای بی اثر کردن جلب توجه هاست.
پس فلسفه تبلیغ و عرضهی این چادرهایِ
پر زرق و برق و سنگ دوزی و مروارید کاری (که قطعا فقط در مهمانی استفاده نمیشه و داریم توی خیابون و مترو هم روی سر خانمها میبینیم) و
دو کیلو آرایش صورت چیه؟!
فلسفه این چفیه انداختن روی چادر برای راهپیمایی و زیارت و...؟؟
فلسفه ادا و ژستهای لوس و سبک، با امانت شهدا در استوری و پروفایل...چیه؟؟
کدوم #حجاب منظورمونه دقیقا؟
حجاب زهرایی،
یا این حجاب های سلیقه ای امروزی که رنگ و بوی جلب توجه دارند!
شهیدی که شاید در مسیر پیاده روی اربعین از کنار مزارش در حوالی حرم مولایمان علی علیه السلام گذشتهای خطاب به من و تو در وصیتنامه اش نوشته بود:
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(س) نمیدهد».
🌹@tarigh3
🔹️خطبه فدکیه حضرت زهرا سلاماللهعلیها
۷- قسمت هفتم ...
✨️
🔹️آنگاه که خداوند برای پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست رتبه گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانههای تان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده کرد پاسخگوی دعوت او هستید، و برای فریب خوردن آمادهاید، آنگاه از شما خواست که قیام کنید، و مشاهده کرد که به آسانی این کار را انجام میدهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناک هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر چیزی که سهم شما نبود وارد شدید.
✨️
🔹️این در حالی بود که زمانی نگذشته بود، و موضع شکاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید که از فتنه میهراسید، آگاه باشید که در فتنه قرار گرفته اید، و براستی جهنم کافران را احاطه نموده است.
✨️
🔹️این کار از شما بعید بود، و چطور این کار را کردید، به کجا روی میآوردید، در حالی که کتاب خدا رویاروی شماست، امورش روشن، و احکامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولی آن را پشت سر انداختید، آیا بی رغبتی به آن را خواهانید؟ یا بغیر قرآن حکم میکنید؟ که این برای ظالمان بدل بدی است، و هرکس غیر از اسلام دینی را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
💎خطبه فدکیه حضرت زهرا(س)
۸- قسمت هشتم
🔹️آنگاه آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد، و کشیدن آن سهل گردد، پس آتشگیرهها را افروختهتر کرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله ور سازید، و برای اجابت ندای شیطان، و برای خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، کف شیر را زیر لب پنهان میخورید، و برای خانواده و فرزندان او در پشت تپهها و درختان کمین گرفته و راه میرفتید، و ما باید بر این امور که همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شکم است، صبر کنیم.
🔹️و شما اکنون گمان میبرید که برای ما ارثی نیست، آیا خواهان حکم جاهلیت هستید، و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمیدانید؟ در حالی که برای شما همانند آفتاب درخشان روشن است،که من دختر او هستم.
🔹️ای مسلمانان! آیا سزاوار است که ارث پدرم را از من بگیرند؟ ای پسر ابیقحافه، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از ارث پدرم محروم باشم؟ امر تازه و زشتی آوردی! آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر میاندازید؟
🔹آیا قرآن نمیگوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رَحِمی به یکدیگر سزاوارتر از دیگرانند»، و فرموده:«خدای تعالی به شما درباره فرزندان سفارش میکند که بهره پسر دو برابرِ دختر است»، و میفرماید:«هنگامی که مرگ یکی از شما فرارسد بر شما نوشته شده که برای پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّی است برای پرهیزگاران»
#خطبه_فدکیه
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آشنایی با یکی از بزرگترین متفکرین قرن
🔹مثال عجیب نماینده کویت درباره #رهبر_ایران
🔹 چیزی که #ژاپن حسرت داشتنش را میکشد...
🎙 حجت الاسلام راجی
🌼🍃
دوست داشتن دوطرفه حس قشنگیه؛
۵۰ درصد من، ۵۰ درصد تو.
اینجوری کامل میشیم.
فقط این وسط یک چیز رو فراموش نکنیم:
ما آدما حالمون یه روز خوبه، یه روز نیست.
یه روز حوصله داریم، یه روز بیحوصله میشیم.
وقتی میبینی من ۲۰ درصد هستم،
تو ۸۰ درصد باش!
اگه هم تو ۱۰ درصد شدی، من سعی میکنم ۹۰ درصد باشم!
اینجوری بازم با هم ۱۰۰ میشیم. ☺️
#نکته
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_وسه حال مصطفی را به هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد _
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وچهار
و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱
که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد...
مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در
رفت..
و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،..
آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞
و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد...
یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود..
که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد...
دلم را مصطفی با خودش برده..
و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱
که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣
و نمیخواستم مقابل این همه غریبه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،..
چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و دامادم_به_قتلگاه رفته بود...
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد
که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱
ندیده تصور میکردم..
مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست..
و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭
مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته..
و حساب گلوله ها از دستم رفته بود..
که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭
صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد..
که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد
_ماشاالله! کورشون کرده!😍💪
با گریه...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ صدوبیست_وچهار و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱 که جوا
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ صدوبیست_وپنج
با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به سرعت زیر پنجره نشست و وحشت زده زمزمه کرد
_خونه نیس، لونه زنبوره!😥
خط گلوله ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته..
و حس میکردم کار مصطفی را ساخته اند..😢😨 که باز به جان دفتر رهبری افتاده اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد...😥😍
هوا گرم نبود و از گرمای جنگ،...
از میان مو تا روی پیشانی اش عرق میرفت، گوشه ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس نفس میزد...
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت...
باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم،..اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده😢❤️
و او بی توجه به حیرت ما،..
با چند مترفاصله از پنجره روی زمین زانو زد...
آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد🎯 و فعلاً نمیخواست ماشه
را بکشد..
که رو به پنجره صدا بلند کرد
_برید بیرون!🗣🗣
من و مادرش به زمین چسبیده..
و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید
_برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!😠🗣
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیری ها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند..😥❤️
و از دفتر خارج شدیم...
در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید..😰😣
و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه پله بلند شد
_سریعتر بیاید!😠🗣
شیب پله ها به پایم میپچید،..
باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم..
و مردها...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3