وقتی یادم میوفته همه چیز دست خداست، قلبم آرومِ آروم میشه :)
🌹@tarigh3
🔴 زهرچشم تهران از تلآویو
المیادین رسانههای صهیونیستی: موشکهای شب گذشته ایران که به سمت مواضعی در شمال غرب سوریه شلیک شد، اولین موشکهای بالستیک با برد هزار و 230 کیلومتری بوده که تهران از آنها برای به مواضع دشمنان خود استفاده کرده است.
باذن الله زدیم ، به موقع هم زدیم ، صدا دار هم زدیم. صدایش را همه شنیدند. مسئولیتش را هم قبول کردیم. دستمان را بالا آورده و گفتیم ما زدیم. در پاسخ به گستاخی های شما زدیم. باز هم میزنیم. از همان جایی میزنیم که فکرش را هم نمیکنید. فیک هم نمیزنیم چون قدرت اول منطقه ایم. چون از ۱۲۰۰ کیلومتری جای خواب هر که را بخواهیم میزنیم. درست میزنیم همانجایی که باید بزنیم.چون پیشرفته ترین موشکهای دوربرد و نقطه زن دنیا را داریم. چون نظم منطقه و هر نقطه از دنیا را که لازم باشد ما سامان میدهیم. چون زبان دنیا را بلد هستیم. چون دنیای امروز را خوب شناخته ایم. چون خودتان اینگونه خواسته اید.
🌹سلام خدمت همسنگران
عرض تبریککککک....😍😍😍
📌حال وهواتون رو در مورد دخترکاپشن صورتی با گوشواره های قلبی و حملات دیشب به آی دی
🌹@yazahrar
بفرستید......☺️☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها
تنهاکوچه ای
که بن بست نيست
کوچه ياد توست
ازتو خالصانه ميخواهم
که دوستان خوبم
وهيچ انسانی در
کوچه پس کوچه هاي زندگی
اسير وگرفتـار
هيچ بن بستی نگردند
عصرهمگی بخیر ❤
🌹@tarigh3
در روایتى آمده است هر کس در ماه رجب، در وقت صبح، هفتاد مرتبه و شبانگاه نیز هفتاد مرتبه بگوید:
«اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَأَتُوبُ اِلَیْهِ»
و پس از آن، دستها را بلند کند و بگوید:
«أَللّهُمَّ اغْفِرْ لی وَتُبْ عَلَىَّ»
اگر در همان ماه رجب بمیرد، خداوند از او راضى خواهد بود.
#ماه_رجب #این_الرجبیون 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُـــــب،
حالا وقته چیه؟! 😉
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۷
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خانه در دو کوچه در داشت. در که داخل حیاط بود کوچه اش روبه روی کوچۀ خودمان بود. ساکنان طبقه دوم از آن در رفت وآمد میکردند. در دیگر که مربوط به ما میشد داخل کوچه قاضیان بود که آن هم فاصلهٔ چندانی با خانۀ ما نداشت. اواسط کوچه سمت راست پلاک ۱۷ خانه ای سه طبقه بود که طبقه اول پارکینگ و طبقه دوم و سوم مسکونی بود. علی آقا کلید را انداخت و در خانه را باز کرد.
راه پله ای فراخ داشت با پله هایی کوتاه. خانه دلباز و بزرگ و پرنور بود. از یک طرف پنجره ها باز میشد داخل حیاط و از این طرف داخل کوچۀ قاضیان. نقشه خانه برایم خیلی مهم نبود. همین که خانه نزدیک خانه مادرم بود عالی بود. علی آقا گفت: «میپسندی؟»
گفتم: «خیلی.»
بعد هم سرکی توی هال و پذیرایی و آشپزخانه و اتاق خوابها کشیدم. یکی از اتاقها درش قفل بود که صاحبخانه وسایلش را توی آن چیده بود. علی آقا از اینکه خانه را پسندیده بودم خوشحال بود. گفت: زهرا خانم اگه وجیهه خانم اجازه بده جهیزیه ت بیاریم بچینیم.
گفتم چرا اجازه نده هروقت دوست داشتی آماده ست. همان روز علی آقا با چند نفر از دوستانش به خانه ما آمد و جهیزیه ام را آوردند.
مادر برایم یک فرش شش متری گذاشته بود؛ فرش را که پهن کردیم، تازه متوجه شدیم پذیرایی خانه چقدر بزرگ است. علی آقا عصر رفت و از تعاونی سپاه دو تخته فرش دوازده متری خرید و انداختیم توی هال و پذیرایی. با این حال دور تا دور پذیرایی خالی بود. علی آقا چند متر موکت هم خرید و اطراف پذیرایی را با آن پر کردیم. شب بیست و هفتم مردادماه بود و قرار بود علی آقا به همراه خانواده اش به خانه ما بیایند و مرا به خانه خودمان ببرند. مادر زن داییها و فامیلهای نزدیک را دعوت کرده بود.
بعد از خوردن شام ظرفها را شستیم و خانه را مرتب کردیم. منتظر داماد و فامیلهایش شدیم. مادر از سر شب گریه میکرد. اسپند دود میکرد و دور سرم میچرخاند. هر کاری میکردم گریه نکنم نمی شد.
من همان پیراهن شیری را که مادر برایم خریده بود پوشیدم و چادری را که سر عقد بر سر کرده بودم. ساعت از ده گذشت. یازده شد، نیامدند. نمیدانم چرا دلهره داشتم به مادر گفتم: «مادر، مطمئنی قرار بوده امشب بیان؟ شاید قرارشان فردا شب بوده و شما اشتباه شنیدهی. مادر هم به شک افتاده بود. بلاتکلیف نشستیم. فامیلها گرم گفت وگو بودند. دقیقه ها به کندی میگذشت. یک ساعت دیگر هم گذشت. به مادر گفتم مادر من خوابم گرفت. شاید مشکلی براشون پیش اومده.
مادر به دلهره افتاده بود. مرا بغل کرد و بوسید و گفت: «همین الانها می آن.» و در بغلم گریه کرد.
همین طور هم شد. کمی بعد صدای زنگ در بلند شد و علی آقا و امیر و حاج صادق و منیره خانم و مریم آمدند.
ادامه دارد...
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۴۸
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 على آقا پیراهن آبی کم رنگی پوشیده بود با شلوار نوک مدادی. قیافه اش با همیشه فرق میکرد. جلو آمد و با من سلام و احوال پرسی کرد. مادر قرآن دستش بود. آن را باز کرد و چند آیه برایمان خواند. علی آقا از بابا و مادر اجازه خواست. بابا و دایی محمود دستم را گرفتند و بین گریه ها و دعاهای مادر مرا از اتاق پذیرایی آوردند توی هال و راهرو و حیاط. مادر زیر لب دعا میخواند و دستپاچه و بی هدف از این طرف به آن طرف میرفت. معلوم نبود دنبال چه میگردد. نفیسه، مغموم و نگران، رفتنم را نگاه میکرد. مادر کنارم ایستاد و چند بار مرا بوسید. در گوشش گفتم: «مادر جان، حلالم کن.»
مادر با اشک و بغض گفت: «الهی خوشبخت بشین، الهی عاقبت به خیر بشین، خوش حلالت عزیزم.
وقتی توی کوچه جلوی ماشین رسیدیم، بابا دست علی آقا را گرفت و توی دست من گذاشت و گفت: "علی آقا من فرشتهم روبه تو می سپرم جان تو و جان دختر من."
علی آقا گفت: «به خدا بسپارید حاج آقا.»
بابا گفت: «البته البته هر دوتون رو به خدا میسپارم.» سرم را پایین انداخته بودم و هیچکس را نمیدیدم. صدای علی آقا را شنیدم که میگفت حاج آقا امیدوارم داماد لایقی برای شما باشم. امیدوارم برای زهرا خانم هم همسر خوبی باشم.
بابا گفت: «البته که هستی به خدا قسم اگه دخترم یه شب با یه مرد مثل تو زندگی کنه، صد برابر بهتر از اینه که یه عمر با یه نامرد زندگی کنه.»
بعد دست انداخت گردن علی آقا و او را بوسید.
هر دو زن دایی هایم مرا سوار ماشین دوست علی آقا کردند. خودشان هم کنارم نشستند. ماشین مال احمد صابری دوست علی آقا بود که خودش هم رانندگی میکرد. علی آقا هم نشست کنار احمد صابری. از چند خیابان گذشتیم، به امامزاده عبدالله رسیدیم. آقای صابری
با ماشین هفت بار دور امامزاده عبدالله چرخید. شوخی میکرد و سربه سر علی آقا میگذاشت. در تمام این هفت دور چشمم به گنبد امامزاده بود و برای خوشبختی و عاقبت به خیری مان دعا میکردم. بعد از آنجا به میدان امام خمینی و بعد هم به خیابان بوعلی رفتیم. فقط ماشین حاج صادق دنبالمان بود. توی پیکان قهوه ای حاج صادق همسر و دخترش بودند و مریم و امیر آقا نه بوقی می زدند و نه سروصدایی بود. از چند خیابان گذشتیم، آقای صابری گفت: «بریم سنگ شیرا؟» علی آقا حرفی نداشت بعد از سنگ شیر از چند خیابان دیگر گذشتیم تا رسیدیم به کوچه قاضیان. علی آقا پیاده شد و در ماشین را باز کرد و دستم را گرفت. آقا ناصر، حاج بابا، خانم جان، منصوره خانم و مادر و خواهرها جلوی در منتظرمان بودند. بوی اسپند توی کوچه پیچیده بود. آقا ناصر دستم را گرفت و رفتیم داخل. توی راه پله ها آقا ناصر شروع کرد به خواندن: «امروز که این جشن به توجه حَسَن است
ز الطاف خدا و حجت ابن الحسن است
مانند گل یاس بود تازه عروس، داماد گل شقایق و یاسمن است از عشق محمد (ص) و و علی و زهرا(س)
لبریز بود ساغر داماد و عروس...
بقیه هم صلوات میفرستادند و دنبالمان می آمدند. توی خانه خودمان که رسیدیم مهمانها چند دقیقه ای نشستند. بعد جلو آمدند تبریک گفتند آرزوی خوشبختی برایمان کردند و بعد خداحافظی کردند و رفتند
وقتی خانه خالی شد حاج بابا من و علی آقا را دست به دست داد و برایمان دعا کرد. همه تقریبا رفته بودند به جز زن داییها علی آقا وضو گرفت، من هم وضو گرفتم، به او اقتدا کردم و پشت سرش ایستادم به نماز. بعد از نماز نشستیم و برایم حرف زد همه چیزهایی را که در زمان عقد گفته بود و از من خواسته بود دوباره تکرار کرد. گفت:
«پدر و مادر تو پدر و مادر من هم هستن. شما هم پدر و مادر من رو مثل پدر و مادر خودت بدان. اگه هر دوی ما به خانواده های هم احترام بذاریم هیچ مشکلی پیش نمی آد. شما هم که زن معتقد و با ایمان و باحجابی هستی من چیز دیگه ای از شما نمیخوام چون زن مسلمان به وظایف خودش آشناست و از طرفی شما تو خانواده خوب و مؤمن و اصیلی تربیت شدهای.
ادامه دارد...
🌹@tarigh3
🌷🕊
#کــلامشهـــید
💌نيتھا را خالص ڪنيد
و يقين بدانيد هر اندازه ڪه نيتھا را پاڪ ڪرده و آنچه در توان داريم بڪار گيريم به همان اندازه نصرت الھۍ نصيبمان
خواهــد گشت...
- شهیدسیدباقرطباطبایینژاد🌱
🌹@tarigh3
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🌷سالروز شهادت دکتر اردشیر حسین پور، اولین شهید هستهای
🔹ایشان در ۲۶ دی ۱۳۸۵، در خوابگاه صدرای دانشگاه شیراز و با نشت گاز رادیواکتیویته توسط عوامل موساد، ترور و به شهادت رسید.
از مهمترین میراث باقی مانده وی در کشور، پیشرفتهای مهم در بحث فیزیک کوانتوم است.
الّلهُمَّصَلِّ عَلَیمُحَمَّدٍ وَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ احسن القصص
🔹موعظه مورچه به سلیمان نبی...
🎙"حجتالاسلام استاد عالی"
🕰زمان : ۲دقیقه و۵ ثانیه
🌹@tarigh3
♥️🍃
برخیز دلا
که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم
این جان و دل و دیده پیِ دیدنِ اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم
#یاصاحب_الزمان❤️
🌹@tarigh3
🔴موشکهای #سپاه دیشب با هشتک #کاپشن_صورتی شلیک شد
🔹 موشکهای بالستیک سپاه پاسداران در حالی دیشب به مقر موساد و پایگاههای تروریستها شلیک شد که روی آنها هشتک کاپشن صورتی به یاد کودک شهید شده در حادثه تروریستی کرمان درج شده بود.
#پاسخ_سخت
#سیلی_شبانه
🌹@tarigh3
🌷🕊
میگن اون دنیا
اونایی از پل صراط میگذرن
که توو این دنیا از خیلی چیزا گذشتن!
#تلنگر
#حاج_حسین_یکتا
🌹@tarigh3
⭕️ ما باید برای فحش شنیدن آماده بشویم!
امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم
《هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید #فحش بشنود. و شما #پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.》
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛ برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ؛ چون ما اگر تحمّل نکنیم، باید میدان را خالی کنیم.
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
شادی روحش صلوات🌹
🌹@tarigh3
🔴 انهدام مقر گروهک جیشالظلم در پاکستان با پهپاد و موشک
🔸به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری تسنیم دقایقی پیش دو مقر مهم گروهک تروریستی جیش الظلم( جیش العدل) در خاک پاکستان منهدم شد.
🔸پیگیریهای خبرنگار تسنیم حاکی از آن است که این مقرها توسط موشک و پهپاد مورد اصابت قرار گرفته و منهدم شده است.
🌹@tarigh3