eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
657 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 بابا رفت و ایستاد پشت پنجره. برف، حیاط را سفیدپوش کرده بود. گفت: بهار که بشه یه طبقه رو پشت بام می‌سازم. باید سروسامان بگیری. باید مستقل بشی. هر چی کم و کسر داشتی به خودم بگو بابا جان برات می‌خرم بابا! غصه هیچی نخور ما خیلی به تو و علی آقا و پسرش بدهکاریم. سال بعد همین که بهار شد و هوا کمی مساعد، بابا چند کارگر و بنا آورد. تیرآهن و مصالح ریخت روی پشت بام و یک اتاق و آشپزخانه و سرویس بهداشتی آن بالا ساخت. بقیه پشت بام شد حیاطمان. محمدعلی که بزرگتر شد شب‌های تابستان روی پشت بام یا همان حیاط می‌خوابیدیم. محمد علی بهانه پدرش را می‌گرفت. - پدرجون من كجاست؟ - رفته پیش خدا. - چرا نمی آد پیش من؟ - چون از اون بالا مواظب ماست. - خُب تو که می‌گی خدا مواظب ماست تازه مادرجون و باباجون و تو مواظبمی. جواب کم می‌آوردم مثل همیشه حرف را عوض می‌کردم. - اون ستاره رو می‌بینی؟ محمد علی با شادی می‌گفت: «آره» اون ستاره پدرجونته. محمد علی شاد می‌شد، دست دراز می‌کرد تا پدر جون را بغل کند، نمی شد. نمی‌توانست، می‌زد زیر گریه. هر کاری می‌کردم آرام نمی‌شد. بغلش می‌کردم و می‌بوسیدمش. بوی علی آقا را می‌داد.. به یاد او صدایش می‌کردم علی جان. همه به یاد علی آقا به محمدعلی می‌گفتند «علی» علی جان بچه ام، اغلب شبها با گریه خوابش می‌برد. به مدرسه می‌رفتم. باز هم مجبور بودم سال دوم دبیرستان را بخوانم. سال ۱۳۶۵ که به خاطر عقد و ازدواج نتوانستم در امتحانات قبول بشوم، بعد هم که به دزفول رفتیم اما در سال تحصیلی ۱۳۶۷ - ۱۳۶۸ به اصرار و تشویق مادر برای سومین بار در سال دوم دبیرستان ثبت نام کردم. مادر کار خیاطی را کمتر کرده بود. صبح ها توی خانه می ماند و مراقب علی جان بود. یک سال به این ترتیب گذشت. مدیر هنرستان تهذیب برای رفاه حال دبیرانی که بچه کوچک داشتند یکی از اتاقهای هنرستان را تجهیز و مهد کودکی کوچک دایر کرده بود. صبح زودتر از بقیه به مدرسه می رفتم و علی را به مربی مهد می سپردم و ظهر دیرتر از همه به سراغش می‌رفتم تا کسی از دانش آموزان متوجه نشود که متأهلم و بچه دار. اما، سال بعد برای دوری از این گونه حرفها علی را در مهد کودکی خارج از مدرسه ثبت نام کردم. با این شرایط دیپلم گرفتم. علی چهار ساله شده بود. مادر اصرار داشت در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کنم. این کار را انجام دادم، پذیرفته شدم و به عنوان معلم ابتدایی در مدرسه پسرانه ۲۲ بهمن که در منطقه چرم سازی همدان (منوچهری) واقع شده بود، مشغول به خدمت شدم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 بیست و پنجم مردادماه سال ۱۳۷۴ بود. چند روزی می‌شد منصوره خانم به دلیل حمله قلبی در بیمارستان اکباتان بستری بود. هرچند پیوند کلیه اش با موفقیت انجام شده بود اما این بار ناراحتی قلبی او را روی تخت بیمارستان خوابانده بود. آن روز من و مادر به عیادتش رفتیم. مریم هم بود، بی تاب و مضطرب تا ما را دید اشکش درآمد. - فرشته جان! وجیهه خانم! حال مامان خیلی خرابه. بعد رو به مادر کرد و با التماس گفت: وجیهه خانم تو رو خدا دعاش کنید. با وساطت مریم من و مادر به بخش سی سی یو رفتیم و خودش بیرون از بخش ماند. منصوره خانم رنگ پریده و لاغر روی تخت افتاده بود. کلی شلنگ و سیم و سرم به دست و بینی‌اش وصل بود. یک مانیتور کوچک هم کنارش بود که ضربان قلبش را نشان می‌داد. خیلی نامنظم بود،۲۰۰، ۱۲۰ ، ۱۰۰ ، ۱۸۰، ۱۰۵. دستش را گرفتم؛ سرد بود. با نگرانی به مادر نگاه کردم. مادر با تأسف سری تکان داد و قرآن کوچک جلد چرمی زیپ دارش را که همیشه همراهش بود، از توی کیفش درآورد و گفت «فرشته یه لیوان آب بیار» بعد با مهربانی به منصوره خانم گفت: «منصوره خانم جان، خوبی؟!» به دنبال لیوان گشتم. روی یخچال کنار پنجره یک پارچ و لیوان بلوری بود. لیوان را از آب خنک توی یخچال پُر کردم و برگشتم. منصوره خانم به آرامی چشمهایش را باز کرد. تا مرا دید به سختی پرسید: «فرشته جان خوبی؟ علی جان خوبه؟ کو؟ کجاست؟!» با دستپاچگی گفتم سلام خوبید ،الحمد لله. می‌خواستم علی جان رو بیارم ترسیدم اجازه ندن. با مسئول بیمارستان صحبت می‌کنم، فردا حتما می آرمش. منصوره خانم چشمهایش را بست. چند قطره اشک از گوشه چشمهایش سُر خورد روی بالش. بعد دوباره چشم‌هایش را باز کرد و با بغض به مادر گفت وجیهه خانم اگه من بمیرم، یعنی امیر و علی و می‌بینم... مادر طوری که انگار مشکلی نیست و از این بابت خوشحال است با آرامش و مهربانی گفت: خدا نکنه منصوره خانم مطمئن باش الان اونا اینجا ان، کنارت. یکی این طرفت وایساده، یکی هم آن‌طرفت دارن کمک می‌کنن زودتر خوب بشی. علی جان قراره بزرگ بشه ماشین بخره می‌آد دنبالمان، من و شما رو می‌بره گردش. حالا حالاها باید زندگی کنی خدا عمر طولانی بده. منصوره خانم آهی کشید و گفت: «نه وجیهه خانم جان، دیگه تمامه. طاقت دوری بچه ها رو ندارم هشت سال بچه هام ندیدم. میخوام برم. دلم براشان لک زده.» بغض کرد؛ چشمهایش را بست و دیگر باز نکرد. مادر تندتند چهار گوشۀ قرآن را توی لیوان آب کرد و لیوان را داد به دستم و گفت با دستمال کاغذی لب‌هاش خیس کن. یک برگ دستمال کاغذی از روی عسلی استیل کنار میز کشیدم و آن را با آب لیوان خیس کردم و آرام لب‌های منصوره خانم را تر کردم. منصوره خانم به آرامی چشمهایش را تا نیمه باز کرد. بیحال نگاهم کرد و دوباره چشمهایش را بست. مادر اشاره کرد به پاها دستمال کاغذی دیگری برداشتم خیس کردم و ملافه را کنار زدم. دستم را گذاشتم روی پاهای منصوره خانم یخ کرده بود. با ترس به مادر گفتم: مادر پاهاش چرا اینقدر یخ کرده؟! مادر که انگار می‌دانست چه اتفاقی دارد می‌افتد، قرآن را باز کرد. دستش را آرام روی قلب منصوره خانم گذاشت و شروع به تلاوت کرد. چشمم افتاد به مانیتور ۳۰ ۲۵ ،۲۰، ۳۲ منحنی های روی مانیتور در حال صاف شدن بود. دست منصوره خانم را گرفتم؛ یخ کرده بود. دانه های عرق روی پیشانی و پشت لبش نشسته بود. با خرخر نفس می‌کشید. با نگرانی به مادر نگاه کردم و با ترس و دلهره دویدم بیرون. پرستاری داشت می‌آمد توی اتاق. گفتم: «خانم پرستار! خانم الطافی... مادرشوهرم... حالش خیلی بده...» پرستار داخل اتاق دوید. چند پرستار دیگر هم دویدند و دور تخت منصوره خانم جمع شدند. مادر روی صندلی کنار تخت نشسته بود و با همان آرامش قرآن می‌خواند. انگار کسی دست گذاشته بود دور گلویم داشتم خفه می‌شدم. کسی داشت قلبم را چنگ می‌زد. همه چیز بوی غم می‌داد. دنیا برایم کوچک و بی ارزش شده بود. وای خدا! یعنی به همین زودی منصوره خانم رفت؟! اتاق تنگ شده بود و پرستارها را نمی‌دیدم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🌹@tarigh3
این جشن ها ،، برای من آقا نمی شود...❤️‍🩹😔 . عجل لظهورک یا صاحب الزمان 💚
خودت بخواه که این روزگار سر برسد دعای این همه چشم انتظار کافی نیست !
محـبوبِ‌مـن! همه‌ی‌عاشق‌ها شما راصدامےزنند...♥️ 🌹@tarigh3
مردم ! روزی امام زمان(ع) خواهد آمد یاری‌اش کنید نه به عنوان تکلیف و با دودلی، به عنوان عشق ؛ به عشق سَر دادن ؛ پاره پاره شدن ... 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاجان ۱۱۹۰ سالگیت مبارک❤️ ما که هیچی حالیمون نیست و میلیون ها سال نوری از حقایق اصلی دوریم و چندساله ادای منتظران را درمیاریم، اذیت میشیم شما که این همه سال منتظرید دنیا برای ظهور آماده شود چه کشیدی...😔 الهی بحق خوبان عالمت؛ عجل لولیک الفرج...🤲 🌹@tarigh3
❤️۶ اسفند ۱۴۰۲، چهلمین سالگرد شهادت سردار جاوید‌الاثر حمید باکری، قائم‌مقام فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا گرامی باد. وقتی عملیات آبی-خاکی خیبر آغاز شد، لشکر ۳۱ عاشورا به شدت مورد حمله واقع شدند. وقتی فرمانده لشکر سردار جاوید‌الاثر مهدی باکری و سردار شهید یاغچیان به محل درگیری رسیدند، خیلی‌ها شهید شده بودند از جمله آقا حمید. شهید مهدی باکری خودش کنار کانال می‌آید و با پیکر آقا حمید حدود ۷۰ متر فاصله داشت، رزمنده‌ها می‌خواستند پیکر حمید را به کانال منتقل کنند که آقا مهدی اجازه نمی‌دهد و می‌گوید اول بقیه شهدا را بیاورید‌! پیکر آقا حمید همان‌جا ماند و دیگر برنگشت. پیکر برادر بزرگشان علی‌آقا را هم ساواک تحویل نداد و شهید مهدی هم سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ در عملیات آبی-خاکی بدر، پیکر پاکش در منطقه‌ی درگیری برای همیشه ماند. چه حکمت عجیبی است که پیکر این ۳ برادر به خانواده‌شان نرسید‌! شهیدان مهدی و حمید، علاقه‌ی زیادی به هم داشتند و محبت آنها به یکدیگر زبانزد همه بود. 🌹شادی روح پاک شهیدان علی، مهدی و حمید باکری حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹@tarigh3
‹ عسى ربنا ان يبدل احزاننا فرحاً قريباً › شاید پروردگارمان به زودی غم هایمان را به شادی بدل کند... 🌹@tarigh3
🌨اين برف كه مانند نگين ميريزد بـر پـاي امـام آخـــريـن مـيريـزد نقلي است كه از يمن وجود مهدي بـر روي سر اهــل زمـيـن مـيـريـزد🌨 💚أللَّھُمَ عجل لولیک الفرج💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
با که گویم غم دل را، که تو دلدار منی‌ در غم و شادی‌ و اندوه و اَلَم، یار منی‌ محرمی‌ نیست که مرهم بنهد بر دل من جز تو، ای‌ دوست! که خود محرم اسرار منی‌ صلی الله علیک یا اباعبدالله ارباب مهربونم ♥️حسین(ع) 💫شب تون راهتون وعاقبتتون حسینی 💫 🌹@tarigh3
| تا کی نصیب ماست اَرَی الخَلق ولا تُری کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» ت را از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷 شبتون مهدوی💚 التماس دعا 🙏 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 خدای مهربانم! ای که هستی‌ام، وجودم و زندگی‌ام برای توست! کاری کن چشم‌انداز زندگانی‌ام تنها خودت باشی و خودت! مرا از شر چشم دوختن به زندگی بندگانت رها کن! مرا برای خودت بخواه! نگاهم را به سمت خودت بگردان! کاری کن انتخابم، تصمیمم، سلیقه‌ام، همه و همه فقط بر مدار خودت بچرخد؛ نه بر مدار بندگانت! 🌟🌿 🌹@tarigh3
سلام امام زمانم💚 🌸السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام 🌸سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگاران 🌿سبز سبز، جان ما و جای تو! گرم گرم، قلب ما و دستان تو ... چه شادمانه جان و دلم را برای آمدنت مهیا کرده‌ام! بهارِ جانها! 🌿طراوت هدیه‌ای است که به یمن قدوم تو نصیب زمین خواهد شد! تو شکوفه‌ی کدامین باغی که با تو چهار فصل دنیا بهار می‌شود؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها نه ما، به فضل خدا، خاندان‌تان ایل و تبارمان همگی را خریده‌اند با یک سلام، درد دلم می شود تمام گویا که از بهشت به ما جان دمیده‌اند السلام علیک یا مولای یااباعبدالله الحسین ♥️ صبح زیباتون حسینی 💚 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆دلایل قرآنی برای شرکت درانتخابات و رای دادن 🎤حجت الاسلام دانشمند 🌹@tarigh3
🌴امام جعفرصادق علیه‌السلام: 🔰لَو لَمْ یَبْقَ منَ الدُّنیا اِلاَّ یَومٌ واحِدٌ لَطَوّلَ اللهُ ذلِكَ الیَومَ حَتّی یَخرُجَ قائمُنا أَهْلَ البَیت. ✍اگر از عمر دنیا تنها یک روز مانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانی می‌کندتا قائم ما اهل بیت علیه‌السلام ظهور یابد. 📚منتخب‌الاثر، ص ٢٥٤ 🌸🌴🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀پست ویژه شهیدانه ✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦ 🔸️دوکوهه محلی است که عبد با معبود پیمان وفاداری میبندد.. 🌹شهید دکتر محمد علی رهنمون ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 شادی روح شهدا صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐🌸💐
16.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچگی مداح‌های حسینیه معلی😂 فقط نجم الدین شریعتی😁 🌹@tarigh3
یقین کنید که روزی به چشم خواهم دید پیاده می روم آخر به کربلای حسن (ع) جاااااانم امام مجتبی (ع)💚 .
❣آیه ای در قرآن ست که میگوید خدایا،  من به هر خیری از جانب تو برسد سخت نیازمندم. قال ربِّ انِّی لِما اَنزلتَ الیَّ مِن خیرِِ فقیر من فکر میکنم با همین آیه میتوان سالها عشق بازی کرد.شما فکرش را بکن که به پادشاه بگویی هرچه از گنجینه ات به من برسد به آن راضی ام اگر یک سکه باشد یا یک‌گنج بزرگ‌ همین که از خزانه ی تو باشد و دست تو به آن بخورد مرا کافی ست یعنی میخواهم بگویم مقدارمهم نیست همان که از تو می رسد عالیست من عاشق این آیه هستم هر روز در زمانهایی که خوشم یا ناخوش زیر لب زمزمه اش میکنم من به هر خیری که از جانب تو باشد سخت نیازمندم،سخت محتاجم. چرا این آیه را دوست دارم؟ چون فکر میکنم عشق همین است در واقع رابطه با خدا باید همین باشد اینکه بپذیری از او فقط خیر برمی آید و مقدارش هرچه باشد بازهم خوب ست و خیر پس هر روز که از خواب بیدار شدی منتظر رسیدن وعده ی خیرت باشی🍃🍃🍃🍃 🌹@tarigh3