🌟🌿
شبزدهام!
تاریکم!
بدون یاد تو اینگونه میشوم.
در خود گم میشوم.
دریاب مرا
که با نور مشعشع عشقت
خورشیدسان
عالَمی را به نام منوّرت رهنمون کردم.
🌹@tarigh3
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
«یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی میتابی؟
«یَابنَ النَّبَإِ العظیم» کی میآیی؟
صبحتون مهدوی 💚
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
رو میڪنم بہ سمٺ حرم،میڪنم سلام
اے مهرباݧ عزیزدلم،میڪنم سلام
سلطاݧ قلبهاے پُراز عشق یاحُسیݧ
مݧ با همیݧ بضاعٺ ڪم،میڪنم سلام
🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
🏴وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ
🏴وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
🏴وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ
صبحتون حسینی ♥️✨
🌹@tarigh3
توشه شهید نوروزی از سفر زیارتی اربعین حسینی
🔹️همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی میگوید: انگار ناف مهـدی را با کـربلا بریده بودند.
🔹️در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول، پس از سلامی به حضرت علی(ع) در نجف، حرکت کردیم.
🔹️سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه میخواند و همه را میگریاند.
🔹وسط راه بچهای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب میداد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت و گفت: «ان شاءالله خـدا چنین بچـهای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعـین»
🔹️نزدیک کربلا از یکی از موکبها جـارو گرفت و شروع به کار شد. جارو میکرد و میگفت: «اینها، خـاک قدمهای زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
شهید مهدی نوروزی
شادی روحش صلوات🌹
🌹@tarigh3
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مظلومترین_فرد_عالم
#غریبتر_از_حسین
#مهدی_فاطمه
🟢 شیعیان اگر مظلومیت امام زمان (عج) را مانند امام حسین علیه السلام درک کنند او را یاری کرده و زمینه ظهورش را فراهم میکنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نيست چند تا اشتباه دارى يا اينكه چقدر كند پيش ميرى. هنوزم از هر كسى كه هيچ تلاشى نميكنه كلى جلوتری: سلام و درود 🙋♂️
صبح زیبای شما بخیر 🙋♂️🙏🌹🙏
26.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ریحانه🌸"
یعنی گل. .عطر. .بویخوش🌝🪴!!
💨هوایی که فضا رو پر میکنه
.
زنـــــــــــــ< هواییستکهفصایخانوادهروانباشته >😉
.
👈🏻 نگاهی زیباتر از این به زن پیدا کردید ما جمهوری اسلامی رو دو دستی تقدیم میکنیم بهتون☺️
.
#رهبرانه،،
#زن_در_اسلام
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
گذر عمر ... در همین کنج کوچک تا آخر حیات مرا بس است.
در وصف این عکس، هیچ ندارم که بگویم. [ بنشان مرا به کنج حرم، زیر سایهات ]
پ.ن : توی حرم امام حسین ع جای من همینجاست، همین کنج، دور از همه آدمها و رو به ضریح. یه خلوت عجیب و دلی با آقایی که با همهی دنیا فرق داره :)
آقای اباعبدالله الحسین ع
آقای من .
در این دنیایِ پر از هیاهو که هر آدمیزادهای به دنبال آرامشی حقیقی و بیانتها برای ادامهی حیات میگردد؛ من محبتِ شما را در دل دارم. محبتی که در میانهی جان و روحِ جوانم ریشه دوانده و هرگز از خیالم محو نمیشود. دنیا هم که به آخر برسد، آسمان هم که به زمین بیاید، من شما را دارم و دست از دوست داشتنتان بر نمیدارم. چه ثروتی از این بالاتر؟
در دنیا آدمها معرفتشان تا جاییست که برای با تو بودن ضرری به آنها نرسد. ولیکن شما جنسِ محبت و حضور و ابراز علاقهتان با تمام جهان تفاوت دارد. نه کم میشود و نه زیاد! ثابت و همیشگیست. در هر حالی میشود به بودنتان، به نگاهتان، به بخشش و بزرگواریتان تکیه کرد و سراسیمه به آغوشتان پناه آورد.
دنیا، دنیایی بی رحم و کوچک است. اما آنهایی که در کشتی نجات تو آرام گرفتهاند یقین دارند که روزی به کهکشانی بینهایت خواهند رسید که آنها را از دست این دنیای پوچ و بیثمر به رهایی میرساند.
با تو بودن، مقصد است. و آنهایی که تو را ندارند، حیران و سرگردان، در این روزگار میچرخند و خوشبختی را در جای دیگری جستجو میکنند.
#اباعبدالله
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 باور کنیم
خدا برای تک تک لحظات سخت ما کافیست. راز آرامش جز این نیست .🌱
🪴أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ
💚آیا خدا برای بنده اش [در همه امور] کافی نیست؟
سوره زمر آیه ۴۶💫
#آرامشباقرآن
#اسرارالهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌺 زندگی اگر سخت شد
تو از دلخوشی های کوچکش
غافل نشو...🌱
🪴🦋🪴
موفقیتو دنبال کن
ما در این بمباران اطلاعات و جاذبه های هر روزه، نیاز به آرام دویدن و توجه به خود درونیمان در زندگیمان داریم.☘️
🌹@tarigh3
مردم نوکر ما نیستن.
بیایین بامردم خوب رفتار کنیم.
تو رانندگی صبر داشته باشیم
و البته موارد دیگر...
و امر بالمعروف کن من اهله
میگم تا از اهلش بشم.
رفتار بالا به پایین هیچ توجیهی نداره.
رفتار خوب، گفتار خوب، صبر در رفتار، مار رو از سوراخش بیرون میکشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌اگر بدونیم خدا چقدر دوستمون داره
گدای محبت دیگران نمیشیم💔
واسه هر چیزی غصه نمیخوریم
حسود نمیشیم و کینه کسی رو به دل نمیگیریم
هیچ وقت تو زندگی ناامید نمیشیم
هیچ وقت احساس شکست و بدبختی نداریم.....
ما باید باور کنیم
خدا خیلی دوستمون داره 💚
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#حتماببینید👌👌 🤲 این همه رفتم حرم؛ حاجتم رو ندادن ! #استاد_شجاعی 🌹@tarigh3
<🌾💛>
•
•
حاصل عمر همان بود که با دوست گذشت
باقی همه بی حاصلی و بُلهَوَسی بود
شهید والامقام محمّدباقری
در پنجم دی ماه ۱۳۳۴ ، در روستای واجارگاه از توابع شهرستان رودسر در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود.
پدرش علی و مادرش محترم نام داشت .
صاحب دو پسر و دو دختر شد . وبه عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت .
و در تاریخ ۶۵/۶/۱۱ در منطقه حاج عمران عراق در عملیات کربلای ۵ ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به سر ، پهلو وکمر به مقام شامخ شهادت نائل گردید. مزار پاکش در گلزار شهدای کلاچای ، روستای بالا نوده واقع است .
🌷قسمتی از دلنوشته شهید والامقام محمّدباقری:🌷
من مطیع امر خداوند ، امر رسول خدا،و ولی امرفرمانش هستم.
من باید خود را به برادران رزمنده برسانم تا در کنار آنها بتوانم به آتش درونم آب برسانم.
وامّا همسرم:
نگران رفتنم نباش
نگران آینده فرزندانم نباش چون یقین دارم در آینده ای نه چندان دور عزت و سر بلندی فرزندانم و تمامی فرزندان این مرز و بوم به فضل خداوند تحقق می پذیرد.
🌹برای شادی روح تمام شهدا و شهید محمد باقری ذکر صلواتی هدیه مرحمت بفرمایید .
اللّهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 مگیل / ۳ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ ... در آنجا ریسمان به حلقه ای وصل شد
🍂 مگیل / ۴
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
اشکهایم که تمام میشود احساس سبکی میکنم و به تقدیر، هر چه باشد، دل میبندم. بیخود نگفتهاند "گریه بر هر درد بی درمان دواست." لااقل دلت که خالی شد، با اوضاع جدید کنار می آیی.
چه کنم دیگر؛ در تقدیر ما هم این قاطر جا خوش کرده بود. با خود فکر کنم که باز جای شکرش باقی است. اگر به جای قاطر قرار بود با یک بز هم سفر بشوم و یا افسار خود را دست یک گربه بدهم که بدتر بود. باز در میان اینها قاطر حیوان با کلاس تری است. بلند میشوم افسار قاطر را در دست میگیرم و او را هی میکنم. خدایا خودم را سپردم دست تو. معلوم نیست این حیوان زبان نفهم ما را به کجا ببرد. خدایا تسلیمم به رضای تو.
برای آنکه خود را تسلی دهم یک شعر را هم ضمیمه افکارم میکنم که "آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم"، اما هرچه زور میزنم مصراع بعدی آن به یادم نمی آید. میگویم باز هم خدا را شکر که حافظه ام تا همین قدر هم کار میکند. حالا باید ببینم مگیل حافظه اش چطور عمل میکند. حاج صفر میگفت اینها را از هر جا که ول کنی بر میگردند به اردوگاه. البته از اینجا تا اردوگاه یکی دو روزی راه هست. نمیدانم راه طولانی هم شامل این قانون میشود یا نه. به هر حال سیخونکی به حیوان میزنم و باهم به راه می افتیم. اگر چشمانم میدید، این لحظه تلخ ترین لحظه زندگی ام میشد. لعنتیها یک نفر را هم زنده نگذاشتند. صدایم را در گلو میاندازم و به سبک جنوبی نوحه ای را که پیشتر با
بچه ها زمزمه میکردیم دم میگیرم.
" کاروان آمد، منزل به منزل، با جمع یاران
کاروان آمد، منزل به منزل با جمع یاران
کاروان رفت و ما چرا ماندیم ای دو صد افغان از سوگ یاران."
به محض شروع کردن و خواندن این ابیات بود که دیدم قاطر قدم از قدم برنمی دارد. شاید مگیل هم به یاد رفقایش افتاده بود. زبان بسته ها. آنها هم از شر تیر و ترکش های دشمن در امان نمانده بودند. ما چه آدمهایی هستیم. حتماً الان ایستاده و دارد زارزار گریه میکند. اینجا بود که فهمیدم گروهان قاطر ریزه واقعاً وجود داشته.
- باشد، باشد مگیل جان، تو دیگر گریه نکن قول میدهم که این نوحه را نخوانم. اصلا بی خیال شدم. روح همۀ رفقایت شاد. تا کلمه روح را به کار بردم مگیل شروع کرد به حرکت. یادم آمد که حاج صفر به عربی با این حیوان صحبت میکرد. آخر مگیل یک قاطر غنیمتی بود. به عربی «روح» یعنی برو، و «قف» یعنی بایست! گفتم: «قف» مگیل ایستاد و دوباره گفتم: "روح عن الطول" و مگیل شروع کرد به حرکت. با تکه چوبی
که به دست گرفته بودم به پشتش زدم و گفتم: «من را میگذاری سر کار؟! مرد حسابی من فکر کردم پایت شل شده و نمیتوانی دوستانت را بگذاری و بروی. خنده ام گرفت مگیل یک قاطر عراقی به تمام معنی بود که فقط عربی میفهمید.
🌹@tarigh3
🍂 مگیل / ۵
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
از شکلاتهای جنگی که همان دوروبر پیدا کرده ام، باز میکنم و یکی دو تا به مگیل میدهم. آن قدر خوشش آمده که هر چند قدم می ایستد و خودش را به من میمالد و من باز یک شکلات دیگر میچپانم توی دهانش و میگویم «روح روح.» او هم پفترهای تحویلم میدهد و به راه میافتد. در این سرما انگار پفتره هایش آبدارتر هم شده. شال حاج صفر را که از گردنش باز کرده ام روی چشمانم میبندم و از پشت گره میزنم. دیگر امیدی به دیدن با این چشمها ندارم؛ یعنی فعلا امیدی نیست. پس بهتر است درش را تخته کنم. این شال سبز مخملی را حاج صفر از میان کمکهای مردمی پیدا کرده بود و برای خودش برداشته بود. چشم یک گردان دنبالش بود. با ریشه های قرمز و یک یاحسین زرکوب. شال منحصر به فرد و زیبایی بود. میگفت من سیّدم اما شجره نامه ندارم. میشوم سید. بعد از این، بعد از اینش را دیگر خودتان حساب کنید. بدبختی حاجی هم نبود. بچه ها برای احترام لقب حاجی به او داده بودند. یعنی خودش میگفت که حاجی نیست. میگفت: «من حاجی لندنی هستم. قبل از انقلاب با هواپیما عازم حج بودیم که چند نفر هواپیماربا، که گویا از عربهای مخالف فلسطینی به حساب می آمدند هواپیمای ما را دزدیدند و به لندن بردند وقتی برگشتیم بچه محلها به من میگفتند: "حاجی لندنی!"»
برای چند دقیقه فکر کردن به حاج صفر باعث میشود که سختی راه را احساس نکنم، اما قدم از قدم برداشتن کار سختی است. در این کوهستان با چشم باز و گوش شنوا حرکت کردن کار شاقی است؛ با چشم بسته و گوش کر که دیگر
جای خود دارد.
به حساب من حالا باید شب از نیمه گذشته باشد. خوبی قاطر این است که ظلمات محض هم میبیند. اگر میشنیدم لابد صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی از دور شنیده میشد. یادم میآید که برای خودم یک اسلحه همبرداشته ام. یک کلاش تاشو که بتوانم از خودم محافظت کنم. اما در این تاریکی اگر صدای گرگها را میشنیدم بیشتر وحشت میکردم.
باد سردی به صورتم میخورد. بینی ام سر شده؛ انگار که دیگر وجود ندارد. همراه باد، دانه های درشت برف را هم احساس میکنم که یک به یک گونه هایم را خیس میکنند. از بساط مفصلی که بار مگیل کرده ام یک پانچو بیرون میکشم و بر تن میکنم. مثل کوره گرم است و مرا از برف و سرما در امان میدارد. از قضا یکی دیگر هم برای مگیل آورده ام. مگیل هم از پانچو بدش نمی آید. بعد از یکی دو ساعت راهپیمایی، یک شکلات هم برای خودم باز میکنم؛ اما نصفه نیمه مگیل آن را از دستم قاپ میزند. میگویم: این شب بینایی قاطرها خوب به کارت میآید من بیچاره که نمیبینم، نکند شبانه بروی سروقت آذوقه مان؟ مطمئنم مگیل به جای گوش دادن به حرفهای من مشغول نشخوار است. همانجا روی زمین برفی مجبورش میکنم تا بنشیند. خودم را کنار مگیل زیر پانچو پنهان میکنم. سوز و سرما بیشتر شده و برف همچنان میبارد. اگر این اوضاع ادامه داشته باشد بعید نیست که زیر برف مدفون بشویم. با خدا مناجات میکنم. دنبال عبارات دعای سحر هستم تا حال و روزم را برساند، اما فرقی نمیکند که فارسی باشد یا عربی. میخوانم و به خواب میروم؛ در حالی که از سرما و ترس چمباتمه زده ام و کمی گرمای کمر مگیل را احساس میکنم آن قدر خسته ام که خواب را به هر چیز دیگر ترجیح میدهم و بعد دیگر هیچ نمیفهمم.
🌹@tarigh3