eitaa logo
رِسـانـه طَـریـقُ الْـحَـقْ🇵🇸
2.5هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
145 فایل
✨﷽✨ كانالي مملوّ از تكان دهنده‌ترين سخنان علمای اخلاق و عرفان (روشنگری) (کپی آزاد) تأسیس : ۲۷ / ۱ / ۱۳۹۷ ارتباط با ادمین کانال @Adel_khalatbari تبادل نداریم🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ دعای مستجاب سردار شهید علی تجلایی رفته بودیم برای مراسم عقد. قرار بود حضرت آیت الله مدنی خطبه عقد را جاری کند. قبل از شروع مراسم، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام و عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند. نگاهش کردم و گفتم: چه آرزویی داری؟! در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید. چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بینهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم اما على مرا قسم داد. بناچار قبول کردم. هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم هم برای علی طلب شهادت کردم. با چشمانی پر از اشک نگاهم را به صورت على دوختم. آثار خوشحالی در چهره اش هویدا بود. در دوران دفاع مقدس لحظه ای آرام و قرار نداشت. از تبریز اعزام شد. همه مراحل را پشت سر گذاشت. مدتی مسئول آموزش بود. به بچه ها خیلی سخت می گرفت. می گفت: هر چه اینجا بیشتر تلاش کنند در عملیات کمتر تلفات می دهیم. در عملیات بدر به قائم مقامی قرارگاه ظفر منصوب شد. دوستش می گفت: برای ما صحبت کرد. گفت: قمقمه هایتان را زیاد پر نکنید. آخر ما به ملاقات کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است. روزهای آخر عملیات بدر بود. آخرشب آمد پشت خاکریز. گردان سیدالشهدا نتوانسته بود خودش را برساند. فقط بی سیم چی آنها آمد و گفت: گردان نتوانسته بیاید. سردار علی تجلایی رفت برای بررسی خاکریز بعدی. در زیر آتش دشمن پانزده متر از ما فاصله گرفت. برای دیدن منطقه سرش را بلند کرد. ناگهان تیری بر قلبش نشست. لحظات آخر با دست اشاره ای کرد که معنایش را نفهمیدیم. شاید آب می خواست ولی کسی آب همراهش نبود. پیکر علی در آخرین روزهای اسفند ۶۳ برای همیشه در کنار دجله ماند. مراسم عقد او در حضور آیت الله مدنی و جمعی از پاسداران برگزار شد. نمی دانم این چه رازی بود که همه آن پاسداران، داماد مراسم و آیت الله مدنی همگی به فیض شهادت رسیدند. منبع کتاب ص92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 قبر هر شهید ، یک معراج است تا آسمان ... قبر ، انتهای سرنوشت هر انسان است ... قرار است برای قبر خود ، چه کنی؟! برای آن خانه یی که به چشم برهم زدنی آنجا ساکن خواهی بود ! گاهی چشم هایت را ببند ، و آنچه که قرار است پس از مرگ برای تو رخ دهد را تصور کن ... مرور کن که این پاها قرار است کجاها قدم بزند ! قرار است این چشم ها ، چه چیزها ببیند ! اینکه این بدن چه بر سَرش خواهد آمد ... . . الهی ، مرا ببخش ... هیچ ندارم ، جز امید آن هم به کَرم تو ...