نمونه سوم:
در موضع ديگر در بيان اعتبار رأی اکثريّت میگويد (مضمون): در جنگ صفّين، مسأله تحکيم، رأی سوء بود امّا حضرت امير (عليه الصلوه والسلام) فرمود: چون رأی اکثريّت بود پذيرفتم!!
در ص 117 مینويسد: و همچنين موافقت حضرت سيّد اوصياء ـ عليه و آله أفضل الصّلاة و السّلام ـ در قضيه ميشومه تحكيم، با آراء سوء اكثر كه فريب رفع مصاحف شاميان را خورده، بر آن متّفق شدند، و فرمايش حضرتش كه فرمود: «نصب حَكَمَين ضلالت نبود بلكه سوء رأی بود، و چون اكثر بر آن متّفق شدند موافقت كردم». (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: عجيب است ! با وجود تصريحات مکرّر قرآن کريم بر مذمّت و ابطال رأی اکثريّت، و با آن فشارها و تهديداتی که اَتباع أشعث کِندیّ به امام (عليه الصلوة والسلام) روا داشتند، و با آن اعتراضات و گلايههای مکرّر حضرت به مسألة تحکيم، و ابراز نمودنِ اينکه اين قضيّه، مورد موافقت من نبود و مرا بر آن اکراه نمودند، باز اينچنين نسبت نادرست به آن امام مظلوم (سلاماللهعليه) دادن، چه محملی میتواند داشته باشد ! کجا حضرتش فرمود: به خاطر رأی اکثريّت موافقت کردم ؟؟
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت در سال 1358 هـ ش به بعد، درباره مسألة «اکثريّت» مکرّر میفرمودند: «اکثر اهلِ زمين قائل به دين الهی نيستند، اقلِّ آنها قائل به ديناند. آن اقلّی که قائل به دين هستند، اکثرشان مسيحیاند، اقلِّ آنها مسلمان هستند. مسلمانها هم اکثرشان سنّی هستند، اقلّشان شيعه هستند. اين شيعه هم اکثريّت شان عواماند. حاصل: اگر اکثريّت ملاک باشد، پس انسان بايد يا بیدين باشد مثل اکثر اهلِ عالَم، يا بايد مسيحی باشد، يا مسلمانِ سنّی باشد، يا عوامِ شيعه باشد».
فائده
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت میفرمودند: «دنيا دست دو نفر است: يا ابوموسای اشعریِ خر، يا عمرو بن عاصِ دروغگوی حقّه باز».
https://eitaa.com/tarighe
نمونه چهارم
باز در مقام استدلال بر اعتبار رأی اکثريّت گويد (مضمون): اينکه در مقبوله عمر بن حنظله از حضرت صادق (عليهالسلام) در علاج تعارض خبرين متعارضين که راویِ هردو عادل و صادق و فقيه باشند، وارد شده: «يُنظَر إلی ما کان من روايتهم عنّا فی ذلك الذی حکما به، المُجمع عليه بين أصحابك، فيؤخَذ به من حکمهما و يُترَك الشاذّ الذی ليس بمشهور عند أصحابك؛ فإنّ المُجمع عليه لاريب فيه» اِشعار دارد به اينکه رأی اکثريّت معتبر است، و رأی اقلّيّت چون شاذّ است بايد ترک شود !
ص 115 تنبيهالاُمّة: و گذشته از آنكه لازمه اساس شورويّتی كه دانستی، به نصّ كتاب، ثابت است، اخذ به ترجيحات است عند التّعارض. و «اكثريّت» عند الدّوران اقوای مرجِّحات نوعيّه، و «اخذ طرف اكثر» عقلاً ارجح از «اخذ به شاذّ»، و عمومِ تعليلِ وارد در مقبولة عمر بن حنظلة هم مُشعِر به آن است. و با اختلاف آراء و تساوی درجهاتِ مشروعيّت، [اخذ طرف اکثر] حفظاً للنّظام، متعيّن، و ملزِمش همان ادلّة دالّة بر لزوم حفظ نظام است. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: به نظر میرسد فساد اين استشعار و بطلانِ تطبيقِ تعليلِ مقبوله عمر بن حنظله، بر اعتبار رأی اکثر، نيازی به توضيح نداشته باشد.
نمونه پنجم:
در بعضی مواضع، بر مخالفينِ مشروطه سخت تاخته، و آنان را آماج انواع حملات ـ از جمله تشبيه به خوارج نهروان و اصحاب معاويه ـ قرار میدهد، بلکه اينان را بالاتر از آنان میشمارد. و نيز همانند «بلعم باعورا» محکوم به اِخلاد إلی الأرض و اتّباع هویٰ نموده، و سخنانشان را زنده کننده شبهات جهله اخباريّين، و بر باد دهنده زحمات وحيد بهبهانی دانسته، و میگويد (مضمون): اين مخالفينِ مشروطه که ترتيب دادنِ قانون اساسی را در مقابل قوانين شريعت، دکّان در برابر دين، و بدعت و تشريع میدانند، دو صورت درباره آنان محتمل است: يا معنای بدعت و تشريع را ـ با اينکه بديهی است ـ نمیدانند، يا اينکه میدانند امّا ميل به دنياطلبی و فريب زر و زيور دنيا موجبِ آن سخنان شده. و از قضا شواهد (از قبيل رشوه گرفتن از روسيه و قضايا را بر وفق مراد روس انجام دادن) شقّ دوّم را متعيّن میکند، که اينها به خاطر مطامع دنيوی و فريب زر و زيور دنيا، چنين سخنانی گفتهاند !
ص 108 همان رساله: سبحان الله، شدّت انهماك در غرضانيّت و داستانِ ﴿أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ﴾ كار انسان را به اينجاها میرساند كه به غرضِ ابطالِ تحديدِ استيلاء و هدمِ اساسِ مسئوليتِ جائرين از ارتكاباتِ دلبخواهانه، در نفوس و اعراض و اموال مسلمين، چنين اراجيف بر هم ببافد؛ شبهات واهيه جهله اخباريه را بالأولويّه ثانياً اِحياء، و اساس ديانت مسلمين و نتيجه زحمات حفّاظ دين مبين خصوصاً مجدّدين قرن سيزدهمين را، من حيث لا يشعر به باد فنا دهد، ﴿فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ﴾. مگر حقيقت تشريع و بدعت، با اين كمال وضوح و بداهت، مجهول بود؟ و يا از روی نقشة سابقين كه در آخر خطبه مباركه شقشقيه در وصفشان فرمود: «بلیٰ لقد سمِعُوها و وَعَوها، و لكنّهم حليت الدّنيا في أعينهم و راقَهُم زِبرِجُها» رفتار شد؟ و گويا مساعدتهای فوق العاده مشهوده در اجرای قانوننامه نظامی، كه بعد از هدم اساس سعادت ملّت ايران، به تعليم روسيان، ترتيب يافت، و آنهمه احكام مخالفه با ضرورت دين اسلام را متضمّن بود، و اجرای آن هم به عهده تحكيم وتسلّط «لياخف» روسی بر نفوس و اعراض و اموال مسلمين موكول، و زياده از تمام احكام اسلاميّه و آيات قرآنيّه در اجرای آن و قطعِ نفسِ ملّت، بذل اهتمام شد، موجب تعيين شقّ دوّم باشد. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: آيا اين حَمَلات و هجومها، و اين تشبيهات و نسبتها، بر بزرگان مخالفِ مشروطه و اعاظمی که در کمالات علمی و معنوی و زهد و تقویٰ و ايمان، در زمانه سرآمد همگنان، و در تاريخ بشر کمنظيرند، سزاوار و شايسته است؟
نمونه ششم
باز در توصيف مخالفين مشروطه (که وی آنان را «شعبه استبداد دينی» مینامد) و در بيانِ تضعيفِ استدلالهای آنان میگويد (مضمون): شعبه استبداد دينی بر اساس وظيفهای که قديماً و حديثاً بر عهده گرفته (و آن حفظ و حمايت از ظلم و استبداد است به نام حفظِ دين !) برای آنکه مردم را نسبت به دو اصلِ اساسیِ «آزادی و مساوات» منصرف و متنفّر نمايد امّا مردم از مقصودِ آنها مطّلع نشوند، آن دو اصلِ محترم را با چهرههايی زشت و قبيح جلوهگر میکنند. مثلاً بیحجابیِ زنان را از لوازمِ «آزادی» میشمرند با آنکه «بیحجابی» نسبت به داستان «مشروطه و مستبدّ» بی ربط تر از بحر اخضر است !
ص 64 تنبيه الامّة: ... و حتّیٰ «بیحجاب بيرون آمدنِ زنان» و نحو ذلك از آنچه به داستان «استبداد و مشروطيّتِ دولت» از بحر اخضر بیربط تر است ـ و مسيحيان به واسطه منع مذهبی نداشتن از آن، چه دولتشان مثل روس مستبدّه باشد يا مثل فرانسه و انگليس، شورويّه، علی ایّ حال در ارتكابش بلا مانعند ـ از لوازم و مقتضَياتِ اين «حرّيّتِ مظلومه مغصوبه» شمردند. (انتهیٰ)
اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: بعد از به پا شدنِ حکومتِ مشروطه که يکی از نتائجش به قدرت رسيدنِ رضاخان بود، ربطِ «بیحجابیِ زنان» به داستان «مشروطه و مستبدّ»، بر همگان روشن شد کالشمس فی رابعة النهار !
به اسم مشروطه به پا شد، استبدادش روی استبداد قاجار را سفيد کرد؛ لهذا ميرزای نائينی از کار خودش پشيمان شد يقيناً.
از آشيخ مجتبيٰ لنکراني شنيدم: «ميرزای نائينی که به مرجعيّت رسيد، يک اشرفی می داد، يک ليره می داد، يک «تنبيهالاُمّة» می خريد و آن را در چاه می انداخت».
پارسا: يعنی به اين طريق نسخههای «تنبيهالاُمّة» را جمعآوری می کرد و از بين ميبُرد.
کأنّه می ديد يک رسالهای است که هيچ مناسب با خودش نيست. حرفهايی هم که در اين رساله گفته، به عکس درآمد. سبب شد آنها را جمعآوری کند.
٭ و از طرفی، گويا حرفهايی زده بوده درباره شخص سيّد، که به طور قطع اين معنی را آقای لنکراني و آقای بهجت هردو، از آيةالله العظمی خويی نقل میکردند که: رفت حلّيّت طلبيد.
آشيخ مجتبی لنکرانی می فرمودند: آقای خويی میگفتند که: «من در صحن مطهّر اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند رو به خانه سيّدکاظم يزدی، که از سيّدکاظم يزدی حلّيّت بطلبند». [به جهت کارهايی که در قضيّة مشروطه انجام داده و حرفهايی که دربارهسيّد گفته بود].
و همين مطلب را از شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت نيز شنيدم که میفرمودند: آقای خويی میفرمودند: «من در صحن اميرالمؤمنين بودم که ميرزای نائينی و اصحابش رفتند منزل سيّدکاظم يزدی برای طلب حلّيّت».
و به طور قطع و يقين آقای بهجت، اين را هم از آقای خويی نقل میکرد که: «ميرزای نائينی میگفت: عجب اين سيّد [يعني سيّدکاظم يزدی] زرنگ است ! از اوّل فهميده بود چه خبره».
اين جمله را بسا از آقای لنکرانی هم شنيدم، ولی از آقای بهجت يقيناً شنيدم که ميرزاي نائيني میفرمود: «عجب اين سيّد زرنگه ! از اوّل فهميده بود چه خبره».
لهذا ما [پارسا] چيز غريبی نقل نکرديم، يا از خودمان يک استنباط و تحليلی نکرديم که غلط دربيايد. بلکه صِرف نقل بود، آن هم نقل دقيق، از دو استاد دقيق.
٭ و از آقاشيخ مجتبیٰ لنکرانی شنيدم میفرمود: «سيد ابوالحسن اصفهانی و ميرزای نائينی رفته بودند تا مانع بشوند از تبعيد شيخ مهدی خالصی و واسطه بشوند که او را تبعيد نکنند به ايران. امّا دولت انگليس، خودِ سيد ابوالحسن و ميرزای نائيني را هم تبعيد کرد به ايران. خالصی مشرّف شد به مشهد. و سيد ابوالحسن و ميرزای نائينی هم به قم مشرّف شدند».
و از شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت شنيدم: «ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی در آن زمان در قم بود، و دأبش هم نبود به ديدن کسی برود؛ لهذا ميرزای نائينی رفتند به منزل ميرزا جوادآقای ملکي تبريزی. ميرزا جوادآقا دست دراز کرد و رساله «تنبيهالاُمّة» را برداشت و ورق زد، بعضی جاهای رساله را آورد و رو کرد به ميرزای نائينی و گفت: «اينها چيه نوشتی در اين رساله»؟
ميرزای نائينی زد به گريه، و گريه کرد».
٭ و نيز شيخِ بزرگوارِ حقائقشناس، آيةالله بهجت فرمودند: «در نامه دستورالعملِ ميرزا جوادآقای ملکی تبريزی به شيخ محمّدحسين اصفهانی [که در جوابِ درخواستِ او نوشته و اوّلش میگويد: «فدايت شوم، در باب جدّ و جهد الخ»]، قبل از آن [دستورالعمل]، در ابتدا، ميرزا جوادآقا در مذمّت و بدگويی از مشروطه، و اينکه توسّط مشروطه، در تبريز چه بلاها و فتنههايی به پا کردند، مفصّل برای شيخ محمّدحسين نوشته». [پارسا: البتّه بخشِ ابتدائیِ نامه اکنون در دسترس نيست، امّا آقای بهجت نسخه اصلِ آن را خوانده بودند].
٭ ميرزای نائينی عالِم بسيار بزرگواری است. و بر تمام عالَمِ اسلام، حق دارد. و شاگردانِ او بعد از او، مذهب تشيّع را ترويج کردند. و آقای بهجت میفرمود: «ميخ اعلميّت را کوبيده بود».
لهذا بزرگتر از اين حقير هم بخواهد تعريف ميرزا را بکند جهل است. شأن ميرزا اجلّ است از اينکه امثال بنده بخواهند او را تعريف بکنند. و فی الواقع ما نسبت به شاگردان ميرزای نائينی خاک هستيم، تا برسد به خود نائينی.
ليکن بنده يک بياناتی عرض کرده بودم به حضرت حجّةالاسلام والمسلمين آقای آقاسيد محمّد طباطبائي (فرزند روحانی و بزرگوارِ دانشمند محترم آيةالله آقاسيد عبدالعزيز طباطبائي). و ايشان چون عين عبارات را نقل نکرده بود بسا موجب يک مناقشهای شد. لهذا خواستم اين چند کلمه را خدمت آقای طباطبائی بفرستم که خود ايشان و دوستان محترمشان در آن انجمني که مشترک هستند، مطّلع بشوند که اين مطالبِ تاريخی، به همين صورت که گفتيم و با نقلِ دقيق و صحيح بوده و جای مناقشه نيست.
علّتِ ندامت و بازگشت ميرزا از حمايتِ مشروطه
٭ اين ناچيز محمّدکريم پارسا گويد: براساس آنچه از اساتيد بزرگوارم (به عين عباراتشان) بيان شد، با اطمينان بايد گفت: آنچه تغيير رأی ميرزا نسبت به مشروطيّت و در نتيجه، جمعآوری و از بينبردنِ رساله «تنبيهالاُمّة» را سبب گرديده، اين دو جهت است:
از جهتی: هيچيک از تصوّرات و تصديقاتی که مرحوم ميرزاي نائينی از مسأله «مشروطه» و براندازی حکومتِ قاجار داشت، هيچکدام بدون استثناء، بر خلافِ انتظارِ آن عالمِ بزرگوارِ ديندار، صورت تحقّق نپذيرفت، و تمام مطالبی که در رسالهاش شرح و بسط داده بود (غير از چند موضوع عامّ اسلامي که همه میدانند) خلافِ آنها واقع شد، و ميرزای نائينی درک فرمودند که علمای مخالفِ مشروطه، دورنگر بودند، و با استدلال عقلی و با بصيرت باطني میدانستند و میديدند که نتائج مشروطه، به بیحجابی و بی دينی، و حذف علماء از متن جامعه، و به تبديل قوانين اسلامی به قوانين اروپايي منجر خواهد شد، و همين مطلب هم محقّق شد؛ لذا در دانشگاهها که تأسيس شد و محضرها و دادگاهها، همان قوانين اروپايي به اجرا در آمد.
و از جهت ديگر: ميرزای نائينی (رضواناللهسبحانهوتعالیعليه) در رساله «تنبيه الامّة»، سخت و بی رحمانه و به ناحق، بر علماء صالح که مخالفِ مشروطه بودند تاخته بود، و آنان را «مروّجين علنیِ شرک و کفر و ضلالت در جامعه»، و «مانند خوارج نهروان»، و «همانند اصحاب معاويه» خوانده، و به عنوان «حاملان شعبه استبداد دينی»، و «همدست با ظالمين» معرّفی نموده بود، و هدف آنان را از مخالفت با مشروطه «جلوگيری از محدوديت سلاطين»، و «باز گذاشتنِ دستِ آنان در آنچه اراده کنند» تعيين نموده بود، با اينکه بسياری از آن علماء مثل آيةالله آسيد محمّدکاظم يزدی، و حجّةالاسلام شيخ قربانعلی زنجانی، و عالم اوحدی حاجی فاضل خراسانی، و ميرزا جوادآقای ملکي تبريزي و ... کاری با دربار قاجار و دفاع از سلطنت قاجار نداشتند و ساحتِ قدسِ آنها از اينگونه نسبتها پاک و منزّه بود.
اين دو جهت موجب شد مرحوم ميرزای نائينی از تأليفِ رسالة «تنبيهالاُمّة و تنزيهالملّة» پشيمان شود؛ و به فرموده آقاشيخ مجتبيٰ لنکرانی: هر يک نسخه را به يک ليره میخريد و در چاه می انداخت.
رفع استبعاد
٭ حاصل: بعيد نيست که عالِمی بزرگ، در مسألهای دچار اشتباه مصداقی بشود؛ نظير عالِم ربّاني حضرت آيةالله شيخ اسماعيل محلاّتي که استادِ آقاشيخ مجتبيٰ لنکراني و بسياری از علمای زمان خودش بوده. و آقای بهجت ميفرمودند: «شيخ اسماعيل محلاّتي استادِ مشايخِ ماست». و آقای لنکرانی میفرمود: «حکيمی بود اشراقی، و نورانی بود، و صاحب کتاب «أنوارالعلم و المعرفة»، و خيلي بزرگوار بوده». و آقای بهجت میفرمودند: «مرجعيّت به او رسيد، شيخ اسماعيل میفرمود: «فکرش را کردم، ديدم از عهدهاش برنمیآيم». و مرجعيّت را قبول نکرد».
ايشان هم با آن مقام و منزلت، يک رسالهای نوشته در مشروطه و وجوب مشروطه به نام «اللآلیالمربوطة في وجوبالمشروطة». که اسم اين رساله را به آقای بهجت گفتم، ايشان هم با حالت مخصوصی تکرار کرد: «اللآلیالمربوطة ! في وجوبالمشروطة» !
مخفی نباشد که بعضی مطالب علمی که در «تنبيهالاُمّة» هست، عين عباراتِ همان «لآلیالمربوطة» است و از آن اخذ شده. امّا در «لآلیالمربوطة» يک ناسزا به مخالفين نگفته؛ برخلافِ «تنبيهالاُمّة».
و آشيخ مجتبيٰ لنکراني میفرمودند: «بعد از به پا شدنِ مشروطه، آبروی اين پيرمرد [شيخ اسماعيل محلاّتي] هم با اين رساله «اللآلیالمربوطة» رفت».
٭ و نظير حکيم متألّه، مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتی که در حکمت، استادِ مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی و استادِ مرحوم شيخ غلامرضا يزدی بوده. و مرحوم علاّمه طباطبائی در مقدّمه «تذييلات و محاکمات» در احوال مرحوم شيخ محمّدحسين اصفهانی فرموده: «در حکمت به درس حکيم متألّه مرحوم شيخ محمّدباقر اصطهباناتي حضور يافت».
او در جريان مشروطه از نجف به شيراز آمد و به نفع مشروطيّت فعّاليّت میکرد. و خواهيم گفت که آقای بهجت فرمود (مضمون): در شيراز، در مسجد به او تير زدند. و آشيخ حسن اصطهباناتی میگفت: شيخ غلامرضا يزدی برای زيارت مرقد او، از يزد، پياده به شيراز رفت.
آقای لنکرانی مکرّراً از ايشان [شيخ محمّدباقر اصطهباناتی] نقل میفرمودکه میگفته: «اگر سه روز از عمرم باقی مانده باشد، در اين سه روز ترويج مشروطه میکنم» !
اشاره به قضیه مشروطه
٭ شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت درباره مسأله مشروطه میفرمودند: «علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند؛ ايران دست روس بود. دولت انگليس به اين ترفند [يعنی مشروطه]، علماء را به چند واسطه وادار به ورود به اين قضيّه کرد؛ تا با عنوان مشروطه، انگليسیها ايران را از دست روس برُبايند. و ايران از دست روس درآمد و به دست انگلستان افتاد. [پس علماء فقط جنبة محلِّل را داشتند]».
پارسا: مطالب بيش از اينهاست و اگر اتّصال سر به گردن مانع نبود هرآينه بيش از اين صحبتها به ميان میآمد. لکن از اين زيادتر نمی خواهم در اين موضوع حرف بزنم که مبادا به زلف يار بربخورد.
دانی که چنگ و عود چه اِعلام میکنند پنهان خوريد باده که اِعدام میکنند
.
شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت میفرمودند: «در قضيّة مشروطه، چه پاکانی از طرفين کُشته شدند» !
پارسا: يعنی بعضی از بزرگان که مخالف مشروطه بودند، کُشته شدند. بعضی ها که موافق مشروطه بودند آنها هم کشته شدند.
مانند مرحوم شيخ فضلالله که مشهور است.
و مثل عالم بزرگوار ملاّ محمّدباقر اصطهباناتی، آن حکيم متألّه، که آقای بهجت میفرمود: «در مسجد به او تير زدند. مردم او را به کول گرفتند تا به بيمارستان ببرند، آنها هم فهميدند کُشته نشده، در وسط راه دوباره به او تير زدند و او را کُشتند».
و حاجی فاضل خراسانی از مخالفين مشروطيّت، که مرحوم استاد اديب نيشابوری دربارهاش میفرمود: «در عالَم، عالِم مثل حاجی فاضل کم است».
وی يکی از بهترين شاگردان ميرزای بزرگ شيرازی بوده.
آقای بهجت میفرمود: «جامع معقول و منقول بود».
پسرش احمدآقا فاضل که در مشهد مقدّس رئيس کشيکهای حرم بود میگفت (مضمون): پدرم را تير زدند. ولی کشته نشد، زخمی شد و او را به بيمارستان بردند.
٭ و اختلاف شديدی که بين علماء واقع شد، بینظير بود.
از شيخ بزرگوار آشيخ مجتبيٰ لنکراني (رضواناللهتعالیعليه) شنيدم: «وقتي شيخ فضلالله نوری را شهيد کردند، ميرزای نائينی در نجف شيرينی پخش میکرد» [کأنّه يک مانعی از مشروطه برطرف شد !].
٭ و از شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت شنيدم: ميرزای نائينی در کربلا برای آخوند خراسانی، کلام شيخ فضلالله نوری را خواند که: «بر کسانی که هوادار مشروطه هستند، حکم مرتدّ (فطری) جاری میشود». آخوند که شنيد فرمود: «ناراحت بودم از اينکه فضلالله نوری را کُشتند، حالا ناراحتم که چرا ناراحت شدم».
خطيربودنِ ورود به مسائل اجتماعی
٭ شيخ بزرگوار حقائقشناس آيةالله بهجت از مرحوم سيد محمّدتقی خوانساری نقل میکردند که: «من درس آخوند میرفتم. يک نفر از خوانسار نامهای برايم فرستاد که يک وکالتی از آخوند برای من بگير. ليکن آن شخص مورد تأييدم نبود؛ لهذا بعد از درسِ آخوند که هنوز روی منبر بود، نامه را به آخوند دادم که خودش ببيند. آخوند نامه را خواند و به خادمش گفت: قلم و دوات بياور. من پيش خودم گفتم: نکند به خاطر اينکه من نامه را دادم گمان کرده من مؤيِّدِ اين شخص هستم و توثيقش می کنم، در حالی که من او را قبول ندارم؛ لهذا گفتم: آقا بنده ايشان را توثيق نمیکنم. آخوند به من گفت: ملبّس هست به لباس روحانيت؟ گفتم: بله. گفت: پس ديگه چي»؟
[منظور شيخ بزرگوار از نقل اين قضيّه اين بود که: وارد شدن در امور اجتماعی، با اينگونه خوشبينیها، مستلزم خطرات عظيمه است].
پارسا: بلی، عالِم بودن و بزرگوار بودنِ آخوند در علمِ خودش و فنِّ خودش، يک مسأله است، امّا امور اجتماعی فهميدن و فريب نخوردن، مسألهای ديگر است.