56.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 صدام در درون اتاق بازجویی چه می گفت؟
✍ صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، اندکی پس از دستگیری در دسامبر ۲۰۰۳، توسط مأموران FBI بازجویی شد
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ این تصویر یه گله گوسفنده که میخوان از طویله خارج بشن اطراف طویله هیچ فنسی وجود نداره ولی گوسفند ها طبق عادت می خوان که از در خارج بشن ...
پ ن : عادت میتونه یه زندان فکری بسازه! مثل عادت به بردگی ...
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند.
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.
شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت :
ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!
خر گفت : اتفاقا درست همین ساعت ، عادت نعره سر دادن من است.
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
خر گفت : متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر می داشت.
🔹از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت : ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم.
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.
🔸خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت و با خود گفت :
👈رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!
📗 امثال و حکم/ دهخدا
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ بخشی از اعلامیه دولت رضاشاه بعد از تاجگذاری او که پس از کودتای 1299 و سقوط دولت قاجار و رفتن احمدشاه پخش شد:
🔹هر كاسب ، بجز نانوا و كله پز و حمامى، بايد دكان خود را اول آفتاب باز، و اول غروب تعطيل كند.
•هر نانوا،مكلف است براى نان ها كه از تنور بيرون مى آيد، سكوى آجرى بسازد.
هر خوراكى فروش ، اعم از نانوا و قصاب و كله پز و آبگوشتى و كبابى و يخنى پز و فرنى پز بايد كف دكان خود را آجر فرش كند.
سگ هاى خانگى بايد قلاده شده زنجير داشته باشند.
كبوتر بازى اكيدا قدغن است
سر بريدن حيوانات،امثال گوسفند و مرغ و خروس در انظار و ملا عام بكلى ممنوع است.
مصرف ترياک و شيره در انظار و قهوه خانه ها ممنوع.
هيچ كس از اهالى حق ندارد در معابر به قضاى حاجت بپردازد.
قداره كشى و نزاع و عربده كشى و حمل كارد چاقو، قمه و قداره، موجب مجازات سنگين است.
نابينايان بايد بازو بند از پارچه زرد و عصا در دست داشته باشند.
معركه گيرى، مار گيرى، تلكه گيرى، گدايى، كلاشى، رمالى، دعا نويسى و ولگردى ممنوع.
آب خزينه هاى حمام بايد همه هفته تعويض شود.
📗تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم/جعفر شهری
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ّ یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه میفرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با فرزندانش میفرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه می برد و همان جا می ماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل می برد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل می کردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود.
دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد، دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم.
🔹دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت.
دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن ۳۹ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!! جالب اینکه فرزندان اون نیز پزشک شدند!
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۴۰ م ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ناميد و همواره از آن به نيكی ياد میكرد. جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او نامگذاری شد.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ آمیتاب باچان (بازیگر بالیوود) می گوید:
🔹در اوج حرفه ام یک بار با طیاره سفر می کردم مسافر پهلویم آقای سالخورده ای بود که دریشی ساده پوشیده بود. به نظر می رسید طبقه متوسط و تحصیلکرده است.
مسافران دیگر به طرفم نگاه میکردند میدانستند کی هستم، اما این آقا به نظر می رسید که از حضور من بی اعتنا است. مصروف روزنامه خواندن بود. گاهی از پنجره بیرون را نگاه می کرد، چای که به ما خدمه طیاره آورده بود، بی سر و صدا جرعه جرعه مینوشید.
🔸در تلاش برای گفتگو با او، لبخند زدم. آن مرد مودبانه لبخند زد و گفت : سلام
حرف زدیم و موضوع سینما و فیلم را مطرح کردم و پرسیدم: آیا شما فیلم می بینید؟
پاسخ داد : خیلی کم. من یکی را خیلی سال پیش دیدم.
برایش گفتم در صنعت فیلم کار می کنم.
مرد پاسخ داد:
اوه، بسیار خوب. چیکار می کنی؟
جواب دادم:
من یک بازیگرم
مرد سر تکان داد : اوه عالی!
وقتی طیاره نشست کرد دست دراز کردم گفتم : سفر با تو خوب بود. راستی، اسم من آمیتاب باچان است!
مرد دست من را تکان داد و لبخند زد: ممنون... از آشنایی با شما خوشحالم... من جی هستم. آر. دی. تاتا!
(آقای تاتا یک صنعتگر میلیاردر است که صاحب گروه شرکت های تاتا است).
👈آن روز یاد گرفتم که هر چقدر هم که فکر کنی بزرگ باشی همیشه یکی بزرگتر از خودت هست، متواضع باشید هزینه ندارد.
اخلاق بزرگتر از دانش است. چون در زندگی موقعیت های زیادی وجود دارد که دانش در آن شکست می خورد، اما رفتار خوب تقریبا می تواند از پسش برآید!
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍داستان تلخ اما واقعی از طهران قدیم
🔹میرزا خلیل خان ثقفی - پزشک دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است:
👈 از يكی از گذرگاه های تهران عبور می كردم. به بازارچه ای رسيدم كه در آنجا دكان دمپختپزی بود. رو به روی آن دكان، دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يکی از آنها پيرزنی بود صغيرالجثه و ديگری زنی جوان و بلندقامت. پيرزن كه صورتش باز بود و كاسه گلينی در دست داشت، گريه كنان گفت : ای آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم كنيد ، یک چارک از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتی است كه هيچ كدام غذا نخورده ايم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شويم.
🔸گفتم : قيمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن هستيم، فروشنده ممكن است دمپخت را كم كشيده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خريده و در كاسه آنها ريختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سريع اين كار را انجام دادند كه من هنوز فكر خود را درباره وضع آنها تمام نكرده بودم، ديدم كه دمپخت را تمام كردند. گفتم: اگر سير نشده ايد یک چارک ديگر برايتان بخرم، گفتند : آری بخريد و مرحمت كنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و سايه تان را از سر اهل و عيالتان كم نكند.
🔸از آنجا گذشتم و رسيدم به گذرِ تقی خان. در گذر تقي خان یک دكان شيربرنج فروشی بود. در روي بساط یک مجموعه بزرگ شيربرنج بود كه تقريباَ ثلثی از آن فروخته شد و یک كاسه شيره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند. من از وسط كوچه رو به بالا حركت می كردم و نزدیک بود به دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد كه در كنار ديواری ايستاده و چشم به من دوخته بود.
🔸دفعتاَ نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شيربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد كه تقريباَ به رنگ كاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا بود. همين كه نگاهش به شيربرنج افتاد لرزشي بسيار شديد در تمام اندامش پديدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دكان شيربرنج فروشی كه هر دو در یک امتداد قرار گرفته بوديم دراز كرد. خواست اشاره كنان چيزی بگويد اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی كه صدای نامفهومی شبيه به ناله از سينه اش بيرون آمده، به روی زمين افتاد و ضعف كرد. من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه یک بشقاب شيربرنج كه رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خورانديم. پس از اينكه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند.
گفت : ديگر نمی خورم، باقی اين شيربرنج را بدهيد ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نميرد.
🔹در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند. همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می خزیدند و علف و ریشه درختان را می خوردند. هر چه از جاندار و بی جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود. سگ، گربه، کلاغ، موش، خر و...
📗هزار و یک حکایت/ خلیل ثقفی
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ به عقیده خیام هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیاش لذت ببرد، بهطور حتم بعد از مرگش نیز در بهشت خواهد بود. زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم میکند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد. پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود. بنابراین نباید زندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.
گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍حکایتی از مولانا/ مردی که در اتاقش را قفل می زد
🔹می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند
🔸پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود
🔸به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است . آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود
🔸هدف مولانا داستان ایاز، این است که مخاطب هایش در هر جایگاهی که هستند همیشه پوستین کهنه روزگار سختی را برای خودشان نگه دارند تا قدرت، آنها را مغرور و غافل نکند.
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ وقتی شاه عباس ناجی زرتشتیان کرمان می شود
🔹در سال ۱۰۱۵ هجری قمری که گنجعلی خان والی کرمان بود عده ای از زرتشـتیان در یکی از ساختمانهای شهر به بیگاری گماشته شده بودند و سرکارگر این گروه آنها را آزار می داد، بر اثر کشمکشی که بوجود آمد این سرکارگر کشته شد و مسلمانان در این مـوردکه چه عکس العملی باید در برابر زرتشتی ان انجام بدهند از مفتی [عـالم] شهر فتوا خواستند و او چنین فتوا داد : دست تا آرنج در شیره فرو کنند و در داخل ارزن فرو برند به تعداد ارزنی که بدست چسبیده از افراد زرتشتی بکشند تـا خون بهـاي مسلم باشد .
🔸به او گفتند شمار زرتشتیان کرمان به آن عدد نمی رسد او فتوای خـود را تعدیل کرد و گفت : هر مقدار و اندازه که دیدند بکشند. ولی شاه عباس که در این دوران در کرمان به سر می برد بعد بررسی دستور آسایش زرتشتیان را صادر کرد و به همین سبب است که اقلیت زرتشتی در اورمزد دی ماه یعنی اولین روز دی مـاه یزدگردی طی مراسمی آش و حلوا می پزند و به یاد روزی که شاه عباس دست ستم مغ کشی را از سر آنان کوتاه کرد آن را خیرات عباسی می نامند.
📗باسـتانی پـاریزی/ ۱۳۶۲ / ۲۹۷، ۳۰۱
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ وقتی که الاغ شدم!
🔹 تابستان سال ۱۳۸۹ بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشههای هر دو تامون پائین بود.
🔸یواشکی از کنار چشماش به من نگاه می کرد. منم مستقیم بهش نگاه می کردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر. دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم. سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم...
🔹یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت می خوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.
👈 این ماجرا می خواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت.
[اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت.]
👈 یعنی می شد این موضوع تبدیل بشه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر می شد به آشتی. هم وقتمون رو می گرفت هم هزینه ساز بود.
🔹پدرم می گفت: وقتی آخرش تو کلانتری با هم آشتی می کنیم چرا الان آشتی نکنیم.میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند.
👌نگاه راهبردی
۱- آخر هر جنگی صلحه.
۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت می سازه، ما هر دو تامون عاقل بودیم.
۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست.
۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته بر تو چیره بشه.
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ از شاپور دوم تا بهرام گور، سایه ترور بر سر دربار
🔹اقتدارگرایی شاپور دوم تسلط اشراف بر امور مملکت را به حداقل ممکن رساند و همین امر باعث خشم و سرکشی آنان شد.
به گفته طبری این اشراف گروهی موسوم به قاتلان شرور تشکیل دادند و دوره ای پر از وحشت و ترور برای جانشینان شاپور دوم رقم زدند.
شاپور سوم نخستین قربانی بود که در یکی از روزهایی که زیر سایبان نشسته بود، شخصی که توسط اشراف اجیر شده بود، باعث میشود تا سایبان بر روی او سقوط کند و جانش را از دست بدهد.
بهرام چهارم نیز در جریان یک لشکرکشی بر اثر ضرب تیر خودی از جانب یکی دیگر از اجیر شدگان به قتل رسید.
یزدگرد اول که سرنوشت پدر و برادرش را دیده بود سعی داشت با اقتدار بیشتری اشراف را کنترل کند اما او نیز در هیرکانیا به دور از پایتخت توسط قاتلان شرور کشته شد.
اشراف زادگان به خیال از سر راه برداشتن تمام موانع، خسرو زورستان را به عنوان دست نشانده بر تخت نشاندند اما شاهزاده بهرام گور از حیره به تیسفون لشکر کشید و مقتدرانه بر تخت نشست تا دوره وحشت و ترور به پایان برسد.
📗تاریخ تحولات سیاسی ساسانیان
/ شهرام جلیلیان
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ در دبیرستانی در شیراز که آقای دکتر مهدی حمیدی دبیر ادبیات آن بود ثبت نام کرده بودم.
🔹 اولین انشا را با این مضمون دادند : دیوان حافظ بهتر است یا مولوی ؟
🔸برداشتم نوشتم : من یک بچه قشقایی از عشایر هستم. بهتر است از بنده بپرسید : میش چند ماهه می زاید؟ اسب بیشتر بار می برد یا خر؟ تا برای من کاملا روشن باشد. ... و تقریبا شرح مفصلی از حیوانات که جز لاینفک زندگی عشایر بود ، ارائه دادم و قلم فرسایی کردم و در پایان نوشتم : من دیوان حافظ و مولوی را بیشتر در ویترین کتاب فروشی ها دیده ام. چگونه می توانم راجع به فرق و برتری این با آن انشا بنویسم؟
👈 وقتی شروع به خواندن انشا کردم، خنده بچه ها گوش فلک ر ا پر کرد؛ ولی آقای حمیدی فکورانه به آن گوش کرد و به من نمره بیست داد. در کمال تعجب و ناباوری گفت : اتفاقا این جوان ، نویسنده بزرگی خواهد شد. ...
🗣 محمد بهمن بیگی
پایه گذار آموزش عشایر ایران و
نویسنده کتاب ایل من بخارای من
برنده جوایز یونسکو
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍توصیف زمستان در زمان قاجار
🔹این اوقات که آفتاب در برج قوس (آذرماه) است، دریای رحمت الهی به فرّ و اقبال و دولت اعلیحضرت همایون شاهنشاهی دائما در تلاطم و ابر مرحمت در تقاطر بوده، تقریبا از یک ماه قبل تا کنون، بیست روز باران و برف نازل بوده است و به حدی بود که چندین سال است کس به خاطر ندارد.
امسال هوای دارالخلافه بسیار سرد و بارندگی به حدّ کمال بود؛ چنانکه متجاوز از ده برف معتبر افتاده. تا این اوقات که زمان اعتدال ربیعی و تحویل شمس به برج حمل (فروردین) نزدیک است، هنوز شبها آبهای حوضها و غیرها یخ میبندد.
📗روزنامه ایران / سهشنبه 28 محرم 1291ق / 1252ش
📸 باغ دوشان تپه و پهنه شرقی تهران در دوره ناصرالدینشاه قاجار
🔘کارگاه آموزشی / تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍تلنگر
🔹طبق قوانین فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل میکند، حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا!
🔸و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، میشود خوشبختی رُبا.
👈 هرچه را که میبینید،
هر آنچه را که می شنوید و هر حرفی که میزنید ، همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همان ، رُبا میکنند!
👈 به قول حضرت مولانا :
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ یعنی مثلاً ما با این زنهای خوشگل، کاری نداریم!
🔹رسیدیم به تفلیس ناهار خوردیم بعد آمدیم به مدرسه دخترها زنِ جوان خوشگلی بود دست دادیم صحبت کردیم. در این مدرسه بقدر چهارصد نفر دخترهای بزرگ و کوچک مشغول تحصیل هستند؛ چیزی که باعث حیرت است اینکه دخترها تماماً خوشگل و مقبول هستند.
آنجا را هم گردش کرده بیرون آمدیم، چیز عجیبتری که دیدم این بود که میرزا علینقی زرگرِ خودمان را دیدم که اینجا راست راست مثل خر راه میرفت، معلوم شد میخواهد از این راه به مکه برود.
شب در باغ تماشاخانه چادر زده میوه و بستنی حاضر کردند. بعضی زنهای محترمین آمدند. زن وزیر عدلیه، زن بسیار خوشگل مقبول بلندقد تنومند و رسای خوبی بود پهلوی ما نشست قدری صحبت کردیم.
دوشنبه به شهر کیس لاکل رسیدیم. یک زن فرنگی در آنجا دیدم که بقدری خوشگل بود که حساب ندارد اگر هزار امپریال میفروختند من میخریدم. هیچ به این خوشگلی آدم نمیشود افسوس که فروختنی نبود!
🔸سهشنبه به شهر کالمنا رسیدیم. در اینجا حاکم شهر مسکو که اسمش پرنس گالتیسین است بحضور آمد. جوان خوبی است. سفر اول هم که به اینجا آمده بودم همین شخص را دیدم که سرایدارباشی اینجا بود. حالا هم که نایب الحکومه شده باز کلیدی در کو_نش آویزان کرده بود! معلوم میشود حالا هم نایب الحکومه است هم سرایدارباشی.
... ساعت هفت باید شام رسمی با امپراطور روس و امپراطریس بخوریم. بسیار خوب میزی چیده بودند؛ دست راست من، پرنس منتنگرو نشسته بود. دست چپ من هم امپراطریس نشسته بود. امپراطور هم مقابل من نشسته بود. یکی از دخترهای والی منتنگرو هم مقابل ما پهلوی ولیعهد روس نشسته بود.
این دو تا هر دو خیلی خوشگل بودند آنکه پهلوی من بود خوشگل و خوب بود اما آنکه پهلوی ولیعهد بود خوشگلتر و دندانهایش بهتر بود؛ من خیلی دلم میخواست که تمام را با دختر والی حرف بزنم، اما امپراطریس پهلویم بود باید با او حرف میزدم ، دو کلمه با امپراطریس حرف میزدم هشت کلمه با دختر والی. دختر خوشراه خوبی بود اما سر میز که نمیشد انگلکش کرد.
وارد شهر کاسل شدیم. بعد از شام در پارک ویلهلمسهو به گردش رفتیم. زنهای زیاد و دخترهای زیاد خوشگل در پارک بودند. در هرجا دستهای از خوشگلها ایستاده بودند. حقیقتاً خوشگل بودند. خصوصاً در کنار دریاچه جلو فواره که پیاده شدیم تماشا کنیم، زنهای خوشگل خوب زیاد بودند.
🔹پیرزنی هم آنجا بود، خیلی پیر و متع_فن بعلاوه عینکی هم گذاشته بود. من به او تعارف کردم یعنی مثلاً ما دنیا دیده هستیم و با این زنهای جوان و خوشگل که اینجا ایستادهاند کاری نداریم.
👈 آنچه خواندید بخشی از خاطرات ناصرالدین شاه از سفر سومش به فرنگستان بود. در بخش دیگری از این خاطرات، شاه گلایه میکند که دختران خوشگل در اینجا زیاد هستند اما چه سود که وقتی به اطاقهایشان در استراحتگاه میروند، درب اطاق را از داخل قفل میکنند... این مسئله موجب نارضایتی شاه شده است!
📗خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان صفحات ۱۱۹ و ۱۲۰ و ۱۳۳ و ۱۳۴ و ۱۴۳ و ۱۴۴ و ۲۴۴ و ۲۴۵ به اختصار // به کوشش دکتر رضوانی و فاطمه قاضیها // انتشارات رسا // تهران ۱۳۷۱
🔘کارگاه آموزشی/تاربخ بدانیم 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ زیگورات چغازنبیل
🔹نیایشگاهی که بهدستور اونتاشگال پادشاه بزرگ ایلام باستان حدود ۳۲۰۰ سال پیش برای ستایش ایزد اینشوشیناک، نگهبان شوش ساخته شد.
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ دست انسانی به این مقابر نمیرسد ، زیرا سنگها را قائم تراشیدهاند و بسیار مرتفع هستند. شاید بعد از پایان ساخت این آرامگاهها، پلکان یا راه دسترسی را بهکلی از بین بردهاند تا دست کسی به آنها نرسیده و اجساد پادشاهان از آزار و آسیب محفوظ بماند.
📗سفر به ایران / اوژن فلاندن
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍آقا محمدخان و شکار روباه
🔹آقامحمدخان قاجار علاقه زیادی به شکار روباه داشت ، وی تمام روز را درپی یک روباه با اسبش می تاخت تا زمانیکه حیوان از فرط خستگی نقش برزمین شود، بعد روباه را میگرفت و بر گردنش زنگوله ای میبست و درنهایت رهایش می کرد. تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است، روباه مسافت زیادی را دویده و وحشت کرده ولی حداقل هنوز زنده و سالم است و هم دُمش را دارد، هم سرش را و هم پوستش را نکنده اند، فقط می ماند آن زنگوله. از اینجای داستان مصیبت روباه شروع میشود.
🔸 هرجا که می رود یک زنگوله بر گردنش صدا میکند. دیگر نمی تواند شکار کند چون مرغ و خروس ها با شنیدن صدای زنگوله فرار می کنند. صدای زنگوله جفتش را هم می ترساند و فراری می دهد ، از همه اینها بدتر صدای زنگوله خودش را هم پریشان و عصبی و آرامشش را مختل میکند ، پس از اینکار روباه یا باید رام شده و نزد شاه می رفت و یا محکوم به مرگی تدریجی بود و روباه بیچاره در نهایت ، گرسنه و تنها در گوشه ای می میرد.
📗اندیشکده ایرانگردی/ امیر هادی
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ ۱۳ تیرماه روز ملی کوه اساطیری ، مادر ایران زمین ، دماوند باشکوه گرامی باد🇮🇷
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ وقتی شیخ ابوالقاسم کرکانی بر جنازه فردوسی نماز نخواند!
🔹چون فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کرکانی بر او نماز نکرد و گفت که وی مداح کفار بوده و کسی اجازه ندارد او را در گورستان مسلمانان دفن کند.
برخی بزرگان توس قصد داشتند برای پادرمیانی نزد شیخ ابوالقاسم کرکانی بروند تا نظر وی را تغییر دهند اما تنها فرزند فردوسی که دختری با نام آسیمن بود، مانع شد و گفت پدرم نیز اگر زنده بود، هرگز اجازه چنین کاری نمیداد و سپس جسد فردوسی را به باغ شخصی خودش در توس برده و در آنجا دفن کردند.
🔸عطار نیشابوری در اسرارنامه این واقعه را شرح میدهد و در پایان نیز داستانی به آن میافزاید و مینویسد:
شیخ ابوالقاسم کرکانی شبی در عالم خواب دید که فردوسی در بهشت برین جای گرفته است؛ شیخ با تعجب از فردوسی پرسید به چه چیز خدای تعالی تو را آمرزید و در جنت ساکن گردانید؟!
فردوسی گفت به دو چیز: یکی اینکه تو بر من نماز نکردی! و دیگری آنکه این بیت را در وصف او (خدا) گفتهام:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی
👈 پینوشت : بخش اول این روایت تاریخی موثق است اما بخش دوم روایت و خواب دیدن شیخ، داستانی است که عطار نقل کرده و احتمالاً هدف عطار از روایت چنین قصهای، نشان دادن جنبهای از معنویت در اشعار فردوسی بوده است. چیزی که شیخ ابوالقاسم کرکانی با تعصب کورکورانه آن را ندیده بود!
📗ظفرنامه (مقدمه کتاب) حمدالله مستوفی
📗اسرارنامه عطار نیشابوری بخش بیست و دوم، الحکایه و التمثیل
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ حقوق معلمان در دوران صفوی به روایت شاردن جهانگرد فرانسوی
🔹حقوق مدرس (معلمان) کاملا مکفی است و سالانه پرداخت می شود. در مدارسی که از طرف شاه وقف شده است حقوق مدرس به یکصدتومان بالغ می شود. در سایر مدارس این حقوق کمتر و غالبا در حدود پنجاه تومان است. ولی باید دانست که این حقوق درست در روز مقرر و بدون کم و کاست تآدیه می شود.
🔸کاش در آلمان نیز به استادان این فروزندگان چراغ دانش چنین موهبتی ارزانی می شد!
📗سفرنامه شاردن / جلد ۹
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ کشف پایگاه نظامی هخامنشی در سرزمین اشغالی فلسطین
🔹باستان شناسان یک پایگاه نظامی متعلق به ایران باستان را در شمال سرزمین اشغالی فلسطین در نزدیکی شهر عکا کشف كردند. این پایگاه نظامی که در سایت باستان شناسی «تل كيسون» قرار دارد، احتمالا متعلق به نظامیان ارتش کمبوجیه، بزرگترین پسر کوروش بود و در جریان حملات ایران به مصر باستان در سالهای ۵۲۰ ق.م ساخته شده باشد.
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3
✍ اگر عقیده مخالف، شما را عصبانی میکند نشانه آن است که شما ناخودآگاه میدانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر میکنید ندارید!
🔹اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه دو می شود پنج ، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد ، شما به جای عصبانی شدن احساس دلسوزی میکنید ، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد کند.
👈 اغلب بحثهای بسیار تند ، آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند.
👤(منتسب به) برتراند راسل
🔘کارگاه آموزشی/تاریخ بدانیم 👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/2976842002C42d75c84f3