باسلام
بارها گفته ام و بازهم تکرار میکنم که مهمترین هدف از مطالعه تاریخ ، عبرت گرفتن از حوادث و وقایع و یاد گرفتن برخورد با موارد مشابه در حال و آینده میباشد.
در حمله مغول ، یک سری اشتباهات سلطان محمد بعلاوه یک سری تشویقها و تحریکهای خارجی ، باعث حمله مغول شد . بعد از اون هم اشتباهات مکرر سلطان محمد در دست کم گرفتن مغولها ، و فرار از جلوی آنها به جای بسیج نیروها باعث جری شدن مغولها شد . یه اشتباه راهبردی خلیفه عباسی ، الناصر لدین الله هم این بود که فکر میکرد مغولها فقط به براندازی خوارزمشاهیان بسنده میکنند . در حالیکه مدتی بعد از مرگ چنگیز و فروکش کردن جنگ ، دوباره مغولها به فرماندهی هلاکو حمله کردند و این بار تا بغداد و شامات هم رفتند و خلیفه عباسی که در اون دوره دیگه عوض شده بود و مستعصم بالله بود را کشتند و بساط خلافت عباسی را سرنگون کردند.
حالا مطلبی که میخواستم بگم در مورد همین مسئله بود که یه سری آشوب و اغتشاش در کشور ما بوجود اومده.
این آشوبها را چه کسی ایجاد کرده؟
من ۴ عامل برای این آشوبها خدمت شما میگم.
یکی دشمن خارجی که با هزینه کرد خیلی خیلی زیاد و پول پاشی بین اراذل و اوباش شناسنامه دار ، آتش فتنه را روشن و تجزیه ایران و قتل عام ایرانیان را اراده کرده است.
دیگری عده ای مزدور که با دشمن همراهی کرده و باالهام از دستورات اسراییل و پولهای عربستان مجری اوامر آنها شده و اجرای قتل عام ایرانیان را دستور کار خودشون قرار دادند.
دیگری عده ای از عوامل وضع موجود که تفاله های دولت قبل هستند و هنوز روی صندلیهای خودشون به خیانت و جنایت ادامه میدهند و قسمت زیادی از این اغتشاشات به خاطر جنگ صندلی هاست.
اینها برای حفظ پست و مقام و صندلیهای خودشون میلیارد میلیارد هزینه میکنند و قسمت اعظم هزینهء این اغتشاشات از جیب همینهاست.
وقتی اون آقای مختلس مجتمع فولاد مثلا هزار میلیارد سهم بهش رسیده خب مسلم هست که از هزینه کردن ده میلیارد تومن اون برای حفظ موقعیت و ادامه دزدیهاش ابایی نداره. و تا بااینها به عنوان ریشهء اغتشاشات برخورد نشه ، مشکل حل نمیشه.
مورد بعدی هم حزب الله نماها و انقلابی نماهایی هستند که در خیلی سازمانها از جمله مجلس مثلا انقلابی فراوان هستند و دین لقلقه زبانشون شده.
اینها عامدا یا جاهلا جاده صاف کن دشمن و جنایتکاران هستند. صحبت از مماشات با جانیان و اصرار بر رفع فیلترینگ رسانه های اسراییلی به جای حمایت از رسانه های داخلی نامش فقط و فقط نفاق است و لاغیر.
اگر جایی صحبت از مماشات میکنیم ، به معنای مماشات نیروهای نظامی نیست؛ چون در صورت بالا رفتن سطح امنیتی هیچگونه مماشات و مدارایی با آشوبگران نخواهد شد. منظور ما مماشات با بدنهی رسانه دشمن است!
چرا باید مسئول سابق این مملکت، سلبریتی این کشور و کسب و کاری که در این کشور دارد کسب درآمد میکند به راحتی بنزین روی آتش بشود و هیچ برخوردی با او صورت نگیرد؟
چرا باید شبکه های اجتماعی که قلب این آشوب ها هستند با حداکثر کیفیت و سرعت در دسترس باشند؟ سرعت دانلود و آپلود ما در تلگرام و اینستاگرام بیشتر از ایتا و بقیه است. چرا بصورت سفت و سخت فیلترینگ سنگین و دائمی روی این شبکه ها و فیلترشکن ها صورت نمیگیرد؟ سال ۹۸ فتنه زود خوابید چون دسترسی ها به شبکه های بیگانه و دشمن کاملا گرفته شد.
عزیزی گفته بود چون میخواهیم مردم به نیت دشمن پی ببرند اینطور عمل میکنیم!
طبق آموزههای ما نجات جان یک نفر برابر با نجات جان تمام دنیاست با این تفسیر غلط شما یعنی ما جان مردم را فدای مصلحت ها میکنیم؟ چرا وقتی به جنبههای مختلف یک موضوع واقف نیستیم ادای تحلیلگر هارو در میاریم!
روز به روز افتراق و دوگانگی جامعه در حال افزایش است و این بخاطر ضعف بزرگ مسئولان در کنترل فضای مجازیست.
مطلع عرض میکنم که بسیاری از آشوبگران دستگیر شده توسط قوهقضاییه به راحتی آزاد میشوند و کینهآنها نسبت به نیروهای امنیتی بیشتر شده و تبعات سنگین تری را برای نیروهای امنیتی و مردم بوجود خواهند آورد.
حرف های دیگر بماند کوتاه گفتم و غیر محرمانه ...
باسلام
خب امشب باز گردیم به داستان مغول.
اما قبل از اون یه بار دیگه خدمت شما عرض میکنم که منظور بنده از مماشات نکردن ، اتخاذ راه درست برای خواباندن اغتشاش است.
الان همینجور از نیروهای خودی دارن شهید میشن اما سران فتنه آزادانه در حال لجن پراکنی هستند.
منظور از کنار گذاشتن مماشات ، این نیست که تفنگ را برداریم و هرکس اومد توی خیابون به رگبار ببندیم. اصلا این کار خودش باعث ایجاد جنگ داخلی میشه.
راهکارهای خواباندن اغتشاش زیاده. ما در جنگ با دشمن ، به دم شیر رسیدیم و دیگه آخرای کاره.
یکی از راهها اینه که دشمن را تهدید کنیم. تهدید اسراییل خیلی موثره. اگر ما تهدید کنیم که مثلا در صورت ادامهء اغتشاشات ، فلان کارخانه اسراییلی دود میشه میره هوا، یا آرامکو با خاک یکسان میشه ، یا مثلا اعلام کنید که از مردم عادی حیفا و تلاویو درخواست داریم تا پایان هفته ، شهر را تخلیه کنند ، یا مثلا اعلام کنیم اگر اغتشاشات تموم نشه به ازای هر هفته اغتشاش یک درصد غنی سازی را افزایش میدیم ، یا به ازای هرروز اغتشاش ، این نوع سلاح را به روسیه میفروشیم یا......
خلاصه هزارتا راه هست . بدون هزینه . بدون درگیری.
اگر تهدید کنیم قسم میخورم که خود اسراییل و عربستان ، پول به اغتشاش گرها میدن که برن خونه بشینن.
اون روزی که ترامپ تهدید کرد اگر ایران ، تلافی شهادت سردار سلیمانی را بکنه ۵۲ نقطه از ایران را میزنه، همین اسراییل نگذاشت.
واقعا آمریکا قصد داشت ۵۲ نقطه از ایران را بزنه. به اطلاع عوامل داخلی هم رسونده بود و شخص روحانی با خوشحالی وصف ناشدنی ، توییت رمزآلود ۵۲ نقطه میزد.
اما اونی که نگذاشت این اتفاق بیفته ، اسراییل بود.
دم نتانیاهو گرم که به موقع خودش را خیس کرد و نگذاشت جنگ بشه.
البته ما در صورت بروز جنگ ، آمادگی کامل داشتیم . اما حساب همه جا را کردیم و مطمئن شدیم اگه عین الاسد را بزنیم قطعا جنگ نمیشه.
خب بعدش.....
بعدش میاییم سراغ عوامل داخلی فتنه که در راس اونها اصلاحطلبهای اسراییلی مخصوصا خاتمی و روحانی و .... هستند.
اینها در قرآن از کفار بدتر معرفی شدند.
یعنی شخص روحانی و خاتمی از یک کافر حربی پست تر و رذل تره.
کجای قران گفته؟
اونجا که میفرماید
ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار
یعنی پایین ترین درجه جهنم متعلق به منافقین هست. و کفار تازه یه درجه بالاتر از اونها هستند.
وقتی اغتشاشات خوابید باید بیاییم سراغ این منافقین . البته ما هم سراغ اینها نیاییم ، خیلی زود شمشیر امام زمان گردن همه اونها را قطع خواهد کرد.
یعنی اصلا فرق حکومت پیامبر و ائمه علیهم السلام و نظام ما بااون حکومت اسلامی که امام زمان عج تشکیل میده همینه.
یعنی چی؟
یعنی پیامبر و ائمه اگر چه باطن افراد را هم میشناختند اما مامور به باطن نبودند. همینکه کسی شهادتین میگفت مسلمون بود . ولو از نوع منافق. مگر اینکه دست به شمشیر ببرد یا فتنه ایجاد کند.
اما در حکومت امام زمان عج ، منافقین هیچ جایگاهی ندارند و اینجور نیست که بایه شهادتین گفتن و نماز خوندن بیان و پست و مقام بگیرن. هرکس جلوی پیشرفت امام را گرفت قطع رءوس.
میخواد کافر باشه، میخواد مسلمان. دیگه وقت هدایتگری تموم شده. وقت عدالته. اینه که علما میگن امام زمان برای قتل و خونریزی نمیاد بلکه منظور اینه که هرکس در هر پستی جلو حکومت ایستاد حذف میشه. در حکومت امام ، فقط صالحین حضور دارند و اصلا نمیتونن منافق بازی در بیارن و مماشاتی در کار نیست.
حتی به قول آقای مکارم ممکنه اهل کتاب هم در اون دوره به دین خودشون باقی بمونن ولی حکومت دست صالحین هست .
ممکنه دزدی هم بشه ولی در مورد اون دزد حتما عدالت اجرا میشه.
فتنه هم رخ میده ولی حتما فتنه شکست میخوره . چون دیگه دشمن داخلی نداریم که آتش بیار معرکه بشه.
نظام ما هم مامور به باطن افراد نیست و باید بااینها مماشات کند . اما تا وقتی دست به سلاح نبرده و یا فتنه نکرده اند. خب حالا مثلا این آقایون ، چندبار دیگه باید فتنه کنند تا کلمهء نفاق بر اونها مصداق پیدا کنه؟
چندبار باید بااسراییل همنوا و همصدا بشن؟ چندبار باید به قرآن و اسلام توهین کنند؟ از چند قرآن سوزی و مسجد سوزی باید دفاع کنند؟
منظور من از عدم مماشات ، همینها هستند. وگرنه اونی که اومده کف خیابون و جو زده شده که با دوتا سیلی قبر تمام آبا و اجداد خودش را آباد میکنه.
نکته بعدی تصفیه بدنه نظام از عوامل وضع موجوده که دیگه از بس راجع بهش حرف زدم حالم بد شده و دیگه صحبتی نمیکنم.
انشالله از فرداشب بقیه داستان مغول را خدمت شما میگم
با سلام
حالا برگردیم به داستان مغول.
بعد از سلطان محمد خوارزمشاه ، جلال الدین منکبرنی جانشین اون شد. این آقا خیلی شجاعت داشت و چندبار جلوی مغولها مقاومت جانانه به خرج داد . یه بار هم در جنگ سند که بر سر تصرف کابلستان بود ، این جلال الدین حسابی مقاومت کرد و تقریبا همه یارانش کشته شدند و خودش از وسط لشکر مغول بااسب به سمت هندوستان فرار کرد و از رود سند گذشت و رفت هندوستان پیش طرفداران و هوادارانش
در همین حین ، یه کاری برای چنگیز پیش اومد و به چین برگشت. کلا چنگیز سه سال در ایران بود و البته توی این مدت هم خودش در شمال شرق ساکن بود و سرداران لشگرش را برای فتوحات میفرستاد.
چنگیز به چین برگشت و چهار سال بعد هم فوت کرد. سال ۶۲۴ ه ق. و سلطان جلال الدین منکبرنی یه نفس راحت کشید. و از هند برگشت و یه سری از سرزمینها را پس گرفت
بعدش حملات مغول یه مدت متوقف شد و بین جانشینانش یه اختلاف جزئی رخ داد.
بعدش حمله دوم مغولها در سال ۶۲۶ به فرماندهی جرماغون نویان شروع شد که زیر نظر اوگتای قاآن بود. این اوگتای قاآن پسر سوم چنگیز بود که فتوحات چنگیز در ایران به این آقا رسیده بود.
اینجا بود که جلال الدین خیلی جلو مغولها مقاومت کرد ولی این دفعه فرق میکرد و نیروی مغولها بیشتر شده بود. جلال الدین دو سال جلو مغولها مقاومت کرد و عقب نشینی میکرد تا دیگه رسید به آخر ایران😄
مغولها تقریبا تمام ایران را گرفتند و جلال الدین منکبرنی به کردستان رسید و اونجا به دست کردها به قتل رسید.
با مرگ جلال الدین ، حکومت خوارزمشاهی رسما به اتمام رسید و بعدش مغولها تا شما عراق هم پیش رفتند. و قصد تصرف بغداد را هم داشتند که موفق نشدند. لذا رفتند طرف گرجستان و ارمنستان و اونجاها را تصرف کردند.
بعدش جرماغون نویان فوت کرد و قسمتهای مختلف ایران حدود بیست سال کشمکش و جنگ بین اقوام مختلف با مغولها بود تا اینکه مرحله سوم حملات مغولها شروع شد.
توی این مرحله ، هلاکو ، نوهء چنگیز از طرف برادر بزرگترش یعنی منگوقاآن مسئول یکپارچه سازی ایران شد.
لذا راه افتاد و تمام قبائل را سرجای خودشون نشوند و حکومت ایلخانی را در ایران پایه گذاری کرد که حدود۸۰ سال طول کشید.
مهمترین حکومتهای محلی که هلاکو باهاشون جنگید ، اسماعیلیان بودند که در چند قلعه از جمله قلعه الموت و قلعه قهستان و رودبار ساکن بودند و در اون دوره امام شون شخصی بود بنام رکن الدین خورشاه.
در فتح قلاع اسماعیلی ، خواجه نصیرالدین طوسی هم به هلاکو خیلی کمک کرد و هم به اسماعیلیان.
یعنی واسطه شد که هلاکو اونها را قتل عام نکنه و اونها هم تسلیم بشن.
بعدش هلاکو راه افتاد برای فتح بغداد و خلیفه عباسی در این بین دستگیر شد.
علمای سنی مذهب بغداد که حیات خودشون را در بقاء خلیفه میدیدند ، هلاکو را ترسوندند که اگر خلیفه کشته بشه آسمون به زمین میاد و در کار افلاک اختلال پیش میاد و اصلا مگه میشه خلیفه را کشت و اینا.
هلاکو هم باور کرده بود.
خواجه نصیرالدین که شیعه بود به خلیفه گفت والا همه خلفای راشدین به جز ابوبکر را کشتند خبری هم نشد. تازه عمر و علی ع را در محراب عبادت کشتند.
اما هلاکو بازم میترسید . خواجه نصیر الدین هم یه پیشنهاد داد مبنی بر اینکه خلیفه المستعصم بالله بیلیاقت و بی کفایت را لای نمد بپیچید و بمالیدش تا یواش یواش بمیره. بعد هروقت دیدید آسمون داره به زمین میاد و هوا تیره و تار شد نمالیدش😂😂
و اینجوری بود که بساط خلافت عباسی برچیده شد.
یه شخص شیعه دیگه هم در برافتادن خلافت عباسی نقش داشت و اون هم ابن علقمی وزیر خلیفه بود.
در حکومت عباسیان ما چندتا خلیفه شیعه و چندتا وزیر شیعه داشتیم که اینها هروقت روی کار اومدند خیلی خدمات فرهنگی و عمرانی انجام دادند.
القصه هلاکو بعد از بغداد راه افتاد و تا مصر هم رفت و اون موقع دولت مملوکان در مصر حکومت میکرد که جانانه در مقابل مغولها مقاومت کردند و برای همیشه پیشرفت مغولها بلاک شد😳
هلاکو برگشت و مراغه را پایتخت خودش قرارداد و به فرمان برادرش قوبلای خان (که حاکم بزرگ امپراطوری مغول شده بود) خان بزرگ ایران شد و دولت ایلخانی را در سال ۶۵۵ ه ق. بنیان گذاشت که حدود ۸۰ سال تداوم داشت.
هلاکو خیلی به خواجه نصیرالدین علاقه داشت و کلا به علما احترام میگذاشت و به پیشنهاد خواجه هزینه احداث رصدخانه مراغه را داد و رصدخانه احداث شد و سالها مرکز علمی ایران در علوم مختلف بود.
در بین ایلخانان مغول ، بعضیهاشون روی مغولها را سفید کردند و خدمات علمی و عمرانی زیاد در ایران کردند از جمله الجایتو معروف به سلطان محمد خدابنده که مسلمان شد و حتی مدتی هم شیعه شد و یکی هم غازان خان که قبلا گفتیم چقدر خدمت کرد.
بسیاری از حاکمان مغول مسلمان شدند . برخی هم در عین اینکه کافر بودند ولی وزرای مسلمان داشتند.
تا اینجا ۳ تا حمله از مغولها را گفتیم
بعضی مورخین یه حملهء چهارم را هم حساب کردند که توسط تیمور و در سال ۷۸۰ شروع
باسلام
تیمور لنگ از مردم ترک زبان و ترکیبی از ترکی و مغولی بود که داستان این ترک بودن را قبلا خدمت شما گفتیم.
این آقا ادعا میکرد که از نسل چنگیزه. در حالیکه اصلا اینجور نبود ودر حقیقت با دختری از نوادگان چنگیز ازدواج کرد و داماد اونها شد و لقب گورکان گرفت و به تیمور گورکانی معروف شد که سلسله گورکانیان یا تیموریان را پایه گذاری کرد.
این آقاتیمور اهل کش بود که الان در کوههای هندو کوش هست و این کوش همون کش هست که در شاهنامه هم ازش اسم برده شده. و رزم رستم با اشکبوس کشانی معروفه. تیمورخان خیلی متهور و بی باک و البته اهل فضل و دانش بود. قبل از اینکه اسم و رسمی پیدا بکنه در یکی از جنگها که به کمک حاکم سیستان رفته بود پاش آسیب دید و تا پایان عمر میلنگید و به تیمور لنگ معروف شد. بعدها اسم میللنگ هم از اون گرفته شد😂
القصه این آقا شروع به جذب مرید کرد و با توجه به تمول پدرش ، لشگر کوچکی فراهم کرد و عزم کشور گشایی.
خلاصه که شروع کرد دولتهای کوچیک که بعد از حمله مغول تشکیل شده بود را یکی پس از دیگری شکست داد و ایران را به زیر چتر خودش گرفت. این کار از سال۷۷۳ شروع شد یعنی تقریبا ۱۰۰ سال بعد از حمله چنگیز.
یکی از دولتهایی که سالها بود در خراسان تشکیل شده بود و به اصطلاح به شکل خودمختار خراسان را اداره میکرد ، دولت سربداران شیعی مذهب بود که در اون دوره سلطان علی موید فرمانروای اون بود. این آقا همون کسیه که خیلی به علما احترام میگذاشت و چون بعد از حمله مغول خیلی از علما به حله مهاجرت کرده بودند مجبور به دعوت از علمای جبل عامل شد و شهید اول ، محمدبن مکی قرار شد بیاد ایران و باهاشون همکاری کنه که نشد و شهیدش کردند و فقط تونست کتاب لمعه را بنویسه و به سربداران اهدا کنه.
القصه این آقای علی موید به خاطر قدرت زیادی که تیمور به هم زده بود مجبور شد به لشکر تیمور بپیوندد و دولت سربداران به این شکل تمام شد.
بعدش تیمور راه افتاد تموم شهرهای ایران را از دست سلاطین محلی از جمله جلایریان و آل مظفر گرفت.
در حمله به شیراز یه ملاقاتی هم با حافظ داشت. میگن تیمور که البته مسلمان هم بود کل قرآن را حفظ بود و حتی میتونست از آخر به اول بخونه. یعنی یه آیه بخونه و بعد آیه قبلیش و .... ولی خوب سنی مذهب بود و حنفی مسلک.
خیلی شیعه کشی کرد و البته احترام حافظ را نگه داشت . نوشتند که به حافظ گفت تو که قرآن را به چهارده روایت حفظی بلدی از آخرش به اولش بخونی؟
حافظ شیعه مذهب، که دیگه اون موقع پیر شده بود ، کلی تعجب کرد و گفت این دیگه کیه.
یه روایتی هم هست که میگه اصلا این دوتا باهم ملاقات نداشتند و این داستان جعلیه
میگن یه مسجد چوبی هم داشت که قطعاتش از هم جدا میشد و اون را با خودش همه جا میبرد و به هم وصل میکرد و توش نماز جماعت برگزار میکرد.
بعدش یه مدت برگشت به مسقط الراس خودش و سمرقند را پایتخت خودش قرار داد.
سمرقند در دوره تیمور خیلی خیلی آباد شد و تیمورخان خیلی از علما و معمارها و شعرا و.... را به سمرقند اورد و یه شهر نمونه تشکیل داد
بعدش فیلش هوای هندوستان کرد و رفت هندوستان. فتوحات زیادی کرد و ثروت زیادی بدست آورد.
بعدش حمله به عراق و شامات و عثمانی را آغاز کرد. اون موقع دولت عثمانی تازه تاسیس شده بود و زیاد قوی نبود. این جنگ بین بایزید اول و تیمور در محل آنقوره یا آنکارای امروزی و در سال804 هجری رخ داد و بایزید شکست خورد اما چونکه تیمور دیگه پیر و مریض شده بود زود به سمرقند برگشت و سال ۸۰۷ هجری قمری هم مرد. و بعدش دولت عثمانی خیلی زود بازسازی شد. الان قبر تیمور در ازبکستان هست.
تیمور آدم دانشمند و باهوشی بود و خیلی به پیشرفت علم و هنر و معماری و شعر و شاعری و نقاشی کمک کرد.
دوره حکومت تیمور را عصر ظهور هنر و ادبیات ایرانی میدونند. در دوره تیمور، نهضت هنری رونق فراوون گرفت و در دورههای بعد زیر نظر حکومت صفویه به پیشرفت بیشتری دست یافت. تیمور پادشاهی هنردوست بود و جانشینای او هم به تقلید از تیمور، از شعرا و ادیبان حمایت میکردند. تیمور از نقاشان، خطاطها، صحافان و جلدسازان حمایت کرد و کار اونا در این دوره رونق گرفت.
تیمور در لشگرکشی به شامات ملاقاتی هم با ابن خلدون داشت و دانشمندان اون خطه را نواخت.
چندتا مورخ معروف دوره تیمور که اخبار جنگهای تیمور را نوشتند عبارتند از ابن عربشاه، نظام الدین شامی نویسنده ظفرنامه شامی و کلاویخو سفیر اسپانیا در دولت تیمور و خود ابن خلدون.
مهمترین خدمت تیمور به ایران که روی مغولها را سفید کرد ، به جا گذاشتن یه سری جانشین خیلی با لیاقت برای بعد خودش بود که انشالله همراه با خدمات مغولها به ایران ، فرداشب خدمت شما میگم
@tarikhbekhanim
خب حالا میرسیم به مسئله ای که پایان بخش صحبتهای ماست و اون هم در مورد خدمت و خیانت مغولهاست.
اونچه که مسلمه ، حمله مغولها واقعا یه مصیبت عظمی بود و اینکه یه سری چادر نشین بیابانگرد وحشی بیان و تمدن عظیم و متمدن و ابرقدرت اسلامی را مورد تاخت و تاز قرار بدن این خیلی تاسف بار بود.
مغولها واقعا وحشی بودند و از هیچ جنایتی فروگذار نکردند. اینها به قدری از شهرنشینی و تمدن ، تهی بودند که بعد از حمله به یه شهر و حتی بعد از تشکیل حکومتهای ایلخانی هم حاضر به سکونت در شهر و قصر نمیشدند و میرفتند در چادر میخوابیدند.
چنگیز چندتا از شهرهای ایران را بقدری با خاک یکسان کرد که حتی ناهمواریهای شهر راهم از بین برد و مثلا در نیشابور دستور داد شهر را کاملا مسطح کنند و جو بکارند.
این آقا حتی به حیوانات شهر هم رحم نمیکرد.
در بحث فلسفه تاریخ که یه مبحث بسیااار شیرین و کاربردی هست، میاند و این مسئله را به تحلیل میزارن که مثلا ریشه های این درنده خویی چیه؟
چطور میشه یه آدم از یه فطرت پاک و خداپرست میرسه به جایی که چندین کله مناره میسازه و میشینه نگاهشون میکنه و غذا میخوره و تا خون نبینه ناهارش را شروع نمیکنه.
تاسف بارتر از جنایات مغول ، جنایات تیمور بود که مسلمان و حافظ قرآن هم بود و ادعای دینداری داشت و کارهایی کرد که چنگیز نکرد.
القصه اینها خیلی از ابنیه تاریخی را تخریب کردند. خیلی از کتابهای نفیس و قدیمی توسط اینها به آتش کشیده شد. الان مثلا از ۳۰ جلد کتاب تاریخ بیهقی فقط ۵ جلدش به دست ما رسیده . خیلی از کتابها هم کامل از بین رفتند و اسم یا قسمتهایی از اونها را در کتابهای دیگه میخونیم. مساجد و قرآنهای زیادی را آتش زدند و یه سری بیماریهای جدیدی را هم با خودشون به ایران آوردن که اگر توی اینترنت سرچ کنید متوجه میشید.
کاهش شدید جمعیت و به دنبال اون کاهش تولیدات کشاورزی ، تخریب بسیاری از قنوات ، گسترش تصوف به علت پناه بردن مردم به این طریقت و .... از نتایج مصیبت بار دیگر بود.
حالا ذکر فجایع اینها که البته هنوز هم در دنیا به وفور صورت میگیره ، مثنوی مطولی خواهدشد.
علی ایحال همیشه میگن که در دل تهدیدها یه فرصتهایی هم هست که ما از اون به خدمات مغول یاد میکنیم.
در یه نگاه کلی باید گفت تزلزل خلافت بزرگ اسلامی در اون دوره بر همه عیان شده بود . اندلس همان اوائل از خلافت عباسی جدا شد و تمدن شکوهمندی برای خودش تشکیل دادکه اوائل معروف به خلافت امویان اندلس بود و بعدشم دولت فاطمیان که شیعه اسماعیلی بودند و همشون اتفاقا شروع کردند به رقابت با عباسیان.
بعدش کشورهای شمال افریقا وغرب آسیا و بعدشم دولت خوارزمشاهیان که شرق کشور بزرگ اسلامی بود.
خلافت عباسی که همهء کشور بزرگ اسلامی را زیر چتر خودش گرفته بود روز به روز کوچکتر میشد و مسیحیان هم از طرف غرب جنگهای صلیبی را ادامه میدادند و هم از طرف شرق مغولها را تحریک به حملات مجدد میکردند.
این بود که حملات چنگیز با مطالعه بود و با اطلاعاتی که خلیفه عباسی و سلمان یلواج بهش میدادند به این نتیجه رسید که اگر حمله کند حتما موفق میشود. برافتادن خلافت اسلامی از مهمترین نتایج مثبت حمله مغولان بود که باعث شد ایران برای همیشه مستقل شود و نهایتا منجر به تشکیل دولت صفویه و استقلال کامل کشور و بلندشدن دوباره نام ایران و تشکیل سلسله شاهنشاهی بود.
توی همین دوران بلبشو و افول تمدن اسلامی بود که مغولها حمله کردند. حالا یه سری از افراد دلسوز اومدند و این دورهء تهدید را به فرصت تبدیل کردند و یه مزایایی هم کسب کردند.
در وهله اول شروع کردند مغولها را مسلمونشون کردند. خیلی از اونا واقعا علاقمند به اسلام شدند و خدماتی انجام دادند و مساجد و مدارس و ابنیه زیادی ساختند.اما کماکان خودشون میرفتند بیرون شهر چادر میزدند و توی چادر میخوابیدند😄
جانشین هلاکو که برادرش به اسم تکودار بود مسلمان شد و اسم خودش را احمد گذاشت و بازرگانی با کشورهای مسلمان را گسترش داد.
اولجایتو که در سال ۷۰۳ به حکومت رسید اسم خودش را سلطان محمد خدابنده گذاشت. این آقا خیلی متعصب بود یه مدت هم شیعه شد و بعد میگن دوباره سنی شد. احیای امنیت حجاج و بازگشایی راه مکه از خدمات احمد تکودار و محمد خدابنده بود. اینها در احیای حج خیلی نقش داشتند و حتی خیلی تلاش کردند که مکه را هم فتح کنند و جزیی از قلمرو خودشون بکنند. ولی موفق نشدند.
بعدش دانشمندان ایرانی اومدند و به دم و دستگاه مغولها نفوذ کردند و وزیر و مشاور و قاضی و دیوانی و.... شدند و برای مغولها دم و دستگاه اداری تشکیل دادند. و خلاصه سوار بر کار شدند و همون رویه های حکمرانی قبل از حمله مغول را جاری کردند.
بعدش شروع به تشویق حاکمان مغول به علم و دانش و عالم پروری و ساخت مدارس کردند.
@tarikhbekhanim
القصه یکی از این دانشمندان ، خواجه نصیرالدین طوسی بود که علاوه بر مشاوره دادن به هلاکو در پایان دادن به خلافت عباسی و همچنین پایان دادن به مبارزات اسماعیلی و قرمطی در ایران ، با کمک هلاکو ، رصدخانه مراغه را ساخت که نقش زیادی در گسترش علوم مختلف علی الخصوص نجوم در اون دوره داشت.
بعدیش دو برادر به نامهای عطاملک جوینی و شمس الدین محمد جوینی بودند که در حمایت از دانشمندان و شعرا و احداث کتابخانه و مراکز علمی سنگ تمام گذاشتند.
نویسنده تاریخ جهانگشای جوینی همین آقاعطا است.اون داداشش هم که وزیر هلاکو شد و بعدشم وزیر احمدتکودار.
اینها اهل جوین بودند که الان جزء خراسان رضوی است.
بعدیش رشیدالدین فضل الله همدانی بود. این اقا پزشک بود و به دربار غازان خان راه یافت و وزیر اون شد. این آقا هم خیلی خدمت کرد و به همراه خود غازان که به عمران و آبادی علاقه داشت ، خرابیهای چنگیز را ترمیم کرد و مدارس زیادی از جمله رَبع رشیدی و شنب غازانی را در تبریز ساخت و وقف کرد که مراکز علمی بزرگی بودند. کتاب جامع التواریخ رشیدی از ایشونه.
آخرین ایلخان مغول ، سلطان ابوسعید هست که مخصوصا در زمینه معماری و هنر و نقاشی و مینیاتور و کاشیکاری و چینی سازی خیلی خدمت کرد و سبکهای جدیدی از هنرهای چینی را وارد ایران کرد.
خب حالا اگر بخواهیم خدمات جانشینان تیمور را بگیم خیلی بحث مفصل میشه که انشالله فرداشب خدمت شما میگم
@tarikhbekhanim
باسلام
بحث خودمون در ارتباط با خدمات تیموریان را ادامه میدیم.
👈خدمات خود تیمور در آبادسازی سمرقند و اطراف اون را خدمت شما عرض کردم.
بعدش که تیمور مرد، بین فرزندان و نوه هاش برای جانشینی اختلاف افتاد تااینکه شاهرخ بر بقیه غلبه کرد. شاهرخ تیموری فرزند خود تیمور بود و یکی از چهره های درخشان و بسیار خوشنام تاریخ ایرانه.
این آقاشاهرخ خیلی در علم و عالم پروری نقش داشت. نقاشی،شعر تاریخ نویسی ،موسیقی، خطاطی ، نگارگری و....خیلی توسعه یافت
هرات را پایتخت خودش کرد و بشدت آبادش کرد . تقریبا تمام ایران را زیر سلطه خودش آورد. از جنگ و خونریزی بیزار بود و ۴۰ سال سلطنت کرد.
بعدش خیلی شهرهای دیگه را هم آباد کرد و مخصوصا شهر مشهد در زمان او و تحت نظارت همسرش گوهرشاد خاتون خیلی توسعه یافت . این بانوی احتمالا شیعه ، بانی مسجد گوهرشاد هم هست.
بعد از شاهرخ ، پسرش الغ بیگ جانشین پدرش شد که البته فقط ۳ سال سلطنت کرد و در سال ۸۵۳ مرد. این الغ بیک از بچگی عاشق علم بود و مخصوصا در ریاضیات و نجوم صاحبنظر بود. و کتابی هم در تقویم داره که زیج الغ بیک نام دارد.
خدمات این آقا به علم نجوم به قدری زیاده که یکی از دهانه های کرهء ماه به نام دهانهء الغ بیک نام گذاری شده. الغ بیک یه پسر هم داشت بنام بایسنقر میرزا که خدمات علمی پدرش در مقابل خدمات این آقا ، یه شوخی بود. این آقا اصلا صاحب یه مکتب ادبی به نام مکتب هرات شد. یه شاهنامه هم به نام شاهنامه بایسنقری نوشت .
القصه الغ بیک یه رصدخانه هم در سمرقند ساخت و چندین مدرسه علمیه در شهرهای مختلف.
الغ بیک اینقدر مشغول علم و دانش بود که به امور کشورداری نمیرسید و نهایتا توسط پسرش بنام عبداللطیف کشته شد و خود عبداللطیف جانشین اون شد.
عبداللطیف خان هم فقط یکسال سلطنت کرد و بعدش مرد و بعدش ابوسعید تیموری اومد.
اوضاع دولت تیموری آشفته شده بود ولی این ابوسعید حدود ۲۰ سال با اقتدار نسبتا خوبی سلطنت کرد و در سال ۸۷۳ مرد. بعدش یه چندتا شون ، امرای محلی شدند و کم کم بساط دولت تیموری برچیده شد.
یکی از این امرای محلی که نتیجهء تیمور میشد ، سلطان حسین بایقرا بود که این آقا هم خیلی خدمت کرد و ابنیه زیادی ساخت و حاکم هرات بود. بیشتر معروفیت سلطان حسین بایقرا به واسطه وزیر باوفایش، علیشیر نوایی بود که شاعر و عالم و مورخ بود و خیلی در آبادانی هرات و اطراف اون کوشید.
دولت تیموری کم کم مضمحل شد و یه سری دولتهای محلی سرکار اومدند از جمله آق قویونلو و قراقویونلوها و بعدش دیگه در سال ۹۰۷ شاه اسماعیل صفوی دولت صفویه را تشکیل داد. و دولت تیموری در هندوستان ادامه پیدا کرد که به اونا حاکمان مغول هندوستان یا بابریان میگن و از نسل بابر هستند.
@tarikhbekhanim
باسلام
👈خب حالا که تااینجا اومدیم خوبه که وارد مبحث شیعه شده و چگونگی شیعه شدن ایرانیها را خدمت شما عرض کنم. این مبحث هم سیاسی و هم تاریخی است و در حقیقت ادامهء حکومت تیموری و روی کار اومدن دولت صفوی است.
👈خدمت شما عرض کردم که از نتایج حمله مغولها این بود که خلیفه گری که از اول غاصبانه و تحمیلی بود برافتاد و شاید اگر این افول خلافت جعلی در زمان امامان شیعه رخ میداد، خلافت اصلی و نصبی در اختیار امامان معصوم قرار میگرفت.🤲
البته زمینه این مسئله در دوره آل بویه هم بوجود آمد و آل بویه که شیعه اثنی عشری بودند به قدری قدرت پیدا کردند که بغداد را زیر لوای خودشون گرفتند و خلیفه عوض میکردند، اما علیرغم رابطه خیلی خوبی که به علمای اسلام از جمله شیخ مفید داشتند ، هوای نفس به اونها اجازه نداد که خلافت را در اختیار علمای شیعه بگذارن و به همون خلیفه عباسی مفلوک و توسری خور که زیردست خودشون شده بود بسنده کردند.
القصه شیعه در ایران در همان دوره خلفای راشدین وارد شد و ایرانیها که معارف عمیق اسلام را از زبان نمایندگان اهلبیت میشنیدند، عاشق اهلبیت و طرفدار خلافت اونها شدند. در زمان حضرت علی ع هم استانداران که علی ع برای شهرهای ایران میفرستاد اغلب عادل و عارف و دانشمند بودند و معارف اهلبیت و شیعه را بین ایرانیها رواج دادند مثل سلمان فارسی که در زمان عمر و به توصیه علی ع به ایران آمد و یا خواجه ربیع که در زمان علی ع آمد و یا....
مهاجرت طایفه اشعریون کوفه که شیعه بودند و از ظلم حجاج بن یوسف ثقفی به قم مهاجرت کردند در شیعه شدن اهل قم و ری و خراسان خیلی تاثیر داشت.
بعدها خیلی از امامزاده ها به ایران اومدن و شیعه را گسترش دادند. از جمله یحیی بن زید که نوه امام سجاد ع بود و ایشون در شیعه شدن اهل خراسان خیلی نقش داشت و بعد هم نوادگان امام حسن ع که در شمال ایران و به اصطلاح در طبرستان دولت علویان را تشکیل دادند.و بعدش هم از بین همینها دولت آل بویه اومد که شیعه بودند. که خیلی خیلی به آبادانی کل ایران و عراق کمک کردند و راه و سد و بیمارستان و مسجد و مدرسه ساختند
👈مسئله مهمی که اینجا باید بگم اینه که به جز دولت آل بویه که تقریبا بر همهء ایران حکومت کردند ، بقیه دولتهای شیعی ، محلی بودند و گسترش بر کل ایران نداشتند و دولتهای بزرگ، بیشتر در اختیار سنیها بود مثل غزنویان و سامانیان و غوریان و صفاریان و .....
پس تا زمان حمله مغول ، ما در ایران هم خیلی شیعه داشتیم و مخصوصا بعد از حضور امام رضا ع در ایران ، خیلی از امامزاده ها به ایران اومدند و منشا خدمات دینی و علمی زیادی شدند.
اما حمله مغول باعث شد که مااز زیر یوغ حکومت سنیها بیرون بیاییم و دولتهای شیعی ملوک الطوایفی مثل سربداران و مرعشیان و دولت کارکیا و قراقویونلوها و....تشکیل شوند.
بعدش هم صفویان اومدند که دیگه شیعه را در ایران رسمیت دادند.
حالا اینکه چرا این کار را کردند و اصلا آیا خودشون شیعه بودند یا نه و چرا دولت را در اختیار علمای شیعه قرار ندادند (مثل آل بویه)
بحثی هست که انشالله فرداشب خدمت شما میگم
@tarikhbekhanim
باسلام
داستان روی کار آمدن شاه اسماعیل که یکی از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی هست ، و تاسیس دولت صفوی و اعلام مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی کشور ایران یکی از قسمتهای بسیار جذاب تاریخ ایران است.
اگر بخواهیم بحث را اصولی آغاز کنیم باید بگویم یکی از عوارض حمله مغول به ایران رشد صوفیگری و استقبال مردم از جریان صوفیگری است. افسردگی و ناامیدی ناشی از کشتار وحشیانه مغولها یکی از عواملی بود که باعث شد خیلی از مردم تقدیرگرا شوند و این تقدیرگرایی در منش صوفیانه بروز و ظهور داشت .
صفی الدین اردبیلی متولد ۶۵۰ ه.ق . یک صوفی و شاگرد و مرید شیخ زاهد گیلانی بود . به همین دلیل و دلایل دیگر برخی مورخین معتقدند که صفی الدین ، سنی بوده است. چرا که شیخ زاهد سنی بوده.
دوره زندگی شیخ صفی کاملا در دوره ایلخانی طی شد. و در این دوره آزادی مذهبی وجود داشت و فشار سنی ها از روی شیعه ها برداشته شده بود و نیازی به تقیه نبود و لذا برخی مورخین اعتقاد دارند که شیخ صفی ، سنی شافعی مذهب بود . اما بنده خودم این اعتقاد را قبول ندارم چرا که گذشته از ابطال سایر دلایل ، دال بر سنی بودن شیخ صفی ، اینکه یک عالم شیعه ، استاد سنی داشته باشد مسبوق به سابقه بوده و حتی تا همین اواخر که بنده باحوزه در ارتباط بودم هم خیلی از کتب حوزوی شیعه ها ، تألیف سنی ها بود. مثلاکتاب تهذیب المنطق تفتازانی سنی مذهب تا حدود ۲۰ سال پیش یکی از رفرنسهای معتبر حوزه بود و یا تألیفات سیوطی سنی مذهب که هنوز هم تدریس میشود.
علی ایحال حتی اگر شیخ صفی ، سنی هم بوده باشد ، اخلاف او شیعه بودند و یااینکه مصلحت را در شیعه شدن و شیعه بودن دیدند.
شیخ صفی خانقاه مشهوری در اردبیل ساخت و مریدان زیادی جمع کرد و شهرت بسیاری به هم زد و حکام ولایات و ایلخانان خیلی به او احترام میگذاشتند.
بعد از وفات شیخ صفی الدین اردبیلی در سال ۷۳۵ ، پسرش صدرالدین موسی ، رئیس طریقت صفوی شد و بعد از او هم پسر صدرالدین بنام خواجه علی به ریاست طریقت رسید.
این خواجه علی خیلی محبوب بود و خانقاه صفوی را گسترش داد و خدمات زیادی برای رفاه مردم به این خانقاه افزود و حتی تیمور هم به او علاقمند شد و در بازگشت از جنگ آنقوره و شکست دادن بایزید اول عثمانی، اسرای عثمانی را به این خواجه علی بخشید و اینها به خاطر اینکه از نظر ایرانیها ، رومی نامیده میشدند، طایفه روملو نام گرفتند.
بسیاری از طوایف قزلباش که مرید صفویان بودند از شیعیان عثمانی بودند که به ایران مهاجرت کرده و مرید صفویان شده بودند. مثل طوایف روملو و اوستاجلو و افشار و قاجار و ذوالقدر و شاملو و تکّلو و دولّو
القصه بعد از خواجه علی ، شیخ جنید ، رئیس شد.
این آقا که دیگه حالا خیلی مرید پیدا کرده بود به فکر فعالیتهای سیاسی افتاد و مریدان خود را در راه فتوحات بکار گرفت. و به قفقاز لشگرکشی کرد و در این راه با آق قویونلوهای سنی مذهب هم متحد شد و با قراقویونلوهای شیعه مذهب جنگید.
یعنی اتحاد شیعه و سنی برای جنگ با یک طایفه شیعی در دیار بکر.😳
حتی شیخ جنید با خواهر اوزون حسن آق قویونلو که سنی مذهب هم بود ازدواج کرد.
از این خانم که زن جنید شد، حیدر زاییده شد که جانشین جنید شد و با دختر خودِ اوزون حسن یعنی با دختر داییش ازدواج کرد.
حالا جالبه که پدر این دختر ، اوزون حسن بود و مادرش یعنی همسر اوزون حسن ، تئودورا بود که دختر پادشاه ترابوزان میشد.
این اوزون حسن که هی اسم میبریم در زمان خودش پادشاه آق قویونلوها بود و آدم شجاع و تنومند و بسیار قد بلندی بود و به اون حسن دراز یا اوزون حسن میگفتند که در جنوب عثمانی یعنی دیار بکر حکمرانی میکرد.
القصه بعد از جنید ، حیدر جانشین اون شد و چند لشگرکشی به قفقاز داشت و در یکی از همین جنگها کشته شد . این حیدر سه پسر داشت که علی و ابراهیم و اسماعیل نام داشتند که به خاطر یه داستان طولانی به زندان افتادند.
اون موقع ، اسماعیل فقط ۵ سالش بود. حالا طی یه داستان خیلی پیچیده ، اینها از زندان آزاد شدند بعد دوباره تحت تعقیب قرار گرفتند بعدش علی و ابراهیم کشته شدند و در نهایت اسماعیل در ۱۳ سالگی به ریاست صوفیان صفوی رسید.
حالا از اینجا به بعد دیگه فتوحات اسماعیل آغاز شد که فرداشب خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
قبل از اینکه به ادامه بحث در مورد تاسیس دولت صفویه بپردازیم به چند سوال که دوستان پرسیدند جواب میدم.
یکی در مورد دیار بکر که پرسیدند کجاست؟
همونطور که خدمت شما گفتم شهر آمِد یا دیار بکر الان در جنوب ترکیه کمی متمایل به شرق هست. قبل از اسلام ، آمِد نام داشت و بعدها یکی از مناطقی بود که خیلی بین ایران و روم شرقی دست به دست میشد. یه منطقه بسیار خوش آب و هوا و متصل به شمال عراق و شمال سوریه.
اینجا بعد از اسلام ، فتح شد و دیار بکر نامیده شد و به خاطر نزدیکی به شهر معروف و بزرگ نصیبین گاهی بعضی مورخین به کل این منطقه نصیبین میگن که این نصیبین الان در مرز سوریه و ترکیه است.
اگر خواستید تشریف ببرید دیار بکر ، اواخر اردیبهشت بسیار خوبه و بسیار سرسبز و نسبتا هم ارزان😄😄😄😄
در اون دوره ای که شیخ جنید ، لشکرکشیهای خودش را شروع کرد این منطقه به شکل ملوک الطوایفی در دست آق قویونلوها بود که سنی مذهب و البته ترک ایرانی بودند.
روابط جنید بااینها خیلی خوب بود و حتی بااونها بر علیه قراقویونلوهای شیعه مذهب متحد شد. این قراقویونلوها همسایه شرقی آق قویونلوها بودند.
سوال بعدی که بعضی دوستان پرسیدند اینه که این حوادث چقدر بعد از دوره ائمه بوده و آیا امامان شیعه در اون دوره بودندیانه؟
البته این سوال خیلی ابتدائیه و من یه روز یه شمای کلی از تاریخ ایران و جهان خدمت شما ارائه میدم. اما حالا اگر بخوام به شکل خیلی خلاصه عرض کنم باید خدمت شما بگم که بعد از شهادت امام حسین ع ، فعالیت سیاسی امامان تقریبا متوقف شد و منحصر به مبارزه منفی ، تربیت شاگرد ، استحکام مبانی شیعه ، حمایت از شیعیان اقصی نقاط جهان ، آماده کردن آنها برای شروع امامت امام زمان عج و غیبت کبری و نهایتا راه اندازی سیستم وکالت در جهان اسلام بود.
کل کشور ایران هم جزئی از کشور بزرگ اسلامی شده بود که به چند ایالت تقسیم میشد و هر ایالت ، یک استاندار داشت که از طرف خلیفه تعیین میشد و خلیفه برای هر ایالت یه حاکم یااستاندار ، یک قاضی القضات و یک مسئول امور مالی میفرستاد که این سه نفر در هر ایالت مستقل از هم کار میکردند.
در سال ۱۳۲ هجری هم خلافت اموی برافتاد و عباسیان جای اونها را گرفتند که از اولاد عباس بن عبدالمطلب ، عموی پیامبر بودند .
اولین بار پس از شهادت امام رضا ع در سال ۲۳۰ ، مأمون که در حال بازگشت از خراسان به بغداد بود ، یکی از فرماندهان لشکر خود به نام طاهر بن حسین را حاکم مستقل خراسان کرد. یعنی این حاکم ، خراسان را مستقلا اداره میکرد و قاضی و خزانه دار هم خودش تعیین میکرد و در قبال خلیفه فقط دوتا کار باید میکرد
۱.خطبه به نام خلیفه میخواند و خود را زیر دست خلیفه اعلام میکرد
۲.سهمی از مالیات خراسان را به دربار خلیفه در بغداد میفرستاد.
بعضی از آنها سکه هم بنام خلیفه میزدند و بعضی به نام خودشان.
پس اولین سلسله مستقل که در ایران تشکیل شد طاهریان بودند و اولین آنها طاهر بن حسین معروف به طاهر ذوالیمینین بود.
اینها شاه نبودند چون کامل مستقل نبودند و زیر نظر خلیفه کار میکردند و به اونها امیر میگفتند بماند که بعضی شون به تاسی از دوران قبل اسلام خودشون را شاه مینامیدند مثل خوارزمشاهیان.
القصه از اینجا به بعد دیگه هی امیران و سلسله های مختلف آمدند و رفتند . مثل طاهریان صفاریان سامانیان غزنویان علویانِ طبرستان آل بویه سلجوقیان و خوارزمشاهیان. بعضی از اونها محلی و منطقه ای بودند و بعضی شون مثل سلجوقیان و آل بویه کل ایران و حتی عراق فعلی و شام و بخشی از روم شرقی را هم در اختیار گرفتند. تولد حضرت صاحب الامر عج در سال ۲۵۵ در زمان معتمد ، خلیفه عباسی بود که اون زمان خراسان ، داشت از دست طاهریان خارج میشد و به دست صفاریان میافتاد.البته صفاریان خیلی گسترش پیدا کردند و تا غرب ایران اومدند. شروع غیبت کبرای امام زمان عج هم در سال ۳۲۹ بود. در این زمان ایران در دست چند تا سلسله بود که مهمترین اونا سامانیان بودند ولی هنوز هم آثاری از طاهریان و صفاریان بود و چندتا دولت جدید هم مثل علویان طبرستان بوجود اومده بودند. بعدش غزنویان ، غوریان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان سرکار اومدند که گفتیم در دوره خوارزمشاهیان بود که مغولها در سال ۶۱۵ حمله کردند و قس علیهذا.
این هم در جواب دوستمون که میگفتند آیا امامان ما در این دوره ها بوده اند یانه؟
@tarikhbekhanim
باسلام
خب حالا اگر بخواهیم راجع به چگونگی روی کار اومدن صفویه صحبت کنیم باید خدمت شما عرض کنم که لطف الهی و تلاش صوفیانی که اعتقاد چندانی هم به شیعه گری و اعتلای مذهب شیعه نداشتند در نهایت باعث تشکیل یک دولت شیعی شد.
صوفیهای اردبیلی شدیدا مرام تقدیرگرایی و صوفیگری داشتند و شخص شاه اسماعیل خودش را مرشد کامل میدانست و برای خودش یک شخصیت نیمه الهی قائل بود. پیروزی در اغلب جنگها ، واقعا این ذهنیت را برای او ایجاد کرده بود که شکست ناپذیری او یک علت الهی دارد و به مرشد بودن او بازمیگردد. بطوریکه شکست چالدران که بعدا خواهیم گفت ضربه روحی مهلکی برای او بود و کار او را همچون دوره گردان بی سروپا، به میخواره گی کشاند. مورخین در تعجب هستند که مرید شیخ جعفر شبستری ، چگونه میگساری میکرده و چه اعتقادی دراین رابطه داشته است. اما او سعی داشت، افسردگی ناشی از جنگ چالدران که ناشی از غرور و خامی او بود را با نوشیدن می ، از بین ببرد.
نگاه شاه اسماعیل جوان به جنگ چالدران ، صوفیگرایانه و مبتنی بر تقدیر بود بطوریکه در پایان یکی از نامه های خود به سلطان سلیم عثمانی نوشت : باآل علی هرکه درافتاد ورافتاد.
و دراین جنگ اینقدر به پیروزی خود مطمئن بود که پیشنهاد حملهء پیش دستانه به لشکر سراپا مجهز و مسلح به توپ عثمانی، از سوی برخی نظامیان باتجربه را نشنیده گرفت و معتقد بود تفاوتی نمیکند ، چه ما حمله کنیم چه آنها و چه ما توپ داشته باشیم و چه نداشته باشیم در هرحال پیروزیم.
همان طور که عرض کردم در شیعه بودن شخص صفی الدین هم تردید هست و علاوه براین در سیادت آنها که خود را از اعقاب امام موسی کاظم ع میدانستند هم تردید هست.
اما اینکه خدا به دل اونها انداخت و شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کردند به دلایل زیادی بود که خدمت شما خواهم گفت.
مریدان شاه اسماعیل که درراه او جانبازی میکردند و او را مرشد خود میدونستند ، قزلباش نامیده میشدند و عرض کردم که طوایف مختلفی بودند و بسیاری از آنها از طوایف شیعه عثمانی بودند که در ادوار گذشته به ایران مهاجرت کرده یا رانده شده بودند مثل طایفه روملو و شاملو و دولّو و قاجار و ....
اینها کلاههای قرمز هشت پر که علامت تشیع هست بر سرمیگذاشتند و اصلا قزلباش به معنی سرخ سر است.
اینکه پیوند تشیع و تصوف در بین قزلباشان از چه زمانی آغاز شد من چیزی نیافتم . اما به نظر میرسد از زمان جنید ، قزلباشان صوفی ، شیعه را با صوفیگری آمیختند و تقدیرگرایی از آن دوره وارد نظام آنها شد.
ارتباط شاه اسماعیل با علمای شیعه زیاد نبود و این به دوعلت بود
یکی غرور شاه که خود را نیمه خدا میپنداشت
دیگری کمبود عالم شیعی در ایران. زیرا بعد از حمله مغول بسیاری از علما ، چه شیعه و چه سنی و بسیاری از شعرا و دانشمندان ، یا کشته شدند و یا مهاجرت کرده و به حله و عتبات و بحرین و حتی شام پناه آوردند.
این بود که بعدها که طهماسب برسرکار آمد مجبور به دعوت از علمای جبل عامل برای مهاجرت به ایران شد که این مسئله خیلی خیلی اوضاع ایران را عوض کرد و بالاخره در پیوند بین تشیع و تصوف ، تشیع بر تصوف غلبه کرد.
شاه اسماعیل انسان عجیبی بود و شجاعت وی مخصوصا در همین جنگ چالدران واقعا ستودنی بود.
برخی مورخین اتهاماتی همچون سخت گیری بر سنی ها و اقلیتهای مذهبی و دستور قتل عام اهل تسنن را به او نسبت داده اند.
اگرچه این مسئله قابل انکار نیست اما قطعا به میزانی که ذکر شده و شایسته لفظ قتل عام باشد اصلا نبوده و در حقیقت باید گفت از آنجا که اغلب جنگهای اسماعیل با سنی ها بوده و شکست خورده اند و به قتل رسیده اند این نسبت قتل عام را به او داده اند وگرنه دوستی اسماعیل جوان با بابرِ جوانِ سنی مذهب که از نسل تیمور و حاکم افغانستان و بعدها فرمانروای کل هندوستان شد زبانزد خاص و عام بوده است. بطوریکه بابر ، اسماعیل را منجی خودش میدانست و به او بسیار احترام میگذاشت.
اینکه چرا اسماعیل که تقید مذهبی زیادی هم نداشته، مذهب تشیع را مذهب رسمی کشور اعلام کرد بحثی است که فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
القصه درسال ۹۰۷ شاه اسماعیل صفوی که قیام خود را از لاهیجان شروع کرده بود ، تاجگذاری کرد . پس از آن به اردبیل و تبریز لشگرکشی کرد و سپس شروع به قلع و قمع رقبا در کرمان و فارس و خوزستان و کم کم در تمام ایران کرد.
در این بین هم قزلباشان که مریدان پدر اسماعیل بودند و هم شیعیان لاهیجان که مرید صفویه بودند به کمک اسماعیل آمدند.
اسماعیل شخصا شجاعت ذاتی داشت و در جنگها به خوبی میجنگید و این مسئله در تقویت روحیه صوفیان و مریدان تاثیر داشت. اسماعیل از جمله افرادی است که شمشیر و قلم را توامان صاحب بود چرا که در آن دوره که کودک بود و تازه از زندان فرار کرده و راهی لاهیجان شدند، در لاهیجان تحت تربیت شمس الدین لاهیجی ، شعر و ادبیات و اصول مذهب شیعه را به خوبی یادگرفت و خودش به فارسی و ترکی شعر میگفت و تخلص خطائی را برای خودش برگزیده بود. علاوه براین فنون رزم و جنگاوری را نزد سران قزلباش فراگرفت و بعدها فرمانده برجسته ای شد.
در تبریز ، شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد و در آن روزگار هنوز ۱۵ ساله بود. شهادت ثالثه (اشهد ان علیا ولی الله) و لفظ حی علی خیرالعمل را به اذان افزود و در این راه آنقدر سماجت به خرج داد تا تبریزیها تسلیم شده و اعلام تشیع نمودند. نقل شده که شاه اسماعیل در این رابطه در تبریز قتل عام به راه انداخت اما بعید نیست که این داستانسرایی ها ساخته و پرداخته عثمانی ها باشد.
خدمت بزرگ اسماعیل به ایران ، احیای امپراطوری ایران قبل از اسلام و لفظ شاه بود . در دوره ای که خلافت عباسی برافتاد و هرج و مرج و نظام ملوک الطوایفی بر کشور بزرگ اسلامی حاکم شده بود ، سرزمین ایران بین دو منطقه سنی نشین متعصب گیر افتاده بود . یکی ازبکستان در شرق و دیگری عثمانی در غرب.
ازبکهای خونخوار داعیه خلافت نداشتند اما عثمانیها با تشکیل خلافت عثمانی ، انتظار داشتند که ایران نیز مانند گذشته جزئی از کشور بزرگ اسلامی شود و تحت خلافت عثمانی قرار گیرد.
براین اساس پس از عدم نتیجه گیری از نامه نگاریهای متعدد ، بالاخره ، ازبکها به تحریک بایزید دوم عثمانی به خراسان حمله کردند.
شاه اسماعیل به جنگ آنها رفت و شکست سختی بر آنها تحمیل نمود و سر شیبک خان ازبک را جدا کرد و پوست آن را پر از کاه کرده و برای سلطان عثمانی فرستاد.
این به معنای اعلام جنگ به دولت عثمانی بود
اما عمر بایزید به جنگ وصال نداد و سلطنت به پسرش، سلطان سلیم اول رسید.
سلطان سلیم ابتدا در دولت عثمانی ، شیعیان را تکفیر و چهارهزار نفر از آنها را قتل عام کرد.
بعد هم بدون اعلام قبلی و خیلی محرمانه به همراه ۲۰۰ هزار لشکر جرار مجهز به تلوار و توپ به سمت مرزهای ایران به راه افتاد و جنگ چالدران را رقم زد.
شاه اسماعیل که در مناطق مرکزی ایران بود ، وقتی از ورود عثمانی ها به ایران باخبرشد که آنها تا نزدیک تبریز آمده بودند لذا به تعجیل و با تلاش فراوان لشکری کوچک و اغلب عشایر، جمع آوری کرد . اما نه سلاح خوب داشتند و نه توپ.
خلاصه جنگ در منطقه چالدران راه افتاد. لشکر ایران علیرغم شجاعت زیاد و تعداد بسیار کم ۵۰ هزار نفری ، به دلایلی که قبلا خدمت شما گفتم شکست خورد و تبریز اشغال شد.
شاه اسماعیل متواری شد و گفتیم که افسردگی ناشی از این شکست او را مبتلا به میخوارگی کرد. اگرچه برخی مورخین طلب می و شاهد را ذاتی شاه اسماعیل میدانند که از نوجوانی مبتلا به آن بود.
ترکان عثمانی باآن لشکر جرار ینی چری یکسال در تبریز بودند تا اینکه به دلیل مشکلات علیق و آذوقه بعلاوه حمله اروپاییان به غرب عثمانی بالاخره تصمیم به ترک تبریز گرفتند.
@tarikhbekhanim
باسلام
جنگ چالدران در ۳۰ سالگیِ شاه اسماعیل رخ داد و پس از آن ، اقتدار و نفوذ کلام شاه اسماعیل خیلی کم شد.
سلطان سلیم اول پس از پیروزی دستور داد شهدای جنگ چالدران را دفن کردند و اکنون مزار آنها در دشت چالدران یکی از زیارتگاههای ایران است. برخی از مورخین اعتقاد به حضور زنان شیعه ایرانی در این جنگ دارند که با لباس مردانه در جنگ شرکت کرده و به شهادت رسیده و سلطان سلیم برای دفن آنها احترام زیادی قائل شد.
برخی طوایف علی الخصوص کردها ، بعد از جنگ که اقتدار صفویان لگدمال شده بود به دولت عثمانی پیوستند و شاه اسماعیل پس از آن ، دیگر فرماندهی هیچ جنگی را شخصا عهده دار نشد.
بعد از خروج عثمانیها از تبریز ، شاه اسماعیل وارد تبریز شد و به ترمیم خرابیها اهتمام کرد و مراسم عزاداری به پا نمود. شهر را سیاهپوش کرد و پرچمهای القصاص در نقاط مختلف شهر نصب نمود. پس از آن به تحریک اروپاییان برای حمله به عثمانی پرداخت و سفرایی از مجارستان و پروس پذیرفت و با آنها برای حمله به عثمانی برنامه ریزی کرد اما عمرش وصال نداد و در سال ۹۳۰ یعنی ده سال پس از جنگ چالدران فوت کرد.
در این هنگام ۳۸ سال از عمر شاه میگذشت و ۲۳ سال پادشاهی کرده بود.
شاه اسماعیل به رسوم و آیینهای مذهبی و ملی بسیار علاقه داشت و به ایجاد آبادانی و بناهای یاد بود اشتیاق نشان میداد.
مهمترین آثاری که از وی به یادگار مانده، اینهاست: بازار دور میدان قدیم اصفهان، مدرسه هارونیه و بقعه امامزاده هارون در اصفهان این دو بنا تماماً باقی مانده است؛ بناهای یاد بود در اوجان فارس و شیراز و سرانجام آبادانیها و ساختمانهای متعددی که در خوی و تبریز بنیاد کرد.
پایتخت وی ،ابتدا اردبیل و بعدا تبریز شد و در عمران و آبادی تبریز خیلی کوشید. خانقاه صفویان در اردبیل و بقعهء شیخ صفی را آباد کرد و خودش را نیز در همین محل دفن کردند. این محل جزو آثار ثبت شده یونسکو و شامل معماری نفیسی است.
از شاه اسماعیل چهار فرزند پسر باقی ماند که بزرگترین آنها به نام طهماسب ، جانشین وی شد.
دوره سلطنت طهماسب در حقیقت دورهء تثبیت دولت صفویه بود که در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
خدمت شما عرض کردم که شاه طهماسب یک دورهء تثبیت برای کشور و دولت صفویه را آغاز کرد.
این پادشاه موفق چند خصوصیت داشت که باعث موفقیت او شد
اولا مذهبی تر و عاقلتر از پدرش بود. از می و مطرب دوری میکرد و نسبت به علمای شیعه ارادت داشت. شاه طهماسب را عامل پیوند تشیع و تصوف میدانند چرا که با دعوت از علمای شیعه جبل عامل برای ورود به ایران و به کار گیری آنها در مشاغل دیوانی و ایجاد مناصب کلیدی برای آنها و تضعیف صوفیگری در دولت صفوی ، جایگاه شیعه را در کشور ، مستحکم کرد و در عوض قدرت صوفیان قزلباش را که بعضا مدعی شده و در بعضی امور دخالت بیجا میکردند کنترل نمود.
شاه طهماسب وقتی به سلطنت رسید ۱۰ سال داشت و لذا نیاز به نایب السلطنه داشت که در ابتدا کپک سلطان استاجلو و بعد هم دیوسلطان روملو بودند.
در همان ابتدای سلطنت طهماسب ، ازبکها به تحریک دولت عثمانی، چندبار به شمال شرق ایران حمله کردند و مشکلات زیادی برای دولت صفوی ایجاد نمودند و مناطقی از خراسان را اشغال نمودند.
طهماسب علیرغم سن کم، مدیریت خوبی به نمایش گذاشت و در حالیکه ۱۶ ساله شده بود در یکی از لشکرکشیها ، شکست سختی به ازبکها داد . ازبکها بعدها چندبار دیگر هم به فرماندهی عبیدالله خان ازبک حمله کردند. بخت با طهماسب ، یار بود و با مرگ عبیدالله و اختلاف بین جانشینان او ، مرزهای شرقی ایران آرام گرفت.
بعد از آن حملات عثمانیها به تحریک یک خائن به نام اُلامه سلطان آغاز شد و طهماسب به شمال غرب لشگرکشی کرد.
طهماسب که الان حدود ۳۰ سال سن داشت مدیریت خوبی از خود به نمایش گذاشت و با سیاست زمین سوخته ، لشکر جرار عثمانی را شکست داد. یعنی هر بار ، آذوقه و علیق بیابانها و روستاهای سر راه لشکر عثمانی را از بین میبرد و لشکر عثمانی باآن همه اسب و سرباز که در کشور غریب ایران نیاز به آذوقه داشتند ، گرسنه میماند.
البته کار به این آسانی که گفته شد نبود و جنگ با عثمانیها چندسال و در چند مرحله صورت گرفت. بعضی اوقات ایرانیها پیروز میشدند و بعصی اوقات هم عثمانیها. عتبات و بین النهرین و بغداد هم چندبار دست به دست شد و نهایتا استیلای ایران بر این مناطق تثبیت شد.
این سیاست زمین سوخته خیلی در جنگها استفاده میشد. معروفترین آنها شکست ناپلئون در لشکرکشی به مسکو بود که حتی نزدیک بود خود ناپلئون هم کشته بشود. این کار را دولت شوروی در جنگ جهانی دوم هم با لشکر هیتلر کرد که اگر عمری باقی بود خدمت شما خواهم گفت.
اگر بخواهم خیلی خلاصه عرض کنم ، روشهای جنگ در زمان قدیم دقیقا مثل زمان فعلی بوده یعنی جنگ بیولوژیک و جنگ رسانه ای و جنگ نرم و جنگ شناختی و..... بوده .
مثلا در محاصره یک شهر بعضی اوقات اجساد حیوانات و انسانها را نگه میداشتند تا عفونی بشوند و بعد با منجنیق به داخل شهر پرتاب میکردند تا بیماری بین افراد داخل قلعه یا شهر بروز کند.
یااینکه خمره های پر از مار و عقرب را بامنجنیق به داخل شهر پرتاب میکردند.
یا خمپاره با خمره و قطعات آهن و باروت و فتیله میساختند و به داخل شهر یا قلعه پرتاب میکردند تا منفجر شود.
یا زیر دیوار قلعه شهر ، تونل میکندند و گونیهای باروت را زیر دیوار میگذاشتند و با فتیله منفجر میکردند و بعد از تخریب دیوار به شهر هجوم میبردند.
انشالله بعدها روشهای قلعه گیری و یا دفاع از قلعه با آبجوش و سرب داغ و اسید و .... را مفصل خدمت شما خواهم گفت.
یکی از نمونه های بارز جنگ شناختی هم جنگهای صفین و نهروان بود که بعدها خدمت شما خواهم گفت.
القصه این طهماسب شاه ، بعد از چندسال جنگ با عثمانیها بالاخره آنها را مجبور به انعقاد قرارداد صلح کرد و قرارداد صلح آماسیه را با دست برتر ایران به عثمانیها تحمیل کرد و به قول مورخین انتقام پدرش را از عثمانیها گرفت.
عثمانیها در زمان شاه طهماسب خیلی قوی بودند و پادشاه آنها در این دوره ، سلطان سلیمان قانونی بود که غرب و اروپا از دست اون ذله شده بودند اما طهماسب ، خیلی خوب از عهدهء اون براومد و بایک جنگ ترکیبی از تجاوزات او به داخل ایران جلوگیری کرد.
قرارداد صلح آماسیه تا سالها پابرجابود و پس از آن شاه طهماسب باآسودگی نسبی ، سلطنت کرد و پس از ۵۴ سال سلطنت در سال ۹۸۴ هجری قمری فوت کرد. یعنی طولانی ترین دوره سلطنت یک پادشاه ایرانی بعد از اسلام.
شاه طهماسب یک آدم خیلی اقتصادی و متفکری بود . خزائن طلا و نقره او همیشه خیلی پر بود. آدم کم خرجی بود و به فکر مردم.
یک هنرمند و نقاش و خطاط بود و پشتکار خوبی در این زمینه داشت. به آبادی قزوین که به عنوان پایتخت انتخاب کرده بود خیلی همت گمارد و در اصفهان و تهران و تبریز هم خیلی آبادانی کرد.
اهل علم بود و علما را مینواخت. معتقد به نیابت عامهء امام زمان عج توسط علما بود و در جنگها ، فتوای علما را لازم میدانست و تاحدودی علما را بعنوان صاحبان اصلی حکومت احترام میکرد. اصولیگری که بعدها خواهم گفت ونظریات ولای
ت فقیه و تاسیس حوزه های علمیه شیعه در دورهء این آقا خیلی رونق گرفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
بعضی از دوستان در ارتباط با متن دورهء شاه طهماسب سوالاتی داشتند که به شرح ذیل جواب میدهیم.
اولا اینکه چرا شاه طهماسب از علمای جبل عامل برای رهبری شیعیان ایران دعوت کرد ، علتش به حمله مغول برمیگردد.
حملات مغولها که حدودا ۲۰۰ سال قبل از شاه طهماسب رخ داده بود و تا سالها ادامه داشت باعث شد علمای شیعه و سنی از ایران مهاجرت کنند و به کشورهای دوردست بروند. علمای شیعه بیشتر به عتبات و بغداد و حله پناه بردند و مکتب حله از همین دوره اوج گرفت و بزرگانی مثل ابن ادریس حلی و علامه حلی و فخرالمحققین حلی و...در این دوره بوجود آمدند.
علمای سنی اغلب به شامات و یا دولت سلاجقه روم پناه بردند از جمله سعدی که یک سفر ۳۰ ساله به شام و مغرب اسلامی آغاز کرد.و یا پدر مولوی که همراه با فرزندش راهی سرزمین سلاجقه روم (دولت عثمانی آینده) شد و بعدها فرزندش معروف به مولوی رومی شد.
خلاصه اینکه در زمان شاه طهماسب ، از نظر علمای شیعه بشدت در مضیقه بودیم و برای حل این مشکل از علمای جبل عامل دعوت شد.
این مسئله در زمان دولت سربداران هم بود و آخرین امیر سربداری یعنی علی بن موید هم برای رهبری شیعیان خراسان، از شهید اول محمد بن مکی عاملی دعوت کرد که به ایران مهاجرت کند که موفق نشد و به شهادت رسید.
@tarikhbekhanim
واما اینکه در مورد ناپلئون و روسیه پرسیده بودند، قضیه از این قرار است که در اواخر قرن ۱۸ میلادی یک سری انقلابات در فرانسه راه افتاد که منجر به برافتادن نظام سلطنتی و اعدام لوئی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت گردید و به قول خودشان دولت جمهوری راه انداختند.
مردم از این دولت جدید به شدت ناراضی بودند و دوباره خواستار نظام سلطنتی شدند.
یکی از افسران ارتش بنام ناپلئون بناپارت از این موقعیت استفاده کرد و با نبوغ خاصی که داشت خود را بالا کشید و در نهایت امپراطور فرانسه شد و شروع به کشورگشایی کرد و حتی به شمال آفریقا هم لشگرکشی کرد. ناپلئون که همیشه امپراطور موفقی بود سه لشکرکشی بیجا و اشتباه هم داشت که یکی از آنها تصرف اسپانیا ، یکی محاصره انگلستان و دیگری حمله به روسیه بود . ناپلئون قصد تصرف روسیه را داشت که ثروت آن ، طمع ناپلئون را برانگیخته بود.
لشکرکشی به روسیه در تابستان ۱۸۱۲ آغاز شد و ناپلئون فکر میکرد حداکثر تا پاییز به مسکو میرسد و در منازل گرم و پر از اغذیه مسکو ساکن میشود. اما برخلاف انتظار جنگ بیش از حد طولانی شد و فتح مسکو موکول به زمستان بسیااااار سرد مسکو شد
روسها نه تنها شهر مسکو را تخلیه و منازل آن را خالی از غذا کرده بودند بلکه برخی قسمتهای آن را آتش زده و مناطق پشت سر ناپلئون را هم ویران و اشغال کرده و ارتباط ناپلئون را باعقبهء لشکرش قطع کردند.
در این میان سربازان او به شدت از اثرات سرمای جانگداز روسیه صدمه خوردند بهطوری که از ۵۳۰ هزار سرباز فرانسوی، فقط ۳۲هزار نفر جان سالم به در بردند در حالی که از ارتش ۱۲۰هزار نفری روسیه، تنها ۴۰ هزار نفر جان خود را از دست داده بودند. ناپلئون پس از این شکست با شتاب به پاریس بازگشت تا پول لازم را برای حملات بعدی خود فراهم آورد. اما این ماجراجویی تحقیرآمیز، دیگر کشورهای رقیب فرانسه را تحریک کرد تا در حال ضعف به ارتش فرانسه یورش برند و امپراتور فرانسه را سرنگون سازند.
به این سیاست ، در جنگ ، سیاست زمین سوخته میگویند که دشمن را به داخل خاک خود بکشانی و بعد او را باقحطی ساختگی و قطع عقبه به هلاکت برسانی.
دقیقا همین اتفاق بعدها در جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۱ بر سر لشکر آلمان هيتلری آمد و همین مسئله باعث شروع شکستهای سریالی آلمان شد
@tarikhbekhanim
واما در مورد جریان اصولیگری و اخباریگری که گفتیم شاه طهماسب جریان اصولیگری را در حوزه ها زنده کرد ، باید بگویم اولا این کار ، کار شاه طهماسب نبود بلکه کار علمای جبل عامل بود که شاه طهماسب به ایران دعوت کرده بود.
ثانیا برخی مورخین اعتقاد دارند ورود جریان اخباریگری به داخل ایران هم کار همین علمای جبل عامل بود. اغلب علمای جبل عامل مخصوصا اولین ورودی آنها که محقق کرکی بود اصولی بودند. اما قبل از محقق کرکی و اندکی قبل از تشکیل دولت صفویه ، آثار شهیدثانی وارد ایران شده بود که حاوی متون اخباری بود.
این دو مکتب ، دو فرقه و دو مذهب نیستند بلکه دو روش استخراج احکام فقهی هستند که به طور خیلی ساده و خلاصه باید بگویم که اصولیها معتقد به اجتهاد و استفاده از علوم عقلی و علوم یونانی در استنباط احکام هستند ولی اخباریها صرفا روایات و قرآن را مرجع استخراج احکام دانسته و حتی برخی از آنان حجیت قرآن را هم منوط به تفسیر ائمه در قالب روایات میدانند .
در آینده خدمت شما توضیح خواهم داد که این سیره ، لطمات زیادی به حوزه ها و حکومت صفویه زد و یکی از عوامل سقوط دولت صفویه را ورود علمای اخباری به بدنه دولت صفوی میدانند. این طرز تفکر هنوز هم در حوزه های شیعی طرفداران زیادی دارد که توضیح خواهیم داد
@tarikhbekhanim
باسلام
ادامه مبحث را با سلطنت شاه اسماعیل دوم آغاز مینماییم
از شاه طهماسب ، چند پسر برجا ماند که دوتای اولی اسماعیل و محمد خدابنده بودند.
محمدخدابنده تقریبا کور بود و لذا به پادشاهی رسیدن او امری محال بود که البته بعدها پس از اسماعیل به حقیقت پیوست.
اسماعیل که بعد از پدرش طهماسب با حمایت قزلباشها به سلطنت رسید ، آدم بسیار جسور و شجاعی بود و خیلی از فتوحات زمان شاه طهماسب به فرماندهی همین آقا صورت گرفت. این بشر به قدری جنگجو و سلحشور بود که حتی پس از انعقادقرارداد صلح آماسیه با دولت عثمانی ، در همان زمان پدرش ، زیر بار این صلحنامه نرفت و قصد حمله داشت.
پدرش از ترس به هم خوردن قرار داد صلح ، او را حاکم هرات کرد تا هرچه دورتر از مرکز سلطنت باشد. اسماعیل هم در هرات شروع به جلب نظر قزلباشها کرد و قصد حمله به قزوین و برکناری پدر و بعد هم حمله به عثمانی داشت.
پدر هم او را دستگیر کرد و بیست سال در قلعه ای در همان هرات محبوس کرد و شخص دیگری را حاکم هرات نمود.
این آقا مزاج عقلی سالمی نداشت و نقل شده در همان زندان ، تحت تاثیر یک عالم سنی ، عقایدش عوض شد و بعدها که به سلطنت رسید منش سنی گری داشت.
علی ایحال طهماسب در سال۹۸۴ فوت کرد و به علت کوری محمدخدابنده، همین اسماعیل را از زندان درآورده و به سلطنت رسانده و معروف به شاه اسماعیل دوم شد.
شاه اسماعیل دوم از همان شروع سلطنت ، کشتار فراوانی از درباریان و شاهزادگان راه انداخت و نقل شده همه را بجز محمدخدابنده که کور بود ، به دیارباقی فرستاد. و قصد داشت به عثمانی لشکرکشی کند.
گرایشات سنی گری و خوی وحشی اسماعیل دوم بالاخره باعث شد قزلباشها برعلیه او شوریدند و او را به قتل رساندند و دوره سلطنت این پادشاه جسور و کم عقل فقط یکسال و نیم بود.
در دوره سلطنت شاه اسماعیل دوم ، هیچ جنگ یا واقعه قابل ذکری رخ نداد و فقط ، این آقا دستور افزودن علامت شیروخورشید را به پرچم ایران داد که تا پایان دولت محمدرضاشاه پهلوی برجا بود.
این هم سرنوشت سومین پادشاه صفوی که در سال ۹۸۵ به سرای ابدی شتافت و پس از او شاه محمد خدابنده به سلطنت رسید که داستان او را خواهم گفت
@tarikhbekhanim
اولا این شاه محمد خدابنده را با سلطان محمد خدابنده پسر ارغون شاه و برادر غازان خان که در دولت ایلخانی در سال ۷۰۳ چندسالی حاکم کل ایران شدو اسم مغولی اون الجایتو بود و مرکز سلطنت اون شهر سلطانیه نزدیک تبریز امروزی بوده ، اشتباه نگیرید. اینا نزدیک به ۲۶۰ سال بینشون فاصله هست.
ثانیا این شاه محمد خدابنده همون هست که کور بود و پسر طهماسب و برادر شاه اسماعیل دوم میشد.
شاه اسماعیل دوم بقدری از شاهزادگان صفوی کشت که قزلباشها کس دیگه ای را برای سلطنت پیدا نکردند و ناچارا از همین محمدخدابندهء نابینا استفاده کردند.
سران قزلباش از فرصت بدست آمده که ناشی از بی لیاقتی شاه بود استفاده کرده و خزانه سلطنتی را خالی کردند. اوضاع مملکت آشفته بود و خزانه که در زمان طهماسب حسابی پر شده بود خالی شد. عثمانی ها هرچه میتوانستند جلو آمدند و حتی تبریز را هم اشغال نمودند. ازبکها هم برخی مناطق خراسان را اشغال نمودند.
شاه ، ادارهء امور مملکت را به همسر خودش بنام خیرالنساء بیگم سپرده بود و این شخص هم پسر خودش حمزه میرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد.
شاه محمد خدابنده حدود ۱۰ سال سلطنت کرد و در این مدت ، اوضاع روز به روز بدتر میشد تااینکه پسرش عباس میرزا از همسر دیگرش بنام فخرالسادات بیگم بر علیه او قیام کرد.
این عباس میرزا همان شاه عباس کبیر است که اون موقع ۱۶ ساله بود و حاکم هرات.
چگونگی قیام عباس میرزا و ذکر جزئیات آن خیلی مفصل هست. اما به نظر بنده حکومت شاه عباس کبیر موفق ترین حکومت ایران بعد از اسلام تا پایان دورهء شاهنشاهی بوده است.
شاه عباس کبیر از سال ۹۹۶ هجری قمری به مدت ۴۲ سال سلطنت کرد و در این مدت ایران به یکی از باشکوه ترین دوره های تمدنی خود رسید که شرح آن را خواهیم داد.
@tarikhbekhanim
در ارتباط با سلطنت طولانی مدت شاه عباس کبیر مطلب ، خیلی زیاد است و لذا خودتون را برای چند شب بحث و بررسی از جهات مختلف آماده کنید تا انشالله در خدمت خواهیم بود.😊
باسلام
در ادامه مبحث صفویه ، باید خدمت شما عرض کنم اعتقاد به مدیریت گروهی و تمرکز بر رای اجماعی ، یک سیستم مدیریتی است که هم مزایایی دارد و هم معایبی.
از آنجا که نام کانال ما، تاریخ و سیاست است و قصد آن داریم که از مطالب تاریخی که عنوان میشود نتیجه گیری و عبرت آموزی نماییم لذا لازم است برخی سوالات و شبهات روز را هم جواب دهیم.
برخی از دوستان ، سوال پرسیده اند که این نظام شاهنشاهی که صفویه به راه انداختند ، خوب است یا بد؟ مگر حضرت امام نفرمودند که نظام شاهنشاهی چیز بدی است ، پس چرا شمااینقدر از صفویه حمایت میکنید و آنها را نجاتبخش ایران پس از حمله مغول میدانید و از اینکه نظام شاهنشاهی قبل از اسلام را در ایران احیا کردند دفاع میکنید و بابت این مسئله ذوق مینمایید؟😳
در جواب این دوستان باید عرض کنم که ما در پایان مبحث صفویه به این سوالات جواب خواهیم داد.
اما عجالتا باید عرض کنم در آن دوره هیچ روش حکومتی دیگری در جهان برای اداره کشور وجود نداشت و همه کشورها به شیوهء شاهنشاهی ادره میشد. مجلس مهستان که در ایران قبل از اسلام بود هم به شکل کج دار و مریز در همه دولتهای بعد از اسلام تشکیل میشد اما اینکه دموکراسی به شکل امروزی وجود داشته باشد ، در هیچ جای جهان اینطور نبوده که در دولت صفویه هم باشد.
و دموکراسی به شکل امروزی که صدالبته مزخرفترین روش حکومت داری است سوغات نحس غرب است که بر ما تحمیل شده و ما هم به دلایلی راهی بجز ادامهء آن نداریم.
اما باید دانست در حکومتی که پیامبر ص و علی علیه السلام تشکیل دادند هیچ اثری از مجلس و قوه مقننه نبوده و مراجعه به صحابه فقط جهت مشاوره بوده و نه تصمیم گیری.
یعنی پیامبر ص به فرمایش قرآن بااصحاب خود مشاوره میکرده ولی تصمیم نهایی را خودش میگرفته و اینجور نبوده که صحابه تصمیم بگیرند و پیامبر ص هم اجرا نماید.
آیات دال بر مشورت و مشاوره مثل و امرهم شوری بینهم و یا وشاورهم فی الامر همه به مشورت توصیه کرده اند و نه تصمیم گیری و تصمیم نهایی در نهایت با خود پیامبر ص بوده است.
اگر فرض کنیم همین فردا ، حضرت صاحب الامر عج انشالله ظهور نمایند و حکومت تشکیل دهند آیا به نظر شما به این مجلس ناشی از دموکراسی که ما داریم اجازهء فعالیت میدهند؟
آیا یک گوشه مینشینند و میگویند من فرمانده کل هستم اما تصمیم با شماست ، مجلس تصویب کند تا من اجرا کنم؟ یااینکه خودشان شخصا مصدر تصمیم گیری میشوند؟
این استکه بنده معتقدم به این دموکراسی که سوغات نحس یهودیان برای تسلط بر سایر کشورهاست دل نبندید.
نظام شاهنشاهی در آن دوره بهترین روش حکومت داری بود که صفویه آن را احیا کردند. اما اینکه چرا آن را به نظام ولایت فقیه تبدیل به احسن نکردند و اصلا نظر علما و فقها در ارتباط با همکاری بااین نظام سلطنتی چه بوده، بحثی است که در پایان توضیح خواهیم داد.
در مبحث سلطنت شاه طهماسب ، عرض کردم که شاه طهماسب از علمای شیعه ایران و مخصوصا جبل عامل دعوت به همکاری کرد و برای جنگها فتوای آنها را اخذ میکرد و آنها را نائب امام زمان عج میدانست ، امااین که چرا هم صفویه و هم آل بویه که دولتهای شیعی بودند ، حکومت را در اختیار این نایبان عام امام زمان عج قرار ندادند آن هم بحث جداگانه است که در آینده خدمت شما خواهم گفت.
خب بعد از اینکه عباس میرزای ۱۶ ساله ، حاکم هرات، با کمک قزلباشها بر علیه پدرش کودتا کرد و پدرش ، شاه محمد خدابنده را در سال ۹۹۶ از سلطنت خلع نمود و خودش در قزوین ، پایتخت صفویان به تخت سلطنت نشست، با مشکلات عدیده ای روبرو شد. از جمله تفرقه و دسته بندی قزلباشها، کمبود شاهزادگان صفوی ، نداشتن حامی ، اشغال شمال و شمالغرب کشور توسط عثمانیها، اشغال شمالشرق کشور توسط ازبکها و خالی بودن خزانه و.....
شاه عباس برای حل این مشکلات با مشورت دلسوزانی از بزرگان قزلباش شروع به برنامه ریزی کرد و در وهله اول شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آنکه خیالش از حمله پیشدستانهٔ دولت عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیماننامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریهء کنونی را به آنان واگذار کرد. به قول معروف، زمین داد و زمان خرید.
سپس به بهینهسازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش در استانها پرداخت. این کار چندسال زمان برد.در سال ۱۰۰۶ شاه عباس، پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و از آن زمان به بعد اوضاع اصفهان به کلی عوض شد.
این دومین بار بود که اصفهان ، پایتخت میشد و یکبار هم در زمان سلجوقیان این اتفاق افتاد که هنوز هم بناهایی از آن دوره در اصفهان هست.
بعد از آن به جنگ اوزبکان رفته و آنها را شکست داد . این در حالی بود که قبلا قزلباشها چندبار از اوزبکها شکست خورده بودند و ازبکها حتی تا مشهد هم جلو آمده بودند .اما در سال ۱۰۰۷ که شاه عباس به سن ۲۷ سالگی رسیده بود با برنامه ریزی دقیق و گرد آوردن نیرو شکست سختی به اوزبکها داد. بخت با او یار بود و اختلاف در بین ازبکها یکی از عوامل پیروزی او شد. بعد از آن حدود ۴ سال صبر کرد و در این مدت هم اوضاع عثمانی را رصد میکرد و هم به جمع آوری نیرو و تجهیزات میپرداخت.
در همین اوضاع بود که دو برادر انگلیسی به دربار صفوی راه یافتند. این دو برادر که رابرت شرلی و آنتونی شرلی بودند در امور نظامی و ساخت توپ بصیرت زیادی داشتند و شاه عباس برای انتظام قوا و ساخت توپهای جدید و پیشرفته خیلی از وجود آنها بهره برد. این دو برادر در غالب یک تیم ۲۵ نفره از راه ونیز به بغداد و سپس به قزوین آمده و به حضور شاه عباس رسیدند.
اینکه آیا اینها به دعوت شاه عباس به ایران آمدند یااینکه اروپاییان برای تضعیف دولت عثمانی( که تجارت اروپا و مخصوصا تجارت ونیز را بشدت تهدید میکرد) ،به ایران فرستادند هنوز معلوم نیست.
بالاخره در سال ۱۰۱۴ شرایط را مناسب دید و با حمله به دولت عثمانی در سه نوبت ، تمام مناطق اشغالی را از آنها پس گرفت. شاه در این مدت که حدود ۱۲ سال طول کشید ، لیاقت خیلی خوبی از خود نشان داد و عثمانیها را تا مناطق خیلی دور عقب راند و قرارداد عدم تعرض باآنها بست .لیاقت او باعث شد قزلباشها بسیار به او علاقمند شدند و بعدها حتی برخی فدایی او شدند که به لشکر شاهسون یعنی شاه دوست معروف شدند. اینها به اصطلاح امروزی ، گارد ویژه شاهنشاهی بودند.
یکی از خصوصیات جنگی شاه عباس توانایی زیاد او در راهپیماییهای طولانی مدت بود . بطوریکه بعضی اوقات قزلباشها هم به پای او نمیرسیدند و لشکر دشمن در بعضی مواقع که انتظار نداشت لشکر صفوی به او برسد ، غافلگیر میشد.
او همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد. و مناطق زیادی را فتح و به کشور ایران پیوست داد. و اسرای زیادی را هم وارد ایران نمود.
این مسئله اسیران جنگی خیلی جای بحث دارد که خدمت شما خواهم گفت. انشاءالله.
@tarikhbekhanim