eitaa logo
تاریخ و سیاست
3.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
23 ویدیو
12 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
واما اینکه در مورد ناپلئون و روسیه پرسیده بودند، قضیه از این قرار است که در اواخر قرن ۱۸ میلادی یک سری انقلابات در فرانسه راه افتاد که منجر به برافتادن نظام سلطنتی و اعدام لوئی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت گردید و به قول خودشان دولت جمهوری راه انداختند. مردم از این دولت جدید به شدت ناراضی بودند و دوباره خواستار نظام سلطنتی شدند. یکی از افسران ارتش بنام ناپلئون بناپارت از این موقعیت استفاده کرد و با نبوغ خاصی که داشت خود را بالا کشید و در نهایت امپراطور فرانسه شد و شروع به کشورگشایی کرد و حتی به شمال آفریقا هم لشگرکشی کرد. ناپلئون که همیشه امپراطور موفقی بود سه لشکرکشی بیجا و اشتباه هم داشت که یکی از آنها تصرف اسپانیا ، یکی محاصره انگلستان و دیگری حمله به روسیه بود . ناپلئون قصد تصرف روسیه را داشت که ثروت آن ، طمع ناپلئون را برانگیخته بود. لشکرکشی به روسیه در تابستان ۱۸۱۲ آغاز شد و ناپلئون فکر می‌کرد حداکثر تا پاییز به مسکو می‌رسد و در منازل گرم و پر از اغذیه مسکو ساکن می‌شود. اما برخلاف انتظار جنگ بیش از حد طولانی شد و فتح مسکو موکول به زمستان بسیااااار سرد مسکو شد روس‌ها نه تنها شهر مسکو را تخلیه و منازل آن را خالی از غذا کرده بودند بلکه برخی قسمت‌های آن را آتش زده و مناطق پشت سر ناپلئون را هم ویران و اشغال کرده و ارتباط ناپلئون را باعقبهء لشکرش قطع کردند. در این میان سربازان او به شدت از اثرات سرمای جان‏گداز روسیه صدمه خوردند به‌طوری که از ۵۳۰ هزار سرباز فرانسوی، فقط ۳۲هزار نفر جان سالم به در بردند در حالی که از ارتش ۱۲۰هزار نفری روسیه، تنها ۴۰ هزار نفر جان خود را از دست داده بودند. ناپلئون پس از این شکست با شتاب به پاریس بازگشت تا پول لازم را برای حملات بعدی خود فراهم آورد. اما این ماجراجویی تحقیرآمیز، دیگر کشورهای رقیب فرانسه را تحریک کرد تا در حال ضعف به ارتش فرانسه یورش برند و امپراتور فرانسه را سرنگون سازند. به این سیاست ، در جنگ ، سیاست زمین سوخته می‌گویند که دشمن را به داخل خاک خود بکشانی و بعد او را باقحطی ساختگی و قطع عقبه به هلاکت برسانی. دقیقا همین اتفاق بعدها در جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۱ بر سر لشکر آلمان هيتلری آمد و همین مسئله باعث شروع شکست‌های سریالی آلمان شد @tarikhbekhanim
واما در مورد جریان اصولیگری و اخباریگری که گفتیم شاه طهماسب جریان اصولیگری را در حوزه ها زنده کرد ، باید بگویم اولا این کار ، کار شاه طهماسب نبود بلکه کار علمای جبل عامل بود که شاه طهماسب به ایران دعوت کرده بود. ثانیا برخی مورخین اعتقاد دارند ورود جریان اخباریگری به داخل ایران هم کار همین علمای جبل عامل بود. اغلب علمای جبل عامل مخصوصا اولین ورودی آنها که محقق کرکی بود اصولی بودند. اما قبل از محقق کرکی و اندکی قبل از تشکیل دولت صفویه ، آثار شهیدثانی وارد ایران شده بود که حاوی متون اخباری بود. این دو مکتب ، دو فرقه و دو مذهب نیستند بلکه دو روش استخراج احکام فقهی هستند که به طور خیلی ساده و خلاصه باید بگویم که اصولیها معتقد به اجتهاد و استفاده از علوم عقلی و علوم یونانی در استنباط احکام هستند ولی اخباریها صرفا روایات و قرآن را مرجع استخراج احکام دانسته و حتی برخی از آنان حجیت قرآن را هم منوط به تفسیر ائمه در قالب روایات می‌دانند . در آینده خدمت شما توضیح خواهم داد که این سیره ، لطمات زیادی به حوزه ها و حکومت صفویه زد و یکی از عوامل سقوط دولت صفویه را ورود علمای اخباری به بدنه دولت صفوی می‌دانند. این طرز تفکر هنوز هم در حوزه های شیعی طرفداران زیادی دارد که توضیح خواهیم داد @tarikhbekhanim
باسلام ادامه مبحث را با سلطنت شاه اسماعیل دوم آغاز مینماییم از شاه طهماسب ، چند پسر برجا ماند که دوتای اولی اسماعیل و محمد خدابنده بودند. محمدخدابنده تقریبا کور بود و لذا به پادشاهی رسیدن او امری محال بود که البته بعدها پس از اسماعیل به حقیقت پیوست. اسماعیل که بعد از پدرش طهماسب با حمایت قزلباشها به سلطنت رسید ، آدم بسیار جسور و شجاعی بود و خیلی از فتوحات زمان شاه طهماسب به فرماندهی همین آقا صورت گرفت. این بشر به قدری جنگجو و سلحشور بود که حتی پس از انعقادقرارداد صلح آماسیه با دولت عثمانی ، در همان زمان پدرش ، زیر بار این صلحنامه نرفت و قصد حمله داشت. پدرش از ترس به هم خوردن قرار داد صلح ، او را حاکم هرات کرد تا هرچه دورتر از مرکز سلطنت باشد. اسماعیل هم در هرات شروع به جلب نظر قزلباشها کرد و قصد حمله به قزوین و برکناری پدر و بعد هم حمله به عثمانی داشت. پدر هم او را دستگیر کرد و بیست سال در قلعه ای در همان هرات محبوس کرد و شخص دیگری را حاکم هرات نمود. این آقا مزاج عقلی سالمی نداشت و نقل شده در همان زندان ، تحت تاثیر یک عالم سنی ، عقایدش عوض شد و بعدها که به سلطنت رسید منش سنی گری داشت. علی ایحال طهماسب در سال۹۸۴ فوت کرد و به علت کوری محمدخدابنده، همین اسماعیل را از زندان درآورده و به سلطنت رسانده و معروف به شاه اسماعیل دوم شد. شاه اسماعیل دوم از همان شروع سلطنت ، کشتار فراوانی از درباریان و شاهزادگان راه انداخت و نقل شده همه را بجز محمدخدابنده که کور بود ، به دیارباقی فرستاد.‌ و قصد داشت به عثمانی لشکرکشی کند. گرایشات سنی گری و خوی وحشی اسماعیل دوم بالاخره باعث شد قزلباشها برعلیه او شوریدند و او را به قتل رساندند و دوره سلطنت این پادشاه جسور و کم عقل فقط یکسال و نیم بود. در دوره سلطنت شاه اسماعیل دوم ، هیچ جنگ یا واقعه قابل ذکری رخ نداد و فقط ، این آقا دستور افزودن علامت شیروخورشید را به پرچم ایران داد که تا پایان دولت محمدرضاشاه پهلوی برجا بود. این هم سرنوشت سومین پادشاه صفوی که در سال ۹۸۵ به سرای ابدی شتافت و پس از او شاه محمد خدابنده به سلطنت رسید که داستان او را خواهم گفت @tarikhbekhanim
اولا این شاه محمد خدابنده را با سلطان محمد خدابنده پسر ارغون شاه و برادر غازان خان که در دولت ایلخانی در سال ۷۰۳ چندسالی حاکم کل ایران شدو اسم مغولی اون الجایتو بود و مرکز سلطنت اون شهر سلطانیه نزدیک تبریز امروزی بوده ، اشتباه نگیرید. اینا نزدیک به ۲۶۰ سال بینشون فاصله هست. ثانیا این شاه محمد خدابنده همون هست که کور بود و پسر طهماسب و برادر شاه اسماعیل دوم میشد. شاه اسماعیل دوم بقدری از شاهزادگان صفوی کشت که قزلباشها کس دیگه ای را برای سلطنت پیدا نکردند و ناچارا از همین محمدخدابندهء نابینا استفاده کردند. سران قزلباش از فرصت بدست آمده که ناشی از بی لیاقتی شاه بود استفاده کرده و خزانه سلطنتی را خالی کردند. اوضاع مملکت آشفته بود و خزانه که در زمان طهماسب حسابی پر شده بود خالی شد. عثمانی ها هرچه می‌توانستند جلو آمدند و حتی تبریز را هم اشغال نمودند. ازبکها هم برخی مناطق خراسان را اشغال نمودند. شاه ، ادارهء امور مملکت را به همسر خودش بنام خیرالنساء بیگم سپرده بود و این شخص هم پسر خودش حمزه میرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد. شاه محمد خدابنده حدود ۱۰ سال سلطنت کرد و در این مدت ، اوضاع روز به روز بدتر میشد تااینکه پسرش عباس میرزا از همسر دیگرش بنام فخرالسادات بیگم بر علیه او قیام کرد. این عباس میرزا همان شاه عباس کبیر است که اون موقع ۱۶ ساله بود و حاکم هرات. چگونگی قیام عباس میرزا و ذکر جزئیات آن خیلی مفصل هست. اما به نظر بنده حکومت شاه عباس کبیر موفق ترین حکومت ایران بعد از اسلام تا پایان دورهء شاهنشاهی بوده است. شاه عباس کبیر از سال ۹۹۶ هجری قمری به مدت ۴۲ سال سلطنت کرد و در این مدت ایران به یکی از باشکوه ترین دوره های تمدنی خود رسید که شرح آن را خواهیم داد. @tarikhbekhanim
در ارتباط با سلطنت طولانی مدت شاه عباس کبیر مطلب ، خیلی زیاد است و لذا خودتون را برای چند شب بحث و بررسی از جهات مختلف آماده کنید تا انشالله در خدمت خواهیم بود.😊
باسلام در ادامه مبحث صفویه ، باید خدمت شما عرض کنم اعتقاد به مدیریت گروهی و تمرکز بر رای اجماعی ، یک سیستم مدیریتی است که هم مزایایی دارد و هم معایبی. از آنجا که نام کانال ما، تاریخ و سیاست است و قصد آن داریم که از مطالب تاریخی که عنوان می‌شود نتیجه گیری و عبرت آموزی نماییم لذا لازم است برخی سوالات و شبهات روز را هم جواب دهیم. برخی از دوستان ، سوال پرسیده اند که این نظام شاهنشاهی که صفویه به راه انداختند ، خوب است یا بد؟ مگر حضرت امام نفرمودند که نظام شاهنشاهی چیز بدی است ، پس چرا شمااینقدر از صفویه حمایت میکنید و آنها را نجات‌بخش ایران پس از حمله مغول میدانید و از اینکه نظام شاهنشاهی قبل از اسلام را در ایران احیا کردند دفاع میکنید و بابت این مسئله ذوق مینمایید؟😳 در جواب این دوستان باید عرض کنم که ما در پایان مبحث صفویه به این سوالات جواب خواهیم داد. اما عجالتا باید عرض کنم در آن دوره هیچ روش حکومتی دیگری در جهان برای اداره کشور وجود نداشت و همه کشورها به شیوهء شاهنشاهی ادره میشد. مجلس مهستان که در ایران قبل از اسلام بود هم به شکل کج دار و مریز در همه دولت‌های بعد از اسلام تشکیل می‌شد اما اینکه دموکراسی به شکل امروزی وجود داشته باشد ، در هیچ جای جهان اینطور نبوده که در دولت صفویه هم باشد. و دموکراسی به شکل امروزی که صدالبته مزخرف‌ترین روش حکومت داری است سوغات نحس غرب است که بر ما تحمیل شده و ما هم به دلایلی راهی بجز ادامهء آن نداریم. اما باید دانست در حکومتی که پیامبر ص و علی علیه السلام تشکیل دادند هیچ اثری از مجلس و قوه مقننه نبوده و مراجعه به صحابه فقط جهت مشاوره بوده و نه تصمیم گیری. یعنی پیامبر ص به فرمایش قرآن بااصحاب خود مشاوره میکرده ولی تصمیم نهایی را خودش می‌گرفته و اینجور نبوده که صحابه تصمیم بگیرند و پیامبر ص هم اجرا نماید. آیات دال بر مشورت و مشاوره مثل و امرهم شوری بینهم و یا وشاورهم فی الامر همه به مشورت توصیه کرده اند و نه تصمیم گیری و تصمیم نهایی در نهایت با خود پیامبر ص بوده است. اگر فرض کنیم همین فردا ، حضرت صاحب الامر عج انشالله ظهور نمایند و حکومت تشکیل دهند آیا به نظر شما به این مجلس ناشی از دموکراسی که ما داریم اجازهء فعالیت میدهند؟ آیا یک گوشه می‌نشینند و می‌گویند من فرمانده کل هستم اما تصمیم با شماست ، مجلس تصویب کند تا من اجرا کنم؟ یااینکه خودشان شخصا مصدر تصمیم گیری میشوند؟ این استکه بنده معتقدم به این دموکراسی که سوغات نحس یهودیان برای تسلط بر سایر کشورهاست دل نبندید. نظام شاهنشاهی در آن دوره بهترین روش حکومت داری بود که صفویه آن را احیا کردند. اما اینکه چرا آن را به نظام ولایت فقیه تبدیل به احسن نکردند و اصلا نظر علما و فقها در ارتباط با همکاری بااین نظام سلطنتی چه بوده، بحثی است که در پایان توضیح خواهیم داد. در مبحث سلطنت شاه طهماسب ، عرض کردم که شاه طهماسب از علمای شیعه ایران و مخصوصا جبل عامل دعوت به همکاری کرد و برای جنگها فتوای آنها را اخذ میکرد و آنها را نائب امام زمان عج می‌دانست ، امااین که چرا هم صفویه و هم آل بویه که دولت‌های شیعی بودند ، حکومت را در اختیار این نایبان عام امام زمان عج قرار ندادند آن هم بحث جداگانه است که در آینده خدمت شما خواهم گفت.
خب بعد از اینکه عباس میرزای ۱۶ ساله ، حاکم هرات، با کمک قزلباشها بر علیه پدرش کودتا کرد و پدرش ، شاه محمد خدابنده را در سال ۹۹۶ از سلطنت خلع نمود و خودش در قزوین ، پایتخت صفویان به تخت سلطنت نشست، با مشکلات عدیده ای روبرو شد. از جمله تفرقه و دسته بندی قزلباشها، کمبود شاهزادگان صفوی ، نداشتن حامی ، اشغال شمال و شمال‌غرب کشور توسط عثمانی‌ها، اشغال شمالشرق کشور توسط ازبکها و خالی بودن خزانه و..... شاه عباس برای حل این مشکلات با مشورت دلسوزانی از بزرگان قزلباش شروع به برنامه ریزی کرد و در وهله اول شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آن‌که خیالش از حمله پیش‌دستانهٔ دولت عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیمان‌نامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریهء کنونی را به آنان واگذار کرد. به قول معروف، زمین داد و زمان خرید. سپس به بهینه‌سازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش در استان‌ها پرداخت. این کار چندسال زمان برد.در سال ۱۰۰۶ شاه عباس، پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و از آن زمان به بعد اوضاع اصفهان به کلی عوض شد. این دومین بار بود که اصفهان ، پایتخت میشد و یکبار هم در زمان سلجوقیان این اتفاق افتاد که هنوز هم بناهایی از آن دوره در اصفهان هست. بعد از آن به جنگ اوزبکان رفته و آنها را شکست داد . این در حالی بود که قبلا قزلباشها چندبار از اوزبکها شکست خورده بودند و ازبکها حتی تا مشهد هم جلو آمده بودند .اما در سال ۱۰۰۷ که شاه عباس به سن ۲۷ سالگی رسیده بود با برنامه ریزی دقیق و گرد آوردن نیرو شکست سختی به اوزبکها داد. بخت با او یار بود و اختلاف در بین ازبکها یکی از عوامل پیروزی او شد. بعد از آن حدود ۴ سال صبر کرد و در این مدت هم اوضاع عثمانی را رصد میکرد و هم به جمع آوری نیرو و تجهیزات می‌پرداخت. در همین اوضاع بود که دو برادر انگلیسی به دربار صفوی راه یافتند. این دو برادر که رابرت شرلی و آنتونی شرلی بودند در امور نظامی و ساخت توپ بصیرت زیادی داشتند و شاه عباس برای انتظام قوا و ساخت توپهای جدید و پیشرفته خیلی از وجود آنها بهره برد. این دو برادر در غالب یک تیم ۲۵ نفره از راه ونیز به بغداد و سپس به قزوین آمده و به حضور شاه عباس رسیدند. اینکه آیا اینها به دعوت شاه عباس به ایران آمدند یااینکه اروپاییان برای تضعیف دولت عثمانی( که تجارت اروپا و مخصوصا تجارت ونیز را بشدت تهدید میکرد) ،به ایران فرستادند هنوز معلوم نیست. بالاخره در سال ۱۰۱۴ شرایط را مناسب دید و با حمله به دولت عثمانی در سه نوبت ، تمام مناطق اشغالی را از آنها پس گرفت. شاه در این مدت که حدود ۱۲ سال طول کشید ، لیاقت خیلی خوبی از خود نشان داد و عثمانی‌ها را تا مناطق خیلی دور عقب راند و قرارداد عدم تعرض باآنها بست .لیاقت او باعث شد قزلباشها بسیار به او علاقمند شدند و بعدها حتی برخی فدایی او شدند که به لشکر شاهسون یعنی شاه دوست معروف شدند. اینها به اصطلاح امروزی ، گارد ویژه شاهنشاهی بودند. یکی از خصوصیات جنگی شاه عباس توانایی زیاد او در راهپیمایی‌های طولانی مدت بود . بطوریکه بعضی اوقات قزلباشها هم به پای او نمی‌رسیدند و لشکر دشمن در بعضی مواقع که انتظار نداشت لشکر صفوی به او برسد ، غافلگیر میشد. او هم‌چنین دو بار به گرجستان حمله کرد. و مناطق زیادی را فتح و به کشور ایران پیوست داد. و اسرای زیادی را هم وارد ایران نمود. این مسئله اسیران جنگی خیلی جای بحث دارد که خدمت شما خواهم گفت. انشاءالله. @tarikhbekhanim
🏅برای تورم ناپذیر شدن اقتصاد ایران و ثبات ارزش پول ملی؛ لطفا از کمپین «کارت به کارت طلا» حمایت نمائید.👇 https://www.farsnews.ir/my/c/171620 🔗کانال موسسۀ متا
باسلام پول و نقدینگی یکی از تاثیرگذارترین عوامل زندگی مادی بشر بوده و هست. قبل از اختراع پول ، بشر از مبادله کالا با کالا استفاده میکرده است. اولین پولهای اختراع شده به شکل سکه های فلزی از فلزات ارزشمند بوده که به اشکال هندسی مختلف ساخته میشده. ضرب اولین سکه را به سال ۶۴۰ قبل از میلاد در چین نسبت میدهند. بعضی مورخین هم میگن بین النهرین ولی اون نظریه چینی جدیدتره. سالها ، بشر از این فلزهای گرانبها به عنوان عامل تجارت استفاده میکرده. اما در همین دوران هم سفته و برات و صرافیهایی برای قبول این برات ها وجود داشته . بطوریکه مثلا حسن صباح که از ایران به مصر میرفته برای اینکه پول ، حمل نکنه حواله ای از یکی از صرافهای ایران میگرفته و پول خودش را به اون صراف میداده. این حواله را توی مصر به یه صراف دیگه میداده و پولش را میگرفته صرافها خودشون عامل تجارت بودن و بعد با کالای تجاری طلبهای همدیگه را تصفیه میکردند. جهان قدیم دقیقا مثل جهان امروز بوده . همه چیز اون موقع بوده. هم مسافرت بوده هم تفریح هم حمام بوده هم پول بوده هم صرافی هم درمان هم عمل جراحی هم دارو و...... فقط شکلش با الان فرق میکرده و سرعت کار هم کمتر بوده. خلاصه حدود ۱۶۰۰ سال بعد یعنی در قرن ۱۰ میلادی که حدودا قرن ۴ هجری بشه توی چین اسکناس اختراع میشه. تمام سکه های طلا و نقره را جمع میکنن میذارن توی خزانه سلطنتی و به جاش اسکناس میدن. این اسکناسها از جنس چرم بوده و یه مهر سلطنتی روش میزدن. مجازات جعل این چرم و این مهر سلطنتی هم اعدام بوده. سالهای سال هیچ کشوری از این اسکناسها استقبال نمیکنه. مثل خیلی از جنسهای چینی دیگه😄 در زمان چنگیز ، اسکناس به ایران میاد. همون چرمها. مردم هم استقبال نمیکنن. حدود صدسال بعد که دولت ایلخانی در ایران تشکیل میشه ، غازان خان از چین میاد و حاکم ایران میشه پول چینی را در ایران رسم میکنه که اسمش چاو بوده. اما شدیدا توسط مردم مقاومت میشه. غازان هم اونها را جمع آوری کرد. غازان خان خیلی به ایران خدمت کرد و ابنیه زیادی ساخت ، اوزان و مقادیر را یکسان کرد علما و شعرا را نواخت و .... اما پول چینی توی ایران پا نگرفت. بالاخره در جریان انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی اسکناس در فرانسه ساخته شد و عمومیت پیدا کرد. اسکناس هم یه واژه فرانسویه ولی توی فارسی از زبان روسی وارد شده . در زمان فتحعلی شاه. بعدها که انگلیس یه بانک به نام بانک شاهی در ایران تاسیس کرد ، شروع به چاپ اسکناس هم کرد و دیگه دینار و درهم و پشیز جمع آوری شد. بعد هم که در زمان رضاشاه بانک ملی تاسیس شد ، حق نشر اسکناس به بانک ملی داده شد. یکی از مهمترین کلاهبرداریهای بشر که یهودیها اختراع کردند جدا کردن ارزش پول و طلا بود. یهودیها اصولا در زمینه رباخواری و بانکداری و تجارت و.... سرآمد افراد بشر هستن و کلاهبرداریها همیشه توسط اونها اختراع میشه. جداکردن ارزش پول از طلا به این معنیه که از اول گفتند طلا و نقره نباید دست مردم باشه و دست به دست بشه. همه سکه های طلا (دینار) و نقره (درهم) را جمع آوری میکنیم و در خزانه یا بانک میگذاریم و در ازای اون به افراد سند کاغذی میدیم. اسم این سند شد پول. خب اگر قرار باشه طلای من توی بانک مرکزی باشه باید به میزان همون طلا به من سند بدن. یعنی اگر من الان یک گرم طلا توی بانک دارم ، باید روی اون سند که به اسم پول به من میدن بنویسند یک گرم طلا. مثلا بنویسن ۱ و معنی اون این باشه که من ۱ گرم طلا دارم. اصلا فلسفه اختراع پول همین بوده. که طلا و نقره که ارزشمنده و دست به دست شدنش باعث کاهش وزن اون میشه در یه جایی نگهداری بشه و به ازای اون سند صادر بشه. پس این طلا و نقره پشتوانهء پول منه. خب پس باید روی پولی که دست منه بنویسن که این سند به ازای چقدر طلاست؟ مثلا عدد ۱ به معنای ۱ گرم طلا باشه. یا ۱ سوت طلا. خب حالا هرچی طلای من که توی بانک مرکزی هست گرون بشه ارزش پولی هم که دست منه زیادتر میشه. اینکه اومدن و ارزش پول و طلا را از هم جدا کردن یه فریب بود. کار یهودیها برای بی ارزش کردن داراییهای من بود. قدیمیها یه چیز میدونستن و زیر بار اسکناس نمیرفتن😳 اگر آقای رییسی بیاد و تحولی در نظام بانکداری بده و چندتا کار که بعدا در قسمت تاریخ بانکها خدمت شما میگم از جمله همین احیای درهم و دینار را انجام بده ، اسم خودش را در تاریخ به یادگار میگذاره و یکی از عوامل مهم تورم حذف میشه. انشالله تا قسمت بعدی....
باسلام انشالله موضوع سلطنت شاه عباس صفوی و وقایع این دوره را به شرح ذیل ادامه می‌دهیم. یکی از خصوصیات مثبت شاه عباس اول یا همان شاه عباس کبیر ،علاقه زیاد او به آبادانی کشور بود. شاه عباس به قول مورخین یک اعجوبه مدیریتی بوده است. در زمینهء آبادانی ، توسعهء تجارت ، پذیرش سفرای خارجی، اهمیت دادن به علما و شعرا ، ساخت کاروانسراهای متعدد ، ساخت و تعمیر راه و پلهای خیلی زیاد ، راه اندازی کارگاه‌ها و کارخانه های مختلف ، استقلال کشور به معنای واقعی کلمه ، تمشیت امور نظامی و سازماندهی لشکریان ، ایجاد سپاه دائمی ، تعیین مرزهای کشور که تا سالها پابرجابود ، وابسته کردن کشورهای همسایه به ایران ، تمشیت سواحل جنوبی ، ایجاد مدارس علمیه در نقاط مختلف کشور ، ایجاد جو تساهل مذهبی برای اقلیت‌ها، ایجاد ارتباط بین ایران و کشورهای اروپایی ، دعوت از صنعتگران نظامی و غیرنظامی ، دعوت از علمای شیعه غیر ایرانی ، توسعه هنر ایرانی در زمینه های مختلف مثل معماری، نقاشی ، خطاطی، موسیقی ، ساخت ابنیه منحصر بفرد همچون میدان نقش جهان و عالی قاپو و چهل ستون و..... اقدامات زیادی انجام داد. شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۰۹ ه. ق. پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد می‌شد که از میان باغ‌ها و عمارت‌های مشهور به هزارجریب می‌گذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان یا همان ۳۳ پل فعلی از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ می‌گذشت، به میدان عظیم مستطیل شکل نقش جهان می‌رسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگ‌ترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطف‌الله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلاواله که شرح‌های ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار می‌گرفت. @tarikhbekhanim
مسجد شیخ لطف‌الله یکی از زیباترین مساجد کشور با معماری و کاشی‌کاری منحصر به فرد است. این مسجد بدون مناره که فقط گنبد دارد برای عبادت شخص شاه ساخته شد. شاه عباس دوره هایی برای خود می‌گذاشت و در این مسجد معتکف میشد. البته خود شیخ لطف الله هم در این مسجد اقامه نماز جمعه میکرد. شیخ لطف الله میسی ، پدر زن شاه و از علمای جبل عامل بود که به ایران مهاجرت کرده و منشا خدمات زیادی برای ایران شد. شاه عباس که علاقه زیادی به او داشت ، این مسجد را بنام وی نام گذاری کرد و مدرسه ای هم در کنار آن ، جهت تدریس این آقا ساخت. برای دیدن زیبایی‌های مسجد شیخ لطف الله و سایر اطلاعات در مورد آن به این وبگاه مراجعه نمایید. https://www.kojaro.com/attraction/7425-%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF-%D9%84%D8%B7%D9%81-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87/ @tarikhbekhanim
و اما خیابان هزار جریب که به دستور شاه عباس صفوی ساخته شد ، خیابانی بود که از وسط منطقه بزرگی به ابعاد هزار زرع در هزار زرع کشیده می‌شود. هر زرع تقریبا نیم متر است و لذا مساحت این زمین احتمالا حدود ۲۵۰ جریب بوده است ولی از آنجا که اعداد بزرگ را در قدیم ، هزار می‌نامیدند، به این منطقه هم هزار جریب گفته می‌شود. منطقه هزار جریب در قدیم بسیار مشجر و زیبا بوده و بااقداماتی که شاه عباس در آن انجام می‌دهد و خیابان‌های طولی و عرضی و بعضا مسقف که در آن می‌زند، منظره ای رویایی ایجاد می‌کند. این باغهای زیبا بعضا دارای برجهای کبوترخانه هم بوده که الان هم یکی از آنها در این منطقه قابل مشاهده است. یکی از کاخهای معروف موجود در منطقه هزار جریب ، کاخ فرح آباد بوده است که شهرت جهانی داشته و در زمان ظل السلطان ملعون به طور کامل خراب می‌شود. در مورد این ظل السلطان انشالله بعدها در تاریخ قاجاریه خدمت شما توضیح خواهم داد. القصه این خیابان که از وسط منطقه هزارجریب رد می‌شده و الان هم هست در امتداد خود به چهارباغ متصل می‌شده است و اصلا همه اینها به عنوان محل گذر و رفت و آمد و برای حمل و نقل ساخته نشده بود بلکه به عنوان محل تفریح و قدم زدن بوده و شکوه و عظمت پایتخت صفویه را به رخ مهمانان خارجی و مخصوصا سفرای دولت عثمانی می‌کشیده است. چهار باغ اصفهان شامل دو قسمت شمالي و جنوبي بوده است. قسمت شمالي كه از دروازه دولت آن زمان که هنوز هم به همین اسم است آغاز و تا پل الله وردي خان یا همان ۳۳ پل یا ۴۰ چشمه ادامه مي يافت و شامل باغ هاي متعلق به شخص شاه بود و به قول شاردن در مدت نه ماه از سال، سخت زيبا و تحسين آميز بوده است. قسمت جنوبي چهارباغ از آن سوي پل چهل چشمه (سي و سه پل) آغاز و تا دامنه كوه صفه ادامه يافته و در آنجا به باغ عظيم هزار جريب منتهي مي شده است. برخلاف تصور عامه و برخلاف شیب عادی شهر ، در حال حاضر به چهارباغ جنوبي، چهارباغ بالا می‌گویند و به آن شمالي، چهارباغ پایین. به حدفاصل ۳۳ پل تا خیابان عباس آباد که خود داستان مفصلی دارد ، چهارباغ عباسی می‌گویند. البته در تاریخ صفویه ذکر شده که تا دروازه دولت را چهارباغ عباسی می‌گفته اند. الان ستونهای قسمت‌هایی از چهارباغ قدیمی که در جریان بازسازی و احیا چهارباغ در ۴سال قبل پیدا شد در یک محفظه شیشه ای بزرگ نزدیک دروازه دولت نگهداری می‌شود. سردیس الله وردیخان نیز در کنار ۳۳ پل نصب شده است. چهارباغ در قسمت دروازه دولت منحرف شده و توسط چند خیابان به کاخهای شاه اعم از ۴۰ ستون و عالی قاپو و میدان نقش جهان و .... متصل میشد. میدان نقش جهان خود داستان مفصلی دارد که خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام واما داستان میدان نقش جهان یا همان میدان شاه: این میدان در ابتدا که ساخته شد میدان شاه نام داشت و تا قبل از انقلاب به همین نام بود و در زمان رضاشاه که بعنوان میراث ملی ثبت شد ، بنام میدان شاه نامیده می‌شد و بعد از انقلاب ، میدان امام نام گرفت. در کنار این میدان باغ بزرگی بنام باغ نقش جهان بود که بعدها توسط شاه عباس دوم به میدان بزرگی تبدیل و میدان نقش جهان نام گرفت. بعدها این میدان خراب شد و مردم اسم نقش جهان را روی همین میدان اولی که شاه عباس کبیر ساخته بود گذاشتند. این میدان مستطیل شکل است و در هر ضلع آن یک بنای تاریخی قراردارد که عبارتند از مسجدشاه ، مسجد شیخ لطف الله ، عمارت عالی قاپو و سردر بازار قیصریه. طول این میدان کمی بیش از نیم کیلومتر و عرض آن حدود ۱۶۰ متر است. قبل از این میدان ، در جاهایی از کشور مثل یزد و قزوین ، این نوع معماری که ترکیبی از بازار و مسجد و مرکز حکومتی و تجمع باشد ساخته شده بود، اما وسعت این میدان منحصر به فرد بود. بازار قیصریه یک بازار سرپوشیده بسیار زیبا بود که همین میدان شاه را به میدان قدیمی‌تر شهر که میدان عتیق نام داشت متصل میکرد که هنوز هم همینطور است. در حقیقت باید گفت شهر اصفهان قبل از شاه عباس منطقه شمالي تری بود و بافت قدیمی شاه شامل منطقه جی و جنوب آن بود که الان به آن سبزه میدان گفته می‌شود. اصطلاح سبزه میدان هم در چند شهر ایران قبل از صفویه وجود داست. شاه عباس کبیر یاهمان شاه عباس اول ، اصفهان را وسعت داد و تا آنطرف زاینده رود هم کشاند و در زمان خودش یکی از بزرگترین شهرهای جهان شد. و میدان نقش جهان در آن دوره بزرگترین میدان موجود در دنیا بود. در طول دوران ساخت میدان و پس از آن در سراسر دوران صفویه، میدان، زنده و فعال بوده، لیکن در دوران شاه سلیمان و شاه سلطان حسین به تدریج از رسیدگی به میدان خودداری شد. در ایام سلطنت شاه سلطان حسین، جوی‌های آب به تدریج راکد شده و آخرین درختان باقی‌مانده از درختانی که شاه عباس به دست خود کاشته بود، خشکیدند. در دوره قاجار، این میدان نیز مانند سایر بناهای تاریخی اصفهان مورد بی‌توجهی قرار گرفت. بخش‌هایی از میدان در طول دوران آشفتگی ایران از حمله اشرف افغان تا استقرار حکومت قاجاریه ، تخریب شد. بخش‌هایی نیز از جمله عمارت نقاره‌خانه در دوره قاجار از میان رفت.از زمان حکومت رضاشاه تا امروز، کار مرمت و بازسازی این ابنیه به‌طور مداوم ادامه دارد. عمارت عالی قاپو در حقیقت محل زندگی شاه نبوده بلکه رسیدگی به امور حکومتی، دیدار و پذیرفتن سفرا و نمایندگان خارجی ، بازرگانان علما و بزرگان بوده است. محوطه وسط میدان نقش جهان مخصوص تجمعات و سان دیدن ، نمایشها و بازی‌های گروهی از جمله چوگان بازی بوده است. همکنون یک مجسمه چوگان بازی در محل دروازه دولت نصب شده است که یادآور این دوران میباشد. این محوطه قبلا فاقد حوض بوده و حوضی که الان هست بعدها در زمان رضاشاه ساخته شد. دو نکته بسیار مهم در مورد عمارت عالی قاپو یا همان باب عالی وجود دارد. یکی نقاشی‌ها و مینیاتورهای بسیاااار زیبا در داخل کاخ که کار نقاش معروف آن دوره ، رضا عباسی میباشد. دیگری استخر داخل طبقات است که درون آن قیراندود بوده و توسط صفحات مسی پوشانده شده است. آب این کاخ و این استخر از کوه صفه که در ارتفاع بالاتری نسبت به کاخ قرار داشته لوله کشی شده بود و به حالت فواره بیرون می‌جست است. لوله ها از جنس سفال بوده و در آن دوره یکی از پیشرفته ترین تکنولوژی‌ها بوده است. البته نظریه دیگری هم وجود دارد که معتقد است آب از پایین کاخ به روش دستی و بوسیله ابزاری شبیه دم آهنگری به بالا پمپاژ می‌شده است. در دولت عثمانی قبل از صفویه مرکزی بنام عالی قاپو که به معنای باب عالی یا ورودی مرتفع هست وجود داشته که همان مرکز حکومت سلاطین عثمانی بوده و احتمالا شاه عباس کلمه عالی قاپو یا باب عالی را از آنها اقتباس کرده است. صحبت در مورد جزئیات میدان نقش جهان خیلی زیاد است که البته مورد بحث ما نیست. و انشالله فرداشب در مورد بافت اجتماعی پایتخت صفویه توضیح خواهم داد. @tarikhbekhanim
باسلام یکی از خدمات دولت صفویه به سرزمین ایران ، گسترش تجارت ، علم ، دانش ، نظامی‌گری، صنعت ، شعر و ادبیات ، هنر ، معماری و..... در جای جای نقاط کشور بوده است. این کشوری که از آن صحبت میکنیم شامل افغانستان فعلی ، کشورهای حوزهء قفقاز ، عتبات عالیات موجود در عراق فعلی ، بخشی از ترکیه امروزی ، بحرین و چند منطقه کوچک دیگر هم می‌شده و منظور فقط ایران فعلی نیست و اینها همه در دوران سلاطین قاجار و پهلوی از ایران جدا شدند. القصه یکی از این خدمات ، گسترش تجارت بین شرق و غرب و علی الخصوص بین ایران و اروپا بود. تجارت در دوره صفویه ویژگی ها و فاکتورهای های خودش را داشت که یکی از مهم ترین این فاکتورها رقابت با بزرگترین دولت اسلامی معاصر و همسایه یعنی دولت عثمانی بود. علاوه بر این موضوع ، تمام تمرکز دولت صفوی بر این بود که بتواند در بازار اروپا ، جایگاه خاص خودش را بیابد و بتواند انواع ابریشم خالص ایرانی، فرش ایرانی و سایر تولیدات ایران به این بازار برساند. در آن دوره، تجارت اروپایی‌ها به دست ونیزیها بود و همانطور که قبلا گفتم این ونیزیها خودشان  از اجداد مادری صفویه بودند و از دوره آق قویونلوها با صوفیان صفوی مراوده داشتند. این ونیزیها کالاهای اروپایی را تحویل می‌گرفتند و به بنادر عثمانی می‌آوردند و از آنجا یا تحویل تجار عثمانی میدادند تا آنها از طریق زمینی منتقل کنند یا خودشان به شکل زمینی به داخل عثمانی و سپس کشورهای عربی و ایران منتقل می‌کردند. وقتی دولت عثمانی ، دریای مدیترانه را ناامن کرد و چند جنگ دریایی بااروپاییها انجام داد ، تجارت مدیترانه مختل شد و تجار اروپایی کالاها را تحویل ونیزیها نمی‌دادند بلکه خودشان مستقیما از راه دور زدن قاره آفریقا به خلیج فارس و هندوستان می‌آوردند و کالاهای این منطقه را هم به اروپا منتقل می‌کردند.این کار اگر چه راه آنها را دور و هزینه هایشان را زیاد میکرد اما چاره دیگری نداشتند. اینجا بود که هم تجارت ونیز و هم تجارت عثمانی مختل شد و در عوض سواحل جنوبی ایران و هندوستان ، اهمیت پیدا کرد. یکی دیگر از اقدامات دولت صفوی برای تجارت ، استفاده از تجار ارمنی بود که کالاهای ایرانی را از طریق روسیه منتقل می‌کردند و کاری با عثمانی نداشتند . شاه عباس کبیر خیلی علاقه به کار کردن با تجار ارمنی داشت و ارامنه اصفهان در طی این دوره ، وضع مالی مناسبی پیدا کردند و بعضی از آنها مثل خواجه پطرس که الان خیابان خواجه پطرس اصفهان بنام اوست ، یک پایه از اقتصاد کشور شدند. نقش ارامنه در تجارت به قدری زیاد بود که شاه عباس حاضر شد آزادی‌های مذهبی زیادی به آنها بدهد چرا که غنی ترین کاروان‌های تجاری ، متعلق به خود شاه بود و معمولا شامل عدل های زیادی از ابریشم ایران میشد. @tarikhbekhanim
واما مورد بعدی که خیلی مهم است ، نقش دین و مذهب و علمای دینی در حکومت صفوی است. ما قبلا در این رابطه توضیح داده ایم اما نکته ای که باید اینجا به آن اشاره کنم یک شبهه است که می‌گوید دولت صفوی را علما دچار سرنگونی کردند ووقتی افغانها به ایران حمله کردند ، علمایی مثل علامه مجلسی مشغول بحث و جدل در مورد این بودند که با پای راست وارد دستشویی شوند یا پای چپ. ما به این شبهه جواب می‌دهیم و در ضمن آن در مورد نقش مذهب و علمای دینی در حکومت صفویه هم خواهیم گفت. اولا در این شبهه ، سقوط دولت صفوی را مطلقا به علما نسبت داده که کاملا اشتباه است و دلایل سقوط دولت صفوی ، زیاد و متنوع هستند و شاید یکی از دلایل بی اهمیت آن ، ورود علما و آن هم نوع خاصی از علما بنام علمای اخباری در دربار صفوی باشد ثانیا در زمان حمله افغانها خبری از علامه مجلسی نبوده که بخواهیم از ایشان نام ببریم و ایشان سالها قبل ، فوت کرده بودند. ثالثا باید گفت دولت صفوی یک دولت کاملا مذهبی بود و با تکیه بر مذهب و رسمی کردن مذهب تشیع ، خدمات زیادی به کشور کردند که قبلا توضیح داده ایم. سقوط دولت صفوی به دلیل بی‌کفایتی شاهان بعد از شاه عباس کبیر و یک سری تغییرات در دنیای آن روز و دخالت خواجه سرایان در امور حکومتی و زن بارگی شاهان و بی اطلاعی آنها از امور کشورداری و غافل شدن از اوضاع افغانستان بود. یکی از دلایل بی اهمیت سقوط صفویه هم دخالت دسته ای از علمای آنروز به نام علمای اخباری بود که با نظریات خود صدماتی به دولت و جامعه زدند و این اتفاقی است که الان هم متاسفانه تحت عنوان نهضت نواخباری در حوزه‌های علمیه رخ داده است . آشنایی با نظریات اخباریون و اصولیون و ذکر تاریخ آنها یک بحث بسیااار مفصل و پرمناقشه است . اما به طور خییییلی خلاصه باید عرض کنم علمای اخباری بر خلاف علمای اصولی ، موافق دخالت در حکومت و یا تشکیل حکومت نبودند. همین امر باعث شد برخی سلاطین صفوی که بعضا منکراتی مثل شرب خمر انجام میدادند برای نجات از دست علمای اصولی که مرتب امر و نهی میکردند و در امور حکومتی و دربار دخالت می‌نمودند متوسل به علمای اخباری شوند و از شر دخالت علما در حکومت راحت شوند . بااین ترفند ، علما به ظاهر در بدنه حکومت بودند اما دخالت جدی نداشتند و همین یکی از عوامل سقوط دولتی شد که پایه آن بر اساس مذهب شیعه بنا شده بود. پس اینکه ما سقوط دولت صفوی را به علمای شیعه نسبت بدهیم یک اتهام واهی است . بلکه در حقیقت یکی از دلایل سقوط آنها ، رویگردانی آنها از علما ، و انحصار آنها به یک دخالت ظاهری بوده است. انشالله در جلسه آینده در ارتباط با ادامه دولت شاه عباس کبیر صحبت خواهیم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام شاه عباس کبیر تا پایان عمر با دولت عثمانی درگیر بود. جنگ باعثمانی طی سه مرحله بود که در مرحله سوم ، شاه عباس فوت کرد. البته این جنگها مقطعی بود و اینجور نبود که همیشه جنگ باشد بلکه هر مرحله مدتی حدود یکسال طول می‌کشید و بعد یک دوره چندساله آرامش بود. در بین این دوره ها هم جنگهای محلی و غیر محلی هم زیاد رخ میداد که شخص شاه در بیشتر آنها شرکت نداشت ولی تقریبا در تمام آنها پیروز بود از جمله قتل عام نقطویان و دفع شورش احمدخان گیلانی و میرشاه وردیخان و پرتغالی‌ها و جنگ ارمنستان و گرجستان و..... یکی از سیاستهای شاه عباس در این جنگها انتقال اسرا به داخل کشور و یا کوچاندن اقوام مختلف بوده است. مثلا تعداد زیادی از ارامنه را در جنوب اصفهان و آنطرف زاینده رود مسکن داد. شاه عباس از این ارمنی ها هم برای تجارت بااروپا استفاده میکرد و هم به عنوان یک سد در مقابل تهاجمات بختیاری‌ها به اصفهان. تعدادی از اسرای گرجی را هم در شمالغرب اصفهان جاداد که امروزه فریدن و داران نامیده می‌شود. تعدادی از ازبکان را در جنوب غرب جا داد که الان شهر زاینده رود نام دارد. تعدادی از اسرای کرد را به خراسان و کلات منتقل کرد. نقل شده که شهر نجف آباد هم توسط شاه عباس تاسیس شد. گویند در دوره صفوي شهر نجف آباد با طراحی شيخ بهايي و به پيشنهاد او به عنوان يك شهر جديد احداث شده است. اینکه انگيزه ايجاد شهر نجف آباد چه بوده است اظهار نظرات مختلف و ابهامات گوناگون وجود دارد و مشهورترين اين قول آنستکه نذورات و عايدات موقوفات منطقه به وسيله كارواني از اصفهان به سوي نجف اشرف مي رفت كه پس از پيمودن 25 كيلومتر از حركت باز ايستاد و ديگر پيش نرفت شيخ بهايي چاره را در اين ديد كه با اذن شاه عباس محمولات شتران را هزينه بناي شهري كنند به نام نجف آباد وچنين شد كه اين شهر متولد شد در حاشيه اين تاريخچه قصه هايي است كه از آن مي گذريم اما نام نجف آباد مويد اين نظريات است قول ديگر اين است كه توليد و گسترش صنايع نظامي كه به تازگي توسط برادران شرلي به ايران آمده بود نيازمند موفقيت جغرافيايي خارج از شهر اصفهان بود و نجف آباد احداث شد تا صنعت گران اطراف كشور در اين شهر گرد آيند و آمادگي دفاعي صفويان توسعه طلب را از طريق ساخت انواع سلاح هاي آتشين افزايش دهند سابقه صنايع دستي ريخته گري و فزوني صنايع ريخته گري نجف آباد در حال حاضر مويد اين قول است. @tarikhbekhanim
باسلام یکی از چالش‌های دوره شاه عباس کبیر ، حضور پرتغال در سواحل و جزایر جنوبی ایران بوده است. این جریان برمی‌گردد به همان مطلبی که تحت عنوان مرکانتلیسم قبلا خدمت شما توضیح دادم. مرکانتلیسم دوره گذار از فئودالیسم به کاپیتالیسم و در حقیقت دوره ثروت اندوزی اروپایی‌ها بوده است. پس از ناامن شدن دریای مدیترانه توسط عثمانی ها و بسته شدن راه تجارت دریایی که از طریق مدیترانه و سواحل آسیایی صورت می‌گرفت اروپایی‌ها و مخصوصا اسپانیا و پرتغال به فکر دور زدن قاره آفریقا و به اصطلاح دماغه امیدنیک برای رسیدن به هندوستان شدند و این مسئله باعث آشنایی اروپایی‌ها با منابع ثروت کشورهای بین را گردید. بعدها با کشف قاره آمریکا توسط اسپانیایی‌ها و بعد هم حضور پرتغالی‌ها در آمریکا و استخراج منابع و معادن بکر و دست نخورده آنجا، اروپاییان به فکر افتادند که کشورهای دیگر جهان را هم به تسخیر خود درآورند و ثروت بدست آمده از آمریکا را صرف تولید کشتی‌های اقیانوس پیما و بزرگ و مجهز کرده و به راه افتادند. از اینجا بود که داستان استعمار آغاز شد و مخصوصا به شرق آسیا تا سواحل ایران دست اندازی کردند. اولین بار واسکودوگاما دریانورد معروف پرتغالی قبل از کشف آمریکا سواحل هندوستان را تصرف و بعد توسط یک ایرانی خائن نسبت به سواحل ایران هم تشویق و ترغیب شد. اینها همه قبل از دولت صفویه رخ داد. واسکودوگاما که نمی‌توانست هندوستان را رها کند نامه ای برای پادشاه پرتغال فرستاد و درخواست سپاه دریایی کرد. پادشاه پرتغال ، آلبوکرک را در راس چند کشتی به سمت ایران روانه کرد و اینها در طی گرفتاری‌های حکومت ایران در دوره فترت بعد از ایلخانان تا زمان شاه عباس ، چند جزیره از آب‌های خلیج فارس بعلاوه بندر هرمز را کم کم اشغال و اقدام به ساخت قلعه و تجارتخانه کردند. اون موقع بندر هرمز خیلی آباد بود و یک تساهل مذهبی هم در اون وجود داشت که تجار ایرانی اومده بودند اونجا و شهر آبادی برا خودشون درست کرده بودند. این شد که پرتغالی‌ها از اینجا خوششون اومد و موندگار شدند.و کم کم بحرین ، گمبرون ، قشم، و لارک را هم اشغال کردند. شاه عباس بعد از فراغت از یه سری کارها بالاخره پس از ۱۳۰ سال که این مناطق دست پرتغالی‌ها بود در سال ۱۰۱۰ هجری قمری به امامقلی خان حاکم لایق و شجاع فارس دستور حمله به این مناطق را داد. این امام قلی خان پسر الله وردیخان همان سرلشکر گرجیِ شاه عباس بود که در جنگهای مختلف شجاعت و لیاقت زیادی از خودش نشان داد و شاه بخاطر خدمات همین الله وردیخان گرجی ،به درخواستش پاسخ مثبت داد و حاضر شد که ملاصدرا را از تبعید دربیاورد و به دست او بسپارد تا به شیراز ببرد. الله وردیخان در شیراز مدرسه بزرگی برای ملاصدرا ساخت و ریاست و کرسی تدریس به او داد . الله وردیخان بقدری محبوب شاه بود که ۳۳ پل را هم بنام او گذاشت و بعدها اسمش ۳۳ پل شد. القصه امامقلی خان ، پرتغالی‌ها را حسابی منکوب کرد و بحرین را تصرف کرد اما بقیه جاها را محاصره کرد و جنگ طول کشید. بعدش دوباره جنگ با عثمانی‌ها شروع شد و شاه درگیر جنگ در شمالغرب کشور شد و نیاز به امام قلی خان پیدا کرد لذا یه قرارداد صلح با پرتغالی‌ها بست و بحرین را در دست ایران نگه داشت اما دست از محاصره بقیه مناطق کشید. @tarikhbekhanim
القصه بعد از فراغت شاه از جنگ با عثمانی‌ها ، شاه قراردادی با انگلیسی ها بست تا در جنگ مجدد با پرتغالی‌ها، به ایران کمک کنند. علت این مسئله آن بود که در آن زمان ایران نیروی دریایی نداشت و تشکیل آن هم مدتها طول می‌کشید لذا دست به دامان انگلیسی‌ها شد که به تازگی رقیب دریایی پرتغال و اسپانیا شده بودند. انگلیسی‌ها در دریا و امامقلی خان هم در خشکی جنگ سختی با پرتغالی‌ها کردند و در سال ۱۰۳۱ قمری بالاخره بساط پرتغالی‌ها از خلیج فارس برچیده شد. به همین مناسبت روز ده اردیبهشت را بعد از انقلاب اسلامی بنام روز خلیج فارس نامیدند که به مناسبت اخراج پرتغالی‌ها از خلیج فارس است. چندنکته در ارتباط با این مسئله وجود دارد: یکی اینکه شاه عباس زودتر از این می‌توانست با پرتغالی‌ها بجنگد. اما پادشاه اسپانیا که در آن موقع پرتغال را هم اداره میکرد ، چندبار هیات مذاکره کننده به ایران فرستاد و قول کمک به شاه در جنگ با عثمانی داد. اما هربار بدعهدی میکرد و تعهدات خود عمل نمی‌کرد این بود که شاه عباس اقدام به جمع کردن بساط آنها نمود. نکته دوم اینکه در آن زمان انگلیسی‌ها رقیب دریایی پرتغال و اسپانیا بودند و همکاری آنها باایران ریشه در مخاصمات بین خودشان داشت و درضمن از این راه منافع سرشاری کسب نمودند که بعدا خواهیم گفت‌. نکته بعدی اینکه انگلیسی‌ها در قبال اخراج پرتغالی‌ها، یک نوع استعمار را در خلیج فارس راه انداختند که بعدها برای ایران دردسرساز شد. انگلیسی‌ها موافقت کردند با ناوگان خود از طریق دریا به پایگاه پرتغالی‌ها در قشم و هرمز حمله کرده و درصورت پیروزی از امتیازاتی بهره‌مند شوند که اهم آنها عبارتند از: ۱. استحکامات جزیره هرمز توسط ناوگان ایران و انگلیس تصرف شود. ۲. درآمد گمرگی به تساوی بین طرفین تقسیم شود و کالای انگلیسی از حقوق گمرکی معاف خواهد بود. ۳. غنایم جنگی به تساوی میان طرفین تقسیم خواهد شد. جالب اینکه در جنگ فتح هرمز، نیروی دریایی انگلیس درست زمانی وارد صحنه کارزار به نفع ایران شد که از پیروزی ایرانیان اطمینان پیدا کرده بود. نکته مهم این است که فتح هرمز در زمان شاه عباس اول، به معنای آغاز حرکت گسترده انگلیسی‌ها در خلیج فارس، برای به دست آوردن حاکمیت مطلق اقتصادی بود. علاوه‌بر آن، جایگزینی «بندر عباس» به‌جای «هرمز» به عنوان بندر مرکزی در خلیج فارس، در درازمدت نوعی عقب‌نشینی از هرمز به طرف ساحل بود. در نتیجه، شرایط بالقوه تداوم حاکمیت ایران را بر بخش‌های جنوبی خلیج فارس و سواحل عمان به حداقل می‌رساند. انگلیس بعدها یک تجارتخانه هم در بصره زد که یکبار پرتغالی‌ها به جبران شکست در خلیج فارس ، تجارتخانه را به آتش کشیدند. به نظر بنده کمک گرفتن شاه عباس از انگلیسی‌ها کار درستی نبود. به هر حال ایران نیاز به نیروی دریایی داشت. چیزی که دولت عثمانی مهارت زیادی در آن داشت ولی ایران اهمیتی به آن نمی‌داد. اگر ایران نیروی دریایی قوی داشت می‌توانست از طریق گرجستان که دست ایران بود وارد دریای سیاه شود و جنگ دریایی باعثمانی راه بیندازد. ولی اعتقادی به نیروی دریایی نداشت و تا زمان رضاشاه هم ایران صاحب نیروی دریایی نشد. انگلیس بعدها به خاطر یکسری مشکلات داخلی ، حضورش را در خلیج فارس کم کرد اما در قرن ۱۸ مجددا حضور پررنگی پیدا کرد و بااستفاده از ضعف سیستم مرکزی حکومت ایران سفره استعمار بر کل جنوب ایران و غارت منابع نفتی را آغاز کرد. @tarikhbekhanim
باسلام همانطور که قبلا خدمت شما عرض کردم ، شاه عباس کبیر یا همان شاه عباس اول، که پنجمین پادشاه صفوی محسوب می‌شد ، یک نخبه مدیریتی بود که هم سلسله صفوی را از سقوط زودهنگام نشان داد و هم اقدام به تاسیس یکی از بزرگترین امپراتوری‌های آن روز جهان کرد. شاه عباس در عین حال جمع اضداد بود . در بسیاری از موارد ،دل رحم و منطقی و در بسیاری از موارد بی رحم و ستمگر بوده است. وی در چندین جنگ اقدام به قتل عام کرد در عین حال حامی محرومان و ستمدیدگان بود و در جنگها بسیار پرطاقت و شجاع حاضر میشد. به معنای واقعی کلمه تاجرپیشه بود ، هم برای جیب خود و هم برای رفاه اقتصادی مردم تلاش شبانه روزی میکرد. به شدت دین دار و دین سالار و عالم پرور و اهل چله نشینی و عبادت و زیارتهای مکرر امام رضا ع با پای پیاده بود و در عین حال اهل می و مطرب و ساقی و غلام بچه و.... بوده است. وی بعد از شکست پرتغالی‌ها در سال ۱۰۳۱ تعادل روانی چندانی نداشت و از آنجا که خودش با کودتا علیه پدرش به سلطنت رسیده بود ، نسبت به پسرانش ظنین شد و اقدام به قتل یا کور کردن آنها نمود به طوریکه دیگر ، جانشینی برای خود باقی نگذاشت و دست آخر مجبور شد نوه اش موسوم به سام میرزا که پسر محمدباقر میرزا بود را به ولیعهدی انتخاب کند. این سام میرزا یک آدم خل و چل و متنفر از شاه عباس بود و شاه ، پدرش را قبلا کشته بود و لذا از شاه کینه داشت. بالاخره شاه عباس در سال ۱۰۳۸ هجری قمری در سفر به مازندران ، فوت کرد و در آن موقع ۵۸ سال قمری سن داشت و ۴۲ سال قمری و یا ۴۱ سال شمسی سلطنت کرد. بعد از شاه عباس کبیر ، سام میرزا ( همان خل و چله )با نام مستعار شاه صفی به تخت سلطنت نشست . برخی دوستان روش کور کردن را نمی‌دانند. در زمان صفویه یک روش کور کردن بوده که به چشمها میل می‌کشیدند ولی چشم سالم بود و از حدقه در نمی‌آمد. به این شکل که میل را در آتش سرخ می‌کردند و دست و پای قربانی را می‌بستند و یک لحظه آن را به تخم چشم می‌چسبانند و لذا مردمک چشم به هم جوش می‌خورد و قربانی در عین حال که سالم بود ولی نمی‌دید. البته اگر امروز بود ، میشد با عمل جراحی مشکل را برطرف کرد ولی آنروزها امکان ترمیم قرنیه و مردمک و احتمالا کپسول و عدسی نبوده است😄 یک نکته دیگر آن استکه دورهء سلطنت شاه عباس اول که بزرگترین شاه صفوی بوده است در حقیقت آغاز زوال سلسله صفوی هم بوده و برخی اقدامات همین آقا از جمله کشتار و کور کردن شاهزادگان و ولیعهد کردن یک آدم بیلیاقت و برخی اقدامات در مورد املاک خاصه و تغییرات لشکری و کشوری ، زمینه سقوط در آینده را هم فراهم کرد که توضیح خواهیم داد. انشالله از فرداشب به بحث سلطنت شاه صفی که خیلی هم کوتاه است خواهیم پرداخت. @tarikhbekhanim
باسلام و عرض ادب برخی دوستان عزیز در پی وی ، سوال پرسیده بودند که اگر در زمان شاه طهماسب که ارادت شاه به علما زیاد شده بود و شاه ، علما را به عنوان نواب عام حضرت حجت عج قبول داشت و برای جنگ و صلح و برخی اقدامات دیگر فتوای آنها را اخذ میکرد، چرا آن موقع نظام ولایت فقیه راه اندازی نکردند و آیا اگر می‌کردند به نتیجه می‌رسید یانه؟ در جواب این سوال باید بگویم ، اولا در اول بحث دولت صفویه ، ضمن مقایسه این دوره با دورهء شیعی مذهب آل بویه، خدمت شما عرض کردم که هوای نفس و قدرت طلبی در سلاطین ، به آنها اجازه نمی‌داد دولتی که با تلاش و جنگ و خون دل خوردن بدست آورده اند دودستی تقدیم علما کرده و خود کنار بکشند و مثلا فرماندهء لشگر و امور نظامی شوند. مثلا در زمان آل بویه ،شخصی مثل شیخ مفید را داشتیم که باآن دانش والا اگر قصد حکومت داری و برقراری نظام حکومتی داشت قطعا بهتر از سایرین می‌توانست دین و مذهب و تمدن و فرهنگ و دانش و سیاست و سبک زندگی و.....در کشور را توسعه دهد و اصلا همیشه توسعهء این مولفه ها بدست علما بوده است. اما قدرت طلبی امیران آل بویه که خودشان هم شیعه بودند ، مانع این کار شد. در زمان شاه طهماسب و شاه عباس کبیر که اوج اقتدار سلاطین صفوی بود ، اگر چه اینها خودشان شیعه بودند و به علما ارادت و حتی عشق میورزیدند اما حاضر به واگذاری حکومت به آنها نبودند و نظام ولایت فقیه را به نظام حسبیه تعریف می‌کردند در حالیکه اصلا اولین بار قوانین حکومت داری بر اساس فقه شیعه در دولت صفویه را علمای شیعه و مخصوصا محقق کرکی تدوین کردند. یکی از دلایل دعوت از علمای شیعهء جبل عامل برای ورود به ایران همین بود که ما عالم دینی برای تببین قوانین شیعه در ایران نداشتیم و بواسطه حمله مغول بسیاری از آنها کشته شده و یا مهاجرت کرده و به حله و جبل عامل رفته بودند و لذا برای تدوین قوانین نیاز به دعوت آنها شد. و همین علما منشا خدمات بسیاری در زمینه دینی ، مذهبی ، حکومت داری، توسعه تجارت، معماری، هنر ، ادبیات ، شهرسازی و...... شدند. ثانیا اگر بخواهم نظر خودم را بگویم ، اینکه حضرت امام خمینی ره در سال ۵۷ موفق شد نظام ولایت فقیه راه بیندازد اما علمای قبلی و حتی مراجع بزرگی مثل شیخ فضل الله نوری یا آیت الله طباطبایی و آیت الله بهبهانی یا ملاعلی کنی و.....نتوانستند ، به عوامل خیلی زیادی بستگی دارد که یکی از آنها فهم و درک و شعور اجتماعی بود. در زمان انقلاب این فهم و درک به جایی رسیده بود که باانواع تخریب و تهدید و تطمیع و ارعاب و اجبار و کشتار و حکومت نظامی و.... مردم دست از خواسته خود نکشیدند و پای عقیده خود ایستادند و کشته شدند و کتک خوردند و زندان رفتند و شکنجه شدند تا به هدف خود رسیدند. اما مثلا در زمان شیخ فضل الله ، مردم این همراهی را نکردند . در سال ۵۷ امام یک نظریه فقهی کامل و شسته رفته برای ادارهء حکومت ارائه دادند که از چندسال قبل دروس آن و واکاوی نظری آن را در نجف شروع کرده بودند و علمای قدیمه چنین نکردند. در سالهای قبل رسانه های جمعی از جمله روزنامه ها و مجلات و مساجد و خصوصا کاست که اصلا انقلاب ما بعنوان cassett revolution شناخته می‌شود اینقدر توسعه نیافته بود و صدای شیخ فضل الله حداکثر بوسیله شبنامه به گوش مردمی می‌رسید که ۱۰ درصد آنها سواد خواندن و نوشتن داشتند. اما در انقلاب ۵۷ همه این ابزار ، بود. در انقلاب سال ۵۷ گروه‌های تبیین کننده زیادی در شهرهای مختلف بوجود آمد که سردمدار بسیاری از این گروه‌ها خودشان مجتهد یا مرجع تقلید بودند،که جریان انقلاب را برای مردم تبیین می‌کردند درحالیکه علمای قدیمه فاقد این سیستم فراگیر بودند. در انقلاب ۵۷ تجربه های زیادی از نهضت قتل گریبایدوف و نهضت تنباکو و نهضت مشروطه و و قیام ملی شدن صنعت نفت و.... نصیب مردم و علما و روشنفکران شد که در قبلی‌ها این تجربیات نبود و بنده در آینده انشالله همه اینها را برای شما خواهم گفت. و نکته آخر هم زمینه سازی جهانی برای بروز انقلاب سال ۵۷ بود. برای توضیح این مسئله بحث خیلی طولانی راجع به نهضتهای اسلامی در ۲۰۰ سال اخیر و واکاوی اینکه چرا تمدن اصیل اسلامی افول کرد و چرا تمدن غرب که وامدار ما و زیردست ما بود و تمدنی صرفا مادی و دنیاطلب بود بالا آمد ، باید خدمت شما بگویم که بعدها خواهم گفت انشالله. @tarikhbekhanim
باسلام بحث امشب ، تاریخ زندگی سام میرزا ، معروف به شاه صفی است که بعد از شاه عباس کبیر به سلطنت رسید و یک دوره ۱۴ ساله از سال ۱۰۳۸ تا سال ۱۰۵۲ هجری قمری سلطنت کرد. تمام شاهان صفوی قبل از این آقا ، در دورهء پیش از سلطنت ، حاکم یک ایالت بودند و تحت تعلیم مسائل کشورداری و حکمرانی و جنگ آوری توسط اساتید کارآزموده قرار داشتند. اما این آقا ، کلا در حرمسرا بزرگ شده بود و وقتی در سن ۱۸ سالگی به سلطنت رسید چیزی از کشورداری نمی‌دانست و آموزش خاصی جز زنبارگی ندیده بود. دیوانه ای قسی القلب معتاد به تریاک و مشروبات الکلی که سران قزلباش برای آزادی بیشتر خودشان از او حمایت می‌کردند چرا که اصولا هروقت حاکم جامعه بی عرضه باشد زیردستان راضی تر هستند و ظلم زیردستان به رعایا بیشتر خواهد بود و کسی هم متعرض آنها نخواهد شد. القصه در دوره این آقا بسیاری از افراد برجسته صفوی اعدام شدند و شاهزادگان به دلایل مختلف یا کشته شدند و یا کور گشتند. برخی از قزلباشهای خیلی موثر و خدمتگزار هم اعدام شدند که یک نمونهء آن همین امامقلی خان است که شرح آن را قبلا دادیم. این امامقلی خان و فرزندانش چنان از صفحه روزگار محو شدند که دیگر اثری از آنان باقی نماند. شاه صفی به طور کل کشورداری را رها کرده بود و عین خاله زنکها به امور داخل دربار می‌پرداخت و اگر تلاش برخی دلسوزان قزلباش و برخی از علما و وزیران نبود ازبکان و عثمانی ها ، کشور را تکه پاره کرده بودند. اما آن قوام و استواری و نظم و انضباطی که شاه عباس اول در کشور ایجاد کرده بود ، تا سالها مانع از فروپاشی کشور شد. بااین حال عثمانی‌ها حمله کردند و بغداد را که شاه عباس منضم به ایران کرده بود برای همیشه از ایران جدا کردند. و ایران را مجبور به پذیرش صلحنامه ای کردند که تا ۸۰ سال دوام داشت. اگر دولت عثمانی در قسمت‌های مغرب کشور خودش با اروپایی‌ها سرگرم نشده بود شاید براحتی می‌توانست قسمت‌های دیگری از ایران را هم جدا کند‌. ازبکها هم در دوره این شاه صفی ۱۱ بار به خراسان حمله کردند اما به علت مقاومت لشکریان و سران قزلباش، شکست‌های زیادی خوردند. سیاحان اروپایی در کل دورهء این آقا را دوره زوال حکومت صفوی می‌دانند ولی در این دوره ، مردم هم در رفاه بودند و شکایتی نداشتند که علت این مسئله ، یکی این بود که شاه صفی کاری به مردم نداشت و فقط متعرض درباریان و شاهزادگان و قزلباشها میشد و دیگر اینکه نظامی که شاه عباس اول مخصوصا در بازار و تجارت بنا نهاده بود خیلی استوار بود و به این راحتی از هم نمیپاشید. در طی سلطنت شاه صفی ، کمپانی هند شرقی هلند بوجود آمد که رقیب کمپانی هند شرقی انگلیس بود و با دربار شاه صفی مراودات داشت. یک سوالی که برخی دوستان می‌پرسند این استکه چرا می‌گفتند، هند شرقی و مگر ما هند غربی هم داشتیم. این سوال را قبلا هم جواب دادیم و علت آن برمی‌گردد به کشف آمریکا. وقتی ثابت شد کرهء زمین ،گرد است برخی دریانوردان گفتند خب به جای حرکت از اروپا به سمت هند بوسیله دورزدن قاره آفریقا ، می‌توانیم از آن طرف کره زمین به هند برسیم. یعنی از اروپا به سمت غرب. و لذا راه افتادند تا با دور زدن کره زمین به هند برسند که خب رسیدند به آمریکا. بومیان آمریکا هم خیلی شکل هندیها بودند و لذا فکر کردند به غرب هند رسیده اند و لذا اسم آمریکا تا مدتها هند غربی بود و به اون یکی هند که قبلا هم مرتب میرفتند گفتند هندشرقی. هنوز هم مردم جهان به سرخ پوستان آمریکا که همان بومیان آمریکا باشند می‌گویند Indian. القصه شاه صفی ۱۴ سال سلطنت کرد و در ابتدای سال ۱۰۵۲ که میل سفر به مشهد به او دست داده بود در کاشان و در سن ۳۲ سالگی فوت کرد . او را به قم بردند و در حرم حضرت معصومه س به خاک سپردند. بعد از شاه صفی، بزرگترین پسرش که فقط ۹ سال داشت با نام محمد میرزا به تخت سلطنت نشست و ملقب به شاه عباس دوم شد. برای او که کودک بود ، نائب السلطنه تعیین کردند که همان وزیر اعظم پدرش به نام ساروتقی اعتمادالدوله بود. انشالله فرداشب داستان شاه عباس دوم را خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
این هم چند عکس از سلاطین صفوی 👇👇👇👇👇
شاه اسماعیل اول . موسس سلسله صفوی