باسلام
در قسمت قبل مقداری از فضایل علی ع ذکر شد. از دیگر فضائل سیاسی ایشان مماشات و مهلت دادن به دوست و دشمن بود . علی ع همیشه بر این اعتقاد بود که راه هدایت همیشه باز است و افراد تا لحظه آخر اجازه توبه و بازگشت دارند. پیشبینی میشد که جنگ صفین حدود ۱۰ روز بیشتر طول نکشد اما علی ع مرتب مهلت میداد و برای لشکریان دشمن خطبه میخواند و روشنگری میکرد تا شاید یکنفر از لشکر شام هدایت شود و از راه خود برگردد.
علی عمیقاً از وظیفهٔ اسلامی خود آگاه بود و در راه حفظ شریعت اسلام، حاضر نبود که مصلحتی را بر حقی مقدم بشمارد. این مسئله امروزه در نزد سیاستبازان شاید خیلی مسخره باشد و لذا برخی معاندین و یا ناصبیان میگویند علی ع ، شمّ سیاسی نداشت. سیاست بلد نبود. انعطافپذیر نبود.
اینها به عقیده بنده یا واقعا مرزهای حماقت را رد کردهاند و یا خود را به حماقت زده و منافعشان در همین است. تاریخ ۱۴۰۰ ساله اسلام به وجود علی افتخار میکند و عدالت او را میستاید و بر همین صفت ظلم ستیزی او کتابها نوشته و گبر و مسلمان و مسیحی و یهودی برایش جایگاه ویژه باز کردهاند. اما یک مجری شبکه کلمه که در دشمنی او با خدا و اسلام هیچ شکی نیست میآید و میگوید اگر علی سیاست بلد بود و او هم مثل خلفای قبلی و مثل شیخین عمل میکرد آن فجایع در دوره خلافتش ایجاد نمیشد.
خب اگر ابوبکر و عمر با مماشات خودشون توانستند جامعه ایدهآل بسازند این استدلال هم درست از آب درمیآید.
علی به دنبال این نبود که چهارروز خلافت کند و باامثال معاویه مماشات کند و وضعیت جامعه را در همان حال نگه دارد و فقرا را ببیند که روزربه روز فقیرتر میشوند و چیزی نگوید و احکام اسلام را ببیند که هرروز خندهدارتر میشوند و قضاوتهای غلط را ببیند و یهودیان نفوذی در حکومت را ببیند و ببیند که جلو نقل حدیث پیامبر را گرفتهاند اما یهودیان نفوذی روزانه چندین حدیث برای مردم نقل میکنند و حدیث خوردن پیاز عکه در مکه همینطور دست به دست میشود و کعبالاحبار ملعون یهودی به ریش همه میخندد.
نه . علی نمیتوانست اینها را ببیند و دم فرو بندد. تمام جنگهای علی که خواهیم گفت بر سر این بود که علی نمیتوانست اینها را ببیند و هیچ نگوید.
القصه ، چند روزی از خلافت حضرت نگذشته بود که نالهها بلند شد. اِاِاِ ، پس چرا سهم ما از بیتالمال قطع شد؟ ما که جانب علی را گرفته بودیم. ما که خودمان علی را به خلافت رساندیم. پس چه شد انتظارات ما؟
مگر ما علی را خلیفه نکردیم که خودمان هم امیر شویم.پس چرا نشدیم؟
طلحه و زبیر پیش علی آمدند. همه اینها را گفتند دست آخر هم گفتند: علی در کارها با ما مشورت کن.
علی ع گفت چشم. اگر نیاز شد حتما.
جلسه بعد آمدند و گفتند علی ، امارت کوفه و بصره را به ما دو نفر بده.
علی ع فرمود برای آنها قبلا امیر تعیین کرده و فرستادهام. اگر نیاز شد خبر میکنم.
اینها فهمیدند که خییییر.
انگار قضیه اونجوری نیست که اینها فکر میکردند. این علی غیر از آن علی است که در ذهن خود و برای آینده خود ساخته بودند.
آمدند گفتند علی اجازه بده ما به مکه برویم و حج بجا بیاوریم.
علی ع فرمود از کی تا حالا برای مکه رفتن اجازه لازم است؟ اما حالا که خودتان امدهاید و اجازه میگیرید ، تجدید بیعت کنید و بعد بروید.
تجدید بیعت کردند و علی ع را مطمئن کردند که فقط برای انجام حج میروند. اما علی ع تمام نقشه آنها را میدانست و نتیجه هم برای او مشخص بود.
طلحه و زبیر به اتفاق هم برای انجام حج به مکه رفتند و در آنجا با عایشه ملاقات نمودند.
انشالله بقیه ماجرا بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
قبلا خدمت شما عرض کردم که عایشه ، آتش فتنه قتل عثمان را روشن کرد و خودش به مکه رفت و منتظر بود که وقتی عثمان به قتل رسید ، طلحه خلیفه شود.
وقتی عثمان به قتل رسید ، عایشه بلافاصله به سمت مدینه راه افتاد. در بین راه به او خبر رسید که مردم با علی ع بیعت کردهاند. اینجا بود که عایشه با عصبانیت کامل به مکه بازگشت و منتظر حوادث بعدی شد.
زبیر و طلحه پس از تجدید بیعت با امام علی ع به سمت مکه به راه افتادند و به عایشه ملحق شدند.
اینکه آیا عایشه خودش از طلحه و زبیر دعوت کرده بود یا نه و اینکه نقش معاویه این وسط چه بود اینها از نقاط تاریک تاریخ اسلام است که ما نمیدانیم اما علامه طباطبایی بر اساس اسناد معتبر ، میفرماید : در همان ابتدای خلافت ، علی ع برای معاویه نامه نوشت و از او خواست که بیعت کند . معاویه که هرگر حاضر به بیعت با علی ع نبود ، نامهای به طلحه و زبیر و عایشه فرستاد و آنها را تحریک به بیعتشکنی با علی ع کرد. طلحه و زبیر بر اساس همین نامه راهی مکه شدند و با عایشه همپیمان گشتند که از علی ع خواستار خونخواهی عثمان شوند.
زبیر ، پسر عمه علی ع میشد و خیلی مایل به جنگ نبود اما طمع قدرت اینقدر قوی است و شیطانالجن و الانس ، اینقدر قدرت و منصب را زینت میدهند که انسان زیر همهچیز میزند چه برسد به قوم و خویشی. یکی از این شیاطین ، عبدالله بن زبیر ، پسر زبیر بود که این پسر از اول نسبت به علی ع کینه داشت و زبیر را که طرفدار علی ع بود ، دشمن علی کرد.
خلاصه در آنجا طلحه و زبیر بلافاصله با عایشه جلسه گذاشتند و صحبتهای زیادی کردند . معاویه هزینه جنگ را به طور کامل فرستاد و نماینده معاویه که شخصی به نام یعلیبن امیه بود این پولها را دریافت کرد و با آنها سلاح مناسب خرید. شخصی به نام عبدالله بن عامر بن کُریز هم حدود ۶۰۰ شتر برای آنها تهیه کرد که در راس آنها یک شتر ماده بسیار زیبا و راهوار و از نژاد خوب ، با رنگ متمایل به قرمزی بود که آن را برای شخص عایشه خرید. این شتر که در عربی به آن جَمَل میگویند، شد شتر عایشه و این جنگ به خاطر اینکه عایشه سوار بر همین شتر شد و به جنگ علی ع رفت ، معروف شد به جنگ جمل. در حالیکه زنان پیامبر موظف بودند در حیات و ممات پیامبر ، از خانه بیرون نیایند و در آنجا بمانند و خدا میفرماید
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ (ترجمه: و در خانههایتان بنشینید و آرام گیرید (و بیحاجت و ضرورت از منزل بیرون نروید) و مانند دوره جاهلیت پیشین با آرایش و خود آرایی ، تبرج نکنید.
آیات ۳۲ و ۳۳ سوره احزاب.
خب حالا اینها میخواستند به جنگ علی ع بروند. اما مستقیما به سمت مدینه که در شمال مکه بود نرفتند بلکه راه خودشون را به سمت شمال شرق کج کردند و به بصره رفتند و ابتدا آنجا را از دست والی منصوب علی ع ، بیرون کشیدند.
علی ع از واقعه خبردار شد . سریعا لشکری در مدینه فراهم کرد و به سمت بصره به راه افتاد.
این لشکر خیلی کوچک بود و مردم مدینه و مکه خیلی تمایل به همکاری با علی ع نداشتند و قبلا عرض کردم که مردمان این شهر از علی ع کینه داشتند و او را همراهی نمیکردند. نقل شده که این لشکر حدود ۶۰۰ نفر بوده که البته تعداد خیلی زیادی از صحابی پیامبر در بین آنها بودند.
علی ع به سمت شمالشرق یعنی به سمت کوفه و بصره حرکت کرد و در بین راه هم به والی بصره یعنی عثمان بن حنیف برخورد کرد که جملیها ریش او را کنده بودند و او را از شهر بیرون کرده بودند.
خب انشالله بقیه بماند برای فرداشب
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
این عثمان بن حنیف که در قسمت قبلی عرض شد ، یکی از یاران باوفای علی ع بود و از صحابی پیامبر. این آقا و برادرانش سهل و عباد همه از یاران علی ع بودند و جزو نیروهای ویژه یا به اصطلاح شرطهالخمیس.
علی ع او را والی بصره کرد.هنگامی که برپاکنندگان جنگ جمل به بصره وارد شدند، عثمان با آنان مقابله کرد و پس از جنگی شدید که میان آنها درگرفت با آنان پیمان بست که تا ورود امام علی(ع) اقدامی نکنند؛ اما زبیر و یارانش پیمانشکنی کردند و شبانه به عثمان و یارانش حمله کردند. بسیاری از یاران عثمان بن حنیف را کشتند و عثمان را پس از شکنجه و کندن ريشش رها کردند.
وی پس از رهایی به اردوگاه امیرالمؤمنین (ع) پیوست. علی ع وقتی عثمان بن حنیف را با آن وضعیت فجیع و ریش کنده شده دید گریه کرد و جملیها را نفرین نمود.
این عثمان یک بار در زمان امارت بصره در یک مهمانی اشرافی هم شرکت کرد که علی ع نامهای برای او نوشت و او را به اصطلاح خیلی محترمانه توبیخ کرد. این نامه یکی از نامههای مشهور نهجالبلاغه است. در بخشی از این نامه ، علی ع به عثمان بن حنیف میفرماید
أَمَّا بَعْدُ، یا ابْنَ حُنَیفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیهَا اما بعد، ای پسر حنیف، به من خبر رسیده كه مردی از جوانان اهل بصره تو را به مهمانی خوانده و تو هم به آن مهمانی شتافتهای،
تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیكَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیهُمْ مَدْعُوٌّ با غذاهای رنگارنگ، و ظرفهایی پر از طعام كه به سویت آورده میشده پذیراییت كردهاند، خیال نمیكردم مهمان شدن به سفره قومی را قبول كنی كه محتاجشان را به جفا میرانند، و توانگرشان را به مهمانی میخوانند.
فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ به لقمهای كه بر آن دندان میگذاری دقت كن، لقمهای را كه حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افكن، و آنچه را میدانی از راههای حلال به دست آمده بخور.
أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ
معلومت باد كه هر مأمومی را امامی است كه به او اقتدا میكند، و از نور علمش بهره میگیرد. آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده است.
أَلَا وَ إِنَّكُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ
معلومتان باد كه شما تن دادن به چنین روشی را قدرت ندارید، ولی مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنی و درستی یاری كنید.
فَوَاللهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْیاكُمْ تِبْراً وَ لاادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لاأَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً وَ لاحُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لاأَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا كَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِی فِی عَینِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ
به خدا قسم من از دنیای شما طلایی نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیرهای برنداشته، و عوض این جامه كهنهام جامه كهنه دیگری آماده نكردهام.
خلاصه بعد از آنکه سپاه عایشه و طلحه و زبیر وارد بصره شدند، در مکانی به نام مربد توقف کردند.
مردم بصره هم در مِربَد تجمع کردند. طلحه در خطبهای که در بین مردم بصره ایراد کرد، قصد خود را از جنگ با امام علی، تلاش برای اصلاح امت پیامبر(ص) و ترویج اطاعت خدا بیان کرد.😳😳
طلحه با تمجید فراوان از عثمان، او را خلیفه مظلوم خواند و سپس خود و یارانش را در پی خونخواهی عثمان معرفی کرد.
زبیر هم سخنانی مشابه بر زبان راند و سپس جمعی از مردم به موافقت با آنان برخاستند و برخی دیگر سخنان طلحه و زبیر را دروغ خواندند و یادآوری کردند که این دو بیشترین مخالفت را با عثمان داشتهاند.
بعد از طلحه و زبیر، عایشه در حالی که درون کجاوه، بر شتر خود سوار بود و با صدایی بلند سخن میگفت، عثمان را خلیفه مظلومی خواند که پس از آنکه از گناهانش توبه کرده، به ظلم کشته شده است. عایشه، خواسته خود را کشتن قاتلان عثمان دانست. پس از سخنان عایشه، برخی از مردم او را تصدیق کرده و برخی دیگر او را دروغگو خواندند. این اختلاف باعث درگیری و زد و خورد شد. یعنی آشوب و درگیری بین دو گروه انجامید و کشتهها و زخمیهایی در پی داشت سپس دو طرف توافق کردند که دارالاماره، بیتالمال و مسجد بصره، تا ورود امام علی(ع)، در اختیار عثمان بن حنیف باشد و طلحه و زبیر و یاران آن دو آزاد باشند.
اما نیمههای شب ، جملیها خلف وعده کردند و عثمان بن حنیف را دستگیر و شکنجه کردند و شد آنچه که قبلا گفتیم.
جملیها بصره را کلا در اختیار گرفتند و تعدادی از مسلمانان بصره را هم کشتند . مورخین میگویند این اولین بار در تاریخ اسلام بود که مسلمان بر روی مسلمان ، شمشیر میکشید و کشتار میکرد. ولی من میگویم آن روز که ابوبکر به خالد بن ولید دستور داد بر مالک بن نویره بتازد و خالد هم به جای کلاه ، سر آورد و بر همسر مالک وارد شد ، آن واقعه ، اولین جنگ مسلمان با مسلمان بود. اینها همه ریشه در همان سقیفه و کینه از علی ع داشت.
علی ع که اینها را میدید، درنگ نکرد و برای دفع فتنه به اطراف کوفه رفت و اردو زد و افرادی را به اطراف و از جمله به خود کوفه فرستاد تا نیرو جمع کند چرا که گفتیم علی ع از مدینه و مکه نتوانست نیرو جمع کند و تعداد کمی او را همراهی کردند. اما مردم عراق بیشتر به علی ع علاقه داشتند و مایل به همکاری بودند.
شرح این جنگ انشالله بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع در نزدیکی کوفه جایی به نام زیقار اردو زد و افرادی را برای جذب نیرو به شهرهای اطراف از جمله به کوفه فرستاد . حاکم کوفه ، ابوموسی اشعری بود. این آقا در دوره عثمان به امارت کوفه رسید و علی ع هم او را ابقا کرد. این صحابی پیامبر که در بلاهت و سادهلوحی در تاریخ معروف است ، قبل از جنگ جمل با علی ع به عنوان خلیفه بیعت کرده بود اما حالا که آتش جنگ در حال شعلهور شدن بود تصمیمش عوض شد و مردم را به بیطرفی دعوت میکرد.
علی ع چندبار برای ابوموسی پیک فرستاد بار اول هاشم بن عتبه را فرستاد که ابوموسی قبول نکرد.
امام علی ع ، مالک و عمار را با هم فرستاد . در آنجا مالک خشونت به خرج داد و ابوموسی ترسید و گفت هرچه شما بگویید. علی ع همانجا ابوموسی را از امارت کوفه برکنار کرد و قَرَظه بن کعب انصاری را به جای او گذاشت.
این قرظه از صحابه و از یاران مخلص علی ع بود و تا پایان عمر در خدمت امام علی ع و امام حسن ع قرار داشت و در سال ۵۱ فوت کرد. پسر همین آقا به نام عمرو بن قرظه در روز عاشورا در رکاب امام حسین ع بود و به فیض شهادت نائل آمد. البته ذکر شده که پسر دیگری هم داشت که در لشکر عمرسعد بوده.
القصه عمار و مالک در کوفه سخنرانی کردند و افرادی را جذب نمودند. در یک مرحله دیگر امام علی ع ، امام حسن ع و امام حسین ع را به کوفه فرستاد و اینها در کوفه توانستند لشکر بزرگی فراهم کنند.
امام افرادی را هم به مدائن فرستاد و فراخوان داد و لشکر بزرگی فراهم شد.
خلاصه اینکه علی ع با این لشکر به سمت بصره راه افتاد و در منطقه زاویه در شمال بصره اقامت کرد. بعدش طی سه روز کوشید باب مذاکرات با طلحه و زبیر و عایشه را باز کند و فرستادگانی مثل عبدالله بن عباس و صعصعه بن صوحان را با نامه نزد آنان فرستاد. اما، آنان بر موضع خود پافشاری کردند این پسران صوحان که صعصعه و زید بودهاند هم از آن یاران باوفای علی ع بودند . زید برادر بزرگتر بود و در همین جنگ جمل به شهادت رسید. انشالله خداوند ما را مشمول شفاعت این بزرگواران قرار دهد.
صعصعه پیش جملیها آمد و خیلی برای اونها دلیل آورد و میخواست که آنها را از جنگ منصرف کند. قبول نکردند. این روش علی ع بود که همیشه قبل از شروع جنگ تا آنجا که امکان داشت حجت را بر مخالفین تمام میکرد.
علی ع بعدش ابن عباس را برای مذاکره فرستاد.
عایشه بر وسعت بیشتر سرزمینهای تحت تصرف مخالفان نسبت به آنچه علی ع بر آن حکومت دارد، تأکید میکند😳 و به ابنعباس میگوید که میان آنها و علی جز شمشیر داوری نخواهد بود.😡
در روز نبرد یا پیش از آن هم ، علی ع شخصاً با طلحه و زبیر گفتوگو کرد و آنان را از جنگ برحذر داشت. علی خاطرهای از محمد را به یاد زبیر آورد که پیشگویی کرده بود زبیر به ناحق با علی خواهد جنگید و این موضوع باعث تزلزل زبیر شد. به قول استاد عزیزم آقای دکتر قنبری ، علی ع ، زبیر را صدا کرد و فرمود که زبیر ! این چه الم شنگهای است راه انداختهای؟ چرا مسلمانان را به کشتن میدهی؟ چرا بیعت شکنی میکنی؟ مگر با من دوبار بیعت نکردی ؟ مگر گفتار پیامبر را یادت رفته که پیامبر در حال حرکت در مدینه بود با یک دست ، دست مرا گرفته بود و با یک دست ، دست تورا.
پیامبر موضوع شادی پیش کشید و میخندیدیم.
یک مرتبه پیامبر فرمود که ای زبیر تو علی را دوست داری؟ گفتی بله از جانم بیشتر.
فرمود : تو به زودى با او پیکار مى کنى، درحالى که تو بر او ستمگرى.
خلاصه روایات در خصوص واکنش زبیر اختلاف دارند. برخی میگویند زبیر گریه کرد و گفت ، علی راست میگویی و من این روایت پیامبر را فراموش کرده بودم. وی سپس میدان جنگ را ترک کرد و از جنگ منصرف شد و برخی دیگر میگویند، عایشه و پسرش، عبدالله بن زبیر ، او را به ادامه جنگ برانگیختند و او را متهم به ترس کردند . زبیر دوباره به میدان امد و طبق برخی اخبار، گویا، وی با عمار یاسر نبردی تن به تن داشته که آن را نیمه کاره رها کردهاست و از جنگ کناره گرفته و بعد به بیابان فرار کرد و به قول خودمان سر به بیابان گذاشت.
بقیه جنگ انشالله بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
زبیر بعد از کنارهگیری از جنگ ، به سرعت از میدان جنگ دور شد تا اینکه جایی برای رفع خستگی خودش و اسبش ایستاد . غافل از اینکه شخصی از سپاه علی ع به نام عمرو بن جرموز به همراه چند نفر او را تعقیب میکنند.
اینها به زبیر رسیدند و بر او تاختند و او را به قتل رساندند. این ابنجرموز از آن منافقین درجه یک بود که زبیر را به طمع کسب مال کشت و فکر میکرد که علی ع به او جایزه میدهد. غافل از اینکه علی ع برای قتل دشمنش هم متاثر میشد چه برسد به قتل یکی از سابقین در اسلام.
ابنجرموز شمشیر زبیر را برای علی ع آورد تا جایزه بگیرد. علی ع شمشیر را گرفت و خیلی گریه کرد و فرمود این شمشیر چه غمهایی که از چهره پیامبر زدود. چه مشکلاتی که از اسلام حل کرد و سپس فرمود زبیر و قاتل زبیر هردو در جهنم هستند.
زبیر یکی از شخصیتهای معروف اسلام است . پدر زبیر با حضرت خدیجه س ، برادر و خواهر بودند. این آقا جزو سابقین در اسلام بود و در جنگهای زمان پیامبر خیلی رشادت به خرج میداد و بعد از پیامبر هم همیشه در کنار علی ع بود و وقتی آمدند که از علی ع به زور بیعت بگیرند ، زبیر شمشیر کشید و خواست بجنگد که با اشاره علی ع ساکت شد. زبیر از مخلصین اسلام است و در بین شیعه و سنی جایگاه ویژهای دارد . در سالهای اخیر که بحث بصیرت زیاد شده و هفته بصیرت هم داریم ، همیشه به عنوان انسان بیبصیرت ، زبیر را نام میبرند. یعنی تو میتوانی از سابقین باشی ، پیامبر را دیده باشی و سخنش را شنیدی باشی و بارها او را در آغوش کشیده باشی و در جنگهایش از او دفاع کرده باشی و بعد هم یار مخلص علی ع باشی اما در نهایت روی همین علی ع شمشیر بکشی و مسلمان کشی راه بیندازی و به حرف علی ع هم گوش ندهی.
بیبصیرتی یعنی اینکه حرف معاویه ملعون و پولهای ارسالی توسط او را بپذیری اما فرموده علی ع را زمین بگذاری؟
این همان معنای بیبصیرتی است. علی ع بعدها فرمود زبیر همیشه با ما بود تااینکه فرزند نحسش عبدالله بزرگ شد و زبیر را در مقابل ما قرارداد.
هرکسی به شکلی فریب شیطان را میخورد و آینده خودش را حبط و باطل میکند. اگر زبیر به حمایت خود از علی ع ادامه میداد و در مقابل دین خدا نمیایستاد قطعا الان شیعه و سنی او را در ردیف سلمان و ابوذر و عمار قرار میدادند. اما حالا شیعیان او را نماد بیبصیرتی میدانند و سنیها مشغول تطهیر او و توجیه حرکات او هستند.
زبیر دارای فرزندان زیادی بود که در راس آنها عبدالله بن زبیر قرار داشت. مصعب و جعفر و عمر و عروه و عامر و عمیر از دیگر فرزندان او بودند.
عبدالله بن زبیر همان فرد قدرتطلب و نحسی است که دشمنی عجیبی با علی ع داشت. این آقا اولین متولد مهاجرین در مدینه بود. وقتی پیامبر و یکسری از مسلمانان مکه به مدینه مهاجرت کردند ، یهودیها دروغی را شایع کردند که کاهنان ما یک سحری کردهاند که مهاجرین به مدینه بچهدار نشوند. لذا وقتی عبداللهبن زبیر به دنیا آمد مسلمانان تکبیر گفتند و جشن گرفتند و فهمیدند که این ادعا فقط شایعه بوده.
این عبدالله بعد از قیام کربلا ، در مکه ادعای خلافت کرد و برادرش مصعب را به جنگ مختار در کوفه فرستاد و مصعب شد قاتل مختار.
عروه از جمله فقهای مورد اقبال اهل سنت است و از کودکی عاشق علم و فقاهت بود و اهل سنت خیلی از او روایت میکنند.
انشالله در مورد فرزندان زبیر باز هم در قیام عاشورا صحبت خواهیم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
بعداز اینکه علی ع با زبیر صحبت کرد و او را از جنگ کردن منصرف نمود ، علی ع یکی از مسلمانان را با در دست داشتن قرآن ،در میان جملیها فرستاد تا آنها را از تفرقه بازدارد و به صلح و تسلیم دعوت نماید. آنها شخص فرستادهشده را با تیرهایشان از پادرآوردند و این کاری بود که کفار هم در جنگها انجام نمیدادند و قتل آدم بیدفاع و پیک و فرستاده را نامردی میدانستند.
در این هنگام ، علی ع فرمان جنگ داد.
جنگ از صبح تا غروب آفتاب ادامه داشت و این روز به نقلی ۱۵ جمادیالثانی سال ۳۶ هجری بود و علی ع در سن ۵۸ یا ۵۹ سالگی بود.
علی ع خیلی در این جنگ رشادت به خرج داد و دوباره یاد جنگهای صدر اسلام را زنده کرد.
امام حسن ع و امام حسین ع و محمد بن حنفیه هم ، همینطور.
طلحه که یار دیرین زبیر بود در همان ابتدای جنگ با تیری که مروان بن حکم به او زد به شدت مجروح شد و از میدان جنگ بیرون برده شد و بعد از مدت کمی فوت کرد. جملیها بدون فرمانده مانده بودند و عبدالله بن زبیر ملعون ، جملیها را به محافظت از عایشه و شورش فراخواند.
اینها در محافظت از شتر عایشه خیلی سماجت کردند و میدانستند که اگر این شتر به زمین بخورد جنگ تمام است.
عایشه هم از درون کجاوه ، مرتبا روایت میساخت و بر زبان میراند که ایهاالناس بدانید هر کدامتان کشته شود مستقیما از همینجا در آغوش پیامبر قرار میگیرد.
گفته شده بین ۴۰۰ تا ۲۴۰۰ نفر در راه حفاظت از این شتر کشته شدند تا اینکه بالاخره امام مجتبی ع پای شتر را قطع کرد و شتر بر زمین خورد و مردم از اطراف آن متفرق شدند. ستون این لشکر همین شتر بود و چون کشته شد لشکر جمل متفرق و جنگ تمام شد. این شتر که عایشه سوار بر آن بود اینقدر بزرگش کردند و اینقدر روایت در تجلیل از آن خواندند که بر جملیها مسجل شد که این شتر از بهشت آمده و پشگل او را جمعآوری میکردند و از باب تبرک به خانه میبردند.
شما را به خدا ببینید جهل بشر تاکجاها میرود و لشکر مقابل علی ع چه کسانی بودند.
القصه بعد از پایان جنگ ، علی ع ، محمدبن ابیبکر را که برادر عایشه بود صدا کرد و عایشه را به او سپرد.
قبلا خدمت شما عرض کردم که این محمدبن ابیبکر که برادر عایشه میشد در منزل علی ع و تحت نظر او بزرگ شد و از یاران باوفای علی ع بود . بعضی منابع نقل میکنند که محمد ،خواهر بزرگتری هم داشت به نام امکلثوم که او هم در منزل علی ع بزرگ شد و بعدا با عمر ازدواج نمود.
عایشه از برادرش محمد ، به خاطر اینکه محمد ، عاشق علی ع بود خوشش نمیآمد .
خلاصه اینکه ، محمد بن ابیبکر ، به همراه چند نفر از جمله برادر دیگرش عبدالرحمن بن ابیبکر ، عایشه را در کمال عزت و احترام به مدینه بردند.
علی ع پس از جنگ جمل ، وارد بصره شد و چند روزی در آنجا ماند و به تمشیت امور بیتالمال بصره پرداخت . لشکریان علی ع خواهان غنائم جنگ بودند و علی ع صرفا سلاح و تجهیزات جنگی را تقسیم کرد و سایر وسایل را به صاحبان آنها برگرداند چرا که معتقد بود جنگ بین دو گروه از مسلمانان ، غنیمتبردار نیست و مسلمان از مسلمان غنیمت نمیگیرد. همین مسئله که خودش مبنای بسیاری از احکام فقهی در شیعه شد ، مورد اعتراض لشکریان قرار گرفت که علی ع مجبور به توجیه بیشتر آنها گردید اما خیلیها ناراضی بودند چرا که عادت به فتوحات و غنائم ناشی از آن کرده بودند. این پایبندی علی ع به احکام اسلام بعدها باز هم برای او دردسر ایجاد کرد.
این جنگ که علی ع میدانست آتش آن را معاویه شعلهور کرده ، تماما به نفع معاویه تمام شد و علی ع خیلی سعی کرد این آتش شعلهور نشود ولی جهل مردم و دنیاطلبی برخی صحابه مثل طلحه و زبیر و عایشه ، کار خودش را کرد و اولین جنگ داخلی بین مسلمانان به راه افتاد و دو رقیب معاویه یعنی طلحه و زبیر در این جنگ کشته شدند.
مروان بن حکم که گفتیم داماد عثمان بود و بعد از قتل عثمان به شام فرار کرده بود و در این جنگ هم طلحه را کشته بود ، اسیر شد و مجبور شد که با علی ع بیعت کند و به اصطلاح قول داد که فتنهگری نکند ولی بعد دوباره به شام فرار کرد و روز از نو روزی از نو.
خب این هم داستان جنگ جمل. انشالله از قسمت بعد ، وقایع جنگ صفین را خدمت شما عرض میکنم.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
در مورد جنگ جمل و وقایع بعد از اون خیلی بحث هست و از همین وقایع ، خیلی مسائل کلامی ، فقهی ، اجتماعی ، نظامی ، سیاسی ، بصیرتی و....استخراج شده است که البته موضوع بحث نیست و در توان تایپ بنده هم نمیباشد اما از آنجا که نام این کانال ، تاریخ و سیاست است انشالله در آینده نزدیک و به شرط حیات طی یک پخش زنده ، مسائل سیاسی و بصیرتی که میتوان از جنگ جمل نتیجه گرفت را خدمت شما عرض خواهم کرد.
و اما بعد از جنگ جمل ، لشکر علی ع ، به بصره آمدند و علی ع به امور از هم پاشیده بصره تمشیت داد و بیتالمال را بین مردم و سربازان تقسیم نمود و سربازان مرخص شدند. جنگجویانی از اهالی بصره که بر ضد حکومت قانونی و اسلامی آن حضرت وارد جنگ شده و پس از شکست، زخمی، اسیر و متواری شده بودند، همگی را مورد عفو و بخشش کریمانه خویش قرار داد.
علی ع عبدالله بن عباس را حاکم بصره قرارداد و از بصره به کوفه مراجعت کرد .این عبدالله بن عباس ، پسر عمو و شاگرد علی ع و از یاران مخلص او بود که در زمینههای مختلف و از جمله تفسیر قرآن خیلی از علی ع بهره برد و آثار و روایات زیادی از او در زمینه تفسیر بجا مانده و شیعه و سنی به این آقا استناد میکنند. این آقا یک برادری هم داشت که عبیدالله بن عباس بود و او هم از یاران علی ع و بعدها از یاران و فرماندهان لشکر امام حسن ع شد اما متاسفانه توسط معاویه خریده و با رشوه ، از جنگ کناره گرفت و در تاریخ گم شد.
عبدالله بن عباس خیلی مورد وثوق است و خطایی در تاریخ از او گزارش نشده و فقط یک مورد احتمال وجود دارد که گزارش شده در اواخر عمر علی ع ، بیتالمال بصره را اختلاس کرد و به مکه فرار نمود که البته مورخین شیعه ، این داستان را ساختهء معاویه و ناصبیها میدانند.
ابنعباس ، آدم دانشمند و خطیب و خوشسخنی بود و بعد از علی ع هم ، مردم را به سمت امام حسن ع سوق داد . بعدها در قیام عاشورا ، امام حسین ع را همراهی نکرد که مورخین علت آن را نابینا شدن او در اواخر عمر میدانند. البته استادم این مسئله را مورد انتقاد قرار میداد و یادم هست میفرمود که مگر آدم نابینا نمیتواند امام حسین ع را همراهی کند؟ یعنی مثلا در روز عاشورا نمیتوانست با زبانش ، امام را یاری دهد ؟ این ایراد را به محمدبن حنفیه هم میگرفت که در جای خود توضیح خواهم داد.
القصه بعد از قیام عاشورا ، همین ابن عباس با عبدالله بن زبیر که ادعای خلافت کرده بود بیعت نکرد و عبدالله ملعون هم او را به طائف تبعید کرد . وقتی عبدالملک مروان خلیفه شد این ابنعباس در مخالفت با عبدالملک خیلی سخنرانی کرد و عبدالملک هم کسانی را به طائف فرستاد و او را ترور کرد.
علی ع پس از ورود به کوفه در رجب سال ۳۶ هجری ، خیلی مورد استقبال کوفیان قرار گرفت و کوفیان از اینکه شهر آنها ، مرکز خلافت میشود خیلی خوشحال شدند.
اینکه علی ع ، کوفه را مرکز خلافت قرار داد ، دالّ بر این استکه ایشان میدانست عنقریب باید به جنگ معاویه برود و میدانست که آتش تمام فتنهها از قتل عثمان تا راهاندازی جنگ جمل و قتل طلحه و زبیر و پناه دادن به فتنهگران ، همه و همه کار این ملعون کافر بوده است.
کوفه که مرکز خلافت علی ع شده بود و دمشق که مرکز حکمرانی معاویه بود هر دو در شمال عربستان بودند. یکی در شمالشرق و یکی در شمالغرب. سرزمینی که بعدها در آن شهر کوفه ساخته شد ، قبل از اسلام جزئی از ایران بود و دمشق هم جزئی از روم شرقی و خیلی از جنگهای ایران و روم شرقی در حدفاصل همین دو شهر روی میداد. بعدا برای شما خواهم گفت که معاویه از همین مسئله استفاده میکرد و مردم دمشق را به جنگ با همان ایرانیهایی که قبل از اسلام هم با آنها میجنگیدند و حالا پیرو علی ع شدهاند فرامیخواند. یکی از دلایل پیروی بیچون و چرای مردم دمشق از معاویه همین مسئله بود که اینها سالهای سال با ایرانیها جنگ داشتند و وقتی معاویه به آنها گفت که برویم به جنگ کوفیان ، مردم دمشق با روی باز استقبال کردند.
اما نگرش مردم کوفه اینطور نبود و علی ع نمیخواست از این مسئلهء قومیت برای جنگ با دمشقیها استفاده کند. در نظر علی ع ، جنگ ، بین حق و باطل بود و ربطی به مسائل قبل از اسلام نداشت.
خلاصه اینکه علی ع به کوفه رفت و اهالی کوفه استقبال شایانی از آن حضرت به عمل آوردند و از وی درخواست کردند که در کاخ حکومتی این شهر فرود آید. ولی او از رفتن به کاخ حکومتی امتناع نمود و فرمود: به جای کاخ، در فضای باز فرود خواهم آمد. آنگاه به مسجد کوفه رفت و دو رکعت نماز به جای آورد و برای اهالی کوفه که برای زیارت آن حضرت و شنیدن صدای روحنواز وی لحظه شماری میکردند، خطبهای ایراد نمود. بلاغت و فصاحت ملکوتی موجود در فرمایشات حضرت ، کوفیان را مسحور خود کرد.
علی ع بعد از این مسئله به خانه خواهرش رفت و در آنجا ساکن شد تا اینکه بعدا در کنار مسجد کوفه خانه کوچکی تهیه کرد که آثار آن هنوز هم هست که البته خیلی از مورخین در اینکه این خانه متعلق به علی ع بوده یا نه ، تردید دارند.
بعد از آن علی ع اولین کاری که کرد این بود که مجددا نامهای برای معاویه نوشت و از او خواست که حکومت را به حاکم منصوب ، واگذار کند. علی ع قبلا هم در زمانی که در مدینه بود برای معاویه نامه نوشته بود و از او خواسته بود به همراه اشراف دمشق به مدینه بیاید و با علی ع بیعت کند که معاویه نه تنها اینکار را نکرد بلکه نامه تندی نوشت و در اون علی ع را به قتل عثمان متهم کرد.
حالا قضیه جدیتر شده بود و علی ع از کوفه چند نامه برای معاویه فرستاد و او را نصیحت کرد و از او خواست که بیعت کند و هربار ، معاویه جواب تندتری میداد. معاویه تقریبا ۱۰ سال از علی ع کوچکتر بود و خودش میدانست که عددی نیست که از پس علی ع و فاتح خیبر و قاتل مرحب و عمروبن عبدود و .... برآید. مضافا بر اینکه معاویه ، از نظر جسمی مریض بود و به اصطلاح امروزی مرض قند داشت و آدم چاق و پرخور و بیخاصیتی بود اما به شدت بر روی جهل مردم و تعصبات آنها حساب میکرد و در نهایت با همین کارها به اهداف خودش رسید.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع در کوفه مستقر شد و امیرانی برای اطراف و اکناف کشور اسلامی تعیین کرد. قبلا و در موقعی که در مدینه بود ، به معاویه نامه نوشت و از او خواست که به مدینه بیاید و بیعت کند و امام ، عبدالله بن عباس را به جای او بفرستد. معاویه امتناع کرد و با تجهیز لشکر جمل ، جنگ جمل را راه انداخت.
علی ع در کوفه هم برای معاویه چند نامه نوشت و او را نصیحت کرد و از او خواست که برای بیعت ، به کوفه بیاید. معاویه که به دستور عمر حاکم شامات شده و خیلی از مردم شام به دست او مسلمان شده بودند و در دمشق برای خودش امپراطوری راه انداخته بود ، به هیچ عنوان حاضر نبود که شام را از دست بدهد و در این وهله ، تنها راه نجات از دست علی ع را ، راه اندازی جنگ برای حذف علی ع و خلیفه شدن خودش میدانست. لذا برای علی ع نامه نوشت و شرط گذاشت که به یک شرط حاضر است بیعت کند و آن هم اینکه قاتلین عثمان مخصوصا عمار یاسر و مالک اشتر برای قصاص به شام فرستاده شوند.
یعنی مثلا یک پیرمرد ۸۰ ساله به نام عماریاسر که در زهد و تقوا ، مثال زدنی بود و از صحابی خاص پیامبر محسوب میشد و در جنگهای دوره پیامبر این همه رشادت به خرج داده بود و پدر و مادرش در زیر شکنجه مشرکین مکه شهید شده بودند و خودش هم خیلی شکنجه شده بود را علی ع بگیرد و بفرستد شام پیش معاویه ، تا معاویهای که در طول عمر خود یک لحظه هم اعتقادی به خدا و اسلام نداشته او را قصاص کند. آن هم به خاطر یک ادعای واهی. به خاطر قتل عثمان که خود معاویه متهم اصلی برای قتل او بود.
علی ع برای آخرین بار نامهای به معاویه نوشت و با زبان لیّن و استدلال درست از او خواست که بیعت کند . نامه را به جریر بن عبدالله داد تا به دست معاویه برساند. جریر در شام متوجه شد که معاویه لشکری فراهم کرده و قصد حرکت به سمت کوفه را دارد. جریان را به علی ع اطلاع داد.
اینجا بود که علی ع دیگر درنگ را جایز ندانست و برای جنگ با معاویه به عنوان یک باغی و طاغی حرکت کرد.
افرادی که در لشکر علی ع بودند اغلب از صحابی پیامبر و رزمندگان جنگهای بدر و احد و خیبر و احزاب بودند مثل عمار یاسر ، مالک اشتر ، اویس قرنی ، قیس بن سعد ، فرزندان علی ع ، عبدالله بن عباس ، ابوایوب انصاری ، هاشم بن عتبه و ...
و افراد لشکر معاویه ، یا تبعید شدگان به دستور پیامبر بودند یا عوامل شورش بر ضد عثمان و یا افراد فاسدی که در اواخر عمر پیامبر و به زور شمشیر ، و از روی ترس ایمان آورده بودند.
یکی از اینها عمرو بن عاص بود که گفتیم در دوران بعثت ، به حبشه رفت برای برگرداندن مسلمانان مهاجر به حبشه و در آنجا نجاشی سیلی آبداری به او زد و او را به مکه بازگرداند.
این آقا ، پسر عاص بن وائل بود . عاص بن وائل همان کسی بود که تهمت ابتر بودن را به پیامبر زد و پیامبر را ابتر نامید. چرا که پیامبر پسر نداشت و فقط یک دختر داشت و از نظر اعراب آن دوره مقطوع النسل محسوب میشد.
خدا هم سوره کوثر را نازل کرد و خود عاص بن وائل را ابتر نامید و در حالیکه صاحب چند پسر بود به مرور زمان و طی سه نسل ، مقطوع النسل شد.
پسر عمروعاص که عبدالله بن عمرو نام داشت و اهل سنت خیلی او را قبول دارند و به او استناد میکنند هم در جنگ صفین شرکت داشت که بعدا در مورد او صحبت میکنیم.
عبیدالله بن عمر یکی دیگر از فرماندهان لشکر معاویه بود که قبلا راجع به او توضیح دادم و عرض کردم که در ملاعام مشروب میخورد و در جریان قتل عمر ، ناجوانمردانه به ايرانيهای ساکن مدینه حمله کرد و تعدادی از آنها را به قتل رساند. وقتی عثمان خلیفه شد ، علی ع پاپیچ عثمان شد که این عبیدالله را قصاص کن . عبیدالله که دید علی ع پیگیر این قضیه است فرار کرد و به شام رفت و حالا در لشکر صفین حاضر شده که در همین جنگ با شمشیر علی ع به دوزخ رفت.
یکی هم مروان بن حکم است که چندبار راجع به این ملعون صحبت کردهایم.
تنها صحابی نسبتا خوشنام لشکر معاویه ، نعمان بن بشیر بود که بعدها معاویه در اواخر عمر ننگینش او را حاکم کوفه کرد و این آقا پدر زن دوم مختار بود که عمره نام داشت.
این نعمان بن بشیر که به خاطر مال دنیا ایمانش را به معاویه فروخته بود ، در دوره یزید و در جریان واقعه عاشورا ، امارت کوفه را به عبیدالله بن زیاد واگذار کرد و یزید او را حاکم حمص کرد.
اما در مورد شرح حال یاران علی ع مثل مالک و اویس قرنی و قیس بن سعد بن عباده و... رحمهالله علیهم اجمعین ، انشالله فرداشب مطالبی خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
گفتیم که در لشکر علی ع ، افراد برجسته و شناسنامهداری بودند که هر کدام از آنها یکی از استوانههای اسلام و از صحابه بزرگ بودند.
قبلا عرض کردم که سلمان و ابوذر و مقداد که همگی از صحابی پیامبر و یاران باوفای علی ع بودند ، قبل از خلافت علی ع فوت کردند.
در مورد عمار یاسر هم که در زمان خلافت علی ع ، سالخورده بود به قدر کفایت صحبت کردم. این عمار در همین جنگ صفین هم شرکت کرد و در طول جنگ صفین هم برای لشکر علی ع خیلی سخنرانی و روشنگری کرد و هم برای لشکر معاویه. با سخنان این مرد بزرگ خیلی از لشکریان علی ع که دو دل بودند عزمشان جزم شد و بعضی از لشکریان معاویه ، میدان را ترک کردند.
یکی از مسائلی که بین لشکر دو طرف شایع بود این بود که پیامبر اکرم ص در مورد عمار فرموده است که عمار به دست لشکر باغی به شهادت خواهد رسید.
این روایت ، حقیقت داشت و کوفیان و شامیان هر دو آن را میدانستند و منتظر بودند ببینند که عمار در این جنگ چگونه کشته میشود.
وقتی در بحبوحه جنگ صفین ، عمار در خستگی کامل و پس از یک نبرد جانانه ، توسط یک سرباز معمولی از لشکر معاویه به شکل غافلگیرانه شهادت رسید ، در لشکر شام ولوله افتاد و خیلیها دودل شدند که اگر چنین است پس معاویه ، باغی است و حق با علی ع است.
بلافاصله ، عمروعاص در بین شامیان شایع کرد که قاتل عمار آن کسی است که عمار را به زور به جنگ آورده و نه معاویه.😳😳
قسمت جالب قضیه این استکه شامیان این توجیه مسخره را پذیرفتند و از دودلی درآمدند.😳
ببینید مظلومیت علی ع تا کجا بود و چقدر بر علیه علی ع جنگ روانی راه انداخته بودند که مردم ، اعم از کوفی و شامی ، علی ع را معیار حق و باطل نمیدانستند اما عمار که شاگرد علی ع بود و خودش را نوکر اهلبیت ع میدانست برای اینها شده بود معیار.
عمروعاص یک پسری داشت به نام عبدالله بن عمرو که اهل فضل و دانش بود و اهل سنت خیلی اون را قبول دارند و بهش استناد میکنند. این عبدالله اگرچه فرصتطلب و فریبخورده معاویه بود اما صریحاللهجه بود و حرف خودش را میزد. لذا رفت پیش معاویه و گفت اگر اینطور است که پدرم میگوید و عمار را علی ع کشته که او را به جنگ آورده ، پس حمزه سیدالشهدا را هم که پیامبر به جنگ احد آورد و اجداد تو او را کشتند و مادر تو جگرش را به دندان کشید ، در حقیقت ، پیامبر کشته و نه اجداد تو.
معاویه که از پس زبان عبدالله برنمیآمد چیزی نگفت و فقط به عمرو اعتراض کرد که چرا جلو پسرت را نمیگیری؟
القصه ، وقتی عمار به شهادت رسید ، علی ع خودش را به بالین عمار رساند و او را در آغوش کشید و خیلی گریه کرد. بعدها هم هروقت اسم عمار میآمد، علی ع خیلی متاثر میشد. این پیرمرد روشنضمیر یک شیعه واقعی بود و در حمایت از علی ع و اهلبیت هیچگاه کوتاهی نمیکرد و هنوز هم هر کس در دفاع از انقلاب و ولایت فقیه روشنگری کند او را به عمار تشبیه میکنند.
صحابی بعدی ، اویس قرنی بود. اویس اهل یمن و از صحابی خاص پیامبر بود اما چون هیچگاه پیامبر را ندید لذا بعضی از مورخین ، او را از تابعین میدانند و نه صحابه. چرا که صحابه به کسی میگویند که پیامبر را دیده است. قبلا خدمت شما عرض کردم که یمنیها از اولین افراد غیرحجازی بودند که مسلمان شدند. حالا اینکه چرا اویس پیامبر را ندید داستانش از این قرار است که اویس در زمان پیامبر(ص)، در یمن میزیست و از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری میکرد. زمانی که آوازه دعوت پیامبر (ص) را شنید، از مادرش درخواست کرد برای دیدن رسول خدا (ص) به مدینه برود. مادرش به او اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند. اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر رسید، وی در خانه نبود. به خاطر قولی که مادر از او گرفته بود مدینه را به قصد یمن ترک کرد. زمانی که پیامبر اسلام(ص) به خانه بازگشت، فرمود: این نور کیست که در این خانه مینگرم؟. گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و زود رفت. فرمود: این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت.
این داستان در ادبیات فارسی و عربی هم جایگاه ویژهای پیدا کرده و شعرهای زیادی در مورد آن سروده شد. مضافا بر اینکه اویس ، آدم زاهد و پارسای معروفی بود و حتی صوفیان هم علاقمند به او هستند.
اویس در همان روزهای اول خلافت علی ع با او بیعت کرد و در جنگهای علی ع شرکت داشت و در همین جنگ صفین به دست شقیترین مردم دنیا در لشکر معاویه به شهادت رسید.
اویس و عمار را در محل جنگ در کنار همدیگر دفن کردند و قبر آنها در رقّه سوریه ، زیارتگاه بود تا اینکه چندسال پیش باقیمانده همان اشقیاء با نام داعش ، این زیارتگاه را با خاک یکسان کردند.
انشالله بقیه بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
امشب در مورد یکی از یاران باوفا و کمنظیر علی ع یعنی مالک اشتر نخعی صحبت میکنیم.
مالک بن حارث از اهالی یمن و از قبیله بنینخع بود. اگر یادتان باشد قبلا خدمت شما عرض کردم که قبل از حجهالوداع ، پیامبر اسلام ، علی ع را برای تبلیغ به یمن فرستاد. علی ع در همین مدت کمی که در یمن بود ، افرادی را تربیت کرد که بعدها یگانه دهر شدند و نامشان در تاریخ جاویدان شد. یکی از اینها مالک اشتر بود. مالک هم عین اویس قرنی موفق به دیدار پیامبر نشد و لذا از تابعین است. مالک آدم دانشمند و زاهد و شجاعی بود یعنی صفاتی را که به علی ع نسبت میدهند به درجات خفیفتر در مالک هم بود و برای همین است که علی ع در حق مالک فرموده است که خداوند مالک را رحمت کند که به یقین براى من چنان بود که من براى رسول خدا ص بودم.
مالک در جنگهای دوره خلفا شرکت داشت و از فرماندهان شجاع بود و در جنگ یرموک ، ابرویش زخم برداشت و افتادگی پلک پیدا کرد و از همین جهت به اشتر معروف شد. اشتر به معنای کوفتگی یا پارگی پلک و ابرو است. جنگ یرموک یکی از جنگهای دوره عمر است که بین مسلمانان و روم شرقی در جنوب شام و بر سر فتح سوریه امروزی رخ داد. جنگ یرموک یکی از جنگهای مهم صدر اسلام است و به اصطلاح ، فتح باب تصرف سایر قسمتهای دولت روم شرقی از جمله بیتالمقدس شد.
مالک اشتر از قدیم جزو حواریون علی ع بود و در جریان اعتراض به عملکرد عثمان هم به مدینه آمد و از معترضین به عثمان بود . وقتی ابوذر در ربذه در کمال غربت و تنهایی وفات کرد ، مالک به همراه جمعی ، به ربذه رفتند و عهدهدار کفن و دفن او شدند و به امامت مالک بر او نماز خواندند.
مالک بعد از خلافت علی ع در مدینه و در رکاب علی ع ماند و همیشه دنبال علی ع بود.
در جنگ جمل که تنها یک روز طول کشید جزو فرماندهان بود و در صفین ، فرمانده اصلی لشکر علی ع بود.
در جریان حکمیت ، علی ع ابتدا ابنعباس را به عنوان حکم معرفی کرد که شورشیان نپذیرفتند. سپس مالک را معرفی کرد باز هم نپذیرفتند و در نهایت خودشان ابوموسی اشعری ساده لوح را برگزیدند که جریان آن را خواهیم گفت.
بعد از پایان جنگ صفین و قضایای حکمیت ، علی ع ، مالک را بعنوان حاکم مصر ، به مصر فرستاد و نامه مشهوری هم به دست او داد که حاوی توصیههای علی ع برای حکمرانی بر مردم مصر بود. این نامه یک منشور بسیار مهم سیاسی اجتماعی و اقتصادی است که شیعه و سنی شرحهای زیادی بر اون نوشتهاند.
مالک به دستور علی ع به سمت مصر حرکت کرد و در نزدیکی قُلزُم ، جایی در مرز مصر و عربستان که خلیج قلزم آنجا قراردارد با شربت مسمومی که عمروعاص تهیه کرده و به دست شخصی داده بود که به خورد مالک بدهد به شهادت رسید.
معاویه و عمروعاص کسان دیگری را هم با شربت عسل ِمسموم ، به قتل رساندند و این مسئله اینقدر زیاد شد که مردم شام تعجب کردند که چرا تمام دشمنان معاویه به این روش کشته میشوند و لذا معاویه بر منبر رفت و با یک سخنرانی مسخره دهان همه بست و گفت خداوند لشکریانی از عسل دارد .
و همه هم باور کردند.
پیکر پاک مالک را به مصر بردند و اکنون مزار او در شهر خانکه در نزدیکی قاهره است.
از مالک فرزندی به نام ابراهیم باقی ماند که این آقا هم از شجاعان عرب بود و بعدها در قیام مختار با مختار متحد شد اما به شرحی که خواهیم گفت تفرقه بین آنها پیش آمد و به مصعب بن زبیر پیوست. مالک ، پسران دیگری هم داشت که همه از محدثین و ثقات شیعه هستند.
علی ع بعد از شنیدن خبر شهادت مالک ، خیلی متاثر شد و چندین بار در رثای او سخنرانی کرد و فرمود عَلى مِثْلِكَ فَلْيَبْكينَ الْبَواكِي يا مالِكُ.
يعنى براى مثل تو (ای مالک)بايد زنان نوحهگر بگريند.
آن گاه فرمود:«أَيْنَ مِثْلُ مالِك؟» مانند مالک كجاست؟
این هم زندگینامه یکی دیگر از یاران نزدیک علی ع. انشالله فرداشب در مورد قیس بن سعد صحبت خواهیم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
قیس بن سعد بن عباده انصاری یکی دیگر از یاران باوفای علی ع بود.
این آقا پسر سعد بن عباده بود و سعد بن عباده قبل از اسلام رئیس قبیله خزرج و از بزرگان مدینه بود که در پیمانهای عقبه اول و دوم شرکت داشت و خیلی از یثربیها را مسلمان کرد.
سعدبنعباده ، یکی از سخیترین و بخشندهترین عربهای حجاز بود و در حقیقت نقش حاتم طائی را در مدینه داشت و در ضمن از معدود عربهای هنرمند بود که سواد داشت و ورزشکار بود و استاد سوارکاری و تیراندازی و شنا.
مورخین میگویند این سعدبنعباده در تمام جنگهای پیامبر شرکت داشت و از صحابی خاص بود اما پس از فوت پیامبر از جمله کسانی بود که در سقیفه جمع شد تا برای مدینه حاکم انتخاب کنند که منجر به انتخاب خلیفه شد. یعنی در حقیقت ، اول این آقا با تعدادی از همقبیلهایهایش به سقیفه رفت و حرف از تعیین حاکم زد . بعدش که عمر و ابوبکر از این جریان مطلع شدند ، آنها هم به سقیفه مراجعه کردند و شد آنچه که قبلا عرض کردم .
خب اگر این آقا از صحابی واقعی پیامبر بود ، نباید به علی ع مراجعه میکرد و با علی ع بیعت میکرد و او را یاری میداد و از ایجاد جریان سقیفه جلوگیری میکرد؟
القصه ، سعد بن عباده خیلی با انتخاب ابوبکر مخالفت کرد و تلاش او این بود که خودش خلیفه بشود. اما قبیله اوس که مخالف خزرجیها بودند پیشدستی کرده و با ابوبکر بیعت کردند. سعد که خیلی عصبانی شده بود ، قسم یاد کرد که تا زنده است با ابوبکر بیعت نکند.
ابوبکر هم کاری با سعد نداشت و چون قسم خورده بود ، از او بیعت نخواست. بعد که ابوبکر فوت کرد ، سعد گفت که من با عمر هم بیعت نمیکنم و منی که رییس قبیله خزرج هستم نمیخواهم زیر یوق یک مکّی زندگی کنم و از اینجا خواهم رفت و در شام ساکن خواهم شد. در آن موقع ، شام هنوز جزئی از روم شرقی بود و فتح نشده بود. عمر که میترسید، سعد به شام برود و در آنجا به کمک امپراطوری بیزانس ، یک هسته مخالفت با مدینه را پایهگذاری کند ، سعد را در بین راه ترور کرد و بعد همه جا شایع کرد که سعد را جنّیان کشتهاند. هنوز هم در کتابهای رفرنس تاریخ اهلسنت ، قتل سعد را به جنیها نسبت میدهند😳😳.
اما پسر سعد که قیسبن سعد باشد اینطور نبود و از اول نهتنها با ابوبکر بیعت نکرد بلکه پیش علی ع آمد و با علی ع و گوش به فرمان او بود.
قیس بن سعد مثل پدرش بسیار سخاوتمند و از شجاعان عرب بود و ثروت زیادی هم داشت و تحت تربیت علی ع از دانشمندان شد. این آقا در جمل و صفین و نهروان از فرماندهان لشکر علی ع و از حواریون ایشان بود و بعد از شهادت علی ع هم در کنار امام حسن ع قرار گرفت و از فرماندهان سپاه امام حسن ع شد . معاویه خیلی تلاش کرد که قیس را با رشوه و وعده بخرد اما موفق نشد. واقعا در آن وانفسائی که امام حسن ع ، در مظلومیت و غربت کامل بود این حرکت قیس خیلی قابل ستایش بود. قیس ، موافق صلح امام حسن ع با معاویه نبود و به امام اعتراض کرد.
وقتی امام حسن ع به شهادت رسید ، خیلی از یاران و شیعیان امام ، تحت تعقیب قرار گرفتند که یکی از آنها همین قیس بن سعد بود. قیس به ولایت گرجستان گریخت و سالهای خیلی زیادی آنجا بود و به تبلیغ دین پرداخت و در سال ۸۵ هجری به علت کهولت سن درگذشت.
این شرح حال تعدادی از حواریون خاص علی ع بود که بنده قبل از ذکر واقعه صفین عرض کردم تا اینکه وسط بحث صفین مجبور به توضیح شرح حال آنها نباشم. انشالله از فرداشب به ذکر واقعه صفین و حواشی و نتایج آن خواهم پرداخت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
مزار شریف عماربنیاسر و اویسقرنی در شهر رقه سوریه ، قبل و بعد از تخریب توسط عوامل کثیف داعش
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع پس از آنکه مطلع شد ، معاویه برای جنگ ، آماده شده و لشکری را برای حرکت به سمت کوفه آماده کرده است ، سریعا آماده جنگ شد و او نیز لشکری فراهم کرد.
این کارها از اواخر سال ۳۶ هجری آغاز شد.
خود جنگ صفین از ذیالحجه سال ۳۶ تا پایان صفر سال ۳۷ طول کشید. یعنی حدود ۳ ماه.
ولی بعضی از مورخین ، پایان جنگ را زمان اعلام حکمیت ، میدانند و بااین اوصاف میگویند که جنگ صفین یکسال طول کشید.
به هرحال اگر به هر دو روایت قائل باشیم باید گفت که بیشتر این مدت ، در خطبهخوانی و نصیحت علی ع و یارانش مانند عماریاسر گذشت . علی ع خیلی تلاش کرد که فریبخوردگان لشکر معاویه و حتی خود معاویه را متوجه اشتباهشان بکند و کاری کند که دست از جنگ بکشند و خون مسلمانان را نریزند اما نتیجه ، خیلی مثبت نبود. حتی علی ع چندبار به خود معاویه پیشنهاد داد که ما دونفر به جنگ تنبهتن بپردازیم و مسلمانان دیگر را به کشتن ندهیم اما معاویه که میدانست مانند گنجشکی در چنگال عقاب خواهد بود ، هردفعه طفره رفت و قبول نکرد.
القصه ، امام(ع) لشکر کوفه را آماده کرد و به ابن عباس نامه نوشت تا مردم بصره را نیز به همراهی دعوت کند که بسیاری از مردم بصره پس از دعوت امام(ع)، همراه ابن عباس به کوفه آمدند.
همچنین نامهای به مِخنَف بن سُلَیم حاکم اصفهان نوشت تا او نیز به سپاه امام ملحق گردد.
تعدادی از زنان کوفی نیز در صفین حضور داشتند و با اشعارشان امام را ستایش و فضائل آن حضرت را بازگو میکردند و سپاه عراق را بر ضد شامیان برمیانگیختند.
بالاخره لشکر امام در شوال سال ۳۶ با لشکر خود به سمت شام حرکت کرد و در صفین به لشکر معاویه برخورد کرد. امام ع تعدادی را به فرماندهی مالک اشتر به جلو شامیان فرستاد و اتمام حجت کرد که در ماه حرام که ذیالحجه سال ۳۶ باشد جنگ نکنند. اما آنها اهمیتی به این مسئله ندادند و به سمت سپاه مالک ، تیراندازی نموده و سپس حمله کردند. مالک یورش جانانهای به آنها برده و سپاه شام را مقدار زیادی عقب زد .
سپاه شام که دید خیلی زود در حال تارومار شدن است حیله به خرج داد و طلب مهلت برای پایان ماه حرام نمود.
جنگ تا پایان محرم سال ۳۷ متوقف شد و از روز اول صفر ، جنگ واقعی آغاز شد. در طی این تقریبا دوماه متارکه ، علی ع خیلی با معاویه نامهنگاری کرد اما معاویه هربار شرط میگذاشت و از موضع قدرت سخن میگفت و گفته بود که اگر قاتلین عثمان که عمار و مالک و عدیبن حاتم باشند را تحویل بدهی ، من هم با توبیعت میکنم.
علی ع که دید این نصایح در معاویه کارساز نیست ، روز اول صفر لشکر خود را آرایش نظامی داد و خودش فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و مالک و هاشم بن عتبه و عماریاسر و محمدبن حنفیه و ابن عباس را در مراتب بعدی فرماندهی قرارداد و ۵ روز جنگ کردند.
در همان روز اول ، معاویه ، ساحل فرات را اشغال کرد و نگذاشت که لشکر علی ع آب بردارد.
علی ع باز به معاویه نامه نوشت و خواستار باز کردن آب شد. معاویه که فکر میکرد فتحالفتوح کرده جواب تندی داد. علی ع ، مالک را با سپاهی فرستاد و طی ساعتی جنگ ، آب را از شامیان گرفتند و لشکر شام را تا فاصله زیادی عقب راندند. سپس علی ع دستور داد آب برای همه چه دوست و چه دشمن باز باشد.
در یکی از همین ۵ روز بود که علی ع و عمروبن عاص که فرمانده لشکر معاویه بود ، به شکل تصادفی با هم روبرو شدند. علی ع با ضربتی ، عمرو را از اسب به زمین انداخت و سپس پیاده شد که با او رزم کند که عمرو شلوار از بدن خود کند و عورت خود را به علی ع نشان داد. علی ع که این صحنه را دید شرم کرد و از جنگ با او منصرف شد و برگشت.
این حقارت و این ذلت ، در تاریخ جاودانه شد و شیعه و سنی آن را نقل کردهاند اما برخی از مورخین سنی متاسفانه همین نیرنگ را دال بر زیرکی و دانایی عمرو جا زده و آن را ستودهاند.😳😁
روز یازدهم جنگ بود که ، جنگ تا شب ادامه یافت . در این روز و شب ، لشکر علی ع اینقدر از لشکر شام کشتند که شبهنگام صدای زوزه از شامیان بلند میشد و لذا اسم این شب را لیلهالهریر گذاشتند یعنی شب زوزهکشان.😳
برخی مصلحتطلبان نادان و خائن در لشکر علی ع به این فکر افتادند که این صدای ناله مسلمانان است و نباید اینقدر خشن رفتار کرد. در راس این خائنین ، اشعث بن قیس کندی بود. اشعث ، گروهی از لشکر علی ع را به گوشهای برد و خطبهای در باب حرمت خون مسلمان خواند و سخنان صلحطلبانه مطرح کرد.
این قضیه به گوش معاویه رسید و به فکر افتاد از این فرصت استفاده کند.
فردای آن روز عمروعاص ، پیشنهاد بر نیزه کردن قرآن را داد و جنگ به شرحی که انشالله خواهیم گفت مغلوبه شد.😭
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که اولین سستی در سپاه علی ع ، در اوج پیروزی به دست آمد. در لیلهالهریر ، کار معاویه داشت یکسره میشد و پیروزی جبهه علی ع ، قطعی بود. در همین موقع بود که در مغز معیوب اشعث بن قیس کندی که فرمانده کندیها در لشکر علی ع بود این فکر بوجود آمد که اگر به همین منوال کشتار کنیم ، نسل عرب برمیافتد و دیگر عربی نمیماند که بخواهد مدافع اسلام باشد. اینکه منشا این فکر چه بوده ، نیاز به توضیح در یک فصل جدا تحت عنوان مبحث نفاق دارد . در مبحث تفسیری نفاق ، خیلی روی این سوال کار میشود که چگونه در اوج پیروزی به ذهن انسان القا میشود که دیگر بس است . به همین مقدار اکتفا کن . بیشتر از این پیش بروی ، خشم خدا شامل تو هم میشود. در حالیکه اسلام میفرماید یک لحظه غفلت نکن . یک لحظه ننشین. برو جلو. از این کار که فارغ شدی بلافاصله کار بعدی را شروع کن.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ
اصولا کار جبهه نفاق همین است که در اوج پیروزی و آن وقتی که تلاشها دارد به نتیجه میرسد، شکست سنگینی بر جبهه حق تحمیل میکند.
آن وقتی که نظام تحریمها در حال فروپاشی است و تحریمها خودبخود در حال لغو شدن است و فقط اندکی صبر لازم است، جبهه نفاق به مانند سوپرمن سرمیرسد و خود را منجی کشور جامیزند و میگوید امدهام که تحریمها را بردارم و سایه جنگ را از سر شما رفع کنم و با همین ترفند بلایی سر کشور میآورد که در هزارجنگ و خونریزی نمیشد این بلا را آورد.
در جریان لیلهالهریر و بعد هم جریان حکمیت دقیقا همین اتفاق افتاد.
القصه ، بذر شک و تردید توسط اشعث در دلها کاشته شد.
فردای آن روز که مالک ، مردانه تا قلب دشمن پیش رفته و تا خیمه معاویه فاصلهای نداشت ، معاویه به پیشنهاد عمروعاص ، دستور داد به سر هر نیزه یک صفحه از قرآن گره بزنند و همگی شعار بدهند که لاحکمالّالله.
گفتند آقا حاکم بین ما وشما الله باشد. نه علی و نه معاویه.
حکم فقط حکم خدا.
شعار لاحکم الا لله چنان فراگیر شد که لشکر علی ع هم آن را زمزمه میکرد. هرچه ابنعباس روشنگری کرد که فریب این شعار را نخورید. قرآن، عمار است که به شهادت رسید. قرآن علی ع است که خود مفسر قرآن است. اینها همه کاغذ و جوهر است. قرآن ناطق علی ع است.
اینها گوش نکردند و گفتند که حتما منافعی دارد. چرا ما باید مسلمان بکشیم. که چه بشود؟ علی ع و معاویه بر سرخلافت جنگ دارند ، چرا ما باید کشته بشویم.
مالک که ساعتها بود بدون خواب و خستگی داشت شمشیر میزد ، به خیمه معاویه رسیده بود و اگر چند ضربه شمشیر دیگر میزد شاید مسیر تاریخ عوض میشد. ناگهان بیخ گوشش شعار لاحکم الالله بلند شد.
از آن طرف تعدادی از همینها دور علی ع را گرفتند و گفتند بگو مالک برگردد.
هرچه علی ع نصیحتشان کرد فایده نداشت. هرچه فرمود که فریب عمروعاص و معاویه را نخورید فايده نداشت. هرچه فرمود اینها بهانه است اینها برای فرار از شکست است اینها زمزمههای شیطان است اینها اعتقادی به قرآن ندارند کلمه حقی میگویند و از آن اراده باطل میکنند، فايده نداشت که نداشت.
وقتی شیطان بر ذهن و قلب انسان غلبه میکند قدرت تعقل را از انسان میگیرد.
قرآن در این رابطه میفرماید
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ
کر و لال و کورانی هستند که تعقل نمیکنند.
خلاصه اینکه این دسته از یاران علی ع که بعدها به خوارج معروف شدند به علی ع گفتند ما بااین حرفها کاری نداریم. حرف ما این استکه با قرآن نمیجنگیم. یا بگو مالک برگردد یا همینجا خون خودت را بر زمین میریزیم.
ببینید مشکلات علی ع چه بوده . ببینید دغدغههای یک کسی که به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین بود ، چه مهملاتي بوده است. جهل و نادانی مهمترین خصیصه اینها بود. اینها تربیت شده مکتب شمشیر در دوره خلفای ثلاثه بودند. واقعا اگر از همان اول میگذاشتند که علی ع خلیفه باشد ، اینها اینطور تربیت میشدند که به عوض اینکه روی دشمن خودشان شمشیر بکشند ، روی فرمانده و امام و رهبر خودشان شمشیر میکشیدند.
علی ع میتوانست ذوالفقار خودش را دربیاورد و هرکس که این حرفها را میزد از دم تیغ رد کند و به قول خودمان بکوبد و برود جلو و هرکس نافرمانی میکند از دم تیغ بگذراند. مگر کسی که با خلیفه بیعت کرده میتواند نافرمانی کند؟ مگر میتواند با علی ع بیعت کند و بعد هم شمشیر بیخ گلوی علی ع بگذارد و به او دستور بدهد که اینکار را بکن و اینکار را نکن؟
اما اگر علی ع اینکار را میکرد و شمشیر بر روی یاران خودش میکشید ،دقیقا همان خواست معاویه را انجام داده بود.
لذا پیکی فرستاد برای مالک و فرمود که مالک برگرد. باز هم معاویه پیروز میدان فریبکاری شد. هرچه مالک اصرار کرد که تورا بخدا بگذارید بروم . اگر به اندازه ده ضربه شمشیر دیگر به من فرصت بدهید کار معاویه را یکسره میکنم. اینها گوش نکردند. گفتند یا برمیگردی یا دیگر علی را زنده نمیبینی.
خلاصه مالک در کمال غم واندوه برگشت و خوارج لعنهالله علیهم خوشحال بودند که از ریختن خون مسلمانان جلوگیری کردند. اما نمیدانستند که با اینکار باعث شدند آتیه بشری خونبار شود و ۱۴۰۰ سال ، مسلمانان بر روی همدیگر شمشیر بکشند.
جبهه نفاق یک بار دیگر ، طعم شیرین پیروزی را در آخرین لحظه به تلخی شکست تبدیل کرد و جنگ تمام شد و در این میان هیچکس به اندازه معاویه خوشحال نبود.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
https://www.hawzahnews.com/news/937316/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D9%84-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2
این فیلم را هم ببینید. خیلی خوبه.
عکس معروف شهید سلیمانی در منطقه صفین.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جنگ صفین با حماقت مشتی جاهل متنسّک در لشکر علی ع که حماقت خودشان را هم با هیاهو بر همه تحمیل کردند پایان یافت.
علی ع همین اشعث بن قیس کندی که رهبر قبیله کنده ، معروفترین و پرجمعیتترین قبیله کوفه بود را پیش معاویه فرستاد تا ببیند حرف حسابش چیست؟
معاویه که حالا دیگر واقعا فتحالفتوح کرده بود با تبختر کامل و از موضع قدرت گفت حکمیت کنیم.
خب این آقا که تا دیروز ، ندای لاحکمالالله را بین همه چو انداخته بود و مدعی بود که حکم فقط مخصوص خداست و غیر خدا نمیتواند حکم بدهد حالا اصرار داشت که دو نفر آدم معمولی حَکَم بشوند و در مورد مهمترین مسئله جامعه ، حکم بدهند.
حالا اینکه چرا یاران علی ع که خیلی از عابدان روزگار و قاریان قرآن بودند به راحتی فریب این ترفند معاویه را خوردند خودش یک بحث تحلیلی مفصلی است که تحت عنوان مبحث شیطانشناسی ، گفته خواهد شد.
دروغ و فریب و نیرنگ همیشه ، حربه شیطان بوده است. در آن دوره فرمانده و سره شیاطینالانس همین معاویه بود.
انشالله عنقریب در یک پخش زنده در همین کانال دلایل گرایش افراد به این دورغها و فریبها را خدمت شما خواهم گفت.
القصه ، علی ع که هدف تمام کارهای معاویه را میدانست، زیر بار حکمیت نرفت . اما همان منافقین دوباره هوچیگری راه انداختند و باز علی ع را مجبور به پذیرش حکمیت کردند.
علی ع ، ابن عباس را به عنوان حکم پیشنهاد داد. قبول نکردند.
بعد فرمود که خب پس مالک ، حکم باشد. باز هم قبول نکردند و گفتند که او جنگطلب است.
خودشان گفتند ، ابوموسی اشعری ، نماینده ما باشد.
هرچه علی ع و ابنعباس ، نصیحت گردند که ابوموسی حریف اینها نمیشود و ابوموسی آدم سادهلوحی است ، شورشیان قبول نکردند و گفتند الا و بلا همین ابوموسی حکم باشد.
چاره دیگری نبود و قبول افتاد.
رفتند و این خرمقدس تاریخ اسلام را آوردند.
این آقا بقدری سادهلوح بود که در طول تاریخ اسلام ، از صفین تا رییسجمهور قبلیمان ، هر آدم سادهلوحی را به او تشبیه میکردند.
بعضیها معتقدند ابوموسی اتفاقا ساده هم نبود بلکه خائن بود. این آقا از کسانی بود که از علی ع کینه داشت و زهر خود را در همین جریان حکمیت ریخت.
القصه ، ابوموسی آمد و با حَکَم معاویه که عمروعاص بود نشستند و قرار مدار گذاشتند. مدتها رفت و آمدها ادامه داشت و اعتراضات معاویه هم شده بود قوزبالاقوز.
معاویه عمدا میخواست که حکمیت طول بکشد تا فضای فتنه را بیشتر به نفع خودش تیره و تار کند.
یک روز عمروعاص سرقرار نمیآمد. یک روز معاویه به متن توافق ایراد میگرفت و یک روز هم ابوموسی را مشغول مسائل حاشیهای میکردند.
یکبار معاویه ایراد گرفت که چرا در متن توافق ، از عنوان امیرالمؤمنین برای علی ع استفاده شده؟ اصلا تمام دعوای ما سرهمین کلمه است.
دقیقا اتفاقی بود که در زمان پیامبر بر سر صلح حدیبیه پیش آمد و کفار میگفتند چرا در متن صلحنامه نوشته محمد رسولالله. تمام حرف ما سر این است که محمد ص را بعنوان رسولالله قبول نداریم.
خلاصه ، مذاکرات صلح ، ۷ ماه طول کشید و در پایان در مسجدی در دومهالجندل در مرز شام و عراق جمع شدند و نتیجه حکمیت را به اطلاع دو طرف رساندند که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
با سلام
عرض شد که مسلمانان در مسجدی در نزدیکی محل صفین جمع شدند و منتظر شنیدن نتیجه حکمیت بودند.
اشعری و عمروبن عاص پس از مدتها مذاکره ، قرار گذاشته بودند که هر دوی آنها ، علی ع و معاویه را از خلافت خلع کنند و کار خلافت را به عهده خود مردم بگذارند و به اصطلاح مسئولیت سنگین این قضیه را از خودشان رفع کنند و به مردم بسپارند.
ببینید کار اسلام به خاطر یک تصمیم غلط و ناشی از هوای نفس که در سقیفه گرفته شد به کجا کشیده شده بود که شخصی مثل عمروبن عاص که دشمن درجه یک پیامبر بود و در دوران پیامبر ، به حبشه رفت تا مهاجرین را به مکه بازگرداند ، بیاید و برای مسلمانان تعیین تکلیف کند که چه کسی خلیفه باشد یا نباشد. اصلا مگر معاویه خلیفه بوده که عمروعاص بخواهد او را خلع کند؟
خب حالا فرض کنیم که به قول خودتان ، هر دو را از خلافت عزل کردید ، اگر کار تعیین خلیفه بعدی طول کشید و مثلا اختلاف بین مسلمانان افتاد و تعیین خلیفه یکسال طول کشید ، در این یکسال چه باید کرد؟ مگر خودتان روایت نکردید که هر کس بمیرد و نداند که امام و رهبر زمانهء او چه کسی است ، به مرگ جاهلیت مرده؟
سازوکار تعیین خلیفه چگونه است؟
یعنی بعد از اعلام شما ، مردم چگونه باید خلیفه بعدی را انتخاب کنند؟
خدا شاهد است که این خریتها و این جهالتها همیشه در طول تاریخ بوده و حد یقف و نهایت هم نداشته و باز هم تکرار میشود و خواهد شد.
در همین دوران خودمان ، آن روزی که پذیرفتند که تمام تعهدات برجامی را انجام بدهند و بعد بنشینند تا طرف مقابل تعهداتش را انجام دهد آیا نگفتند که خب حالا اگر طرف مقابل انجام نداد چه باید کرد؟
چرا نگفتند که آقا ، ساخت این صنایع اتمی برای ما هزینه داشته. هزینه آن را بدهید و بعد هم خودتان بیایید خرابش کنید.
چرا نگفتند که آقا ، کار ، مرحله به مرحله پیش برود . یک قدم ما برمیداریم یک قدم شما.
فلان قسمت را ما خراب میکنیم فلان مقدار پول بلوکه را شما واریز کنید یا فلان تحریم را بردارید؟
اینکه بعضی مورخین میگویند که ابوموسی ، ابله نبود بلکه سوءنیت داشت و از اول میخواست به علی ع خیانت کند ، دلیلش این است که هضم اینهمه خریت و بلاهت برای آنها مشکل است. نمیتوانند قبول کنند که ابوموسی تا این حد نادان بوده و از فهم بدیهیات هم عاجز بوده. ابوموسی خودش از فرماندهان شجاع فتوحات بوده و هرنوع فرماندهی نیاز به زیرکی و کیاست دارد. چگونه میتوانسته در اینجا اینقدر ابله باشد.
خلاصه این دو ملعون ، به مسجد آمدند. عمروعاص ، در نهایت خضوع و فروتنی ، اشعری را جلو انداخت که به خاک پدرانم سوگند که بر تو پیشی نمیگیرم و اول تو باید صحبت کنی. تو از جمله سابقین هستی. تو از جمله صحابی نزدیک پیامبر بودهای. تو فرمانده فتوحات بودهای. تو رئیس قبیله اشعری هستی. من بر تو پیشی بگیرم؟ حاشا و کلا.
و خلاصه هی این خیک میانتهی را باد کرد و ابوموسی را فریب داد.
از آنطرف مالک و ابنعباس در گوش اشعری خواندند که بگذار عمروعاص اول سخن بگوید.
بگذار ببینیم واکنش او بعد از ۷ ماه مذاکره چیست. عمروعاص پدرهفتجد مکروحیله است. بگذار اول او به منبر برود.
ابوموسی نپذیرفت و آنها را محکوم به کینهورزی کرد.
قسمت جالب قضیه اینجاست که قبل از این جریان هم امام علی (ع) برای حکمیت، چهار صد نفر را به فرماندهی شریح بن هانی ، قاضی کوفه ، همراه ابوموسی اشعری اعزام کرده و عبدالله بن عباس را به عنوان امام جماعت آنان همراهشان کرده بود. به علاوه ابوموسی را نیز از ماهیت معاویه آگاه کرده و نصایح فراوانی به او نموده بود.
شریح قاضی از کسانی بود که به ابوموسی، نسبت به عدم زیرکی هشدار داد. شریح ، به ابوموسی گوشزد کرد که اگر نتیجه مذاکره شما خلافت علی(ع) باشد، شامیان در امانند ، ولی اگر نتیجه مذاکره تسلط معاویه بر عراق باشد مردم عراق از ظلم او در امان نخواهند بود.
به قول کتاب معروف وقعه صفین نصر بن مزاحم که از رفرنسهای مهم جنگ صفین است، شریح گفت: ای ابو موسی تو را با بدترین حریف مقابل کردهاند. عراق را خوار و تباه مکن. مبادا حق را به شام دهی و جانب آنها را بگیری. مبادا عمرو تو را بفریبد. او را نیرنگهای گوناگون است که عقل در آن حیران ماند و آن همه را زراندود کرده است و به صورتنگاری آراسته نماید. پس معاویة بن ابوسفیان را در این ماجرا چون شیخ و پیشوایی بیرقیب و بیعیب قرار مده.
احنف بن قیس نیز دست ابوموسی را گرفت به او گفت: «ای ابو موسی، اهمّیت این کار را دریاب و بدان که آن را پیامدها است، و اگر تو عراق را تباه كنی، دیگر عراقی نخواهد بود. او به ابوموسی پیشنهاد داد که در هیچ کاری حتی سلام دادن و مصافحه کردن پیش قدم نشود. احنف گفت: مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند نشاند، زیرا این نیرنگ است، او را به تنهايی دیدار مکن.😭😭😭