eitaa logo
تاریخ و سیاست
3.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
23 ویدیو
12 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نقل شده که از بس این امام بزرگوار ، عالِم و دانشمند بود ، بزرگان ادیان و مذاهب ، دوست داشتند که با ایشان مناظره کنند تا مطالبی را یاد بگیرند و یا مدتی در نزد ایشان تلمّذ کنند. روی همین اصل ایشان را باقرالعلوم نامیدند یعنی شکافنده علوم. در دوره ایشان ، خصوصا علوم غربی و ایرانی ، خیلی وارد اسلام شد و بحث پیش آمد که چطور از این علوم استفاده کنیم که ذکر آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام یکی از اتفاقاتی که در دوره امام باقر ع و بعد هم در دوره سایر ائمه افتاد ، ورود حجم زیادی از کتاب‌ها و متون علمی از یونان و روم و ایران و هند و مصر به داخل شبه جزیره عربستان بود که باعث شروع نهضت ترجمه شد. قبلا خدمت شما عرض کردم که در تاریخ ذکر شده که اولین علاقمندی به ترجمه کتاب‌ها در خالدبن یزید بن معاویه بوجود آمد که پسر همان یزید ملعون بود. این آقا علاقه زیادی به نجوم و کیمیا و طب داشت و لذا تعدادی از افراد مصری که مسلط به زبان عربی هم بودند را واداشت تا کتاب‌هایی در این زمینه ترجمه کنند. قبلا خدمت شما گفتم که دولت بطالسه در مصر ، زبان یونانی را در آنجا فراگیر کردند و مصری‌ها به زبان‌های یونانی و رومی صحبت می‌کردند و پس از فتح آنجا توسط مسلمانان کم‌کم زبانشان عربی شد که هنوز هم هست. گفته می‌شود که این خالد بن یزید ، توقع منافع مادی از ترجمه و فهم این علوم داشت و قبلا هم گفتیم که برخی از مورخین اصلا وجود این فرد را انکار می‌کنند. در اواخر عمر شریف امام باقر ع که اوایل قرن دوم هجری باشد ، ورود این کتاب‌ها خیلی زیاد شد. عده‌ای ایرانی ، مرتب کتاب‌های ادبیات فارسی را به عربی ترجمه میکردند و با این‌کار پایه‌گذار نثر عربی شدند. عده‌ای هم کتاب‌های طب و نجوم ایرانی و هندی را ترجمه میکردند. اما مهمترین کتاب‌ها، کتاب‌های فلسفه بود که از یونان و مصر و روم شرقی می‌آمد. من قبلا در اینجا خدمت شما مطالبی در مورد فلسفه مسیحیت گفته بودم. به همان دلایلی که مسیحیت مجبور به استفاده از فلسفه و منطق یونان باستان شد مسلمانان هم کم‌کم به این نتیجه رسیدند که برای مناظره و محاجّه با دیگران و خصوصا غیر مسلمانان ، برای استنباط احکام از قرآن ، برای تشخیص روایات درست و نادرست و به هزار دلیل دیگر نیاز به یک سری قوانین از پیش تعیین شده است که اسم این علم ، علم منطق و استدلال بوده و باید آن را یاد گرفت. از همینجا اختلاف بین مسلمانان شروع شد . عده‌ای به فراگیری علوم عقلی پرداختند و در این رابطه راه افراط پیمودند و حتی گفتند که عقل برای شناخت اسلام ، کافی است و نیازی به روایات و بعضا نیازی هم به قرآن نیست. عقل انسان حکم می‌کند که طهارت را رعایت کند ، در اقتصاد ، چنین عمل کند . در سیاست ، چنان باشد . در رعایت اخلاق ، اینطور باشد و.... اینها بیشتر در دوره عبدالملک مروان پیدا شدند و در دوره امام باقر ع به اوج شهرت خودشان رسیدند. پایه‌گذار این مکتب کسی بود به‌نام واصل‌بن عطا و به این مکتب گفتند ، معتزله. عده‌ای می‌گفتند هیچ نیازی به استفاده از علوم غربی و یا غیر اسلامی نیست. هرآنچه بخواهیم در قرآن و روایات آمده است. راه سعادت فقط از متون قرآن و روایات می‌گذرد. به عبارت دیگر ، حرف اینها این بود که نقل بر عقل ترجیح دارد. منظور از نقل ، قرآن و روایات است و منظور از عقل ، علوم عقلی مثل منطق و فلسفه است. اینها بعدها و خیلی سال بعد از معتزله بوجود آمدند. افراط معتزله در اتکاء به عقل و محو شدن در علوم غربی ، باعث شد که طرفداران نقل در مقابل آنها موضع بگیرند و مکتب اشاعره را درست کنند. اشاعره یا اشعری‌گری در مقابل معتزله بود و بنیانگذار این مکتب یکی از نوادگان ابوموسی اشعری ، به‌نام ابوالحسن اشعری است. خب ، اگر بخواهیم وارد این مبحث و تاثیرات این دو مکتب فکری بر تاریخ اسلام بشویم بحثمان خیلی طولانی می‌شود و از موضوع اصلی دور می‌شویم. ولی انشالله بعدها در مبحث تاریخ علم ، مفصل خدمت شما خواهم گفت. همین مقدار عرض کنم که شیعه از همه این اختلافات به دور بود. شیعه راه و روش خودش را داشت و تا وقتی ائمه ، در بین شیعیان حضور داشتند ، نیازی هم به این علوم غربی نبود و شیعیان هر سوالی داشتند یا در مورد هر موضوعی قصد تحقیق داشتند ، ائمه یا شاگردان ائمه در دسترس آنها بودند و از آنها راهنمایی می‌خواستند. این راه و روش از دوره امام سجاد ع و با معارف عمیقی که ایشان در اختیار شیعیان گذاشت شروع شد و در دوره امام باقر ع و امام صادق ع به اوج خودش رسید. به طوریکه بسیاری از دانشمندان اهل‌سنت هم در مجالس درس این دو امام بزرگوار شرکت می‌کردند و تحصیلات خود را تکمیل می‌کردند. دوره امام باقر ع و امام صادق اوج این مجادلات علمی بود. علاقه شدید مسلمانان مخصوصا در عراق و شام و ایران به علم و علم‌آموزی و ترجمه و تالیف به جایی رسید که بعدها در دوره عباسی ، از تمام دنیا برای تحصیل به بغداد و موصل و .... می‌آمدند. القصه ، دوران امام باقر ع دوران شروع تدریس نظام‌مندِ فقه و عقاید شیعهٔ امامیه است. این دوران توسط فرزندش، امام صادق ع در اوج خود قرار گرفت. امام باقر ع شاگردان زیادی داشت و با اینکه در مدینه سکونت داشت، بیشترین شاگردانش کوفی بودند. بعد از کوفه از بصره و شام و مکه می‌توان نام برد.
تفسیرُ الْباقر، «اَلْمناسِک»، اُم‌ُّالْکتاب و «رسالهٔ جُعفی» بخشی از سخنان امام باقر ع است که توسط شاگردانش گردآوری شده‌است. امام باقر ع در مدینه بسیار مورد احترام بود و جایگاه و نفوذ ویژه‌ای در جامعه آن روز داشت و همین مسائل باعث شد که توسط خلفای اموی به شرحی که ذکر شد به شهادت برسد . یکی از همسران امام باقر ع ، امّ‌فَروَه نوه محمد بن ابی‌بکر است که این خانم ، مادر امام صادق ع می‌شود. این محمدبن ابی‌بکر ، همان فرزند ابوبکر است که در خانه علی ع بزرگ شد و بسیار به علی ع علاقمند و از شیعیان خاص بود. علی ع دو خواهر را به امام حسین ع و محمدبن ابی‌بکر تزویج کرد که دختران یزدگرد بودند و شهربانو و جهان‌بانو یا کیهان‌بانو نام داشتند. این نقل‌ها البته ضعیف است و شاید هم اینطور نبوده. از شهربانو ، امام سجاد ع بوجود آمد و از جهان بانو ، قاسم بن محمدبن ابی‌بکر. از امام سجاد ع ، امام باقر ع بوجود آمد و از قاسم هم امّ‌فروه. امام باقر ع با ام‌فروه ازدواج و ثمرهء آن شد امام صادق ع . با توجه به این شجرنامه ، امام صادق ع هم از نظر پدری و هم از نظر مادری ، نژاد ایرانی داشته و لذا نقل شده که امام صادق ع چشمانی آبی و موهایی مجعّد داشته است . والله اعلم انشالله فرداشب ، شروع دولت عباسی را خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که بنی‌عباس با استفاده از دوره ضعف بنی‌امیه و اختلافات زیادی که در جامعه اسلامی ایجاد شده بود و همچنین با سوء استفاده از مظلومیت اهل‌بیت و سیاه‌پوشیدن برای عزای آنها و وعده دادن به مردم برای انتقام گرفتن از بنی امیه ، از مدتها قبل شروع به تبلیغ و دعوت مخفیانه کردند و بالاخره با مروان حمار جنگیدند و بنی‌امیه را ساقط کردند و خودشان حاکم شدند. خب ، این بنی‌عباس چه کسانی بودند؟ اگر یادتان باشد ، عرض شد که اولین سادات که در بین عرب‌ها بوجود آمد و سَیّد نامیده شد ، هاشم ، پدر عبدالمطلب بود که نسل او به بنی‌هاشم معروف شدند. عباس عموی پیامبر هم پسر عبدالمطلب بود و لذا بنی‌عباس هم سید بودند . اما بنی‌امیه که فرزندان رقیب هاشم یعنی فرزندان امیه بودند جزو اینها نیستند و لذا از سادات هم نبودند. عباس ، عموی پیامبر ، تعدادی پسر داشت که معروفترین آنها عبدالله بن عباس و عبیدالله بن عباس هستند. عبیدالله در همان قضیه خیانت به امام حسن ع ، در تاریخ گم شد و لذا معروفیت ندارد. اما عبدالله ، همان مفسّر معروف ، از شاگردان و شیعیان خاص حضرت علی ع بود و در دوره امام حسن ع و امام حسین ع و حتی بعد از آن هم همیشه در کنار اهل‌بیت بود و به قولی بعد از شهادت امام حسین ع ، علیرغم کهولت سن ، اینقدر برضد بنی‌امیه روشنگری کرد تا اینکه عبدالملک دستور قتل او را صادر کرد. این عبدالله به علت علاقه زیاد به علی ع ، اسم فرزند خودش را هم علی گذاشته بود. علی ، پدر محمد بود و محمد دارای سه فرزند به نامهای ابراهیم امام ، ابوالعباس جعفر و منصور بود که این سه برادر قیام برضد بنی‌امیه را با فریب سادات بنی‌الحسن ع و سادات زیدی شروع کردند. یعنی چه؟ اگر یادتان باشد قبلا عرض کردم که فرزندان امام حسن ع ، خیلی اهل قیام و شورش بوده و بعد از واقعه کربلا مرتب در حال تحریک مردم به قیام برضد بنی‌امیه بودند. از جمله حسن مثنی فرزند امام حسن ع. حسن مثنی پسری به‌نام عبدالله داشت که به او عبدالله محض می‌گفتند. چرا؟ چون مادرش دختر امام حسین ع بود و پدرش پسر امام حسن ع. لذا سید محض محسوب میشد😊 حالا تااینجا اگر گیج نشده اید تا ادامه بدیم.😁 نقل شده که این عبدالله محض در کربلا هم همراه پدرش بوده و اسیر هم شده. خلاصه عبدالله محض پسری به نام محمد داشت که به محمد نفس زکیه معروف بود. از بس این آقا ، عابد و زاهد بود به اون نفس زکیه می‌گفتند. بنی‌عباس ، یعنی همون سه تا برادر ، هی زیر پای این پدر و پسر نشستند که چرا قیام نمیکنید؟ مگر این محمد نفس زکیه همان مهدی موعود نیست؟ مگر پیامبر نفرموده که اسم مهدی موعود ، محمد است‌؟ خب مهدی موعود همینه دیگه . بابا قیام کنید و انتقام اهل‌بیت را از بنی امیه بگیرید. ما کمکتون میکنیم. رهبری قیام با شما . جنگیدن با ما. این اتفاقات در زمان امام صادق ع افتاد. هرچی امام صادق ع نصیحت کرد که فریب بنی‌عباس را نخورید فایده نداشت. هرچه برای آنها از مهدویت و مشخصات مهدی موعود و زمان قیام او که فرانرسیده و .... گفت فایده نداشت. عبدالله محض به امام صادق ع گفت تو حسودی میکنی. پسر من همان مهدی موعود است و باید قیام کند. تو فکر میکنی ما می‌خواهیم رقیب تو بشویم. امام صادق ع فرمود روزی را می‌بینم که همین بنی‌عباس ، پسرت محمد را می‌کشند و خودشان خلیفه می‌شوند. عبدالله محض ناراحت شد و یه کم بد و بیراه گفت و رفت. در نهایت هم بنی‌عباس ، یعنی همون سه‌تا برادر رهبری قیام را به محمدنفس زکیه سپردند و به اسم او در کوفه قیام کردند و بعد که پیروز شدند ، محمد را در کوفه دار زدند. این از فریب بنی‌الحسن. حالا فریب زیدیه چطوری بود؟ قبلا عرض کردم که زید ، پسر امام سجاد ع یکی از دانشمندان و زاهدان عصر خودش بود که برعلیه بنی‌امیه قیام کرد و به شهادت رسید. این زید یک پسر داشت به نام یحیی که بعد از شهادت پدرش به خراسان فرار کرد و ساکن آنجا شد و چون حاکم خراسان هم اموی بود ، مجبور شد که مخفی شود. یحیی بن زید ، یک آدم بسیار زاهد و پرهیزکار و مردم‌داری بود و آوازه زهد او به همه ولایت بزرگ خراسان رسید و مردم خیلی علاقمند به او شدند خصوصا اینکه نواده پیامبر بود و مردم خراسان به اهل‌بیت خیلی علاقه داشتند. بالاخره یحیی در سال ۱۲۵ قیام کرد و قیامش بشدت سرکوب شد و یحیی هم به شهادت رسید. نقل شده که مردم خراسان تا یکسال سیاه‌پوش شدند و نام فرزندان پسر خود که به دنیا می‌آمدند را یحیی گذاشتند. این سیاه‌پوش شدن بعدها شد عَلَم بنی‌عباس و بنی‌عباس برای فریب خراسانیان ، سیاه‌پوش شدند و به سیاه‌جامگان معروف گردیدند و تا قرنها این رسم را داشتند.
مردم خراسان برای اینکه انتقام یحیی را بگیرند با مردم ری متحد شدند و به فرماندهی شخصی به نام ابومسلم خراسانی ، به بنی‌عباس چراغ سبز نشان دادند و قیام کردند و حاکم اموی خراسان را برانداختند و خلاصه ایران را به دست گرفتند . بنی عباس به رهبری آن سه برادر از عراق و ایرانیان به رهبری ابومسلم خراسانی از ایران به سمت شام راه افتادند و در سال ۱۳۲ به شرحی که قبلا عرض شد در کنار رود زاب ، رودی که از دجله جدا میشد ، با مروان حمار جنگیدند و پیروز شدند. مروان حمار هم به شرحی که گفتیم فرار کرد و در نهایت کشته شد. بنی عباس پیروز شدند و تمام بنی امیه را قتل عام کردند. یکی از نوادگان عبدالملک به آندلس فرار کرد و در آنجا دولت امویان آندلس را پایه‌گذاری کرد که داستان آن را فرداشب خدمت شما عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام قبلا در اینجا عرض کردم که سرتاسر شمال آفریقا و مغرب که همان مراکش امروزی باشد در زمان عبدالملک ، فتح شد. بعد از این مسئله حالا دیگر فقط یک تنگه بین مسلمانان و اروپا وجود داشت که این تنگه حدفاصل بین قاره آفریقا و اروپا است. این تنگه بعدها تنگهء جبل‌الطارق نامیده شد. چرا که فرمانده مسلمانان که از این تنگه عبور کرد و خودش را به آن‌طرف یعنی به اروپا رسانید ، شخصی به ‌نام طارق بن زیاد بود. این آقا کوه آن‌طرف تنگه را به نام خودش ، جبل‌الطارق نامید و این تنگه هم شد تنگه جبل‌الطارق. ورود مسلمانان به این دماغه بسیار باریک، مبدا فتوحات بعدی شد و این اتفاق در دوره ولید اول یا همان ولید بن عبدالملک و در سال ۹۷ انجام گرفت. عمده موفقیت طارق بن زیاد بواسطه همکاری شخصی به نام ژولیان بود. این ژولیان در شمال آفریقا می‌زیست و از طرف روم شرقی ، حاکم قسمتی از آنجا بود و ضمن شرح اوضاع آشفته اسپانیا برای طارق ، او را تشویق به حمله به اسپانیا کرد و کشتی‌ها و قایقهای لازم برای این ‌کار را در اختیار او گذاشت. طارق با این کار ، وارد اسپانیا شد و این اسپانیا بعدها توسط عرب‌ها اشبیلیه نامیده شد و خودش جزئی از سرزمین آندلوزیا بود که عرب‌ها می‌گفتند آندلس. طارق کم کم پیشروی کرد و کل اندلوزیا را گرفت و بعدها مسلمانان فتوحات او را ادامه دادند و تا جنوب فرانسه هم آمدند و جنوب فرانسه را اشغال کردند. ای منطقه هنوز مسلمانان زیادی دارد . در سال ۱۳۲ که مروان حمار کشته شد ، یکی از نوادگان عبدالملک به نام عبدالرحمن ، ابتدا به مغرب فرار کرد چرا که مادرش از بربرهای مغرب بود و در آنجا با امویان آندلس مکاتبه کرد و در نهایت و در تحت حمایت امویان ساکن در آنجا ، حکومت آندلس را در دست گرفت. عباسیان افرادی را به تعقیب او به آندلس فرستادند. امویان آندلس با آنها جنگیدند و آنها را برای همیشه از آندلس بیرون کردند و آندلس دیگر هیچگاه تحت حکومت عباسیان قرار نگرفت. از آنجا که عبدالرحمن با دعوت ، به آندلس داخل شده بود نام او را عبدالرحمن داخل گذاشتند😁 . عبدالرحمن پس از سالها حکومت در سال ۱۷۲ وفات کرد. شخص عبدالرحمن و جانشینان او خیلی در آبادانی آندلس کوشیدند و آثار و ابنیه و کتابخانه و مسجد و حمام و.... ساختند بطوریکه بهشت اروپا و یک سرمشق زندگی سالم برای اروپایی‌ها شد و دانشمندان زیادی از آندلس به پا خواست و شهرهای معروفی در آن درست شد . از این آثار هنوز هم تعداد زیادی در اسپانیا موجود است. این تمدن تا حدود ۵۵۰ سال پیش ، پابرجا بود و اضمحلال دولت‌های اسلامی موجود در آندلس توسط مسیحیان بوسیله رواج فساد و لهو و لعب ، ضرب‌المثل تاریخ است. خب این هم در مورد امویان آندلس. در این مورد بعدا در تاریخ کشورهای اسلامی ، باز هم صحبت میکنم. انشالله از فرداشب باز به تاریخ تشکیل و پایه‌گذاری دولت عباسی برمیگردیم. @tarikhbekhanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نام مبارک ائمه اطهار بر دیوار حرم مطهر پیامبر اسلام 🔹اين کتیبه‌ها از زمان حكومت عثمانی در مسجدالنبی مدینه نقش بسته و در سفرنامه‌ های دوره قاجاری نيز به آنها اشاره شده است. ‌‌‌ @tarikhbekhanim
این کتاب اثر دکتر محمد ابراهیم آیتی یکی از رفرنس‌های بسیار معتبر در زمینه تاریخ آندلس است. البته بنده منابع دیگر را نخوانده‌ام ولی این منبع ، عالیه. @tarikhbekhanim
در مورد تاریخ خلافت تا پایان سال ۱۳۲ ، این کتاب عالیه. @tarikhbekhanim
کتابخانه ابن لئون ، یکی از آثار بسیار معروف به جا مانده از دوره امویان آندلس @tarikhbekhanim
مسجد جامع قُرطُبه (cordoba) از آثار امویان آندلس @tarikhbekhanim
نمایی امروزی از شهر گرانادا در اسپانیا که عرب‌ها به آن غَرناطه می‌گفتند. اسپانیا پر از آثار مسلمانان در دوره امویان است. @tarikhbekhanim
عکس هوایی از تنگه و کوه جبل‌الطارق @tarikhbekhanim
قلمرو امویان ، اندکی قبل از سقوط در سال ۱۳۲ @tarikhbekhanim
قلمرو امویان آندلس که به آن خلافت قُرطُبه هم می‌گفتند. @tarikhbekhanim
یک تابلو نقاشی از نبرد تور یا نبرد بلاط الشهدا، (به فرانسوی: Bataille de Tours) که نبرد پواتیه (به فرانسوی: Bataille de poitiers) نیز خوانده می‌شود، نبردی در ناحیه میان شهرهای پواتیه و تور در شمال فرانسه در ۲۰ کیلومتری شمال شرقی پواتیه بود. در این نبرد از یک سو نیروهای پادشاهی فرانک به رهبری شارل مارتل و در سوی دیگر قوای خلافت اموی به فرماندهی عبدالرحمن الغافقی، فرمانده نظامی اندلس قرار داشتند. فرانک‌ها در این جنگ پیروز شده و الغافقی کشته شد. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که پس از قتل مروان حمار ، آخرین خلیفه اموی ، دولت اموی در سال ۱۳۲ رسما برافتاد و بعد از آن در تاریخ فقط از دولت امویان آندلس یاد شده است که تا سال ۴۶۸ ادامه داشت و بعد از آن دولت‌های اسلامی دیگر جای آن را گرفتند. دولت عباسی توسط همان سه برادر که گفتیم از نوادگان عبدالله‌بن عباس بودند در سال ۱۳۲ رسما تاسیس شد. این سه برادر ، ابراهیم و ابوالعباس‌سفّاح و ابوجعفرمنصور نام داشتند. ابراهیم در ابتدا به مدت چندسال رهبر قیام عباسیان بود و همه دستورات را او صادر می‌کرد تا اینکه در همان ابتدای سال ۱۳۲ در طی جنگهای یادشده کشته شد و رهبری قیام به ابوالعباس‌سفاح رسید. در حقیقت نهضت عباسیان در زمان سفاح به پیروزی رسید و اولین خلیفه عباسی ، ابوالعباس‌سفاح بود که فقط ۴ سال خلافت کرد و در سال ۱۳۶ فوت کرد. تمام قتل‌عام‌هایی که گفتیم در بین امویان انجام شد را این آقا انجام داد و اینقدر در اینکار افراط کرد که به ابوالعباس خونریز معروف شد و سفّاح به معنی خونریز است. بعد از سفاح ، برادرش منصور جانشین او شد. ابوجعفر منصور از سفاح ، بزرگتر بود اما چونکه هجین بود یعنی مادرش کنیز بود لذا در نوبت خلافت بعد از سفاح قرار گرفت. همه این اتفاقاتی که عرض شد در زمان امامت امام صادق ع صورت گرفت و دیگر از زمان منصور ، آن آزادی که امام صادق ع داشت از او گرفته شد و دوره اختناق دوباره شروع شد . در همین حدود ۵۰ سال که امام باقر ع و امام صادق ع ، کمی آزادی عمل داشتند خیلی شاگرد تربیت کردند و علومی که از اجداد مطهرشان مخصوصا علی ع و امام سجاد ع به ارث رسیده بود را تبیین و تدریس کردند و گسترش دادند و در زمینه علوم یونانی هم قدمهای موثری برداشتند و پایه‌های علم فقه و کلام و علوم قرآنی را محکم کردند و به تصفیه روایات پرداختند و روایات جعلی را از بدنه علوم تشیع زدودند و روش درست استنباط احکام از آیات و روایات را به علمای آن دوره یاد دادند و با خیلی روش‌های ابداعی که اهل حدیث (اهل تسنن) اختراع کرده بودند مثل قیاس و استحسان مخالفت کردند و.... این استکه این دو بزرگوار را پایه‌گذار مکتب تشیع می‌دانند و مذهب شیعه را مذهب جعفری می‌نامند که منتسب به امام جعفر صادق ع است. این دو امام معصوم ، دریایی از علم بودند و علم به معنای واقعی کلمه از این دو بزرگوار فوران می‌کرد و بسیاری از بزرگان اهل سنت هم از شاگردان ایشان بودند و بعضا برخی از آنها در دستگاه خلافت هم مقام و منصب داشتند. خب برگردیم به کارهای خلفای عباسی . قبلا خدمت شما عرض کردم که اینها بلافاصله بعد از اینکه به قدرت رسیدند به روش‌های مختلف ، مدعیان خلافت ، همانها که بنی‌عباس را در راه رسیدن به قدرت کمک داده بودند کشتند. اولین آنها ابوسلمه خلّال بود. این ابوسلمه از اهالی همدان و ایرانی‌الاصل و فارسی صحبت می‌کرد و تمام نقشه‌ها را برای قیام ، این آقا کشیده بود و بنی‌عباس خیلی به او مدیون بودند. ابومسلم خراسانی هم که از دوستان همین ابوسَلَمه خَلّال بود ، از طرف ابوسلمه در خراسان قیام کرد. خدمات این ابوسلمه به عباسیان اینقدر زیاد بود که اسم او را وزیر آل‌محمد گذاشتند و همین نفوذ و اقتدار ابوسلمه خیلی باعث پیشرفت آنها شد. وقتی قیام پیروز شد ، ابوسلمه سه نامه به سه نفر از اهل‌بیت نوشت و از آنها خواست که خلیفه بشوند. یکی به امام صادق ع ، یک نامه هم به یکی از نوادگان امام حسن ع و یک نامه هم به یکی از نوه‌های امام سجاد ع. هرسه این بزرگواران ، دعوت ابوسلمه را رد کردند. سفاح از این موضوع مطلع شد و در صدد قتل ابوسلمه برآمد و طی یک نامه به ابومسلم خراسانی که دوست ابوسلمه بود از او خواست که بعنوان خدمت به بنی‌عباس ، ابوسلمه را از سر راه بردارد. ابومسلم ، یک نفر خراسانی را مامور کرد که از خراسان به کوفه برود و ابوسلمه را ترور کند و این اتفاق افتاد و ابوسلمه کشته شد. ابوسلمه و ابومسلم دو ایرانی و دو دوست صمیمی بودند که یکی با قلم و نقشه و طراحی و سیاست ، باعث اعتلای بنی‌عباس شد و یکی با شمشیر. اما اختلاف این دو در این بود که ابوسلمه ، طرفدار اهل‌بیت بود و ابومسلم طرفدار بنی عباس. بالاخره شمشیر بر قلم پیروز شد و ابومسلم ، ابوسلمه را به قتل رسانید. دومین آنها بنی‌الحسن ع بودند که اصلا عباسیان به اسم آنها قیام کردند و مردم را فریب دادند که قیام ما برای جلب رضایت آل‌محمد ص است و اصلا شعار عباسیان ، الرضا من آل محمد ص بود . یعنی ما قیام میکنیم که انتقام آل‌محمد را از بنی‌امیه بگیریم و آنها را به خلافت برسانیم وگرنه خودمان اصلا دنبال قدرت نیستیم.😳
و گفتیم که امام صادق ع خیلی با بنی‌الحسن صحبت کرد که فریب اینها را نخورید و اینها وقتی سوار بر کار شدند ، شما را می‌کشند و از شما به عنوان ابزار استفاده میکنند و .... عبدالله محض و پسرانش محمد نفس زکیه و ابراهیم قتیل باخمرا به فرمایش امام صادق ع گوش ندادند و رهبری معنوی قیام را به دست گرفتند. بنی‌عباس هم وقتی به قدرت رسیدند ، آنها را حذف کردند. این اتفاقات در زمان منصور افتاد. در زمانی که کوفه پایتخت منصور عباسی بود. منصور ابتدا ، عبدالله محض را دستگیر کرد تا محل اختفای پسرانش را بگوید. اما عبدالله مقاومت کرد و تا سه سال در زندان هاشمیه کوفه بود تا فوت کرد . بعد نفس زکیه در مدینه برعلیه عباسیان شورش کرد و حرفش این بود که مگر شماها نگفتید که برای به خلافت رساندن ما قیام میکنید؟ مگر مردم به عشق ماها به شما کمک نکردند؟ مگر شعار شما جلب رضایت آل‌محمد نبود؟ پس این دودوزه بازی‌ها چیه؟ چرا خودتان خلیفه شدید؟ منصور هم یک لشکر به مدینه فرستاد و بعد از دوماه جنگ و گریز محمد نفس زکیه را به شهادت رساندند و سرش را به کوفه برای منصور فرستادند. ابراهیم ، برادر نفس زکیه از این مهلکه جان سالم به در برد و مخفی شد و مدتی بعد به بصره آمد و در آنجا قیام کرد. منصور ، این قیام را هم سرکوب کرد و ابراهیم در منطقه باخَمرا به شهادت رسید و معروف شد به ابراهیم قتیل باخمرا. عبدالله محض یک پسر دیگر به‌نام ادریس هم داشت که به مغرب یا همان مراکش فعلی فرار کرد و بعدها دولت ادریسیان را تشکیل داد که همه از نوادگان امام حسن ع هستند و اکنون هم تعداد زیادی امامزاده از نسل امام حسن مجتبی ع در مراکش داریم که همین ادریسیان هستند. انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
• با دانستن این 30 دلیل کتاب خواندن، همیشه کتاب خواهید خواند : ¹- تقویت تخیل ²- تقویت حافظه ³- رشد مغز ⁴- کسب دانش ⁵- کاهش استرس ⁶- بهبود مهارت نگارش ⁷- بهبود دایره واژگان ⁸- بهبود مهارت‌های انتقادی ⁹- تفریح ارزان ¹⁰- عادتی پرفایده ¹¹- افزایش دقت و تمرکز ¹²- بهبود مهارت‌های ارتباطی ¹³- انگیزش ¹⁴- بهبود عواطف ¹⁵- بهبود سلامت ¹⁶- خواب راحت ¹⁷- سرگرمی همراه ¹⁸- افزایش خودباوری ¹⁹- تقویت مهارت‌ها ²⁰- آموختن همگام با توانایی‌های خود ²¹- افزایش خلاقیت ²²- اجتماعی شدن ²³- آشنایی با جهان‌های دیگر ²⁴- بهبود اخلاقیات و رفتارها ²⁵- آموختن همگام با توانایی‌های خود ²⁶- گزینه‌های فراوان برای افکار جدید ²⁷- آموختن دربارۀ گذشته و تاریخ ²⁸- افزایش هوش ²⁹- بدون عوارض جانبی و آسیب به چشم ³⁰- صرفه‌جویی @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که بنی عباس بلافاصله بعد از روی کار آمدن ، شروع کردند رقیبان خودشان و همانهایی که باعث شده بودند ، بنی‌عباس روی کار بیایند را کنار زده و یا به قتل برسانند. این دقیقا همان پیش‌بینی بود که امام صادق ع داشت و به بنی‌الحسن ع سفارش کرد که در قیام بنی‌عباس برعلیه بنی‌امیه شرکت نکنند. اما بنی‌الحسن ع گوش نکردند و نتیجه را هم دیدند. ابوسلمه خلّال را هم که می‌خواست اهل‌بیت را به خلافت برساند بوسیله ابومسلم خراسانی از سر راه برداشتند . حالا دیگر نوبت به خود ابومسلم بود که به قتل برسد . ابومسلم با استفاده از ارادت خراسانیان به یحیی بن زید ، آنها را برعلیه حاکم اموی خراسان شورانده بود و کم‌کم بر همه ایران مسلط شده بود و لشکر بزرگی از ایرانیان فراهم کرده و به کمک سفّاح فرستاده بود تا بر مروان حمار غلبه کند. حالا سال ۱۳۷ است و منصور عباسی به خلافت رسیده . همان که در تاریخ به منصور دوانیقی معروف شد. در مورد اینکه چرا منصور دستور قتل ابومسلم را صادر کرد ۳ تا نظریه هست. یکی اینکه ابومسلم برای امام صادق ع نامه نوشته و گفته بود که لشکریان من که همه از ایران هستند در اختیار توست. منتظر فرمانت هستیم. امام صادق ع هم اصلا جواب او را نداده بود چرا که می‌دانست اینها همه خدعه است و ابومسلم خودش در بیعت منصور است. خلاصه اینکه خبر این نامه‌نگاری به منصور رسید و به فکر قتل او افتاد. دیگر اینکه می‌گویند ابومسلم میخواست یک دولت به مرکزیت خراسان در ایران راه بیندازد و آن را از دولت بنی‌عباس جدا کند و به اصطلاح اعلام استقلال کند. منصور هم متوجه شد و او را سربه‌نیست کرد. علت دیگر که گفته‌اند ، اختلاف بین ابومسلم و منصور بر سر ابوسلمه است. می‌گویند که ابومسلم ، بعد از قتل ابوسلمه ، پشیمان شد و به منصور بدبین شد و متوجه شد که عنقریب ، منصور همین بلا را هم بر سر او می‌آورد و لذا به فکر شورش برعلیه منصور افتاد و در نهایت به قتل رسید. خب ، حالا روش قتل او چگونه بود؟ منصور ، او را برای کاری به کوفه فراخواند. بعد از آن طی حکمی او را والی شام کرد و هدف او این بود که در بین راه او را به قتل برساند. ابومسلم فهمید که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است لذا از پذیرش حکم امارت شام خودداری کرد و گفت که من والی خراسان هستم و باید زودتر به خراسان بروم و سریع از کاخ خارج شد. ابومسلم چند پیک برای برگرداندن او فرستاد و ابومسلم ، مقاومت کرد. در نهایت منصور خودش حرکت کرد و در مدائن به او رسید و گروهی را به دستگیری ابومسلم فرستاد و به در نهایت او را به قتل رساند. منصور ، همراهان ایرانی ابومسلم را هم با پول خرید و یک حاکم عرب برای خراسان فرستاد و خیلی از بزرگان ایرانی را به بغداد آورد و در امور دیوانی به کار گرفت. بعد از آن، امور دیوانی از زمان منصور تا سالهای سال در اختیار ایرانیان بود. البته اینطور هم نبود که ایرانی‌ها در قبال قتل ابومسلم و ابوسلمه ، ساکت بنشینند. بعد از قتل او چندین شورش در ایران رخ داد که تا سالها طول کشید . به عبارت دیگر شورش‌هایی که تا حدود ۵۰ سال در ایران رخ داد همه به انتقام قتل این دو بود از جمله قیام سنباد که دوست ابومسلم بود و قیام اسحاق تُرک و قیام استادسیس و قیام المقنّع و قیام بابک خرمدین. اینها را انشالله بعدا توضیح خواهم داد. خب ، برخورد بعدی منصور با اهلبیت و امام صادق ع و چند نفر افراد متفرقه از جمله عبدالله ابن مقفّع بود که انشالله در قسمت بعدی عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که اولاد عبدالله بن عباس که پسر عموی پیامبر بود بالاخره در سال ۱۳۲ با سوء استفاده از موقعیت اهلبیت و به اسم الرضا من ال محمد ، سوار بر کار شدند و خلافت عباسی را پایه‌گذاری کردند و صدالبته دشمن درجه یک اهل‌بیت گردیدند. یادم هست که یکی از اساتیدم تحلیلی بر این مسئله داشت و جنایات بنی‌عباس را به ربای زیادی که عباس ، عموی پیامبر در دوره جاهلیت می‌گرفت ربط میداد. عباس ، رباخوار معروفی بود و به طور کلی یکی از مشاغل قریش رباخواری بود و با این‌کار خانواده‌های زیادی را از هم متلاشی کرده بودند. قریشیان ثروتمند بودند و با ربا گرفتن از قبایل دیگر ، همه قبایل دیگر را زیر چنته خودشان گرفته بودند. نقل شده که کلمه قریش از نظر لغوی به معنای ماهی درنده یا کوسه یا سگ‌ماهی است که شکار خود را نمی‌بلعد بلکه آن را تکه تکه و متلاشی می‌کند و بعد می‌خورد. این روش کار قریش بود و با قرض دادن به دیگران و راگرفته از آنها مسلط بر تمام قبایل عرب شده بودند. یکی از دلایل اصرار قرآن کریم در آیات گوناگون بر حرمت ربا ، همین مسئله است . عباس ، عموی پیامبر در این رابطه مشهور بود و اولین ربایی که پیامبر باطل اعلام گرد ، ربای عمویش عباس بود. القصه ، منصور دوانیقی در طول دوره خلافت ۲۲ ساله‌اش پایه‌های حکومت عباسی را محکم کرد و رقبا و مخالفینش را از میان برداشت. از حمله اینها ، اهلبیت بودند که از عباسیان رودست خورده بودند و عباسیان آنها را فریب داده بودند. شورش نفس زکیه و بعد هم ابراهیم قتیل باخمرا ، و دفع آنها توسط منصور باعث نشد که این شورش‌ها ، تمام شود و در طول دوره منصور و بعد از آن هم مرتب وجود داشت و اینکه می‌شنوید مثلا در فلان جا ۶۰ نفر از سادات را سر بریده و در چاه ریختند و یا در فلان منطقه ، سادات را قتل عام کردند و .... همه در ادامه همین مسئله بوده. سردسته بنی‌هاشم در دوره منصور ، امام صادق ع بود که معتقد به مبارزه منفی بوده و مستقیما در هیچ قیامی شرکت نمی‌کرد و ما معنی مبارزه منفی را قبلا توضیح دادیم. اما باز هم یک مثال میزنم تا متوجه معنای آن بشوید. روزی منصور به حضرت صادق ع گفت چرا مانند دیگران به دیدار او نمی‌رود؟ امام در جواب فرمود: لَیْسَ لَنا ما نَخافُکَ مِنْ أجْلِهِ وَ لاعِنْدَکَ مِنْ أمرِ الآخرةِ ما نَرجوکَ لَهُ وَ لا أنْتَ فی نِعمَةٍ فَنُهَنِّئُکَ وَ لاتَراها نِقْمَةً فَنُعَزّیکَ بِها، فَما نَصْنَعُ عِنْدَکَ؟ ما کاری نکرده‌ایم که به جهت آن از تو بترسیم و از امر آخرت چیزی نزد تو نیست که بخاطر آن به تو امیدوار باشیم و این مقام تو، نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمی‌دانی تا به تو تسلیت بگوییم، پس پیش تو چه کاری داریم؟ بدین گونه بود که امام نارضایتی خود را نسبت به حکومت منصور ابراز می‌داشت. به این طرز برخورد ، مبارزه منفی می‌گویند. همین مبارزه منفی هم بر منصور گران می‌آمد و بالاخره دستور شهادت امام را به عامل خود در مدینه داد و او را مسموم کرد. رحمت خدا بر این امام بزرگوار و اجداد طاهرینش. علاوه بر برخورد با اهلبیت و امام صادق ع ، منصور با جریان‌های فکری آن دوره از جمله بزرگان اهل سنت ، خوارج و زنادقه هم برخوردهای تندی کرد. بزرگان اهل‌سنت که همگی شاگرد امام صادق ع بودند با تغییر خلافت از بنی‌امیه به بنی‌عباس مخالف بودند و لذا در ابتدا با عباسیان درافتادند و حکم به رد خلافت آنها دادند. منصور در ابتدا با آنها مماشات کرد اما بالاخره سفیان ثوری و ابوحنیفه و مالک را دستگیر و تنبیه مفصلی کرد. آقایان توبه کردند و بعدا یاریگر منصور شدند. ایکاش این بزرگان اهل سنت در جریان تغییر خلافت از امام علی ع و امام حسن ع به معاویه هم اندکی مخالفت از خودشان نشان می‌دهند تا امر بر ما مشتبه نشود که اینها همیشه مدافع جبهه کفر و نفاق و یهود هستند. دسته دیگر ، خوارج بودند و قبلا عرض کردم که خوارج به طور کل با هر نوع حکومتی مخالف بودند چه برحق و چه بر باطل. چه علوی و چه اموی و چه عباسی. خرتر و احمق‌تر از این خوارج در عالم وجود نداشت. مغز اینها کاملا مسدود بود و هیچ نصیحتی را نمی‌پذیرفتند. چرا که میگفتند حکومت فقط مخصوص خداست و هیچکس نباید خلیفه بشود. اما نمی‌گفتند که خب خدا چگونه به عالم خاکی بیاید و بر ما حکومت کند. آیا یک نفر نباید باشد که حکومت تشکیل بدهد و نظم ایجاد کند و زکات و مالیات بگیرد و لشکر تهیه کند و به امور اصناف رسیدگی کند و حق مظلوم را از ظالم بگیرد و .....؟ منصور ، شورش خوارج به رهبری ملبر بن حرمله را سرکوب کرد و اینها تا چند سال کمر راست نکردند.
یکی دیگر از جنبشها که در دوره منصور راه افتاد و بعدها خیلی قوی شد ، شورش زنادقه بود. اینها به اصطلاح زندیق بودند و طرفدار ادیان مشرق زمین از جمله مانی و بودایی و برهمایی بودند. این ادیان که گفتم ، رسما بت‌پرست هستند و یا اینکه دین آنها ملغمه‌ای از ادیان مختلف است. مثلا مانی کسی بود که به دلخواه خودش ، اوستا را تفسیربه رای کرد و نام آن را زند گذاشت. زند و پازند دوتا از تفسیرهای اوستا هستند و معتقدین به آموزه‌های زند را به فارسی زندیک و به عربی زندیق می‌گویند. این اصطلاح بعدا به پیروان سایر ادیان ساختگی یا غیرتوحیدی هم گفته شد. خلاصه اینکه یکی از کسانی که در دوره منصور به نام زندقه ، برخورد بدی با او شد و به طرز فجیعی به قتل رسید ابن مقفع ، همان مترجم کلیله و دمنه از فارسی به عربی بود که داستان آن را انشالله فرداشب عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عبدالله بن مُقَفَّع ، یک ایرانی زرتشتی و از اهالی فارس بود که در جوانی به دست خود منصور مسلمان شده بود.این آقا در تاریخ از اساتید سخن و ادبیات و آدم باسوادی شمرده شده و از وقتی که به کوفه آمد در دستگاه عباسیان رفت و آمد پیدا کرد. عباسیان ، خودشون را خیلی مدیون ایرانی‌ها می‌دانستند. اغلب سپاهیان عباسی که باعث غلبه عباسیان بر امویان شدند ایرانی و مخصوصا خراسانی بودند و لذا سپاه عباسی خیلی تحت تاثیر ایرانی‌ها بود و دیدیم که ابوسلمه و ابومسلم هر دو ایرانی بودند. خلفای عباسی هم شروع کردند از ایرانی‌ها زن بگیرند و لذا دایی بچه‌های آنها ایرانی می‌شدند. مسلّم است که وقتی این بچه‌ها به خلافت می‌رسیدند ، نفوذ این دایی‌ها هم در دستگاه خلافت زیاد میشد. خلاصه اینکه ایرانی‌ها با قیامی که برضد امویان کردند ، تمدن خودشان را زنده کردند و از شهروند درجه دو و سه به شهروند درجه یک ارتقاء پیدا کردند.در حالیکه در دوره امویان به آنها موالی می‌گفتند که به معنای پناهنده به یک شهروند عرب است. یعنی ایرانی‌ها بعد از عرب‌ها قرار داشتند. یعنی شهروند درجه دو یا سه. کار به جایی رسید که در بین ایرانی‌ها نهضتهای شعوبیه راه افتاد. یعنی چه؟ یعنی اینکه برخی ایرانی‌ها استناد کردند به این آیه که میفرماید يَآ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ای مردم! ما شما را از یك مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یكدیگر را بشناسید. بی‌تردید گرامی‌ترین شما نزد خدا پرهیزكارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است. حجرات - 13 بعد گفتند که منظور از شعوب ، ایرانی‌ها هستند که به شکل ملت واحده زندگی می‌کنند و منظور از قبایل ، عرب‌ها هستند که قبیله قبیله زندگی می‌کنند و چون کلمه شعوباً قبل از قبائل آمده پس خدا هم قبول دارد که ایرانی‌ها از عرب‌ها برترند. خلاصه این نظریه ، خیلی طرفدار پیدا کرد. حتی نقل شده در زمان فتوحات هم ، بعضی از عرب‌ها ، شیفته تمدن ایرانی شدند و گفتند که ایرانی‌ها از ما برترند . یک نمونه از اینها سعد ابی وقاص ( پدر عمرسعد) است که خودش فاتح ایران و سردار قادسیه بود و نقل شده که اواخر عمرش ، اوستا می‌خواند و اذکار زرتشتی میگفت 😳 البته همان موقع هم در بین ایرانی‌ها کسانی بودند که فرهنگ عربی را دوست داشتند و به اصطلاح ، عرب‌زده شده بودند. علت اصلی این مسئله در عظمت قرآن و زبان عربی بود که برای ادیبان ایرانی با آن زبان پهلوی که جذابیت زیادی نداشت ، واقعا سحرآمیز و تاثیرگذار بود. اگر امروز زبان فارسی اینقدر شیرین است ، اگر گلستان و بوستان سعدی و اشعار حافظ و خیام و مولوی و .... در کل دنیا و حتی بین اروپایی‌ها جادو کرده و فردی مثل گوته آلمانی را دیوانه خودش کرده ، بیشتر به‌خاطر ترکیب آن با زبان عربی است وگرنه شاهنامه فردوسی که فارسی خالص است ، در مقایسه با آثار سایر شعرا ، بیشتر به خاطر حماسی بودن و منحصر به فرد و ذکر داستانهایی که داشت فراموش میشد ، معتبر است وگرنه از نظر صنایع شعری در مرحله بعدی قرار دارد. مخصوصا ، زبان عربی ، به شعر فارسی خیلی خدمت کرد و عرب‌ها که اصلا زبان عادی کوچه و بازارشان ، شعر بود ، شدند تنظیم‌کننده و وزن دهنده شعر فارسی و هنوز که هنوز است ، بحور عروضی و اوزان شعر فارسی ، عربی است. توصیه میکنم کتاب نهضت شعوبیه از دکتر ممتحن را حتما بخوانید که بسیار جالب است. القصه ، در دوره بنی‌عباس که ایرانی‌ها از حالت شهروند درجه دو درآمدند ، ایرانی‌ها هم شروع به تبلیغ فرهنگ ایرانی کردند و کتابهای پهلوی را به عربی ترجمه کردند و با این‌کار هم فرهنگ و تمدن خودشان را به رخ عرب‌ها کشیدند و هم یک انقلاب در صنایع ادبی عرب‌ها ایجاد کردند . چرا که عرب‌ها ، نثرشان قوی نبود و بیشتر به شعر اهمیت می‌دادند و نثر قوی نداشتند. ایرانی‌ها و مخصوصا عبدالله بن مقفع را پایه‌گذار نثر عربی می‌دانند. این عبدالله بن مقفع شروع کرد چندتا کتاب پهلوی را به عربی ترجمه کرد. از جمله کلیله و دمنه و خداینامه و تاجنامهء انوشیروان و.... اینها که به عربی ترجمه شد ، فرهنگ عرب‌ها عوض شد. طرز حرف زدنشان عوض شد. سبک لباس و تجملات و تفاخرها عوض شد . همان کاری که در این چندسال ، لیبرالیسم با ما کرد و همه چیزمان را عوض کرد و اینطور شد که تفریحات مسخره و مبتذل را بر تشکیل خانواده مقدم دانستیم. کار کردن خانم‌ها در بیرون منزل را پرستیژ دانستیم. فرزند نداشتن و سگ و گربه بزرگ گردن را کلاس دانستیم. مشروبخواری و هزار و یک کثافت کاری را از کتاب خواندن و تحصیل کردن و ارتقاء فکر برتر دانستیم.
خلاصه اینکه ابن مقفع ، خیلی به عرب‌ها خدمت کرد اما خواسته یا ناخواسته اثرات سوئی روی فرهنگ آنها گذاشت حتی بعضی وقتها در ضمن متون ترجمه شده به دین هم می‌تاخت و اسلام را زیر سوال می‌برد. بعد شروع کرد افکار فلسفی را وارد ادبیات عرب کرد. عرب‌ها از مدتی قبل با فلسفه یونان آشنا شده بودند و آن کتاب‌ها را ترجمه میکردند ولی فلسفه شرق که هندی و ایرانی بود با بت‌پرستی آمیخته بود و اینها روی دین عرب‌ها اثر گذاشت. از جمله کتاب‌های مانی و ابن دیصان و مرقیون. این رفتارها برای منصور اهمیت نداشت و هرچه دلسوزان تذکر می‌دادند فایده نداشت. تا اینکه یک روز در ضمن نامه‌ای ، ابن مقفع ، شان خلافت را زیر سوال برد و به منصور هم توهین‌هایی کرد که بر منصور گران آمد. منصور هم همین رفتارهای ابن مقفع را بهانه کرد و به او برچسب زندیق زد و دستور داد که او را به بدترین وجه ممکن بکشند. هرچه این آقا داد و فریاد کرد که غلط کردم . زندیق دیگه چه صیغه‌ایه. من زندیق نیستم. من مسلمان شدم . من این همه به شماها خدمت کردم. هیچ فایده نداشت. به قول دکتر زرین‌کوب در کتاب دو قرن سکوت ، یه تنور آتش درست کردند و اندام‌های او را می‌بریدند و در آتش می‌انداختند و بعد هم تنه‌اش را انداختند تا سوخت. این رفتار با زندقه بعد از منصور ، در زمان مهدی پسر منصور هم ادامه یافت که انشالله توضیح خواهیم داد. @tarikhbekhanim
کتاب دو قرن سکوت ، یکی از بهترین منابع در ارتباط با وضعیت ایرانیان در دو قرن اول هجری @tarikhbekhanim