باسلام
در مورد علل بروز اصلاحات مذهبي در اروپا مطالب زیادی گفته شده که در کتابهای تاریخ اروپا اومده . از جملهء این علل عبارتند از :
۱.شکست اروپاییها در اغلب جنگهای صلیبی. این جنگها در حقیقت جنگهای مذهبی بود و با فتوای پاپها انجام میشد و به همه شرکت کنندگان در این جنگها ، وعده بهشت داده شده بود و رزمندگان در این جنگها ، خود را فدایی عیسی مسیح ع میدانستند.
این شکستها باعث انتقاد به کلیسا شد و یک نوع یاس و ناامیدی را در مردم ایجاد کرد و تعدادی از منتقدین و مترصدین کلیسا از موقعیت استفاده کرده و شروع به اعتراض کردند و به این ترتیب مذهب پروتستان بوجود اومد.
بطور کلی پروتست (protest)به معنای اعتراض است و نام این مذهب از همین کلمه بوجود اومد.
۲.آشنایی صلیبیون با روح آزادمنشی و انعطافپذیری و عدم تعصب در کشورهای اسلامی ، راه را برای انتقادات دینی در اروپا باز کرد.
در اون موقعی که در اروپا دادگاههای تفتیش عقاید ، بیداد میکردند، در کشورهای اسلامی ، فرقههای مختلف اسلامی اعم از شیعه و سنی در مکاتب فقهی مالکی ، حنبلی ، شافعی ، حنفی ، جعفری و در مکاتب کلامی اشعری ، معتزلی ، اثنیعشری ، زیدی ، اسماعیلی ، ماتریدی و فرقههای صوفی و عرفانی مختلف و.....در کنار هم زندگی میکردند و یکدیگر را به چالش میکشیدند و حتی دهریون یا به اصطلاح امروزی ماتریالیستها ، در بین مسلمین میگشتند و باآنها مناظره میکردند و مسلمین هم جواب علمی به آنها میدادند. کتابهای انتقادی مرتبا در رد دیگران نوشته میشد و فتاوای جدید از کشوری به کشور دیگر ارسال میگردید. اینها برای اروپاییها واقعا تعجب آور بود که چرا سالهاست کلیسای کاتولیک و اورتودکس یکدیگر را تکفیر میکنند و دشمن خونی یکدیگر هستند؟ چرا هر نوع اظهار عقیده در نطفه خفه میشود؟ چرا هرروز روشهای شکنجه جدید برای مسیحیان اختراع میشود؟ و هزاران چرای دیگر که همینها منجر به پروتست شد.
۳.اعلام استقلال برخی کشورها مثل انگلیس و فرانسه و آزاد کردن خودشون از زیر یوق کلیسا ، نیاز به جنگ با کلیسا داشت و برای جنگیدن چه راهی بهتر از ابراز عقاید جدید و ضد کلیسا. با فروپاشی تسلط کلیسا بر کل اروپا ، نظام اُمت به نظام دولت تبدیل شد و امت مسیحی ، تبدیل به کشورهای کوچک با سلاطین جدید شد. همین کشورهایی که امروزه تحت عنوان کشورهای اروپایی میشناسیم.
۴.تغییر نظام فئودالیسم به کاپیتالیسم که قبلا توضیح دادیم باعث تضاد منافع کلیسا و اشراف و پادشاهان شد. گفتیم که بزرگترین زمینداران اروپا ، کلیساها بودند و حتی تجارت اروپا هم زیر نظر کلیسا بود به طوری که گمرکات تجارت مدیترانه به جیب کلیسا میرفت و این مسئله ،سالها بود که برای پادشاهان و اشراف پذیرفته شده بود. با شروع جنبش اصلاحات مذهبي و پروتستان ، پادشاهان و اشراف و برخی کاپیتالها از این اصلاحات حمایت کردند و کشیشان در اقلیت قرار گرفتند و در نهایت شد آنچه که دیدیم.
۵. اثبات یک سری نظریات علمی که با نظرات کلیسا ، کاملا در تضاد بود و باعث برچسب زدنهای زیادی به کلیسا شد. نظریه زمینتختی که عنوان میکرد زمین گرد نیست و تخت میباشد و نظریه زمین محوری که اعتقادداشت تمام جهان به دور زمین میگردد و یک سری نظرات دیگر که از سوی کلیسا مطرح میشد به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و در نهایت ، کلیسا متهم به علمستیزی و ارتجاع گردید. تمام نظریات علمی صحیح و درست که بین دانشمندان اروپایی مطرح شد و باعث قیام علمی برضد کلیسا گردید در طی جنگهای صلیبی از سمت اسلام به اروپا رفت و کپلر و کوپرنيک و گالیله و نیوتن و .... اینها تالیتلو دانشمندان مسلمان بودند که البته قبلا توضیح دادیم.
اما نکته خیلی مهم که میخواهم بگویم اینستکه ، اعتراض پروتستانها به اینها ختم نشد و به اصطلاح خودمون اعتراضات اونها از چند اعتراض بحق و سازنده که توسط چند کشیش اصیل و باسواد و اهل تحقیق ، عنوان شده بود ، خارج شد و به خیابانها و محافل غیررسمی کشیده شد و طی حدود ۴۰۰ سال در نهایت، منجر به کنار گذاشتن کامل دین و کلیسا گردید به طوریکه در حال حاضر اغلب مسیحیان اروپا، پروتستان هستند و دین، محدود به واتیکان گردید و نظریه جدایی دین از سیاست و اینکه دین یک مسئله کاملا شخصی است و ملاک دینداری فقط نیت درست است و کلیسا رفتن و ذکر گفتن و دعا خواندن و اعتراف کردن و در اجتماعات بودن و...دال بر دینداری نیست.
نهضت لوتریسم یا همان پروتستانتیسم ، منجر به حذف رهبانیت از کلیسا گردید و کلیسا را در خدمت دنیای مادی سلاطین ، کشورها و مردم قرار داد. به عبارتی با شعار عدم دخالت دین در سیاست ، دین را ملعبهء سیاست کردند . این دست از حرکات در نهایت منجر به لائیسم شد که امروزه در دنیای غرب میبینیم. لائیکها به معنای خیلی خیلی خلاصه و خودمانی به کسانی میگن که از دین ، فقط و فقط خدا را قبول دارند و اعتقادی به دین و نبوت ندارند.
یعنی معتقدند ما آفریدگاری داریم که عقل لازم برای شناخت حق و باطل و درست و نادرست را به ما داده است و لذا دیگر نیازی به پیامبر و دین و آیین نداریم و باهمین عقل ، قوانینی تصویب میکنیم که باآن میتوان مدینه فاضله ساخت.
انشالله در قسمت بعدی توضیح میدهم که چگونه با همین روش قصد دارند اسلام را هم به همان سرنوشت دچار کنند.
@tarikhbekhanim
باسلام
به طور کلی در تاریخ ،قضاوت راجع به حوادث تاریخی خیلی مشکل و همراه با شک و تردید زیادی است . مورخ باید همچون یک پزشک حاذق از روی آثار و علائم، در مورد مسائلی که آنها را ندیده ، نظر بدهد. قبلا عرض شد کلمه تاریخ از واژه ارخ (به معنی ماه قمری و کنایه از 《 زمان 》)گرفته شده اما برخی علمای فلسفهء تاریخ ، معتقدند کلمهء تاریخ از کلمهء فارسیِ 《تاریک》گرفته شده یعنی ، مبهم و غیرواضح. و لذا اختلاف نظر و اختلاف اقوال و روایات در این علم خیلی زیاد است.
اما آنچه که مسلم است ، این استکه در وقوع یک حادثه عوامل زیادی نقش دارند که هر کدام از این عوامل اگر به وقوع نپیوندد ، آن واقعه ، رخ نخواهد داد.
بنابراین در بین فیلسوفان فلسفه تاریخ ، بحث مفصلی داریم مبنی براینکه ارادهها و تفکرات و نظریات چگونه بوجود میآیند و این ارادهها و عوامل را چه کسی هدایت میکند؟
مورخین مذاهب توحیدی ، مخصوصا در اسلام و یهودیت ، اعتقاد دارند که همه ارادهها تحت اراده خداوند متعال است. اما مورخین غیرتوحیدی ، همه را معلول تصادف و جمع عوامل مادی میدانند.
واقعه لوتریسم ، یک نظریهپردازی بسیار مهم و عجیبی بود که مسیر تاریخ اروپا را عوض کرد و یا بعبارت دیگر یک نقطه عطف در تاریخ اروپا بود. گفتیم که قبل از لوتر ، کسان دیگری هم این نظریات را داشتند . اما چه شد که لوتر در ابراز این عقاید و تثبیت آنها موفق شد؟ چه شد که کلیسا در مقابل لوتر عقب نشینی کرد؟ چه شد که او را همچون جان هوس ، تکفیر نکردند و زنده زنده نسوزاندند؟ چه شد که سلاطین اروپا از لوتر پشتیبانی کردند و کلیسا را تحت فشار گذاشتند؟
تحلیلگران تاریخ ، عوامل زیادی را برای این مسئله ذکر کردهاند که مهمترین آنها عوامل سیاسی در جهت استقلال کشورها از کلیسا و همچنین عوامل اقتصادی برای عبور از مرحله فئودالیسم به مرحله سرمایهداری است.
القصه ، اگر نظر این حقیر در مورد علل موفقیت لوتر خواسته شود ، ضمن تایید همه این عوامل ، به عنوان یک شخص تقدیرگرا ، بیشتر بر نقش اراده الهی تاکید دارم و اینکه قطعا خواست خداوند بود که یکسری عوامل دست بدست یکدیگر بدهند تا جهان به یکباره عوض شود و انسانِ طرفدار نظریه زمینتختی و زمینمحوری ، به کاوش در دورترین کرات و مشاهده لبهء جهان در فاصله ۲۰۰ میلیون سالی بیگبنگ بپردازد.
توجه به این نکات و تحلیل علل پیدایش لوتریسم و نتایج آن در تشخیص و تحلیل تاریخ نهضتهای اسلامی که بعدها طی یک دوره جداگانه خواهیم گفت ، بسیار مهم است که انشالله در جای خود خواهد آمد. در این کانال ایتا سعی ما بر این است که دورههای متنوع آموزشی ومفید تاریخی ، گذاشته و برخلاف کانالهای دیگر که فقط نکتههای تاریخی میگویند، به بیان دورههای تاریخی به طور کامل پرداخته و در صورت لزوم ، وقایع هردوره را تحلیل کنیم. تا کنون دورههای تاریخ ایران باستان ، تاریخ ایران بعد از اسلام تا حمله مغول ، تاریخ ایران از حمله مغول تا دوره انقلاب اسلامی و روحانیِ مغول ، تاریخ دنیای باستان ، تاریخ روم باستان و قرون وسطی را گفته ایم و از اینجا به بعد انشالله وارد دوره اروپای عصر جدید میشویم که شامل سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی است.
@tarikhbekhanim
باسلام
واژهء رنسانس (renaissance ) یک کلمه با ریشه فرانسوی و به معنای تجدید حیات یا به اصطلاح نوزائی میباشد.
رنسانس اشاره به یک جنبش فرهنگی دارد. توجه به این مسئله خیلی خیلی مهم است که بدانیم رنسانس یک جنبش《 فرهنگی》 بوده که منجر به تغییرات اساسی در همه چیز بشریت شده است . به طور کلی همه تغییرات مهم تاریخ بشریت از تغییرات فرهنگی آغاز میشود و تا فرهنگ تغییر نکند سایر مولفههای موثر در تاریخ ، تغییر نمیکند. قبلا خدمت شما عرض شد که فرهنگ ، به داشتههای معنوی یک ملت میگویند و تمدن به داشتههای مادی آن.
مثلا ساختمانهای سربه فلک کشیده ، لباسهای فاخر ، خیابانهای تمیز و عریض ورزشگاههای مناسب..... اینها همه بیانگر تمدن یک کشور هستند و یک کشور با داشتن اینها ، متمدن است. اما داشتن زبان و ادبیات غنی ، هنر پیشرو ، روابط اجتماعی قوی ، سازمانهای مدیریت شده ، سیستم آموزشی مناسب و .... اینها همه دال بر بافرهنگ بودن یک ملت یا کشور هستند.
تاریخ نشان میدهد که پایه و اساس تمدن ، فرهنگ است و هیچ ملتی با داشتن یک فرهنگ پست و دونمایه موفق به ایجاد تمدن قوی به شکل دائمی نشده است.
رنسانس یک تغییر فرهنگی بود که منجر به اصلاحات مذهبي، انقلاب علمی و پیشرفتهای هنری و ادبی و در نهایت پیشرفت تمدن شد.
تجدید حیات از آن جهت بود که معتقد بودند افراد در قرن پانزدهم بعد از دوران فترت، که همان قرون وسطی باشد، دنبالهٔ تمدنهای روم و یونان را گرفتهاند. ضمناً در همین دوران رنسانس بود که اعصار قبلی را قرون وسطی نام نهادند. اکثراً دورهٔ رنسانس را مقدمه و شروع اعصار «جدید» میشمردند. رنسانس معرف دوران جدیدی در اندیشه و احساس مردمان بود و بر اثر این تحول بود که اروپا دگرگون شد. برای نخستین بار در قرن پانزدهم در ایتالیا بود که طرز تفکر و تلقی دنیوی پدید آمد. این یعنی تغییر فرهنگی. اینها همه قبل از مارتین لوتر و دیگران بود و اغلب در نقاشیهای افرادی مثل میکل آنجلو (میکلانژ) و رافائل ، ظاهر شد.
یعنی نیاز به پیشرفت مادی و دنیوی باعث شد که یک سری از اندیشمندان اروپایی بزنند زیر باورهای قبلی خودشان و به اصطلاح قید رهبانیت کلیسا را بزنند و هرآنچه کشیشها بافته بودند ، رشته کنند و به امیال شخصی بپردازند. این یعنی انسان محوری یا همان اومانیسم.
این اومانیسم را به یاد داشته باشید که خیلی خیلی مهم است و در بخشهای بعدی خیلی بااون کار داریم.
اینکه آغاز رنسانس از چه سالی است ، خیلی محل اختلاف است. برخی مورخین اختراع ماشین چاپ در سال ۱۴۵۶ را آغاز رنسانس میدانند. برخی سقوط قسطنطنیه در سال ۱۴۵۳ و برخی کشف قاره آمریکا در ۱۴۹۲ و بعضی هم حرکتهای فکری و هنری جدید در قرن ۱۳ و ۱۴ در ایتالیا را آغاز رنسانس ميدونند.
نظر خود بنده اینه که تحولات تاریخی مهم و تاثیرگذار ، نقطهای نیست یعنی در طی چند دهه یا سده رخ میدهد و مجموعهای از عوامل در بستر یک دوره زمانی باعث اون میشن.
در قسمتهای قبلی ، تاریخ تحولات مذهبی را گفتیم . اما از دیگر ویژگیهای قرون جدید، پیشرفت علوم تجربی و توسعه اختراعات در اروپا بود. اروپاییان که قبلاً دانشهای بسیاری از مسلمانان فرا گرفته بودند، در این زمان به دلیل تحولات فکری و فرهنگی، قدم در راه پیشرفت علمی و صنعتی نهادند. در اواخر قرون جدید (قرن ۱۸ میلادی)، اختراعات صنعتی رشد یافت و ماشینها و ابزارهای جدیدی جای کارگاهها و وسایل دستی را گرفت. میزان تولید کالاها چند برابر شد و در نتیجه، تجارت گسترش یافت. این تحول، انقلاب صنعتی نام گرفت. با وقوع انقلاب صنعتی، توجه کشورهای اروپایی به سوی مناطقی از جهان که دارای مواد اولیه صنعتی یا بازار مصرف برای کالاهای تولید شده در اروپا بودند، جلب شد و همین امر به تدریج زمینه استعمارگری اروپاییان را فراهم کرد. اسپانیا و پرتغال اولین کشورهای استعمارگر بودند.در قسمت بعدی راجع به استعمارگری این دو توضیح میدهیم.
در قرون جدید، تغییراتی نیز در زمینه نقش مردم در سرنوشت خودشان و رابطه آنها با حکومتها ایجاد شد. مثلاً در اوایل قرن هجدهم حکومت انگلستان، از سلطنت استبدادی که در آن پادشاه همه کاره کشور بود، به سلطنت مشروطه تبدیل و دارای مجلس نمایندگان شد. در اواخر قرن هجدهم نیز ساکنان آمریکاعلیه سلطه انگلستان دست به شورش زدند و به استقلال رسیدند. هم چنین، مردم فرانسه ضد حکومت لویی شانزدهم قیام کردند و موفق به برکناری او شدند. این قیام انقلاب کبیر فرانسه نام گرفت که این را هم در قسمتهای بعدی میگیم. امپراتوری مسلمان عثمانی نیز که تا قرن هجدهم قدرتی مهم در آسیا و اروپا محسوب میشد، بر اثر توطئه و تهاجم نظامی دولتهای اروپایی ضعیف شد و قسمتهایی از قلمرواش را در اروپا از دست داد.
بحث قسمتهای بعدی ما ، انشالله توضیح هرکدوم از این اتفاقات است.
@tarikhbekhanim
باسلام
سقوط قسطنطنیه اولین اتفاق از سری داستانهای رنسانس است که میخوام خدمت شما عرض کنم. بنده توی این کانال هرجا که بحث به شکل جدی و تحلیلی هست ، مطلب را ، خیلی جدی و کتابی عنوان میکنم ولی هروقت که به شکل داستان تاریخی هست اون را به شکل خودمونی بیان میکنم . این مطلب را در جواب دوستانی عرض کردم که در مورد بیان دوگانهء بنده سوال پرسیده بودند.
القصه، گفتیم که امپراطوری بیزانس به مرکزیت بیزانتیوم در سال۳۹۵ میلادی تاسیس شد . پس از مدتی همین شهر بیزانتیوم به نام پادشاه روم شرقی که کنستانتین اول بود ، شهر کنستانتینوپول نامیده شد که عربها بهش میگفتند قسطنطنیه. این دولت بیزانس که همسایه ایران بود ، از بدو تاسیس بااشکانیان و بعد هم با ساسانیان مرتبا در جنگ بود.
بعدها که اسلام ظهور کرد و فتوحات آغاز شد ، اولین بار معاویه در سال ۶۷۴ میلادی قصد کرد شهر قسطنطنیه را از طریق مدیترانه تصرف کنه. اما علیرغم پیروزیهای که به دست آورد به دلایل زیادی از جمله ، حصین بودن دژ قسطنطنیه و همچنین استفاده بیزانسیها از آتش یونانی که کشتیهای مسلمونها را به آتش میکشید، موفق نشد.
بعدها در سال ۷۱۷ هم سلیمان بن عبدالملک رفت که اینکار را بکنه و اون هم موفق نشد تااینکه در قرن ۵ هجری که بشود ۱۲ میلادی ، ترکهای سلجوقی در شمالشرق ایران ظهور کردند و کمکم تمام ایران را گرفتند و بعدش به روم شرقی حمله کردند و دولت سلاجقه روم را اونجا پایهگذاری کردندو مرتب به سمت پایتخت بیزانس پیشروی کردند اما هیچوقت موفق به تصرف اون نشدند. بعدها از درون همین دولت سلاجقه روم ، دولت عثمانی سربرآورد و در نهایت در سال ۱۴۵۳ میلادی که اوائل قرن ۹ هجری باشد ، سلطان محمدفاتح ، پادشاه عثمانی ، قسطنطنیه ضعیف و نحیف را که روزی یکی از دو مرکز مهم مسیحیت جهان بود،جلو چشم تمام مسیحیان دنیا ، محاصره و اشغال کرد و برای همیشه به حیات دولت بیزانس پایان داد و کلیسای کاتولیک روم هم هیچ دفاعی از اون نکرد.
عثمانیها پس از این توانستند به راحتی و با اقتدار بیشتری به طرف شمال بالکان حرکت کنند. استقرار و سلطه عثمانیها بر بسفر و داردانل مشکلات دریایی فراوانی برای اروپائیان چه از نظر نظامی و چه از نظر اقتصادی به وجود آورد و بر سلطه و قدرت عثمانیها در دریای سیاه و مدیترانه افزود. به این ترتیب، گلوگاه تجارت اروپا با سرزمینهای شرق دور و جنوب در آسیا و آفریقا در اختیار عثمانیها قرار گرفت. این واقعه همانگونه که صدمات اقتصادی فراوانی برای اروپا داشت، ثروت و درآمد سرشاری برای عثمانیها به وجود آورد. این رویداد، زمینهساز به وجود آمدن تحولات عقیدتی و فرهنگی متعددی در اروپا و به ویژه در ایتالیا، آلمان و فرانسه گردید. همانگونه این واقعه نشان دهنده قدرت مسلمانان در آن دوران بود، سرآغاز انتشار و نفوذ دین اسلام در برخی از نواحی اروپا هم شد.
بعد از پیروزی، سلطان محمد فاتح قسطنطنیه را پایتخت جدید امپراتوری عثمانی قرار داد. بسیاری از روشنفکران و دانشمندان یونانی و غیر یونانی این شهر را قبل و بعد از محاصره به مقصد ایتالیا و سایر مناطق غربی ترک کردند. این دانشمندان ،کتابها و دانش زیادی با خود داشتند و موجب اشاعه این کتب، علوم و ادبیات در سرزمینهای مقصد خود شدند. تکمیل صنعت چاپ در سال ۱۴۵۷ میلادی، کمک بزرگی به انتشار این آثار کرد و در نتیجه نهضت ادبی بزرگی در دنیای آن زمان ایجاد شد که به نهضت انسانگرایی یا همون اومانیسم معروف است. استدلال شدهاست که این واقعه به رشد رنسانس کمک کرد. برخی سقوط استانبول را نقطه عطفی در پایان قرون وسطی و آغاز رنسانس میدانند.
@tarikhbekhanim
باسلام
دومین اتفاق جالبی که خیلی از مورخین ، نقطه آغاز رنسانس ميدونند، کشف قاره آمریکاست.
قاره آمریکا خودش شامل ۴ بخشه که عبارتند از آمریکای شمالی ، مرکزی ، جنوبی و جزایر دریای کارائیب.
از نظر تاریخی اولین کسانی که به آمریکا رفتند ، تعدادی آسیایی بااصلیت آفریقایی بودند که در ۱۴۰۰۰ سال پیش به آمریکا مهاجرت کردند و از اول هم مثل بقیه بومیهای جهان، تیره رنگ بودند. اینها بعدها به واسطه تمایل خیلی خفیفی که پوستشون به رنگ قرمز پیدا کرد ، به سرخپوست معروف شدند.
بومیان و سرخپوستان بتدریج به درجات مختلف تکامل اجتماعی و فرهنگی رسیدند و نتیجه اون پدیدآوردن تمدنهایی در اوج شکوفایی و عالیترین مدارج تمدن باستانی بود. این تمدنها، مایا، تول تکها، آزتکها و اینکاها نام داشتند.
مردمان قدیم و حتی ایران باستان از وجود این تمدنها ، آگاه بودند و بعضا با این کشورها دادوستد میکردند. حتی در آمریکای جنوبی ، سکههای اسلامی و عربی پیدا شده که مربوط به تجارت بین دوقاره است.ابوریحان بیرونی در مورد قاره آمریکا مطالب زیادی در کتابهاش آورده.
قبلا خدمت شما عرض کردم که ایرانیان و مصریان باستان معتقد به گِرد بودن زمین بودند و نصفالنهار مبدا برای ساکنین جهان ، نصفالنهار سیستان بوده که روزها و ماهها و تقویم سالها از روی اون مشخص میشده.
لحظه تحویل سال را با تقریب میلیثانیه محاسبه میکردند و سالهای کبیسه و یا خمسهمسترقه و....را میشناختند.
اما اینکه چرا در قرون وسطی ، مردمان اروپا معتقد به نظریهء زمین تختی شدند و اینکه این نظریه چگونه وارد کتاب مقدسشون شده بود ، هنوز مجهوله.
قبل از گالیله هم خیلیها معتقد بودند که زمین گرده و سفر کريستف کلمب به آمریکا برای اثبات همین مسئله بود که البته سالها قبل از گالیله انجام شد. تجارت اروپا با هندوستان و جزایر اندونزی و فیلیپین(که یک جزیره ناشناخته بود و بنام فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا نامگذاری شده بود) مرتبا برقرار بود و این تجارت از طریق مدیترانه و بعد هم راه خشکی صورت میگرفت. بعد از سقوط قسطنطنیه و تسلط دولت عثمانی بر مدیترانه ،این راه ، ناامن شد و تجارت دریایی از راه دور زدن قاره آفریقا و دماغه امیدنیک شکل گرفت . برای انجام این تجارت ، دنیا به دستور پاپ از محل جزایر قناری به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. تجارت یکی به پرتغال و تجارت دیگری به اسپانیا تعلق گرفت.
طی یه سری اختلافات و جنگها بین اسپانیا و پرتغال ، یک بار ، اسپانیا تصمیم گرفت یه راه از سمت غرب به هندوستان پیدا کنه که مجبور نباشه از قلمرو پرتغال ، طی طریق کنه و لذا چندتا کشتی به فرماندهی کریستفکلمب در سال ۱۴۹۲ از اسپانیا راه افتاد و بدون اینکه به جنوب بیاد و آفریقا را دور بزنه و بره به شرق ، مستقیم به غرب رفت و رسید به سواحل شرقی آمریکا و کلی خوشحال شد که چه زود رسیده هندوستان. تا سالها هم فکر میکرد که به سواحل شرقی هند رسیده نه سواحل شرقی آمریکا. اسم بومیهای اونجا را هم گذاشتند هندی. و هنوز هم که هنوزه به بومیان آمریکا میگن (Indian). 😂😂
القصه بعدها اسم این سرزمین را گذاشتند هند غربی و اسم اون هندوستان اصلی را گذاشتند هندشرقی. این کمپانی هند شرقی هم که میگند از همین اومده.
بعداز چندسال یه کاشف دیگه اومد گفت بابا به پیر به پیغمبر اینجا هند نیست یه سرزمین جدیده و اسمش را گذاشتند دنیای جدید یا دنیای نو. اسم این کاشفه چی بود؟ امریکو وسپوچی. ایتالیایی بود. این آقا اومد آمریکا را به مردم جهان معرفی کرد و از آمریکا نقشه برداری کرد و لذا اسم این قاره را به افتخار این شخص گذاشتند آمریکا.
این اسمِ دنیای نو به ترکی میشد ینگیدنیا . و لذا پادشاهان قاجار به آمریکا میگفتند ینگیدنیا و هنوز هم در ادبیاتمون این اصطلاح را داریم.
توی کتاب حاجی بابااصفهانی داستان طنز و خندهداری در مورد عقیده فتحعلیشاه قاجار نسبت به ینگی دنیا اومده که خیلی جالبه و خندهداره و البته واقعیه. حتما بخونید.
بعدش بقیه اروپاییها هم کمکم شروع به مهاجرت به آمریکا کردند و بعد از کشو قوسهای فراوون و چندتا جنگ و کشتار وحشیانه از سرخپوستها و بومیها و ....یه فرهنگ جدیدی را بوجود آوردند که این نوع فرهنگ یکی از پایههای رنسانس در جهان شد. حذف تفکر دین محوری و توجه به دنیاگرایی، سرعت گرفت.
معادن طلای فراوون و منابع سرشار و دست نخورده آمریکا ، یکی از موتورهای محرک مرحله مرکانتلیسم و ثروت اندوزی بود که در گذار از مرحله فئودالیسم(ارباب رعیتی) به کاپیتالیسم (سرمایهداری) خیلی تاثیر داشت.
اینها همه یه خلاصه از داستان آمریکا و تاثیرات اون در تغییر روند تاریخی جهان در دوره رنسانس بود.
@tarikhbekhanim