القصه یکی از این دانشمندان ، خواجه نصیرالدین طوسی بود که علاوه بر مشاوره دادن به هلاکو در پایان دادن به خلافت عباسی و همچنین پایان دادن به مبارزات اسماعیلی و قرمطی در ایران ، با کمک هلاکو ، رصدخانه مراغه را ساخت که نقش زیادی در گسترش علوم مختلف علی الخصوص نجوم در اون دوره داشت.
بعدیش دو برادر به نامهای عطاملک جوینی و شمس الدین محمد جوینی بودند که در حمایت از دانشمندان و شعرا و احداث کتابخانه و مراکز علمی سنگ تمام گذاشتند.
نویسنده تاریخ جهانگشای جوینی همین آقاعطا است.اون داداشش هم که وزیر هلاکو شد و بعدشم وزیر احمدتکودار.
اینها اهل جوین بودند که الان جزء خراسان رضوی است.
بعدیش رشیدالدین فضل الله همدانی بود. این اقا پزشک بود و به دربار غازان خان راه یافت و وزیر اون شد. این آقا هم خیلی خدمت کرد و به همراه خود غازان که به عمران و آبادی علاقه داشت ، خرابیهای چنگیز را ترمیم کرد و مدارس زیادی از جمله رَبع رشیدی و شنب غازانی را در تبریز ساخت و وقف کرد که مراکز علمی بزرگی بودند. کتاب جامع التواریخ رشیدی از ایشونه.
آخرین ایلخان مغول ، سلطان ابوسعید هست که مخصوصا در زمینه معماری و هنر و نقاشی و مینیاتور و کاشیکاری و چینی سازی خیلی خدمت کرد و سبکهای جدیدی از هنرهای چینی را وارد ایران کرد.
خب حالا اگر بخواهیم خدمات جانشینان تیمور را بگیم خیلی بحث مفصل میشه که انشالله فرداشب خدمت شما میگم
@tarikhbekhanim
باسلام
بحث خودمون در ارتباط با خدمات تیموریان را ادامه میدیم.
👈خدمات خود تیمور در آبادسازی سمرقند و اطراف اون را خدمت شما عرض کردم.
بعدش که تیمور مرد، بین فرزندان و نوه هاش برای جانشینی اختلاف افتاد تااینکه شاهرخ بر بقیه غلبه کرد. شاهرخ تیموری فرزند خود تیمور بود و یکی از چهره های درخشان و بسیار خوشنام تاریخ ایرانه.
این آقاشاهرخ خیلی در علم و عالم پروری نقش داشت. نقاشی،شعر تاریخ نویسی ،موسیقی، خطاطی ، نگارگری و....خیلی توسعه یافت
هرات را پایتخت خودش کرد و بشدت آبادش کرد . تقریبا تمام ایران را زیر سلطه خودش آورد. از جنگ و خونریزی بیزار بود و ۴۰ سال سلطنت کرد.
بعدش خیلی شهرهای دیگه را هم آباد کرد و مخصوصا شهر مشهد در زمان او و تحت نظارت همسرش گوهرشاد خاتون خیلی توسعه یافت . این بانوی احتمالا شیعه ، بانی مسجد گوهرشاد هم هست.
بعد از شاهرخ ، پسرش الغ بیگ جانشین پدرش شد که البته فقط ۳ سال سلطنت کرد و در سال ۸۵۳ مرد. این الغ بیک از بچگی عاشق علم بود و مخصوصا در ریاضیات و نجوم صاحبنظر بود. و کتابی هم در تقویم داره که زیج الغ بیک نام دارد.
خدمات این آقا به علم نجوم به قدری زیاده که یکی از دهانه های کرهء ماه به نام دهانهء الغ بیک نام گذاری شده. الغ بیک یه پسر هم داشت بنام بایسنقر میرزا که خدمات علمی پدرش در مقابل خدمات این آقا ، یه شوخی بود. این آقا اصلا صاحب یه مکتب ادبی به نام مکتب هرات شد. یه شاهنامه هم به نام شاهنامه بایسنقری نوشت .
القصه الغ بیک یه رصدخانه هم در سمرقند ساخت و چندین مدرسه علمیه در شهرهای مختلف.
الغ بیک اینقدر مشغول علم و دانش بود که به امور کشورداری نمیرسید و نهایتا توسط پسرش بنام عبداللطیف کشته شد و خود عبداللطیف جانشین اون شد.
عبداللطیف خان هم فقط یکسال سلطنت کرد و بعدش مرد و بعدش ابوسعید تیموری اومد.
اوضاع دولت تیموری آشفته شده بود ولی این ابوسعید حدود ۲۰ سال با اقتدار نسبتا خوبی سلطنت کرد و در سال ۸۷۳ مرد. بعدش یه چندتا شون ، امرای محلی شدند و کم کم بساط دولت تیموری برچیده شد.
یکی از این امرای محلی که نتیجهء تیمور میشد ، سلطان حسین بایقرا بود که این آقا هم خیلی خدمت کرد و ابنیه زیادی ساخت و حاکم هرات بود. بیشتر معروفیت سلطان حسین بایقرا به واسطه وزیر باوفایش، علیشیر نوایی بود که شاعر و عالم و مورخ بود و خیلی در آبادانی هرات و اطراف اون کوشید.
دولت تیموری کم کم مضمحل شد و یه سری دولتهای محلی سرکار اومدند از جمله آق قویونلو و قراقویونلوها و بعدش دیگه در سال ۹۰۷ شاه اسماعیل صفوی دولت صفویه را تشکیل داد. و دولت تیموری در هندوستان ادامه پیدا کرد که به اونا حاکمان مغول هندوستان یا بابریان میگن و از نسل بابر هستند.
@tarikhbekhanim
باسلام
👈خب حالا که تااینجا اومدیم خوبه که وارد مبحث شیعه شده و چگونگی شیعه شدن ایرانیها را خدمت شما عرض کنم. این مبحث هم سیاسی و هم تاریخی است و در حقیقت ادامهء حکومت تیموری و روی کار اومدن دولت صفوی است.
👈خدمت شما عرض کردم که از نتایج حمله مغولها این بود که خلیفه گری که از اول غاصبانه و تحمیلی بود برافتاد و شاید اگر این افول خلافت جعلی در زمان امامان شیعه رخ میداد، خلافت اصلی و نصبی در اختیار امامان معصوم قرار میگرفت.🤲
البته زمینه این مسئله در دوره آل بویه هم بوجود آمد و آل بویه که شیعه اثنی عشری بودند به قدری قدرت پیدا کردند که بغداد را زیر لوای خودشون گرفتند و خلیفه عوض میکردند، اما علیرغم رابطه خیلی خوبی که به علمای اسلام از جمله شیخ مفید داشتند ، هوای نفس به اونها اجازه نداد که خلافت را در اختیار علمای شیعه بگذارن و به همون خلیفه عباسی مفلوک و توسری خور که زیردست خودشون شده بود بسنده کردند.
القصه شیعه در ایران در همان دوره خلفای راشدین وارد شد و ایرانیها که معارف عمیق اسلام را از زبان نمایندگان اهلبیت میشنیدند، عاشق اهلبیت و طرفدار خلافت اونها شدند. در زمان حضرت علی ع هم استانداران که علی ع برای شهرهای ایران میفرستاد اغلب عادل و عارف و دانشمند بودند و معارف اهلبیت و شیعه را بین ایرانیها رواج دادند مثل سلمان فارسی که در زمان عمر و به توصیه علی ع به ایران آمد و یا خواجه ربیع که در زمان علی ع آمد و یا....
مهاجرت طایفه اشعریون کوفه که شیعه بودند و از ظلم حجاج بن یوسف ثقفی به قم مهاجرت کردند در شیعه شدن اهل قم و ری و خراسان خیلی تاثیر داشت.
بعدها خیلی از امامزاده ها به ایران اومدن و شیعه را گسترش دادند. از جمله یحیی بن زید که نوه امام سجاد ع بود و ایشون در شیعه شدن اهل خراسان خیلی نقش داشت و بعد هم نوادگان امام حسن ع که در شمال ایران و به اصطلاح در طبرستان دولت علویان را تشکیل دادند.و بعدش هم از بین همینها دولت آل بویه اومد که شیعه بودند. که خیلی خیلی به آبادانی کل ایران و عراق کمک کردند و راه و سد و بیمارستان و مسجد و مدرسه ساختند
👈مسئله مهمی که اینجا باید بگم اینه که به جز دولت آل بویه که تقریبا بر همهء ایران حکومت کردند ، بقیه دولتهای شیعی ، محلی بودند و گسترش بر کل ایران نداشتند و دولتهای بزرگ، بیشتر در اختیار سنیها بود مثل غزنویان و سامانیان و غوریان و صفاریان و .....
پس تا زمان حمله مغول ، ما در ایران هم خیلی شیعه داشتیم و مخصوصا بعد از حضور امام رضا ع در ایران ، خیلی از امامزاده ها به ایران اومدند و منشا خدمات دینی و علمی زیادی شدند.
اما حمله مغول باعث شد که مااز زیر یوغ حکومت سنیها بیرون بیاییم و دولتهای شیعی ملوک الطوایفی مثل سربداران و مرعشیان و دولت کارکیا و قراقویونلوها و....تشکیل شوند.
بعدش هم صفویان اومدند که دیگه شیعه را در ایران رسمیت دادند.
حالا اینکه چرا این کار را کردند و اصلا آیا خودشون شیعه بودند یا نه و چرا دولت را در اختیار علمای شیعه قرار ندادند (مثل آل بویه)
بحثی هست که انشالله فرداشب خدمت شما میگم
@tarikhbekhanim
باسلام
داستان روی کار آمدن شاه اسماعیل که یکی از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی هست ، و تاسیس دولت صفوی و اعلام مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی کشور ایران یکی از قسمتهای بسیار جذاب تاریخ ایران است.
اگر بخواهیم بحث را اصولی آغاز کنیم باید بگویم یکی از عوارض حمله مغول به ایران رشد صوفیگری و استقبال مردم از جریان صوفیگری است. افسردگی و ناامیدی ناشی از کشتار وحشیانه مغولها یکی از عواملی بود که باعث شد خیلی از مردم تقدیرگرا شوند و این تقدیرگرایی در منش صوفیانه بروز و ظهور داشت .
صفی الدین اردبیلی متولد ۶۵۰ ه.ق . یک صوفی و شاگرد و مرید شیخ زاهد گیلانی بود . به همین دلیل و دلایل دیگر برخی مورخین معتقدند که صفی الدین ، سنی بوده است. چرا که شیخ زاهد سنی بوده.
دوره زندگی شیخ صفی کاملا در دوره ایلخانی طی شد. و در این دوره آزادی مذهبی وجود داشت و فشار سنی ها از روی شیعه ها برداشته شده بود و نیازی به تقیه نبود و لذا برخی مورخین اعتقاد دارند که شیخ صفی ، سنی شافعی مذهب بود . اما بنده خودم این اعتقاد را قبول ندارم چرا که گذشته از ابطال سایر دلایل ، دال بر سنی بودن شیخ صفی ، اینکه یک عالم شیعه ، استاد سنی داشته باشد مسبوق به سابقه بوده و حتی تا همین اواخر که بنده باحوزه در ارتباط بودم هم خیلی از کتب حوزوی شیعه ها ، تألیف سنی ها بود. مثلاکتاب تهذیب المنطق تفتازانی سنی مذهب تا حدود ۲۰ سال پیش یکی از رفرنسهای معتبر حوزه بود و یا تألیفات سیوطی سنی مذهب که هنوز هم تدریس میشود.
علی ایحال حتی اگر شیخ صفی ، سنی هم بوده باشد ، اخلاف او شیعه بودند و یااینکه مصلحت را در شیعه شدن و شیعه بودن دیدند.
شیخ صفی خانقاه مشهوری در اردبیل ساخت و مریدان زیادی جمع کرد و شهرت بسیاری به هم زد و حکام ولایات و ایلخانان خیلی به او احترام میگذاشتند.
بعد از وفات شیخ صفی الدین اردبیلی در سال ۷۳۵ ، پسرش صدرالدین موسی ، رئیس طریقت صفوی شد و بعد از او هم پسر صدرالدین بنام خواجه علی به ریاست طریقت رسید.
این خواجه علی خیلی محبوب بود و خانقاه صفوی را گسترش داد و خدمات زیادی برای رفاه مردم به این خانقاه افزود و حتی تیمور هم به او علاقمند شد و در بازگشت از جنگ آنقوره و شکست دادن بایزید اول عثمانی، اسرای عثمانی را به این خواجه علی بخشید و اینها به خاطر اینکه از نظر ایرانیها ، رومی نامیده میشدند، طایفه روملو نام گرفتند.
بسیاری از طوایف قزلباش که مرید صفویان بودند از شیعیان عثمانی بودند که به ایران مهاجرت کرده و مرید صفویان شده بودند. مثل طوایف روملو و اوستاجلو و افشار و قاجار و ذوالقدر و شاملو و تکّلو و دولّو
القصه بعد از خواجه علی ، شیخ جنید ، رئیس شد.
این آقا که دیگه حالا خیلی مرید پیدا کرده بود به فکر فعالیتهای سیاسی افتاد و مریدان خود را در راه فتوحات بکار گرفت. و به قفقاز لشگرکشی کرد و در این راه با آق قویونلوهای سنی مذهب هم متحد شد و با قراقویونلوهای شیعه مذهب جنگید.
یعنی اتحاد شیعه و سنی برای جنگ با یک طایفه شیعی در دیار بکر.😳
حتی شیخ جنید با خواهر اوزون حسن آق قویونلو که سنی مذهب هم بود ازدواج کرد.
از این خانم که زن جنید شد، حیدر زاییده شد که جانشین جنید شد و با دختر خودِ اوزون حسن یعنی با دختر داییش ازدواج کرد.
حالا جالبه که پدر این دختر ، اوزون حسن بود و مادرش یعنی همسر اوزون حسن ، تئودورا بود که دختر پادشاه ترابوزان میشد.
این اوزون حسن که هی اسم میبریم در زمان خودش پادشاه آق قویونلوها بود و آدم شجاع و تنومند و بسیار قد بلندی بود و به اون حسن دراز یا اوزون حسن میگفتند که در جنوب عثمانی یعنی دیار بکر حکمرانی میکرد.
القصه بعد از جنید ، حیدر جانشین اون شد و چند لشگرکشی به قفقاز داشت و در یکی از همین جنگها کشته شد . این حیدر سه پسر داشت که علی و ابراهیم و اسماعیل نام داشتند که به خاطر یه داستان طولانی به زندان افتادند.
اون موقع ، اسماعیل فقط ۵ سالش بود. حالا طی یه داستان خیلی پیچیده ، اینها از زندان آزاد شدند بعد دوباره تحت تعقیب قرار گرفتند بعدش علی و ابراهیم کشته شدند و در نهایت اسماعیل در ۱۳ سالگی به ریاست صوفیان صفوی رسید.
حالا از اینجا به بعد دیگه فتوحات اسماعیل آغاز شد که فرداشب خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
قبل از اینکه به ادامه بحث در مورد تاسیس دولت صفویه بپردازیم به چند سوال که دوستان پرسیدند جواب میدم.
یکی در مورد دیار بکر که پرسیدند کجاست؟
همونطور که خدمت شما گفتم شهر آمِد یا دیار بکر الان در جنوب ترکیه کمی متمایل به شرق هست. قبل از اسلام ، آمِد نام داشت و بعدها یکی از مناطقی بود که خیلی بین ایران و روم شرقی دست به دست میشد. یه منطقه بسیار خوش آب و هوا و متصل به شمال عراق و شمال سوریه.
اینجا بعد از اسلام ، فتح شد و دیار بکر نامیده شد و به خاطر نزدیکی به شهر معروف و بزرگ نصیبین گاهی بعضی مورخین به کل این منطقه نصیبین میگن که این نصیبین الان در مرز سوریه و ترکیه است.
اگر خواستید تشریف ببرید دیار بکر ، اواخر اردیبهشت بسیار خوبه و بسیار سرسبز و نسبتا هم ارزان😄😄😄😄
در اون دوره ای که شیخ جنید ، لشکرکشیهای خودش را شروع کرد این منطقه به شکل ملوک الطوایفی در دست آق قویونلوها بود که سنی مذهب و البته ترک ایرانی بودند.
روابط جنید بااینها خیلی خوب بود و حتی بااونها بر علیه قراقویونلوهای شیعه مذهب متحد شد. این قراقویونلوها همسایه شرقی آق قویونلوها بودند.
سوال بعدی که بعضی دوستان پرسیدند اینه که این حوادث چقدر بعد از دوره ائمه بوده و آیا امامان شیعه در اون دوره بودندیانه؟
البته این سوال خیلی ابتدائیه و من یه روز یه شمای کلی از تاریخ ایران و جهان خدمت شما ارائه میدم. اما حالا اگر بخوام به شکل خیلی خلاصه عرض کنم باید خدمت شما بگم که بعد از شهادت امام حسین ع ، فعالیت سیاسی امامان تقریبا متوقف شد و منحصر به مبارزه منفی ، تربیت شاگرد ، استحکام مبانی شیعه ، حمایت از شیعیان اقصی نقاط جهان ، آماده کردن آنها برای شروع امامت امام زمان عج و غیبت کبری و نهایتا راه اندازی سیستم وکالت در جهان اسلام بود.
کل کشور ایران هم جزئی از کشور بزرگ اسلامی شده بود که به چند ایالت تقسیم میشد و هر ایالت ، یک استاندار داشت که از طرف خلیفه تعیین میشد و خلیفه برای هر ایالت یه حاکم یااستاندار ، یک قاضی القضات و یک مسئول امور مالی میفرستاد که این سه نفر در هر ایالت مستقل از هم کار میکردند.
در سال ۱۳۲ هجری هم خلافت اموی برافتاد و عباسیان جای اونها را گرفتند که از اولاد عباس بن عبدالمطلب ، عموی پیامبر بودند .
اولین بار پس از شهادت امام رضا ع در سال ۲۳۰ ، مأمون که در حال بازگشت از خراسان به بغداد بود ، یکی از فرماندهان لشکر خود به نام طاهر بن حسین را حاکم مستقل خراسان کرد. یعنی این حاکم ، خراسان را مستقلا اداره میکرد و قاضی و خزانه دار هم خودش تعیین میکرد و در قبال خلیفه فقط دوتا کار باید میکرد
۱.خطبه به نام خلیفه میخواند و خود را زیر دست خلیفه اعلام میکرد
۲.سهمی از مالیات خراسان را به دربار خلیفه در بغداد میفرستاد.
بعضی از آنها سکه هم بنام خلیفه میزدند و بعضی به نام خودشان.
پس اولین سلسله مستقل که در ایران تشکیل شد طاهریان بودند و اولین آنها طاهر بن حسین معروف به طاهر ذوالیمینین بود.
اینها شاه نبودند چون کامل مستقل نبودند و زیر نظر خلیفه کار میکردند و به اونها امیر میگفتند بماند که بعضی شون به تاسی از دوران قبل اسلام خودشون را شاه مینامیدند مثل خوارزمشاهیان.
القصه از اینجا به بعد دیگه هی امیران و سلسله های مختلف آمدند و رفتند . مثل طاهریان صفاریان سامانیان غزنویان علویانِ طبرستان آل بویه سلجوقیان و خوارزمشاهیان. بعضی از اونها محلی و منطقه ای بودند و بعضی شون مثل سلجوقیان و آل بویه کل ایران و حتی عراق فعلی و شام و بخشی از روم شرقی را هم در اختیار گرفتند. تولد حضرت صاحب الامر عج در سال ۲۵۵ در زمان معتمد ، خلیفه عباسی بود که اون زمان خراسان ، داشت از دست طاهریان خارج میشد و به دست صفاریان میافتاد.البته صفاریان خیلی گسترش پیدا کردند و تا غرب ایران اومدند. شروع غیبت کبرای امام زمان عج هم در سال ۳۲۹ بود. در این زمان ایران در دست چند تا سلسله بود که مهمترین اونا سامانیان بودند ولی هنوز هم آثاری از طاهریان و صفاریان بود و چندتا دولت جدید هم مثل علویان طبرستان بوجود اومده بودند. بعدش غزنویان ، غوریان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان سرکار اومدند که گفتیم در دوره خوارزمشاهیان بود که مغولها در سال ۶۱۵ حمله کردند و قس علیهذا.
این هم در جواب دوستمون که میگفتند آیا امامان ما در این دوره ها بوده اند یانه؟
@tarikhbekhanim
باسلام
خب حالا اگر بخواهیم راجع به چگونگی روی کار اومدن صفویه صحبت کنیم باید خدمت شما عرض کنم که لطف الهی و تلاش صوفیانی که اعتقاد چندانی هم به شیعه گری و اعتلای مذهب شیعه نداشتند در نهایت باعث تشکیل یک دولت شیعی شد.
صوفیهای اردبیلی شدیدا مرام تقدیرگرایی و صوفیگری داشتند و شخص شاه اسماعیل خودش را مرشد کامل میدانست و برای خودش یک شخصیت نیمه الهی قائل بود. پیروزی در اغلب جنگها ، واقعا این ذهنیت را برای او ایجاد کرده بود که شکست ناپذیری او یک علت الهی دارد و به مرشد بودن او بازمیگردد. بطوریکه شکست چالدران که بعدا خواهیم گفت ضربه روحی مهلکی برای او بود و کار او را همچون دوره گردان بی سروپا، به میخواره گی کشاند. مورخین در تعجب هستند که مرید شیخ جعفر شبستری ، چگونه میگساری میکرده و چه اعتقادی دراین رابطه داشته است. اما او سعی داشت، افسردگی ناشی از جنگ چالدران که ناشی از غرور و خامی او بود را با نوشیدن می ، از بین ببرد.
نگاه شاه اسماعیل جوان به جنگ چالدران ، صوفیگرایانه و مبتنی بر تقدیر بود بطوریکه در پایان یکی از نامه های خود به سلطان سلیم عثمانی نوشت : باآل علی هرکه درافتاد ورافتاد.
و دراین جنگ اینقدر به پیروزی خود مطمئن بود که پیشنهاد حملهء پیش دستانه به لشکر سراپا مجهز و مسلح به توپ عثمانی، از سوی برخی نظامیان باتجربه را نشنیده گرفت و معتقد بود تفاوتی نمیکند ، چه ما حمله کنیم چه آنها و چه ما توپ داشته باشیم و چه نداشته باشیم در هرحال پیروزیم.
همان طور که عرض کردم در شیعه بودن شخص صفی الدین هم تردید هست و علاوه براین در سیادت آنها که خود را از اعقاب امام موسی کاظم ع میدانستند هم تردید هست.
اما اینکه خدا به دل اونها انداخت و شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کردند به دلایل زیادی بود که خدمت شما خواهم گفت.
مریدان شاه اسماعیل که درراه او جانبازی میکردند و او را مرشد خود میدونستند ، قزلباش نامیده میشدند و عرض کردم که طوایف مختلفی بودند و بسیاری از آنها از طوایف شیعه عثمانی بودند که در ادوار گذشته به ایران مهاجرت کرده یا رانده شده بودند مثل طایفه روملو و شاملو و دولّو و قاجار و ....
اینها کلاههای قرمز هشت پر که علامت تشیع هست بر سرمیگذاشتند و اصلا قزلباش به معنی سرخ سر است.
اینکه پیوند تشیع و تصوف در بین قزلباشان از چه زمانی آغاز شد من چیزی نیافتم . اما به نظر میرسد از زمان جنید ، قزلباشان صوفی ، شیعه را با صوفیگری آمیختند و تقدیرگرایی از آن دوره وارد نظام آنها شد.
ارتباط شاه اسماعیل با علمای شیعه زیاد نبود و این به دوعلت بود
یکی غرور شاه که خود را نیمه خدا میپنداشت
دیگری کمبود عالم شیعی در ایران. زیرا بعد از حمله مغول بسیاری از علما ، چه شیعه و چه سنی و بسیاری از شعرا و دانشمندان ، یا کشته شدند و یا مهاجرت کرده و به حله و عتبات و بحرین و حتی شام پناه آوردند.
این بود که بعدها که طهماسب برسرکار آمد مجبور به دعوت از علمای جبل عامل برای مهاجرت به ایران شد که این مسئله خیلی خیلی اوضاع ایران را عوض کرد و بالاخره در پیوند بین تشیع و تصوف ، تشیع بر تصوف غلبه کرد.
شاه اسماعیل انسان عجیبی بود و شجاعت وی مخصوصا در همین جنگ چالدران واقعا ستودنی بود.
برخی مورخین اتهاماتی همچون سخت گیری بر سنی ها و اقلیتهای مذهبی و دستور قتل عام اهل تسنن را به او نسبت داده اند.
اگرچه این مسئله قابل انکار نیست اما قطعا به میزانی که ذکر شده و شایسته لفظ قتل عام باشد اصلا نبوده و در حقیقت باید گفت از آنجا که اغلب جنگهای اسماعیل با سنی ها بوده و شکست خورده اند و به قتل رسیده اند این نسبت قتل عام را به او داده اند وگرنه دوستی اسماعیل جوان با بابرِ جوانِ سنی مذهب که از نسل تیمور و حاکم افغانستان و بعدها فرمانروای کل هندوستان شد زبانزد خاص و عام بوده است. بطوریکه بابر ، اسماعیل را منجی خودش میدانست و به او بسیار احترام میگذاشت.
اینکه چرا اسماعیل که تقید مذهبی زیادی هم نداشته، مذهب تشیع را مذهب رسمی کشور اعلام کرد بحثی است که فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
القصه درسال ۹۰۷ شاه اسماعیل صفوی که قیام خود را از لاهیجان شروع کرده بود ، تاجگذاری کرد . پس از آن به اردبیل و تبریز لشگرکشی کرد و سپس شروع به قلع و قمع رقبا در کرمان و فارس و خوزستان و کم کم در تمام ایران کرد.
در این بین هم قزلباشان که مریدان پدر اسماعیل بودند و هم شیعیان لاهیجان که مرید صفویه بودند به کمک اسماعیل آمدند.
اسماعیل شخصا شجاعت ذاتی داشت و در جنگها به خوبی میجنگید و این مسئله در تقویت روحیه صوفیان و مریدان تاثیر داشت. اسماعیل از جمله افرادی است که شمشیر و قلم را توامان صاحب بود چرا که در آن دوره که کودک بود و تازه از زندان فرار کرده و راهی لاهیجان شدند، در لاهیجان تحت تربیت شمس الدین لاهیجی ، شعر و ادبیات و اصول مذهب شیعه را به خوبی یادگرفت و خودش به فارسی و ترکی شعر میگفت و تخلص خطائی را برای خودش برگزیده بود. علاوه براین فنون رزم و جنگاوری را نزد سران قزلباش فراگرفت و بعدها فرمانده برجسته ای شد.
در تبریز ، شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد و در آن روزگار هنوز ۱۵ ساله بود. شهادت ثالثه (اشهد ان علیا ولی الله) و لفظ حی علی خیرالعمل را به اذان افزود و در این راه آنقدر سماجت به خرج داد تا تبریزیها تسلیم شده و اعلام تشیع نمودند. نقل شده که شاه اسماعیل در این رابطه در تبریز قتل عام به راه انداخت اما بعید نیست که این داستانسرایی ها ساخته و پرداخته عثمانی ها باشد.
خدمت بزرگ اسماعیل به ایران ، احیای امپراطوری ایران قبل از اسلام و لفظ شاه بود . در دوره ای که خلافت عباسی برافتاد و هرج و مرج و نظام ملوک الطوایفی بر کشور بزرگ اسلامی حاکم شده بود ، سرزمین ایران بین دو منطقه سنی نشین متعصب گیر افتاده بود . یکی ازبکستان در شرق و دیگری عثمانی در غرب.
ازبکهای خونخوار داعیه خلافت نداشتند اما عثمانیها با تشکیل خلافت عثمانی ، انتظار داشتند که ایران نیز مانند گذشته جزئی از کشور بزرگ اسلامی شود و تحت خلافت عثمانی قرار گیرد.
براین اساس پس از عدم نتیجه گیری از نامه نگاریهای متعدد ، بالاخره ، ازبکها به تحریک بایزید دوم عثمانی به خراسان حمله کردند.
شاه اسماعیل به جنگ آنها رفت و شکست سختی بر آنها تحمیل نمود و سر شیبک خان ازبک را جدا کرد و پوست آن را پر از کاه کرده و برای سلطان عثمانی فرستاد.
این به معنای اعلام جنگ به دولت عثمانی بود
اما عمر بایزید به جنگ وصال نداد و سلطنت به پسرش، سلطان سلیم اول رسید.
سلطان سلیم ابتدا در دولت عثمانی ، شیعیان را تکفیر و چهارهزار نفر از آنها را قتل عام کرد.
بعد هم بدون اعلام قبلی و خیلی محرمانه به همراه ۲۰۰ هزار لشکر جرار مجهز به تلوار و توپ به سمت مرزهای ایران به راه افتاد و جنگ چالدران را رقم زد.
شاه اسماعیل که در مناطق مرکزی ایران بود ، وقتی از ورود عثمانی ها به ایران باخبرشد که آنها تا نزدیک تبریز آمده بودند لذا به تعجیل و با تلاش فراوان لشکری کوچک و اغلب عشایر، جمع آوری کرد . اما نه سلاح خوب داشتند و نه توپ.
خلاصه جنگ در منطقه چالدران راه افتاد. لشکر ایران علیرغم شجاعت زیاد و تعداد بسیار کم ۵۰ هزار نفری ، به دلایلی که قبلا خدمت شما گفتم شکست خورد و تبریز اشغال شد.
شاه اسماعیل متواری شد و گفتیم که افسردگی ناشی از این شکست او را مبتلا به میخوارگی کرد. اگرچه برخی مورخین طلب می و شاهد را ذاتی شاه اسماعیل میدانند که از نوجوانی مبتلا به آن بود.
ترکان عثمانی باآن لشکر جرار ینی چری یکسال در تبریز بودند تا اینکه به دلیل مشکلات علیق و آذوقه بعلاوه حمله اروپاییان به غرب عثمانی بالاخره تصمیم به ترک تبریز گرفتند.
@tarikhbekhanim
باسلام
جنگ چالدران در ۳۰ سالگیِ شاه اسماعیل رخ داد و پس از آن ، اقتدار و نفوذ کلام شاه اسماعیل خیلی کم شد.
سلطان سلیم اول پس از پیروزی دستور داد شهدای جنگ چالدران را دفن کردند و اکنون مزار آنها در دشت چالدران یکی از زیارتگاههای ایران است. برخی از مورخین اعتقاد به حضور زنان شیعه ایرانی در این جنگ دارند که با لباس مردانه در جنگ شرکت کرده و به شهادت رسیده و سلطان سلیم برای دفن آنها احترام زیادی قائل شد.
برخی طوایف علی الخصوص کردها ، بعد از جنگ که اقتدار صفویان لگدمال شده بود به دولت عثمانی پیوستند و شاه اسماعیل پس از آن ، دیگر فرماندهی هیچ جنگی را شخصا عهده دار نشد.
بعد از خروج عثمانیها از تبریز ، شاه اسماعیل وارد تبریز شد و به ترمیم خرابیها اهتمام کرد و مراسم عزاداری به پا نمود. شهر را سیاهپوش کرد و پرچمهای القصاص در نقاط مختلف شهر نصب نمود. پس از آن به تحریک اروپاییان برای حمله به عثمانی پرداخت و سفرایی از مجارستان و پروس پذیرفت و با آنها برای حمله به عثمانی برنامه ریزی کرد اما عمرش وصال نداد و در سال ۹۳۰ یعنی ده سال پس از جنگ چالدران فوت کرد.
در این هنگام ۳۸ سال از عمر شاه میگذشت و ۲۳ سال پادشاهی کرده بود.
شاه اسماعیل به رسوم و آیینهای مذهبی و ملی بسیار علاقه داشت و به ایجاد آبادانی و بناهای یاد بود اشتیاق نشان میداد.
مهمترین آثاری که از وی به یادگار مانده، اینهاست: بازار دور میدان قدیم اصفهان، مدرسه هارونیه و بقعه امامزاده هارون در اصفهان این دو بنا تماماً باقی مانده است؛ بناهای یاد بود در اوجان فارس و شیراز و سرانجام آبادانیها و ساختمانهای متعددی که در خوی و تبریز بنیاد کرد.
پایتخت وی ،ابتدا اردبیل و بعدا تبریز شد و در عمران و آبادی تبریز خیلی کوشید. خانقاه صفویان در اردبیل و بقعهء شیخ صفی را آباد کرد و خودش را نیز در همین محل دفن کردند. این محل جزو آثار ثبت شده یونسکو و شامل معماری نفیسی است.
از شاه اسماعیل چهار فرزند پسر باقی ماند که بزرگترین آنها به نام طهماسب ، جانشین وی شد.
دوره سلطنت طهماسب در حقیقت دورهء تثبیت دولت صفویه بود که در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
@tarikhbekhanim
باسلام
خدمت شما عرض کردم که شاه طهماسب یک دورهء تثبیت برای کشور و دولت صفویه را آغاز کرد.
این پادشاه موفق چند خصوصیت داشت که باعث موفقیت او شد
اولا مذهبی تر و عاقلتر از پدرش بود. از می و مطرب دوری میکرد و نسبت به علمای شیعه ارادت داشت. شاه طهماسب را عامل پیوند تشیع و تصوف میدانند چرا که با دعوت از علمای شیعه جبل عامل برای ورود به ایران و به کار گیری آنها در مشاغل دیوانی و ایجاد مناصب کلیدی برای آنها و تضعیف صوفیگری در دولت صفوی ، جایگاه شیعه را در کشور ، مستحکم کرد و در عوض قدرت صوفیان قزلباش را که بعضا مدعی شده و در بعضی امور دخالت بیجا میکردند کنترل نمود.
شاه طهماسب وقتی به سلطنت رسید ۱۰ سال داشت و لذا نیاز به نایب السلطنه داشت که در ابتدا کپک سلطان استاجلو و بعد هم دیوسلطان روملو بودند.
در همان ابتدای سلطنت طهماسب ، ازبکها به تحریک دولت عثمانی، چندبار به شمال شرق ایران حمله کردند و مشکلات زیادی برای دولت صفوی ایجاد نمودند و مناطقی از خراسان را اشغال نمودند.
طهماسب علیرغم سن کم، مدیریت خوبی به نمایش گذاشت و در حالیکه ۱۶ ساله شده بود در یکی از لشکرکشیها ، شکست سختی به ازبکها داد . ازبکها بعدها چندبار دیگر هم به فرماندهی عبیدالله خان ازبک حمله کردند. بخت با طهماسب ، یار بود و با مرگ عبیدالله و اختلاف بین جانشینان او ، مرزهای شرقی ایران آرام گرفت.
بعد از آن حملات عثمانیها به تحریک یک خائن به نام اُلامه سلطان آغاز شد و طهماسب به شمال غرب لشگرکشی کرد.
طهماسب که الان حدود ۳۰ سال سن داشت مدیریت خوبی از خود به نمایش گذاشت و با سیاست زمین سوخته ، لشکر جرار عثمانی را شکست داد. یعنی هر بار ، آذوقه و علیق بیابانها و روستاهای سر راه لشکر عثمانی را از بین میبرد و لشکر عثمانی باآن همه اسب و سرباز که در کشور غریب ایران نیاز به آذوقه داشتند ، گرسنه میماند.
البته کار به این آسانی که گفته شد نبود و جنگ با عثمانیها چندسال و در چند مرحله صورت گرفت. بعضی اوقات ایرانیها پیروز میشدند و بعصی اوقات هم عثمانیها. عتبات و بین النهرین و بغداد هم چندبار دست به دست شد و نهایتا استیلای ایران بر این مناطق تثبیت شد.
این سیاست زمین سوخته خیلی در جنگها استفاده میشد. معروفترین آنها شکست ناپلئون در لشکرکشی به مسکو بود که حتی نزدیک بود خود ناپلئون هم کشته بشود. این کار را دولت شوروی در جنگ جهانی دوم هم با لشکر هیتلر کرد که اگر عمری باقی بود خدمت شما خواهم گفت.
اگر بخواهم خیلی خلاصه عرض کنم ، روشهای جنگ در زمان قدیم دقیقا مثل زمان فعلی بوده یعنی جنگ بیولوژیک و جنگ رسانه ای و جنگ نرم و جنگ شناختی و..... بوده .
مثلا در محاصره یک شهر بعضی اوقات اجساد حیوانات و انسانها را نگه میداشتند تا عفونی بشوند و بعد با منجنیق به داخل شهر پرتاب میکردند تا بیماری بین افراد داخل قلعه یا شهر بروز کند.
یااینکه خمره های پر از مار و عقرب را بامنجنیق به داخل شهر پرتاب میکردند.
یا خمپاره با خمره و قطعات آهن و باروت و فتیله میساختند و به داخل شهر یا قلعه پرتاب میکردند تا منفجر شود.
یا زیر دیوار قلعه شهر ، تونل میکندند و گونیهای باروت را زیر دیوار میگذاشتند و با فتیله منفجر میکردند و بعد از تخریب دیوار به شهر هجوم میبردند.
انشالله بعدها روشهای قلعه گیری و یا دفاع از قلعه با آبجوش و سرب داغ و اسید و .... را مفصل خدمت شما خواهم گفت.
یکی از نمونه های بارز جنگ شناختی هم جنگهای صفین و نهروان بود که بعدها خدمت شما خواهم گفت.
القصه این طهماسب شاه ، بعد از چندسال جنگ با عثمانیها بالاخره آنها را مجبور به انعقاد قرارداد صلح کرد و قرارداد صلح آماسیه را با دست برتر ایران به عثمانیها تحمیل کرد و به قول مورخین انتقام پدرش را از عثمانیها گرفت.
عثمانیها در زمان شاه طهماسب خیلی قوی بودند و پادشاه آنها در این دوره ، سلطان سلیمان قانونی بود که غرب و اروپا از دست اون ذله شده بودند اما طهماسب ، خیلی خوب از عهدهء اون براومد و بایک جنگ ترکیبی از تجاوزات او به داخل ایران جلوگیری کرد.
قرارداد صلح آماسیه تا سالها پابرجابود و پس از آن شاه طهماسب باآسودگی نسبی ، سلطنت کرد و پس از ۵۴ سال سلطنت در سال ۹۸۴ هجری قمری فوت کرد. یعنی طولانی ترین دوره سلطنت یک پادشاه ایرانی بعد از اسلام.
شاه طهماسب یک آدم خیلی اقتصادی و متفکری بود . خزائن طلا و نقره او همیشه خیلی پر بود. آدم کم خرجی بود و به فکر مردم.
یک هنرمند و نقاش و خطاط بود و پشتکار خوبی در این زمینه داشت. به آبادی قزوین که به عنوان پایتخت انتخاب کرده بود خیلی همت گمارد و در اصفهان و تهران و تبریز هم خیلی آبادانی کرد.
اهل علم بود و علما را مینواخت. معتقد به نیابت عامهء امام زمان عج توسط علما بود و در جنگها ، فتوای علما را لازم میدانست و تاحدودی علما را بعنوان صاحبان اصلی حکومت احترام میکرد. اصولیگری که بعدها خواهم گفت ونظریات ولای
ت فقیه و تاسیس حوزه های علمیه شیعه در دورهء این آقا خیلی رونق گرفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
بعضی از دوستان در ارتباط با متن دورهء شاه طهماسب سوالاتی داشتند که به شرح ذیل جواب میدهیم.
اولا اینکه چرا شاه طهماسب از علمای جبل عامل برای رهبری شیعیان ایران دعوت کرد ، علتش به حمله مغول برمیگردد.
حملات مغولها که حدودا ۲۰۰ سال قبل از شاه طهماسب رخ داده بود و تا سالها ادامه داشت باعث شد علمای شیعه و سنی از ایران مهاجرت کنند و به کشورهای دوردست بروند. علمای شیعه بیشتر به عتبات و بغداد و حله پناه بردند و مکتب حله از همین دوره اوج گرفت و بزرگانی مثل ابن ادریس حلی و علامه حلی و فخرالمحققین حلی و...در این دوره بوجود آمدند.
علمای سنی اغلب به شامات و یا دولت سلاجقه روم پناه بردند از جمله سعدی که یک سفر ۳۰ ساله به شام و مغرب اسلامی آغاز کرد.و یا پدر مولوی که همراه با فرزندش راهی سرزمین سلاجقه روم (دولت عثمانی آینده) شد و بعدها فرزندش معروف به مولوی رومی شد.
خلاصه اینکه در زمان شاه طهماسب ، از نظر علمای شیعه بشدت در مضیقه بودیم و برای حل این مشکل از علمای جبل عامل دعوت شد.
این مسئله در زمان دولت سربداران هم بود و آخرین امیر سربداری یعنی علی بن موید هم برای رهبری شیعیان خراسان، از شهید اول محمد بن مکی عاملی دعوت کرد که به ایران مهاجرت کند که موفق نشد و به شهادت رسید.
@tarikhbekhanim
واما اینکه در مورد ناپلئون و روسیه پرسیده بودند، قضیه از این قرار است که در اواخر قرن ۱۸ میلادی یک سری انقلابات در فرانسه راه افتاد که منجر به برافتادن نظام سلطنتی و اعدام لوئی شانزدهم و همسرش ماری آنتوانت گردید و به قول خودشان دولت جمهوری راه انداختند.
مردم از این دولت جدید به شدت ناراضی بودند و دوباره خواستار نظام سلطنتی شدند.
یکی از افسران ارتش بنام ناپلئون بناپارت از این موقعیت استفاده کرد و با نبوغ خاصی که داشت خود را بالا کشید و در نهایت امپراطور فرانسه شد و شروع به کشورگشایی کرد و حتی به شمال آفریقا هم لشگرکشی کرد. ناپلئون که همیشه امپراطور موفقی بود سه لشکرکشی بیجا و اشتباه هم داشت که یکی از آنها تصرف اسپانیا ، یکی محاصره انگلستان و دیگری حمله به روسیه بود . ناپلئون قصد تصرف روسیه را داشت که ثروت آن ، طمع ناپلئون را برانگیخته بود.
لشکرکشی به روسیه در تابستان ۱۸۱۲ آغاز شد و ناپلئون فکر میکرد حداکثر تا پاییز به مسکو میرسد و در منازل گرم و پر از اغذیه مسکو ساکن میشود. اما برخلاف انتظار جنگ بیش از حد طولانی شد و فتح مسکو موکول به زمستان بسیااااار سرد مسکو شد
روسها نه تنها شهر مسکو را تخلیه و منازل آن را خالی از غذا کرده بودند بلکه برخی قسمتهای آن را آتش زده و مناطق پشت سر ناپلئون را هم ویران و اشغال کرده و ارتباط ناپلئون را باعقبهء لشکرش قطع کردند.
در این میان سربازان او به شدت از اثرات سرمای جانگداز روسیه صدمه خوردند بهطوری که از ۵۳۰ هزار سرباز فرانسوی، فقط ۳۲هزار نفر جان سالم به در بردند در حالی که از ارتش ۱۲۰هزار نفری روسیه، تنها ۴۰ هزار نفر جان خود را از دست داده بودند. ناپلئون پس از این شکست با شتاب به پاریس بازگشت تا پول لازم را برای حملات بعدی خود فراهم آورد. اما این ماجراجویی تحقیرآمیز، دیگر کشورهای رقیب فرانسه را تحریک کرد تا در حال ضعف به ارتش فرانسه یورش برند و امپراتور فرانسه را سرنگون سازند.
به این سیاست ، در جنگ ، سیاست زمین سوخته میگویند که دشمن را به داخل خاک خود بکشانی و بعد او را باقحطی ساختگی و قطع عقبه به هلاکت برسانی.
دقیقا همین اتفاق بعدها در جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۱ بر سر لشکر آلمان هيتلری آمد و همین مسئله باعث شروع شکستهای سریالی آلمان شد
@tarikhbekhanim
واما در مورد جریان اصولیگری و اخباریگری که گفتیم شاه طهماسب جریان اصولیگری را در حوزه ها زنده کرد ، باید بگویم اولا این کار ، کار شاه طهماسب نبود بلکه کار علمای جبل عامل بود که شاه طهماسب به ایران دعوت کرده بود.
ثانیا برخی مورخین اعتقاد دارند ورود جریان اخباریگری به داخل ایران هم کار همین علمای جبل عامل بود. اغلب علمای جبل عامل مخصوصا اولین ورودی آنها که محقق کرکی بود اصولی بودند. اما قبل از محقق کرکی و اندکی قبل از تشکیل دولت صفویه ، آثار شهیدثانی وارد ایران شده بود که حاوی متون اخباری بود.
این دو مکتب ، دو فرقه و دو مذهب نیستند بلکه دو روش استخراج احکام فقهی هستند که به طور خیلی ساده و خلاصه باید بگویم که اصولیها معتقد به اجتهاد و استفاده از علوم عقلی و علوم یونانی در استنباط احکام هستند ولی اخباریها صرفا روایات و قرآن را مرجع استخراج احکام دانسته و حتی برخی از آنان حجیت قرآن را هم منوط به تفسیر ائمه در قالب روایات میدانند .
در آینده خدمت شما توضیح خواهم داد که این سیره ، لطمات زیادی به حوزه ها و حکومت صفویه زد و یکی از عوامل سقوط دولت صفویه را ورود علمای اخباری به بدنه دولت صفوی میدانند. این طرز تفکر هنوز هم در حوزه های شیعی طرفداران زیادی دارد که توضیح خواهیم داد
@tarikhbekhanim
باسلام
ادامه مبحث را با سلطنت شاه اسماعیل دوم آغاز مینماییم
از شاه طهماسب ، چند پسر برجا ماند که دوتای اولی اسماعیل و محمد خدابنده بودند.
محمدخدابنده تقریبا کور بود و لذا به پادشاهی رسیدن او امری محال بود که البته بعدها پس از اسماعیل به حقیقت پیوست.
اسماعیل که بعد از پدرش طهماسب با حمایت قزلباشها به سلطنت رسید ، آدم بسیار جسور و شجاعی بود و خیلی از فتوحات زمان شاه طهماسب به فرماندهی همین آقا صورت گرفت. این بشر به قدری جنگجو و سلحشور بود که حتی پس از انعقادقرارداد صلح آماسیه با دولت عثمانی ، در همان زمان پدرش ، زیر بار این صلحنامه نرفت و قصد حمله داشت.
پدرش از ترس به هم خوردن قرار داد صلح ، او را حاکم هرات کرد تا هرچه دورتر از مرکز سلطنت باشد. اسماعیل هم در هرات شروع به جلب نظر قزلباشها کرد و قصد حمله به قزوین و برکناری پدر و بعد هم حمله به عثمانی داشت.
پدر هم او را دستگیر کرد و بیست سال در قلعه ای در همان هرات محبوس کرد و شخص دیگری را حاکم هرات نمود.
این آقا مزاج عقلی سالمی نداشت و نقل شده در همان زندان ، تحت تاثیر یک عالم سنی ، عقایدش عوض شد و بعدها که به سلطنت رسید منش سنی گری داشت.
علی ایحال طهماسب در سال۹۸۴ فوت کرد و به علت کوری محمدخدابنده، همین اسماعیل را از زندان درآورده و به سلطنت رسانده و معروف به شاه اسماعیل دوم شد.
شاه اسماعیل دوم از همان شروع سلطنت ، کشتار فراوانی از درباریان و شاهزادگان راه انداخت و نقل شده همه را بجز محمدخدابنده که کور بود ، به دیارباقی فرستاد. و قصد داشت به عثمانی لشکرکشی کند.
گرایشات سنی گری و خوی وحشی اسماعیل دوم بالاخره باعث شد قزلباشها برعلیه او شوریدند و او را به قتل رساندند و دوره سلطنت این پادشاه جسور و کم عقل فقط یکسال و نیم بود.
در دوره سلطنت شاه اسماعیل دوم ، هیچ جنگ یا واقعه قابل ذکری رخ نداد و فقط ، این آقا دستور افزودن علامت شیروخورشید را به پرچم ایران داد که تا پایان دولت محمدرضاشاه پهلوی برجا بود.
این هم سرنوشت سومین پادشاه صفوی که در سال ۹۸۵ به سرای ابدی شتافت و پس از او شاه محمد خدابنده به سلطنت رسید که داستان او را خواهم گفت
@tarikhbekhanim
اولا این شاه محمد خدابنده را با سلطان محمد خدابنده پسر ارغون شاه و برادر غازان خان که در دولت ایلخانی در سال ۷۰۳ چندسالی حاکم کل ایران شدو اسم مغولی اون الجایتو بود و مرکز سلطنت اون شهر سلطانیه نزدیک تبریز امروزی بوده ، اشتباه نگیرید. اینا نزدیک به ۲۶۰ سال بینشون فاصله هست.
ثانیا این شاه محمد خدابنده همون هست که کور بود و پسر طهماسب و برادر شاه اسماعیل دوم میشد.
شاه اسماعیل دوم بقدری از شاهزادگان صفوی کشت که قزلباشها کس دیگه ای را برای سلطنت پیدا نکردند و ناچارا از همین محمدخدابندهء نابینا استفاده کردند.
سران قزلباش از فرصت بدست آمده که ناشی از بی لیاقتی شاه بود استفاده کرده و خزانه سلطنتی را خالی کردند. اوضاع مملکت آشفته بود و خزانه که در زمان طهماسب حسابی پر شده بود خالی شد. عثمانی ها هرچه میتوانستند جلو آمدند و حتی تبریز را هم اشغال نمودند. ازبکها هم برخی مناطق خراسان را اشغال نمودند.
شاه ، ادارهء امور مملکت را به همسر خودش بنام خیرالنساء بیگم سپرده بود و این شخص هم پسر خودش حمزه میرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد.
شاه محمد خدابنده حدود ۱۰ سال سلطنت کرد و در این مدت ، اوضاع روز به روز بدتر میشد تااینکه پسرش عباس میرزا از همسر دیگرش بنام فخرالسادات بیگم بر علیه او قیام کرد.
این عباس میرزا همان شاه عباس کبیر است که اون موقع ۱۶ ساله بود و حاکم هرات.
چگونگی قیام عباس میرزا و ذکر جزئیات آن خیلی مفصل هست. اما به نظر بنده حکومت شاه عباس کبیر موفق ترین حکومت ایران بعد از اسلام تا پایان دورهء شاهنشاهی بوده است.
شاه عباس کبیر از سال ۹۹۶ هجری قمری به مدت ۴۲ سال سلطنت کرد و در این مدت ایران به یکی از باشکوه ترین دوره های تمدنی خود رسید که شرح آن را خواهیم داد.
@tarikhbekhanim
در ارتباط با سلطنت طولانی مدت شاه عباس کبیر مطلب ، خیلی زیاد است و لذا خودتون را برای چند شب بحث و بررسی از جهات مختلف آماده کنید تا انشالله در خدمت خواهیم بود.😊
باسلام
در ادامه مبحث صفویه ، باید خدمت شما عرض کنم اعتقاد به مدیریت گروهی و تمرکز بر رای اجماعی ، یک سیستم مدیریتی است که هم مزایایی دارد و هم معایبی.
از آنجا که نام کانال ما، تاریخ و سیاست است و قصد آن داریم که از مطالب تاریخی که عنوان میشود نتیجه گیری و عبرت آموزی نماییم لذا لازم است برخی سوالات و شبهات روز را هم جواب دهیم.
برخی از دوستان ، سوال پرسیده اند که این نظام شاهنشاهی که صفویه به راه انداختند ، خوب است یا بد؟ مگر حضرت امام نفرمودند که نظام شاهنشاهی چیز بدی است ، پس چرا شمااینقدر از صفویه حمایت میکنید و آنها را نجاتبخش ایران پس از حمله مغول میدانید و از اینکه نظام شاهنشاهی قبل از اسلام را در ایران احیا کردند دفاع میکنید و بابت این مسئله ذوق مینمایید؟😳
در جواب این دوستان باید عرض کنم که ما در پایان مبحث صفویه به این سوالات جواب خواهیم داد.
اما عجالتا باید عرض کنم در آن دوره هیچ روش حکومتی دیگری در جهان برای اداره کشور وجود نداشت و همه کشورها به شیوهء شاهنشاهی ادره میشد. مجلس مهستان که در ایران قبل از اسلام بود هم به شکل کج دار و مریز در همه دولتهای بعد از اسلام تشکیل میشد اما اینکه دموکراسی به شکل امروزی وجود داشته باشد ، در هیچ جای جهان اینطور نبوده که در دولت صفویه هم باشد.
و دموکراسی به شکل امروزی که صدالبته مزخرفترین روش حکومت داری است سوغات نحس غرب است که بر ما تحمیل شده و ما هم به دلایلی راهی بجز ادامهء آن نداریم.
اما باید دانست در حکومتی که پیامبر ص و علی علیه السلام تشکیل دادند هیچ اثری از مجلس و قوه مقننه نبوده و مراجعه به صحابه فقط جهت مشاوره بوده و نه تصمیم گیری.
یعنی پیامبر ص به فرمایش قرآن بااصحاب خود مشاوره میکرده ولی تصمیم نهایی را خودش میگرفته و اینجور نبوده که صحابه تصمیم بگیرند و پیامبر ص هم اجرا نماید.
آیات دال بر مشورت و مشاوره مثل و امرهم شوری بینهم و یا وشاورهم فی الامر همه به مشورت توصیه کرده اند و نه تصمیم گیری و تصمیم نهایی در نهایت با خود پیامبر ص بوده است.
اگر فرض کنیم همین فردا ، حضرت صاحب الامر عج انشالله ظهور نمایند و حکومت تشکیل دهند آیا به نظر شما به این مجلس ناشی از دموکراسی که ما داریم اجازهء فعالیت میدهند؟
آیا یک گوشه مینشینند و میگویند من فرمانده کل هستم اما تصمیم با شماست ، مجلس تصویب کند تا من اجرا کنم؟ یااینکه خودشان شخصا مصدر تصمیم گیری میشوند؟
این استکه بنده معتقدم به این دموکراسی که سوغات نحس یهودیان برای تسلط بر سایر کشورهاست دل نبندید.
نظام شاهنشاهی در آن دوره بهترین روش حکومت داری بود که صفویه آن را احیا کردند. اما اینکه چرا آن را به نظام ولایت فقیه تبدیل به احسن نکردند و اصلا نظر علما و فقها در ارتباط با همکاری بااین نظام سلطنتی چه بوده، بحثی است که در پایان توضیح خواهیم داد.
در مبحث سلطنت شاه طهماسب ، عرض کردم که شاه طهماسب از علمای شیعه ایران و مخصوصا جبل عامل دعوت به همکاری کرد و برای جنگها فتوای آنها را اخذ میکرد و آنها را نائب امام زمان عج میدانست ، امااین که چرا هم صفویه و هم آل بویه که دولتهای شیعی بودند ، حکومت را در اختیار این نایبان عام امام زمان عج قرار ندادند آن هم بحث جداگانه است که در آینده خدمت شما خواهم گفت.
خب بعد از اینکه عباس میرزای ۱۶ ساله ، حاکم هرات، با کمک قزلباشها بر علیه پدرش کودتا کرد و پدرش ، شاه محمد خدابنده را در سال ۹۹۶ از سلطنت خلع نمود و خودش در قزوین ، پایتخت صفویان به تخت سلطنت نشست، با مشکلات عدیده ای روبرو شد. از جمله تفرقه و دسته بندی قزلباشها، کمبود شاهزادگان صفوی ، نداشتن حامی ، اشغال شمال و شمالغرب کشور توسط عثمانیها، اشغال شمالشرق کشور توسط ازبکها و خالی بودن خزانه و.....
شاه عباس برای حل این مشکلات با مشورت دلسوزانی از بزرگان قزلباش شروع به برنامه ریزی کرد و در وهله اول شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای آنکه خیالش از حمله پیشدستانهٔ دولت عثمانی به قلمروهای ایران آسوده گردد، پیماننامهٔ صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریهء کنونی را به آنان واگذار کرد. به قول معروف، زمین داد و زمان خرید.
سپس به بهینهسازی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش در استانها پرداخت. این کار چندسال زمان برد.در سال ۱۰۰۶ شاه عباس، پایتخت خود را از قزوین به اصفهان منتقل کرد و از آن زمان به بعد اوضاع اصفهان به کلی عوض شد.
این دومین بار بود که اصفهان ، پایتخت میشد و یکبار هم در زمان سلجوقیان این اتفاق افتاد که هنوز هم بناهایی از آن دوره در اصفهان هست.
بعد از آن به جنگ اوزبکان رفته و آنها را شکست داد . این در حالی بود که قبلا قزلباشها چندبار از اوزبکها شکست خورده بودند و ازبکها حتی تا مشهد هم جلو آمده بودند .اما در سال ۱۰۰۷ که شاه عباس به سن ۲۷ سالگی رسیده بود با برنامه ریزی دقیق و گرد آوردن نیرو شکست سختی به اوزبکها داد. بخت با او یار بود و اختلاف در بین ازبکها یکی از عوامل پیروزی او شد. بعد از آن حدود ۴ سال صبر کرد و در این مدت هم اوضاع عثمانی را رصد میکرد و هم به جمع آوری نیرو و تجهیزات میپرداخت.
در همین اوضاع بود که دو برادر انگلیسی به دربار صفوی راه یافتند. این دو برادر که رابرت شرلی و آنتونی شرلی بودند در امور نظامی و ساخت توپ بصیرت زیادی داشتند و شاه عباس برای انتظام قوا و ساخت توپهای جدید و پیشرفته خیلی از وجود آنها بهره برد. این دو برادر در غالب یک تیم ۲۵ نفره از راه ونیز به بغداد و سپس به قزوین آمده و به حضور شاه عباس رسیدند.
اینکه آیا اینها به دعوت شاه عباس به ایران آمدند یااینکه اروپاییان برای تضعیف دولت عثمانی( که تجارت اروپا و مخصوصا تجارت ونیز را بشدت تهدید میکرد) ،به ایران فرستادند هنوز معلوم نیست.
بالاخره در سال ۱۰۱۴ شرایط را مناسب دید و با حمله به دولت عثمانی در سه نوبت ، تمام مناطق اشغالی را از آنها پس گرفت. شاه در این مدت که حدود ۱۲ سال طول کشید ، لیاقت خیلی خوبی از خود نشان داد و عثمانیها را تا مناطق خیلی دور عقب راند و قرارداد عدم تعرض باآنها بست .لیاقت او باعث شد قزلباشها بسیار به او علاقمند شدند و بعدها حتی برخی فدایی او شدند که به لشکر شاهسون یعنی شاه دوست معروف شدند. اینها به اصطلاح امروزی ، گارد ویژه شاهنشاهی بودند.
یکی از خصوصیات جنگی شاه عباس توانایی زیاد او در راهپیماییهای طولانی مدت بود . بطوریکه بعضی اوقات قزلباشها هم به پای او نمیرسیدند و لشکر دشمن در بعضی مواقع که انتظار نداشت لشکر صفوی به او برسد ، غافلگیر میشد.
او همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد. و مناطق زیادی را فتح و به کشور ایران پیوست داد. و اسرای زیادی را هم وارد ایران نمود.
این مسئله اسیران جنگی خیلی جای بحث دارد که خدمت شما خواهم گفت. انشاءالله.
@tarikhbekhanim
🏅برای تورم ناپذیر شدن اقتصاد ایران و ثبات ارزش پول ملی؛
لطفا از کمپین «کارت به کارت طلا» حمایت نمائید.👇
https://www.farsnews.ir/my/c/171620
🔗کانال موسسۀ متا
باسلام
پول و نقدینگی یکی از تاثیرگذارترین عوامل زندگی مادی بشر بوده و هست.
قبل از اختراع پول ، بشر از مبادله کالا با کالا استفاده میکرده است. اولین پولهای اختراع شده به شکل سکه های فلزی از فلزات ارزشمند بوده که به اشکال هندسی مختلف ساخته میشده.
ضرب اولین سکه را به سال ۶۴۰ قبل از میلاد در چین نسبت میدهند. بعضی مورخین هم میگن بین النهرین ولی اون نظریه چینی جدیدتره.
سالها ، بشر از این فلزهای گرانبها به عنوان عامل تجارت استفاده میکرده. اما در همین دوران هم سفته و برات و صرافیهایی برای قبول این برات ها وجود داشته .
بطوریکه مثلا حسن صباح که از ایران به مصر میرفته برای اینکه پول ، حمل نکنه حواله ای از یکی از صرافهای ایران میگرفته و پول خودش را به اون صراف میداده.
این حواله را توی مصر به یه صراف دیگه میداده و پولش را میگرفته
صرافها خودشون عامل تجارت بودن و بعد با کالای تجاری طلبهای همدیگه را تصفیه میکردند.
جهان قدیم دقیقا مثل جهان امروز بوده . همه چیز اون موقع بوده.
هم مسافرت بوده هم تفریح هم حمام بوده هم پول بوده هم صرافی هم درمان هم عمل جراحی هم دارو و......
فقط شکلش با الان فرق میکرده و سرعت کار هم کمتر بوده.
خلاصه حدود ۱۶۰۰ سال بعد یعنی در قرن ۱۰ میلادی که حدودا قرن ۴ هجری بشه توی چین اسکناس اختراع میشه.
تمام سکه های طلا و نقره را جمع میکنن میذارن توی خزانه سلطنتی و به جاش اسکناس میدن. این اسکناسها از جنس چرم بوده و یه مهر سلطنتی روش میزدن.
مجازات جعل این چرم و این مهر سلطنتی هم اعدام بوده.
سالهای سال هیچ کشوری از این اسکناسها استقبال نمیکنه. مثل خیلی از جنسهای چینی دیگه😄
در زمان چنگیز ، اسکناس به ایران میاد. همون چرمها.
مردم هم استقبال نمیکنن. حدود صدسال بعد که دولت ایلخانی در ایران تشکیل میشه ، غازان خان از چین میاد و حاکم ایران میشه پول چینی را در ایران رسم میکنه که اسمش چاو بوده. اما شدیدا توسط مردم مقاومت میشه. غازان هم اونها را جمع آوری کرد.
غازان خان خیلی به ایران خدمت کرد و ابنیه زیادی ساخت ، اوزان و مقادیر را یکسان کرد علما و شعرا را نواخت و ....
اما پول چینی توی ایران پا نگرفت.
بالاخره در جریان انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی اسکناس در فرانسه ساخته شد و عمومیت پیدا کرد.
اسکناس هم یه واژه فرانسویه ولی توی فارسی از زبان روسی وارد شده . در زمان فتحعلی شاه.
بعدها که انگلیس یه بانک به نام بانک شاهی در ایران تاسیس کرد ، شروع به چاپ اسکناس هم کرد و دیگه دینار و درهم و پشیز جمع آوری شد.
بعد هم که در زمان رضاشاه بانک ملی تاسیس شد ، حق نشر اسکناس به بانک ملی داده شد.
یکی از مهمترین کلاهبرداریهای بشر که یهودیها اختراع کردند جدا کردن ارزش پول و طلا بود.
یهودیها اصولا در زمینه رباخواری و بانکداری و تجارت و.... سرآمد افراد بشر هستن و کلاهبرداریها همیشه توسط اونها اختراع میشه.
جداکردن ارزش پول از طلا به این معنیه که از اول گفتند طلا و نقره نباید دست مردم باشه و دست به دست بشه. همه سکه های طلا (دینار) و نقره (درهم) را جمع آوری میکنیم و در خزانه یا بانک میگذاریم و در ازای اون به افراد سند کاغذی میدیم. اسم این سند شد پول.
خب اگر قرار باشه طلای من توی بانک مرکزی باشه باید به میزان همون طلا به من سند بدن.
یعنی اگر من الان یک گرم طلا توی بانک دارم ، باید روی اون سند که به اسم پول به من میدن بنویسند یک گرم طلا.
مثلا بنویسن ۱ و معنی اون این باشه که من ۱ گرم طلا دارم.
اصلا فلسفه اختراع پول همین بوده. که طلا و نقره که ارزشمنده و دست به دست شدنش باعث کاهش وزن اون میشه در یه جایی نگهداری بشه و به ازای اون سند صادر بشه. پس این طلا و نقره پشتوانهء پول منه.
خب پس باید روی پولی که دست منه بنویسن که این سند به ازای چقدر طلاست؟
مثلا عدد ۱ به معنای ۱ گرم طلا باشه. یا ۱ سوت طلا.
خب حالا هرچی طلای من که توی بانک مرکزی هست گرون بشه ارزش پولی هم که دست منه زیادتر میشه.
اینکه اومدن و ارزش پول و طلا را از هم جدا کردن یه فریب بود. کار یهودیها برای بی ارزش کردن داراییهای من بود.
قدیمیها یه چیز میدونستن و زیر بار اسکناس نمیرفتن😳
اگر آقای رییسی بیاد و تحولی در نظام بانکداری بده و چندتا کار که بعدا در قسمت تاریخ بانکها خدمت شما میگم از جمله همین احیای درهم و دینار را انجام بده ، اسم خودش را در تاریخ به یادگار میگذاره و یکی از عوامل مهم تورم حذف میشه.
انشالله تا قسمت بعدی....
باسلام
انشالله موضوع سلطنت شاه عباس صفوی و وقایع این دوره را به شرح ذیل ادامه میدهیم.
یکی از خصوصیات مثبت شاه عباس اول یا همان شاه عباس کبیر ،علاقه زیاد او به آبادانی کشور بود.
شاه عباس به قول مورخین یک اعجوبه مدیریتی بوده است. در زمینهء آبادانی ، توسعهء تجارت ، پذیرش سفرای خارجی، اهمیت دادن به علما و شعرا ، ساخت کاروانسراهای متعدد ، ساخت و تعمیر راه و پلهای خیلی زیاد ، راه اندازی کارگاهها و کارخانه های مختلف ، استقلال کشور به معنای واقعی کلمه ، تمشیت امور نظامی و سازماندهی لشکریان ، ایجاد سپاه دائمی ، تعیین مرزهای کشور که تا سالها پابرجابود ، وابسته کردن کشورهای همسایه به ایران ، تمشیت سواحل جنوبی ، ایجاد مدارس علمیه در نقاط مختلف کشور ، ایجاد جو تساهل مذهبی برای اقلیتها، ایجاد ارتباط بین ایران و کشورهای اروپایی ، دعوت از صنعتگران نظامی و غیرنظامی ، دعوت از علمای شیعه غیر ایرانی ، توسعه هنر ایرانی در زمینه های مختلف مثل معماری، نقاشی ، خطاطی، موسیقی ، ساخت ابنیه منحصر بفرد همچون میدان نقش جهان و عالی قاپو و چهل ستون و.....
اقدامات زیادی انجام داد.
شاه عباس پس از پیروزی بر ازبکان در ۱۰۰۹ ه. ق. پایتختش را از قزوین به اصفهان که آن را به شکل یکی از زیباترین شهرهای جهان دگرگون کرده بود، منتقل کرد. از جنوب شهر شاهراهی بدان وارد میشد که از میان باغها و عمارتهای مشهور به هزارجریب میگذشت، که بسیاری از اشراف در آن سکونت داشتند. پس از گذر از زاینده رود و پل الله وردی خان یا همان ۳۳ پل فعلی از خیابان عظیم پردرخت چهارباغ میگذشت، به میدان عظیم مستطیل شکل نقش جهان میرسید که کاخ عالی قاپو و دو تا از بزرگترین شاهکارهای معماری ایرانی، مسجد شیخ لطفالله و مسجد شاه بدان مشرف بود. این شهر زیبا غالباً مورد بازدید سفرای اروپایی، تجار خواهان امتیازات تجاری، مبلغین کاتولیک خواهان مجوز افتتاح صومعه و فعالیت تبلیغی، سیاحانی چون برادران شرلی و مسافرینی چون پیترو دلاواله که شرحهای ارزشمندی از ایران صفوی برجای نهاده، قرار میگرفت.
@tarikhbekhanim
مسجد شیخ لطفالله یکی از زیباترین مساجد کشور با معماری و کاشیکاری منحصر به فرد است.
این مسجد بدون مناره که فقط گنبد دارد برای عبادت شخص شاه ساخته شد. شاه عباس دوره هایی برای خود میگذاشت و در این مسجد معتکف میشد. البته خود شیخ لطف الله هم در این مسجد اقامه نماز جمعه میکرد.
شیخ لطف الله میسی ، پدر زن شاه و از علمای جبل عامل بود که به ایران مهاجرت کرده و منشا خدمات زیادی برای ایران شد. شاه عباس که علاقه زیادی به او داشت ، این مسجد را بنام وی نام گذاری کرد و مدرسه ای هم در کنار آن ، جهت تدریس این آقا ساخت.
برای دیدن زیباییهای مسجد شیخ لطف الله و سایر اطلاعات در مورد آن به این وبگاه مراجعه نمایید.
https://www.kojaro.com/attraction/7425-%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF-%D9%84%D8%B7%D9%81-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87/
@tarikhbekhanim
و اما خیابان هزار جریب که به دستور شاه عباس صفوی ساخته شد ، خیابانی بود که از وسط منطقه بزرگی به ابعاد هزار زرع در هزار زرع کشیده میشود. هر زرع تقریبا نیم متر است و لذا مساحت این زمین احتمالا حدود ۲۵۰ جریب بوده است ولی از آنجا که اعداد بزرگ را در قدیم ، هزار مینامیدند، به این منطقه هم هزار جریب گفته میشود.
منطقه هزار جریب در قدیم بسیار مشجر و زیبا بوده و بااقداماتی که شاه عباس در آن انجام میدهد و خیابانهای طولی و عرضی و بعضا مسقف که در آن میزند، منظره ای رویایی ایجاد میکند. این باغهای زیبا بعضا دارای برجهای کبوترخانه هم بوده که الان هم یکی از آنها در این منطقه قابل مشاهده است.
یکی از کاخهای معروف موجود در منطقه هزار جریب ، کاخ فرح آباد بوده است که شهرت جهانی داشته و در زمان ظل السلطان ملعون به طور کامل خراب میشود.
در مورد این ظل السلطان انشالله بعدها در تاریخ قاجاریه خدمت شما توضیح خواهم داد.
القصه این خیابان که از وسط منطقه هزارجریب رد میشده و الان هم هست در امتداد خود به چهارباغ متصل میشده است و اصلا همه اینها به عنوان محل گذر و رفت و آمد و برای حمل و نقل ساخته نشده بود بلکه به عنوان محل تفریح و قدم زدن بوده و شکوه و عظمت پایتخت صفویه را به رخ مهمانان خارجی و مخصوصا سفرای دولت عثمانی میکشیده است.
چهار باغ اصفهان شامل دو قسمت شمالي و جنوبي بوده است. قسمت شمالي كه از دروازه دولت آن زمان که هنوز هم به همین اسم است آغاز و تا پل الله وردي خان یا همان ۳۳ پل یا ۴۰ چشمه ادامه مي يافت و شامل باغ هاي متعلق به شخص شاه بود و به قول شاردن در مدت نه ماه از سال، سخت زيبا و تحسين آميز بوده است.
قسمت جنوبي چهارباغ از آن سوي پل چهل چشمه (سي و سه پل) آغاز و تا دامنه كوه صفه ادامه يافته و در آنجا به باغ عظيم هزار جريب منتهي مي شده است.
برخلاف تصور عامه و برخلاف شیب عادی شهر ، در حال حاضر به چهارباغ جنوبي، چهارباغ بالا میگویند و به آن شمالي، چهارباغ پایین.
به حدفاصل ۳۳ پل تا خیابان عباس آباد که خود داستان مفصلی دارد ، چهارباغ عباسی میگویند. البته در تاریخ صفویه ذکر شده که تا دروازه دولت را چهارباغ عباسی میگفته اند.
الان ستونهای قسمتهایی از چهارباغ قدیمی که در جریان بازسازی و احیا چهارباغ در ۴سال قبل پیدا شد در یک محفظه شیشه ای بزرگ نزدیک دروازه دولت نگهداری میشود. سردیس الله وردیخان نیز در کنار ۳۳ پل نصب شده است.
چهارباغ در قسمت دروازه دولت منحرف شده و توسط چند خیابان به کاخهای شاه اعم از ۴۰ ستون و عالی قاپو و میدان نقش جهان و .... متصل میشد.
میدان نقش جهان خود داستان مفصلی دارد که خدمت شما خواهم گفت.
@tarikhbekhanim