باسلام
امشب در مورد یکی از یاران باوفا و کمنظیر علی ع یعنی مالک اشتر نخعی صحبت میکنیم.
مالک بن حارث از اهالی یمن و از قبیله بنینخع بود. اگر یادتان باشد قبلا خدمت شما عرض کردم که قبل از حجهالوداع ، پیامبر اسلام ، علی ع را برای تبلیغ به یمن فرستاد. علی ع در همین مدت کمی که در یمن بود ، افرادی را تربیت کرد که بعدها یگانه دهر شدند و نامشان در تاریخ جاویدان شد. یکی از اینها مالک اشتر بود. مالک هم عین اویس قرنی موفق به دیدار پیامبر نشد و لذا از تابعین است. مالک آدم دانشمند و زاهد و شجاعی بود یعنی صفاتی را که به علی ع نسبت میدهند به درجات خفیفتر در مالک هم بود و برای همین است که علی ع در حق مالک فرموده است که خداوند مالک را رحمت کند که به یقین براى من چنان بود که من براى رسول خدا ص بودم.
مالک در جنگهای دوره خلفا شرکت داشت و از فرماندهان شجاع بود و در جنگ یرموک ، ابرویش زخم برداشت و افتادگی پلک پیدا کرد و از همین جهت به اشتر معروف شد. اشتر به معنای کوفتگی یا پارگی پلک و ابرو است. جنگ یرموک یکی از جنگهای دوره عمر است که بین مسلمانان و روم شرقی در جنوب شام و بر سر فتح سوریه امروزی رخ داد. جنگ یرموک یکی از جنگهای مهم صدر اسلام است و به اصطلاح ، فتح باب تصرف سایر قسمتهای دولت روم شرقی از جمله بیتالمقدس شد.
مالک اشتر از قدیم جزو حواریون علی ع بود و در جریان اعتراض به عملکرد عثمان هم به مدینه آمد و از معترضین به عثمان بود . وقتی ابوذر در ربذه در کمال غربت و تنهایی وفات کرد ، مالک به همراه جمعی ، به ربذه رفتند و عهدهدار کفن و دفن او شدند و به امامت مالک بر او نماز خواندند.
مالک بعد از خلافت علی ع در مدینه و در رکاب علی ع ماند و همیشه دنبال علی ع بود.
در جنگ جمل که تنها یک روز طول کشید جزو فرماندهان بود و در صفین ، فرمانده اصلی لشکر علی ع بود.
در جریان حکمیت ، علی ع ابتدا ابنعباس را به عنوان حکم معرفی کرد که شورشیان نپذیرفتند. سپس مالک را معرفی کرد باز هم نپذیرفتند و در نهایت خودشان ابوموسی اشعری ساده لوح را برگزیدند که جریان آن را خواهیم گفت.
بعد از پایان جنگ صفین و قضایای حکمیت ، علی ع ، مالک را بعنوان حاکم مصر ، به مصر فرستاد و نامه مشهوری هم به دست او داد که حاوی توصیههای علی ع برای حکمرانی بر مردم مصر بود. این نامه یک منشور بسیار مهم سیاسی اجتماعی و اقتصادی است که شیعه و سنی شرحهای زیادی بر اون نوشتهاند.
مالک به دستور علی ع به سمت مصر حرکت کرد و در نزدیکی قُلزُم ، جایی در مرز مصر و عربستان که خلیج قلزم آنجا قراردارد با شربت مسمومی که عمروعاص تهیه کرده و به دست شخصی داده بود که به خورد مالک بدهد به شهادت رسید.
معاویه و عمروعاص کسان دیگری را هم با شربت عسل ِمسموم ، به قتل رساندند و این مسئله اینقدر زیاد شد که مردم شام تعجب کردند که چرا تمام دشمنان معاویه به این روش کشته میشوند و لذا معاویه بر منبر رفت و با یک سخنرانی مسخره دهان همه بست و گفت خداوند لشکریانی از عسل دارد .
و همه هم باور کردند.
پیکر پاک مالک را به مصر بردند و اکنون مزار او در شهر خانکه در نزدیکی قاهره است.
از مالک فرزندی به نام ابراهیم باقی ماند که این آقا هم از شجاعان عرب بود و بعدها در قیام مختار با مختار متحد شد اما به شرحی که خواهیم گفت تفرقه بین آنها پیش آمد و به مصعب بن زبیر پیوست. مالک ، پسران دیگری هم داشت که همه از محدثین و ثقات شیعه هستند.
علی ع بعد از شنیدن خبر شهادت مالک ، خیلی متاثر شد و چندین بار در رثای او سخنرانی کرد و فرمود عَلى مِثْلِكَ فَلْيَبْكينَ الْبَواكِي يا مالِكُ.
يعنى براى مثل تو (ای مالک)بايد زنان نوحهگر بگريند.
آن گاه فرمود:«أَيْنَ مِثْلُ مالِك؟» مانند مالک كجاست؟
این هم زندگینامه یکی دیگر از یاران نزدیک علی ع. انشالله فرداشب در مورد قیس بن سعد صحبت خواهیم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
قیس بن سعد بن عباده انصاری یکی دیگر از یاران باوفای علی ع بود.
این آقا پسر سعد بن عباده بود و سعد بن عباده قبل از اسلام رئیس قبیله خزرج و از بزرگان مدینه بود که در پیمانهای عقبه اول و دوم شرکت داشت و خیلی از یثربیها را مسلمان کرد.
سعدبنعباده ، یکی از سخیترین و بخشندهترین عربهای حجاز بود و در حقیقت نقش حاتم طائی را در مدینه داشت و در ضمن از معدود عربهای هنرمند بود که سواد داشت و ورزشکار بود و استاد سوارکاری و تیراندازی و شنا.
مورخین میگویند این سعدبنعباده در تمام جنگهای پیامبر شرکت داشت و از صحابی خاص بود اما پس از فوت پیامبر از جمله کسانی بود که در سقیفه جمع شد تا برای مدینه حاکم انتخاب کنند که منجر به انتخاب خلیفه شد. یعنی در حقیقت ، اول این آقا با تعدادی از همقبیلهایهایش به سقیفه رفت و حرف از تعیین حاکم زد . بعدش که عمر و ابوبکر از این جریان مطلع شدند ، آنها هم به سقیفه مراجعه کردند و شد آنچه که قبلا عرض کردم .
خب اگر این آقا از صحابی واقعی پیامبر بود ، نباید به علی ع مراجعه میکرد و با علی ع بیعت میکرد و او را یاری میداد و از ایجاد جریان سقیفه جلوگیری میکرد؟
القصه ، سعد بن عباده خیلی با انتخاب ابوبکر مخالفت کرد و تلاش او این بود که خودش خلیفه بشود. اما قبیله اوس که مخالف خزرجیها بودند پیشدستی کرده و با ابوبکر بیعت کردند. سعد که خیلی عصبانی شده بود ، قسم یاد کرد که تا زنده است با ابوبکر بیعت نکند.
ابوبکر هم کاری با سعد نداشت و چون قسم خورده بود ، از او بیعت نخواست. بعد که ابوبکر فوت کرد ، سعد گفت که من با عمر هم بیعت نمیکنم و منی که رییس قبیله خزرج هستم نمیخواهم زیر یوق یک مکّی زندگی کنم و از اینجا خواهم رفت و در شام ساکن خواهم شد. در آن موقع ، شام هنوز جزئی از روم شرقی بود و فتح نشده بود. عمر که میترسید، سعد به شام برود و در آنجا به کمک امپراطوری بیزانس ، یک هسته مخالفت با مدینه را پایهگذاری کند ، سعد را در بین راه ترور کرد و بعد همه جا شایع کرد که سعد را جنّیان کشتهاند. هنوز هم در کتابهای رفرنس تاریخ اهلسنت ، قتل سعد را به جنیها نسبت میدهند😳😳.
اما پسر سعد که قیسبن سعد باشد اینطور نبود و از اول نهتنها با ابوبکر بیعت نکرد بلکه پیش علی ع آمد و با علی ع و گوش به فرمان او بود.
قیس بن سعد مثل پدرش بسیار سخاوتمند و از شجاعان عرب بود و ثروت زیادی هم داشت و تحت تربیت علی ع از دانشمندان شد. این آقا در جمل و صفین و نهروان از فرماندهان لشکر علی ع و از حواریون ایشان بود و بعد از شهادت علی ع هم در کنار امام حسن ع قرار گرفت و از فرماندهان سپاه امام حسن ع شد . معاویه خیلی تلاش کرد که قیس را با رشوه و وعده بخرد اما موفق نشد. واقعا در آن وانفسائی که امام حسن ع ، در مظلومیت و غربت کامل بود این حرکت قیس خیلی قابل ستایش بود. قیس ، موافق صلح امام حسن ع با معاویه نبود و به امام اعتراض کرد.
وقتی امام حسن ع به شهادت رسید ، خیلی از یاران و شیعیان امام ، تحت تعقیب قرار گرفتند که یکی از آنها همین قیس بن سعد بود. قیس به ولایت گرجستان گریخت و سالهای خیلی زیادی آنجا بود و به تبلیغ دین پرداخت و در سال ۸۵ هجری به علت کهولت سن درگذشت.
این شرح حال تعدادی از حواریون خاص علی ع بود که بنده قبل از ذکر واقعه صفین عرض کردم تا اینکه وسط بحث صفین مجبور به توضیح شرح حال آنها نباشم. انشالله از فرداشب به ذکر واقعه صفین و حواشی و نتایج آن خواهم پرداخت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
مزار شریف عماربنیاسر و اویسقرنی در شهر رقه سوریه ، قبل و بعد از تخریب توسط عوامل کثیف داعش
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع پس از آنکه مطلع شد ، معاویه برای جنگ ، آماده شده و لشکری را برای حرکت به سمت کوفه آماده کرده است ، سریعا آماده جنگ شد و او نیز لشکری فراهم کرد.
این کارها از اواخر سال ۳۶ هجری آغاز شد.
خود جنگ صفین از ذیالحجه سال ۳۶ تا پایان صفر سال ۳۷ طول کشید. یعنی حدود ۳ ماه.
ولی بعضی از مورخین ، پایان جنگ را زمان اعلام حکمیت ، میدانند و بااین اوصاف میگویند که جنگ صفین یکسال طول کشید.
به هرحال اگر به هر دو روایت قائل باشیم باید گفت که بیشتر این مدت ، در خطبهخوانی و نصیحت علی ع و یارانش مانند عماریاسر گذشت . علی ع خیلی تلاش کرد که فریبخوردگان لشکر معاویه و حتی خود معاویه را متوجه اشتباهشان بکند و کاری کند که دست از جنگ بکشند و خون مسلمانان را نریزند اما نتیجه ، خیلی مثبت نبود. حتی علی ع چندبار به خود معاویه پیشنهاد داد که ما دونفر به جنگ تنبهتن بپردازیم و مسلمانان دیگر را به کشتن ندهیم اما معاویه که میدانست مانند گنجشکی در چنگال عقاب خواهد بود ، هردفعه طفره رفت و قبول نکرد.
القصه ، امام(ع) لشکر کوفه را آماده کرد و به ابن عباس نامه نوشت تا مردم بصره را نیز به همراهی دعوت کند که بسیاری از مردم بصره پس از دعوت امام(ع)، همراه ابن عباس به کوفه آمدند.
همچنین نامهای به مِخنَف بن سُلَیم حاکم اصفهان نوشت تا او نیز به سپاه امام ملحق گردد.
تعدادی از زنان کوفی نیز در صفین حضور داشتند و با اشعارشان امام را ستایش و فضائل آن حضرت را بازگو میکردند و سپاه عراق را بر ضد شامیان برمیانگیختند.
بالاخره لشکر امام در شوال سال ۳۶ با لشکر خود به سمت شام حرکت کرد و در صفین به لشکر معاویه برخورد کرد. امام ع تعدادی را به فرماندهی مالک اشتر به جلو شامیان فرستاد و اتمام حجت کرد که در ماه حرام که ذیالحجه سال ۳۶ باشد جنگ نکنند. اما آنها اهمیتی به این مسئله ندادند و به سمت سپاه مالک ، تیراندازی نموده و سپس حمله کردند. مالک یورش جانانهای به آنها برده و سپاه شام را مقدار زیادی عقب زد .
سپاه شام که دید خیلی زود در حال تارومار شدن است حیله به خرج داد و طلب مهلت برای پایان ماه حرام نمود.
جنگ تا پایان محرم سال ۳۷ متوقف شد و از روز اول صفر ، جنگ واقعی آغاز شد. در طی این تقریبا دوماه متارکه ، علی ع خیلی با معاویه نامهنگاری کرد اما معاویه هربار شرط میگذاشت و از موضع قدرت سخن میگفت و گفته بود که اگر قاتلین عثمان که عمار و مالک و عدیبن حاتم باشند را تحویل بدهی ، من هم با توبیعت میکنم.
علی ع که دید این نصایح در معاویه کارساز نیست ، روز اول صفر لشکر خود را آرایش نظامی داد و خودش فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و مالک و هاشم بن عتبه و عماریاسر و محمدبن حنفیه و ابن عباس را در مراتب بعدی فرماندهی قرارداد و ۵ روز جنگ کردند.
در همان روز اول ، معاویه ، ساحل فرات را اشغال کرد و نگذاشت که لشکر علی ع آب بردارد.
علی ع باز به معاویه نامه نوشت و خواستار باز کردن آب شد. معاویه که فکر میکرد فتحالفتوح کرده جواب تندی داد. علی ع ، مالک را با سپاهی فرستاد و طی ساعتی جنگ ، آب را از شامیان گرفتند و لشکر شام را تا فاصله زیادی عقب راندند. سپس علی ع دستور داد آب برای همه چه دوست و چه دشمن باز باشد.
در یکی از همین ۵ روز بود که علی ع و عمروبن عاص که فرمانده لشکر معاویه بود ، به شکل تصادفی با هم روبرو شدند. علی ع با ضربتی ، عمرو را از اسب به زمین انداخت و سپس پیاده شد که با او رزم کند که عمرو شلوار از بدن خود کند و عورت خود را به علی ع نشان داد. علی ع که این صحنه را دید شرم کرد و از جنگ با او منصرف شد و برگشت.
این حقارت و این ذلت ، در تاریخ جاودانه شد و شیعه و سنی آن را نقل کردهاند اما برخی از مورخین سنی متاسفانه همین نیرنگ را دال بر زیرکی و دانایی عمرو جا زده و آن را ستودهاند.😳😁
روز یازدهم جنگ بود که ، جنگ تا شب ادامه یافت . در این روز و شب ، لشکر علی ع اینقدر از لشکر شام کشتند که شبهنگام صدای زوزه از شامیان بلند میشد و لذا اسم این شب را لیلهالهریر گذاشتند یعنی شب زوزهکشان.😳
برخی مصلحتطلبان نادان و خائن در لشکر علی ع به این فکر افتادند که این صدای ناله مسلمانان است و نباید اینقدر خشن رفتار کرد. در راس این خائنین ، اشعث بن قیس کندی بود. اشعث ، گروهی از لشکر علی ع را به گوشهای برد و خطبهای در باب حرمت خون مسلمان خواند و سخنان صلحطلبانه مطرح کرد.
این قضیه به گوش معاویه رسید و به فکر افتاد از این فرصت استفاده کند.
فردای آن روز عمروعاص ، پیشنهاد بر نیزه کردن قرآن را داد و جنگ به شرحی که انشالله خواهیم گفت مغلوبه شد.😭
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که اولین سستی در سپاه علی ع ، در اوج پیروزی به دست آمد. در لیلهالهریر ، کار معاویه داشت یکسره میشد و پیروزی جبهه علی ع ، قطعی بود. در همین موقع بود که در مغز معیوب اشعث بن قیس کندی که فرمانده کندیها در لشکر علی ع بود این فکر بوجود آمد که اگر به همین منوال کشتار کنیم ، نسل عرب برمیافتد و دیگر عربی نمیماند که بخواهد مدافع اسلام باشد. اینکه منشا این فکر چه بوده ، نیاز به توضیح در یک فصل جدا تحت عنوان مبحث نفاق دارد . در مبحث تفسیری نفاق ، خیلی روی این سوال کار میشود که چگونه در اوج پیروزی به ذهن انسان القا میشود که دیگر بس است . به همین مقدار اکتفا کن . بیشتر از این پیش بروی ، خشم خدا شامل تو هم میشود. در حالیکه اسلام میفرماید یک لحظه غفلت نکن . یک لحظه ننشین. برو جلو. از این کار که فارغ شدی بلافاصله کار بعدی را شروع کن.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ
اصولا کار جبهه نفاق همین است که در اوج پیروزی و آن وقتی که تلاشها دارد به نتیجه میرسد، شکست سنگینی بر جبهه حق تحمیل میکند.
آن وقتی که نظام تحریمها در حال فروپاشی است و تحریمها خودبخود در حال لغو شدن است و فقط اندکی صبر لازم است، جبهه نفاق به مانند سوپرمن سرمیرسد و خود را منجی کشور جامیزند و میگوید امدهام که تحریمها را بردارم و سایه جنگ را از سر شما رفع کنم و با همین ترفند بلایی سر کشور میآورد که در هزارجنگ و خونریزی نمیشد این بلا را آورد.
در جریان لیلهالهریر و بعد هم جریان حکمیت دقیقا همین اتفاق افتاد.
القصه ، بذر شک و تردید توسط اشعث در دلها کاشته شد.
فردای آن روز که مالک ، مردانه تا قلب دشمن پیش رفته و تا خیمه معاویه فاصلهای نداشت ، معاویه به پیشنهاد عمروعاص ، دستور داد به سر هر نیزه یک صفحه از قرآن گره بزنند و همگی شعار بدهند که لاحکمالّالله.
گفتند آقا حاکم بین ما وشما الله باشد. نه علی و نه معاویه.
حکم فقط حکم خدا.
شعار لاحکم الا لله چنان فراگیر شد که لشکر علی ع هم آن را زمزمه میکرد. هرچه ابنعباس روشنگری کرد که فریب این شعار را نخورید. قرآن، عمار است که به شهادت رسید. قرآن علی ع است که خود مفسر قرآن است. اینها همه کاغذ و جوهر است. قرآن ناطق علی ع است.
اینها گوش نکردند و گفتند که حتما منافعی دارد. چرا ما باید مسلمان بکشیم. که چه بشود؟ علی ع و معاویه بر سرخلافت جنگ دارند ، چرا ما باید کشته بشویم.
مالک که ساعتها بود بدون خواب و خستگی داشت شمشیر میزد ، به خیمه معاویه رسیده بود و اگر چند ضربه شمشیر دیگر میزد شاید مسیر تاریخ عوض میشد. ناگهان بیخ گوشش شعار لاحکم الالله بلند شد.
از آن طرف تعدادی از همینها دور علی ع را گرفتند و گفتند بگو مالک برگردد.
هرچه علی ع نصیحتشان کرد فایده نداشت. هرچه فرمود که فریب عمروعاص و معاویه را نخورید فايده نداشت. هرچه فرمود اینها بهانه است اینها برای فرار از شکست است اینها زمزمههای شیطان است اینها اعتقادی به قرآن ندارند کلمه حقی میگویند و از آن اراده باطل میکنند، فايده نداشت که نداشت.
وقتی شیطان بر ذهن و قلب انسان غلبه میکند قدرت تعقل را از انسان میگیرد.
قرآن در این رابطه میفرماید
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ
کر و لال و کورانی هستند که تعقل نمیکنند.
خلاصه اینکه این دسته از یاران علی ع که بعدها به خوارج معروف شدند به علی ع گفتند ما بااین حرفها کاری نداریم. حرف ما این استکه با قرآن نمیجنگیم. یا بگو مالک برگردد یا همینجا خون خودت را بر زمین میریزیم.
ببینید مشکلات علی ع چه بوده . ببینید دغدغههای یک کسی که به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین بود ، چه مهملاتي بوده است. جهل و نادانی مهمترین خصیصه اینها بود. اینها تربیت شده مکتب شمشیر در دوره خلفای ثلاثه بودند. واقعا اگر از همان اول میگذاشتند که علی ع خلیفه باشد ، اینها اینطور تربیت میشدند که به عوض اینکه روی دشمن خودشان شمشیر بکشند ، روی فرمانده و امام و رهبر خودشان شمشیر میکشیدند.
علی ع میتوانست ذوالفقار خودش را دربیاورد و هرکس که این حرفها را میزد از دم تیغ رد کند و به قول خودمان بکوبد و برود جلو و هرکس نافرمانی میکند از دم تیغ بگذراند. مگر کسی که با خلیفه بیعت کرده میتواند نافرمانی کند؟ مگر میتواند با علی ع بیعت کند و بعد هم شمشیر بیخ گلوی علی ع بگذارد و به او دستور بدهد که اینکار را بکن و اینکار را نکن؟
اما اگر علی ع اینکار را میکرد و شمشیر بر روی یاران خودش میکشید ،دقیقا همان خواست معاویه را انجام داده بود.
لذا پیکی فرستاد برای مالک و فرمود که مالک برگرد. باز هم معاویه پیروز میدان فریبکاری شد. هرچه مالک اصرار کرد که تورا بخدا بگذارید بروم . اگر به اندازه ده ضربه شمشیر دیگر به من فرصت بدهید کار معاویه را یکسره میکنم. اینها گوش نکردند. گفتند یا برمیگردی یا دیگر علی را زنده نمیبینی.
خلاصه مالک در کمال غم واندوه برگشت و خوارج لعنهالله علیهم خوشحال بودند که از ریختن خون مسلمانان جلوگیری کردند. اما نمیدانستند که با اینکار باعث شدند آتیه بشری خونبار شود و ۱۴۰۰ سال ، مسلمانان بر روی همدیگر شمشیر بکشند.
جبهه نفاق یک بار دیگر ، طعم شیرین پیروزی را در آخرین لحظه به تلخی شکست تبدیل کرد و جنگ تمام شد و در این میان هیچکس به اندازه معاویه خوشحال نبود.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
https://www.hawzahnews.com/news/937316/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D9%84-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2
این فیلم را هم ببینید. خیلی خوبه.
عکس معروف شهید سلیمانی در منطقه صفین.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جنگ صفین با حماقت مشتی جاهل متنسّک در لشکر علی ع که حماقت خودشان را هم با هیاهو بر همه تحمیل کردند پایان یافت.
علی ع همین اشعث بن قیس کندی که رهبر قبیله کنده ، معروفترین و پرجمعیتترین قبیله کوفه بود را پیش معاویه فرستاد تا ببیند حرف حسابش چیست؟
معاویه که حالا دیگر واقعا فتحالفتوح کرده بود با تبختر کامل و از موضع قدرت گفت حکمیت کنیم.
خب این آقا که تا دیروز ، ندای لاحکمالالله را بین همه چو انداخته بود و مدعی بود که حکم فقط مخصوص خداست و غیر خدا نمیتواند حکم بدهد حالا اصرار داشت که دو نفر آدم معمولی حَکَم بشوند و در مورد مهمترین مسئله جامعه ، حکم بدهند.
حالا اینکه چرا یاران علی ع که خیلی از عابدان روزگار و قاریان قرآن بودند به راحتی فریب این ترفند معاویه را خوردند خودش یک بحث تحلیلی مفصلی است که تحت عنوان مبحث شیطانشناسی ، گفته خواهد شد.
دروغ و فریب و نیرنگ همیشه ، حربه شیطان بوده است. در آن دوره فرمانده و سره شیاطینالانس همین معاویه بود.
انشالله عنقریب در یک پخش زنده در همین کانال دلایل گرایش افراد به این دورغها و فریبها را خدمت شما خواهم گفت.
القصه ، علی ع که هدف تمام کارهای معاویه را میدانست، زیر بار حکمیت نرفت . اما همان منافقین دوباره هوچیگری راه انداختند و باز علی ع را مجبور به پذیرش حکمیت کردند.
علی ع ، ابن عباس را به عنوان حکم پیشنهاد داد. قبول نکردند.
بعد فرمود که خب پس مالک ، حکم باشد. باز هم قبول نکردند و گفتند که او جنگطلب است.
خودشان گفتند ، ابوموسی اشعری ، نماینده ما باشد.
هرچه علی ع و ابنعباس ، نصیحت گردند که ابوموسی حریف اینها نمیشود و ابوموسی آدم سادهلوحی است ، شورشیان قبول نکردند و گفتند الا و بلا همین ابوموسی حکم باشد.
چاره دیگری نبود و قبول افتاد.
رفتند و این خرمقدس تاریخ اسلام را آوردند.
این آقا بقدری سادهلوح بود که در طول تاریخ اسلام ، از صفین تا رییسجمهور قبلیمان ، هر آدم سادهلوحی را به او تشبیه میکردند.
بعضیها معتقدند ابوموسی اتفاقا ساده هم نبود بلکه خائن بود. این آقا از کسانی بود که از علی ع کینه داشت و زهر خود را در همین جریان حکمیت ریخت.
القصه ، ابوموسی آمد و با حَکَم معاویه که عمروعاص بود نشستند و قرار مدار گذاشتند. مدتها رفت و آمدها ادامه داشت و اعتراضات معاویه هم شده بود قوزبالاقوز.
معاویه عمدا میخواست که حکمیت طول بکشد تا فضای فتنه را بیشتر به نفع خودش تیره و تار کند.
یک روز عمروعاص سرقرار نمیآمد. یک روز معاویه به متن توافق ایراد میگرفت و یک روز هم ابوموسی را مشغول مسائل حاشیهای میکردند.
یکبار معاویه ایراد گرفت که چرا در متن توافق ، از عنوان امیرالمؤمنین برای علی ع استفاده شده؟ اصلا تمام دعوای ما سرهمین کلمه است.
دقیقا اتفاقی بود که در زمان پیامبر بر سر صلح حدیبیه پیش آمد و کفار میگفتند چرا در متن صلحنامه نوشته محمد رسولالله. تمام حرف ما سر این است که محمد ص را بعنوان رسولالله قبول نداریم.
خلاصه ، مذاکرات صلح ، ۷ ماه طول کشید و در پایان در مسجدی در دومهالجندل در مرز شام و عراق جمع شدند و نتیجه حکمیت را به اطلاع دو طرف رساندند که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
با سلام
عرض شد که مسلمانان در مسجدی در نزدیکی محل صفین جمع شدند و منتظر شنیدن نتیجه حکمیت بودند.
اشعری و عمروبن عاص پس از مدتها مذاکره ، قرار گذاشته بودند که هر دوی آنها ، علی ع و معاویه را از خلافت خلع کنند و کار خلافت را به عهده خود مردم بگذارند و به اصطلاح مسئولیت سنگین این قضیه را از خودشان رفع کنند و به مردم بسپارند.
ببینید کار اسلام به خاطر یک تصمیم غلط و ناشی از هوای نفس که در سقیفه گرفته شد به کجا کشیده شده بود که شخصی مثل عمروبن عاص که دشمن درجه یک پیامبر بود و در دوران پیامبر ، به حبشه رفت تا مهاجرین را به مکه بازگرداند ، بیاید و برای مسلمانان تعیین تکلیف کند که چه کسی خلیفه باشد یا نباشد. اصلا مگر معاویه خلیفه بوده که عمروعاص بخواهد او را خلع کند؟
خب حالا فرض کنیم که به قول خودتان ، هر دو را از خلافت عزل کردید ، اگر کار تعیین خلیفه بعدی طول کشید و مثلا اختلاف بین مسلمانان افتاد و تعیین خلیفه یکسال طول کشید ، در این یکسال چه باید کرد؟ مگر خودتان روایت نکردید که هر کس بمیرد و نداند که امام و رهبر زمانهء او چه کسی است ، به مرگ جاهلیت مرده؟
سازوکار تعیین خلیفه چگونه است؟
یعنی بعد از اعلام شما ، مردم چگونه باید خلیفه بعدی را انتخاب کنند؟
خدا شاهد است که این خریتها و این جهالتها همیشه در طول تاریخ بوده و حد یقف و نهایت هم نداشته و باز هم تکرار میشود و خواهد شد.
در همین دوران خودمان ، آن روزی که پذیرفتند که تمام تعهدات برجامی را انجام بدهند و بعد بنشینند تا طرف مقابل تعهداتش را انجام دهد آیا نگفتند که خب حالا اگر طرف مقابل انجام نداد چه باید کرد؟
چرا نگفتند که آقا ، ساخت این صنایع اتمی برای ما هزینه داشته. هزینه آن را بدهید و بعد هم خودتان بیایید خرابش کنید.
چرا نگفتند که آقا ، کار ، مرحله به مرحله پیش برود . یک قدم ما برمیداریم یک قدم شما.
فلان قسمت را ما خراب میکنیم فلان مقدار پول بلوکه را شما واریز کنید یا فلان تحریم را بردارید؟
اینکه بعضی مورخین میگویند که ابوموسی ، ابله نبود بلکه سوءنیت داشت و از اول میخواست به علی ع خیانت کند ، دلیلش این است که هضم اینهمه خریت و بلاهت برای آنها مشکل است. نمیتوانند قبول کنند که ابوموسی تا این حد نادان بوده و از فهم بدیهیات هم عاجز بوده. ابوموسی خودش از فرماندهان شجاع فتوحات بوده و هرنوع فرماندهی نیاز به زیرکی و کیاست دارد. چگونه میتوانسته در اینجا اینقدر ابله باشد.
خلاصه این دو ملعون ، به مسجد آمدند. عمروعاص ، در نهایت خضوع و فروتنی ، اشعری را جلو انداخت که به خاک پدرانم سوگند که بر تو پیشی نمیگیرم و اول تو باید صحبت کنی. تو از جمله سابقین هستی. تو از جمله صحابی نزدیک پیامبر بودهای. تو فرمانده فتوحات بودهای. تو رئیس قبیله اشعری هستی. من بر تو پیشی بگیرم؟ حاشا و کلا.
و خلاصه هی این خیک میانتهی را باد کرد و ابوموسی را فریب داد.
از آنطرف مالک و ابنعباس در گوش اشعری خواندند که بگذار عمروعاص اول سخن بگوید.
بگذار ببینیم واکنش او بعد از ۷ ماه مذاکره چیست. عمروعاص پدرهفتجد مکروحیله است. بگذار اول او به منبر برود.
ابوموسی نپذیرفت و آنها را محکوم به کینهورزی کرد.
قسمت جالب قضیه اینجاست که قبل از این جریان هم امام علی (ع) برای حکمیت، چهار صد نفر را به فرماندهی شریح بن هانی ، قاضی کوفه ، همراه ابوموسی اشعری اعزام کرده و عبدالله بن عباس را به عنوان امام جماعت آنان همراهشان کرده بود. به علاوه ابوموسی را نیز از ماهیت معاویه آگاه کرده و نصایح فراوانی به او نموده بود.
شریح قاضی از کسانی بود که به ابوموسی، نسبت به عدم زیرکی هشدار داد. شریح ، به ابوموسی گوشزد کرد که اگر نتیجه مذاکره شما خلافت علی(ع) باشد، شامیان در امانند ، ولی اگر نتیجه مذاکره تسلط معاویه بر عراق باشد مردم عراق از ظلم او در امان نخواهند بود.
به قول کتاب معروف وقعه صفین نصر بن مزاحم که از رفرنسهای مهم جنگ صفین است، شریح گفت: ای ابو موسی تو را با بدترین حریف مقابل کردهاند. عراق را خوار و تباه مکن. مبادا حق را به شام دهی و جانب آنها را بگیری. مبادا عمرو تو را بفریبد. او را نیرنگهای گوناگون است که عقل در آن حیران ماند و آن همه را زراندود کرده است و به صورتنگاری آراسته نماید. پس معاویة بن ابوسفیان را در این ماجرا چون شیخ و پیشوایی بیرقیب و بیعیب قرار مده.
احنف بن قیس نیز دست ابوموسی را گرفت به او گفت: «ای ابو موسی، اهمّیت این کار را دریاب و بدان که آن را پیامدها است، و اگر تو عراق را تباه كنی، دیگر عراقی نخواهد بود. او به ابوموسی پیشنهاد داد که در هیچ کاری حتی سلام دادن و مصافحه کردن پیش قدم نشود. احنف گفت: مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند نشاند، زیرا این نیرنگ است، او را به تنهايی دیدار مکن.😭😭😭
خب حالا واکنش ابوموسی چه بود؟
هیچ. فقط گفت : یک مشت ترسوی بیشناسنامه در این دولت هستند که هر تصمیمی میخواهیم بگیریم اینها میترسند و میلرزند. خب بروید جایی که سردتان نشود.
یکی دیگر از طرفداران ابوموسی هم گفت امضای عمروعاص تضمین است. او به من قول داده طبق کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند.😳
خلاصه اینکه اشعری بالاخره بالای منبر رفت . خطبه کوتاهی خواند و گفت:ای مردم! برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد، من و عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار کنیم تا خود مسلمانان شورایی تشکیل دهند و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند؛ پس من ـ به نمایندگی از مردم حجاز و عراق ـ چنانکه انگشتریام را از دست خود خارج میکنم، علی را از خلافت برکنار مینمایم.
بعدش از منبر پایین آمد و عمرو عاص ملعون به بالای منبر رفت و اعلام کرد: آنچه ابوموسی گفت شنیدید. او، تنها حق برکناری علی را داشت و من هم او را در این مورد تأیید میکنم؛ اما من چنانکه انگشتریام را به دست میکنم خلافت را به معاویه واگذار مینمایم؛ زیرا او علاوه بر اینکه شایستگی این مقام را دارد، ولیِّ دم و خونخواه عثمان نیز هست. در اینجا مجلس آشفته شد. ابوموسی از حیله عمرو عاص برآشفت و خطاب به او گفت: ای حیلهگر فاسق! تو چون سگی هستی كه چه آن را چوب بزنند و چه رهایش کنند ، واق واق میکند. ( این مَثل ، آیه قرآن است)
عمرو عاص هم در پاسخ گفت: تو هم مثل خری هستی که مشتی کتاب بارش کرده باشند.(این مَثل هم آیه قرآن است).
خب این هم حکمیت.
انشالله در قسمت بعدی مسائل پس از حکمیت را خدمت شما عرض میکنم.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی.
@dastanerfani
داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی
📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم.
@dastanerfani
🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود.
@dastanerfani
باسلام
فردای حکمیت دو اتفاق افتاد ، لشکر شام ، متقاعد شد که از این به بعد ، معاویه خلیفه کل مسلمانان در سراسر کشور اسلامی است و لشکر امام علی ع ، زیر بار حکمیت نرفت. نگاه اغلب لشکر امام علی ع ، این بود که با اینکار شامیان بر عراقیان مسلط شدهاند وگرنه اعتقادی به افضلیت علی ع بر معاویه نداشتند. تمام درد علی ع این بود که در جامعه آن روز شناخته نشده بود. مسلمانان آن روز ، به اینکه علی ع ، امام جامعه است و امامت تکوینی دارد و با منبع وحی در ارتباط است و مصداق انسان کامل است و از جامعه آنروز خیلی جلوتر است و به قول خودش به راههای آسمان ، آشناتر از راههای زمین است ، اعتقادی نداشتند. اگر علی ع را با این اوصاف قبول داشتند مسئله فرق میکرد.
اگر در آن روز علی ع را میشناختند، اصلا از اول در جنگ با معاویه دچار شک و تردید نمیشدند که بخواهد به حکمیت کشیده بشود.
آن روز هم که از نتیجه حکمیت ناراحت شدند و زیر بار آن نرفتند ، نه به دلیل این بود که میدیدند حق علی ع رعایت نشده بود بلکه از این ناراحت بودند که جنگ برده را باخته بودند. شامیان بر آنها مسلط شده بودند. همانها که دشمنشان بودند حالا رییسشان شدهاند. مسئله این بود.
از همان موقع زمزمه بین آنها افتاد که اصلا چرا از اول حرف حکمیت زدیم؟ چرا زیر بار حکمیت رفتیم ؟ چرا دونفر آدم معمولی یعنی عمروعاص و اشعری باید برای همه مسلمانان تعیین تکلیف کنند؟
یک سری در این بین گفتند مقصر شما نیستید. مقصر ، رهبر و فرمانده شماست که زیربار حکمیت رفت. علی مقصر است. علی ما را بدبخت کرد. از اول نباید قبول میکرد که حکمیت برگزار شود.
افراد دانایی مثل قیس بن سعد و ابنعباس خیلی برای آنها توضیح دادند که خب اینکه شما میگویید که حرف علی ع بود. علی ع از اول با حکمیت مخالف بود . خود شما او را مجبور به حکمیت کردید . اما اینها قبول نکردند. برخی از مورخین معتقدند که این بهانه برای مخالفت با علی ع ، مسخرهترین بهانه است که در طول تاریخ ذکر شده. یعنی چاقو بیخ گلوی کسی بگذاری و او را مجبور به انجام کاری بکنی و بعد بندال او بشوی که تو چرا مجبور شدی؟ تقصیر تو بود که قبول کردی. نباید قبول میکردی. منی که چاقو بیخ گلوی تو گذاشتم و تو را مجبور کردم یک گناه کردهام و تویی که قبول کردی دو گناه.
خلاصه، این زمزمهها بین سپاه عراق افتاد و برخی مورخین معتقدند تمام این وسوسهها و زمزمهها را جاسوسان معاویه بین لشکر عراق میانداختند. وگرنه این میزان بیخردی و بیعقلی برای هر انسانی ، قفل است.
بعد همینها آمدند پیش علی ع و گفتند ، علی توبه کن. ما یک گناه کردیم و تو دو گناه. هم حرف لغو ما را قبول کردی و هم ما را از این کار بازنداشتی . توبه کن و آماده جنگ با معاویه شو.
علی ع فرمود نه توبه میکنم و نه به جنگ معاویه میروم.
من مرتبا توبه و استغفار میکنم.اما اینکه از اینکار استغفار کنم دال بر این استکه گناهی کردهام که باید استغفار کنم. در حالی که در این مورد خودم طلبکارم و معتقدم هیچ گناهی نکردهام.
به جنگ معاویه هم نمیروم چون که طبق آیه قرآن با شامیان پیمانی بستهایم که نباید آن را بشکنیم. برگردیم به کوفه.
ناگهان ندا برخاست که اگر علی توبه نکند کافر است.
همان جاهلان که فریاد لاحکمالا لله سرمیدادند حالا یکصدا میگفتند علی کافر است.
علی ع کاروان را به سمت کوفه راه انداخت. اینها هم آمدند و نزدیک کوفه راه خودشان را کج کردند و رفتند در یک روستا نزدیک کوفه ساکن شدند و اسم آنها شد خوارج. چرا که در خارج از کوفه ساکن شدند. اسم دیگر اینها هم در تاریخ اسلام حروریه ذکر شده ، چرا که اون روستایی که اینها داخلش رفتند حروراء نام داشت که داستان آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جریان حکمیت برای سپاه کوفه یک شوخی تلقی شد. اینها اصلا فکر نمیکردند که جریان حکمیت به این شکل تمام شود در صورتیکه ، سپاه شام طوری برنامه چیده بود که میدانست به احتمال زیاد جریان حکمیت به نفع معاویه تمام میشود. علی ع که از اول با جریان حکمیت ، مخالف بود و خواستار ادامه جنگ با معاویه بود ، تا زمان اعلام نتیجه ، جنگ را متوقف کرد و به تمشیت امور پرداخت. وقتی نتیجه حکمیت ، مشخص شد باز هم منتظر ماند تا اقبال عمومی را ببیند. وقتی که دید معاویه در شام رسما اعلام خلافت کرد و عراقیها به چشم خود دیدند که تحت تسلط و استثمار شامیها قرار گرفتهاند ، در مسجد کوفه خطبه خواند و برای آنها توضیح داد که چگونه تحت اغوای شیطان قرار گرفتند و زیر بار حکمیت رفتند. سپس مردم را برای جنگ با معاویه فراخواند و برای خوارج که گفتیم در حروراء منزل کرده و دولت تشکیل داده بودند نامه نوشت که آنها هم به سپاه عراق ملحق شوند.
خوارج در منطقه حروراء نشستند و برای خودشان تئوری بافی کردند که علی ع کافر شده و قتل او واجب است. هرکس هم از علی دفاع کند او هم کافر است. حکم مخصوص خداست و خلیفه را خدا باید تعیین کند . ما خلافت علی و معاویه را قبول نداریم و باید برای خودمان حاکم جدا داشته باشیم که خدا او را تعیین کرده.
بعد گفتند خب حالا تاکی باید بنشینیم تا خدا یک حاکم برای ما بفرستد؟ بیایید فعلا کسی را تعیین کنیم که خود ما را مدیریت کند تا بعد.
بعدش آمدند و شخصی بنام عبدالله بن وهب راسبی را به رهبری برگزیدند.
شیطان شدیدا بر عقل و ذهن آنها حاکم شده بود و قدرت تعقل را از آنها سلب کرده بود. دچار تعارض و تناقضگویی شده بودند. خودشان هم حال خودشان را نمیدانستند. این واقعا حالت بدی است که انسان از یک طرف بگوید حاکم را خدا باید تعیین کند و بعد به این نتیجه برسد که خب حالا پس خدا کی این حاکم را میفرستد؟
در همین اوضاع و احوال بود که یکی از شیعیان مخلص علی ع به چنگ آنها افتاد. عبدالله بن خباب بن اَرَت. پدر این عبدالله یعنی خباب بن ارت ، صحابی پیامبر بود و خودش از یاران علی ع. او را گرفتند و از او خواستند نظرش را راجع به علی ع بگوید. او هم نظر مثبتی داد. او را اعدام کردند و زنش را هم که حامله بود شکم دریدند و این زن و جنینش به قتل رسیدند. ببینید اینها تا چندماه پیش در کنار عمار و مالک و تعداد زیادی از صحابی پیامبر در رکاب علی ع شمشیر میزدند و حالا اینجور شده بودند . این استکه میگوییم انسان مرتب در حال دگرگونی است. انحراف هیچکس غیرقابل انکار نیست. هرکس به جز معصومین ع ممکن است تحت تاثیر شیطان منحرف شود و در جبهه شیطان قرار گیرد. نفاق در جبهه حق یک امر کاملا طبیعی است. اصلا نفاق از اختصاصات جبهه حق است وگرنه جبهه باطل که نیاز به منافق بازی ندارد. خودش از اساس باطل است. این استکه میبینیم در جبهه حق اغلب کارگزاران و روسای جمهور بعد از مدتی منحرف میشوند و در جبهه باطل قرار میگیرند. مهمترین علت این مسئله بیتقوایی است که راه نفوذ شیطان را در انسان باز میکند.
القصه ، علی ع لشکر خود را آماده کرده بود که به جنگ شامیان برود که به او خبر رسید خوارج ، یاغی شدهاند و قتل فجیع انجام دادهاند.
علی ع نمیتوانست کوفه را با این خونآشامها تنها بگذارد و به جنگ شامیان برود . باید اول تکلیف اینها را مشخص کند.
سپاه علی ع که آماده حرکت به شام شده بود راه خود را کج کرد و به سمت خوارج آمد. خوارج که باخبر شدند ، آنها هم از حروراء بیرون آمدند و در دشتی به نام نهروان صفآرایی کردند. این دقیقا یکسال پس از جنگ صفین و در صفر سال ۳۸ بود.
علی ع در طول این مدت بارها و بارها با خوارج صحبت کرده بود و با نامه نگاری و فرستادن چندین پیک ، از آنها خواسته بود که به اجتماع مسلمانان برگردند. اما قبول نکرده بودند. اینها خیلی علی ع را اذیت کردند. به کوفه میآمدند و حق خود از بیتالمال را هم میگرفتند و دوباره به حروراء میرفتند و ضد علی ع کار میکردند. گاهی در نمازهای جماعت علی ع شرکت میکردند و در رکوع نماز آیاتی دال بر کافر بودن علی ع میخواندند. بعد از نماز میآمدند جلو علی ع میایستادند و رسما علی ع را کافر خطاب میکردند. علی ع خیلی در مقابل اینها کوتاه آمد و خیلی برای اصلاح اینها زحمت کشید اما فایده نداشت.
بالاخره دو سپاه در منطقه نهروان روبروی هم قرار گرفتند. علی ع با صدای ملکوتی خودش برای آنها سخنرانی کرد. ادله محکمی آورد. بعضیها تحت تاثیر قرار گرفتند و اشکشان جاری شد و از سپاه خوارج جدا شدند برخی به کوفه مراجعت کردند و برخی به سپاه علی ع ملحق شدند. از ۴۰۰۰ خارجی ، حدود ۳۲۰۰ نفر باقی ماندند. علی ع باز هم نصیحت کرد و در نهایت فرمود از همه شما جز ۱۰ نفر موفق به فرار نمیشوید و از ما هم جز ۱۰ نفر کشته نمیشوند. برخی خندیدند.
اما وقتی جنگ با سرعت زیادی تمام شد و جمعیت خوارج مثل برگ پاییزی به زمین ریختند و تا قبل از ظهر تکلیف جنگ مشخص شد ، فهمیدند که پیشبینی علی ع درست بوده.
آن ۱۰ نفر فرار کردند و میگویند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.
زخمیها را به کوفه بردند و تحویل خانواده دادند و کشتهها را در میدان نهروان جمع کردند امام (عليه السلام) در پايان نبرد در برابر اجساد بى روح آنان ايستاد وبا حالتى پر از تأثّر فرمود: بدبختى بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگى بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده ونفسهاى سركش، آنان را با آرزوهايى فريب دادند و راههاى طغيان را بر آنان گشودند و وعده پيروزى به آنان دادند و سرانجام آنان را به آتش سوزان در افكندند.
جنگ نهروان تمام شد اما اندیشه خارجیگری تمام نشد . برخی از کسانی که توبه کرده بودند این اندیشه را داشتند و بعدها دوباره در پی ضربه زدن به اهلبیت بودند. یکی از این ها شمربن ذیالجوشن و یکی هم شبثبن ربعی بود که هردو شدند از قاتلین امام حسین ع.
خوارج بعدها زیاد شدند و دچار تفرقه در افکار گردیدند و از آنها چند فرقه دیگر هم بوجود آمد. اینها همیشه موی دماغ حکومتها بودند و حتی در دوره عباسیان ، هارونالرشید ، در جریان سفر برای جنگ با خوارج مرو ، فوت کرد. تعدادی از خوارج و اندیشههای آنها هنوز در کشور عمان و بحرین هستند.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
از پایان جنگ نهروان تا شهادت علی ع حدود ۲ سال طول کشید.
این دوسال جزو زجرآورترین دورههای عمر علی ع بوده است. در این دوسال علی ع خیلی تنها بود. خیلی از یاران او به شهادت رسیده بودند. نقشههای معاویه به خوبی اجرا میشد. دستاندازی به سرزمینهای تحت فرمان علی ع به راحتی انجام میشد. معاویه و عمروعاص تعدادی از یاران نزدیک علی ع را ترور کردند. شایعهپراکنی و ترور شخصیت علی ع هم مرتب از جانب معاویه انجام میشد.
یاران معاویه حالا دیگر ، معاویه را میپرستیدند و او را خلیفه کل جهان اسلام میدانستند. نفوذ معاویه طوری شده بود که نماز جمعه را چهارشنبه میخواند و هیچکس اعتراضی نمیکرد.
از این طرف در جبهه علی ع ، تا دلتان بخواهد اختلاف بود. شیعیان علی ع ، علی ع را دست میانداختند. به حرفها و فرمانهایش گوش نمیدادند.
در حین خطبههایش با او مجادله میکردند. به هرحال تعداد زیادی از خوارج که کشته شده بودند کوفی و بصروی بودند و خانوادههای آنها کینه علی ع را به دل گرفتند. به علی ع به چشم دشمن نگاه میکردند. خیلی از خوارجی که توبه کرده بودند هم ، هنوز علی ع را کافر میدانستند و توبه آنها از روی ترس بود.
معاویه ، یکی از فرماندهان خود را مامور کرده بود که مرتب به عراق و حجاز و یمن شبیخون بزند و یک لحظه به علی ع فرصت نفس کشیدن ندهد . این فرمانده که بُسر بن ارطاه نام داشت یکی از جنایتکارترین آدمهای طول تاریخ است که در این مدت خیلی جنایت کرد.
این آقا همان کسی است که به یمن حمله کرد و به خانه حاکم یمن که از یاران امام علی ع بود و برای کاری به کوفه آمده بود رفت و دو پسرش را جلو چشم مادرشان سربرید. این حاکم یمن ، عُبیدالله بن عباس ، پسرعموی علی ع بود که بعدها در زمان امام حسن ع توسط معاویه خریده شد و معاویه ، هم دیه بچههایش را به او داد و هم رشوه کلان ، تا دست از حمایت امام حسن ع بردارد. بله ، کار روزگار اینطوری رقم خورد.
یکی دیگر از فرماندهان معاویه که مامور شد به کوفه و اطراف آن شبیخون بزند ، ضحاک بن قیس بود. معاویه به این آقا گفته بود که برای هر شهر و روستا فقط یک روز وقت بگذارد و بلافاصله به شهر و روستای بعدی برود و در هر جا هم تا میتواند قتل و غارت و خونریزی کند.
دور تا دور علی ع آشوب و قتل و غارت شده بود. خبرها که به علی ع میرسید خیلی غمگین میشد. به مسجد کوفه میآمد . خطبه میخواند و مردم را برای جنگ با معاویه فرامیخواند ولی هیچکس جواب مثبت به او نمیداد.
سفیان بن عوف یکی دیگر از فرماندهان معاویه بود که مامور غارت غرب عراق شد. این آقا اینقدر در غرب عراق و شهر انبار قتل و غارت کرد که خالی از سکنه شد و مردم دسته دسته به شام پناهنده میشدند.
علی ع خیلی ناراحت شد و در نخیله که لشکرگاه کوفه بود خطبه ۲۷ نهجالبلاغه را ایراد کرد که باز هم کسی جواب مثبت به او نداد.
به علی ع خبر رسید که محمدبن ابیبکر که پسر ابوبکر بود و در خانه علی ع بزرگ شده بود و علی ع او را حاکم مصر کرده بود در دام دشمنان افتاده و عنقریب ، مصر از دست او خارج میشود.
علی ع ، مالک اشتر را برای یاری محمدبن ابیبکر فرستاد ، مالک را هم عمروعاص در بین راه با شربت عسل مسموم ، به شهادت رسانید که شرح آن را قبلا عرض کردم. و بعد از آن محمدبن ابیبکر را به طرز فجیعی به شهادت رسانید.
بسربن ارطاه به حجاز و مکه و مدینه هم دستدرازی کرد و در آنجاها هم قتل و خونریزی راه انداخت و حرمت حرم را نگهنداشت. بله این عاقبت تخطی از امام و رهبر جامعه و افتادن به دام شیطان است.
علی ع قبلا به آنها فرموده بود که کسی که هنگام یاری رهبر و ولیّ خود بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد.
اینها حالا داشتند با لگد بسربن ارطاه و ضحاک بن قیس و سفیان بن عوف ، از خواب بیدار میشدند اما دیگر خیلی دیر شده بود و همه چیز خود را از دست داده بودند.
علی ع به مسجد میرفت ، خطبه میخواند، نصیحت میکرد، مردم را به جهاد دعوت میکرد، وعده عذاب الهی میداد ، عبرتهای تاریخ را برای آنها میگفت، گریه میکرد ، از آینده سیاهی که در انتظار آنهاست خبر میداد، التماس میکرد ولی هیچ فایدهای نداشت. اینها همه همان غبارهایی است که در هر فتنهای بوجود میآید و کار جامعه را به اینجاها میکشد.
معاویه در شام تا میتوانست برعلیه علی ع، تبلیغ منفی میکرد. مردم شام که به دست خود معاویه مسلمان شده بودند ، علی ع را قاتل عثمان و کافر میدانستند که بر علیه دین اسلام قیام کرده و میخواهد دین را به انحراف بکشد.
انشالله فرداشب چند مورد از این تبلیغات منفی معاویه را ذکر خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
دوتا از کتابهای بسیار خوب و مبتنی بر رفرنسهای معتبر در ارتباط با جنگهای دوره امام علی ع.
باسلام
معاویه برای رسیدن به خلافت و وارونه کردن اسلام و اجرای منویات شیطانی و به واقعیت رساندن تمام آرزوهای اجدادیاش ، یک جنگ ترکیبی را بر علیه علی ع آغاز کرد. از جملهء این اقدامات عبارت بودند از : فعالیت نظامی ، ایجاد چند دستگی و اختلاف در سپاه علی ع ، ترور یاران نزدیک علی ع ، شبیخون زدن به قبایل مختلف ، قتلعام مردمِ تحت حکومت علی ع ، کشتن فرمانداران علی ع و بالاخره ایجاد جنگ روانی بر علیه علی ع.
این مورد آخر خودش شامل چند مورد است از جمله جعل روایات مختلف از پیامبر در مورد کافر بودن علی ع ، جعل روایات در مورد لزوم لعن علی ع در نمازها ، جاانداختن این موضوع که علی ع قاتل عثمان بوده و عثمان ، مظلوم کشته شده و من خونخواه عثمان هستم.
مردم شام ، همه اینها را باور میکردند و به راحتی میپذیرفتند. چرا که اینها همه به دست معاویه مسلمان شده بودند و عزت و امنیت خودشان را در گرو اطاعت از معاویه میدانستند. شاید اگر اینها به خودشان زحمت میدادند و به کوفه میآمدند و در مورد علی ع تحقیق میکردند ، قضیه فرق میکرد.
حیلههای شیطان همیشه همینهاست و در طول تاریخ تفاوتی نکرده و کارهایی که معاویه در مورد علی ع میکرد، مسبوق به سابقه بوده و هنوز هم اجرا میشود و صدالبته باز هم خیلیها به خودشان زحمت نمیدهند که در مورد این شایعات ، تحقیق کنند و کورکورانه آنها را میپذیرند و به دیگران هم منتقل میکنند و به اشتراک میگذارند و نامه اعمال خودشان را سیاه و سیاهتر میکنند.
این بود که در تاریخ میخوانیم که وقتی به مردم شام خبر رسید که علی ع در محراب عبادت و در مسجد ، شهید شد ، مردم شام میگفتند مگر علی ع نماز میخواند؟
بعدها وقتی یزید ، امام حسین ع را متهم به خروج از دین کرد ، باز همین دسته آدمها پذیرفتند و به جنگ با این خارجی رفتند و این کار خودشان را جهاد در راه خدا تلقی کردند.
در تاریخ ذکر شده که معاویه به توصیه عمروعاص ، تعداد زیادی بره(نوزاد گوسفند) تهیه کرد و به فرزندان پسر اهل دمشق هدیه داد.
مدتی بعد که برهها رشد کردند و بزرگ شدند ، یک شب مخفیانه ، مامورین معاویه به منازل شبیخون زدند و گوسفندها را دزدیدند.
فردا چو انداختند که علی و سربازانش به دمشق حمله کرده و گوسفندها را دزدیدند.
بااینکار نفرت از علی ع را در دل کودکان دمشقی الیالابد ماندگار کرد.
معاویه از این کارها زیاد میکرد. طوری که اگر یک شامی در نماز خود ، یادش میرفت که علی ع را لعن کند ، نمازش را اعاده میکرد.
کف پای بچههای خودشان اسم علی ع را مینوشتند تا وقتی که راه میروند، کلمه علی ع را لگدکوب کنند. اینها از اساس و به شکل ریشهای با اسلام و اهلبیت ع ، خصومت داشتند و کینه بنیهاشم در وجود اینها لانه کرده بود.
فکر نکنید که این کارها و این جنگهای ترکیبی ، مختص آن دوره بوده. همین الان هم شیطان بیکار ننشسته و مرتب و با روشهای مختلف و متنوع در مورد بزرگان دین و اولیاءالله از این کارها میکند. تمام این کارهایی هم که برخی افراد بعنوان شیاطینالانس انجام میدهند القائات است که از نزد شیاطینالجن به آنها داده میشود.
القصه ، علی ع در ظاهر در مقابل معاویه شکست خورد و معاویه با استفاده از جهالت یک مشت احمق و جاهل متنسک و پیرو هوای نفس ، خلیفه شد.
اما تاریخ مشخص کرد که علی در باطن و به معنای واقعی کلمه ، پیروز بوده و نام او و افکار او و مرام او و سیره زندگی او جاودانه و جهانی شد. مدفن او زیارتگاه بینالمللی شد. اسم او ، مقدس شد . افکار او هزاران بار تدریس شد. نسل او تقدیس شد و برکت از او و نسل او به جهان ساری و جاری شد. اما افکار معاویه ، مذمت شد . قبرش مزبل شد و خودش در جهان ، گمنام و لجنمال گردید.
این است فرق بین کسی که الهی زندگی کرده با کسی که شیطانی زندگی کرده است.
انشالله فرداشب در مورد شهادت علی ع برای شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
قبر معاویه در دمشق.
اینجا زبالهدان شده بود و از بس مردم زباله میریختند دور آن را نرده کشیده و قفل زدند تا محفوظ باشد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim