eitaa logo
تاریخ و سیاست
1.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
11 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام یکی از خدمات دولت صفویه به سرزمین ایران ، گسترش تجارت ، علم ، دانش ، نظامی‌گری، صنعت ، شعر و ادبیات ، هنر ، معماری و..... در جای جای نقاط کشور بوده است. این کشوری که از آن صحبت میکنیم شامل افغانستان فعلی ، کشورهای حوزهء قفقاز ، عتبات عالیات موجود در عراق فعلی ، بخشی از ترکیه امروزی ، بحرین و چند منطقه کوچک دیگر هم می‌شده و منظور فقط ایران فعلی نیست و اینها همه در دوران سلاطین قاجار و پهلوی از ایران جدا شدند. القصه یکی از این خدمات ، گسترش تجارت بین شرق و غرب و علی الخصوص بین ایران و اروپا بود. تجارت در دوره صفویه ویژگی ها و فاکتورهای های خودش را داشت که یکی از مهم ترین این فاکتورها رقابت با بزرگترین دولت اسلامی معاصر و همسایه یعنی دولت عثمانی بود. علاوه بر این موضوع ، تمام تمرکز دولت صفوی بر این بود که بتواند در بازار اروپا ، جایگاه خاص خودش را بیابد و بتواند انواع ابریشم خالص ایرانی، فرش ایرانی و سایر تولیدات ایران به این بازار برساند. در آن دوره، تجارت اروپایی‌ها به دست ونیزیها بود و همانطور که قبلا گفتم این ونیزیها خودشان  از اجداد مادری صفویه بودند و از دوره آق قویونلوها با صوفیان صفوی مراوده داشتند. این ونیزیها کالاهای اروپایی را تحویل می‌گرفتند و به بنادر عثمانی می‌آوردند و از آنجا یا تحویل تجار عثمانی میدادند تا آنها از طریق زمینی منتقل کنند یا خودشان به شکل زمینی به داخل عثمانی و سپس کشورهای عربی و ایران منتقل می‌کردند. وقتی دولت عثمانی ، دریای مدیترانه را ناامن کرد و چند جنگ دریایی بااروپاییها انجام داد ، تجارت مدیترانه مختل شد و تجار اروپایی کالاها را تحویل ونیزیها نمی‌دادند بلکه خودشان مستقیما از راه دور زدن قاره آفریقا به خلیج فارس و هندوستان می‌آوردند و کالاهای این منطقه را هم به اروپا منتقل می‌کردند.این کار اگر چه راه آنها را دور و هزینه هایشان را زیاد میکرد اما چاره دیگری نداشتند. اینجا بود که هم تجارت ونیز و هم تجارت عثمانی مختل شد و در عوض سواحل جنوبی ایران و هندوستان ، اهمیت پیدا کرد. یکی دیگر از اقدامات دولت صفوی برای تجارت ، استفاده از تجار ارمنی بود که کالاهای ایرانی را از طریق روسیه منتقل می‌کردند و کاری با عثمانی نداشتند . شاه عباس کبیر خیلی علاقه به کار کردن با تجار ارمنی داشت و ارامنه اصفهان در طی این دوره ، وضع مالی مناسبی پیدا کردند و بعضی از آنها مثل خواجه پطرس که الان خیابان خواجه پطرس اصفهان بنام اوست ، یک پایه از اقتصاد کشور شدند. نقش ارامنه در تجارت به قدری زیاد بود که شاه عباس حاضر شد آزادی‌های مذهبی زیادی به آنها بدهد چرا که غنی ترین کاروان‌های تجاری ، متعلق به خود شاه بود و معمولا شامل عدل های زیادی از ابریشم ایران میشد. @tarikhbekhanim
واما مورد بعدی که خیلی مهم است ، نقش دین و مذهب و علمای دینی در حکومت صفوی است. ما قبلا در این رابطه توضیح داده ایم اما نکته ای که باید اینجا به آن اشاره کنم یک شبهه است که می‌گوید دولت صفوی را علما دچار سرنگونی کردند ووقتی افغانها به ایران حمله کردند ، علمایی مثل علامه مجلسی مشغول بحث و جدل در مورد این بودند که با پای راست وارد دستشویی شوند یا پای چپ. ما به این شبهه جواب می‌دهیم و در ضمن آن در مورد نقش مذهب و علمای دینی در حکومت صفویه هم خواهیم گفت. اولا در این شبهه ، سقوط دولت صفوی را مطلقا به علما نسبت داده که کاملا اشتباه است و دلایل سقوط دولت صفوی ، زیاد و متنوع هستند و شاید یکی از دلایل بی اهمیت آن ، ورود علما و آن هم نوع خاصی از علما بنام علمای اخباری در دربار صفوی باشد ثانیا در زمان حمله افغانها خبری از علامه مجلسی نبوده که بخواهیم از ایشان نام ببریم و ایشان سالها قبل ، فوت کرده بودند. ثالثا باید گفت دولت صفوی یک دولت کاملا مذهبی بود و با تکیه بر مذهب و رسمی کردن مذهب تشیع ، خدمات زیادی به کشور کردند که قبلا توضیح داده ایم. سقوط دولت صفوی به دلیل بی‌کفایتی شاهان بعد از شاه عباس کبیر و یک سری تغییرات در دنیای آن روز و دخالت خواجه سرایان در امور حکومتی و زن بارگی شاهان و بی اطلاعی آنها از امور کشورداری و غافل شدن از اوضاع افغانستان بود. یکی از دلایل بی اهمیت سقوط صفویه هم دخالت دسته ای از علمای آنروز به نام علمای اخباری بود که با نظریات خود صدماتی به دولت و جامعه زدند و این اتفاقی است که الان هم متاسفانه تحت عنوان نهضت نواخباری در حوزه‌های علمیه رخ داده است . آشنایی با نظریات اخباریون و اصولیون و ذکر تاریخ آنها یک بحث بسیااار مفصل و پرمناقشه است . اما به طور خییییلی خلاصه باید عرض کنم علمای اخباری بر خلاف علمای اصولی ، موافق دخالت در حکومت و یا تشکیل حکومت نبودند. همین امر باعث شد برخی سلاطین صفوی که بعضا منکراتی مثل شرب خمر انجام میدادند برای نجات از دست علمای اصولی که مرتب امر و نهی میکردند و در امور حکومتی و دربار دخالت می‌نمودند متوسل به علمای اخباری شوند و از شر دخالت علما در حکومت راحت شوند . بااین ترفند ، علما به ظاهر در بدنه حکومت بودند اما دخالت جدی نداشتند و همین یکی از عوامل سقوط دولتی شد که پایه آن بر اساس مذهب شیعه بنا شده بود. پس اینکه ما سقوط دولت صفوی را به علمای شیعه نسبت بدهیم یک اتهام واهی است . بلکه در حقیقت یکی از دلایل سقوط آنها ، رویگردانی آنها از علما ، و انحصار آنها به یک دخالت ظاهری بوده است. انشالله در جلسه آینده در ارتباط با ادامه دولت شاه عباس کبیر صحبت خواهیم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام شاه عباس کبیر تا پایان عمر با دولت عثمانی درگیر بود. جنگ باعثمانی طی سه مرحله بود که در مرحله سوم ، شاه عباس فوت کرد. البته این جنگها مقطعی بود و اینجور نبود که همیشه جنگ باشد بلکه هر مرحله مدتی حدود یکسال طول می‌کشید و بعد یک دوره چندساله آرامش بود. در بین این دوره ها هم جنگهای محلی و غیر محلی هم زیاد رخ میداد که شخص شاه در بیشتر آنها شرکت نداشت ولی تقریبا در تمام آنها پیروز بود از جمله قتل عام نقطویان و دفع شورش احمدخان گیلانی و میرشاه وردیخان و پرتغالی‌ها و جنگ ارمنستان و گرجستان و..... یکی از سیاستهای شاه عباس در این جنگها انتقال اسرا به داخل کشور و یا کوچاندن اقوام مختلف بوده است. مثلا تعداد زیادی از ارامنه را در جنوب اصفهان و آنطرف زاینده رود مسکن داد. شاه عباس از این ارمنی ها هم برای تجارت بااروپا استفاده میکرد و هم به عنوان یک سد در مقابل تهاجمات بختیاری‌ها به اصفهان. تعدادی از اسرای گرجی را هم در شمالغرب اصفهان جاداد که امروزه فریدن و داران نامیده می‌شود. تعدادی از ازبکان را در جنوب غرب جا داد که الان شهر زاینده رود نام دارد. تعدادی از اسرای کرد را به خراسان و کلات منتقل کرد. نقل شده که شهر نجف آباد هم توسط شاه عباس تاسیس شد. گویند در دوره صفوي شهر نجف آباد با طراحی شيخ بهايي و به پيشنهاد او به عنوان يك شهر جديد احداث شده است. اینکه انگيزه ايجاد شهر نجف آباد چه بوده است اظهار نظرات مختلف و ابهامات گوناگون وجود دارد و مشهورترين اين قول آنستکه نذورات و عايدات موقوفات منطقه به وسيله كارواني از اصفهان به سوي نجف اشرف مي رفت كه پس از پيمودن 25 كيلومتر از حركت باز ايستاد و ديگر پيش نرفت شيخ بهايي چاره را در اين ديد كه با اذن شاه عباس محمولات شتران را هزينه بناي شهري كنند به نام نجف آباد وچنين شد كه اين شهر متولد شد در حاشيه اين تاريخچه قصه هايي است كه از آن مي گذريم اما نام نجف آباد مويد اين نظريات است قول ديگر اين است كه توليد و گسترش صنايع نظامي كه به تازگي توسط برادران شرلي به ايران آمده بود نيازمند موفقيت جغرافيايي خارج از شهر اصفهان بود و نجف آباد احداث شد تا صنعت گران اطراف كشور در اين شهر گرد آيند و آمادگي دفاعي صفويان توسعه طلب را از طريق ساخت انواع سلاح هاي آتشين افزايش دهند سابقه صنايع دستي ريخته گري و فزوني صنايع ريخته گري نجف آباد در حال حاضر مويد اين قول است. @tarikhbekhanim
باسلام یکی از چالش‌های دوره شاه عباس کبیر ، حضور پرتغال در سواحل و جزایر جنوبی ایران بوده است. این جریان برمی‌گردد به همان مطلبی که تحت عنوان مرکانتلیسم قبلا خدمت شما توضیح دادم. مرکانتلیسم دوره گذار از فئودالیسم به کاپیتالیسم و در حقیقت دوره ثروت اندوزی اروپایی‌ها بوده است. پس از ناامن شدن دریای مدیترانه توسط عثمانی ها و بسته شدن راه تجارت دریایی که از طریق مدیترانه و سواحل آسیایی صورت می‌گرفت اروپایی‌ها و مخصوصا اسپانیا و پرتغال به فکر دور زدن قاره آفریقا و به اصطلاح دماغه امیدنیک برای رسیدن به هندوستان شدند و این مسئله باعث آشنایی اروپایی‌ها با منابع ثروت کشورهای بین را گردید. بعدها با کشف قاره آمریکا توسط اسپانیایی‌ها و بعد هم حضور پرتغالی‌ها در آمریکا و استخراج منابع و معادن بکر و دست نخورده آنجا، اروپاییان به فکر افتادند که کشورهای دیگر جهان را هم به تسخیر خود درآورند و ثروت بدست آمده از آمریکا را صرف تولید کشتی‌های اقیانوس پیما و بزرگ و مجهز کرده و به راه افتادند. از اینجا بود که داستان استعمار آغاز شد و مخصوصا به شرق آسیا تا سواحل ایران دست اندازی کردند. اولین بار واسکودوگاما دریانورد معروف پرتغالی قبل از کشف آمریکا سواحل هندوستان را تصرف و بعد توسط یک ایرانی خائن نسبت به سواحل ایران هم تشویق و ترغیب شد. اینها همه قبل از دولت صفویه رخ داد. واسکودوگاما که نمی‌توانست هندوستان را رها کند نامه ای برای پادشاه پرتغال فرستاد و درخواست سپاه دریایی کرد. پادشاه پرتغال ، آلبوکرک را در راس چند کشتی به سمت ایران روانه کرد و اینها در طی گرفتاری‌های حکومت ایران در دوره فترت بعد از ایلخانان تا زمان شاه عباس ، چند جزیره از آب‌های خلیج فارس بعلاوه بندر هرمز را کم کم اشغال و اقدام به ساخت قلعه و تجارتخانه کردند. اون موقع بندر هرمز خیلی آباد بود و یک تساهل مذهبی هم در اون وجود داشت که تجار ایرانی اومده بودند اونجا و شهر آبادی برا خودشون درست کرده بودند. این شد که پرتغالی‌ها از اینجا خوششون اومد و موندگار شدند.و کم کم بحرین ، گمبرون ، قشم، و لارک را هم اشغال کردند. شاه عباس بعد از فراغت از یه سری کارها بالاخره پس از ۱۳۰ سال که این مناطق دست پرتغالی‌ها بود در سال ۱۰۱۰ هجری قمری به امامقلی خان حاکم لایق و شجاع فارس دستور حمله به این مناطق را داد. این امام قلی خان پسر الله وردیخان همان سرلشکر گرجیِ شاه عباس بود که در جنگهای مختلف شجاعت و لیاقت زیادی از خودش نشان داد و شاه بخاطر خدمات همین الله وردیخان گرجی ،به درخواستش پاسخ مثبت داد و حاضر شد که ملاصدرا را از تبعید دربیاورد و به دست او بسپارد تا به شیراز ببرد. الله وردیخان در شیراز مدرسه بزرگی برای ملاصدرا ساخت و ریاست و کرسی تدریس به او داد . الله وردیخان بقدری محبوب شاه بود که ۳۳ پل را هم بنام او گذاشت و بعدها اسمش ۳۳ پل شد. القصه امامقلی خان ، پرتغالی‌ها را حسابی منکوب کرد و بحرین را تصرف کرد اما بقیه جاها را محاصره کرد و جنگ طول کشید. بعدش دوباره جنگ با عثمانی‌ها شروع شد و شاه درگیر جنگ در شمالغرب کشور شد و نیاز به امام قلی خان پیدا کرد لذا یه قرارداد صلح با پرتغالی‌ها بست و بحرین را در دست ایران نگه داشت اما دست از محاصره بقیه مناطق کشید. @tarikhbekhanim
القصه بعد از فراغت شاه از جنگ با عثمانی‌ها ، شاه قراردادی با انگلیسی ها بست تا در جنگ مجدد با پرتغالی‌ها، به ایران کمک کنند. علت این مسئله آن بود که در آن زمان ایران نیروی دریایی نداشت و تشکیل آن هم مدتها طول می‌کشید لذا دست به دامان انگلیسی‌ها شد که به تازگی رقیب دریایی پرتغال و اسپانیا شده بودند. انگلیسی‌ها در دریا و امامقلی خان هم در خشکی جنگ سختی با پرتغالی‌ها کردند و در سال ۱۰۳۱ قمری بالاخره بساط پرتغالی‌ها از خلیج فارس برچیده شد. به همین مناسبت روز ده اردیبهشت را بعد از انقلاب اسلامی بنام روز خلیج فارس نامیدند که به مناسبت اخراج پرتغالی‌ها از خلیج فارس است. چندنکته در ارتباط با این مسئله وجود دارد: یکی اینکه شاه عباس زودتر از این می‌توانست با پرتغالی‌ها بجنگد. اما پادشاه اسپانیا که در آن موقع پرتغال را هم اداره میکرد ، چندبار هیات مذاکره کننده به ایران فرستاد و قول کمک به شاه در جنگ با عثمانی داد. اما هربار بدعهدی میکرد و تعهدات خود عمل نمی‌کرد این بود که شاه عباس اقدام به جمع کردن بساط آنها نمود. نکته دوم اینکه در آن زمان انگلیسی‌ها رقیب دریایی پرتغال و اسپانیا بودند و همکاری آنها باایران ریشه در مخاصمات بین خودشان داشت و درضمن از این راه منافع سرشاری کسب نمودند که بعدا خواهیم گفت‌. نکته بعدی اینکه انگلیسی‌ها در قبال اخراج پرتغالی‌ها، یک نوع استعمار را در خلیج فارس راه انداختند که بعدها برای ایران دردسرساز شد. انگلیسی‌ها موافقت کردند با ناوگان خود از طریق دریا به پایگاه پرتغالی‌ها در قشم و هرمز حمله کرده و درصورت پیروزی از امتیازاتی بهره‌مند شوند که اهم آنها عبارتند از: ۱. استحکامات جزیره هرمز توسط ناوگان ایران و انگلیس تصرف شود. ۲. درآمد گمرگی به تساوی بین طرفین تقسیم شود و کالای انگلیسی از حقوق گمرکی معاف خواهد بود. ۳. غنایم جنگی به تساوی میان طرفین تقسیم خواهد شد. جالب اینکه در جنگ فتح هرمز، نیروی دریایی انگلیس درست زمانی وارد صحنه کارزار به نفع ایران شد که از پیروزی ایرانیان اطمینان پیدا کرده بود. نکته مهم این است که فتح هرمز در زمان شاه عباس اول، به معنای آغاز حرکت گسترده انگلیسی‌ها در خلیج فارس، برای به دست آوردن حاکمیت مطلق اقتصادی بود. علاوه‌بر آن، جایگزینی «بندر عباس» به‌جای «هرمز» به عنوان بندر مرکزی در خلیج فارس، در درازمدت نوعی عقب‌نشینی از هرمز به طرف ساحل بود. در نتیجه، شرایط بالقوه تداوم حاکمیت ایران را بر بخش‌های جنوبی خلیج فارس و سواحل عمان به حداقل می‌رساند. انگلیس بعدها یک تجارتخانه هم در بصره زد که یکبار پرتغالی‌ها به جبران شکست در خلیج فارس ، تجارتخانه را به آتش کشیدند. به نظر بنده کمک گرفتن شاه عباس از انگلیسی‌ها کار درستی نبود. به هر حال ایران نیاز به نیروی دریایی داشت. چیزی که دولت عثمانی مهارت زیادی در آن داشت ولی ایران اهمیتی به آن نمی‌داد. اگر ایران نیروی دریایی قوی داشت می‌توانست از طریق گرجستان که دست ایران بود وارد دریای سیاه شود و جنگ دریایی باعثمانی راه بیندازد. ولی اعتقادی به نیروی دریایی نداشت و تا زمان رضاشاه هم ایران صاحب نیروی دریایی نشد. انگلیس بعدها به خاطر یکسری مشکلات داخلی ، حضورش را در خلیج فارس کم کرد اما در قرن ۱۸ مجددا حضور پررنگی پیدا کرد و بااستفاده از ضعف سیستم مرکزی حکومت ایران سفره استعمار بر کل جنوب ایران و غارت منابع نفتی را آغاز کرد. @tarikhbekhanim
باسلام همانطور که قبلا خدمت شما عرض کردم ، شاه عباس کبیر یا همان شاه عباس اول، که پنجمین پادشاه صفوی محسوب می‌شد ، یک نخبه مدیریتی بود که هم سلسله صفوی را از سقوط زودهنگام نشان داد و هم اقدام به تاسیس یکی از بزرگترین امپراتوری‌های آن روز جهان کرد. شاه عباس در عین حال جمع اضداد بود . در بسیاری از موارد ،دل رحم و منطقی و در بسیاری از موارد بی رحم و ستمگر بوده است. وی در چندین جنگ اقدام به قتل عام کرد در عین حال حامی محرومان و ستمدیدگان بود و در جنگها بسیار پرطاقت و شجاع حاضر میشد. به معنای واقعی کلمه تاجرپیشه بود ، هم برای جیب خود و هم برای رفاه اقتصادی مردم تلاش شبانه روزی میکرد. به شدت دین دار و دین سالار و عالم پرور و اهل چله نشینی و عبادت و زیارتهای مکرر امام رضا ع با پای پیاده بود و در عین حال اهل می و مطرب و ساقی و غلام بچه و.... بوده است. وی بعد از شکست پرتغالی‌ها در سال ۱۰۳۱ تعادل روانی چندانی نداشت و از آنجا که خودش با کودتا علیه پدرش به سلطنت رسیده بود ، نسبت به پسرانش ظنین شد و اقدام به قتل یا کور کردن آنها نمود به طوریکه دیگر ، جانشینی برای خود باقی نگذاشت و دست آخر مجبور شد نوه اش موسوم به سام میرزا که پسر محمدباقر میرزا بود را به ولیعهدی انتخاب کند. این سام میرزا یک آدم خل و چل و متنفر از شاه عباس بود و شاه ، پدرش را قبلا کشته بود و لذا از شاه کینه داشت. بالاخره شاه عباس در سال ۱۰۳۸ هجری قمری در سفر به مازندران ، فوت کرد و در آن موقع ۵۸ سال قمری سن داشت و ۴۲ سال قمری و یا ۴۱ سال شمسی سلطنت کرد. بعد از شاه عباس کبیر ، سام میرزا ( همان خل و چله )با نام مستعار شاه صفی به تخت سلطنت نشست . برخی دوستان روش کور کردن را نمی‌دانند. در زمان صفویه یک روش کور کردن بوده که به چشمها میل می‌کشیدند ولی چشم سالم بود و از حدقه در نمی‌آمد. به این شکل که میل را در آتش سرخ می‌کردند و دست و پای قربانی را می‌بستند و یک لحظه آن را به تخم چشم می‌چسبانند و لذا مردمک چشم به هم جوش می‌خورد و قربانی در عین حال که سالم بود ولی نمی‌دید. البته اگر امروز بود ، میشد با عمل جراحی مشکل را برطرف کرد ولی آنروزها امکان ترمیم قرنیه و مردمک و احتمالا کپسول و عدسی نبوده است😄 یک نکته دیگر آن استکه دورهء سلطنت شاه عباس اول که بزرگترین شاه صفوی بوده است در حقیقت آغاز زوال سلسله صفوی هم بوده و برخی اقدامات همین آقا از جمله کشتار و کور کردن شاهزادگان و ولیعهد کردن یک آدم بیلیاقت و برخی اقدامات در مورد املاک خاصه و تغییرات لشکری و کشوری ، زمینه سقوط در آینده را هم فراهم کرد که توضیح خواهیم داد. انشالله از فرداشب به بحث سلطنت شاه صفی که خیلی هم کوتاه است خواهیم پرداخت. @tarikhbekhanim
باسلام و عرض ادب برخی دوستان عزیز در پی وی ، سوال پرسیده بودند که اگر در زمان شاه طهماسب که ارادت شاه به علما زیاد شده بود و شاه ، علما را به عنوان نواب عام حضرت حجت عج قبول داشت و برای جنگ و صلح و برخی اقدامات دیگر فتوای آنها را اخذ میکرد، چرا آن موقع نظام ولایت فقیه راه اندازی نکردند و آیا اگر می‌کردند به نتیجه می‌رسید یانه؟ در جواب این سوال باید بگویم ، اولا در اول بحث دولت صفویه ، ضمن مقایسه این دوره با دورهء شیعی مذهب آل بویه، خدمت شما عرض کردم که هوای نفس و قدرت طلبی در سلاطین ، به آنها اجازه نمی‌داد دولتی که با تلاش و جنگ و خون دل خوردن بدست آورده اند دودستی تقدیم علما کرده و خود کنار بکشند و مثلا فرماندهء لشگر و امور نظامی شوند. مثلا در زمان آل بویه ،شخصی مثل شیخ مفید را داشتیم که باآن دانش والا اگر قصد حکومت داری و برقراری نظام حکومتی داشت قطعا بهتر از سایرین می‌توانست دین و مذهب و تمدن و فرهنگ و دانش و سیاست و سبک زندگی و.....در کشور را توسعه دهد و اصلا همیشه توسعهء این مولفه ها بدست علما بوده است. اما قدرت طلبی امیران آل بویه که خودشان هم شیعه بودند ، مانع این کار شد. در زمان شاه طهماسب و شاه عباس کبیر که اوج اقتدار سلاطین صفوی بود ، اگر چه اینها خودشان شیعه بودند و به علما ارادت و حتی عشق میورزیدند اما حاضر به واگذاری حکومت به آنها نبودند و نظام ولایت فقیه را به نظام حسبیه تعریف می‌کردند در حالیکه اصلا اولین بار قوانین حکومت داری بر اساس فقه شیعه در دولت صفویه را علمای شیعه و مخصوصا محقق کرکی تدوین کردند. یکی از دلایل دعوت از علمای شیعهء جبل عامل برای ورود به ایران همین بود که ما عالم دینی برای تببین قوانین شیعه در ایران نداشتیم و بواسطه حمله مغول بسیاری از آنها کشته شده و یا مهاجرت کرده و به حله و جبل عامل رفته بودند و لذا برای تدوین قوانین نیاز به دعوت آنها شد. و همین علما منشا خدمات بسیاری در زمینه دینی ، مذهبی ، حکومت داری، توسعه تجارت، معماری، هنر ، ادبیات ، شهرسازی و...... شدند. ثانیا اگر بخواهم نظر خودم را بگویم ، اینکه حضرت امام خمینی ره در سال ۵۷ موفق شد نظام ولایت فقیه راه بیندازد اما علمای قبلی و حتی مراجع بزرگی مثل شیخ فضل الله نوری یا آیت الله طباطبایی و آیت الله بهبهانی یا ملاعلی کنی و.....نتوانستند ، به عوامل خیلی زیادی بستگی دارد که یکی از آنها فهم و درک و شعور اجتماعی بود. در زمان انقلاب این فهم و درک به جایی رسیده بود که باانواع تخریب و تهدید و تطمیع و ارعاب و اجبار و کشتار و حکومت نظامی و.... مردم دست از خواسته خود نکشیدند و پای عقیده خود ایستادند و کشته شدند و کتک خوردند و زندان رفتند و شکنجه شدند تا به هدف خود رسیدند. اما مثلا در زمان شیخ فضل الله ، مردم این همراهی را نکردند . در سال ۵۷ امام یک نظریه فقهی کامل و شسته رفته برای ادارهء حکومت ارائه دادند که از چندسال قبل دروس آن و واکاوی نظری آن را در نجف شروع کرده بودند و علمای قدیمه چنین نکردند. در سالهای قبل رسانه های جمعی از جمله روزنامه ها و مجلات و مساجد و خصوصا کاست که اصلا انقلاب ما بعنوان cassett revolution شناخته می‌شود اینقدر توسعه نیافته بود و صدای شیخ فضل الله حداکثر بوسیله شبنامه به گوش مردمی می‌رسید که ۱۰ درصد آنها سواد خواندن و نوشتن داشتند. اما در انقلاب ۵۷ همه این ابزار ، بود. در انقلاب سال ۵۷ گروه‌های تبیین کننده زیادی در شهرهای مختلف بوجود آمد که سردمدار بسیاری از این گروه‌ها خودشان مجتهد یا مرجع تقلید بودند،که جریان انقلاب را برای مردم تبیین می‌کردند درحالیکه علمای قدیمه فاقد این سیستم فراگیر بودند. در انقلاب ۵۷ تجربه های زیادی از نهضت قتل گریبایدوف و نهضت تنباکو و نهضت مشروطه و و قیام ملی شدن صنعت نفت و.... نصیب مردم و علما و روشنفکران شد که در قبلی‌ها این تجربیات نبود و بنده در آینده انشالله همه اینها را برای شما خواهم گفت. و نکته آخر هم زمینه سازی جهانی برای بروز انقلاب سال ۵۷ بود. برای توضیح این مسئله بحث خیلی طولانی راجع به نهضتهای اسلامی در ۲۰۰ سال اخیر و واکاوی اینکه چرا تمدن اصیل اسلامی افول کرد و چرا تمدن غرب که وامدار ما و زیردست ما بود و تمدنی صرفا مادی و دنیاطلب بود بالا آمد ، باید خدمت شما بگویم که بعدها خواهم گفت انشالله. @tarikhbekhanim
باسلام بحث امشب ، تاریخ زندگی سام میرزا ، معروف به شاه صفی است که بعد از شاه عباس کبیر به سلطنت رسید و یک دوره ۱۴ ساله از سال ۱۰۳۸ تا سال ۱۰۵۲ هجری قمری سلطنت کرد. تمام شاهان صفوی قبل از این آقا ، در دورهء پیش از سلطنت ، حاکم یک ایالت بودند و تحت تعلیم مسائل کشورداری و حکمرانی و جنگ آوری توسط اساتید کارآزموده قرار داشتند. اما این آقا ، کلا در حرمسرا بزرگ شده بود و وقتی در سن ۱۸ سالگی به سلطنت رسید چیزی از کشورداری نمی‌دانست و آموزش خاصی جز زنبارگی ندیده بود. دیوانه ای قسی القلب معتاد به تریاک و مشروبات الکلی که سران قزلباش برای آزادی بیشتر خودشان از او حمایت می‌کردند چرا که اصولا هروقت حاکم جامعه بی عرضه باشد زیردستان راضی تر هستند و ظلم زیردستان به رعایا بیشتر خواهد بود و کسی هم متعرض آنها نخواهد شد. القصه در دوره این آقا بسیاری از افراد برجسته صفوی اعدام شدند و شاهزادگان به دلایل مختلف یا کشته شدند و یا کور گشتند. برخی از قزلباشهای خیلی موثر و خدمتگزار هم اعدام شدند که یک نمونهء آن همین امامقلی خان است که شرح آن را قبلا دادیم. این امامقلی خان و فرزندانش چنان از صفحه روزگار محو شدند که دیگر اثری از آنان باقی نماند. شاه صفی به طور کل کشورداری را رها کرده بود و عین خاله زنکها به امور داخل دربار می‌پرداخت و اگر تلاش برخی دلسوزان قزلباش و برخی از علما و وزیران نبود ازبکان و عثمانی ها ، کشور را تکه پاره کرده بودند. اما آن قوام و استواری و نظم و انضباطی که شاه عباس اول در کشور ایجاد کرده بود ، تا سالها مانع از فروپاشی کشور شد. بااین حال عثمانی‌ها حمله کردند و بغداد را که شاه عباس منضم به ایران کرده بود برای همیشه از ایران جدا کردند. و ایران را مجبور به پذیرش صلحنامه ای کردند که تا ۸۰ سال دوام داشت. اگر دولت عثمانی در قسمت‌های مغرب کشور خودش با اروپایی‌ها سرگرم نشده بود شاید براحتی می‌توانست قسمت‌های دیگری از ایران را هم جدا کند‌. ازبکها هم در دوره این شاه صفی ۱۱ بار به خراسان حمله کردند اما به علت مقاومت لشکریان و سران قزلباش، شکست‌های زیادی خوردند. سیاحان اروپایی در کل دورهء این آقا را دوره زوال حکومت صفوی می‌دانند ولی در این دوره ، مردم هم در رفاه بودند و شکایتی نداشتند که علت این مسئله ، یکی این بود که شاه صفی کاری به مردم نداشت و فقط متعرض درباریان و شاهزادگان و قزلباشها میشد و دیگر اینکه نظامی که شاه عباس اول مخصوصا در بازار و تجارت بنا نهاده بود خیلی استوار بود و به این راحتی از هم نمیپاشید. در طی سلطنت شاه صفی ، کمپانی هند شرقی هلند بوجود آمد که رقیب کمپانی هند شرقی انگلیس بود و با دربار شاه صفی مراودات داشت. یک سوالی که برخی دوستان می‌پرسند این استکه چرا می‌گفتند، هند شرقی و مگر ما هند غربی هم داشتیم. این سوال را قبلا هم جواب دادیم و علت آن برمی‌گردد به کشف آمریکا. وقتی ثابت شد کرهء زمین ،گرد است برخی دریانوردان گفتند خب به جای حرکت از اروپا به سمت هند بوسیله دورزدن قاره آفریقا ، می‌توانیم از آن طرف کره زمین به هند برسیم. یعنی از اروپا به سمت غرب. و لذا راه افتادند تا با دور زدن کره زمین به هند برسند که خب رسیدند به آمریکا. بومیان آمریکا هم خیلی شکل هندیها بودند و لذا فکر کردند به غرب هند رسیده اند و لذا اسم آمریکا تا مدتها هند غربی بود و به اون یکی هند که قبلا هم مرتب میرفتند گفتند هندشرقی. هنوز هم مردم جهان به سرخ پوستان آمریکا که همان بومیان آمریکا باشند می‌گویند Indian. القصه شاه صفی ۱۴ سال سلطنت کرد و در ابتدای سال ۱۰۵۲ که میل سفر به مشهد به او دست داده بود در کاشان و در سن ۳۲ سالگی فوت کرد . او را به قم بردند و در حرم حضرت معصومه س به خاک سپردند. بعد از شاه صفی، بزرگترین پسرش که فقط ۹ سال داشت با نام محمد میرزا به تخت سلطنت نشست و ملقب به شاه عباس دوم شد. برای او که کودک بود ، نائب السلطنه تعیین کردند که همان وزیر اعظم پدرش به نام ساروتقی اعتمادالدوله بود. انشالله فرداشب داستان شاه عباس دوم را خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
این هم چند عکس از سلاطین صفوی 👇👇👇👇👇
شاه اسماعیل اول . موسس سلسله صفوی
شاه طهماسب اول ، دومین پادشاه صفوی
شاه اسماعیل دوم ، سومین پادشاه صفوی
شاه محمدخدابنده، چهارمین پادشاه صفوی
شاه عباس اول یا کبیر، پنجمین پادشاه صفوی
شاه صفی ، ششمین پادشاه صفوی
باسلام امشب به بررسی زندگی یکی دیگر از شاهان نسبتا خوش نام سلسله صفوی پرداخته و نکاتی که در طی سلطنت این آقا اتفاق افتاده را بررسی مینماییم. شاه عباس دوم ، پسر بزرگ شاه صفی بود و در موقعی که پدرش قصد عزیمت به خراسان و مشهد داشت و فوت کرد ، این آقاپسر ، ۹سال سن داشت. پدرش در حقیقت برای آزادسازي قندهار از دست ازبکها ، به خراسان میرفت و در همان ابتدای مسیر فوت کرد و این پسر ۹ ساله به تخت نشست و او را تحت تعلیم امور کشورداری قرارداده و برایش نایب السلطنه تعیین کردند. مادرش از اسرای چرکسی بود که به عقد شاه صفیِ دیوونه درآمده بود. چرکس الان یکی از بخش‌های کوچک قفقاز است و از نظر نژادی و زیبایی خیلی به گرجیها نزدیک هستند و اغلب هم مسلمان و سنی مذهب هستند. اون موقع همه اینها جزئی از امپراطوری صفوی بودند. القصه این آقاپسر از بچگی نبوغ داشت و یه مدیریت خوبی از جدش شاه عباس کبیر به ارث برده بود و شاید علتش این بود که او را از حرمسرا بیرون کشیدند و تحت آموزش قرار دادند. یک علت دیگرش هم شاید اقتدار و حسن مدیریت نایب السلطنه ، ساروتقی اعتمادالدوله بوده است که خیلی به این شاه عباس دوم خدمت کرد. و بدین ترتیب شاه عباس دوم هفتمین پادشاه صفوی شد. در سال ۱۰۵۲ هجری قمری به تخت نشست، ۲۵ سال سلطنت کرد و در سال ۱۰۷۷ هم براثر بیماری فوت کرد و در کنار پدرش در حرم حضرت معصومه دفن شد. او میل زیاد داشت که همچون جدّ خود شاه عباس به آبادانی و عمران کشور بپردازد. در دوران سلطنت او ابنیه و کاخ‌های متعددی (از جمله کاخ چهل‌ستون اصفهان و پل شاهی یا پل خواجو) ساخته شد. رفتار او با شاهزادگان اُزبک که به دربار او پناه آوردند، همراه با جوانمردی و بزرگواری بود. شاه عباس چند بار (در سال‌های ۱۰۵۹، ۱۰۶۴ و ۱۰۶۸ق) بر سر قندهار با لشکریان پادشاه هند جنگ کرد و جز ۶ ماه (در سال ۱۰۶۸ق) که قندهار در تصرّف هندیان بود، عباس خان همواره فاتح بود. شاه جهان، پادشاه هند، در سال ۱۰۵۶ق سفیری برای ایجاد روابط دوستی نزد شاه عباس فرستاد و او نیز در ۱۰۷۵ق به همین منظور سفیری به دربار اورنگ زیب روانه کرد. و خلاصه با هم دوست شدند. اینها که در هند ، پادشاهی می‌کردند به دولت مغولان هندوستان معروف بودند و همیشه مطیع ایرانیها بودند زیرا جد آنها ، بابر گورکانی که موسس این سلسله و از نسل تیمور بود، خودش چندبار توسط شاه اسماعیل صفوی ، یاری شده بود و شاه طهماسب هم کمکشون کرده بود که از ازبکها شکست نخورند. اما حالا در زمان شاه صفی و بعدش هم شاه عباس دوم روی قندهار دست گذاشته بودند که شاه عباس دوم هم درس خوبی بهشون داد. این دولت بابری که توی هند بود بعدها توسط انگلیس مستعمره شد که داستانش خیلی طولانیه و انشالله بعدها میگم. القصه ، شاه عباس دوم در اواخر عمر یه جنگی هم با روس‌ها داشت که سر یه مسئله بچه گانه بود و روس‌ها که تزارشون ، پدر پطرکبیر بود و نیروی دریایی داشتند اومدند و سواحل انزلی را هم اشغال کردند. ایران نیروی دریایی نداشت. اما هم توی خشکی شکست سختی به روس‌ها داد و هم با همین قایقهای معمولی ، روس‌ها را تارومار کردند. من خودم شخصا و بنابه دلایلی ریشه جنگهای ایران و روس که در زمان نادر و آغامحمدخان و بعدش هم فتحعلیشاه ادامه پیدا کرد را از اینجا به بعد میدونم. حالا وقتی به داستان این جنگها در زمان قاجاریه رسیدیم میگم چرا. خلاصه در مورد دولت عثمانی واقعه خاصی رخ نداد و بااونا جنگ نداشتیم و قرارداد صلحی که در زمان شاه صفی با عثمانی بسته شده بود کماکان پابرجا بود. عثمانی هم البته دیگه اون عثمانی قدیم نبود و بال و پرش ریخته بودو اروپایی‌ها هم از سمت غرب خیلی تحت فشارش گذاشته بودند. شاه عباس دوم بااروپاییها هم روابط خوبی برقرار کرد و خیلی از سیاحان و جهانگردان اروپایی به ایران اومدند و سفرنامه تهیه کردند که یکی از اونا ژان شاردن هست . اگه یادتون باشه قبلا خدمتتون گفتم که ژان به فرانسوی یعنی یحیی. یعنی یوحنا شده جوحنا و شده John یا همون جان انگلیسی که توی فرانسوی میگن ژان. این شاردن خان یه دوره ۱۰ جلدی سفرنامه از ایران نوشته که واقعا بینظیره و البته یه خلاصه یه جلدی هم از این ده جلد هست که خوبه بخرید بخونید😄 شاه عباس دوم به طورکلی یک رفاه نسبی برای مردم ایران به ارمغان آورد. خل و چل هم نبود اما از اواسط سلطنت یه کمی قسی القلب شد. اهل فسق و فجور و عرق خوری هم بود . به شعرا و علما احترام زیادی می‌گذاشت و خودش هم شعر میگفت. ابنیه و مساجد و مدارسی هم بنا کرد و اقتدار خوبی داشت. @tarikhbekhanim
شاه عباس دوم از مصاحبت با دانشمندان لذت می‌برد و در دربار وی همواره مباحث علمی برقرار بود. شاه عباس دوم را می‌توان فرزند خلف شاه عباس کبیر نامید چراکه در زمان وی دگر باره فرهنگ و اقتصاد رونقی تازه گرفت. در این زمان به سبب بسته شدن بازار چین ، ساختِ چینیِ ایرانیِ نمونه‌برداری شده از چین به مقدار زیاد، برای مصرف داخلی و به‌خصوص صادرات به اروپا رونق یافت. شاه عباس دوم به گسترش بناهای اصفهان اهمیت زیادی داد و در زمان وی بود که پل خواجو و چهارباغ خواجو و کاخ چهل ستون ساخته شد. او اهل هنر بود و هنرمندان و نقاشان بسیاری در زمان وی آثار زیبایی به وجود آوردند. وی در توسعه ادبیات ترکی نیز تلاش بسیاری کرد. مسافران اروپایی و مردم محلی که از مهمان‌نوازی و شرایط بازار مطلوب دربار ایران تحت تأثیر قرار داشتند، معمولاً شخصیت و طبیعت عباس دوم را مثبت توصیف کرده اند. روی سکه ها و نامه هاش معمولا می‌نوشت، بندهء شاه ولایت ، عباس. این آقا در سال ۱۰۷۷ در دامغان فوت کرد و در قم دفن شد. بعد از اون ، پسرش به نام شاه سلیمان صفوی پادشاه شد. @tarikhbekhanim
اینم عکس شاه عباس دوم البته من نمیدونم اون نقاشهای حرفه ای اون موقع چرا عکس این پادشاهان را مثل منگولا می‌کشیدند.😡 آخه دستهای یه مرد این شکلیه؟ اونم با لباس صورتی. خداوکیلی همون موقع داوینچی توی اروپا ، چیا میکشیده
باسلام. امشب بحثمون در ارتباط با سلطنت شاه سلیمان صفوی است. این آقا را توی تاریخ به اسم شاه صفی دوم هم گفتند و اصلا اول به شاه صفی دوم معروف شد و بعدش به شاه سلیمان. ولی اسم سلیمان از بقیه معروفتره. شاه سلیمان پسر بزرگ شاه عباس دوم بود و در سال ۱۰۷۷ و در سن ۱۹ سالگی به سلطنت رسید و ۲۸ سال هم سلطنت کرد. این آقا ، پادشاه بالیاقتی نبود و اصلا تعلیمات سلطنتی ندیده و در حرمسرا و بین خواجگان بزرگ شده بود . شاه سلیمان ، آی کیو خیلی زیادی هم نداشت و در ادارهء کشور از فهم مطالب عادی هم عاجز بود. وقتی به سلطنت رسید به جز زبان ترکی ، زبان دیگه ای بلد نبود و به زور بهش فارسی یاد دادند. دورهء سلطنت این آقا ، شامل دو مرحله است. مرحله اول که به اسم شاه صفی دوم تاجگذاری کرد ، اوضاع مملکت بلافاصله افتضاح شد و بیماری ، کشور را گرفت و چندتا زلزله اومد و یه تعداد ازبکها و قزاق‌ها به ایران حمله کردند ، شاه مرتب مریض بود و معتاد و الکلی شده بود و خلاصه هزارهزار بدبختی. شانس مون گفت دولت عثمانی ، گرفتار بود و نتونست حمله کنه. بعدش یه سری علما اومدند گفتند چرااینجوری شده؟ چرااینقدر مملکت نحس شده؟ مرده شور این تاجگذاری را ببرن که ساعتش نحس بوده. بعد گفتند یه مراسم تاجگذاری دیگه توی یه ساعت سعد میگیریم و شاه دوباره تاجگذاری کنه و اسمش را هم عوض کنه. خلاصه منجم باشیهای دربار یه ساعت سعد مشخص کردند و مراسم تاجگذاری دوباره انجام شد و اسم شاه را هم گذاشتند ، شاه سلیمان صفوی. اتفاقا از فردا اوضاع مملکت عوض شد. مرغها روزی ۶ تا تخم می‌گذاشتند. زلزله و بیماری و اینا هم تموم. شاه هم از اعتیاد دراومد و مشروبات الکلی را گذاشت کنار و به امور مملکت رسید. جدی میگم. اینها را توی تاریخ نوشته. مرحله اول حدود ۳ سال طول کشید و مرحله دوم حدود ۲۵ سال. بعدش کم کم شاه شروع کرد به خوشگذرانی و امور مملکت را به وزیرش شیخعلی خان زنگنه سپرد. این شیخعلیخان آدم بدی نبود ولی به طور کلی اساس سلطنت صفوی ، رو به ضعف نهاده بود و رشوه و فساد اداری زیاد شده بود. کم کم تنگناهای اقتصادی برای مردم شروع شد و نارضایتی‌ها آغاز شد. تجارت نسبت به زمان قبل کمتر شد ولی باز هم بد نبود ولی به پای زمان شاه عباس اول نمی‌رسید. به طورکلی آثار ضعف سیاسی و اقتصادی و فرهنگی از زمان این شاه سلیمان محسوس شد و منجر به فجایع دوره شاه سلطان حسین گردید که خواهیم گفت. القصه در مرحله دوم از دوره سلطنت شاه سلیمان مشکل خاصی نبود و مردم زندگی خودشون را می‌کردند . یکی از خصوصیات مثبت این شاه سلیمان ، علاقه زیاد او به ایجاد رابطه با کشورهای اروپایی بود که با فرانسه و دانمارک و هلند و انگلیس و .... رابطه برقرار شد. ایکاش این رابطه دوطرفه بود . یعنی از ایران هم هیئتهایی به اروپا میرفتند و سفارتخانه می‌زدند. ولی همیشه اونا بودند که میومدند و در ایران سفارتخانه و تجارتخانه می‌زدند. شاه سلیمان به ساخت ابنیه هم علاقه داشت و کاخ هشت بهشت و مسجد لنبان اصفهان در دوره اون ساخته شد. القصه این پادشاه در سال ۱۱۰۵ به علت افراط در میگساری فوت کرد و جسدش را بردند قم پیش پدرش خاک کردند. @tarikhbekhanim
باسلام امروز در ارتباط باآخرین پادشاه سلسله صفوی به روایتی، یعنی شاه سلطان حسین،صحبت کرده و بعد از اون انشالله یه مقداری به کلیت تاریخ و عبرتهای آن می‌پردازیم. بعد از فوت شاه سلیمان صفوی در سال ۱۱۰۵ هجری قمری ، این آقا که پسر شاه سلیمان بود در سن ۲۶ سالگی به سلطنت رسید و ۲۹ سال هم سلطنت کرد . این پادشاه صفوی هم مثل قبلی‌ها مادرش چرکسی بود که قبلا توضیح دادم. شاه سلطان حسین به طور کل از امور کشورداری بی اطلاع بود و هیچ نوع تعلیمی در این رابطه ندیده و کلا در حرمسرا و تحت اخلاق زنانه بزرگ شده و حتی بندرت از کاخ خارج میشد. شاه سلیمان یک پسر دیگری هم بنام عباس داشت که خیلی شجاع و جنگاور و علاقمند به حکومت بود. اما این آقاشجاع ، پادشاه نشد. چرا که اولا فرزند دوم بود ثانیا امرای قزلباش دلشون یک شاه ضعیف و ناآگاه میخواست تا بتونند هرجور خواستند ترکتازی کنند. یکی از خصوصیات منفی شاه سلطان حسین هم این بود که نه تنها سواد نداشت بلکه علاقه ای هم به علم و عالم پروری نشون نمی‌داد. ولی در عوض خیلی مقید به آداب مذهبی و دینی بود و از میگساری دوری میکرد. شاید بشود گفت مصداق بارز جاهل متنسّک. البته از اواسط دوره سلطنت ، شرب خمر هم میکرد و زنبارگی را به حد اعلای خودش رسونده بود. یکی دیگه از خصوصیات منفی این آقا ، این بود که نه تنها علاقه ای به حکومت داری نداشت و نمی‌خواست بدونه که در اطرافش چی میگذره، بلکه کارها را به دیگران هم محول نمی‌کرد. یعنی به طورکلی کشور ، توی هوا اداره می‌شد. اون ساختار منسجم و منظم اداری که سلاطین قبلی پایه گذاری کرده بودند کم کم سست شد و هرکسی تنها به فکر خودش بود و نه اصلاح امور. علما در دوره سلطنت شاه سلطان حسین خیلی در امور دخالت می‌کردند اما این مسئله برخلاف دفعات قبل که دخالت علما باعث اصلاح کارها میشد ، باعث پریشانی اوضاع شده بود. چراکه اون دسته از علمای دلسوز و آگاه که بنام علمای اصولی معروف بودند کنار گذاشته شده و دسته ای از علما بنام علمای اخباری اومده بودند که اعتقادی به اصلاح امور نداشتند. مبارزه بیهودهء این دسته از علما با اهل تسنن و اقلیت‌های مذهبی ، مبارزه با تصوف که یکی از پایه های اصلی دولت صفوی بوده است، تزریق اندیشهء تقدیرگرایی و برخی خرافات به منظومهء فکری اجتماع و دربار و..... اینها تعدادی از اقدامات علمایی بود که در دوره شاه سلیمان و شاه سلطان حسین روی کار آمدند و به علمای اخباری معروف بودند. از این دسته علما هنوز هم در حوزه های علمیه ، زیاد هست و به نواخباری معروف هستند که داستان اونها خیلی مفصله. القصه در دوره شاه سلطان حسین ، سراسر مملکت به تدریج دچار شورش شد و برخی از این شورش‌ها توسط بعضی درباریان حمایت میشد. یعنی نه تنها اقدامی برای خواباندن این شورش‌ها نمیشد بلکه بعضا به آنها دامن زده میشد. از جمله این شورش‌ها می‌توان به شورش لزگیها در شمالغرب کشور و شورش افغانها در شرق کشور اشاره کرد. شورش افغانها بیشتر به حاکم منصوب صفوی برمی‌گردد. اون موقع افغانستان ، جزئی از ایران بود و شاه سلطان حسین یک حاکم گرجی برای اونجا گذاشت که خیلی بهشون ظلم و ستم میکرد و لذا رئیس یکی از طوایف قندهار بنام میرویس غلزایی به مکه رفت و در ازای این ظلم و ستم ، حکمی مبنی بر ارتداد شیعیان از علمای مکه گرفت. این حکم اون موقع اهمیتی نداشت ولی چندسال بعد که افغانها به اصفهان حمله کردند براساس همین فتوا ، کلی آدم کشتند. بعد از میرویس برادرش جانشینش شد که خیلی زود فوت کرد و پسر میرویس جانشینش شد که اسمش محمود بود. این محمود افغان ،با متحد کردن افغانهای سنی مذهب و تشویق اونا به حمله به ایران بالاخره در سال ۱۱۲۲ ه. ق . به سمت اصفهان راه افتاد. حشمت و جلال و عظمت دربار صفوی و اسم و رسمی که به هم زده بود ، مانع از این بود که محمود افغان ، در حمله به ایران جسارت بخرج دهد و لذا خیلی بااحتیاط عمل می‌کرد و شهرها را یکی یکی و با فاصله زمانی می‌گرفت. اولین شهر ، کرمان بود و خودش باورش نمیشد که بتونه کرمان را بگیره. اما وقتی یه مدت گذشت به عمق فاجعه صفوی پی برد و مصمم شد به سمت اصفهان حرکت کنه. @tarikhbekhanim
القصه محمودخان افغان با حرکت از کرمان به سمت اصفهان ، نشان داد که ترسش ریخته و از حمله به دولت باعظمت صفوی ، ابائی ندارد. خلاصه اینکه بدون اینکه مقاومتی در مقابل خودش ببیند ، به اصفهان رسید و اصفهان را محاصره کرد. شاه سلطان حسین به جای جمع آوری لشکر و مدیریت جنگ و یافتن راهی برای دفع خطر افغانها ، در قلعهء اصفهان،حصاری شد و افغانها هم آب اصفهان را بستند و از ورود مواد غذایی به داخل اصفهان جلوگیری کردند. قحطی عجیبی در اصفهان بوجود آمد و خزانه خالی ، جوابگوی حقوق سربازان نمیشد. شاه برای تامین بودجه ، از کمپانی هندشرقی هلند و هندشرقی انگلیس که در اصفهان نمایندگی داشتند ، پول قرض گرفت و این اولین قرضه ایران از یک کشور خارجی بود. شاه چندین بار از محمود افغان طلب صلح کرد و محمود افغان نپذیرفت. منظور شاه سلطان حسین از صلح ، این بود که مثلا خودش خراجگزار افغانها بشود.(اوج حقارت) تازه محمود افغان به این راضی نشد و می‌گفت الا و بلا خودم باید پادشاه کل ایران بشوم. و اینکه اصفهان خراجگزار من بشود قبول نیست. شاه سلطان حسین برای دفع خطر افغانها به کارهای خنده داری متوسل میشد. از جمله پخت آبگوشت نذری بااعمال خاص و مواد اولیه سفارشی که توسط یک پیرزن پیشنهاد شده بود و ادعا می‌کرد که اگر سربازان صفوی از این آبگوشت بخورند نامرئی می‌شوند و به راحتی می‌توان افغانها را باحالت نامرئی از بین برد. بعدش که سربازان صفوی ، نامرئی نشدند بازهم پخت این آبگوشت به روش‌های دیگر تجدید شد و هربار حلقه محاصره افغانها تنگتر میشد. در نهایت ، شاه با توصیه علما ، تسلیم شد و شخصا تاج پادشاهی ایران را با دست خود برسر محمود افغان گذاشت. و این واقعه در سال ۱۱۳۵ هجری قمری بود. زعفران خان ، مفتی اعظم افغانها با استناد به همان حکم تکفیر شیعیان که میرویس غلزایی از مکه آورده بود حکم قتل عام اصفهانی‌ها را صادر کرد. و شاه سلطان حسین را به زندان انداخت. افغانها در اصفهان ، دولت سنی تشکیل دادند و کم کم مردم به کار خود برگشتند.دوسال که از حضور افغانها در اصفهان گذشت ، اشرف افغان که پسرعموی محمود بود برعلیه محمود شورش کرد و محمود را کشت و خودش شاه شد. خلیفه عثمانی که باایران قرارداد صلح داشت خودش را موظف به حمایت از شاه سلطان حسین دانست و طی نامه ای از اشرف خواست که شاه را آزاد کند. اشرف افغان هم شاه را پس از ۴ سال از زندان درآورده و اعدام کرد تا خیال خلیفه عثمانی از این بابت راحت شود. این در حالی بود که افغانها و عثمانی‌ها هردو سنی بودند . خلاصه، اشرف افغان هم حدود ۳ سال سلطنت کرد و در این ۳ سال یک جنگ با دولت عثمانی داشت که قسمتی از شمال‌غرب ایران را اشغال کرده بود و چون اشرف خودش را پادشاه کل ایران می‌دانست به جنگ عثمانی‌ها رفت و در این جنگ هم پیروز شد. بعدش به جنگ روس‌ها رفت که قسمتی از ایران را اشغال کرده بود و در این جنگ هم پیروز شد. بعدش دست آخر به جنگ نادرشاه رفت که شرح آن را بعدا خواهیم گفت. @tarikhbekhanim
حالا قبل از اینکه به قصه نادرقلی افشار و جنگ محمودخان افغان بااین نادرقلی بپردازم یه توضیح کلی در مورد کارهای شاه سلطان حسین و دلایل سقوط دولت صفوی خدمت شما عرض میکنم. شاه سلطان حسین یه شخصیت بسیار بی عرضه و مذبذب و خرافاتی داشت. بیسواد و البته مهربون و رقیق القلب بود . اما اون چیزی که باعث سقوط دولت صفوی شد فقط بی‌عرضه گی این آقا نبود بلکه اساس دولت صفوی ، سست و بی بنیاد شده بود و این سستی نتیجه بی‌عرضه گی چند پادشاه بود که در زمان شاه سلطان حسین نتیجه داد. در طول تاریخ بعضی از سلسله ها بودند که آخرین پادشاه اونها ، اتفاقا خیلی هم مقتدر بود ولی اساس سلطنت ، به قدری سست شده بود که از دست این پادشاه مقتدر هم دیگر کاری برنمی‌آمد و در این بین یک شخص تقدیرگرا مثل من چیزی جز تقدیر بعنوان علت این تغییر ، نمی‌شناسد.😳 مثلا آخرین پادشاه سلسله ساسانی ، یزدگرد سوم بود. این آقا نسبت به سلاطین قبلی ساسانی خیلی مقتدر و کاردان بود اما اساس سلسله ساسانی به قدری سست و پرمشکل بود که یزدگرد سوم باآن همه امکانات، نتوانست در مقابل اعراب باآن امکانات حداقلی مقاومت کند. ویا مروان حمار آخرین خلیفه اموی ، بقدری شجاع و پرزور بود که به اون لقب حمار داده بودند یعنی به قول خودمون زور خر داشت. و البته فرد کاردانی هم بود ولی پایه های حکومت اموی از جهات مختلف سست شده بود و برای حفظ آن هیچکاری از دست مروان بر نیامد. این استکه بنده براین مسئله اصرار دارم که در یک حکومت ، به هیچ عنوان نباید گذاشت فساد بوجود بیاید. اگر یک سوراخ و باگ کوچک در نظام حکومتی ایجاد شد دیگر باید فاتحه این حکومت را خواند. به عبارتی علاج واقعه قبل از وقوع حادثه باید کرد. اگر فرض کنید یک پیچ از درب اتاق شما بیفتد و شما در پی ترمیم این پیچ نباشید باید فاتحه این درب را بخوانید. یعنی بزودی تخریب درب فقط به خاطر عدم تعمیر یا جایگزینی یک پیچ اتفاق خواهد افتاد. معروف است که‌ می‌گویند یک سوزن اگر در دریاچه پشت یک سد بیفتد و آن را در نیاوریم باید فاتحه این سد را خواند. این سوزن به تدریج به سد ضربه می‌زند و سد را سوراخ می‌کند و عنقریب سد خراب می‌شود. این استکه بنده معتقدم اصلاح نظام اداری و اقتصادی و فرهنگی کشور خودمان قطعا نیاز به یک انقلاب دارد و کارهای روبنایی هیچ تاثیری ندارد. انقلاب یعنی ازاله بدنه نظام از مسببین وضع موجود. اگر این سوزن‌های مخرب را هرچه زودتر از دریاچه نظام خارج نکنیم خدای نکرده سقوط نظام حتمی است و این قانون تاریخ است. و چون از طرفی معتقدم که این نظام قطعا زمینه ساز ظهور است پس ازاله این زباله ها و فضولات خیلی زود اتفاق خواهد افتاد انشاءالله. @tarikhbekhanim
القصه در مورد شاه سلطان حسین باید گفت صرف شخصیت ضعیف شاه ، عامل سقوط نبود. درسته که شاه سلطان حسین ، یک آدم ترسو و بیلیاقت و خرافاتی و بیسواد بود ، اما آیا در این جمعیت فرهیخته اصفهان و بعد هم در کاشان و شیراز و کرمان و .... افرادی لایق و کاردان نبودند؟ لشکریان چکار میکردند؟ علما چه میکردند؟ چرا گذاشتند ناموس شیعه به باد برود؟آن همه دانشمند آن همه رزمنده ، آن همه تاجر و هنرمند و معمار و.... در اون موقع چه میکردند؟ آیا نمی‌توانستند گروه‌های خودجوش و پارتیزانی تشکیل بدهند و خودشان به جنگ افغانها بروند؟ چرا نرفتند؟ مگر بیضهء اسلام و دارالخلافه تنها کشور شیعه جهان مورد تعرض قرار نگرفته بود؟ چرا آتش به اختیار عمل نکردند؟ جواب این سوالات را باید در همان سیستم پرفساد و حرامخوار و حرامخوارپرور جستجو کرد. نظام صفوی غرق در فساد اعم از فساد اجتماعی، مالی و فرهنگی و جنسی شده بود و مدتها جلوی این فساد را نگرفتند. و شد آنچه که دیدیم. ملاحظه گری در برخورد با فساد ، عدم امر به معروف و نهی از منکر ، اکتفای علما صرفا به درس و بحث علمی و عدم برخورد با فساد ، مشغول شدن درباریان به عیش و لهو و لعب و میگساری و هزار اما و اگر دیگر دست به دست هم دادند تا حکومت صفوی سرنگون و مردم بیگناه قتل عام شوند. چه معنی می‌دهد که پادشاه کشور شیعه و سایر درباریان در دارالخلافه شیعه مشروب بخورد و بدمستی کند و عربده بزند و به ناموس مردم تعرض کند و یک نفر شیرپاک خورده چه در بین لشکریان و چه در بین علما و هنرمندان پیدا نشود که دهان کثیف آن شاه یا درباری را به هم بدوزد؟ اینجاست که ارزش کار علمای معاصر و علی الخصوص شهدای آنها همچون شیخ فضل الله و آنها که زندان رفتند و کتک خوردند و تبعید شدند همچون حضرت امام ره و مقام معظم رهبری ، مشخص می‌شود. @tarikhbekhanim
خب حالا میرسیم به دوران پس از صفویه. گفتیم که افغانها در سال ۱۱۳۵ هجری قمری ، چندماهی اصفهان را محاصره کردند تااینکه بالاخره شاه سلطان حسین تسلیم شد و با دست خود ، تاج پادشاهی را برسر محمود افغان گذاشت و بعد خودش را هم اعدام کردند. در طول این مدت محاصره ، کار مردم اصفهان از شدت گرسنگی ، حتی به خوردن آدم هم کشید و هرجا زن یا بچه یا مرد ناتوانی را می‌دیدند، او را میدزدیدند و در گوشه ای او را کشته و می‌خوردند. تمام شاهزاده های صفوی و شخص شاه سلطان حسین دستگیر شدند اما از این میان یکی از فرزندان شاه که در حقیقت ولیعهد او بود به هر طریقی که شد خودش را نجات داد و از اصفهان فرار کرد و به قزوین گریخت. اسم این آقا ، طهماسب بود. در قزوین اعلام سلطنت کرد و به شاه طهماسب ثانی معروف شد و به نام خودش سکه زد و تعدادی از قزلباشهای گوشه و کنار کشور را دور خودش جمع کرد. لشکر کوچکی فراهم کرد و بلافاصله یک نماینده به روسیه اعزام کرد تا از تزار روس درخواست حمایت کند. این تزار روس در زمان شاه طهماسب همان پطر کبیر است که خیلی به ایران توجه داشت و سعادت کشور خودش را در رسیدن به آب‌های گرم خلیج فارس می‌دانست. پطر کبیر به فرستاده طهماسب گفت اگر شاه طهماسب ثانی حمایت مارا می‌خواهد باید کل دریای خزر و سواحل آن را به روسیه واگذار کند. این نمایندهء شاه طهماسب ثانی احمق قبول کرد و عهدنامه سن پترزبورگ بسته شد و این مناطق به روسیه واگذارشده. یعنی طهماسب دوم باید برای بدست آوردن سلطنت، حاضر شود قسمتی از کشور را به روسیه بدهد.(سیاست برد برد ظریف😭😭) همزمان بااین مسئله ، یک نماینده هم به عثمانی فرستاده شده بود که از عثمانی‌ها طلب حمایت شود. عثمانی هم در ازای حمایت از طهماسب درخواست گرجستان و آذربایجان را کرد اون نماینده هم پذیرفت و قرارداد استانبول بسته شد. بعد که نماینده ها آمدند ایران ، شاه طهماسب ثانی گفت کی؟ کی؟ کجا؟ چرا بدون اجازه من قرارداد بستید؟ حداقل یه اس ام اس می‌دادید. واتس آپ فیلتره. اس ام اس که هست. من قبول ندارم.😂😂 اما دیگه دیر شده بود . روس‌ها سواحل خزر را اشغال کرده بودند و عثمانی‌ها گرجستان و آذربایجان را. شاه طهماسب یه لشکر فراهم کرد فرستاد به جنگ روس‌ها که شکست سختی خورد. خودش هم رفت به جنگ عثمانی که اونم شکست خورد. بعدش فرارکرد اومد قزوین. اشرف افغان که حکومت اصفهان را در دست داشت از جریانات مطلع شد و دید توی کشوری که اون پادشاهشه یه فردی برای خودش بذل و بخشش و اعلام جنگ و صلح میکنه و تازه شکست هم میخوره. اینه که اشرف افغان سه تا لشکر فراهم کرد . یکی رفت قزوین به جنگ طهماسب. یکی رفت شمال به جنگ روسیه و یکی هم رفت شمال‌غرب به جنگ عثمانی. هر سه هم پیروز شدند و روس و عثمانی عقب نشینی کردند. طهماسب هم فرار کرد رفت استرآباد در بین طوایف قاجار. اگه یادتون باشه خدمت شما گفته بودم که طوایف قاجار هم خودشون از طوایف قزلباش بودند و همردیف با طوایف شاملو و استاجلو و ذوالقدر و دولّو و افشار و..... شاه طهماسب دوم همونجا موند تااینکه سروکله نادرقلی خان پیداشد. این آقا اصلا کی و کجا بوده؟ اون موقع که افغانها تازه به ایران حمله کردند ، یه شخصی بنام ملک محمود سیستانی در خراسان اعلام موجودیت کرد و خراسان را از صفویه جدا کرد و حکومت خودمختار تشکیل داد. نادرقلی خان که زاده و ساکن ابیورد بود و یه سری نوچه هم داشت و ذاتا آدم جنگجو و جنگ‌طلبی بود ، به لشکر این ملک محمود سیستانی پیوست. مدتی در خدمت ملک محمود بود و در سال ۱۱۳۷ هجری قمری حس کرد میتونه رقیب ملک محمود بشه. این بود که یه لشکر کوچک از طوایف افشار و جلایر تهیه کرد و برعلیه ارباب خود اعلام جنگ نمود. این جنگ و گریزهای حدود دوسال طول کشید و پیروزی نصیب هیچکس نشد. همینکه نادر قلی از ملک محمود شکست نخورد ، نشانه قدرت زیاد او بود چرا که ملک محمود یک آدم ریشه دار و پرقدرتی بود و نادرقلی یه آدم جوان و از طبقه فقیر جامعه بود که تازه شروع به جمع آوری قشون کرده و میخواست سری توی سرها دربیاره. آوازهء نادرقلی و شرح جنگهاش به گوش شاه طهماسب ثانی رسید و یه پیک فرستاد پیش نادرقلی و ازش دعوت کرد به استرآباد بیاد و به او بپیوندد. نادرقلی هم بااون لشکری که در اختیارداشت همراه با کلی شمشیر و اسلحه و توپ و زنبورک به استرآباد اومد و به اردوی طهماسب پیوست. این مسئله در سال ۱۱۳۹ بود. اشرف افغان از جنگ با روس‌ها و عثمانی‌ها هم فارغ شده بود و در اصفهان زندگی می‌کرد. نادر در درجه اول ، سپاه طهماسب را به خدمت گرفت و به اسم طهماسب به جنگ ملک محمود سیستانی رفت و او را شکست داد. و مشهد را مرکز سلطنت شاه طهماسب قرارداد و از طهماسب درخواست کرد که به مشهد بیاید. و خودش را هم تغییر اسم داد و نام خودش را طهماسبقلی گذاشت یعنی بندهء طهماسب. بعدش بین طهماسب و نادر اختلافاتی رخ داد که به خیر گذشت و باهم آشتی کردند. اما طهماسب کینه