باسلام
عرض شد که عمر سعد در روز سوم محرم وارد دشت نینوا شد که سرزمین کربلا هم جزئی از آن بود. سپاه حر ، زیر دست عمر سعد قرار گرفت و عمر سعد در وهله اول کسی را نزد امام فرستاد و از انگیزه امام برای حرکت به سمت کوفه پرسید.
حضرت فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید باز خواهم گشت.
عمر بن سعد تا از پیام امام(ع) مطلع گشت، گفت:امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.
گفته میشود این سخن امام حسین ع که میفرماید : (مردم بندگان دنیا هستند و دین آنها جز لقلقهء زبانشان نیست. تا آنگاه که زندگیشان بچرخد، دنبال دین می روند. و هرگاه بنای امتحان و آزمایش پیش اید، دینداران بسیار اندک می شوند.) در این روز و در ضمن یک خطبه گفته شده است.
خلاصه اینکه عمرسعد، نتیجه مذاکرات را برای ابنزیاد فرستاد و ابن زیاد که دیگر مطمئن شد امام حسین به هیچ عنوان با یزید بیعت نمیکند و جنگ ، قطعی است ، تصمیم گرفت که لشکریان بیشتری برای کمک به عمر سعد بفرستد و لذا در روز چهارم محرم ، در مسجد کوفه خطبه خواند و گفت:
ای مردم ،خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم.
با این کار عملا ، رشوه به مردم داد تا آنها را برای جنگ با امام حسین ع تشویق کند.
یک مطلبی که احتمالا خیلی شنیدهاید این استکه مردم در زمان امام حسین ع دسته دسته برای جنگ با امام بیرون میآمدند و حتی برخی از آنان برای یک مشت خُرما ، حاضر شدند که به جنگ امام حسین ع بیایند.
من خودم این مسئله را به این شکلی که گفته شده ، قبول ندارم و معتقدم مردم کوفه اینقدر هم گرسنه نبودهاند که برای یک مشت خرما ، سه روز راه بین کوفه و کربلا را بیایند برای جنگ با امام حسین ع.
بلکه اولا تعداد زیادی از مردم کوفه و شهرهای اطراف ، از ترس وارد لشکر عبیدالله شدند. برخی هم آمدند که به لشکر امام حسین ع بپیوندند که توضیح خواهم داد. برخی هم آمدند که از میانه راه فرار کنند و این کار را هم کردند. برخی هم بنده شیطان شدند و بیهیچ کارمزدی ، حاضر به اطاعت از امر شیطان گردیدند.
قبلا خدمت شما عرض کردم که شیطان همیشه به انسان وعدهای میدهد که خود انسان بهتر از آن را دارد. مثلا در هنگام خلقت انسان ، به آدم و حوا گفت که
وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّآ أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ
پس شیطان، گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نكرده مگر از این جهت كه مبادا دو فرشته گردید، یا از جاودانان شوید.
اعراف - 20
شیطان به آدم و حوا اینطور القا کرد که اگر از این میوه ممنوعه بخورید ، تبدیل به فرشته میشوید یااینکه عمر جاودانه پیدا میکنید.
در حالیکه اولا مقام انسان از فرشته بالاتر است و مخصوصا مقام حضرت آدم خیلی بالاتر از فرشتگان بود ثانیا خداوند از اول انسان را برای زندگی جاودانه خلق کرده بود. اما بااین حال ، آدم و حوا فریب شیطان را خوردند.
کوفیان ، یک مشت خرما یا پولی که عبیدالله به آنها داد را بهانه کردند که به جنگ امام بیایند وگرنه خودشان بهتر از آن را داشتند و زندگی آنها معطل یک مشت خرما یا پول اندکی که عبیدالله میداد نبود. مثلا شمر بن ذیالجوشن و شبث بن ربعی و سنان بن انس ، اینها از ثروتمندان کوفه بودند و هیچ نیازی به پول عبیدالله نداشتند اما با این حال به جنگ امام آمدند.
این را فقط با یک مسئله میشود توجیه کرد و آن، عبدالشیطان شدن است. وقتی انسان عبد شیطان شود و شیطان سوار بر او شود ، اندک چیزی را بهانه میکند تا از شیطان فرمانبرداری کند. اینها در فرمانبرداری از شیطان با هم رقابت میکنند و مال و جان خودشان را در این راه صرف میکنند و در آن روز حال مردم کوفه ، اینچنین بود.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ
مسلماً كسانی كه كافرند، اموالشان را هزینه میكنند تا مردم را از راه خدا بازدارند
انفال - 36
اما آنهایی که عبد خدا بودند با هزاران جایزه و هزاران بهانه هم دست از حمایت اهلبیت برنداشتند و شدند حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و میثم تمار و حرّ بن یزید ریاحی و .....
القصه ، عبیدالله در مسجد کوفه سخنرانی کرد و وعده و وعید داد و بلافاصله خیلیها اعلام آمادگی کردند.
شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو، یزید بن رکاب با دوهزار جنگجو، حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو، مضایر بن رهینه با سه هزار جنگجو، و نصر بن حرشه با دوهزار جنگجو برای جنگ با حسین(ع) اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کردند.
در روز پنجم که یکشنبه بوده است اتفاق خاصی نیفتاد و آن لشکری که بواسطه سخنرانی عبیدالله ، آماده شده بود در این روز به راه افتاد تا به کربلا برود.
روز ششم محرم که دوشنبه باشد چند اتفاق افتاد . یکی اینکه ابنزیاد برای عمرسعد نامه نوشت و حرکت لشکر از کوفه را به اطلاع او رسانید. دیگر اینکه حبیب بن مظاهر از امام حسین ع اجازه خواست که به میان طوایف بنی اسد برود و افرادی را جذب کند. امام اجازه داد و حبیب رفت و حدود ۹۰ نفر جنگجو از بنیاسد ، جور کرد و به سمت کربلا راه افتاد . جاسوسان عمرسعد به او خبر دادند و عمرسعد به سوی این گروه ۹۰ نفری حمله کرد و جمع آنان را متفرق نمود.
دیگر اینکه یکی از وصیتنامههای امام حسین به محمدبن حنفیه و بنیهاشم در این روز نوشته و به مدینه ارسال شد. این نامه حاوی آن جمله معروف است که میفرماید
مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.
انشالله شرح وقایع روزهای بعد بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که روز پنجم لشکر جدیدی در کوفه ، بسیج شد و حرکت کرد تا به لشکر عمرسعد بپیوندد. اگر در مراسم پیادهروی اربعین شرکت کرده باشید متوجه میشوید که فاصله بین کوفه تا کربلا را میتوان در طی دو یا سه روز طی کرد به شرطی که شبها پیادهردی صورت نگیرد. لذا این لشکر که پنجم محرم راه افتاده بود و قطعا شبها طی مسیر نمیکرد، در اواخر روز هفتم یا اول روز هشتم به کربلا رسیده است.
البته پیکهای سریعالسیر ، مرتب بین کوفه و کربلا در رفت و آمد بودند و عبیدالله در روز هفتم ، پیکی برای عمرسعد فرستاد و از او خواست که نگذارد اهلبیت به هیچ عنوان به آب دسترسی داشته باشند و گفت که آنها را از آب محروم کن چنانکه عثمان را از آب محروم کردند.
عمرسعد ۵۰۰ نفر را مامور کرد که بین فرات و لشکر امام حسین فاصله بیندازند.
اینکه میگوییم ، فرات ، شریعه فرات نبوده بلکه یک نهری از فرات جدا میشده و به سمت کربلا میآمده که نهر علقمه نام داشته و تمام صحبتهایی که در مورد آب فرات میشود، مربوط به این نهر است.
القصه سپاهیان ۵۰۰ نفره عمر سعد ، دورتادور این نهر را میگیرند و مانع از دسترسی اهلبیت به آب میشوند اگرچه ، علیاکبر ع و حضرت عباس ع ، چندبار با حمله به همین اشقیاء ، توانستند از نهر علقمه ، آب بردارند.
دو نکته در این ارتباط میخواهم خدمت شما عرض کنم .یکی اینکه ، در هر جنگی یک سری استراتژیها، بر اساس عوارض طبیعی زمین اتخاذ میشود. مثلا در جنگهای شهری هیچوقت از اسب استفاده نمیشده و اسب در این جنگها ، کارایی نداشته و پیادهنظام ، کارایی بیشتری داشته . در حالیکه در دشت و صحرا ، سوارهنظام خیلی بر پیادهنظام برتری داشته و افراد سواره موفقتر بودهاند.
یکی از استراتژیهای جنگی در بین اعراب هم ، تسلط بر آب است. یعنی در بیابانهای کمآب عراق و عربستان ، یکی از فنون جنگی برای به زانو درآوردن دشمن ، ممانعت او از آب است. این یک استراتژی بوده که خود اهلبیت هیچوقت برعلیه دشمن از آن استفاده نکردند ولی دشمن به کرّات ، از این استراتژی ناجوانمردانه استفاده کرد. مثلا در جنگ صفین ، اولین کاری که معاویه کرد ، همین کار بود ولی وقتی که علی ع بر فرات مسلط شد ، این کار را نکرد و اجازه داد لشکریان معاویه هم از آب استفاده کنند.
پس اینکه میبینیم قصهء آب در جنگهای قدیم و از جمله در قضیه کربلا ، اینقدر مهم بوده ، این استکه دشمنان اهلبیت، عادت به انجام کارهای ناجوانمردانه داشتهاند که ممانعت از آب یکی از آنها بوده است.
نکته بعدی که باید خدمت شما عرض کنم ،
این استکه عبیدالله در ضمن پیام خود ، بحث عثمان را پیش میکشد که او را از آب محروم کردند و حالا تقاص اینکار را میخواهد از اهلبیت بکشد. این دروغی بود که اولین بار معاویه لعنهالله علیه سرهم کرد و در شام خطبه خواند و علی ع را متهم کرد که عثمان را با لب تشنه کشت. در حالیکه تمام سعی علی ع در هنگام محاصره خانه عثمان ، جلوگیری از قتل عثمان و آب رساندن به او بود.
القصه ، عبیدالله که لشکر ۴۰۰۰ نفری عمرسعد را به کربلا فرستاده بود که به انضمام لشکر ۱۰۰۰ نفری حربن یزید ریاحی جمعا ۵۰۰۰ نفر میشدند، میتوانست در همان روز چهارم یا پنجم دستور حمله بدهد. قطعا لشکر ۵۰۰۰ نفری میتوانست از عهده سپاه ۱۲۰ نفری اهلبیت بر بیاید. اما ترس بیشاز حدی که عبیدالله از یاری مردم عراق داشت باعث شد که اولا خودش در کوفه بماند و از قصر خودش خارج نشود تا مبادا مورد حمله کوفیان قرار گیرد ، ثانیا روزانه لشکریان بیشتری بسیج کند و به کمک عمرسعد بفرستد به طوری که در روز نهم محرم سپاه بزرگی در خدمت عمرسعد بود که تعداد آن را حتی تا ۳۰ هزار نفر هم گفتهاند.
خلاصه اینکه لشکرِ بسیج شده ، در روز هشتم به کربلا رسید و تحت فرماندهی عمرسعد قرار گرفت. خیلی از افرادی که در خلال این سپاه از کوفه خارج شدند تا به لشکر عمر سعد بپیوندند در بین راه فرار کردند و نخواستند که به کربلا بروند. تعداد اندکی هم از اول به قصد پیوستن به سپاه اهلبیت ، با این کاروان از کوفه خارج شدند و در کربلا به امام حسین پیوستند.
و اما در روز هشتم چند اتفاق افتاد . یکی اینکه دستور عبیدالله مبنی بر حمله به لشکر اهلبیت، صادر شد و به عمرسعد ابلاغ گردید.
اما عمرسعد تعلل کرد و باز هم نمیخواست که حمله کند و هنوز امید داشت که با مذاکره ، امام را مجبور به بیعت با یزید بنماید.
عمرسعد در این روز با امام ملاقات کرد و حضرت به او فرمود: ای پسر سعد! ایا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.
حضرت فرمود: تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد… گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید و از گندم ری نخواهی خورد.
دیگر اینکه در این روز ، عطش بر اهلبیت مستولی شد و لذا شبهنگام ، امام ، برادرش حضرت عباس ع و علیاکبر ع را با چند نفر فرستاد تا آب بیاورند و آنها با یک حمله جانانه ، راه را باز کردند و از فرات آب برداشتند.
در این روز هم مثل روزهای دیگر ، امام در هنگام نماز مغرب برای یارانش خطبه خواند و آنها را به صبر دعوت کرد و بهشت را برای آنها تضمین نمود و از فضایل مجاهدین راه حق و اهمیت امر به معروف و نهی از منکر سخن گفت.
انشالله وقایع روز نهم محرم بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
در روز نهم محرم چند اتفاق افتاد که خدمت شما عرض میکنم.
این روز نهم را روز تاسوعا میگویند و تاسوعا یعنی روز ۹ . از تسع به معنای ۹ آمده. اما اصطلاحا به شکل اختصاصی به روز نهم محرم گفته میشود. عاشورا هم به معنای ده است و از عشر به معنی ۱۰ گرفته شده ولی اختصاصا به دهمین روز محرم میگویند.
اینکه روز تاسوعا به نام حضرت عباس ع نام گذاری شده به معنای این نیست که حضرت عباس ع در این روز شهید شده است بلکه از باب احترام ، تاسوعا را به نام حضرت عباس ع و عاشورا را به نام امام حسین ع نامگذاری کردهاند. وگرنه حضرت عباس ع ، آخرین شهید روز عاشورا بوده است.
خلاصه اینکه صبح تاسوعا پیکی نزد عمرسعد آمد و از طرف ابنزیاد پیغام آورد که اگر امروز از حسین ع بیعت نگیری یا حمله نکنی و سپاه حسین ع را پراکنده ننمایی ، فرماندهی لشکر را به شمر بن ذیالجوشن بسپار و خود به کوفه مراجعت کن.
در برخی منابع آمده که خود شمر این پیغام را از کوفه آورد که البته به نظر خودم بعید است زیرا شمر قبلا به کربلا آمده بود. البته در برخی دیگر از منابع هم آمده که شمر با یک لشکر ۴۰۰۰ نفری به کربلا آمد و حامل این خبر هم بود که این هم به دلیل بعد مسافت بین کوفه و کربلا بعید است که در همان روز بوده باشد.
خلاصه ، عمر سعد ، در ظهر آن روز تصمیم به حمله گرفت. امام بواسطه برادرش عباس ع ، پیغام فرستاد که یک شب مهلت بده تا راز و نیاز کنیم .
عمرسعد که باز هم برای تعلّل ، دنبال بهانه بود ، مهلت داد.
غروب آفتاب ، شمر نزدیک خیمههای اهلبیت رفت . شمر خود از قبیلههای ام البنین بود. او از جانب عبید الله بن زیاد امنیت را برای فرزندان ام البنین در تاسوعا ضمانت کرد. وی از عباس بن علی ع و برادرانش خواست که حسین ع را رها کرده و از یزید اطاعت کنند. عباس ع امان دادن او را نپذیرفت و به او پاسخ داد: "لعنت خدا بر تو و امان دادن تو! تو به ما امان میدهی و به نوه پیامبر خدا امان نمیدهی؟ و از ما میخواهی که به اطاعت افراد نفرین شده و کسانی که فرزندان نفرین شده هستند وارد شویم؟
شمر بن شرحبیل ، معروف به شمر بن ذیالجوشن یکی از تابعین بود و از خاندان بنیکلاب. اینها که نام میبریم همه اهل حجاز بودند که در طی فتوحات به عراق مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده بودند. مثلا همین عمر سعد و یا خود عبیدالله بن زیاد هم قریشی بود که اینها هرکدام به دلیلی در عراق ، رحل اقامت کرده بودند. شمر در جنگ صفین از جمله شیعیان علی ع بود که در سلک خوارج درآمد. اگر یادتان باشد قبلا عرض کردم که خیلی از یاران علی ع که ما به آنها شیعه میگوییم، عثمان و شیخین را هم قبول داشتند و برای آنها فرقی نمیکرد چه کسی خلیفه باشد. هرکس خلیفه میشد ، دنبال او راه میافتادند. پس اینکه میگوییم شمر ، شیعه بوده ، نه به معنای آن شیعهای که ابوذر و سلمان و مقداد و مالک و عمار بودهاند. بلکه اینها در کنار علی ع و در مقابل معاویه لع بودهاند.
خلاصه اینکه شمر در حالیکه در صفین ، در رکاب علی ع ، زخمی شده بود و به اصطلاح جانباز صفین بود ، در زمره خوارج درآمد و در نهروان ، وقتی علی ع به خوارج مهلت داد که توبه کنند ، این آقا هم توبه کرد و از جنگ فاصله گرفت اما بلافاصله پیش معاویه رفت و بر سر سفره چرب و شیرین معاویه ارتزاق نمود . بعد از شهادت علی ع هم مرتبا در خدمت بنیامیه بود. بعد از صلح امام حسن ع و هجرت امام حسن ع به مدینه ، این آقا به کوفه برگشت و ساکن آنجا شد. وقتی عبیدالله ، حاکم کوفه شد خودش را به عبیدالله نزدیک کرد و با توجه به سابقه نظامیگری که داشت از فرماندهان سپاه عبیدالله شد و زیردست عمرسعد بود.
شمر در دورانی که مسلم بن عقیل در کوفه بود ، خیلی مردم را برعلیه مسلم تحریک کرد و کوفیان را از سپاه شام که در راه کوفه هستند ترسانید.
یک بار هم عمرسعد راهکارهایی به عبیدالله پیشنهاد داد تا کار به جنگ با امام حسین ع نکشد بلکه امام را به طریقی مجبور به مذاکره کنند. در آخرین لحظات که عبیدالله داشت راضی میشد ، شمر نگذاشت و عبیدالله را تشویق به جنگ با اهلبیت نمود.
شمر از خاندان بنیکلاب بود. یعنی از اقوام امالبنین، مادر حضرت عباس ع ، میشد و لذا از عبیدالله یک اماننامه برای فرزندان امالبنین گرفت و به کربلا آمد. این اماننامه از سر رافت و دلسوزی نبود بلکه شمر که عباس ع را خوب میشناخت و با شجاعت و جنگاوری او و برادرانش آشنا بود، میخواست با اینکار ، دور امام حسین ع را از این شجاعان خالی کند تا تلفات لشکر کوفه کمتر بشود. میگویند که شمر ، دایی حضرت عباس ع و برادرانش بود. این جمله ، درست نیست و دایی آنها نبوده بلکه در آن روز برای تالیف قلوب ، آنها را دایی صدا زده که آنها را بفریبد. شمر فقط سابقه قوم و خویشی با آنها داشته ولی داییشان نبوده.
شمر در روز عاشورا هم فرماندهی میسره سپاه را برعهده گرفت. در هر جنگی در قدیم ، سپاهیان دو طرف ، به جناح چپ (میسره) و جناح راست (میمنه) و وسط (قلب سپاه ) و ذخیره تقسیم میشدند. فرمانده اصلی معمولا در قلب بود یا اینکه بر روی یک بلندی ، خیمه میزد و میدان جنگ را زیرنظر میگرفت و دستور صادر میکرد.
روز عاشورا ، شمر ، شقاوت و بیحیایی را به حد اعلای خود رساند و به اصطلاح ، کار نکرده باقی نگذاشت که انشالله در شبهای آینده خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
─┅════✧✿﷽✿✧════┅┄
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🕯#نذر_فرهنگی_ده_ساله_شهید...
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅══✿🍃📔📓🍃✿══┅─
🔍☆◁#کنفـــــــرانـــــــــس
📖☆◁#به_وقت_تاریخ
📖☆◁#سیر_تحولات_سیاسی_200_سال_اخیر
📖☆◁#قسمت_هشتم
─┅══✿🍃📓📔🍃✿══┅─
◁جنــــاب استـــــاد #میرزایی
❏◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ:#یکشنبه1403/03/06
⏰ســــاعت:18/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔@tarikhbekhanim
🚫#کپی برداری از#نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#کپشن ها و#بنرهای_اتحادیه
#عماریون بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─┅═══༅𖣔🌺𖣔༅═══┅─
🔮#اتحــــــــادیه_عمـــــــاریون
باسلام
عرض شد که در روز ۹ محرم ، فرمان حمله صادر شد. اما امام حسین ع شب را مهلت خواست تا برای آخرین بار ، قرآن بخواند و رازونیاز کند.
خب حالا اگر بخواهم وقایع شب و روز عاشورا را خدمت شما عرض کنم ، چندین قسمت طول خواهد کشید و لذا سری به کوفه میزنیم و وقایع کوفه را در این چند روزه بررسی میکنیم.
گفتیم که قیام مسلم شکست خورد و مسلم در روز ۹ ذیالحجه سال ۶۰ که روز عرفه باشد ، به دستور عبیدالله به شهادت رسید و این روزی بود که امام حسین ع از مکه ، خارج شده و یکی دو منزل از مکه فاصله گرفته بود.
پس از شهادت مسلم و سرکوب یاران او ، عبیدالله دستور داد به تعقیب پنهانشدگان و فراریانی بپردازند که مسلم را یاری داده بودند.
یکی از شخصیتهای مشهوری که عبیدالله در پی او بود مختار بن ابی عبیده ثقفی بود.مختار پس از خیانت و پیمان شکنی کوفه و حوادث پس از دستگیری مسلم و هانی، مخفی شد. اینکه مختار در طی قیام مسلم ، کجا بوده معلوم نیست. اما نقل شده که برای جمعآوری نیرو به اطراف کوفه رفته بود(همان چیزی که در فیلم مختارنامه نشان داد) و وقتی وارد کوفه شد ، قیام مسلم شکست خورده بود و لذا مختار ، پنهان شد.
هانی بن جبة از دوستان مختار، ماجرای مخفی شدن مختار را به اطلاع عمرو بن حُریث نماینده عبیدالله بن زیاد رساند و عمرو به او گفت: به مختار بگو مراقب خویش باش که تحت تعقیب است.
یکی از اقوام مختار به نام زائده بن قدامه با شنیدن این خبر نزد عمروبن حریث آمد و گفت: اگر جان مختار را ضمانت کنی او را نزدت خواهم آورد. مختار شبانه همراه زائده نزد عمرو آمد و عمرو، سپیده دمان، او را نزد عبیدالله آورد و گفت: من به او امان دادهام و او شب نزد من بوده است.
عبیدالله، به مختار گفت: تو همانی که پسر عقیل را یاری کردی؟ و مختار سوگند یاد کرد که در شهر نبوده و شب را نزد عمروبن حریث گذرانده است.
ابن زیاد با خشم و نفرت، عصای خود را به صورت مختار زد به گونهای که چشم او آسیب دید. با دفاع عمرو، عبیدالله آرام شد و دستور داد مختار را به زندان بیفکنند.
مختار بعدها یعنی بعد از قیام عاشورا با وساطت عبدالله بن عمر پسر خلیفهای دوم و همسر صفیه خواهر مختار از زندان آزاد شد و به مکه رفت. نقل شده که مختار در زندان ، با میثم تمار دیدار داشت و میثم ، بشارت آزادی از زندان را به او داده بود. خود میثم ، در روز ۲۲ ذیالحجه به شهادت رسید که شرح آن را خواهیم داد.
چهره مشهور دیگر که پس از مسلم دستگیر شد هانی بن عروه بود. البته این هم یک نقل است و ما قبلا گفتیم که هانی، قبل از مسلم دستگیر شد و البته بعد از مسلم به شهادت رسید. نقل شده که شهادت مسلم و هانی در یک روز بوده یعنی روز عرفه. صبح مسلم به شهادت رسید و عصر هانی بن عروه.
به هرحال هانی از اصحاب پیامبر ص بود و در زمانی که دستگیر شد ، سن او را ۸۳ تا ۹۰ سال ذکر کردهاند. هانی همان کس بود که شریک بن اعور در منزل او بیمار شد و عبیدالله برای عیادت شریک به منزل او رفت و قرار شد ، مسلم در خانه هانی ، عبیدالله را ترور کند که نشد.
و اما میثم تمار هم یکی از بزرگان کوفه و یار باوفای علی ع و از تابعین بوده که علی ع سالها قبل کیفیت شهادت او را به او اطلاع داده بود. میثم مدتی قبل از واقعه کربلا، دستگیر شد و در روز ۲۲ ذیالحجه ، به همان کیفیتی که امام علی ع به او خبر داده بود به شهادت رسید.
تعداد کسانی که در کوفه و در فاصله ورود عبیدالله به کوفه تا روز عاشورا به شهادت رسیدند زیاد هستند و مهمترین دلیل موفقیت عبیدالله در اعدام اینها ، اختلاف و پراکندگی بود که خود عبیدالله بین مردم انداخت.
خلاصه اینکه در کوفه هرکس ، حرف از حسین ع میزد دستگیر میشد و اغلب اعدام میگردید و بعضی هم موفق شدند به طرق مختلف از کوفه فرار کنند و یا خود را به کاروان امام برسانند و جزو آن شوند.
انشالله تا فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
خب این شمّهای بود از وضعیت کوفه تا قبل از واقعه عاشورا.
خب حالا روز دهم محرم سال ۶۱ است و بزرگترین تراژدی تاریخ قرار است در طی چند ساعت رخ بدهد.
جنگهای قدیم معمولا کوتاه مدت و منطقهای بوده. یعنی دو طرف در جایی روبروی هم میایستادند و به طریقی که قبلا گفتیم ، آرایش نظامی میگرفتند و با هم میجنگیدند. یک طرف پیروز میشد و صاحب قلمرو دیگری میگردید. بعضی اوقات یک طرف در قلعه ، حصاری میشد. یعنی خودش را در قلعه محصور میکرد و دربهای قلعه میبست. بنده قبلا روشهای قلعهگیری را هم در اینجا گفتهام.
اما واقعه روز عاشورا از نوع حصاری نبوده . البته امام حسین ع ، چادرهای اهلبیت را بوسیله حفر خندق و روشن کردن آتش در آن، محصور کرد تا دشمن از پشت و یا طرفین به زنان و کودکان دسترسی نداشته باشد.
القصه، گفتیم که آب فرات از روز هفتم محرم بر روی اهلبیت بسته شد و البته گفتیم که یک یا دوبار علیاکبر ع و حضرت ابالفضل ع حملاتی کردند و مقداری آب برای اهل حرم آوردند. از طرف دیگر ابنزیاد که خودش در کوفه مانده بود و جرات شرکت در جنگ را نداشت ، برای عمرسعد پیغام فرستاد که نگذارد کسی در سپاه امام ع ، چاه بکند.
خیلیها شبهه میکنند که اگر واقعه عاشورا ، در نزدیکی فرات بوده ، چرا اهلبیت ، اقدام به کندن چاه نکرده اند؟
این شبهه دارای چند جواب است. اولا چاه کندن آسان نبوده و هرچه هم بخواهی مخفیکاری کنی ، بالاخره دشمن متوجه میشود و دستور عبیدالله ، این بوده که از چاه کندن ممانعت شود.
ثانیا علیرغم این مسائل ، حضرت ابالفضل ع دوبار اقدام به چاه کندن کرد که قبل از اینکه به آب برسد ، دشمن متوجه شد و ممانعت کرد.
ثالثا گفتیم که محل مقاتله ، در نزدیکی فرات نبوده بلکه در نزدیکی یک نهر بهنام نهر علقمه بوده که این نهر از فرات جدا میشده و لذا سطح ایستابی چندان بالا نبوده که بخواهند با کندن یک چاه کمعمق به آب برسند . یعنی نیاز به کندن چاه نسبتا عمیقی بوده که در آن وهله امکان آن وجود نداشته.
القصه ، واقعه روز عاشورا ، به حساب سال شمسی ، در روز ۲۱ مهرماه بوده است . عزیزانی که در پیادهروی اربعین شرکت کردهاند میدانند که هوای کربلا در این روزها بسیار گرم و طاقتفرسا بوده و نیاز به آب را بیشتر میکند.
نقل شده که در شب عاشورا ، امام حسین ع ، ۱۹ قدم از چادرها به سمت قبله رفته و پای بر زمین کوبید ، چشمهای پدیدار شد و اهلبیت مقداری آب از آن برداشتند و شب عاشورا از این آب برای خوردن و غسل شهادت و شستشو استفاده کردند ولی اولا این آب ، زیاد نبود. ثانیا این چشمه به زودی بسته شد و بیآبی ادامه یافت. این یکی از معجزات امام بود که برای مدت کمی ادامه داشت. خب ممکن است بپرسید که اگر معجزه بوده ، چرا ادامه پیدا نکرد؟ آیا نعوذبالله خداوند اراده کرده بود که اینها را اذیت کند و تشنه نگهدارد؟
جواب این شبهه را قبلا عرض کردم و گفتم که معصومین از هر نظر عین ما هستند و نمیتوانند در خلقت ، تغییری ایجاد کنند. مگر اینکه خدا بخواهد. یعنی همه معجزات آنها و خبر دادن از آینده و یا انجام کارهای خارق عادت ، به اذن خداست و اگر خدا نخواهد که آن اتفاق بیفتد، آن اتفاق حتی به دست امام و یا به دعای امام ع هم اتفاق نمیافتد. حالا اینکه چرا خدا نخواهد یا بخواهد ، در حیطه فهم ما نیست و خداوند خودش به صلاحدید خودش ، اقدام میکند.
خدا در روز عاشورا خواسته بود که اهلبیت، تشنه شهید شوند و خانواده امام هم اسیر شوند. حالا وظیفه امام در اینجا چه بود؟ تسلیم محض اراده خدا.
خلاصه اینکه شب عاشورا امام ع ، اصحابش را جمع کرد و برای آنها خطبه خواند که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که شب عاشورا ، امام حسین ع اصحابش را جمع کرد و برای آنها خطبه خواند. این خطبه ، تکلیف همه را مشخص کرد. امام ع ، پس از حمد و سپاس خدای متعال ، به آنها فرمود من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربانتر از خاندان خود ندیدهام، و بیعت خود را از آنان برداشت، و فرمود: به همه شما اجازه رفتن میدهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. در مقابل همه اصحاب آن حضرت با سخنان حماسی اعلام دفاع و وفاداری کردند از جمله عباس بن علی ع و قاسم بن حسن ع و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر و ...
جمله معروف قاسم بن حسن ع که مرگ در راه دفاع از امام ع را اَحلی مِن عسل ، عنوان کرده در همین شب بوده است.
امام فرمود فردا هرکس در جمع یاران من باشد شهید میشود. هر کس ندای من را بشنود و یاری نکند ، اهل دوزخ خواهد بود .
برخی مورخین عنوان کردهاند که امام فرمود ، من بیعت را از شما برداشتم و هرکس خواست برود اهلبیت من را هم ببرد و بعضی از یاران امام از تاریکی شب استفاده کردند و رفتند.
به نظر میرسد که این روایت درست نباشد و گزارش نشده که افرادی رفتند و این افراد چه کسانی بودند. در ضمن این روایت فقط در یکی دو منبع شیعی آمده از جمله مسعودی در مروج الذهب ، این خبر را آورده.
اما منابع قبل از او ، چیزی راجع به این مسئله نگفتهاند. در ضمن ، چنین جملاتی در منزل زباله هم گزارش شده و تعداد اندکی هم رفتند که شاید اشتباها به شب عاشورا نسبت داده شده است . والله اعلم.
در این شب یکی از اصحاب امام ، به نام بُرِیر ، اجازه گرفت تا برود و برای آخرین بار با عمرسعد مذاکره کند. امام اجازه داد و بریر به چادر عمر سعد رفت و با او صحبت کرد و جایگاه امام و عواقب این کار را برای او توضیح داد. عمرسعد که خودش آگاهتر از بقیه به این مسائل بود گفت :
ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است ، ولیای بریر آیا از من میخواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمیپذیرد.
یکی از نکاتی که در ضمن این مذاکرات باید به آن توجه داشت آنستکه در هیچ کدام از این مذاکرات ، امام ع و یاران او حرفی از زیربار بیعت رفتن نمیزنند. یعنی به هیچ عنوان حاضر به بیعت با یزید نبودند. یزید هم به ابنزیاد دستور داده بود یا بیعت بگیرد و یا با آنان بجنگد. موضوع مذاکرات این نبود که ما کوتاه میآییم و شما هم کوتاه بیایید بلکه حرف سر این بود که ای لشکر ابنزیاد شما کوتاه بیایید وگرنه عواقب اینکار دامن شما را میگیرد. ابنزیاد شما را فریب میدهد. حکومت ری را به شما نمیدهد. روسیاهی این کار برای شما میماند و خسرالدنیا و الاخره میشوید. فرزند پیامبر را میکشید و خودتان هم کشته میشوید.
قبلا هم علی ع در مورد عهدشکنی مردم کوفه بارها و بارها خطبه خوانده بود و آنها را از عواقب این کار ترسانده بود و فرموده بود به جای من کسی بر شما مسلط میشود که دمار از روزگار شما درمیآورد. همین طور هم شد و بعد از قیام عاشورا و بعداز قیام و شهادت مختار ، حجاج بن یوسف ثقفی بر مردم کوفه مسلط شد و بیست سال بر آنان حکمرانی کرد و تا برای هروعده غذا ، تعدادی از مردم کوفه را جلوی او سرنمیبریدند ، غذا نمیخورد.
این دقیقا خوابی است که در دولت عبرت برای ما دیده بودند و میخواستند در قبال یک کاغذپارهای بنام برجام ، عهدشکنی طرف مقابل را تا جایی تحمل کنند که چنین افرادی بر ما مسلط گردند و برای توجیه این خباثت ، متوسل به داستان عاشورا شدند و گفتند که امام حسین ع هم با عمرسعد مذاکره کرد.
خلاصه اینکه ، شب عاشورا ، آخرین شب مهلت ابنزیاد بود و فردا باید جنگ میشد. برای این شب ، هم مورخین مسلمان و هم مورخین غربی ، خیلی مطلب نقل کردهاند که شاید ربطی به بحث ما هم نداشته باشد. یکی از اقدامات امام حسین ع ، بررسی میدان جنگ بودهاست. امام در این شب ، اطراف چادرها را به دقت بازرسی کرد و دستور داد که چادرها را به هم نزدیک کنند و پشت چادرها خندق بکنند و درب چادرها به سمت میدان جنگ باشد. چادرها پشت یک تپه بود و پایین این تپه میدان جنگ بود.
تپه به عربی میشود تلّ و این تپه که جلوی چادرها بود همان تلّ زینبیه است که الان ساختمان و زیارتگاه شایستهای روی آن ساختهاند.
امام حسین ع و سایر اصحاب بر روی این تپه قرار میگرفتند و میدان جنگ را مشاهده میکردند و یکی یکی به مصاف کوفیان میرفتند و جنگ میکردند. دست آخر که دیگر کسی نماند و خود امام به میدان رفت ، حضرت زینب س بر روی این تپه میآمد و میدان جنگ را مشاهده میکرد.
میدان جنگ کاملا صاف بود و به اصطلاح هامون بود و فقط یک فروفتگی کوچکی داشت که همان گودال قتلگاه است و اسب امام حسین ع در لحظات آخر امام را به آرامی در این گودال انداخت تا در معرض تیر و سنگ نباشد. این تل زینبیه و این گودال قتلگاه ، حکایت یک عمر شرمندگی بشر در دفاع از ارزشهای انسانی است و در ادبیات فارسی و عربی جایگاه ویژهای دارند.
نقل شده که امام حسین ع در شب عاشورا اصلا نخوابید و تا صبح قرآن میخواند و رازونیاز میکرد و مرتب وضع قرارگاه خود را بازرسی میکرد و اشعاری میخواند که معروفترین آنها همان شعری است که میگوید:
یا دَهْرُ أُفٍّ لَک مِنْ خَلِیلِ کمْ لَک بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ
مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِیلِ وَ الدَّهْرُ لَا یقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَی الْجَلِیلِ وَ کلُّ حَی سَالِک سَبِیلِی
اى روزگار پلید که دوست بدى بودی و صبحگاهان و شبانگاهان یاران و دنیاجویان را به کشتن دادى، روزگار عوض نمیپذیرد، کار به دست خداى جلیل است، و هر زندهاى به راه مرگ میرود.(تاریخ طبری، ترجمه، ج 7، ص 3018)
سحرگاهان ، اذان روز عاشورا گفته شد و امام و اهلبیت ع در حالیکه دیگر هیچ آبی برای خوردن نداشتند روز خود را آغاز کردند.
@tarikhbekhanim
باسلام
صبح روز عاشورا در سپاه امام حسین ع ، نماز صبح به امامت امام ع برگزار شد و در آن طرف هم نماز به امامت عمرسعد.
بعد از نماز ، امام برای یاران خود خطبه خواند و آنها را به صبر در برابر مصائب توصیه کرد و مطالبی در مورد فضیلت جهاد و امربه معروف و نهی از منکر ایراد فرمود.
بعد از آن ، امام دستور داد که خارها و هیزمهایی که از قبل جمعآوری کرده بودند در خندق دور خیمهها بریزند تا آماده برای آتش زدن باشد.
سپس امام ، سوار بر شتری شد و به سمت لشکر عمرسعد رفت و برای آنها هم خطبه خواند.صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به او ، نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرارداد و از حجاربن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکار کردند. امام نامههایشان را بهطرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است.
یکی از سران جبهه مقابل از امام (ع) پرسید چرا حکم ابن زیاد را نمیپذیرید و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهانید؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: الا و ان الدعی بن الدعی، قد رکز بین اثنین: بین السله و الذله و هیهات منا الذله... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است. من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده و البته ذلت از ما دور است.
این حجار بن ابجر و شبث بن ربعی که در بالا ، اسم آنها را بردم دوتا از منافقان درجه یک جهان اسلام هستند که در طول عمر خود ، چندین بار تغیر عقیده دادند و رنگارنگ شدند.
حجار بن ابجر در زمان پیامبر ، نوجوان بود که ایمان آورد و لذا از صحابه است. این آقا به امام حسین ع نامه نوشت که به کوفه بیاید و به امام ، قول یاری داد.
اما همینکه ابنزیاد ، مسلط بر کوفه شد ، به همکاری با ابنزیاد پرداخت و در سرکوب قیام مسلم بن عقیل ، نقش داشت. بعد از آن، از فرماندهان لشکر عمرسعد شد و بعد از واقعه عاشورا ، در جبهه مقابل مختار قرار گرفت و از فرماندهان لشکر بنمطیع شد که البته شکست خورد. بعد به لشکر مصعببن زبیر پیوست که برای دفع خطر مختار به کوفه آمده بود. بعد از آنکه، مصعب ، قیام مختار را سرکوب کرد ، با همین مصعب ، اختلاف پیدا کرد و به لشکر شام که از طرف عبدالملک مروان ، برای دفع مصعب به کوفه آمده بود پیوست و در نهایت ، عبدالملک مروان او را به حکومت اصفهان منصوب کرد.
و اما داستان زندگی شبث بن ربعی که به مرد هزارچهره تاریخ اسلام معروف شده است را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین کلیپ در مورد تطبیق عاشورا بر تاریخ معاصر
باصدای آسمانی شهید آوینی
@tarikhbekhanim
باسلام
و اما در مورد شبثبن ربعی که یکی از بازیگران اصلی صحنه عاشوراست باید عرض کنم که نفاق و دورویی از دوران جنینی و در شکم مادر در این آقا ، نهادینه شده بود.
شبث ، دوران پیامبر را درک کرد و از صحابی ، حساب میشود. در اواخر عمر پیامبر ، مرتد شد و در سلک یاران سجاح درآمد که داستان او را اینجا گفتهایم.
با لشکرکشی ابوبکر برای جنگ با سجاح ، شبث هم توبه کرد و دوباره مسلمان شد.
بعدها از مخالفین عثمان شد و در غائله عثمان خیلی گردوخاک راه انداخت.
بعداز عثمان در صف یاران علی ع درآمد و در صفین از فرماندهان بود. حتی یکبار ، علی ع او را به نمایندگی ، پیش معاویه فرستاد تا مذاکره کنند.
بعد ، آمد جزو خوارج. علی ع و مالک اشتر مدتی با او صحبت کردند تا توبه کرد و دوباره در جنگ نهروان از فرماندهان لشکر علی ع شد.
در زمان امام حسن ع به معاویه پیوست و از یاران او شد. معاویه برای خرید او ، پول زیادی خرج کرد و او با این پول ، از بزرگان و متنفذین کوفه شد. در اوائل امامت امام حسین ع ، وقتی که معاویه میخواست ، حُجر بن عدی رحمهالله علیه را به شهادت برساند ، این آقا آمد و برعلیه حجر شهادت داد.
همینکه معاویه راهی دوزخ شد ، برای امام حسین ع نامه نوشت که کجایی ، بیا که زمینه فراهم است . میوهها رسیده و انبارها پرشده و دست مردم برای یاری تو ، پُر است. نیاز به رهبر داریم تا در مقابل ظلم و ستم بنیامیه بایستیم . یزید سگ کی باشد که ادعای خلافت کند. ما بیاییم نوه پیامبر را رها کنیم و نوه هند جگرخوار را خلیفه کنیم؟ حاشا و کلا که یک شرابخوار ملعون را مسلط بر سر خود نماییم.
همینکه ابنزیاد به کوفه آمد و اوضاع عوض شد ، شبث دوباره تغییر موضع داد. رفت و جزو یاران ابن زیاد شد و در شکست قیام مسلم ع ، نقش اساسی داشت و در صحرای کربلا ، شد از یاران و فرماندهان لشکر عمرسعد. نقل شده که در کربلا ، خجالت میکشید که خودش را به امام حسین ع نشان بدهد اما امام او را صدا زد و نامهاش را به او نشان داد و باز هم شبث ، انکار کرد.
بازهم خوشا به غیرت شبث که خجالت میکشید خودش را به امام زمانهاش نشان دهد. کثیفتر از شبث ، آنهایی هستند که ۸ سال خودشان را در دامان شیطان نشاندند و برای شیطان خوشرقصی کردند و مردم را به خاک سیاه نشاندند و نظام و رهبری را مقصر همه این ناکامیها نشان دادند و دست آخر هم طلبکار همه شدند. سگ امثال شبث ، شرف دارد به این بیغیرتهایی که هنوز دست از سر مردم بدبخت مملکت امام زمان برنمیدارند.
باز هم نقل شده که وقتی شمر میخواست چادرهای اهلبیت را آتش بزند همین شبث ، ممانعت کرد و شمر را سرزنش نمود.
القصه ، بعد از شهادت امام حسین ع ، این آقا در کوفه جشن گرفت و برای ابن زیاد ، خوشرقصی کرد.
وقتی قیام مختار راه افتاد ، به زبیریان پیوست و در لشکر ابنمُطیع قرار گرفت. ابنمطیع از مختار شکست خورد و شبث ، و شمر و محمد بن اشعث که قبلا داستان او را برای شما گفتم ، در اطراف کوفه پنهان شدند.
در یک وهلهای که مختار در کوفه تنها شده و لشکرش به فرماندهی ابراهیم بن مالک ، برای جنگ با سپاه شام به موصل رفته بود ، این سه نفر ، از پناهگاه خارج شدند و شورشی برعلیه مختار راه انداختند و نزدیک بود که مختار شکست بخورد. مختار ، نامهای به ابراهیم نوشت و ابراهیم سریعا خودش را به کوفه رساند و شورش را سرکوب کرد.
این سه نفر فرار کردند و به بصره رفتند. مختار به تعقیب آنها پرداخت.
شمر در این تعقیب و گریز ، کشته شد اما این شبث ملعون هزار چهره ، جان سالم به در برد و بعد به لشکر مصعب بن زبیر پیوست و دوباره به جنگ مختار امد و بر مختار فائق آمد و در جنگی که در سال ۶۷ هجری رخ داد ، مختار به شهادت رسید.
شبث که پیر شده بود سه سال بعد در سال ۷۰ به مرگ طبیعی به درک واصل شد و راهی دوزخ گردید.
این داستان شبث بن ربعی یکی از عبرتانگیزترین داستانهای تاریخ است و بنده در بحث نفاق که گاهی در کلاسهای تفسیر ، ارائه میدهم خیلی از شبث و برخی دیگر از منافقین ، اسم میبرم. گاهی به این نتیجه میرسم که تنها راه درمان آدم منافق ، حذف او را از اجتماع است. قبلا در همین کانال مطالبی در این زمینه عرض کردم و گفتم که نفاق ، یک بیماری است که درمان آن مثل بقیه بیماریهای روحی روانی ، بسیار سخت است و اگر کسی دچار این بیماری شد ، به سختی از آن خارج میشود. قرآن در رابطه با منافقین میفرماید
فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
در دلِ آنان بیماریِ [سختی از نفاق] است، پس خدا به كیفرِ نفاقشان بر بیماریشان افزود، و آنان را به خاطر آنكه همواره دروغ میگفتند، عذابی دردناك است.
بقره - 10
به قول یکی از اساتید ، میفرمودند که ظهور امام زمان عج ، صرفا برای مبارزه با نفاق است. چرا که سفره جبهه باطل تا قبل از ظهور برچیده میشود و دیگر جبهه باطلی وجود ندارد که امام ، بخواهد با آن بجنگد. اما سفره نفاق باز است و تنها را درمان آن، اجرای عدالت به دست مبارک امام زمان عج است و در این رابطه ، استناد میکرد به دعای افتتاح که میفرماید:
اللهم إنا نرغب إليك في دولة كريمة تعز بها الإسلام وأهله وتذل بها النفاق وأهله .
خلاصه که جبهه نفاق الان هم بشدت فعال است و خصوصیت آن ایناستکه همیشه دستاوردها و پیروزیهای جبهه حق را به شکست تبدیل میکند. به قول یکی از دوستان میگفت اگر من جای لیبرالها و نئولیبرالهای خائن و منافق ، بودم چهار سال دیگه هم
مینشستم کنار تا یه دولت انقلابی شروع به ساخت و ساز کنه بعد میومدم مثل دهه نود همه ش رو می چابیدم به اسم خصوصی سازی!
خب انشالله تا فرداشب....
@tarikhbekhanim
👤
باسلام
خب ، بعد از ذکر زندگینامه ننگین دو تن از لشکریان عمرسعد ، به بقیه داستان کربلا میپردازیم.
عرض شد که امام بعد از نمازصبح ، در مقابل لشکر عمرسعد قرار گرفت و خطبه معروفی خواند. بعد از آن دو تن از یاران حسین ع ، در کنار امام قرار گرفتند و آنها هم خطبه خواندند و ضمن سرزنش کوفیان ، آنها را به یاری حسین ع فراخواندند. این دونفر ، یکی زهیربن قین بود و دیگر همان بُریر که قبلا ذکر او آمد.
بعد از خطبه این دونفر ، امام حسین ع چندبار فریاد هلمن ناصر ینصرنی ، سرداد و با این کار چند نفر از لشکر عمر سعد به امام ع ، لبیک گفتند و به او پیوستند و در رکاب او هم شهید شدند.
یکی از اینها یزید بن زیاد ، معروف به ابوالشعثاء بود که به همراه دونفر دیگر به سپاه امام پیوستند و دیگری ، حرّ بن یزید ریاحی که همراه با تعدادی از دوستانش به لشکر امام پیوست.
این حُر بن یزید ریاحی ، از فرماندهان لشکر عمرسعد و همان بود که جلو امام را گرفت و مانع از این شد که امام به راه خودش ادامه دهد و سپاه امام را به سمت کربلا منحرف کرد.
حرّ از همان ابتدا ، نسبت به امام حسین ع ، ادب و احترام بهجا آورد اما مجبور به اطاعت از امر عبیدالله بود. در نهایت ، این آقا با خطبه امام حسین ع ، تائب شد و به بهانه آب دادن اسبش ، از لشکر عمرسعد ، جداشد و نزد حسین ع آمده و اظهار ندامت کرد و اجازه خواست اولین نفری باشد که در دفاع از اهلبیت به شهادت میرسد.
حرّ ، آدم شجاع و جنگاوری بود و پس از اجازه گرفتن از امام حسین ع ، به سمت لشکر کوفه حمله کرد و در چند نوبت ، تعداد زیادی از کفار را راهی دوزخ کرد. گفته شده که حُر ۴۵ نفر از کوفیان را کشت تا اینکه او را از اسب پیاده کردند و جمعی از پیادهنظام لشکر کوفه ، او را احاطه کرده و به شهادت رساندند. رحمت خدا بر او باد. همراه با حر ، افراد دیگری از دوستان او هم به لشکر امام پیوستند که تعداد آنها را تا ۳۰ نفر هم گفتهاند. برخی گفتهاند که ، حُر ، اولین شهید کربلا نبود بلکه در اواسط روز ، در معیت زهیر بن قین به شهادت رسید. والله اعلم.
بعداز واقعه عاشورا ، افرادی از قبیلهء حر ، جسد او را به منطقه خودشان منتقل کرده و به خاک سپردند که الان در ۹ کیلومتری کربلا قرار دارد. به نقل دیگری ، قبر حر در کنار قبر بقیه شهدای کربلاست. از نسل حر ، بعدها چندین دانشمند ظهور کرد که یکی از آنها حمدالله مستوفی قزوینی ، مورخ معروف قرن ۸ و ۹ است. در لبنان هم از خاندان حُر ، زیاد داریم که معروفترین آنها، شیخ حر عاملی ، صاحب وسائلالشیعه است.
و اما ابوالشعثاء از قبیله کِنده بود و چند نقل در مورد پیوستن او به سپاه امام گفته شده. یکی اینکه ابوالشعثا در روز هفتم محرم که حُرّ ، امام را در کربلا متوقف کرد به امام پیوست. دیگر اینکه نقل شده ابوالشعثا از همان اول ، برای پیوستن به سپاه امام حسین ع از کوفه خارج شد و خودش را در لشکر عمرسعد ، جا زد تا به حسین ع بپیوندد.
و نقل آخر هم این استکه پس از فریاد هلمن ناصر امام حسین ع ، تحت تاثیر قرار گرفت و به امام پیوست.
ابوالشعثا ، تیرانداز ماهری بود و پس از اینکه امام به او اجازه جنگ داد ، در مقابل امام زانو زد و سپاه عمرسعد را به تیر بست. بعد از آنکه تیرهایش تمام شد ، شمشیر کشید و به سپاه عمرسعد حمله کرد و تعدادی را به درک واصل کرد. نقل شده که ابوالشعثا جمعا حدود ۳۰ نفر از لشکر کفر را به دوزخ فرستاد. بعد از آن، سپاه عمرسعد ، او را پیاده کرده و اسبش را پی کردند و سپس بر سر او ریخته و او را آسمانی نمودند. رحمت خدا براو باد.
و اما آن دو نفری که با ابوالشعثا آمده بودند ، نقل شده که اینها از خوارج بوده و برای جنگ با حسین ع به لشکر عمرسعد پیوسته بودند. اما با سخنرانی امام ، تحت تاثیر قرار گرفته و به سپاه امام پیوستند و در نهایت شهید و عاقبت به خیر شدند.
بعد از خطبه امام حسین ع ، حالا با احتساب اینکه ، حر ، اولین شهید نبوده ، عمر سعد دستور حمله داد و لشکریانش ، اهلبیت را تیرباران کردند و در این عملیات که مرحله اول حمله نامیده میشود حدود ۵۰ نفر از یاران امام به شهادت رسیدند. بعد از آن ، جنگ تن به تن شروع شد که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که حمله اول باعث شهادت حدود ۵۰ نفر از یاران امام شد. بعد از آن دو نفر از لشکر کوفه به میدان آمده و مبارز طلبیدند. از سپاه امام حسین ع فقط یک نفر به نام عبدالله بن عُمیر از امام اجازه خواست و به میدان رفت و هر دو را به درک واصل کرد. جنگ تن به تن متوقف شد و سواره نظام کوفه به سمت چادرها حمله کرد.
یکی از روشهای دفع سوارهنظام ، استفاده از نیزههای بلند است. چرا که اگر پیادگان بخواهند با شمشیر با آنها بجنگند ، چندان فایده ندارد و اسبها که سرعت انتقال زیادی دارند و به سرعت از این طرف میدان به آنطرف میروند ممکن است پیادگان را خرمان کنند و چون سواره ، مسلط بر پیاده است ، با شمشیر و گرز ، به جنگ پیادگان میرود. مخصوصا اینکه اگر در هنگام فرود آوردن شمشیر یا گرز ، اسب را مجبور به سردست زدن بکنی و در هنگام فرود آمدن اسب ، شمشیر یا گرز را حواله کنی ، مرگ پیادهنظام قطعی است.
خب، بر همین اساس وقتی سوارهنظام لشکر کوفه ، حمله کرد ، پیاده نظام سپاه امام که حالا تعدادشان خیلی کم شده بود ، در مقابل چادرها زانو زده و با نیزههای بلند ، تعدادی از اسبها و افراد را ناکار نمودند و پس از چند حمله ، سوارهنظام کوفه مجبور به برگشت شد. در این حمله ، شمر هم شرکت داشت و زخمی شد.
سوارهنظام ، از مقابل چادرها دور شد و سپس به زاویه شرقی حمله کرد . زُهیر و تعدادی به مبارزه با آنها شتافته ، دلیرانه دفع حمله نمودند. سوارهنظام ، حمله را بیفایده دید و
برگشت. حالا حدود ساعت ۱۰ صبح شده بود.
به دستور عمرسعد ، مجددا سپاه امام را تیرباران کردند. به این حمله ، حمله دوم میگویند. آنهایی که تعداد لشکریان امام را ۱۲۰ نفر ذکر کردهاند ، تعداد شهدای این حمله دوم را هم ۳۸ نفر عنوان کردهاند. تعدادی از اسبهای سپاه امام هم در این تیرباران کشته شدند.
حالا که دیگر ساعت حدود ۱۱ شده بود ، امام دستور داد که هریک از افراد به جنگ گروهی از لشکر کوفه بروند. یعنی یک نوع جنگ تن به تن نابرابر. این به خاطر کثرت لشکر کوفه و قلّت سپاه امام بود. اصحاب با هم قرار گذاشتند که تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به جنگ برود.
بُریر و مسلم بن عوسجه از اولین شهدا در این مرحله بودند. در مورد این دو بزرگوار قبلا توضیح دادم. مسلم از صحابی پیامبر و مسنّ بود و دلیرانه جنگید و پس از قتل تعدادی از کفار لشکر کوفه به شهادت رسید.
بریر از شیعیان خاص علی ع و حسنین ع بود و در میان جمعی از لشکر کوفه گیر افتاد و مردانه جنگید و تعدادی را راهی دوزخ کرد و در نهایت شهید شد.
هرکدام از اصحاب امام ، در بین گروهی از کوفیان میجنگیدند و چندین بار اتفاق افتاد که کار هر یک به جاهای باریک میکشید و نزدیک بود که اسیر شوند. هر بار حضرت ابالفضل ع با حمله جانانه خود آنها را از اسارت نجات میداد و به جنگ ادامه میدادند. اما در نهایت یکی یکی به شهادت میرسیدند.
حبیب بن مظاهر وقت اذان ظهر شهید شد. چونکه نوشتهاند امام ع خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره کند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر ص قبول نمیشود؟» به جنگ او رفت اما دوستانش به کمکش آمدند و حبیب ، این پیرمرد روشنضمیر و صحابی پیامبر، کشته شد. امام (ع) از شهادت حبیب متأثر شده و برای اولین بار در روز عاشورا گریست.
بعد از آن ، اذان گفته شد و قرار شد نماز بخوانند که شرح آن را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
نماز ظهر عاشورا به اذان یکی از اصحاب امام حسین ع ، شروع شد. البته مؤذن رسمی امام حسین ع در کربلا حجاج بن مسروق بوده است. اما در ظهر عاشورا ، احتمالا این آقا شهید شده بود و در برخی منابع آمده که حجاج بن مسروق ، قبل از ظهر به شهادت رسید و لذا در منابع ، ذکر شده که اذان ظهر عاشورا را ابوثمامه صائدی گفته است. قرار شد که جنگ برای مدت کوتاهی متارکه شود تا نماز برگزار گردد اما همینکه تکبیره الاحرام گفته شد ، پسر نحس عمرسعد که یک نوجوان به نام حَفص بود ، پدرش را تشویق کرد که در حین نماز به اصحاب امام حسین ع ، تیراندازی کنند. این فرزند نحس که این سنت زشت را پایهگذاری کرد بعدها که بزرگتر شده بود توسط مختار دستیگر شد و اعدام گردید. مختار سرهای عمرسعد و پسرش را برای محمدحنفیه فرستاد و بدنهای آنها را آتش زد.
تا قبل از اینکه نماز ظهر عاشورا برگزار شود ، به جز اهلبیت، حدود ۳۰ نفر از اصحاب امام حسین ع زنده بودند. تعدادی از آنها به همراه اهلبیت ، در نماز شرکت کردند و برخی با شروع تیراندازی از امام و دیگران محافظت کردند که برخی به شهادت رسیدند.
بعد از نماز اولین کسی که به میدان رفت زُهیربن قین بود. در مورد زُهیر قبلا در اینجا به تفصیل سخن گفتم.
نقل شده که زهیر ، قبل از نماز هم یک جنگی به همراه حُر داشته و یا اینکه به کمک چند نفر از صحابی رفته. اما بعد از نماز به تنهایی به میدان رفت و جنگ نمایانی کرد. رسم بوده که در جنگها هرکس برای خودش رجزی میخوانده و بعد حمله میکرده. خیلیها میپرسند که چرا در روز عاشورا اینقدر شعر خوانده میشده و مگر در آن بحبوحه ، وقت خواندن شعر بوده؟
بنده قبلا در این رابطه مطالبی گفتهام و عرض کردم که اصلا حرف زدن عادی اعراب هم شعر بوده و اعراب در شعر خیلی قوی بودهاند و مخصوصا قبل از جنگ ، رسم بوده که شعر بخوانند و بر همین اساس ، معجزه پیامبر اسلام هم ، از نوع کلامی بوده است و البته عالیترین کلام. اعراب در نثر هم قوی بودهاند ولی نه مثل شعر و همیشه در مواقع مقتضی و هیجانی و احساسی از شعر استفاده میکردهاند.
در عوض ایرانیها در نثر قویتر بودند و شعر آنها مثل عربها پیشرفته نبود و به همین دلیل بود که بعدها در زمان حکومت عباسیان ، عبدالله بن مقفع ، که یک ایرانی بود با ترجمه چند کتاب ایران باستان ، به عربی ، مثل کلیله و دمنه و خداینامه ، پایهگذار نثر عربی شد. در این رابطه بعدها در بحث تاریخ تمدن ، بازهم صحبت خواهم کرد.
خلاصه اینکه زُهیر به میدان رفت و این رجز را خواند :
انَا زُهَیْرٌ وَانَا ابْنُ الْقَیْنِ • اذُودُکُمْ بِالسّیْفِ عَنْ حُسَیْنِ .
من زهیرم، فرزند قین؛ شما را با شمشیر از حسین (علیهالسلام) دور میکنم.
برخى منابع، دو بیت دیگر نیز در ادامه رجز زهیر نقل كردهاند:
« انَّ حُسَيناً احَدُ السِّبْطَينِ • مِنْ عِتْرَةِ البَرِّ التَقِىّ الزِّيْنِ
ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ غَيْر المَيْنِ • اضْرِبُكُمْ وَلا ارى مِنْ شَيْنِ»
زهیر ابتدا ، خیلی برای لشکر کوفه ، خطابه خواند و آنها را سرزنش کرد بعد از آن مبارز طلبیدند و کسی جرات نکرد که جلو بیاید. زهیر از پهلوانان عرب بود و هیکل درشتی داشت. شمر ، جمعی را وادار کرد که گروهی به زهیر حمله کنند. این کار را کردند و زهیر جنگ جانانهای کرد و ۱۲۰ نفر از سپاه کوفه را به دوزخ فرستاد. به نظر میرسد این آمار که در مناقب ابنشهرآشوب آمده ، اغراق باشد و در امالی شیخ صدوق ، عدد ۱۹ ذکر شده است که به واقعیت نزدیکتر است. دست آخر که زهیر، زخمهای زیادی برداشته و خسته شده بود ، دو نفر از عقب و جلو با نیزه به او حمله کرده و او را به شهادت رساندند. رحمت خدا بر او باد.
بعد از زهیر ، افراد دیگری به میدان رفته و شهید شدند. یکی از اینها نافع بن هلال بجلی است که تیرانداز ماهری بود و ۱۲ نفر از کوفیان را به تیر بست. یکی از کوفیان با شمشیر دستش را قطع کرد. نافع به زمین افتاد و اسیر شد. او را پیش شمر آوردند و شمر گردنش را با شمشیر زد و بهشتی شد.
رجز معروف : أنا الجملي أنا علي دينعلي که در تعزیهها میخوانند از همین نافع بن هلال است.
یکی دیگر عابس بن ابیشبیب شاکری است که رزم او خیلی معروف است.
نقل شده ، وقتي عابس به ميدان رفت، دشمنان گفتند: شير شيرها آمد. كسي به تنهايي به مقابله با او نرود.
عمر سعد گفت: او را سنگباران كنيد. عابس كهچنين ديد، زره و كلاهخودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت.
راوي ميگويد: گاه دستههاي دويست نفري از برابرش ميگريختند. آنگاه از هر چند سو بر او يورش آوردند و او را كشتند، به گونهاي كه وقتي كشته شد، سرش ميان دستان چندين نفر بود و هر یک ادعا ميكرد، وي او را كشته است.
عابس از شجاعان و پهلوانان عرب بود . اینکه بعضی جنگجویان ، بدون زره و کلاهخود به میدان میرفتهاند به این دلیل است که حمل اینها مشکل بوده و خود زره و کلاهخود ، مانع مانورهای مناسب هستند. شگرد این افراد این بوده که دست چپ خود را برای گرفتن سپر و یا شمشیر زنی ، قویتر میکردند و لذا دیگر نیاز به زره و کلاهخود نمیدیدند. یعنی گاهی با هر دو دست شمشیر میزدهاند و یا با یکدست شمشیر و با دست دیگر گرز یا تبر میزدهاند. کارشناسان جنگ ، معتقدند کسانی که در استفاده از دست چپ ، مهارت داشتهاند ،جنگاوران قهاری بودهاند.
خلاصه اینکه بعد از عابس هم افراد دیگری به شهادت رسیدند. یکی از اینها وهب بن عبدالله کلبی بود که این آقا مسیحی بود و تازه به دست امام حسین ع ، مسلمان شده بود و در کربلا مردانه جنگید تا به علت خستگی و زخمهای زیاد ، اسیر شد و گردنش را زدند. سر او را به سمت چادر اهلبیت پرتاب کردند. مادر وهب که در بین اهلبیت بود سر را برداشت و به سمت کوفیان پرتاب کرد و گفت چیزی را که در راه خدا داده ، پس نمیگیرد.
در مورد شخصیت وهب ، در روایات تاریخی ، خیلی اختلاف نظر هست و چند نفر با اسم وهب در تاریخ کربلا ذکر شدهاند که ممکن است داستان آنها باهم مخلوط شده باشد.
حدودا دوساعت از نماز ظهر گذشته بود که تمام یاران امام به شهادت رسیدند و دیگر نوبت جوانان بنیهاشم رسید که شرح آن را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جنگهای روز عاشورا ، متنوع بود. گاهی تن به تن ، گاهی گروهی و گاهی سوارهنظام و گاهی تیرباران بود.
اما در نهایت در حدود ساعت ۲ بعدازظهر روز عاشورا ، دیگر کسی از اصحاب باقی نمانده و همگی شهید شده بودند و نوبت به اهلبیت پیامبر رسید.
اولین کسی که از اهلبیت ، اعلام آمادگی کرد ، حضرت علی اکبر ع بود.
اینکه حضرت علی اکبر ع ، اولین فرزند امام حسین ع بوده ، و آیا از امام سجاد ع بزرگتر بوده یا نه خیلی محل اختلاف است. مادر او ، لیلی یا لیلا نام داشته و در مورد حضور این خانم در کربلا هم خیلی اختلاف نظر هست. برخی منابع نام او را امّلیلا گفتهاند . والله اعلم.
علی اکبر ع در سال ۳۳ در زمان عثمان متولد شده اما روز تولد ایشان دقیقا مشخص نیست و برخی منابع ۱۱ شعبان گفتهاند که در تقویم ما ، روز جوان نامگذاری شده است.
با این حساب ، علی اکبر ع در روز عاشورا ۲۸ سال سن داشته است و بعید است که همسر نداشته باشد. اما در مورد داشتن فرزند ، خیلی اختلاف نطر هست. در کامل الزیارات ابن قولویه ، بر فرزندان علی اکبر ع سلام فرستاده شده است اما بر اساس تحقیقات مورخین تاریخ اسلام ، نسل امام حسین ع ، صرفا از طریق امام سجاد ع ادامه یافته و بعید است که از علی اکبر ع ، فرزندی باقی مانده باشد. شاید فرزندانی داشته که فوت کردهاند.
خلاصه اینکه علی اکبر ع ، شبیهترین افراد دوره خود به پیامبر اسلام ص بوده است و جمله معروف اشبهالناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولالله در مورد ایشان است.
به نقلی ، تمام فرزندان امام حسین ع ، علی نام داشتهاند و منظور از علی اکبر ع ، همایشان بوده و منظور از علی اصغر ع ، حضرت امام سجاد است و آن طفل رضیع و شیرخوار که به اسم علی اصغر میشناسیم، فرزند یکی دیگر از اهلبیت بوده که امام حسین ع در لحظات آخر بر سر دست گرفت و به تیر حرمله ، گلویش شکافته شد.
به نقل دیگری علی اکبر ع هم ایشان بوده و امام سجاد ع را علیاوسط مینامیدند و آن طفل شیرخوار ، علی اصغر بوده است.
خلاصه اینکه علی اکبر ع ، به نزد امام حسین ع آمد و اجازه نبرد خواست. امام به ایشان اجازه داد . علی اکبر ع به شکل سواره به میدان آمد و رزم نمایانی کرد. گفته شده که حتی تا ۲۰۰ نفر را هم راهی دوزخ کرد .
رجز علی اکبر ع در میدان جنگ این بوده
اَنا عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ بْنِ عَلی
نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَولیٰ بِالنَّبِی
تَاللهِ لایَحْکمُ فینا ابْنُ الدَّعِی
اَضْرِبُ بِالسَّیْفِ اُحامی عَنْ اَبی
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیٍّ قُرَشی
من علی فرزند حسین بن علی هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پیامبر(ص) سزاوارتریم؛ سوگند به خداوند این حرامزاده نمیتواند بر ما حکم راند، من شمشیر میزنم و از پدرم حمایت میکنم؛ آن هم شمشیر زدن نوجوانی از تبار هاشم و قریش.
بعد از مدتی جنگیدن ، به نزد پدر برگشت و طلب آب نمود که امام او را به سیراب شدن به دست پیامبر نوید داد.
علی اکبر ع مجددا به میدان برگشت . در حال نبرد بود که مُره بن منقذ ، از فرصت استفاده کرد و شمشیری بر فرق او زد که بیحال شد و خون از فرق مبارکش جاری گردید.
به نقلی ، کنترل اسب را از دست داد و اسب ، او را به وسط لشکر برد و لشکریان کوفه بر سر او ریخته و او را قطعه قطعه کردند. رحمت خدا بر او باد.
در مقاتل، آمده است که : فقطعوه بأسْیافهم إرْباً إرْباً؛ با شمشیرهایشان او را قطعه قطعه کردند.
امام حسین(ع) پس از شهادت علیاکبر بر بالای جنازه او آمد، صورت به صورت او گذاشت و کشندگان او را نفرین کرد: «قَتَلَ الله قَوْماً قَتَلوک» و فرمود: «عَلَی الدُّنیا بَعْدَک الْعَفا؛ پس از تو افّ بر این دنیا باد.»
سپس از جوانان اهل بیت خواست که جنازه علیاکبر را به کنار خیمهها منتقل کنند.
بعد از واقعه عاشورا که لشکریان عمر سعد ، سرها را جدا نمودند ، سر ایشان هم به همراه سایر سرهای اهلبیت به شام رفت و در آنجا دفن شد.
اما بدن مبارک او در کربلا و در پایین پای امام ع دفن شده و به همین علت ضریح امام حسین ع ، زاویه دارد و به اصطلاح ، شش گوشه است.
در زیارت عاشورا ، بلافاصله بعد از سلام دادن به امام حسین ع ، به علی بن الحسین ع هم سلام داده میشود که منظور ، حضرت علی اکبر ع است.
بعد از شهادت علی اکبر ع ، تعدادی از برادران امام حسین ع به میدان رفته و یکی یکی به شهادت رسیدند از جمله جعفر بن علی ع فرزند امالبنین و عبدالله بن علی ع فرزند امالبنین و عثمان بن علی ع فرزند امالبنین و ابوبکر بن علی ع فرزند لیلی بنت مسعود و محمد اصغر بن علی ع .
پس از آن به قولی فرزندان امام حسن ع به میدان رفتند که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
نقل شده که ۴ نفر از فرزندان ذکور امام حسن مجتبی ع در کربلا حضور داشتهاند که از این ۴ نفر سه نفرشان به شهادت رسیدند.
حسن مُثنی ، عمر ، قاسم و عبدالله. اینها فرزندان امام حسن ع بودند که در روز عاشورا جنگیدند. حسن مثنی داماد امام حسین ع بود یعنی با دخترعموی خودش به نام فاطمه ازدواج کرده بود. حسن مثنی احتمالا بزرگترین فرزند امام حسن ع بوده است و ذکر شده آدم دانشمند ، شجاع ، جنگاور و باسخاوتی بوده. در زمان علی ع این آقا مسئول موقوفات علی ع بود چرا که علی ع خیلی چاه و زمین کشاورزی و نخلستان ، وقف کرد و اینها نیاز به یک اداره کننده داشت که حسن مثنی بود.
این آقا در روز عاشورا جنگ نمایانی کرد و به شدت زخمی شد و از اسب به روی زمین افتاد و فکر کردند که به شهادت رسیده.
وقتی در پایان روز ، برای قطع رووس آمدند، دیدند که او زنده است و لذا او را اسیر کردند و همراه با سایر اسرا به کوفه بردند.
در کوفه شخصی بنام اسماء ابن خارجه ، شفاعت او را کرد و او آزاد شد. اسماء او را به منزلش برد و تحت درمان قرارداد و بعدها به مدینه فرستاد. من نمیدانم که چرا اسم این آقا اسماء است. چونکه اسماء ، اسم زن است . شاید اسم مرد هم باشد که بنده خبر ندارم. اما این آقا از بزرگان و ثروتمندان کوفه بود و البته از دوستان نزدیک ابنزیاد و پدرش.
در مبارزه با قیام مسلم نقش اساسی داشت و در همراهی با عمرسعد هم سنگ تمام گذاشت و خودش هم قاتل برخی از شهدای کربلا است. اما چونکه با مادر حسن مثنی که خوله نام داشت، قوم و خویش میشدند، خیلی از حسن مثنی حمایت کرد و در نهایت باعث آزادی او شد.
حسن مثنی به مدینه رفت و بعدها در آنجا هم چندبار بر علیه بنیامیه قیام کرد و تحت تعقیب قرار گرفت تا بالاخره به فرمان ولیدبن عبدالملک در سال ۸۷ یعنی ۲۵ سال بعد از قیام عاشورا دستگیر شد و به شهادت رسید.
حسن مثنی بعد از قیام عاشورا ، همسرش را از دست داد و با خانمی به نام ام داوود ازدواج کرد که این خانم مادر رضاعی امام صادق ع میشود و اعمال امّداوود منسوب به اوست.
اگر یادتان باشد قبلا عرض کردم که تقریبا تمام قیامهای سادات ، بعد از عاشورا توسط سادات حسنی ، انجام شده است و اولین آنها همین قیام حسن مثنی است. به گفته برخی مورخین ، نسل امام حسن ع صرفا از حسن مثنی پا گرفت و بقیه در کربلا شهید شدند. از حسن مثنی چند پسر باقی ماند که عبارتند از عبدالله محض ، ابراهیم غِمَر ، حسن مثلث و داوود که از امّداوود بوجود آمد. در مورد هریک از اینها بعدها در تاریخ سادات ، مفصل صحبت خواهیم کرد.
و اما سایر فرزندان امام حسن ع ، همگی در کربلا شهید شدند . به عبارت دیگر نسل پیامبر در کربلا در شُرف انقراض بود. از امام حسین ع تنها امام سجاد ع باقی ماند و از امام حسن ع تنها حسن مثنی .
این همان قسمی بود که معاویه لع خورده بود که نسل بنیهاشم را براندازد. لعنت خدا بر این حرامزادگان که تنها دلیلشان برای زندکی مخالفت با امر خدا بود. این کافران و دشمنان خدا ، الان هم متاسفانه مورد احترام اهلسنت هستند و تمام کارهای آنها توسط فریبخوردگان سنّی به شکلی توجیه میشود که بعدها خواهیم گفت. خلاصه اینکه تلاشهای معاویه لع برای براندازی نسل پیامبر ، به اینجا رسید که الان در دنیا یکی نیست که مدعی باشد از نسل بنیامیه است. اما تا دلتان بخواهد در کل دنیا ، از غرب و مراکش گرفته تا شرق و مالزی و سنگاپور ، سادات داریم که تعداد آنها بیشمار است.
خب ، و اما سایر فرزندان امام حسن ع یکی عمر بود که نوجوان بود و جنگید تا به شهادت رسید. برخی منابع معتقدند او هم اسیر شد و بعدها با کاروان اسرا به مدینه بازگشت.
دیگری قاسم بود که داستان شهادت او خیلی معروف است و در تعزیهها ، جایگاه خاصی دارد. حضرت قاسم ع ، نوجوان ۱۳ سالهای بود که از امام ، اجازه خواست و به میدان رفت و رزم نمایانی کرد. شجاعت او را ستودهاند اما به نظر میرسد که به خاطر سنّ کم و جثه کوچک موفق به کشتن دشمن نشد. ابن نُفیل ازدی شمشیری حواله او کرد و او به شهادت رسید. امام حسین ع که شاهد معرکه بود به سرعت خود را به بالین او رساند و با ضربه شمشیری ابن نفیل را راهی دوزخ کرد و نعش قاسم را به سوی خیمهها برد.
داستان عروسی قاسم در روز عاشورا ، یک داستان کاملا ساختگی و بیپایه است که در کتابهای غیرمعتبر خیلی روی آن مانور داده شده.
و اما عبدالله ، کوچکترین فرزند امام حسن ع بوده که در کربلا در دفاع از عموی خود به شهادت رسید. منابع از او بعنوان آخرین شهید اهلبیت یاد کردهاند که وقتی امام حسین ع در گودال قتلگاه افتاد به سمت امام دوید و با ضربه یکی از اشقیا به شهادت رسید. البته در روز عاشورا بعد از شهادت امام حسین ع هم شهید داشتیم اما از اهلبیت نبوده که بعدا خواهم گفت.
سن عبدالله را در موقع شهادت ۸ سال گفتهاند که بعید است. چرا که امام حسن ع ، ۱۰ سال قبل از آن به شهادت رسیده بوده و عبدالله حداقل باید ۱۰ ساله میبوده.
برای امام حسن ع در برخی منابع، فرزند دیگری هم بنام زید ذکر شده که جوان برومندی بوده و در کربلا به شهادت رسیده است.
این هم شرح شهادت فرزندان امام حسن ع که ذکر شد. حالا به ذکر چند شبهه در این مورد میپردازم.
یکی اینکه چرا نام فرزند امام حسن هم ، باز حسن بوده که همان حسن مثنی یا حسن دوم باشد. جواب این استکه در بین اعراب مشکلی نبوده و خیلی از مواقع در حیات پدر هم اسم پدر و پسر یکی بوده و رسم اینچنینی در بین اعراب اشکالی نداشته است. همین حسن مثنی هم بعدها پسری داشته که حسن سوم یا حسن مثلث نامیده میشده .
دیگر اینکه چرا نام برخی از فرزندان ائمه ع ، ابوبکر و عمر و عثمان بوده؟
جواب این استکه این اسامی ، نامهای متداول در بین اعراب بوده و اگر افرادی با علی ع و یا با اسلام دشمنی کردند دلیل نمیشود که نام آنها از ادبیات عرب حذف بشود. نام خیلی از یاران نزدیک ائمه و شیعیان راستین هم یزید و معاویه بوده است. اگر شما با همسایهتان که مثلا اکبر نام دارد دعوا کنید ، دلیل نمیشود که اسم اکبر ، منفور خاندان شما بشود😳
سوال بعدی این استکه آیا این حرکت امام حسین ع که نزدیک بود منجر به قطع نسل پیامبر بشود آیا معقول بود؟
جوابهای زیاد و مفصلی از جهات گوناگون به این سوال داده شده که در بحث حکمتهای عاشورا در مورد آن بحث میشود اما به طور خیلی خلاصه و در یک خط باید عرض کنم ، آن کس که به امام حسین ع دستور قیام داده بود فکر همهجایش را هم کرده بود و الان هیچ نسلی در دنیا به اندازه سادات حسنی و حسینی ، محترم و معتبر و شناخته شده و متکثر نیست.
بقیه انشالله بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
بعد از شهادت فرزندان امام حسن ع در کربلا ، نوبت به رزم فرزندان حضرت زینب س رسید.
حضرت زینب س خواهر امام حسین ع و فرزند بعد از او بود. اینکه کلمه زینب از چه ریشهای است ، بنده دو روایت خواندهام. یکی اینکه به معنای زین اب است یعنی زینت پدر.
یکی هم اینکه زینب ، یکی از اسامی رومی است که به داخل زبان عربی وارد شده و برای عربها خیلی متداول بوده. اصل ابن کلمه زنوبیا ، یکی از خدایان روم باستان بوده. قبلا خدمت شما عرض کردم که دو کشور ایران و روم در شمال عربستان بودند. یکی در شمال شرق و یکی ور شمالغرب و به همین میزان زبان و فرهنگ ایرانی و رومی در بین آنها نفوذ داشت و خیلی از کلمات آنها، ایرانی و رومی بود که حتی این کلمات به داخل قرآن هم وارد شده. مثل کلمه فردوس که واژهای پارسی و گرفته شده از پردیس است.
خلاصه اینکه برخی معتقدند ، زینب از زنوبیا گرفته شده است . والله اعلم
ایشان با پسرعمویش ، عبدالله بن جعفر طیار ازدواج کرد.
جعفر طیار برادر علی ع بود که در ضمن، سرپرست مهاجرین به حبشه در زمان پیامبر هم بوده . یعنی وقتی در دوران مکه ،پیامبر ص تعدادی از مسلمانان را به حبشه فرستاد این آقا سرپرست آنها در حبشه بود و با نجاشی ، گفتگوی خیلی معروفی دارد که در تاریخ ثبت شده. عبدالله ، اولین فرزندی از مسلمانان حبشه بود که در حبشه بدنیا آمد.
جعفر طیار همراه با خانوادهاش در سال ۷ هجری به عربستان بازگشت و مستقیم به مدینه آمد. پیامبر از باب هدیه به جعفر طیار ، نماز جعفر طیار را به او آموخت که خیلی معروف است. پیامبر اسلام که خیلی به جعفر علافه داشت ، سال ۸ هجری ، سپاهی را به فرماندهی جعفر برای جنگ موته فرستاد که جعفر در ابن جنگ شهید شد و پیامبر در مورد او فرمود که جعفر را در بهشت میبینم که خداوند دو بال به او برای پرواز داده است و اینطور بود که به جعفر طیار معروف شد.
عبدالله که فرزند جعفر بود با حضرت زینب ازدواج کرد. این آقا به قولی در فتوحات شرکت داشت و زمینهایی در مصر خریده بود و جهت کشاورزی در اختیار کشاورزان مصری گذاشت و سهم او را میفرستادند.
این مسئله ، خیلی مهم است و به بحث ما ربط دارد که بعدا خواهم گفت.
القصه ، ذکر شده که حضرت زینب س ، در هنگام ازدواج شرط گذاشت که همه جا همراه با امام حسین ع حضور داشته باشد و لذا در هنگام سفر امام حسین ع به سمت کوفه ، خودش و فرزندانش به همراه امام ، از مدینه و مکه خارج شدند.
به روایتی ، زینب س دارای ۴ فرزند ذکور بوده که علی عون محمد و عباس بودهاند.
عون و محمد در کربلا حضور داشتند و به شهادت رسیدند.
خب اینکه چرا ، عبدالله بن جعفر ، شوهر حضرت زینب به کاروان امام حسین ع ، ملحق نشد و با آنها نیامد بحثی استکه انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
قبلا یکبار در ارتباط با کسانی از اهلبیت که در قیام عاشورا شرکت نکردند ، صحبت کردم.
مورخین در ارتباط با اینها نظرات مختلفی دارند.برخی از مورخین معتقدند هیچ عذری برای عدم همراهی با امام حسین ع پذیرفته نیست. اگر محمدبن حنفیه و یا عبدالله بن جعفر در قیام ، شرکت نکردند اشتباه کردند.
عبدالله بن جعفر به قولی نابینا و مریض بود و کهولت سناش مانع از یاری امام حسین ع شد. آیا پیرتر از عبدالله بن جعفر در سپاه امام حسین ع نبود؟ مگر مسلم بن عوسجه و حبیببن مظاهر ، که از صحابی پیامبر هم بودند پیرتر از عبدالله بن جعفر نبودند؟ آیا نابینا بودن او مانع از دفاع لسانی میشد؟ چرا عبدالله با زبانش به یاری امام برنخواست؟
چرا فردی مثل محمدبن حنفیه که پیر هم نبود و فقط اندکی میلنگید به دفاع از امام زمانهء خود بر نخاست؟ مگر فریاد هل من ناصر امام حسین ع را نشنیدند ؟ چرا لبیک نگفتند؟ اینها همه اشتباه کردند و از حوزه ایمان خارج شدند.
این نظریه برخی از مورخین است.
و اما دسته دیگری از مورخین معتقدند که اشخاصی مثل محمدبن حنفیه که امامزاده هستند خودشان بهتر میدانند که چه کاری خوب است و چه کاری بد و لذا در حیطه عقل ما نیست که راجع به آنها قضاوت کنیم.
این نظریه ، علمی نیست و در حقیقت به جای پاسخ دادن به سوال ، قصد دارد منکر اصل سوال بشود یعنی پاک کردن صورت مسئله. مضافا بر اینکه ، امامزادگان ، معصوم نیستند و بعضی از انها بودند که خطا کردند و در مقابل برادران خود ایستادند و ادعای امامت کردند مثل جعفر کذاب پسر امام هادی ع و عموی امام زمان عج که شد عامل لو دادن مخفیگاه امام زمان عج.
دسته دیگری از مورخین معتقدند که اینکه اینها ، امام زمانهء خود را یاری نکردند و ندای او را لبیک نگفتند ، قطعا خطا بوده ، اما ما پیرو ائمه معصوم شیعه هستیم و با توجه به تجلیلی که ائمه بعدی از جمله امام صادق ع از افرادی مثل محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر بعمل اوردهاند ، مجاز به تخریب جایگاه این بزرگواران نیستیم. مضافا بر اینکه محمد حنفیه خودش بعد از عاشورا ، قیامهایی را برعلیه بنیامیه رهبری کرد و هدایتگر مختار در انتقام گرفتن از قاتلین اهلبیت شد.
خب این هم پاسخ به شبههای در زمینه عبدالله بن جعفر.
در مورد حضرت زینب س باید عرض کنم که وجود مقدس ایشان به عنوان یک زن در آن خفقان بنیامیه و در فقدان همه مردان اهلبیت به جز امام سجاد ع که ایشان هم در آن موقعیت بیمار بود ، واقعا یک وجود مغتنم و اساسی برای شیعه بوده و به قول معروف کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود. مضافا بر اینکه خطبههای متعدد و سخنان کوبنده ایشان باعث شد که عبیدالله از قتل امام سجاد ع منصرف بشود و اگر سخنان ایشان نبود شاید رشته امامت قطع میشد. اینها را انشالله بعدا به تفصیل خواهیم گفت.
به هر حال ، حضرت زینب س ، بعد از واقعه کربلا و برگشت از اسارت ، در مدینه شروع به برگزاری مراسم عزاداری برای اهلبیت و روشنگری کرد و قیام جدیدی در مدینه راه انداخت . همین مسئله باعث کوچ اجباری ایشان به مصر یا شام شد. به قولی ایشان همراه با شوهرشان به مصر تبعید شدند و در زمینهای کشاورزی که عبدالله بن جعفر در آنجا داشت ، ساکن شدند و حضرت زینب س در همانجا فوت کرد و قبر ایشان الان در مسجد سیده زینب در قاهره است که زیارتگاه اهل سنت میباشد.
قول دیگری معتقد است که ایشان به همراه شوهرشان مجبور به مهاجرت به شام شدند و در همانجا هم فوت کردند و اکنون مزار ایشان در محله زینبیه دمشق ، زیارتگاه شیعیان و اهل تسنن است.
القصه ، بعد از شهادت فرزندان حضرت زینب س در کربلا ، تعدادی دیگر از اهلبیت به میدان رفتند و شهید شدند از جمله تعدادی از فرزندان و نوادگان عقیل ، برادر علی ع و برخی از نوادگان عموهای علی ع و حتی یکی از نوههای ابولهب که نامش در تاریخ ذکر نشده.
در پایان فقط امام حسین ع و حضرت ابالفضل ع باقی ماندند که شرح شهادت آنها را انشالله فرداشب خواهم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
رزم بسیاری از اصحاب و اهلبیت ع تا ساعت حدودا ۲ بعدازظهر تمام شد و از این ساعت به بعد فقط امام ع و حضرت ابالفضل ع باقی ماندند. بر اساس نقل مورخین، رزم این دو بزرگوار حدود ۲ ساعت و نیم طول کشید تا به شهادت رسیدند.
حضرت ابالفضل ع ، پسر علی ع و اولین فرزند امالبنین بود که از نظر زیبایی و هیکل درشت و تنومند در روزگار خودش بینظیر بود. نقل شده که در جنگ صفین هم در حالیکه ۱۲ یا ۱۳ سال داشت شرکت داشته است که البته برخی منابع میگویند که عباس ع در جنگهای زمان علی ع ، فقط شرکت داشت اما سن او اقتضای جنگیدن نمیکرد.
فاطمه بنت حزام ، یا امالبنین یکی از زنان برجسته و باتقوای دوره خود بود که با علی ع ازدواج کرد. اینکه این ازدواج مبارک در چه سالی بوده ، خیلی اختلاف نظر هست. برخی مورخین میگویند در سال ۱۶ هجری بوده و برخی مورخین معتقدند در سال ۲۳ یا ۲۵ بوده است. آنچه مسلم است در هر کدام از این سالها که بوده باشد ، امام حسن ع و امام حسین ع ، جوانان رشیدی بوده و کودک نبودهاند. بنابراین داستانهایی که در مورد نگهداری از کودکان حضرت فاطمه س توسط امالبنین ساختهاند کاملا دروغ است. اینکه امالبنین به علی ع عرض کرده که در خانه ، مرا فاطمه صدا نکن که دل بچههایت بسوزد این هم سندیت ندارد. چرا که در آن موقع فرزندان حضرت فاطمه و حتی حضرت زینب س ، کودک نبودهاند و شاید همسر هم داشتهاند.
یک نکته هم که باید در مورد فرزندان فاطمه زهرا س عرض کنم در مورد امکلثوم است. قبلا خدمت شما عرض کردم که کلثوم اسم مرد است و آنچه که اسم زن است ، امکلثوم است. بسیاری از مورخین معتقدند که امکلثوم ، کنیه حضرت زینب بوده و علی ع دختری بنام امکلثوم از حضرت فاطمه س نداشته است. برخی هم معتقدند که یک امکلثوم در خانه علی ع بوده اما دختر علی ع نبوده بلکه دختر ابوبکر بوده که بعد از وفات ابوبکر ، به همراه برادرش محمدبن ابیبکر ، تحت تربیت علی ع قرار گرفتند و قبلا در این رابطه صحبت کردهام.
این ام کلثوم که دختر ابوبکر بود ، مدتی بعد با عمر ازدواج کرد. و لذا این شبهه که میگویند چطور دختر فاطمه س ، با قاتل مادرش که عمر بوده ازدواج کرده ، شبهه درستی نیست و آن امکلثوم که با عمر ازدواج کرده ، دختر ابوبکر بوده است.
خلاصه اینکه امالبنین به خانه علی ع آمد. یک نقلی هست که میگوید امالبنین در سال ۱۶ وارد خانه علی ع شد ولی تا ۱۰ سال بچهدار نشد و حضرت ابالفضل در سال ۲۶ متولد شد.
یک نقل دیگر هم میگوید امالبنین در سال ۲۵ وارد خانه علی ع شد و حضرت ابالفضل سال بعدش به دنیا آمد.
بعد از حضرت ابالفضل ع هم عبدالله ، جعفر و عثمان به دنیا آمدند که همگی در کربلا شهید شدند.
خود حضرت ابالفضل ع با لُبابه ، دختر عبیدالله بن عباس ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر به نامهای فضل و عبیدالله شد.
فضل همراه پدر به کربلا آمد و در کربلا شهید شد. اما عبیدالله ، کودک بود و به کربلا نیامد و در مدینه نزد امالبنین ماند و بعد از واقعه کربلا ، عمر طولانی کرد و امام صادق ع را هم درک نمود. عبیدالله از مردان شجاع و باسخاوت عرب بود و نسل حضرت عباس ع که به سادات علوی مشهور هستند از او پا گرفت. از این سادات علوی ، دانشمندان زیادی به پا خواستهاند و نسل ایشان هنوز هم هست.
خب این هم توضیحاتی در مورد حضرت ابالفضل ع. انشالله بقیه بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim