اما در مورد ایران و روسیه اینطور نیست.
روسیه از اول به یهودیها روی خوش نشون نداد. این مسئله بیشتر برمیگرده به فعالیتهای فیلسوف معروف روسی و مشاور بسیار مورد اطمینان پوتین یعنی الکساندر دوگین که تا جایی که تونسته از افتادن روسیه به دام یهودیها جلوگیری کرده. البته نظام اقتصادی روسیه بعد از فروپاشی شوروی ، نظام سرمایه داری شد و یهودیها جولان خوبی دادند ولی بعدش خیلی تغییر کرد و الان سرمایه و بانکها بیشتر، ملی شده و خود روسها سرمایه را تامین میکنند. مخصوصا بعد از سفر سردار سلیمانی و بعدش هم سفر آقای رییسی به روسیه این روند دافعه ، برای یهودیها خیلی بیشتر شد و بعد از ورود روسیه به جنگ اوکراین در حقیقت دشمنی روسیه و یهودیها که زلنسکی خودش یکی از اونهاست بسیار عمیق شد.
این مقاله روزنامه مشرق هم با بحث دیشب ارتباط دارد و هم با بحث امشب.
مطالعه بفرمایید
https://www.mashreghnews.ir/news/577917/%D8%BA%D9%88%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%AF%DB%8C-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86%D8%AF-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1
خب حالا میاییم سراغ ایران.
آیا بانکها و سرمایهء ایران هم دست یهودیهاست؟ و آیا سیاست های اقتصادی را یهودیها تعیین میکنند؟
جواب بنده این استکه مستقیما نه. ولی به طور غیر مستقیم چرا.
یعنی چه؟
یعنی اینکه در کشور ما اقتصاد براساس بانکداری اسلامی نیست. بی تعارف باید بگویم اقتصادمان براساس نظریات اقتصاددانهای یهودی قرون ۱۸ و ۱۹ مثل آدام اسمیت ( نویسنده کتاب معروف ثروت ملل) و دیوید ریکاردو و مخصوصا جان مینارد کینز اداره میشود که توسط یک سری غرب زده در دانشگاهها تدریس میشود. خود بنده هم در زمانی که اقتصاد میخواندم نظرات همین عالیجنابان را در کلهء ما میکردند و هنوز یک نفر پیدا نشده که وزارت علوم را موظف کند دروس اقتصاد اسلامی درس بدهند و در بحث پول و جدا کردن ارزش پول از طلا خدمت شما توضیح دادم که اینها چقدر ثروت کشورها را به یغما بردند.
همه این مکاتب اقتصادی مثل مکتب کینز و نئوکینز برای چپاول ملتهاست و متاسفانه در کشور ما هم این بلیه ، هست
علی ایحال درست است که ما در کشورمان نفوذ یهود را نداریم ولی یادمان باشد که در کشور ما تعداد زیادی بهایی زندگی میکنند که در اصول و روش فرقی با یهودیت نمیکنند. و اینها در دانشگاهها و ادارات دولتی و بانکها و .... متاسفانه نفوذ زیادی دارند و البته مخفیانه.
خب حالا که بحث به اینجا کشید بد نیست یک تاریخچه ای هم از بابیت و بهاییت و وهابیت خدمت شما بگم.
انشالله جلسات آینده.....
باسلام
اگر بخواهم راجع به مذاهب ابداعی در این قسمت برای شما مطلب بگذارم باید عرض کنم که مذاهب خودساخته چه در بین اهل سنت و چه در بین شیعیان چندان هم ابداعی نیستند و از قدیم چنین تفکراتی بین برخی عالمان دینی بوده است . بالاخره نمیتوان گفت علمای دین همگی پاک و منزه هستند. مثلا جایگاه شهاب الدین زهری یا شریح قاضی یا ابن تیمیه و..... در بین علما چگونه است؟
این است که باید گفت انحرافات دینی هم اغلب از درون خود حوزه های دینی به پا خاسته و به قول بزرگان وای به حال وقتی که یک هدایتگر دینی منحرف شود.
اگر بخوام وارد این بحث بشم نیازه که یک مقدمهء کلامی خدمت شما بگم.
علم کلام ، علمیه که در مورد عقاید صحبت میکنه . حالا خیلی خلاصه و ساده بخوام بگم باید بگم که موضوع علم کلام اصول دینه و موضوع علم فقه فروع دین.
کلام در بین اهل سنت به دو بخش تقسیم میشه اشعری گری که پیروان ابوالحسن اشعری بودند و معتزله که پیروان واصل بن عطا. البته یه سری فرق فرعی مثل ماتریدی هم داریم که مهم نیستند. از نظر فقهی هم ۴ فرقهء حنفی ، حنبلی ،مالکی و شافعی.
اوائل اهل سنت برای استنباط احکام یا صحبت راجع به عقاید ، به احادیث مراجعه میکردند و بعد که علوم عقلی از زبان یونانی ترجمه شد و اصول استنباط را یاد گرفتند شروع به استفاده از این اصول کردند.
شق اول شدند پیروان ابوالحسن خان و لذا اشعری شدند. اوائل به اونها اهل حدیث هم میگفتند.
شق دوم شدند پیروان واصل خان. پسر عطا. و معتزلی شدن.
تا سالها ، معتزلیها خیلی غالب بودند و علوم عقلی بین اهل سنت رواج داشت ولی بعدها اشعریگری رواج پیدا کرد و مخصوصا از زمان ابن تیمیه در قرن ۷ هجری اینا خیلی فعال شدند. الان هم تقریبا تمام اهل سنت از نظر کلامی ، اشعری مذهب هستند.
در ضمن عقاید معتزلیها به شیعه نزدیکتر بود.
اما در شیعه ، تا سالها بعد از وفات پیامبر ص ، مااصلا نیاز به علوم عقلی و استنباط نداشتیم چون که ائمه ع در قید حیات بودند و هر سوالی داشتیم از اونها میپرسیدیم و اگر یه حدیث جعلی هم میدیدیم صحت و سقم اون را از ائمه میپرسیدیم اما اهل سنت ، بیچاره ها ، رها بودند و کسی را نداشتند که کمکشون کنه😳
در ضمن ، ائمه برای بعد خودشون هم یه راهکارهایی برای شناخت حق از باطل برای ما تعیین کرده بودند که به اخبار علاجیه معروف بود.
اما بعد از ائمه ، تا سالها ، مااز احادیث اونها استفاده میکردیم و در مباحث کلامی هم از روش و سیره و گفتارشون که به جا مانده بود بهره مند میشدیم. توی این دوره کتابهای حدیثی اعم از فقهی و کلامی خیلی خوبی نوشته شد و در همین مدت صحاح اربعه شیعه نوشته شد که عبارتند از اصول کافی شیخ کلینی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق و تهذیب و استبصار از شیخ طوسی.
بعد از شیخ طوسی ره یعنی در قرن ۵ یه نهضتی ایجاد شد برای ورود علوم عقلی به داخل حوزه های شیعی. البته این افکار از قبل هم بود ولی غلبه نداشت.
القصه در شیعه این سیرهء عقلی معروف شد به اصولیگری و اون سیرهء روایی معروف شد به اخباریگری.
اینکه بگوییم کدام برحق هستند و کدام در گمراهی، اصلا سوال درستی نیست چون این دو ، دوتا مذهب جدا نیستند بلکه دو روش برداشت و استفاده از دین است و در بین هردو گروه ، علمای برجسته و خدوم و فرزانه زیاد بوده اند.
کم کم روش عقلی راه افراط پیمود و طوری شد که در دولت صفویه اخباریها برعلیه اصولیها قیام گردند و با حمایت سلاطین صفوی نهضت اخباریگری شایع شد. حالا داستانش خیلی طولانی و مفصله. فقط خدمت شما بگم این نهضت در اواخر صفویه کم کم منکوب شد و با ظهور علامه وحید بهبهانی و بعدها شیخ انصاری بساط اونها برچیده شد و الان جریان غالب حوزه ها ، جریان اصولیگری است که در زمان ما علامه طباطبایی و حضرت امام ره و علامه جعفری و.... از پرچمداران این نهضت بودند.
خب حالا این مقدمهء خیلی خیلی خلاصه و خودمونی گفته شد تا بریم سراغ اصل موضوع
اصل موضوع ، جریان فرقه سازی بین شیعه و سنی است.
اول از سنیها شروع میکنیم.
اینها احادیث جعلی و افکار انحرافی زیاد داشتند و میدونید که اسراییلیات که قبلا خدمت شما توضیح دادم بین اونا زیاد بود. البته معتزله بااحتیاط این احادیث را میپذیرفتن ولی اشعریون خیلی احتیاط نمیکردند و الانم همینطوره و خیلی احادیث بدون سند یاضعیف یا موضوع و مجعول دارن.
بعد یکی از این اشعریون اومد به زعم خودش این افکار را پالایش کنه. منتها افراط کرد و به جایی رسید که خودش را عقل کل حساب میکرد و بقیه را نفهم و به هرکسی هم باهاش مخالفت میکرد برچسب کفر میزد . این شد مذهب تکفیری ابن تیمیه ملعون در قرن ۷ هجری.
این ابن تیمیه اینقدر منفور بود که خود اهل سنت هم باهاش بد بودند و با شکایت علمای اهل سنت چندین سال زندان شد و آخرالامر هم به قولی در زندان خودکشی کرد.
چندتا شاگرد کودن هم از خودش به جا گذاشت که راه اون را ادامه میدادن مثل ابن قیم جوزی و شمس الدین ذهبی که اهل سنت خیلی قبولش دارن.
اما چندتا فتوای جنجالی از این ملعون هست که خیلی کشتار راه انداخت.
یکی اینکه برعلیه غازان خان مغول که مسلمان شده بود و با اتحاد یه سری مسلمان دیگه به شام حمله کرده بود فتوای جهاد داد. این اولین بار بود که فتوای جهاد برعلیه مسلمانان دیگه داده میشد.
البته قبلا فتوای بغی داشتیم ولی فتوای جهاد برعلیه مسلمان نداشتیم. این شد مبنای فکری گروههای تروریستی جدیدالتاسیس مثل داعش که با استناد این حکم، مسلمانکشی راه بیندازن.
بعدش توی همون قرن ۷ و ۸ حکم به تکفیر شیعیان داد که جهاد بااونها از جنگهای صلیبی و مغولها و کفار ، واجبتره.
اینم الان مستند گروههای تکفیری است و میبینید که مسلمان و شیعه میکشند اما بااسراییل کاری ندارند.
دیگه اینکه به شدت با زیارت قبور و شفاعت و شفاء خواستن و ...مخالفت میکرد و موجب کفر میدونست. و خیلی احکام محیرالعقول دیگه.
این اندیشه های باطل کمابیش بین علمای سنی بود و توی کتابهاشون میاوردند.
بعدها در قرن ۱۹میلادی که دولت انگلیس به تشویق و راهنمایی یهودیها تصمیم به مذهب سازی گرفت یه سری مطالعات اسلام شناسی عمیق انجام داد و در طی این مطالعات به اندیشه های این ملعون رسید و این افکار را بهترین افکار برای فرقه سازی و قتل عام مسلمانان تشخیص داد.
حالا این تفکرات نیاز به سه بازو داشت. یکی پول.
یکی رهبر مذهبی و یکی هم نیروی نظامی.
یه شخصی بنام محمدبن عبدالوهاب را پیدا کردند بیسواد و جاه طلب و از مریدان ابن تیمیه و اون را گنده کردند که تو چقدر خوبی و اصلا بهشت برای تو خلق شده و تو منجی بشریت هستی و اگر قیام کنی و مردم را مجبور کنی به اصل اسلام رجوع کنند خدمت بزرگی به اسلام و مسلمین کردی و خلاصه فقط تو آدمی و بقیه یه مشت خس و خاشاک. حالا یه داستان مستر همفر هم ساختند که خیلیها اعتقاد دارن این داستان جعلیه. ولی جعلی باشه یا نباشه اصل داستان درسته. و اسم مذهبشون بنام موسس اون شد وهابیت.
بعدش از یه دارو دسته یهودی که در عربستان زندگی میکردند و باقیمانده یهود خیبر و از نسل همونها بودند بنام قبیله عنزه پیدا کردند و پول و امکانات بهشون دادند تا برعلیه دولت شریف حسین که شیعه بود و تحت خلافت عثمانی در عربستان حکومت میکرد قیام کنند. اینا همون سعودیها بودند. خاندان آل سعود از قبیلهء عنزه.
حملات خودشون را با پول یهودیهای انگلیسی شروع کردند و پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره شریف حسین شیعه فراری شد و رفت عثمانی و این سعودیها، حجاز را تحویل گرفتند و حکومت سعودی تشکیل دادند و چاههای نفتشون را هم در اختیار انگلیسیها گذاشتند. و از اون به بعد شروع به کشتار و تکفیر و اختلاف افکنی و سرکوب عربهای عربستان و تخریب مقابر و مشاهد کردند و هروقت منافع آمریکا و نظام سلطه جایی به خطر میفته اینا میرن کمک و خلاصه این فرقه سازی فقط در جهت تامین منافع یهود بود.
دور هم تاریخ بخوانیم...
دانستن تاریخ و سیاست روشنگری را افزایش می دهد و چراغ راه آینده خواهد بود☝️
ادمین؛
@arefaneh53
https://eitaa.com/joinchat/4076339405Cfc875bb1eb
@tarikhbekhanim
May 11
باسلام و عرض ادب
همانطور که بارها خدمت شما عزیزان اعلام نمودم هدف غایی از مطالعهء تاریخ ، عبرت گیری است و اهداف تبعی دیگر ، زیادند که از جملهء آنها ریشه یابی حوادث میباشد.
اگر ما تاریخ بدانیم آنوقت متوجه میشویم که مثلا ریشهء تفکرات تکفیری چه بوده و از کجا منشاء گرفته است. اگر بدانیم چنین تفکراتی در قرن ۷ هجری رایج و در یک مغز بیمار که در نهایت خودکشی کرده است تولید و بازپروری شده و یک برداشت و آنالیز اشتباه محض، از دین و روایات بوده است آنوقت تحلیل خیلی از مسائل برای ما آسان میشود.
اگر بدانیم که در زمان ابن تیمیه ملعون که شرق کشور اسلامی بوسیله مغولها تهدید میشد و غرب آن توسط صلیبیون ، آنوقت این حمار بالفطره جنگ با شیعه و به قول خودش روافض را مهمتر از جنگ با کفار میدانسته و اسم جهاد روی آن میگذاشته ، تحلیل وقایع امروز و اطلاعیهء داعش مبنی بر به عهده گرفتن این حوادث برای ما آسانتر میشود.
این استکه شنیدن اخبار گوناگون و عجیب برای یک تاریخدان اصلا تازگی ندارد چرا که میداند از روز خلقت انسان تا کنون هزاران بار این حوادث اتفاق افتاده و علت العلل همه البته یکی بوده و آن غلبه شیطان بر افکار مشتی فریب خوردهء نادان و صدالبته بی بصیرت و خیانت مشتی خواص و به اصطلاح مسئول بی لیاقت است که گناه آنها صدها بار سنگین تر از عوام بدون مسئولیت است.
آنچه توجه به آن خیلی لازم است آنستکه شیاطین چه از نوع انس و چه از نوع جن هیچگاه از کار خود خسته نمیشوند و این تفکرات را نسل به نسل منتقل میکنند همچنانکه افکار منحرف ابن تیمیه بعدها در اصلاحطلبان جهان اسلام همچون حسن البناء و رشیدرضا و دیگران هم ظهور یافت و به دلیل همین اندیشه های فاسد نه تنها نتوانستند جهان اسلام را به قول خودشان نجات دهند بلکه سد راه امثال سیدجمال الدین اسدآبادی نیز شدند.
علی ایحال این اندیشه ها در بین شیعیان نیز بوجود آمد و یک اندیشه و راه کج که همان مبارزه با عقلانیت در استنباط احکام دین بود در شیعه هم ظهور کرد و نهضت اخباریگری را بوجود آورد که هنوز هم حوزه های ما درگیر آن هستند و اینها همان کسانی بودند که حکم تکفیر حضرت امام خمینی را به دلیل تدریس فلسفه در حوزه قم صادر کردند و چون آقامصطفی ، فرزند ایشان ، در کاسه آب میخورد ،کاسه را آب میکشیدند که چون پدرش فلسفه درس میدهد او هم نجس است.
آقای رسول جعفریان ، مورخ مشهور، در یکی از آثارش اشاره میکند که هر وقت علمای اخباری بر حوزه ها مسلط شدند افول حوزه ها هم کلید خورد و بر عکس هروقت عقلانیت و اصولیگری حاکم شد ، اعتلای حوزه هم آغاز گردید.
داستان بابیت و بعدها بهاییت از همین جا آغاز شد که خدمت شما خواهم گفت.
داستان بابیت از اونجا شروع میشه که یک عالم اخباری بنام شیخ احمد احسایی اهل احساء که در عربستان و نزدیک بحرین امروزیه و ساکن نجف که البته عالمی زاهد و پرهیزکار بوده، در اوائل کار قاجاریه، نظریه ای میده موسوم به نظریه هورالقلیا.
این آقا اعتقاد به تناسخ داشته و منظور از تناسخ که مذهب شیعه اون را رد میکنه و اصلا با مسئله معاد در تضاده و جور درنمیاد به این معنیه که از روی آدما نسخه بردای بشه.
یعنی میگه خداوند به تعداد کل آدما روح، خلق نکرده، بلکه یه تعداد محدودی روح خلق کرده که از یه جسم به جسم دیگه میرن.
یعنی مثلا وقتی من بعد از ۱۲۰ سال فوت کردم😳
روح من از جسمم خارج میشه و میره در یه جسمی که قراره تازه به دنیا بیاد.
این آخوند متورع و اهل ریاضت خیلی هم روی این نظریه خود اصرار داشته. و با خیلی از علمای شیعه مناظره میکنه و چون قدرت بیان خوبی هم داشته حتی بعضی وقتها غلبه میکرده.
این نظریه را بعدها دانشمندان حس گرای غربی که اعتقاد دارن هرچیزی باید به بوته آزمایش سپرده بشه ، هم آزمایش کردند و اومدن به قول خودشون با احضار ارواح ثابت کردند که درسته.
در حالیکه اصل پذیرش احضار ارواح خودش محل شک و تردیده و روش درستی برای اثبات این نظریه نیست.
به هرحال بعدها کتابهای زیادی در رد این نظریه نوشته شد و حضرت آیت الله مکارم شیرازی هم در دوران جوانی با تالیف کتاب عود ارواح غلط بودن این نظریه را ثابت کرده.
این شیخ احمداحسایی یه سری شاگرد هم داشت که بعدها نظریهء اون را بسط و گسترش دادن. از جمله سید کاظم رشتی.
این سید کاظم خان نظریهء شیخ احمد را به امام زمان ربط داد که بعععله امام زمان عج هم در همان سال ۳۲۹ که غیبت کبری کردند در حقیقت فوت کردند اما روحشون مرتب در اجسام مختلف حلول میکنه.
بعدها این سید کاظم یه شاگردی داشت بنام سید علی محمد شیرازی. البته شاگردهای دیگه ای هم مثل طاهره قره العین هم داشت که بعد داستانش را میگیم. این طاهره البته خیلی باهوش و درسخون بود اما سید علی محمد
یه کودن به تمام معنا.
که چندبار درس را رها کرد و از نظر دماغی هم مشکلاتی داشت.
بعدش این سید خل و چل اومد ادعا کرد که بععله اون امام زمانی که سال ۳۲۹ فوت کرده و روحش هی از یه جسم به جسم دیگه میره الان روحش در من حلول کرده و در این موقعیت کنونی ، من امام زمانم.
بلافاصله یه سری منگول و فریب خوردهء شیطان مثل همین طاهره و از جمله حاج محمد کریم خان کرمانی در حالیکه میدونستند این سید، دیوونس و هیچی حالیش نیست بهش ایمان آوردن. در حالیکه امثال طاهره و حاج محمد کریم خان و دیگران خودشون مجتهد بودن.
اونوقت شما انتظار دارید یه مرجع تقلید ، مثلا از سیدمهدی هاشمی تروریست و یا از اصلاحطلبان اسراییلی حمایت نکنه؟
القصه این طاهره که شوهر خیلی وجیه و آبرودار و روحانی هم داشته که پسرعموش بوده و البته عموش هم میرزا محمد تقی برغانی از مراجع بوده ، میشه مبلّغ سید علیمحمد. و اینطور میشه که یه امام زمان در زمان قاجاریه درست میشه.
حالا خربیار باقالی بارکن.
این طاهره که خودش مجتهد بوده و اهل ورع و از خانواده اصیل به جایی میرسه که برای تبلیغ نظریه اون احمق که میگه امام زمان در من حلول کرده، کشف حجاب میکنه و چون بسیار زیبا و شاعر توانمندی بوده خیلیها بهش گرایش پیدا میکنند. فتوا به جواز ازدواج زن همزمان با ۹ مرد میده و حتی کشف عورت کرده و در مجامع میگفته من مسنی لم یمسه النار یعنی هرکس مرا لمس کند آتش جهنم او را لمس نمیکند. ببینید آدم به کجاها میرسه. اینا همه عبرتهای تاریخه. اینا همه به خاطر اینه که یه بار فریب شیطان را میخوری و شیطان میاد رو کول آدم سوار میشه و دیگه محاله که پیاده بشه
شاید اگر این زن نبود ، کار آسد علیمحمد باب بجایی نمیرسید.
خلاصه خیلیها بدست این زن ، پیرو سید میشن.
سید ، اوائل میگفت من باب ارتباط شما با امام زمانم و لذا شد سید علیمحمد باب. بعدها گفت من خود امام زمانم و بعد حتی ادعای الوهیت کرد.
این نهضت ، اول با حمایت روسیه ، پا گرفت ، اما بلافاصله انگلستان ، اون را تصاحب کرد و در اختیار گرفت و خیلی خرج اون کرد.
طاهره خانم قره العین هم به جایی رسید که حکم قتل شوهر سابق و عموش که پدر شوهرش بود را صادر کرد.
بابیها ریختند در مسجد قزوین و این عموی پرهیزکار، معروف به ملا محمدتقی برغانی قزوینی را تکه تکه کردند و معروف شد به شهید ثالث.
بابیه توی ایران یه غائله ای شد و کم کم داشت تمام ایران را میگرفت و شورشهای زیادی راه افتاد.
این مسائل اواخر حکومت محمدشاه بود و امیرکبیر در اون دوره معروف به امیرنظام و در تبریز همراه و معلم و اتابک ولیعهد یعنی ناصرالدین میرزا بود
امیرکبیر تنها راه نجات کشور از این فتنه را اعدام سید دانست و اون را در تبریز زندان و بعد چند جلسه مناظره که بیسوادی سید بر همه مشخص شد اعدامش کردند.
بعد از اعدامش اما غائله خوابید ولی پیروانش بودند و به دوتا از شاگردها
ی باب گرویدند که این دو باهم برادر بودند.
یکی میرزا یحیی نوری معروف به صبح ازل
و یکی میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله
این دوتا برادر شروع به جذب فالوور کردند و باهم در رقابت افتادن. امان از این جذب فالوور که جامعه را به قهقرا میبره.
بعد همچین باهم اختلاف پیدا کردند که همدیگه را تکفیر کردند و بر ضد هم شورش راه انداختند.
حکومت ناصرالدین شاه که خیلی از اینها به ستوه اومده بود هردوشون را تبعید کرد به عثمانی.
اونجا هم این دوتا باهم غائله های زیادی درست کردند. و دولت عثمانی از دستشون به ستوه اومد و میرزا یحیی را به قبرس تبعید کرد و میرزا حسینعلی را به عکا.
پیروان میرزا یحیی صبح ازل معروف شدند به ازلی یا بیانی. اینها چندان پا نگرفتند و کم کم از بین رفتند
پیروان میرزا حسینعلی بهاءالله هم شدند بهایی که خیلی پا گرفتند. و چون قبر اون در عکا ، بعدها جزیی از کشور فلسطین شد که حالا شده اسراییل ، لذا کعبه آمال بهاییها اسراییله و از نقاط مختلف جهان میرن اونجا زیارت.
حالا چون قبر این پدرسوخته توی اسراییل خیلی زیبا و قشنگه چندتا عکس از قبر این احمق میذارم ببینید. الهی آتیش تو روحش بیفته
ببینید اسراییل مقبره بزرگان خودش را ول کرده و حتی قبر اون همه پیامبر بنی اسراییل که در فلسطین دفن هستند را خراب کرده اما قبر این آشغال را چجوری تبدیل به زیارتگاه کرده.
حالا البته بهایی ها توی دنیا زیاد هستند و یه مقدار از تجارت جهانی هم دست اوناس. توی کشور ما هم زیادن و متاسفانه سردمدار خیلی از انحرافات و شورشها و مفاسد هستند توی خیلی از سازمانها از جمله صدا وسیما هم هستند اما مخفی.
دولت روحانی البته خیلی به اینها پروبال و مناصب داد. به هرحال میگن گنداب به دنبال باتلاق میره و باتلاق هم با گندآب درست میشه
انشالله یه روزی به شرط حیات یه دوره تاریخ فرق و مذاهب خدمت شما میگم ببینید که اینها خودشون را مسلمان واقعی میدونن و ما را کافر و صدالبته در مجامع رسمی دنیا و کنفرانسهای اسلامشناسی میان از اینها دعوت میکنند و میرن صحبت میکنند و هرچی نظام سلطه براشون دیکته میکنن اونجاها میخونن. بعد مردم دنیا هم فکر میکنند مبانی اسلام همیناست که اینا میگن.
اگه تاریخ اسماعیلیه و فرقه های اون و امام فعلی شون را براتون بگم متوجه عمق فاجعه میشید.
التماس دعا
تا بعد.....
باسلام
باتوجه به ایکنه کانال ما یه کانال تاریخی و سیاسی هست و باعنایت به اینکه مدتی فقط تاریخ گفتیم و از حالت سیاسی خارج شده ، بد نیست که یه مقداری هم تاریخ سیاسی بعد از انقلاب را خدمت شما بگم.
از اونجایی که تمام مطالب بنده به شکل ریشه ای شروع میشه و بحث را از مبدا ، آغاز میکنم ، بنابراین سعی میکنم از بحث جریانات سیاسی حوزه های علمیه قبل از انقلاب شروع کنم. چرا که انقلاب ما از حوزه ها شروع شد و در نهایت به اینجا رسیده.
دخالت علمای اعلام در سیاست در دولت صفویه خیلی باعث اعتلای این حکومت بود . صفویها در حقیقت صوفی بودند و حتی خیلی از مورخین اعتقاد دارند جد اعلای اونها که شیخ صفی الدین اردبیلی باشه شیعه نبوده.
چرا که حضرت آقا شاگرد و مرید شیخ زاهد گیلانی سنی مذهب بوده.
حالا به هرحال در قرن ۷ که این صفی خان زندگی میکرده شاید فشار سنی ها زیاد بوده و آقا ، تقیه میکرده. والله اعلم.
ولی نوه نتیجه های این شیخ صفی قطعا شیعه بودند و یااینکه صلاح را در این دیدند که شیعه باشند که بعد خدمت شما توضیح میدم که چرا.
بعد از اینکه حمله مغولها تمام شد و حدود دویست سال هم دوره فترت بود و به اصطلاح کسی به کسی نبود و هرگوشه مملکت یه خان مغول حکومت میکرد که اغلب هم مسلمون شده بودند، کم کم طوایف ایرانی به فکر تشکیل حکومت افتادن و شروع به حذف رقبا کردند. یکیشون همین صوفیهای صفوی بودند که با صوفیهای عثمانی در مناطق آناتولی و شرق ترکیهء فعلی هم قرابت داشتند.
اینا اومدن و طی یه داستان طولانی و پرفرازو نشیب دولت صفویه را تشکیل دادند که پادشاه اول اونها هم شاه اسماعیل صفوی بود که در ۱۳ سالگی به سلطنت رسید.
این حضرت آقا ، هم خودش صوفی بود و هم سران نظامی و اداری اش که به قزلباش معروف بودند. یعنی کلاه قرمزی.😄
چونکه کلاههای قرمز رنگ سرشون میگذاشتند.
به هرحال اینا در اون موقعیت خدمت خیلی خیلی بزرگی به ایران کردند. حالا درسته که یه سری آدم بی مطالعه و جاهل ، میگن شیعه را صفویه درست کرده و ماایرانیها اصلا شیعه نبودیم و اصلا شیعه ربطی به حضرت علی ع نداره و ساخته پرداخته صفویه است .
ولی این حرف در اوج بی انصافی و نادانیه. چونکه ما قبل از صفویه هم در ایران خیلی شیعه داشتیم و حتی چندبار حکومتهای مقتدر درست کردند مثل علویان طبرستان و یا آل بویه یا سربداران و....
ولی خب کسی که عقل خودش را دودستی تقدیم شیطون کرده کاری با کتاب و مطالعه نداره و چشمش به دهن شیطونه ببینه اون چی میگه اینم طوطی وار تکرار کنه.
القصه وقتی هلاکو در اواسط قرن ۷ یعنی سال ۶۵۴ به ایران و بعدش بغداد حمله کرد ، اومد و خلافت عباسی را برانداخت و مدتها مسلمونها خلیفه نداشتند. بعدش دولت عثمانی در قرن ۸ درست شد که یه بار هم تیمور حمله کرد و یه گوش مالی حسابی بهشون داد . اما با مرگ تیمور دوباره جون گرفتند و خلافت عثمانی را تشکیل دادند که کاملا سنی مذهب بود.
یعنی مغولها کلا سه بار به کشور اسلامی حمله وسیع کردند. یه بار چنگیز یه بار هلاکو و یه بارم تیمور که مسلمون شده بود البته سنی متعصب و دوآتیشه.
بعدش دولت صفوی در سال ۹۰۷ قمری تشکیل شد و اعلام تشیع کرد.
خلیفه عثمانی یعنی سلطان سلیم اول ، یه نامه ای برای شاه اسماعیل نوشت که دکی، شنیدم دولت تشکیل دادید. بااجازهء کی؟مگه میشه توی یه کشور اسلامی دوتا خلیفه داشته باشیم؟
شاه اسماعیل هم جواب داد که هیچ ربطی به تو نداره. مااز قدیم یه کشور بزرگ به نام ایران داشتیم میخوایم احیاش کنیم . خلیفه کیلو چند.
ما خودمون شاه داریم. مذهب هم داریم.
البته از قبل هم سلاطین قبلی عثمانی در صدد حمله به ایران بودن ولی حالا دیگه این نامهه خیلی تند بود.
سلطان سلیم اول هم که خیلی عصبانی شده بود با یه لشگر ۲۰۰ هزار نفری مجهز به توپ و تفنگ را افتاد سمت ایران . اول از همه هم شیعیان داخل کشور خودش را قتل عام کرد.
خلاصه اومد تا تبریز را هم گرفت و جنگ چالدران رخ داد.
ایران توی جنگ چالدران شکست خورد.
مهمترین علل شکست ایران یکی نوپا بودن حکومتش بود. یکی نداشتن توپ و مهمتر از همه عقاید صوفیگری شاه اسماعیل.
یعنی این اسماعیل خان توی جنگ خیلی اعتقاد به قضاو قدر داشت و میخواست با یه لشگر ۵۰ هزار نفری بدون توپ بره به جنگ اینا.
هرچی هم دلسوزای لشگر همون اول که سپاه عثمانی هنوز مستقر نشده بود بهش گفتند آقا حمله کن، توپهاشون را از بین ببر، توپ خیلی مهمه، خطرناکه..... گوش نکرد و گفت تا این قیصر روم جنگ را شروع نکرده خلاف مروت و صوفیگری ماست که حمله کنیم. (منظور از قیصر روم را هم قبلا مفصل برای شما گفتم)
هرچی گفتند بابا خب حمله کرده دیگه، تا چالدران و خوی اومده توی کشورت. دیگه میخوای چجوری حمله کنه.
خلاصه عثمانیها پیروز شدن و یکسال تبریز دستشون بود. و بعد که اروپاییها از اونور به کشورشون حمله کردند اینا مجبور شدن ایران را ترک کنند.
بعدش شاه اسماعیل خیلی دپرس شد رفت مشغول میگساری و شکار و تفریح شد و بعدشم دق کرد مرد.
علمای دین دیدند که اگه شاه بعدی هم همین اندیشه های صوفیانه و اعتقادات قضاقدری را داشته باشه خب نمیشه که . پس ماتوی جنگهای بعدی هم شکست میخوریم. این بود که اومدن به کمک حکومت و شروع به اصلاح مبانی فکری کردند.
شاه بعدی که شاه طهماسب بود از این پیوند تشیع و تصوف خیلی استفاده کرد و خیلی هم نتیجه دید و مدتهای زیادی هم حکومت کرد. نتیجه دخالت علما در حکومت خیلی رضایت بخش بود. شاه طهماسب هم به حرفشون گوش میداد و از مشروب و حرمسرا و اینا دوری میکرد.
بعدش شاه اسماعیل دوم اومد که میگن اصلا سنی بود. اینکه حالا چجوری سنی شده بود بماند ولی تکیه من بیشتر روی این قضیه است که بیش از اینکه سنی باشه ، دیوونه و روانی بود. چونکه شروع به قتل و قلع و قمع سایر صفویه ها کرد و داشت کشور را از هم میپاشوند.
دوباره علما وارد کار شدن و با تحریک قزلباشها ریختند سرش و ناک اوتش کردند.
بعدش محمد میرزا اومد که معروف شد به شاه محمد خدابنده.
این را بااون سلطان محمدخدابنده که مغول بود و اول ، اسمش الجایتو بود و بعد که مسلمون شد اسمش را گذاشت سلطان محمد خدابنده ، اشتباه نگیرید.
این شاه محمد تقریبا نابینا بود و برای همین از کشتار شاه اسماعیل دوم جان سالم به در برد .
کاری با جایی هم نداشت و فقط شاه بود. اوضاع مملکت افتضاح و امید به اصلاح صفر
این بود که عباس ، پسر همین محمد خدابنده که ۱۵ سالش بود سران قزلباش را جمع کرد و سیبیل تابوند.
خلاصه که برعلیه پدرش قیام کرد و حکومت را در دست گرفت و دیگه بقیه اش که میدونید.
این شاه عباس که معروف شد به شاه عباس اول یا شاه عباس کبیر، واقعا یک اعجوبهء حکمرانی بود . چه در سیاست و چه در مذهب و چه در جنگ و چه در مردم داری
این آقا خیلی به علما ، میدون داد و مورخین میگن یکی از دلایل موفقیت اون هم همین کار بود.
دخالت علما در سیاست از همینجا شروع شد و نظریه ولایت فقیه که در شیعه مهجور مانده بود دوباره علَم شد و کتابها نوشته شد. اما شاه عباس اجازه تشکیل حکومت به علما نداد و حاضر نشد تا این حد بهشون میدون بده.
دقیقا این کار در زمان آل بویه هم اتفاق افتاده بود و اینا میگفتن حکومت را با خون دل به دست آوردیم حالا بیاییم بدیم مثلا دست شیخ مفید که چی؟
صفویه هم تزشون همین بود که ما باید سلطان باشیم و کار خودمون را بکنیم و علما هم کار خودشون را.
علما که اصرار به ولایت فقیه داشتند کم کم توسط شاهان صفوی پس زده شدند و بجای اونها از علمای اخباری استفاده شد که اعتقادی به ولایت فقیه و تشکیل حکومت در زمان غیبت نداشتند و قبلا داستانش را خدمت شما گفتیم.
از همینجا بود که افول دولت صفوی شروع شد و پس زدن علمای اصولی خیلی به ضرر صفویه شد.
بعداز صفویه هم دیگه فرصتی برای عرض اندام علما پیش نیومد تاااااااا مشروطه.
بحث مشروطه ، اول توی دولت عثمانی پیش اومد.اون موقع هم شیخ فضل الله نوری توی عراق که بخشی از دولت عثمانی بود درس میخوند و از نزدیک با مشروطه آشنا شده بود.
وقتی اومد توی ایران و بحث مشروطه پیش اومد، این آقا اومد گفت اگر اینجور پیش برید و مشروطهء مد نظر انگلیس را بخواهید منجر میشه به لیبرالیسم که مذهب را کنار میزاره و انگلیسیها با همین کار دولت عثمانی را بیچاره کردند و اگر میخواهید مشروطه درست کنید باید مشروطهء مشروعه باشه.
یعنی علما بر قوانین مشروطه نظارت کنند.
و گفت ۵ تا از مجتهدین طراز اول کشور باید براین قوانین نظارت کنند. وگرنه این میشه لیبرالیسم.
لیبرالیسم یعنی همین. یعنی فقط رای مردم. یعنی فقط مجلس. شرع و دین ، کشک. اگه مجلس تصویب کرد مثلا ، مشروب آزاد، دیگه آزاده. شرع هرچی میخواد بگه.
خلاصه شیخ فضل الله را گرفتند و اعدامش کردند. به جرم چی ؟ مخالفت با مشروطه.
ببینید همون موقع هم جنگ ادراکی بوده و چنان رو مغز مردم کار کردند و میگفتند مشروطه خیییلی خوبه و اگر بیاد نون بربری هاتون سه متر میشه و هر روز سه وعده پلو میخورید اما این شیخ یه لا قبا نمیگذاره. که مردم پای چوبه دار شیخ فضل الله کف میزدند.
تمام تلاش شیخ ، این بود که نگذاره اسلام از بین بره چون میدونست مشروطه بدون شرع و دین ، ساخته پرداخته انگلیسه و اونا دلشون برای ما و اسلام نسوخته. شیخ فضل الله اصلا مخالف مشروطه نبود بلکه دنبال مشروطه مشروعه بود.
من فکر کنم اگه تاریخ مشروطهء احمد کسروی ملعون را بخونید خوبه. حالا درسته که ملعونه ولی این کتابش واقعا خوبه و خودش از نزدیک شاهد وقایعش بوده و خلاصه بخونید بد نیست.
برید بخونید انشالله تا بقیه اش را بعد خدمتتون بگم
باسلام
خب تا اینجا دو جریان فکری از حوزه را خدمت شما گفتم. اصولیگری و اخباریگری.
این دوتا جریان خیلی روی اوضاع جامعه اثر داشت. اگر مثلا فتحعلیشاه قاجار به علمای اصولی اجازه عرض اندام میداد شاید ما در جنگهای با روسیه شکست نمیخوردیم. اما توسل این شاه هوسران به علمای اخباری و حتی طلب جادو و جمبل از اونها یکی از دلایل شکست ما بود.
نفوذ صوفیها و اخباریها و رواج طلسمات و دعاها که هنوز هم در جامعه هست و بها دادن به عالم نماها و دعانویسها ، اینها خیلی در دوره قاجاریه رواج پیدا کرد. هنوز هم آثار شوم این مسئله زیاده و متاسفانه خیلیها را دیدم که میان مثلا از یک عالم برجسته طلب سرکتاب میکنند.
یه نکته که باید خدمت شما بگم اینه که ما ، نه باید کاملا بااین مسائل مخالفت کنیم و نه مثل اخباریها ، هرخبر غیرموثقی را درمورد دین بپذیریم. علما باید این مسائل را از جوانب مختلف بررسی کنند و با کتاب و سنت تطبیق بدهند و سند روایات را هم از نظر رجالی پیدا کنند و بعد برای ما تبیین کنند و ماهم بپذیریم.
نظر دادن بعضی عوام از روی ناآگاهی نسبت به این مسائل باعث گمراهی خودشون میشه و این وسط خودشون آسیب میبینند.
این مطلبیه که الان دشمن خیییلی داره روش مانور میده و میبینیم که خیلیها چه راحت فریب شبهات اونها را میخورند و یکبار به خودشون زحمت نمیدند که برن و اصل مطلب را بخونن یااصلا در رابطه با دین یه اطلاعات مقدماتی کسب کنند. اما همیشه برای نظر دادن و قضاوت زودهنگام آماده اند.
القصه بعد از مشروطه و شهادت شیخ شهید ، مجال برای علما خیلی کم شد و تقریبا از صحنه سیاست کنار گذاشته شدند و بجز معدودی که بندرت وارد مجلس میشدند خبر دیگه ای از اونها نبود. یه مقدار از مشکلات مملکت ما سر همین بود.
بعد از این قضیه بود که برای اولین بار در زمان پهلوی اول یعنی رضاشاه ، علما شروع به انتقاد کردند.
اول مدرس نسبت به دیکتاتوری و لاییسم رضاشاه قیام کرد و در نهایت شهید شد.
بعدش در قضیه کشف حجاب خیلی از علما از جمله شیخ محمدتقی بافقی ضرب و شتم و تبعید شدند و در واقعه مسجد گوهرشاد هم همینطور.
تا میرسیم به واقعه نهضت ملی شدن صنعت نفت که از اتحاد روحانیون و ملی گراها صورت گرفت.
اینکه عملکرد آیت الله کاشانی در قضیه ملی شدن صنعت نفت تا چه حد درست بود یانبود ، و اصلا باید با یه ملی گرا به نام مصدق باآن سابقه نه چندان خوب ، همکاری میکرد یانه بحثش جداست، بالاخره آیت الله کاشانی رییس مجلس بود و باید با نخست وزیر که مصدق بود ، هماهنگ باشه.
قبلا بهتون گفتم که مصدق دلش برای نفت ایران نسوخته بود و نیومده بود که نفت را ملی کنه.
این یه توافق پشت پرده بین آمریکا و انگلیس بود که در تمام کشورهای نفت خیز جای شرکتهای آمریکایی و انگلیسی عوض بشه.
گفتیم خدمتتون که بعد از جنگ دوم بین الملل قرار شد آمریکا، اروپای غربی را بازسازی کنه و در قبال اون نفت و مستعمراتش را بگیره و در این کار هم خیلی موفق بود.
خب حالا آمریکا این کار را کرد و در همه کشورهای نفت خیز ، مثل ایران و عربستان و لیبی و مصر و عراق و... شرکتهای نفتی انگلیسی خلع ید شدند و جای اونها شرکتهای آمریکایی اومدند.
کار مصدق همین خلع ید بود. و دست آخر هم آمریکاییها ، مزدش را دادند..
یه نکته دیگه که باید عرض کنم اینه که درسته که شیخ فضل الله توسط مشروطه خواهان به دار زده شد و اون نظریه که خیلی روش پافشاری میکرد (یعنی مشروطهء مشروعه و اینکه ۵ مجتهد بر قوانین مجلس نظارت کنند) ابتر موند ، اما به جاش علما شروع کردند خودشون وارد مجلس بشن و تا جایی که میتونن نگذارن قوانین خلاف شرع تصویب بشه . نمونش آیت الله مدرس و آیت الله کاشانی و ....
حالا خب در خیلی مواقع موفق نبودند و علتش هم تعداد بسیار کم اونها در مجلس در مقابل اکثریت غربزده و ضد دین بود.
اما به برکت همین دخالتهای سیاسی و حضور روحانیون در بدنهء حکومت بود که حضرت امام قیام خودشون را آغاز کرد و به نتیجه رسید.
اصلا یکی از دلایل موفقیت نهضت امام خمینی ره همین موقعیت زمانیش بود . یعنی علمای قبلی موقعیت مناسب به این شکل براشون پیش نیومده بود ولی برای حضرت امام ، خیلی مقدمات صورت گرفته بود که یکیش همین حضور علما در سیاست بود.
حالا البته یه سری از علمای درباری و غربزده هم این وسط موش میدوندن که نمونش سیدحسن تقی زاده و سید حسن امامی بود.
تقی زاده که خیلی معرف حضورتونه.
اما اون سیدحسن امامی یه شخصیت مرموزیه که چندبار رییس مجلس شد و دست آخر هم امام جمعه تهران شد و مجتهد بود و سوییس هم حقوق خونده بود و چندتا از رفرنسهای رشته حقوق در رژیم شاه از ایشون بود. خیلی در توجیه جنایتهای شاه نقش داشت و بلافاصله بعد از فرار شاه ، اونم فرار کرد و رفت سوییس . در ضمن پدر زن هویدا و حسنعلی منصور هم بود. و این دو ، باهم باجناق میشدند. البته ما نفهمیدیم باجناق درسته یا باجناغ😄
خلاصه بعد از شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در سال ۳۲ ، تا سال ۴۲ و بعد از اون خیلی خیلی مهمه که بحث اصلی ما در مورد جریانهای حوزه از همینجا شروع میشه
باسلام
بحثی که الان میخواهم خدمت شما بگم یه بحث بسیار ظریف و بصیرتی از تاریخ معاصره که شاید برای خیلیها هضم اون مشکل باشه. اما همه اونها در حوزه های علمیه رخ داده و بعضا در جهت انحراف یا انسداد نهضت امام خمینی ره بوده.
ما توی این بحث یاد میگیریم که هرکسی ادعای دینداری یا روحانی بودن و یا مرجع تقلید بودن داشت صلاحیت هدایتگری نداره. و به قول معروف ، اگر تز انقلاب اسلامی از حوزه ها داده شد آنتی تز آن هم از حوزه خواهد بود.
یعنی به عبارتی اگر قرار باشد خدای نکرده در این کشور انقلابی علیه نظام کنونی رخ بدهد بازهم رهبری آن از دورن حوزه است.
جریان شناسی حوزه های علمیه در قبل و بعد از انقلاب هم این مسئله را ثابت کرده. بطوریکه الان هم سران فتنه و به اصطلاح اصلاحطلبان که قصد براندازی نظام را دارند همگی حوزوی هستند ویا ادعای حوزوی بودن دارند و سایرین ، خود را تالی تلو آنها میدانند.
به طور خیلی خلاصه در زمان حجاج بن یوسف ثقفی ملعون که بسیار خونریز بود و حدود ۱۲ سال بعد از واقعه کربلا ، در زمان عبدالملک مروان ، حاکم کوفه شد، عده ای از شیعیان کوفه از طایفه اشعریون که از ظلم حجاج به ستوه آمده بودند به قم مهاجرت کردند و پایه گذار تشیع و البته حوزه درسی در قم شدند . از آن زمان بود که قم مرکز توجه اهلبیت قرار گرفت.
بعدها عده ای از آنها و علی الخصوص دانشمندانشون به کاشان و ری هم مهاجرت کردند و ری مدتها مرکز علمی شیعیان بود.
یک نکته که خیلی گفتن اون لازمه اینه که در ایران همیشه شیعه بوده و تعداد آنها البته کم هم نبوده، اما خب بندرت در راس حکومت قرار میگرفتند. و اینکه میگن مردم ایران را صفویان ، شیعه کردند و هی میگن شیعه صفوی و .... یه چرند واضحه.
پس حکومتهای شیعی علویان طبرستان ، آل بویه ، خراسانیان طرفدار ابومسلم خراسانی ، سربداران ، سادات کیا ، و حتی شیعه شدن برخی مغولها و دولت قراقویونلوها و.... که همگی در زمان قبل از صفویه بوجود اومدن ، شیعه نبودند؟
این همه شیعه که در ایران بودند و بعضا حکومت تشکیل دادند و اون همه تالیفات داشتن ، پس حساب نیستند؟
اصلا کی گفته صفویان، شیعه بودند؟
در شیعه بودن شیخ صفی الدین اردبیلی شک و تردید هست. و به اعتقاد برخی مورخین ، نوادگان شیخ صفی ، بهترین راه تشکیل حکومت را علَم کردن تشیع دانستند زیرا که اعتقاد داشتند اکثریت جامعه ایران شیعه هستن. وگرنه صفویان در ابتدا شیعه نبودند.
البته این یه نظره و مخالفینی هم داره.
در ضمن دلایل زیادی هم داره که چرا شیعه را برگزیدند.
علی ایحال در زمان صفویان حوزه علمیه قم خیلی گسترش پیدا کرد و قم شد شیعه خانهء ایران. و مدرسه فیضیه هم در همین دوره ساخته شد و علمای زیادی در اون پرورش یافتند.
باسقوط دولت صفویه اهمیت حوزه قم هم کم شد. و با ورود میرزای قمی در زمان قاجاریه، دوباره ، این حوزه رونق گرفت. حرم حضرت معصومه و مدرسه فیضیه تعمیر و آباد شد و خیلی حوزه ، جون گرفت.
با فوت میرزای قمی ، حوزه قم دوباره بی رونق شد و مرکز علمی شیعه به اصفهان و مشهد منتقل شد و با حضور شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، حوزه قم در سال ۱۳۰۱ مجددا افتتاح و رونق میگیرد. آشیخ عبدالکریم خیییلی به حوزه قم خدمت کرد و خیلی شهر قم را آباد کرد . اما چندسال بعد که رضاشاه شروع به مبارزه با دین و روحانیت کرد ، حوزه قم هم کم رونق شد و تعداد طلبه ها خیلی کم شد. آشیخ عبدالکریم خیلی در مقابل رضاخان کوتاه میومد ، نه از باب ترس . بلکه میدونست مخالفت با این مردک ، باعث محو حوزه تازه تاسیس قم میشه.
در سال ۱۳۱۵ آشیخ عبدالکریم حائری فوت کردند و مرجعیت شیعه در ایران بین سه نفر تقسیم شد که بهشون میگفتند مراجع ثلاث.
این بزرگواران عبارت بودند از آیات عظام محمدتقی خوانساری و حجت کوه کمره ای و سید صدرالدین صدر.
کار مرجعیت خیلی خوب پیش نمیرفت. چون هم فشار رضاشاه برای تعطیلی حوزه خیلی زیاد بود هم وجود سه مرجع ، یه کمی باعث اختلاف در مدیریت حوزه شده بود. تااینکه آیت الله بروجردی که چندسال قبل ، از نجف به ایران اومده بود و در بروجرد ساکن شده بود به دعوت مراجع ثلاث اومد قم و مدیریت حوزه را در دست گرفت
آقای بروجردی سال ۱۳۲۳ مدیریت حوزه را بدست گرفتند. به اعتقاد خیلی از بزرگان ، ایشون یه اعجوبهء مدیریتی در زمان خودش بود و خیییلی به شیعیان در سرتاسر ایران و خارج از ایران کمک کرد و باعث اعتلای شیعه شد.
در زمان ایشون ، شخص حضرت امام هم ، از اساتید حوزه بودند و بعدها در سال ۴۰ که آقای بروجردی فوت کرد یکی از گزینه های مطرح ، شخص حضرت امام بود.
در دوره آقای بروجردی از نظر سیاسی یه سری اتفاقات افتاد از جمله مسئله ملی شدن صنعت نفت و قیام شهید نواب صفوی.
مرحوم بروجردی برای ورود به این قضایا خیلی احتیاط میکردند. اما در عوض حکومت محمد رضا هم خیلی از وجود ایشون حساب میبرد و در بعضی مسائل از ایشون اجازه میگرفت.
اینکه مثلا ما بیاییم بگیم که چرا آیت الله بروجردی در مقابل شاه قیام نکرد و یااینکه چرا کاری که امام بعدها کرد ، آقای بروجردی نکرد ، یا چرا ایشون از اعدام نواب صفوی جلوگیری نکرد حرف منصفانه ای نیست.. خیلی اوضاع اون روز متشنج و خفقان بود. ما بیرون گود نشستیم و هی میگیم لنگش کن . اما هیچوقت جای آقای بروجردی بااون همه اشراف به مسائل مختلف نبودیم که بفهمیم چی درسته چی غلط.
اصولا قضاوت راجع به مسائل تاریخی کار سختیه و به این راحتی نیست چونکه ما در اون دورهء تاریخی نبودیم و حضور نداشتیم و میخوایم که از روی یه سری کتاب که در نیت نویسنده هم هزار انقلت هست قضاوت کنیم.
القصه آقای بروجردی اولین مرجعی بودند که تعلیم زبانهای خارجی را هم در حوزه متداول کردند و به قولی خودشون هم فرانسوی بلد بودند.
اولین مرکزشیعه در اروپا را هم ایشون در سال ۳۲ ساخت که همون مرکز اسلامی هامبورگ در آلمانه و خیلی معتبر و البته زیباست.البته ساخت این مرکز ۱۰ سال طول کشید و سال ۴۰ بعد از فوت ایشون افتتاح شد. اولین رییس این مرکز هم آیت الله محققی و بعدش آیت الله بهشتی بودند.
آیت الله بروجردی در فروردین سال۴۰ فوت کردند و مدیریت حوزه بعداز ایشون به مرحوم آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری واگذار شد
باسلام
خدمت شما عرض کردیم که در طول مدت سلطنت رضا شاه و خفقان ناشی از اون علیرغم تلاشهای آشیخ عبدالکریم حائری یزدی در توسعه حوزه علمیه قم ، تعداد طلاب خیلی کم شد و یه جو ناامیدی بین طلاب بوجود اومد.
بعدش که رضاخان با توسری اربابانش از مملکت اخراج شد و یه جو آزادتری توی مملکت درست شد، تعداد طلاب هم رو به ازدیاد نهاد. بعدهم که آقای بروجردی( از سادات طباطبایی ) رییس حوزه شدند یه تمشیت اساسی به حوزه قم دادند و وضعیت مدارک تحصیلی و شهریه ها و مجوزات را خیلی منظم کردند. و طلاب زیاد شدند . بعدش آقایون گلپایگانی و شریعتمداری رییس حوزه شدند و چند مرجع دیگر هم مثل حضرت امام و آقای نجفی مرعشی و آقای میلانی و خوانساری در مدیریت حوزه کمک میدادند.
وضعیت حوزه خوب و عادی و بدون تنش بود . اما وضعیت بیرون از حوزه ، انتظار وقایع و حوادثی را میکشید که حوزه حتما باید دخالت میکرد. در قبال این حوادث و روش مقابله بااین چالشها ، طرز فکرهای مختلفی در حوزه وجود داشت.هم در حوزهء قم و هم در حوزهء نجف.
حوزهء نجف که مدتها بود بعد از مبارزات مرحوم میرزای دوم و مهاجرت برخی علمای سیاسی مثل آیت الله کاشانی به ایران ، از حالت سیاسی خارج شده بود و بعدها که حضرت امام به نجف تبعید شدند خیلی از این خمودی و بی تفاوتی حرص میخوردند و در نامه به نمایندگان خودشون در کشورهای مختلف این مسئله را تذکر میدادند.
حتی در برخی منابع تاریخی نوشته است که وقتی از ظلم و استبداد محمدرضا برای اونا میگفتند در گوش شون را میگرفتند و میگفتند که غیبت نکنید.
البته در همون دوره هم استثنائا بزرگانی مثل شهید صدر و خانواده شون بودند که مبارزه میکردند اما اینها تک و تنها بودند و از حمایت عمومیت حوزه برخوردار نبودند.