eitaa logo
تاریخ و سیاست
3.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
23 ویدیو
12 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ببینید اسراییل مقبره بزرگان خودش را ول کرده و حتی قبر اون همه پیامبر بنی اسراییل که در فلسطین دفن هستند را خراب کرده اما قبر این آشغال را چجوری تبدیل به زیارتگاه کرده. حالا البته بهایی ها توی دنیا زیاد هستند و یه مقدار از تجارت جهانی هم دست اوناس. توی کشور ما هم زیادن و متاسفانه سردمدار خیلی از انحرافات و شورشها و مفاسد هستند توی خیلی از سازمانها از جمله صدا وسیما هم هستند اما مخفی. دولت روحانی البته خیلی به اینها پروبال و مناصب داد. به هرحال میگن گنداب به دنبال باتلاق میره و باتلاق هم با گندآب درست میشه انشالله یه روزی به شرط حیات یه دوره تاریخ فرق و مذاهب خدمت شما میگم ببینید که اینها خودشون را مسلمان واقعی میدونن و ما را کافر و صدالبته در مجامع رسمی دنیا و کنفرانسهای اسلامشناسی میان از اینها دعوت میکنند و میرن صحبت میکنند و هرچی نظام سلطه براشون دیکته میکنن اونجاها میخونن. بعد مردم دنیا هم فکر میکنند مبانی اسلام همیناست که اینا میگن. اگه تاریخ اسماعیلیه و فرقه های اون و امام فعلی شون را براتون بگم متوجه عمق فاجعه میشید. التماس دعا تا بعد.....
باسلام باتوجه به ایکنه کانال ما یه کانال تاریخی و سیاسی هست و باعنایت به اینکه مدتی فقط تاریخ گفتیم و از حالت سیاسی خارج شده ، بد نیست که یه مقداری هم تاریخ سیاسی بعد از انقلاب را خدمت شما بگم. از اونجایی که تمام مطالب بنده به شکل ریشه ای شروع میشه و بحث را از مبدا ، آغاز میکنم ، بنابراین سعی میکنم از بحث جریانات سیاسی حوزه های علمیه قبل از انقلاب شروع کنم. چرا که انقلاب ما از حوزه ها شروع شد و در نهایت به اینجا رسیده. دخالت علمای اعلام در سیاست در دولت صفویه خیلی باعث اعتلای این حکومت بود . صفویها در حقیقت صوفی بودند و حتی خیلی از مورخین اعتقاد دارند جد اعلای اونها که شیخ صفی الدین اردبیلی باشه شیعه نبوده. چرا که حضرت آقا شاگرد و مرید شیخ زاهد گیلانی سنی مذهب بوده. حالا به هرحال در قرن ۷ که این صفی خان زندگی میکرده شاید فشار سنی ها زیاد بوده و آقا ، تقیه میکرده. والله اعلم. ولی نوه نتیجه های این شیخ صفی قطعا شیعه بودند و یااینکه صلاح را در این دیدند که شیعه باشند که بعد خدمت شما توضیح میدم که چرا. بعد از اینکه حمله مغولها تمام شد و حدود دویست سال هم دوره فترت بود و به اصطلاح کسی به کسی نبود و هرگوشه مملکت یه خان مغول حکومت میکرد که اغلب هم مسلمون شده بودند، کم کم طوایف ایرانی به فکر تشکیل حکومت افتادن و شروع به حذف رقبا کردند. یکیشون همین صوفیهای صفوی بودند که با صوفیهای عثمانی در مناطق آناتولی و شرق ترکیهء فعلی هم قرابت داشتند. اینا اومدن و طی یه داستان طولانی و پرفرازو نشیب دولت صفویه را تشکیل دادند که پادشاه اول اونها هم شاه اسماعیل صفوی بود که در ۱۳ سالگی به سلطنت رسید. این حضرت آقا ، هم خودش صوفی بود و هم سران نظامی و اداری اش که به قزلباش معروف بودند. یعنی کلاه قرمزی.😄 چونکه کلاههای قرمز رنگ سرشون میگذاشتند. به هرحال اینا در اون موقعیت خدمت خیلی خیلی بزرگی به ایران کردند. حالا درسته که یه سری آدم بی مطالعه و جاهل ، میگن شیعه را صفویه درست کرده و ماایرانیها اصلا شیعه نبودیم و اصلا شیعه ربطی به حضرت علی ع نداره و ساخته پرداخته صفویه است . ولی این حرف در اوج بی انصافی و نادانیه. چونکه ما قبل از صفویه هم در ایران خیلی شیعه داشتیم و حتی چندبار حکومتهای مقتدر درست کردند مثل علویان طبرستان و یا آل بویه یا سربداران و.... ولی خب کسی که عقل خودش را دودستی تقدیم شیطون کرده کاری با کتاب و مطالعه نداره و چشمش به دهن شیطونه ببینه اون چی میگه اینم طوطی وار تکرار کنه. القصه وقتی هلاکو در اواسط قرن ۷ یعنی سال ۶۵۴ به ایران و بعدش بغداد حمله کرد ، اومد و خلافت عباسی را برانداخت و مدتها مسلمونها خلیفه نداشتند. بعدش دولت عثمانی در قرن ۸ درست شد که یه بار هم تیمور حمله کرد و یه گوش مالی حسابی بهشون داد . اما با مرگ تیمور دوباره جون گرفتند و خلافت عثمانی را تشکیل دادند که کاملا سنی مذهب بود. یعنی مغولها کلا سه بار به کشور اسلامی حمله وسیع کردند. یه بار چنگیز یه بار هلاکو و یه بارم تیمور که مسلمون شده بود البته سنی متعصب و دوآتیشه. بعدش دولت صفوی در سال ۹۰۷ قمری تشکیل شد و اعلام تشیع کرد. خلیفه عثمانی یعنی سلطان سلیم اول ، یه نامه ای برای شاه اسماعیل نوشت که دکی، شنیدم دولت تشکیل دادید. بااجازهء کی؟مگه میشه توی یه کشور اسلامی دوتا خلیفه داشته باشیم؟ شاه اسماعیل هم جواب داد که هیچ ربطی به تو نداره. مااز قدیم یه کشور بزرگ به نام ایران داشتیم میخوایم احیاش کنیم . خلیفه کیلو چند‌. ما خودمون شاه داریم. مذهب هم داریم. البته از قبل هم سلاطین قبلی عثمانی در صدد حمله به ایران بودن ولی حالا دیگه این نامهه خیلی تند بود. سلطان سلیم اول هم که خیلی عصبانی شده بود با یه لشگر ۲۰۰ هزار نفری مجهز به توپ و تفنگ را افتاد سمت ایران . اول از همه هم شیعیان داخل کشور خودش را قتل عام کرد. خلاصه اومد تا تبریز را هم گرفت و جنگ چالدران رخ داد. ایران توی جنگ چالدران شکست خورد. مهمترین علل شکست ایران یکی نوپا بودن حکومتش بود. یکی نداشتن توپ و مهمتر از همه عقاید صوفیگری شاه اسماعیل. یعنی این اسماعیل خان توی جنگ خیلی اعتقاد به قضاو قدر داشت و میخواست با یه لشگر ۵۰ هزار نفری بدون توپ بره به جنگ اینا. هرچی هم دلسوزای لشگر همون اول که سپاه عثمانی هنوز مستقر نشده بود بهش گفتند آقا حمله کن، توپهاشون را از بین ببر، توپ خیلی مهمه، خطرناکه..... گوش نکرد و گفت تا این قیصر روم جنگ را شروع نکرده خلاف مروت و صوفیگری ماست که حمله کنیم. (منظور از قیصر روم را هم قبلا مفصل برای شما گفتم) هرچی گفتند بابا خب حمله کرده دیگه، تا چالدران و خوی اومده توی کشورت. دیگه میخوای چجوری حمله کنه. خلاصه عثمانیها پیروز شدن و یکسال تبریز دستشون بود. و بعد که اروپاییها از اونور به کشورشون حمله کردند اینا مجبور شدن ایران را ترک کنند.
بعدش شاه اسماعیل خیلی دپرس شد رفت مشغول میگساری و شکار و تفریح شد و بعدشم دق کرد مرد. علمای دین دیدند که اگه شاه بعدی هم همین اندیشه های صوفیانه و اعتقادات قضاقدری را داشته باشه خب نمیشه که . پس ماتوی جنگهای بعدی هم شکست میخوریم. این بود که اومدن به کمک حکومت و شروع به اصلاح مبانی فکری کردند. شاه بعدی که شاه طهماسب بود از این پیوند تشیع و تصوف خیلی استفاده کرد و خیلی هم نتیجه دید و مدتهای زیادی هم حکومت کرد. نتیجه دخالت علما در حکومت خیلی رضایت بخش بود. شاه طهماسب هم به حرفشون گوش میداد و از مشروب و حرمسرا و اینا دوری میکرد. بعدش شاه اسماعیل دوم اومد که میگن اصلا سنی بود. اینکه حالا چجوری سنی شده بود بماند ولی تکیه من بیشتر روی این قضیه است که بیش از اینکه سنی باشه ، دیوونه و روانی بود. چونکه شروع به قتل و قلع و قمع سایر صفویه ها کرد و داشت کشور را از هم میپاشوند. دوباره علما وارد کار شدن و با تحریک قزلباشها ریختند سرش و ناک اوتش کردند. بعدش محمد میرزا اومد که معروف شد به شاه محمد خدابنده. این را بااون سلطان محمدخدابنده که مغول بود و اول ، اسمش الجایتو بود و بعد که مسلمون شد اسمش را گذاشت سلطان محمد خدابنده ، اشتباه نگیرید. این شاه محمد تقریبا نابینا بود و برای همین از کشتار شاه اسماعیل دوم جان سالم به در برد . کاری با جایی هم نداشت و فقط شاه بود. اوضاع مملکت افتضاح و امید به اصلاح صفر این بود که عباس ، پسر همین محمد خدابنده که ۱۵ سالش بود سران قزلباش را جمع کرد و سیبیل تابوند. خلاصه که برعلیه پدرش قیام کرد و حکومت را در دست گرفت و دیگه بقیه اش که میدونید. این شاه عباس که معروف شد به شاه عباس اول یا شاه عباس کبیر، واقعا یک اعجوبهء حکمرانی بود . چه در سیاست و چه در مذهب و چه در جنگ و چه در مردم داری این آقا خیلی به علما ، میدون داد و مورخین میگن یکی از دلایل موفقیت اون هم همین کار بود. دخالت علما در سیاست از همینجا شروع شد و نظریه ولایت فقیه که در شیعه مهجور مانده بود دوباره علَم شد و کتابها نوشته شد. اما شاه عباس اجازه تشکیل حکومت به علما نداد و حاضر نشد تا این حد بهشون میدون بده. دقیقا این کار در زمان آل بویه هم اتفاق افتاده بود و اینا میگفتن حکومت را با خون دل به دست آوردیم حالا بیاییم بدیم مثلا دست شیخ مفید که چی؟ صفویه هم تزشون همین بود که ما باید سلطان باشیم و کار خودمون را بکنیم و علما هم کار خودشون را. علما که اصرار به ولایت فقیه داشتند کم کم توسط شاهان صفوی پس زده شدند و بجای اونها از علمای اخباری استفاده شد که اعتقادی به ولایت فقیه و تشکیل حکومت در زمان غیبت نداشتند و قبلا داستانش را خدمت شما گفتیم. از همینجا بود که افول دولت صفوی شروع شد و پس زدن علمای اصولی خیلی به ضرر صفویه شد. بعداز صفویه هم دیگه فرصتی برای عرض اندام علما پیش نیومد تاااااااا مشروطه. بحث مشروطه ، اول توی دولت عثمانی پیش اومد.اون موقع هم شیخ فضل الله نوری توی عراق که بخشی از دولت عثمانی بود درس میخوند و از نزدیک با مشروطه آشنا شده بود. وقتی اومد توی ایران و بحث مشروطه پیش اومد، این آقا اومد گفت اگر اینجور پیش برید و مشروطهء مد نظر انگلیس را بخواهید منجر میشه به لیبرالیسم که مذهب را کنار میزاره و انگلیسیها با همین کار دولت عثمانی را بیچاره کردند و اگر میخواهید مشروطه درست کنید باید مشروطهء مشروعه باشه. یعنی علما بر قوانین مشروطه نظارت کنند. و گفت ۵ تا از مجتهدین طراز اول کشور باید براین قوانین نظارت کنند. وگرنه این میشه لیبرالیسم. لیبرالیسم یعنی همین. یعنی فقط رای مردم. یعنی فقط مجلس. شرع و دین ، کشک. اگه مجلس تصویب کرد مثلا ، مشروب آزاد، دیگه آزاده. شرع هرچی میخواد بگه. خلاصه شیخ فضل الله را گرفتند و اعدامش کردند. به جرم چی ؟ مخالفت با مشروطه. ببینید همون موقع هم جنگ ادراکی بوده و چنان رو مغز مردم کار کردند و میگفتند مشروطه خیییلی خوبه و اگر بیاد نون بربری هاتون سه متر میشه و هر روز سه وعده پلو میخورید اما این شیخ یه لا قبا نمیگذاره. که مردم پای چوبه دار شیخ فضل الله کف میزدند. تمام تلاش شیخ ، این بود که نگذاره اسلام از بین بره چون میدونست مشروطه بدون شرع و دین ، ساخته پرداخته انگلیسه و اونا دلشون برای ما و اسلام نسوخته. شیخ فضل الله اصلا مخالف مشروطه نبود بلکه دنبال مشروطه مشروعه بود. من فکر کنم اگه تاریخ مشروطهء احمد کسروی ملعون را بخونید خوبه. حالا درسته که ملعونه ولی این کتابش واقعا خوبه و خودش از نزدیک شاهد وقایعش بوده و خلاصه بخونید بد نیست. برید بخونید انشالله تا بقیه اش را بعد خدمتتون بگم
باسلام خب تا اینجا دو جریان فکری از حوزه را خدمت شما گفتم. اصولیگری و اخباریگری. این دوتا جریان خیلی روی اوضاع جامعه اثر داشت. اگر مثلا فتحعلیشاه قاجار به علمای اصولی اجازه عرض اندام میداد شاید ما در جنگهای با روسیه شکست نمیخوردیم. اما توسل این شاه هوسران به علمای اخباری و حتی طلب جادو و جمبل از اونها یکی از دلایل شکست ما بود. نفوذ صوفیها و اخباریها و رواج طلسمات و دعاها که هنوز هم در جامعه هست و بها دادن به عالم نماها و دعانویسها ، اینها خیلی در دوره قاجاریه رواج پیدا کرد. هنوز هم آثار شوم این مسئله زیاده و متاسفانه خیلیها را دیدم که میان مثلا از یک عالم برجسته طلب سرکتاب میکنند. یه نکته که باید خدمت شما بگم اینه که ما ، نه باید کاملا بااین مسائل مخالفت کنیم و نه مثل اخباریها ، هرخبر غیرموثقی را درمورد دین بپذیریم. علما باید این مسائل را از جوانب مختلف بررسی کنند و با کتاب و سنت تطبیق بدهند و سند روایات را هم از نظر رجالی پیدا کنند و بعد برای ما تبیین کنند و ماهم بپذیریم. نظر دادن بعضی عوام از روی ناآگاهی نسبت به این مسائل باعث گمراهی خودشون میشه و این وسط خودشون آسیب میبینند. این مطلبیه که الان دشمن خیییلی داره روش مانور میده و میبینیم که خیلیها چه راحت فریب شبهات اونها را میخورند و یکبار به خودشون زحمت نمیدند که برن و اصل مطلب را بخونن یااصلا در رابطه با دین یه اطلاعات مقدماتی کسب کنند. اما همیشه برای نظر دادن و قضاوت زودهنگام آماده اند. القصه بعد از مشروطه و شهادت شیخ شهید ، مجال برای علما خیلی کم شد و تقریبا از صحنه سیاست کنار گذاشته شدند و بجز معدودی که بندرت وارد مجلس میشدند خبر دیگه ای از اونها نبود. یه مقدار از مشکلات مملکت ما سر همین بود. بعد از این قضیه بود که برای اولین بار در زمان پهلوی اول یعنی رضاشاه ، علما شروع به انتقاد کردند. اول مدرس نسبت به دیکتاتوری و لاییسم رضاشاه قیام کرد و در نهایت شهید شد. بعدش در قضیه کشف حجاب خیلی از علما از جمله شیخ محمدتقی بافقی ضرب و شتم و تبعید شدند و در واقعه مسجد گوهرشاد هم همینطور. تا میرسیم به واقعه نهضت ملی شدن صنعت نفت که از اتحاد روحانیون و ملی گراها صورت گرفت. اینکه عملکرد آیت الله کاشانی در قضیه ملی شدن صنعت نفت تا چه حد درست بود یانبود ، و اصلا باید با یه ملی گرا به نام مصدق باآن سابقه نه چندان خوب ، همکاری میکرد یانه بحثش جداست، بالاخره آیت الله کاشانی رییس مجلس بود و باید با نخست وزیر که مصدق بود ، هماهنگ باشه. قبلا بهتون گفتم که مصدق دلش برای نفت ایران نسوخته بود و نیومده بود که نفت را ملی کنه. این یه توافق پشت پرده بین آمریکا و انگلیس بود که در تمام کشورهای نفت خیز جای شرکتهای آمریکایی و انگلیسی عوض بشه. گفتیم خدمتتون که بعد از جنگ دوم بین الملل قرار شد آمریکا، اروپای غربی را بازسازی کنه و در قبال اون نفت و مستعمراتش را بگیره و در این کار هم خیلی موفق بود.
خب حالا آمریکا این کار را کرد و در همه کشورهای نفت خیز ، مثل ایران و عربستان و لیبی و مصر و عراق و... شرکتهای نفتی انگلیسی خلع ید شدند و جای اونها شرکتهای آمریکایی اومدند. کار مصدق همین خلع ید بود. و دست آخر هم آمریکاییها ، مزدش را دادند.. یه نکته دیگه که باید عرض کنم اینه که درسته که شیخ فضل الله توسط مشروطه خواهان به دار زده شد و اون نظریه که خیلی روش پافشاری میکرد (یعنی مشروطهء مشروعه و اینکه ۵ مجتهد بر قوانین مجلس نظارت کنند) ابتر موند ، اما به جاش علما شروع کردند خودشون وارد مجلس بشن و تا جایی که میتونن نگذارن قوانین خلاف شرع تصویب بشه . نمونش آیت الله مدرس و آیت الله کاشانی و .... حالا خب در خیلی مواقع موفق نبودند و علتش هم تعداد بسیار کم اونها در مجلس در مقابل اکثریت غربزده و ضد دین بود. اما به برکت همین دخالتهای سیاسی و حضور روحانیون در بدنهء حکومت بود که حضرت امام قیام خودشون را آغاز کرد و به نتیجه رسید. اصلا یکی از دلایل موفقیت نهضت امام خمینی ره همین موقعیت زمانیش بود . یعنی علمای قبلی موقعیت مناسب به این شکل براشون پیش نیومده بود ولی برای حضرت امام ، خیلی مقدمات صورت گرفته بود که یکیش همین حضور علما در سیاست بود. حالا البته یه سری از علمای درباری و غربزده هم این وسط موش میدوندن که نمونش سیدحسن تقی زاده و سید حسن امامی بود. تقی زاده که خیلی معرف حضورتونه. اما اون سیدحسن امامی یه شخصیت مرموزیه که چندبار رییس مجلس شد و دست آخر هم امام جمعه تهران شد و مجتهد بود و سوییس هم حقوق خونده بود و چندتا از رفرنسهای رشته حقوق در رژیم شاه از ایشون بود. خیلی در توجیه جنایتهای شاه نقش داشت و بلافاصله بعد از فرار شاه ، اونم فرار کرد و رفت سوییس . در ضمن پدر زن هویدا و حسنعلی منصور هم بود. و این دو ، باهم باجناق میشدند. البته ما نفهمیدیم باجناق درسته یا باجناغ😄 خلاصه بعد از شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در سال ۳۲ ، تا سال ۴۲ و بعد از اون خیلی خیلی مهمه که بحث اصلی ما در مورد جریانهای حوزه از همینجا شروع میشه
باسلام بحثی که الان میخواهم خدمت شما بگم یه بحث بسیار ظریف و بصیرتی از تاریخ معاصره که شاید برای خیلیها هضم اون مشکل باشه. اما همه اونها در حوزه های علمیه رخ داده و بعضا در جهت انحراف یا انسداد نهضت امام خمینی ره بوده. ما توی این بحث یاد میگیریم که هرکسی ادعای دینداری یا روحانی بودن و یا مرجع تقلید بودن داشت صلاحیت هدایتگری نداره. و به قول معروف ، اگر تز انقلاب اسلامی از حوزه ها داده شد آنتی تز آن هم از حوزه خواهد بود. یعنی به عبارتی اگر قرار باشد خدای نکرده در این کشور انقلابی علیه نظام کنونی رخ بدهد بازهم رهبری آن از دورن حوزه است. جریان شناسی حوزه های علمیه در قبل و بعد از انقلاب هم این مسئله را ثابت کرده. بطوریکه الان هم سران فتنه و به اصطلاح اصلاحطلبان که قصد براندازی نظام را دارند همگی حوزوی هستند ویا ادعای حوزوی بودن دارند و سایرین ، خود را تالی تلو آنها میدانند. به طور خیلی خلاصه در زمان حجاج بن یوسف ثقفی ملعون که بسیار خونریز بود و حدود ۱۲ سال بعد از واقعه کربلا ، در زمان عبدالملک مروان ، حاکم کوفه شد، عده ای از شیعیان کوفه از طایفه اشعریون که از ظلم حجاج به ستوه آمده بودند به قم مهاجرت کردند و پایه گذار تشیع و البته حوزه درسی در قم شدند . از آن زمان بود که قم مرکز توجه اهلبیت قرار گرفت. بعدها عده ای از آنها و علی الخصوص دانشمندانشون به کاشان و ری هم مهاجرت کردند و ری مدتها مرکز علمی شیعیان بود. یک نکته که خیلی گفتن اون لازمه اینه که در ایران همیشه شیعه بوده و تعداد آنها البته کم هم نبوده، اما خب بندرت در راس حکومت قرار میگرفتند. و اینکه میگن مردم ایران را صفویان ، شیعه کردند و هی میگن شیعه صفوی و .... یه چرند واضحه. پس حکومتهای شیعی علویان طبرستان ، آل بویه ، خراسانیان طرفدار ابومسلم خراسانی ، سربداران ، سادات کیا ، و حتی شیعه شدن برخی مغولها و دولت قراقویونلوها و.... که همگی در زمان قبل از صفویه بوجود اومدن ، شیعه نبودند؟ این همه شیعه که در ایران بودند و بعضا حکومت تشکیل دادند و اون همه تالیفات داشتن ، پس حساب نیستند؟ اصلا کی گفته صفویان، شیعه بودند؟ در شیعه بودن شیخ صفی الدین اردبیلی شک و تردید هست. و به اعتقاد برخی مورخین ، نوادگان شیخ صفی ، بهترین راه تشکیل حکومت را علَم کردن تشیع دانستند زیرا که اعتقاد داشتند اکثریت جامعه ایران شیعه هستن. وگرنه صفویان در ابتدا شیعه نبودند. البته این یه نظره و مخالفینی هم داره. در ضمن دلایل زیادی هم داره که چرا شیعه را برگزیدند. علی ایحال در زمان صفویان حوزه علمیه قم خیلی گسترش پیدا کرد و قم شد شیعه خانهء ایران. و مدرسه فیضیه هم در همین دوره ساخته شد و علمای زیادی در اون پرورش یافتند. باسقوط دولت صفویه اهمیت حوزه قم هم کم شد. و با ورود میرزای قمی در زمان قاجاریه، دوباره ، این حوزه رونق گرفت. حرم حضرت معصومه و مدرسه فیضیه تعمیر و آباد شد و خیلی حوزه ، جون گرفت. با فوت میرزای قمی ، حوزه قم دوباره بی رونق شد و مرکز علمی شیعه به اصفهان و مشهد منتقل شد و با حضور شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، حوزه قم در سال ۱۳۰۱ مجددا افتتاح و رونق میگیرد. آشیخ عبدالکریم خیییلی به حوزه قم خدمت کرد و خیلی شهر قم را آباد کرد . اما چندسال بعد که رضاشاه شروع به مبارزه با دین و روحانیت کرد ، حوزه قم هم کم رونق شد و تعداد طلبه ها خیلی کم شد. آشیخ عبدالکریم خیلی در مقابل رضاخان کوتاه میومد ، نه از باب ترس . بلکه میدونست مخالفت با این مردک ، باعث محو حوزه تازه تاسیس قم میشه. در سال ۱۳۱۵ آشیخ عبدالکریم حائری فوت کردند و مرجعیت شیعه در ایران بین سه نفر تقسیم شد که بهشون میگفتند مراجع ثلاث. این بزرگواران عبارت بودند از آیات عظام محمدتقی خوانساری و حجت کوه کمره ای و سید صدرالدین صدر. کار مرجعیت خیلی خوب پیش نمیرفت. چون هم فشار رضاشاه برای تعطیلی حوزه خیلی زیاد بود هم وجود سه مرجع ، یه کمی باعث اختلاف در مدیریت حوزه شده بود. تااینکه آیت الله بروجردی که چندسال قبل ، از نجف به ایران اومده بود و در بروجرد ساکن شده بود به دعوت مراجع ثلاث اومد قم و مدیریت حوزه را در دست گرفت
آقای بروجردی سال ۱۳۲۳ مدیریت حوزه را بدست گرفتند. به اعتقاد خیلی از بزرگان ، ایشون یه اعجوبهء مدیریتی در زمان خودش بود و خیییلی به شیعیان در سرتاسر ایران و خارج از ایران کمک کرد و باعث اعتلای شیعه شد. در زمان ایشون ، شخص حضرت امام هم ، از اساتید حوزه بودند و بعدها در سال ۴۰ که آقای بروجردی فوت کرد یکی از گزینه های مطرح ، شخص حضرت امام بود. در دوره آقای بروجردی از نظر سیاسی یه سری اتفاقات افتاد از جمله مسئله ملی شدن صنعت نفت و قیام شهید نواب صفوی. مرحوم بروجردی برای ورود به این قضایا خیلی احتیاط میکردند. اما در عوض حکومت محمد رضا هم خیلی از وجود ایشون حساب میبرد و در بعضی مسائل از ایشون اجازه میگرفت. اینکه مثلا ما بیاییم بگیم که چرا آیت الله بروجردی در مقابل شاه قیام نکرد و یااینکه چرا کاری که امام بعدها کرد ، آقای بروجردی نکرد ، یا چرا ایشون از اعدام نواب صفوی جلوگیری نکرد حرف منصفانه ای نیست.. خیلی اوضاع اون روز متشنج و خفقان بود. ما بیرون گود نشستیم و هی میگیم لنگش کن . اما هیچوقت جای آقای بروجردی بااون همه اشراف به مسائل مختلف نبودیم که بفهمیم چی درسته چی غلط. اصولا قضاوت راجع به مسائل تاریخی کار سختیه و به این راحتی نیست چونکه ما در اون دورهء تاریخی نبودیم و حضور نداشتیم و میخوایم که از روی یه سری کتاب که در نیت نویسنده هم هزار انقلت هست قضاوت کنیم. القصه آقای بروجردی اولین مرجعی بودند که تعلیم زبانهای خارجی را هم در حوزه متداول کردند و به قولی خودشون هم فرانسوی بلد بودند. اولین مرکزشیعه در اروپا را هم ایشون در سال ۳۲ ساخت که همون مرکز اسلامی هامبورگ در آلمانه و خیلی معتبر و البته زیباست.البته ساخت این مرکز ۱۰ سال طول کشید و سال ۴۰ بعد از فوت ایشون افتتاح شد. اولین رییس این مرکز هم آیت الله محققی و بعدش آیت الله بهشتی بودند. آیت الله بروجردی در فروردین سال۴۰ فوت کردند و مدیریت حوزه بعداز ایشون به مرحوم آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری واگذار شد
باسلام خدمت شما عرض کردیم که در طول مدت سلطنت رضا شاه و خفقان ناشی از اون علیرغم تلاشهای آشیخ عبدالکریم حائری یزدی در توسعه حوزه علمیه قم ، تعداد طلاب خیلی کم شد و یه جو ناامیدی بین طلاب بوجود اومد. بعدش که رضاخان با توسری اربابانش از مملکت اخراج شد و یه جو آزادتری توی مملکت درست شد، تعداد طلاب هم رو به ازدیاد نهاد. بعدهم که آقای بروجردی( از سادات طباطبایی ) رییس حوزه شدند یه تمشیت اساسی به حوزه قم دادند و وضعیت مدارک تحصیلی و شهریه ها و مجوزات را خیلی منظم کردند. و طلاب زیاد شدند . بعدش آقایون گلپایگانی و شریعتمداری رییس حوزه شدند و چند مرجع دیگر هم مثل حضرت امام و آقای نجفی مرعشی و آقای میلانی و خوانساری در مدیریت حوزه کمک میدادند. وضعیت حوزه خوب و عادی و بدون تنش بود . اما وضعیت بیرون از حوزه ، انتظار وقایع و حوادثی را میکشید که حوزه حتما باید دخالت میکرد. در قبال این حوادث و روش مقابله بااین چالشها ، طرز فکرهای مختلفی در حوزه وجود داشت.هم در حوزهء قم و هم در حوزهء نجف. حوزهء نجف که مدتها بود بعد از مبارزات مرحوم میرزای دوم و مهاجرت برخی علمای سیاسی مثل آیت الله کاشانی به ایران ، از حالت سیاسی خارج شده بود و بعدها که حضرت امام به نجف تبعید شدند خیلی از این خمودی و بی تفاوتی حرص میخوردند و در نامه به نمایندگان خودشون در کشورهای مختلف این مسئله را تذکر میدادند. حتی در برخی منابع تاریخی نوشته است که وقتی از ظلم و استبداد محمدرضا برای اونا میگفتند در گوش شون را میگرفتند و میگفتند که غیبت نکنید. البته در همون دوره هم استثنائا بزرگانی مثل شهید صدر و خانواده شون بودند که مبارزه میکردند اما اینها تک و تنها بودند و از حمایت عمومیت حوزه برخوردار نبودند.
اما در ایران که بحث اصلی ماست اگر بخواهم این جریانات حوزوی را توضیح بدم لازمه یه مقدمهء تفسیری کوتاهی خدمت شما بگم. این مقدمه هم سر این جمله حضرت امام است که فرمودند آمریکا شیطان بزرگ است. به طور کلی در چند جا از قرآن کریم بحث شیاطین الجن و شیاطین الانس آمده است. اولا به شکل اسم جمع اومده که بیانگر اینه که ما یک شیطان در دنیا نداریم و تعداد زیادی داریم. ثانیا اینها هم در بین اجنه هستند و هم در بین انسانها و این فرموده قرآنه. و اینا مرتب در حال فریب دیگران هستند چه فریب اجنه و چه فریب انسانها. ثالثا فعل شطن به معنای طغیان و سرکشیه. بنابراین به هرکسی که در مقابل خدا طغیان و سرکشی بکنه میگن شیطان. اون ابلیس هم که اولین بار شیطان نامیده شد ، اوائل که بنده و عباد خدا بود ، اسمش عزازیل بود یعنی عزیز خدا ، یا عزیزالله. این عزازیل سر یه نافرمانی ، شد طغیانگر یا شیطان. و بعدش شد ناامید از رحمت الهی یا ابلیس. واژه ابلیس از بَلَسَ گرفته شده و به معنی ناامید از رحمت الهیه. یعنی این آقا که طبق آیه ۵۰ سوره کهف از جنس جن هم بود و به واسطه عبادت زیادش در زمره فرشتگان ، حساب میشد ، الی الابد از رحمت الهی محروم شد. خب حالا فرمانده و الگوی شیاطین کیه؟ شیاطین الجن که عمر طولانی دارن و مخصوصا ابلیس که الی یوم یبعثون از خدا فرصت حیات گرفت. پس فرمانده و الگوی شیاطین الجن خود ابلیسه. اما فرمانده و سرهء شیاطین الانس در هر دوره ای یکیه. چون اینها آدم هستند و عمرشون کوتاهه. ولذا هی عوض میشن. یه روز فرعون بوده یه روز نمرود یه روز ابوجهل یه روز ابوسفیان ، معاویه، یزید ، هارون الرشید، و...... وحالا در زمان فعلی ، فرمانده و پیشتاز و الگوی شیاطین الانس برروی زمین ، همان سران نظام سلطه هستند. اینه که حضرت امام ره از اول و اون موقعی که علمای دیگر کمتر به این مسائل میپرداختند اومد و زد به ریشه و گفت آمریکا شیطان بزرگ است. یعنی الان سران نظام سلطه که روسای جمهور آمریکا و اسراییل و کشورهای اروپایی و ملکه ها و عمله اکله شون هستند اینا سران شیاطین الانس هستن و اینا هستند که بقیه را هم فریب میدن. اونوقت همهء اینها با شیاطین الجن هم در ارتباطند و اون شیاطین الجن هستند که به اینها میگن چکار بکنید چکار نکنید چی بگید چی نگید . قرآن در رابطه با ارتباط اینا باهم دیگه خیلی آیه داره و مثلا در جایی میفرماید وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا ۚ وَلَوْ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ ۖ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ و این گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیاطین انس و جن قرار دادیم، كه برای فریب مردم همواره گفتاری باطل ولی به ظاهر آراسته و دلپسند به یكدیگر القاء می‌كنند، و اگر پروردگارت می‌خواست چنین نمی‌كردند، پس آنان و آنچه را به دروغ به هم می‌بافند واگذار. انعام - 112 یکی از معانی وحی ، القاء کردنه یعنی به دل انداختن. بعد اون شیاطین الجن میان و به دل شیاطین الانس میندازن که چکار بکنید و چی بگید. اینه که مثلا شما میبینید یه آدم دوزاری که فرق دست چپ و راستش را هم نمیدونه و در امور یومیهء خودشم مونده میاد یه شبهه ای مطرح میکنه که شاید هزارساله علما دارن روش بحث علمی میکنند و یا یه پست اینستا میذاره که خیلی استراتژیکه . این بدبخت سیه روز اصلا عقلش به این چیزا نمیرسه. و اینها را شیطان به دلش میندازه که بنویس یا یه شیطان الانس فریب خورده دیگه براش ارسال میکنه و میگه تو هم ارسال کن. فرقی هم نمیکنه درس خونده باشی یا بیسواد یا دکترا یا روحانی یا.... هر کسی ممکنه فریب بخوره. منم که الان دارم اینا را مینویسم ممکنه فریب بخورم و فردا بیام عکس اینا را بنویسم😄
تمام درد حضرت امام این بود که خیلی از عوام و علمای اون دوره قبول نداشتند که اینها جبهه شیطان هستند و ما موظفیم در مقابل این جبهه بایستیم. واگر این کار را نکنیم ، اگر در جبهه شیطان هم نباشیم ، قطعا در جبهه حق نیستیم. چون جبهه حق اهل مماشات با جبهه شیطان نیست. یعنی به عبارتی یا باید یزیدی باشی یا حسینی. حالا انشالله این بحث شیطان را توی یه فرصت دیگه هم خدمتتون میگم امام ره خیلی در نامه ها و سخنرانی هاشون به این مطلب اشاره میکردند. اما همون زمان علمایی هم بودند که حتی انتقاد به شاه را هم غیبت میدونستند و در گوشهاشون را میگرفتند که نشنوند. در نهایت امام ره بعنوان یک مصلح اجتماعی تنها راه نجات جامعه را احیای نظریهء ولایت فقیه تشخیص دادند. اینکه میگم ، نظریه ، برای اینه که یک تئوری یا نظریه تا وقتی به بوتهء آزمایش سپرده نشه ، اصل علمی نیست و در حد نظریه است ولایت فقیه که بلافاصله بعد از شروع غیبت کبری مطرح شد تا زمان انقلاب اسلامی ایران ، اجرایی نشده بود و علیرغم اینکه تمام مفاد و وظایف و اختیارات اون در مذهب شیعه و در روایات، مشخص شده بود اما به مرحل ظهور و تشکیل حکومت نرسیده بود که قبلا تاریخچه مربوطه را خدمت شما گفتیم. علی ایحال وقتی امام ، مبارزه خودشون را شروع کردند سه جریان در این رابطه در حوزه بوجود اومد که من این سه تا را از روی کتاب ایران بین دوانقلاب از یرواند آبراهیمیان خدمت شما میگم. از نظر این مورخ ایرانی ارمنی الاصل ساکن آمریکا این سه جریان عبارت بودند از -جریان محتاط و غیرسیاسی _جریان سیاسیِ میانه رو -جریان سیاسیِ تندرو دسته اول کسایی بودند که کلا بحث سیاسی را تعطیل کرده بودند و وظیفه روحانیت را فقط درس و کتاب و تبلیغ و عبادت و تحصیل و پرورش طلاب میدونستند آبراهامیان توی کتابش از قول احمدآقای خمینی میگه که در ابتدای نهضت امام ، اغلب علما اینطور بودند. مثل آیت الله خویی ، مرعشی نجفی و احمد خوانساری دسته دوم روحانیونی بودند که باشاه مخالف بودند ولی اعتقادداشتند برای اصلاح امور باید با شاه تعامل کرد . اینها هنوز منتظر بودند که شاه متقاعد بشه که ۵ مجتهد بر مصوبات مجلس نظارت کنند. در ضمن معتقد به اینکه ولی فقیه در راس حکومت باشه نبودند بلکه معتقد به حاکمیت ملی بودند . یعنی همون دموکراسی. اما مسئله اینجاست که شاه اصلا راضی به دموکراسی یا نظارت ۵ مجتهد بر قوانین مجلس و اینکارا نمیشد. از جمله این بزرگان عبارتند از مدیران حوزه علمیه یعنی آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری. البته در مورد آقای شریعتمداری بعدها اسنادی بدست اومد که جریان خاصی بوده و با ساواک همکاری میکرده و ایشون بعدها در کودتای نوژه مقصر تشخیص داده شد و حصر خانگی شد تا اینکه سال ۶۵ فوت کرد. من خودم ایشون را توی قم ملاقات کرده بودم😳 این از همون فریبهایی هست که گفتم هیچکس ازش در امان نیست. چه مردم عادی باشن و چه مرجع تقلید . فرقی نمیکنه. دام شیطان برای هممممه پهنه. آدم در هر مرتبه ای که باشه خودش باید حواسش جمع باشه که در این دام نیفته. البته مرحوم حضرت آقای گلپایگانی سخنرانیهای خوبی هم در دفاع از انقلاب داشتند اما قطعا سیره ایشون در مبارزه ، باسیره حضرت امام تفاوت داشت. اما دسته سوم ، موسوم به مخالف مبارز است. این دسته بااساس سلطنت مشکل داشتن و خواستار برچیده شدن نظام شاهنشاهی و روی کار آمدن نظام ولایت فقیه بودند. یعنی کارشون از نظارت ۵ مجتهد بر مصوبات مجلس هم گذشته بود و به این نتیجه رسیده بودند که تا پارادایم ولایت فقیه در این کشور پیاده نشه ، کارها اصلاح نمیشه. و نمیشه که روحانیون و مراجع و به اصطلاح راویان حدیث که مرجع مراجعات مردم و نائب عام امام زمان عج هستند خودشون تحت امر یک نظام شیطانی زندگی کنند. این بود که شروع به مبارزه برعلیه جبهه شیطان کردند و در نهایت هم پیروز شدند. لیدری این افراد با حضرت امام ره بود و یاران ایشون عبارت بودند از آیات عظام منتظری و میلانی و مطهری و بهشتی و رفسنجانی و خامنه ای و ..... اینها که عرض کردم سه دستهء اصلی جریان سیاسی حوزه بود. یه سری روحانی درباری هم داشتیم که تعدادشون کم بود و منافع دنیوی چشمشون را کور کرده بود. مثلا یکیشون همین سید حسن امامی است که قبلا خدمت شما گفتم و ایشون امام جمعه تهران بود و متخصص علم حقوق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خب ، حالا این کلیپ را هم ببینید تا متوجه بشید که تاریخ نگاری وابسته و مزدور ، چه بلایی بر سر مقدرات کشور میآورد. فریادهای دکتر زرشناس بر سر سیاستگذاران فرهنگی کشور. اینها باید محاکمه شوند. اینها عامل جهالت و فریب جوانان ما هستند.
باسلام خب حالا که بحث به اینجا کشیده شد بد نیست که یه بحثی هم در ارتباط با جریان های سیاسی قبل و بعد از انقلاب خارج از حوزه های دینی داشته باشیم. این بحث البته خیلی مفصل هست و یه قسمتی از تاریخ معاصره که کمتر به اون پرداخته شده و اتفاقا به نظر من خیلی مهمه و بیشتر باید به اون پرداخت. یعنی اینکه ما هی بیاییم و توی کتابهای تاریخ بگیم شاه بد بود و باید ساقط میشد و جاش نظام اسلامی تشکیل میشد ، دردی از جوان امروزی حل نمیکنه . اما اگه بیاییم در کنار تاریخ پهلوی ، تاریخ گروههای معاند و ضد نظام و منافق را هم بگیم اون موقع جوان ما نمیاد بگه اگه شاه بد بود و باید ساقط میشد خب حالا که ما کسایی را داریم که بدتر از شاهند و جنایات اونها بیشتر از شاهه . چرا اونا نباید ساقط بشن. بعدش میگیم مثلا کی؟ میگه حسن روحانی. در حالیکه این جوان نمیدونه حسن روحانی نماینده یه جریانیه که اون جریان را همان ساواکیها و شاه دوستها و غربگداها و نظام سلطه ازش حمایت میکنند و اینها پیاده نظام اونها هستند. پس عیب از نظام نیست. نظام یعنی چهارچوب. یعنی پارادایم. خیلیها فکر میکنند نظام اسلامی یه تشکیلاته. و اگر عیبی جایی هست مشکل از نظامه. در حالیکه اصلا اینجور نیست. نظام نه یک تشکیلاته و نه یک ساختمان و نه یک نهاد. بلکه یک چهارچوبه که قوانین اصلی ما بر اون پایه است که همون قانون اساسیه. این نظام تا حالا همیشه نمره ۲۰ گرفته و حتی یکبار هم ۱۹ نشده. اما اونی که مشکل داره افراد و جریانها هستند که اسلامشون کم و زیاد میشه و تمام مشکل ما سر همین افراد و جریانهاست. خب حالا ما میخواهیم این افراد و جریانها را بشناسیم و ببینیم خطای هریک چی بوده. و برای اینکار از قبل از انقلاب شروع میکنیم. البته بسیار بسیار خلاصه
با سلام مجدد اگر بخواهیم جریانهای فعال انقلابی در ایران را بررسی کنیم اصولا باید از نهضت تنباکو آغاز کنیم و بعدش نهضت مشروطه و بعد نهضت ملی شدن صنعت نفت و در نهایت انقلاب اسلامی ایران. اینها ۴ تا از مهمترین رخدادهای سیاسی ۲۰۰ سال اخیر ایران هستند و برای شناخت زمینه های انقلاب اسلامی باید نهضتهای قبلی را هم بدونیم. اما چونکه این قیامها هرکدوم خودش یه کتابه و بحث ممکنه طولانی و خسته کننده بشه ، من فقط مورد آخر را یعنی از سال ۴۲ به بعد توضیح میدم خدمتتون. از سال ۴۲ یه نوع جنبش و بیداری خاصی در مردم بوجود اومد و یه زمینه هایی هم ایجاد شد و تمام اینها مرهون یک فرد بایک تفکر خاص بود و اون هم حضرت امام ره بود که با اعتراض و چندتا سخنرانی طوفانی مردم را نسبت به کلاهی که داره سرشون میره بیدار کرد. براین اساس یه سری جریانهای سیاسی که یا اصلا نبودند ، بوجود اومدند یااینکه ازقبل بودند اما سرکوب و منزوی شده بودند دوباره زنده و فعال شدند. مثل چریکهای فدایی خلق و یا هیات موتلفه اسلامی یا سازمان مجاهدین خلق و یا حزب ملل اسلامی و انجمنهای اسلامی و..... تمام اینها در کشورهای دیگه هم خیزشهایی داشتند و به عبارت دیگه در تمام کشورهای اسلامی نهضتهای مختلف تشکیل شده بود تا به قول خودشون جامعه اسلامی را از این فلاکت و بدبختی نجات بدن. مثل نهضت جمال الدین اسدآبادی یا حسن الهضیبی یا حسن البنا و یا رشیدرضا و عبدالناصرو.... اما یا موقعیت زمانی و مکانی قیام اینها ، مناسب نبود و به پیروزی نرسیدند یااینکه افکار اونها ، مناسب تشکیل حکومت و استکبارستیزی نبود و حتی برخی از اونا اعتقادات وهابیگری داشتند. القصه در ایران قضیه فرق میکرد و نهضتها همه دینی و شیعه و دارای الگو بودند. حتی اون مارکسیست اسلامیها هم برای مبارزاتشون یه الگو بنام امام حسین داشتند. اگر شما مثلا دادگاه مهدی رضایی یا خسرو گلسرخی را توی اینترنت سرچ کنید و مطالعه کنید متوجه میشید بااینکه ، حرکتشون اسلامی نبود و مارکسیستی بود اما الگوی قیامشون امام حسین ع بود. اینه که من بارها گفتم که مهمترین امتیاز شیعه اینه که در هرکاری دارای یه الگو هست. اگر بحث جنگ با منافقین و کفار و فتنه گران باشد امام علی ع الگو است. اگر بحث صلح باشد امام حسن ع. اگر بحث شهادت طلبی باشد امام حسین ع اگر بحث تلاش علمی و مبارزه با فرق ساختگی باشد امامان صادقین ع و قس علیهذا. اما اهل سنت اینجور نیستند و الگو در مسائل یومیه ندارند و برای همین در مسائل نمیدونن که چکار کنن و لذا زود منحرف میشن. ما زیر یه لحاف گرم و نرم بنام معارف اهلبیت هستیم و از این بابت خیلی بر اهل سنت که این لحاف گرم و نرم را ندارند مزیت داریم. خلاصه بعد از سال ۴۲ ، چندتا حزب و گروه مبارز ساخته شد که بعضی از اونها را به طور خلاصه معرفی میکنم.
خب اولین جریان سیاسی که میخوام خدمت شما بگم همون حزب حاکم یا جریان سلطنت طلب هست. اینها کسایی بودند که حکومت را در دست داشتند و از شاه و نظام شاهنشاهی حمایت میکردند. مهمترین خصوصیات و مبانی فکری اینها عبارت بود از باستان گرایی و ناسیونالیسم ، غرب زدگی ، سکولاریسم ، شاه محوری و قدری دانستن قدرت و سلطنت شاه. حالا اگه بخواهیم اینها را توضیح بدیم اینکه اینا به شاهان قبل از اسلام خیلی افتخار میکردند و اعتقاد داشتند که ما قبل از حملهء اعراب خیلی قوی و شکوهمند بودیم و اعراب باعث شدند که ما ضعیف و بدبخت بشیم. منتها حماقت و نفهمی اینا این بود که شکست شاهان اساطیری از آزیدهاک یا شکست داریوش سوم از اسکندر و حکومت یونانیها بر ایران و شکست چندباره ایران از روم و شکستهای خسروپرویز و شکستهای ایرانیان از اعراب .... و همچنین ضعف عجیب و باورنکردنی شاهان در انتهای دولت ساسانی را در نظر نمیگرفتند. اگر دولتهای اشکانی و ساسانی اینقدر قوی بودند چرا از اعراب گرسنه و فقیر شکست خوردند؟ اگر امپراطوری ایران اینقدر قوی بوده چرا در پایان دولت ساسانی اینقدر ضعف و فتور بر کشور حاکم بود. جالبه که بدونید یزدگرد سوم که آخرین پادشاه ساسانیان بود ، یکی از پادشاهان لایق ایران بود که حدود ۲۰ سال جلوی اعراب مقاومت کرد. اما اوضاع مملکت بقدری آشفته بود که در طی این ۲۰ سال مرتب در حال عقب نشینی بود و دست آخر هم در تدارک پناهندگی به چین بود که کشته شد. هدف بنده از ذکر این مسئله آنستکه قطعا اگر اعراب به ایران حمله نمیکردند ، بااین میزان آشفتگی اوضاع سلطنت در ایران حتما روم شرقی حمله میکرد و اوضاع خیلی بدتر میشد. اعراب ، ایران را از مستعمره شدن توسط روم شرقی نجات دادند و به یک کل بزرگتر که همون امپراطوری بزرگ اسلامی بود متصل کردند. پس صرف نظام شاهنشاهی ، افتخاری نیست که خواهان ادامه آن باشیم. واما در مورد گرایشات ناسیونالیستی این گروه باید گفت اولا ناسیونالیست واقعی کسی است که به دنبال استقلال کشور باشد نه وابستگی بیشتر به غرب ثانیا این چه ناسیونالیستی است که در عین حال غربگرا هم هست و غربگرایی را برای خود افتخار میدونه. مثل اینکه مشکل این جماعت فقط با عربها بوده اما در مقابل غرب همیشه سر به سجود داشته و اسم اون را ناسیونالیسم گذاشته بودند. حزب ایران نوین ، کانون مترقی، حزب رستاخیز ، حزب ملّیون و حزب مردم از مهمترین احزاب وابسته به این جریان بودند
جریان بعدی که میخوام براتون بگم ، جریان مذهبی و اسلامگرا هستند. این جریان خودش در دو سطح فعال بود یکی در سطح طلاب و مراجع دینی یکی هم تشکلهای مذهبی در مورد طلاب و مراجع دینی قبلا به طور کامل خدمت شما توضیح دادم. اما در مورد تشکلهای مذهبی که از سال ۴۲ به بعد فعال بودند باید خدمت شما بگم که اینها هم خودشون به چند گروه تقسیم میشن که در روش کار باهم اختلاف دارند. یکی از قدیمیترین این گروهها که قبل از دهه ۴۰ بوجود اومد و فعال بود نهضت فداییان اسلام بود که روش اونها هم مبارزات مسلحانه و هم سخنرانی و روشنگری بود. هدف اصلی اینها تشکیل حکومت اسلامی بود و اصلا اولین بار اینها بودند که پیشنهاد تشکیل حکومت اسلامی دادند. در راس این حزب یا نهضت ، شهید سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی قرار داشت که در جریان ملی شدن صنعت نفت خیلی باآیت الله کاشانی همراهی کرد. و بعداز اون هم روش ترور انقلابی را برگزید. نهضت فداییان اسلام ، احمد کسروی و حاجی علی رزم آرا را به درک واصل کرد و قصد ترور حسین علا را هم داشت که نافرجام ماند. بالاخره بعداز این ترورها،نواب صفوی و چند تن از اعضای این حزب دستگیر و در دیماه ۳۴ اعدام شدند بقیه اعضای فداییان اسلام هم بعدها در هیئتهای موتلفه اسلامی که بعد خدمتتون میگم متحد شدند.
اما حزب بعدی ، حزب ملل اسلامی بود که روش اونها هم مبارزه مسلحانه بود و هدفشون هم براندازی نظام شاهنشاهی و تشکیل دولت اسلام بود. اما اینها زود لو رفتند و فقط تونستند ۹ ماه فعالیت کند حزب بعدی جمعیت هیات های موتلفه اسلامی بود که بیشتر اعضاش از همون باقیماندهء فداییان اسلام بودند . اینها همون هیاتهای مساجد از شهرهای مختلف بودند و لذا بهشون میگفتند جمعیت هیاتهای موتلفه. این هیات موتلفه هم روش مبارزاتی داشت و یک مورد ترور هم انجام داد که همون ترور حسنعلی منصور بود. بعد این قضیه خیلی از افرادش اعدام یا فراری شدند. احزاب اسلامگرا خیلی بودند اما مهمترینشون اینا بودند که خدمت شما گفتم.
اما جریان بعدی ، جریان ملی گرا و به اصطلاح ناسیونالیست بود که یکی از قدیمیترین جریانهاست و با ظهور افرادی مثل فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی شروع شد ولی ماها شروع اون را از مصدق میدونیم و جریان ملی کردن صنعت نفت. حالا من نمیخوام وارد این جریان صنعت نفت بشم ولی اونچه که مسلم هست اینه که بعد از شکست و زندانی شدن مصدق ، جریان ملیگرایی خیلی ضعیف شد و به چندشعبه تقسیم شد. مثلا همونطور که شاهپور بختیار با اون عقایدش ، ملی گرا بود ، کریم سنجابی و ابوالحسن بنی صدر و بازرگان هم ملی گرا بودند. علی ایحال اینها در زمان اوج انقلاب ، خودشون را به امام ره نزدیک کردند و نقش فعالی داشتند. در مورد اینکه چرا حضرت امام ره ، اولین دولت بعد از انقلاب را دست ملی گراها یعنی بازرگان دادند نظرات زیادی داده شده ولی من هم یه نظری دارم مبنی بر اینکه این یک پولتیک خیلی موفق و نجاتبخشی بود. البته این نظر منه و از بین تاریخ انقلاب به این نتیجه رسیدم. دلیلش هم اینه که آمریکا در اواخر رژیم شاهنشاهی یه شخصی به نام ژنرال هایزر را وارد ایران کرد. این آقا میخواست دقیقا کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ را مجددا به اجرا بذاره و دوباره شاه را به کشور برگردونه. اگر این اتفاق میافتاد خیلی خونریزی و کشتار در کشور راه میافتاد و تمام وقایع کودتای ۲۸ مرداد تکرار میشد. امام با انتخاب بازرگان ، نقشه آمریکا و ژنرال هایزر را به باد داد. چون که اونها مطمئن شدند میتونند انقلاب را درو کنند و سوار بر دولت بازرگان بشن. چون بازرگان و تیمش به شدت غربگرا بودند و آمریکا میدونست که اگر بازرگان بیاد مدافع حقوق آمریکا خواهد بود ومنافع آمریکا را تامین میکنه. این بود که بلافاصله بعد از اعلام بازرگان به عنوان نخست وزیر موقت ، ژنرال هایزر ایران را ترک کرد. همون ژنرال هایزری که اومده بود جویهای خون راه بیندازه و چند بار با سران ارتش جلسه گذاشته بود تا شرایط کودتا را فراهم کنند و شاه را برگردونند. با اعلام نخست وزیری بازرگان ، آمریکا در حالت آرامش قرار گرفت و حتی در دیدار برژینسکی با بازرگان در الجزایر ، مطمئن شد که فقط شکل حکومت در ایران عوض شده وگرنه بازیگران صحنه همان قبلیها و باهمان افکار هستند. اینه که آمریکا جلوی دولت بازرگان خیلی کوتاه اومد اما کمتر از یکسال بعد با تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان سال ۵۸ و بلافاصله استعفای دولت بازرگان در ۱۵ آبان ، آمریکا متوجه شد که کار ازدستش خارج شده و شکست مفتضحانه ای خورده. و از همین تاریخ بود که تحریم و حمله نظامی (به طبس) را شروع کرد. آمریکا تا قبل از اشغال سفارت هم خیلی به دولت ایران امیدوار بود ولی اشغال سفارت هم مسیر کشور را عوض کرد هم تکلیف ما باآمریکارا. برای همین هم بود که امام از تسخیر لانه جاسوسی تعبیر به انقلاب دوم کردند
خب حالا میریم سراغ جریان بعدی که در دوران قبل و بعد از انقلاب فعال بود و اون هم جریان مارکسیسم بود که از زمانهای قدیم در ایران فعال بود و در زمان رضاشاه دیگه با فعالیتهای دکتر تقی ارانی کاملا رسمی شد و حزب تشکیل دادند. اینها ملغمه ای از عقاید مختلف بودند در زمینه های فلسفی و سیاسی و اقتصادی خط مشیها و اسامی مختلفی مثل بلشوویسم و کومونیسم و مارکسیسم و سوسیالیسم داشتند که بحث اینها خیلی مفصل و پیچیده است اما به قول یکی از اساتیدمون همه اینها در یک چیز خلاصه میشه و اونم اومانیسم هست . یعنی انسان محوری و خدازدایی. انسان محور همه چیزه و توی این دنیا تمام تلاش بر سر تعالی مادی انسانه. خدا این وسط هیچکاره است. دقیقا این حرف را نظام کاپیتالیسم یا همون سرمایه داری هم میزنه و هدف هردوی اینها یکی هست. اما به دو روش مختلف. یکی میگه کارگر و کشاورز ، محور اجتماعه و سیاستها را اون باید تعیین کنه و یکی میگه نه سرمایه دار ، محور اجتماعه و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و .... را اون باید تعیین کنه و بقیه باید بردهء سرمایه دار باشن. اما در هردوی اینها خدا ، و قوانین الهی جایگاهی ندارن. القصه توی ایران یه سریها مبلّغ تفکر مارکسیستی بودند. حزب توده و چریکهای فدایی خلق از این دسته بودند.که اولی مشی سیاسی داشت و دومی مشی مسلحانه. حالا یه چیز جالب که میخوام خدمت شما بگم اینه که ما یه جریان التقاطی هم داشتیم که مسلمان بودند اما اصول مارکسیسم را هم قبول داشتند. به اینا میگفتن مارکسیسم اسلامی. اینها هم خودشون به چند حزب تقسیم میشدند که مجاهدین خلق از مهمترین اینها بودند. یه سری گروههای کوچیک هم داشتیم که همین تفکرات را داشتند. مثل حزب خلق مسلمان آذربایجان که میرحسین موسوی عضو همین حزب بود. اونهایی که کاملا مارکسیست بودند نتونستند قبل از انقلاب نظر حضرت امام را جلب کنند اما اون دستهء مارکسیست اسلامیها بعد از انقلاب توی خیلی از سازمانهای انقلابی نفوذ کردند و مخصوصا در زمان بنی صدر سوار کار شدند . حتی بعد از بنی صدر هم اینها با فشار و چانه زنی ، خودشون را بر نظام تحمیل کردند که یه نمونه اش بهزاد نبوی و میرحسین موسوی بودند. بهزاد نبوی رسما کومونیست بود و در خاطراتش میگه من به دست شهید رجایی توی زندان مسلمون شدم حجاریان ، ظریف، میرحسین موسوی و اغلب اصلاحطلبان امروزی رسما کومونیست یا لااقل مارکسیست اسلامی بودند
اون موقع به اینها میگفتند چپی. اصلا همه جای دنیا، وابستگان به نظام کومونیستی و مارکسیستی را میگفتند چپی. اینها اول انقلاب سوار برکار شدند و سیاستهای کومونیستی را اجرا کردند. اقتصاد کاملا دولتی ، ادغام بانکها ، سیاست انقباضی ، توزیع کوپن و سهمیه بندی از جمله سیاستهای این آقایون بود. جالبه که اینها بلافاصله بعد از فروپاشی شوروی ، که مرکز و مبدا کومونیسم و بلشوویسم بود تغییر عقیده دادند و طرفدار نظام سرمایه داری شدند. تمام این مشکلات امروزی ما سر همین مسئله است که اینها هیچوقت نخواستن قوانین اسلامی را اجرا کنند بلکه یه مدت قوانین کومونیستی را نصب العین خودشون قرار داده بودند و یه مدت هم قوانین کاپیتالیستی. حالا اینکه چی شد چپی های اون روز یه مرتبه طرفدار نظام سرمایه داری و کاپیتالیستی شدند برمیگرده به خستگی جامعه ایران اون روز از نظام اقتصاد دولتی و نیاز به یک اقتصاد باز. این تفکر التقاطی همیشه باعث گردش و تغییر هویت اینها میشد و منافق به همینها میگن. آدم منافق همیشه باید وصل به یه قدرت باشه. اینها تا وقتی شوروی ، ابرقدرت بود کومونیست بودند و وقتی شوروی از هم پاشید افتادن روی کپه کاپیتالیسم. و با کلاسهایی که دکتر سروش در دفتر مجله کیان به طور هفتگی براشون میگذاشت با مبانی سرمایه داری و البته لیبرالیسم آشنا شدند. حالا لیبرالیسم یعنی چه؟ خیلی خلاصه بخوام بگم یعنی آزادی فقط و فقط در محدودهء رای اکثریت. اصلا کلمه لیبریتی یعنی آزادی. یعنی ما فقط مقید به قوانین مجلس هستیم. هرچی مجلس تصویب کنه قانونه و باید اجرا بشه. میخواد موافق شرع باشه میخواد مخالف شرع. ما کاری با شرع نداریم. شرع هرچی میخوادبگه اگه مثلا مجلس تصویب کرد که ازدواج با همجنس اشکال نداره ، پس اشکال نداره. به این میگن لیبرالیسم. تمام مبارزات شیخ فضل الله با جریان لیبرال در زمان مشروطه سر همین مسئله بود. خلاصه که آقایون اصلاحطلب فعلی یه روزی جمیعا کومونیست بودند و به این مسئله افتخار میکردند و حالا با یه چرخش ۱۸۰ درجه شدند طرفدار لیبرالیسم و نظام سرمایه داری. خدا میدونه که اگه بعدا یه نظام دیگه حاکم برجهان بشه اینها چه چرخشی خواهند کرد. اما مطمئن باشید قطعا مسلمون نمیشن. و دوروز دیگه که چین یا روسیه ، از قدرتهای جهانی بشن دوباره میرن طرف اونا. اما ایران اگر ابرقدرت بشه طرف ایران نمیان و همچنان بر طبل تحقیر و سیاهنمایی ایران و ایرانی خواهند کوبید . چون ذات منافق همینه. حالا خلاصه به این دلیله که به اینها میگن چپی. چون قبلا طرفدار بلوک شرق یا همون مارکسیسم و کومونیسم بودند و لذا هنوز هم بهشون میگن چپی. در مقابل اینها اصول گراها هستند که بهشون میگن راستی. حالا چرا میگن راستی را بعد خدمت شما میگم.
خب تااینجا تقریبا تمام جریانهای مهم و تاثیر گذار در انقلاب را خدمت شما عرض کردم تااینکه رسیدیم به جریانهای چپ و راست. بنده نمیخوام هیچ تعصبی به خرج بدم و به قولی نه چپی هستم و نه راستی. اما یک نکته که باید خدمت شما عرض کنم اینه که جریان چپ که قبل از انقلاب و چندسال بعداز انقلاب تمایلات مارکسیستی داشت با فروپاشی شوروی ،چرخش ۱۸۰ درجه پیدا کرد و رفت روی کپهء لیبرالیسم و سرمایه داری. اگر جریان ملی گرایی از همان اول ، لیبرال بود و هنوز هم لیبرال است اما جریان چپ مذبذب است و خودش هم تکلیف خودش را نمیداند و این مصداق بارز نفاق است و به قول قرآن مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَٰلِكَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا منافقان میان كفر و ایمان متحیّر و سرگردانند، نه [با تمام وجود] با مؤمنانند و نه با كافران. و هر كه را خدا [به كیفر اعمال زشتش‌] گمراه كند، هرگز برای او راهی [به سوی هدایت‌] نخواهی یافت. نساء - 143 اما جریان راست برهمان اصول اولیه خود پابرجاست و هنوز در حال دفاع از اصول و مبانی انقلابه و به همین دلیل ، اون جریان چپ اسمش عوض شد و شد اصلاحطلب. و جریان راست ، شد اصولگرا. حالا البته ما راست سنتی و راست اعتدالی هم داریم که اگه بخواهیم واردش بشیم بحثمون خیلی طولانی میشه. به نظر میرسه اولین اختلافاتی که بین راستی ها و چپیها افتاد در مورد تصویب قوانین اقتصادی مخصوصا قانون کار بود که در سالهای ۶۰ و ۶۱ بحث اون بالا گرفته بود همانطور که گفتم چپی ها معتقد به سیاست اقتصادی بسته و کاملا دولتی و کنترل شده و سهمیه بندی و کوپن بودند اما راستیها اعتقاد به سیاست باز اقتصادی و کاهش نقش دولت داشتند و این در حقیقت نظر اسلام هم هست. در زمینه قانون کار هم چپی ها خودشون را دلسوز کارگر و کشاورز نشون میدادند که بعدها کاملا برعکس شد. ما نمیخواهیم قضاوت کنیم که حق با راستیها بود یا چپی ها اما یه نکته میتونه برای همیشه راهگشای ما باشه و اونم اینه که چپیها یا همون اصلاحطلبان همیشه حامی سقوط نظام بودند ،با ولایت فقیه مشکل داشتند ، برای مذاکره با دشمن له له میزدند، تنها چیزی که براشون اهمیت نداره منافع ملیه و تنها چیزی که بهش فکر میکنند اشغال مراکز قدرته. همیشه از لفظ نظام استفاده میکنند و به جای اینکه اشتباهات را به افراد یا سیستمها ربط بدن به کل نظام تعمیم میدن. در اغتشاشات همیشه جلودار هستند و در انجام تکلیف ساکت و گوشه گیر. در حمایت از تروریستها سنگ تموم میگذارن و در تحلیل مسائل اساسی کشور ، بسیار ناتوان هستند. در مصائب و مشکلات کشور فقط بار خاطر هستند و نه یار شاطر. اهل غر زدن و تشویق به غر زدن و سیاه نمایی و استخفاف ایران و ایرانی هستند و از شکستهای ایران لذت میبرند و در عوض از موفقیتهای کشور عصبانی میشوند . به قول اسراییل ، اینها سرمایه ها و پیاده نظام اسراییل در ایران هستند و هیچوقت هم این ادعای اسراییل را منکر نشدند و به قول قرآن أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَٰٓؤُلَآءِ أَهْدَىٰ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا آیا درباره كسانی كه بهره‌ای اندك از [دانش‌] كتابِ [تورات و انجیل‌] به آنان داده شده تأمل و اندیشه نكردی كه به هر معبودی غیر خدا، و هر طغیان گری ایمان می‌آورند؟! و درباره كسانی كه كافر شده‌اند، می‌گویند: آنان از كسانی كه ایمان [به قرآن و پیامبر] آورده‌اند راه یافته‌ترند. نساء - 51 همه معاندین را زیر چتر خودشون میگیرن و اعتقادی به حجیت قرآن و اینکه دین ، حلال مشکلات است ندارند. تئورسینهای اونا مثل سروش و ملکیان و طباطبایی و حجاریان ، همگی از سران فتنه ۸۸ بودند که رهبر انقلاب فرمودند من به فتنه ۸۸ خیلی حساسم و هرچیز را فراموش کنم از این نخواهم گذشت. خب بحث جریان شناسی را که خیلی خیلی خلاصه خدمت شما گفتم در همینجا تمام میکنم و انشالله که به دردتون خورده باشه
با سلام یکی از نقاط عطف تاریخ کشور ما حملهء مغول به ایران بوده که باعث تعییرات زیادی در کشورمون شد..از اونجاییکه مدتهاست تم کانالمون سیاسی شده بود خوبه که یه کم به تم تاریخی برگردیم و راجع به مغولها و اینکه حمله اونها چه تاثیری روی اوضاع سیاسی اجتماعی کشورمون داشته بپردازیم. در ابتدای بحث یه نگاهی به نقشه آسیای مرکزی میندازیم و بعد راجع به این منطقه صحبت میکنیم
وقتی که اعراب به ایران حمله کردند پادشاه ایران یزدگرد سوم بود. و در این زمان ۱۰ سال سن داشت. اتفاقا یزدگرد سوم یکی از پادشاهان لایق ساسانی بود ولی اوضاع دولت ساسانی بقدری آشفته بود و کشتن شاهزادگان به قدری قحط الرجال ایجاد کرده بود از دست یزدگرد بالیاقت هم کاری برنمی آمد. القصه فتح ایران بیشتر از فتح شام و مصر که قسمتی از بیزانس بودند طول کشید یعنی حدود ۱۸ سال. یعنی فتح ایران سخت تر از فتح شامات و مصر بود. اما به هرحال هردو کشور ایران و بیزانس یا همون روم شرقی هم اینقدر ضعیف شده بودند که اعراب به راحتی هردو کشور رافتح کردند. بعد از اون، ایران تحت تسلط خلفای اسلامی قرار گرفت و بعد از حکومت حضرت علی ع ، ایران رسما تحت تسلط شامیان اموی واقع شد. یک نظریه ای که من در این رابطه دارم و از نکاتیه که خیلی از مورخین به اون توجه نکردند اینه که شامیها که اون موقع قسمتی از دولت روم شرقی بودند نگاهشون نسبت به ایرانیها و عراقیها نگاه بیزانس به ساسانیان بود. یعنی وقتی معاویه بهشون میگفت بریم به جنگ عراقیها ، براشون مثل این بود که حاکم رومی بهشون بگه بریم جنگ با ساسانیان. اینه که معاویه از این امتیاز هم برخوردار بود و این دقیقا کاری بود که صدام با ارتش خودش کرد و ارتش عراق را شستشوی مغزی داده بود که بریم به جنگ زرتشتی های مجوس ایرانی. و خودش را سردار قادسیه نامید. علی ای حال بعد از تشکیل خلافت اموی، ایرانیها تحت تسلط خلفای اموی قرار گرفتند. امویها خیلی تمایلات ضد ایرانی داشتند و برای استانهای ایران استانداران وحشی و سفاک میفرستادند. آخرالامر هم ایرانیها انتقام خودشون را گرفتند و با حمایت از عباسیان ، امویان را برانداختند. اصلا عباسیان با سوء استفاده از دو مسئله اومدن و ایرانیها را با خودشون همراه کردند یکی دشمنی شدید بین ایرانیها و امویها. یکی هم عشق و علاقه زیاد ایرانیها به اهلبیت ع. برای همین ، عباسیها که از بنی هاشم بودند شعارشون الرضا من آل محمد بود . یعنی ما برای جلب رضایت اهلبیت قیام میکنیم. ایرانیا هم فریب همین شعار را خوردند و به عباسیها کمک کردن. القصه بعدش در سال ۱۳۲ ه. ق. امویها برافتادن و عباسیها اومدن سرکار. در اوایل رفتار عباسیها باایرانیها بد نبود و حتی مرکز خلافت در زمان مامون به خراسان منتقل شد. و در نهایت در همان زمان مامون یه حاکم ایرانی بنام طاهر بن حسین برای خراسان انتخاب شد که مستقل ولی تحت امر خلیفه عباسی حاکم باشه. این آقا دولت طاهریان را پایه گذاری کرد ولی این دولت و دولتهای بعدی در حقیقت یک امیرنشین بودند و خطبه بنام خلیفه عباسی بغداد میخوندند و سکه بنام اون میزدند. بعد از دولت طاهریان ، چندتا دولت ایرانی دیگه هم اومدند که البته همشون ترک بودند و همونطور که قبلا خدمتتون گفتم هرچی ترک توی دنیا داریم از همین شرق ایران که بهش میگفتند ترکستان بوجود اومده. از اون ترکستان بزرگ قدیم ، الان ترکمنستان باقی مونده. علی ایحال دولتهایی مثل سامانیان و غزنویان و غوریان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان همه ترک بودند و کشورهای آسیای میانه که اون موقع جزئی از ایران بودند هم ملغمه ای از ترکی و فارسی و بعضا چینی بودند و ایران با چین و هندوستان هم مرز بود. خود مغولها هم ترکیب نژاد ترک و چینی بودند و بهشون میگفتند تاتار. البته مورخین قدیم اینها را یکی میدونستند. یعنی تاتار و مغول را یکی میدونستند اما مورخین جدید اعتقاددارن که تاتارها ترک تر بودند و مغولها چینی تر😄😳😄
باسلام و عرض ادب مدتی بود که به علت کثرت مشغله ، فرصت بارگذاری مطلب نبود. انشالله با ادامه بحث حمله مغول و تاثیرات اون در خدمت شما هستم
القصه یکی از دولتهایی که بعد از ضعیف شدن و انقراض سلاجقه روی کار اومد، دولت خوارزمشاهیان بود. شهر خوارزم الان در ازبکستان قرار دارد و در آن دوره جزئی از کشور اسلامی و تحت نظر سلجوقیان اداره میشد و البته همونطور که قبلا گفتم خود سلاجقه هم تحت لوای خلیفه عباسی بغداد بودند و خطبه بنام اون می خوندند. حاکمان شهر خوارزم که تحت امر سلجوقیان بودند، خودشون را خوارزمشاه مینامیدند و اولین اونا قطب الدین محمد بود که در سال ۴۹۰ به امر ابن تونتاق سلجوقی ، حاکم خوارزم شد. اینها در اواخر دولت سلجوقی برعلیه سلطان سنجر سلجوقی شوریدند و اعلام استقلال کردند. اولین اونها اتسز بود که در سال۵۳۰ بر سنجر شورید و اعلام استقلال کرد . بعد از اتسز پسرش ایل ارسلان اومد و نسبت به سنجر اعلام وفاداری کرد. بعدش سنجر مرد و از حاکمان خوارزم بعضی نسبت به سلجوقیان اعلام وفاداری میکردند و بعضی یاغی میشدند تااینکه بالاخره تکش خوارزمشاه شروع به کشورگشایی کرده و شهرهای ایران را یکی پس از دیگری به زیر بیرق خودش میآورد تااینکه بعد از چند پادشاه ، بالاخره ، پادشاهی ایران به سلطان محمد خوارزمشاه رسید که تقریبا برهمه ایران تسلط داشت. سال۶۰۰ ه. ق یکی از اشتباهات سلاطین آخر خوارزمشاهی درافتادن با خلیفه عباسی بود. در زمان محمد ، خلیفه عباسی بغداد، ناصر لدین الله بود که از خوارزمشاهیان خیلی میترسید. این بود که مرتب همسایه های شرقی ایران را تحریک به حمله به قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه میکرد . از جمله سلاطین غور و اسماعیلیان قزوین و قهستان و قراختائیان را مرتب بر ضد سلطان محمد تحریک میکرد. سلطان محمد به راحتی از عهده همه این فتنه ها براومد. اما خبر نداشت که خلیفه بغداد به تشویق مغولان هم پرداخته. همونطور که قبلا گفتم مغولها در زمان تموچین یاهمون چنگیز خودمون، خیلی قوی شده بودند و قسمتهای زیادی از چین را تسخیر کرده بودند. چنگیز در اواخر عمرش با تشویق خلیفه عباسی ، تصمیم به حمله به ایران گرفت. اما ترس از قدرت خوارزمشاهیان مانع از حمله بود.چون سلطان محمد قدرت خودش را قبلا در سرکوب غوریان و قراختائیان نشون داده بود. اما چند عامل باعث شد سلطان محمد جلوی مغولها شکست بخوره. اولش خلیفه عباسی یه شخصی را به نام محمود یلواج را فرستاد پیش چنگیز برای تحریک و تشویق چنگیز به حمله. بعدش این محمود یلواج از خودش لیاقتها نشون داد و حتی مشاور چنگیز و حاکم چین شمالی شد. بعدش از طرف چنگیز اومد و یه سری هدایا برای سلطان محمد خوارزمشاه آورد و اعلام دوستی کرد. بعدش یه سری بازرگان مغول هوس عبور از قلمرو خوارزمشاهیان کردند. مال التجاره مال خود چنگیز بود و در همین حین خلیفه عباسی مادر سلطان را تحریک به کشتن این بازرگانان کرد. مادر سلطان که ترکان خاتون نام داشت این کار زشت و هولناک را انجام داد و به واقعه اُترار معروف شد. مادر سلطان محمد ، قبچاقی بود و یه آدم خودخواه و شهوت پرست و و خونخوار. با کشته شدن بازرگانان مغول ، بهانه به دست چنگیز افتاد و به ایران حمله کرد. سال ۶۱۵. یکی از اشتباهات سلطان محمد ، حمایت از کار زشت مادرش ، ترکان خاتون در قتل اون بازرگانها بود. یکی دیگه از کارهاش براندازی دولت قراختائیان بود که اینها حائل بین ایران و مغولستان بودند. بابراندازی اینها، ایران با مغولستان همسایه شد. در حالیکه قبلش ، اگه قرار بود مغولها به ایران حمله کنند مجبور به فتح قلمرو قراختائیان میشدند و اونها هم مقاومت میکردن و اینا. خلاصه یه کار زشت دیگه سلطان هم که باعث شد مردم ازش متنفر بشن قتل بدون توجیه عارف معروف و پرمرید ، شیخ مجدالدین شرف بن موید بغدادی بود.