داخل ضریح پیامبر اسلام ص
یکی از دوستان بنده که به دلایلی به داخل ضریح رفته بود عبارت صدقالله العلیالعظیم را روی این پارچه سبز دیده بود.
@tarikhbekhanim
شریف حسین ، آخرین حاکم شیعه مذهب حجاز قبل از غلبه سعودیها.
این آقا هم خودش مهره انگلیسیها بود
@tarikhbekhanim
تمام این قسمتی که خط کشیدم در طرح توسعه زمان سلمان ، اضافه شده که از سال ۱۳۹۲ شمسی شروع شد
@tarikhbekhanim
باسلام
و اما آخرین مطلبی که در مورد وقایع مهم زندگی پیامبر ، قبل از بعثت ، خدمت شما میگم ، داستان حلف الفضول است.
خود کلمه حلف به معنای پیمان و سوگندنامه است و لذا حلفالفضول به معنی پیمان جوانمردانه.
البته معانی دیگهای هم برای اون گفتند. یکی اینکه در بین کسائی که این پیمان را بستند چندنفرشون ، اسمشون فضل بود و لذا شد حلف الفضول.
دیگه اینکه گفتند قبلش چندتا پیمان در دفاع از ستمدیدگان بسته شده بود و این آخری که بین جوانهای مکه از چند قبیله بسته شد ، شامل بندهای اضافهتری بود و لذا شد حلف الفضول یعنی پیمان علیحده.
حالا باز دلایل دیگهای هم برای نامگذاری گفته شده.
و اما این پیمان به قولی در سال ۲۰ عام الفیل و به نقل دیگهای در سال ۳۵ عامالفیل بوده.
اصل و اساس این پیمان سر این بود که یه فرد یمنی ، اومد مکه برای اینکه یه مقداری از کالاهای خودش را بفروشه.
عاصبن وائل سهمی که پدر عمرو عاص بود سر این مرد یمنی کلاه گذاشت. کالای اون را گرفت و برد خونه و گفت بیا خونه تا پولش را بدهم.
این آقای عاص ، یه مجسمه و یه نماد رذالت و پستی در بین اعراب قبل و بعد از اسلام بود .
این عاص بن وائل همونی بود که بعدها پیامبر را ابتر خواند و بعدش سوره کوثر نازل شد و خودش را ابتر نامید. در حالیکه تعداد زیادی پسر داشت از جمله عمرو عاص. و پسرانش هم تعداد زیادی پسر داشتند. مثلا عبدالله بن عمرو عاص که در بين اهل سنت از راویان حدیثه. و چون خیلی پسر داشت مردم نشستند ببینند این عاص چجوری ابتر میشه. خلاصه بعدها در زمان حکومت معاویه ، نوههای این مردک دیگه بچهدار نشدند و نسل عاص بن وائل ، منقرض شد.
یه کار دیگه که این مردک کرد این بود که این آقا یکی از همون کسانی بود که به خانه ابوطالب رفت و پیشنهاداتی داد و در نهایت پیامبر فرمود اگه خورشید را در دست راست من و ماه را ......
که داستانش را بعدا میگم.
یه غلط دیگهای که این خبیث میکرده این بود که بعد از اسلام خیلی پیامبر را مسخره میکرد و آیه
انّا کفیناک المستهزئین راجع به این ملعون نازل شد.
یه مورد دیگه هم که توی تاریخ گزارش شده اینه که این شخص یه مبالغی به چندتا از مسلمونها بدهکار بود که بعد از اسلام ، بهانه درآورد و به بهانه اینکه شما که به آخرت اعتقاد دارید ، خدا در آخرت اینقدر طلا و جواهر به شما میده که نیازی به این طلب از من ندارید ویه مشت بهانههای مزخرف دیگه ، طلب مسلمونها را بالا کشید.
خلاصه صِرف اینکه یه ملعونی مثل عمرو از این آقای عاص بن وائل ، پا گرفته خودش نشانگر اوج خباثت این آقاست.
این عاص بن وائل سهمی بالاخره چندماه بعد از هجرت با لگد یه خری ، به جهنم سرازیر شد.
در ضمن یادتون باشه این کلمه عمرو را با تلفظ Amro نخونید زیرا این واو ظاهریه و فقط برای جلوگیری از اشتباه با کلمه عُمَر گذاشته میشه . پس حتما باید به شکل Amr خونده بشه.
القصه ، وقتی مرد یمنی از دریافت پول ناامید شد اومد روی کوه ابوقبیس که نزدیک کعبه هست و دادخواهی کرد.
زبیر بن عبدالمطلب، عموی رسول اکرم(ص) و از بزرگان و اشراف قریش، نخستین کسی بود که درباره حلفالفضول سخن گفت و به اون دعوت کرد.
بعدش برخی از طوایف قریش در دارالنَّدوه (که محل حل و عقد امور بود) گرد اومدند و هم قسم شدند که داد مظلوم را از ظالم بگیرند. در راس این افراد ، پیامبر اسلام ص بود.
سپس، به کوشش زبیر بن عبدالمطلب، در خانه عبدالله بن جُدعان تَیمی، یکی از اشراف قریش، گرد آمدند. آنان دست در آب زمزم فرو کردند (و به قولی دستان خود را بر خاک مالیدند) و با یکدیگر پیمان بستند که اگر بر کسی از اهالی مکه یا بیگانهای در این شهر ستمی رود، او را یاری کنند تا حق خود را از ظالم بگیرد، ظالم را از ظلم باز دارند و از هر منکری نهی کنند و به تهیدستان در مال و معاش کمک کنند.
بعدش این جمع همگی به درب خونه عاص بن وائل رفتند و حق مرد یمنی را با توسری از عاص گرفتند.
بعدها پیامبر همیشه به حلفالفضول افتخار میکرد و میفرمود اگر همین حالا هم کسی دادخواهی کند ، پیمان بر سر جای خود هست و از او دفاع میکنیم.
همچنین برخی حلفالفضول را شریفترین پیمانی میدانند که تا آن روز میان عربها وجود داشت.
این هم داستان حلف الفضول. انشالله از فردا شب وقایع بعثت پیامبر را خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
بعثت به معنای برانگیخته شدن است. معنی دیگه این کلمه برگزیده شدن و یا انتخاب شدنه.
اینکه چجور و بر اساس چه معیاری یه فردی از طرف خداوند به پیامبری انتخاب میشه ، ما نمیدونیم.
اینها بحثهای کلامی پیچیده و البته خیلی مورد اختلافه که مثلا آیا یه پیامبر باید قبل از بعثت هم معصوم باشه؟ آیا حتما باید از پدر و مادر خداپرست و اجداد خداپرست ، پا گرفته باشه؟ وحی چیه؟ چطوری دریافت میشه؟ آیا وحی فقط مخصوص پیامبرانه؟ وحی چه آثاری روی روح و روان و جسم آدم میگذاره؟ و .....
اینها مسائلیه که در علوم کلامی و تفسیری بهش جواب داده میشه و علم تاریخ فقط مسئول روایت و تحلیل و بررسی وقایع هست. اما روش ما در این کانال از اول این بوده که صرفا به روایت یک واقعه بسنده نکنیم و تحلیلهای سیاسی ، اجتماعی ، علمی ، تفسیری ، کلامی ، اقتصادی و .... هم ارائه کنیم که انشالله مفید واقع شود.
پیامبر اسلام ص در سال ۴۰ عام الفیل در سن ۴۰ سالگی به پیامبری مبعوث شد و اولین کلمات وحیانی را دریافت کرد.البته منابع اندکی این واقعه را در سال ۴۳ عامالفیل ذکر کردهاند که خیلی معتبر نیست.
در مورد روز و ماه ، منابع شیعی ، اغلب روز ۲۷ رجب را قبول دارند و اعمالی هم برای اون ذکر شده اما اهل سنت بر اساس منابع خودشون روز ۱۷ یا ۱۸ ماه رمضان را.
این روزها مصادف با بیستمین سال سلطنت خسروپرویز در ایران بوده و این تاریخ خیلی مهمه و بعدا با اون کار داریم که خدمت شما خواهم گفت.
در مورد محل بعثت بازهم اختلاف نظر هست. بعضیها اصلا مسئله غار حراء را قبول ندارند چرا که این غار بسیار کوچک و خیلی مرتفع هست و کسانی که مشرّف شدند ميدونند که دسترسی به اون خیلی سخت بوده اما حسن این غار اینه که مسلط به شهر مکه هست و از اونجا ، همه جای مکه به خوبی دیده میشه.
پیامبر در کودکی به واسطه پاکی درونی که داشت و نیز بیزاری از محیط فاسد اون زمان مکه، میل به تنهایی و گوشهگیری از شهر و دیار خود را داشت.فساد اقتصادی و فساد جنسی و میل به مشروبات الکلی و خرافات که همه اینها در مکه بیداد میکرد باعث عزلتهای یک ماهه در کوههای اطراف مکه و بعد بازگشت به شهر، خوابهایی که حال و هوای جهان غیب داشت، شنیدن صدای فرشته وحی پیش از بعثت و ارتباط سه ساله اسرافیل و ۲۰ ساله جبرئیل با ایشان آمادگیهایی بوده که ایشان را برای ابلاغ پیامبری مهیا میساخت است. اینها البته روایته و در اینکه آیا پیامبر ، قبل از بعثت هم تحت نظر و تربیت الهی بوده یا نه خیلی اختلاف نظر هست. قبلا در مورد اینکه آیا عصمت یک پیامبر شامل دوره قبل از بعثت هم میشه یا نه و اصلا علت عصمت چیه ، توضیح دادم ولی اونچه که مسلّمه اینه که به هرحال قبل از بعثت یه تربیت درونی برای آمادگی رسالت لازمه که اینکار توسط خود خدا و به واسطه فرشتگان صورت میگرفت.
خلاصه اینکه در زمان بعثت ، ۵ آیه اول از سوره علق بر پیامبر نازل میشه و بااین مسئله که ما از کیفیت اون اصلا اطلاع نداریم ،حال پیامبر دگرگون میشه و از نظر جسمی مشکل پیدا میکنه. بعدها در زمان نزول وحی بر پیامبر هم حال پیامبر دگرگون میشد و البته این کاملا طبیعیه.
یه مسئله که عنوان میشه اینه که آیا پیامبر ، قبل از بعثت نماز میخونده؟ اگر میخونده، آیا سوره حمد را تلاوت میکرده ؟ مگر روایت نداریم که لاصلوه الا بفاتحهالکتاب.
یعنی هیچ نماز واجبی بدون سوره حمد وجود ندارد.
اگر چنین است پس سوره حمد اولین سوره است که نازل شده و یا در همان ارتباط جبرئیل با پیامبر در دوره قبل از بعثت به پیامبر آموزش داده شده.
اونچه که مسلمه سوره حمد ، چه قبل از بعثت به پیامبر آموزش داده شده باشه و چه بعد از بعثت ، اولین سوره کامل بوده که بر پیامبر نازل شده چرا که قبل و یا بعد از بعثت اولین چیزی که بر پیامبر واجب شد ، نماز بوده.
پس اینکه میگن سوره علق اولین سوره بوده اینطور نیست. چونکه فقط ۵ آیه اولش بر پیامبر نازل شد و آیات بعدی در زمان دیگهای نازل شده.
مسئله بعدی ، مسئله توقف وحی هست.
بعد از اینکه پیامبر اسلام با کمک حضرت علی ع از غار حراء پایین میاد ، به منزل مراجعت میکنه و حال جسمی اصلا خوبی نداشته. مفسرین میگن که پیامبر به واسطه دریافت وحی حال جسمی خوبی نداشت و احساس سرما و شاید نگرانی میرد.
پارچه یا گلیمی به خودش پیچیده بود و در زیر اون ماندگار شد . یک مرتبه آیات اولیه سوره مدثر نازل شد که میفرماید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ﴿۱﴾
اى كشيده رداى شب بر سر (۱)
قُمْ فَأَنْذِرْ ﴿۲﴾
برخيز و بترسان (۲)
وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ ﴿۳﴾
و پروردگار خود را بزرگ دار (۳)
وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ﴿۴﴾
و لباس خويشتن را پاك كن (۴)
وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ﴿۵﴾
و از پليدى دور شو (۵)
وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ ﴿۶﴾
و منت مگذار و فزونى مطلب (۶)
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ﴿۷﴾
و براى پروردگارت شكيبايى كن
البته هم در مورد شان نزول و هم در مورد تفسیر این آیات اختلاف نظر هست.
علی ایحال بعد از نزول این آیات ، دیگه وحی نازل نشد و مسئله توقف وحی را داریم که برخی نقلها میگن تا سه سال طول کشید.
خب حالا اگر بپذیریم که نماز بعد از بعثت بر پیامبر واجب شده ، پس سوره حمد حتما در همین سه سال اومده. یعنی اینطور نبوده که در طی این سه سال هیچ وحیی نازل نشده باشه. حداقلش اینه که سوره حمد نازل شده.حالا البته برخی دیگه از مفسرین میگن ، توقف وحی در حد چند روز یا چندماه بوده.
خب حالا بحث دیگه اینه که در غار حراء ، چقدر از قرآن نازل شده؟ و این مورد چه ارتباطی با لیلهالقدر داره؟ آیا کل قرآن بوده یا همون آیات اول سوره علق؟
اینها را انشالله در قسمت بعد خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim
باسلام
و اما در مورد کیفیت نزول قرآن باید عرض کنم این هم یه بحث اختلافی هست. بعضی مفسرین معتقدند که تمام قرآن در شب قدر بر پیامبر نازل شده و بعد هم قسمت قسمت در طی دوران رسالتِ اون حضرت ، باز هم نازل میشده.
حالا استناد اینها هم به سوره قدر هست و هم به آیات متعددی که دال بر تنزیل (نزول تدریجی) است .
بااین اوصاف پس در ابتدای بعثت که ۲۷ رجب بوده آیاتی از سوره علق نازل شده، در شب قدر اون سال هم کل قرآن نازل شده و در طی دوران رسالت هم قطعه قطعه وحی میشده.
گزینهء بعدی که با عقل سلیم ، سازگارتره اینه که قرآن یک نزول دفعی داشته که (انزال) نامیده میشه و یه نزول تدریجی که (تنزیل) نامیده میشه.
نزول دفعی (انزال یا نزول یک دفعهای) اصلا بر پیامبر نبوده بلکه از لوح محفوظ بر آسمان زمین بوده و یا خروج از لوح محفوظ علیالاطلاق.
نزول تدریجی (تنزیل) هم در طی ۲۳ سال رسالت پیامبر از آسمان زمین بر پیامبر اسلام ص بوده.
حالا استناد اینها به چیه؟
یکی اینکه در سوره قدر که دال بر نزول دفعیه ،نگفته که قرآن بر قلب پیامبر نازل شده ، بلکه به طور کلی گفته نازل کردیم....
دیگه اینکه در موقعیتهای مختلفی در مورد مسائل مختلف از پیامبر سوال پرسیده میشد و پیامبر میفرمود، من جواب این سوال را نمیدانم و منتظر میمانم تا جواب اون به من وحی بشه. پس معلوم میشه که جواب اون هنوز بر پیامبر وحی نشده بوده.مثلا
وَيَسۡـَٔلُونَكَ عَن ذِي ٱلۡقَرۡنَيۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا
اى پیامبر] از تو دربارة ذوالقرنین مىپرسند، بگو: به زودى دربارة او آیاتى چند از قرآن را برایتان مىخوانم.
و یا مثلا
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا
و از تو درباره روح میپرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش جز اندكی به شما ندادهاند.
اسراء - 85
حالا در مورد همین هم اختلاف نظر هست و میگن که پیامبر اینها را میدونسته و فقط منتظر اجازه خداوند بوده که این قسمت از قرآن را بخونه یا نه؟ الله اعلم.
اینها همه یه تحلیل پُرفایده بود که من خیلی خلاصه و قابل فهم خدمت شما عرض کردم.
و اما ادامه ماجرا اینه که بعد از فرود پیامبر از غار حرا ، حضرت ، مسئله را با خدیجه در میان گذاشت و خدیجه این مطالب را با پسرعمویش که ورقه بن نوفل مسیحی باشد در میان گذاشت. ورقه با خوشحالی زیاد به خدیجه مژده داد که اگر اینچنین بوده ، او همان پیامبر آخرالزمانه که در انجیل به ارسال او اشاره شده.
قبلا عرض کردم که خیلی از مورخین وجود فردی به نام ورقه بن نوفل را تکذیب کردند و معتقدند این داستان را مسیحیها و يهوديها ساختند .
به هرحال تایید یا عدم تایید رسالت پیامبر اسلام توسط ورقه ، برای ما اهمیتی نداره و حتی اگر ورقه رسالت پیامبر را منکر میشد باز هم ما به رسالت پیامبر ایمان داشتیم .
خدیجه س ، اولین مسلمان است ولی برخی منابع معتقدند که حضرت علی ع در همان لحظه نزول آیات سوره علق در غار و در کنار پیامبر بوده و به ایشون ایمان آورد و اولین مسلمان ، علی ع بوده است و یا اینکه در مسیر غار حرا تا مکه ، به پیامبر ایمان آورده.
القصه ، بعد از این دو نفر ، پسر خوانده پیامبر که زیدبن حارثه بوده به پیامبر ایمان میاره و میشه سومین نفر. بعضی هم میگن این نفر سوم ، ابوبکر بوده و زید نفر چهارمه.
این مطلبیه که انشالله فرداشب خواهیم گفت.
@tarikhbekhanim
باسلام
زید بن حارثه ، کودک بود که در یکی از جنگهای بین قبائل عربی ، به اسارت دراومد و در نتیجه برده شد.
در نهایت از بازار بردهفروشان مکه سربرآورد و ۸ ساله بود که توسط خدیجه س خریداری شد. وقتی خدیجه ازدواج کرد ، زید را به پیامبر بخشید و در این حالت حدود ده سال سن داشت. پیامبر بلافاصله او را آزاد کرد و روانه قبیلهاش نمود . اما زید ، پیامبر را ترک نکرد و در نزد او ماند و لذا فرزندخوانده پیامبر شد.
گاهی پدر زید برای سرکشی از او به خانه پیامبر میآمد. زید جزو اولین نفراتی بود که به پیامبر ایمان آورد. این آقا در راه اسلام خیلی فداکاری کرد.تنها صحابی پیامبر که اسم او در قرآن اومده این آقای زید بن حارثه است که آیه مربوطه را خواهیم گفت.
داستان این آیه از این قراره که ، ازدواج اول زید با ام ایمن بود و حاصل این ازدواج اسامه بن زید شد که در داستان فوت پیامبر ، به تفصیل راجع به او توضیح خواهیم داد.
ازدواج دوم زید با زینب بنت جحش بود که منجر به طلاق شد. بعدا پیامبر با همین زینب ازدواج کرد.مردم شروع کردند به شایعه سازی.
یه سری یهودی هم در این شایعهها میدمیدند و مردم را تحریک میکردند و میگفتند اینکار حرامه. و زینب ، عروس پیامبر حساب میشه و چرا پیامبر با عروس خودش ازدواج کرده؟
یادتون باشه يهوديها استاد شایعه سازی و جنگ روانی بوده و هستند.
بالاخره آیه نازل شد که
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِيٓ أَزْوَاجِ أَدْعِيَآئِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا
[یاد كن] زمانی كه به آن شخص كه خدا به او نعمت [اسلام] بخشیده بود، و تو هم [با آزاد كردنش از طوق بردگی] به او احسان كرده بودی، میگفتی: همسرت را برای خود نگه دار و از خدا پروا كن. و تو در باطن خود چیزی را [چون فرمان خدا به ازدواج با مطلقه او] پنهان میداشتی كه خدا آشكار كننده آن بود [تا برای مردم در ازدواج مطلقه پسر خواندههایشان ممنوعیت و مشكلی نباشد] و [برای بیان فرمان خدا نسبت به مشروعیت ازدواج مطلقه پسر خوانده] از مردم میترسیدی و در حالی كه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسی، پس هنگامی كه «زید» نیاز خود را از همسرش به پایان برد [و او را طلاق داد] وی را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان نسبت به ازدواج با همسران پسر خواندههایشان زمانی كه نیازشان را از آنان به پایان برده باشند مشقتی نباشد؛ و همواره فرمان خدا شدنی است.
احزاب - 37
غائله با نزول این آیه تمام شد و مردم فهمیدند که اینکار ، مشکلی نداره و اصلا پسرخوانده، پسر آدم حساب نمیشه که اون یکی بخواد عروسش بشه.
القصه این آقای زید بعدها در سال ۸ هجری به عنوان یکی از فرماندهان جنگ موته راهی منطقهای شد که الان بهش میگیم اُردن و در این جنگ شهید شد. مقبره او الان در اردن در نزدیکی شهر کَرَک هست.
و اما ابوبکر که عرض شد سومین یا چهارمین شخص بود که اسلام آورد، اسمش عبدالله بن عثمان بوده و در عربستان که افراد را با کنیه صدا میکردند به این آقا میگفتند ابوبکر بن ابیقحافه.
ابوبکر یکی از تجار ثروتمند مکه بود و تقریبا همسن پیامبر.
این آقا خدمات زیادی به اسلام کرد و مال و ثروت خودش را در اختیار پیامبر گذاشت و با این مال و ثروت ، بردگان زیادی خریداری و آزاد شدند. ابوبکر به روایتی در زمان سفر پیامبر از مکه به مدینه ، در جریان هجرت ، همراه او بوده. این آقا در اواخر عمر پیامبر ، تحت القائات شیطانی قرار گرفت و همراه با عمر اقداماتی کردند که تمام سوابق آنها را تحت تاثیر قرار داد و نتیجه این اقدامات انحراف و انشقاق عمیق در عالم اسلام شد.
القصه پیامبر تا مدتی ، مخفیانه به درب خانه افراد میرفت و تکتک با هرکدام صحبت میکرد و اونها را به خداپرستی دعوت میکرد. در این مدت که به روایتی ۳ سال طول کشید تعداد زیادی به اسلام گرویدند و اینها در مسجدالحرام نماز میخواندند. قبلا عرض شد که قبله مسلمین در ابتدا کعبه بود و بعد گفتیم که قبله به مسجدالاقصی تغییر یافت و بعد از هجرت دوباره کعبه شد . بعد از این سه سال پیامبر مامور به آشکار کردن دعوتش شد و البته تمام گرفتاریهای ایشون از همینجا شروع شد که اینها را انشالله فرداشب میگم.
@tarikhbekhanim
مقبره زیدبن حارثه ، فرزندخوانده پیامبر اسلام در منطقه کَرَک در اُردن
@tarikhbekhanim
باسلام
در قسمتهای قبلی عرض شد که بعد از مبعوث شدن پیامبر به رسالت ، اولا وحی به مدت سه سال قطع شد. ثانیا دعوت پیامبر اسلام ، در همین سه سال ، پنهانی بود.
همچنین عرض کردم که تعدادی از مورخین قطع وحی را خیلی کمتر از سه سال میدونند و در حد چندروز گفتهاند. بنده خودم دلیل موجهی برای قطع وحی نمیدونم و معتقدم اگر هم بوده برای این بوده که صِرف وحی به کسی ، استرس بزرگیه و عرض شد که حال جسمی پیامبر دگرگون میشد و لذا برای ترمیم این حال جسمی و روحی و سازش شرایط بدنی پیامبر با شرایط جدید ، وحی مدتی قطع شد که البته عقل سلیم نمیپذیرد که برای این ترمیم سه سال وقت نیاز باشه بلکه چندروز کافی است. البته در مورد علت قطع وحی بحث خیلی زیاده و خیلی دلایل دیگه هم آوردند.
اما در مورد دعوت پنهانی ، تقریبا تمام مورخین ، اجماع بر روی سه سال دارند و معتقدند در پایان سال سوم آیاتی از قرآن نازل شد و دستور به آشکار کردن رسالت داد.
از جمله این آیات این استکه میفرماید
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ
پس آنچه را به آن مأموری اظهار كن و از مشركان روی بگردان.
حجر - 94
این دعوت آشکار ، اول از اقوام و خویشان آغاز شد که میفرماید
وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ
و خویشان نزدیكت را [از عاقبت اعمال زشت] هشدار ده.
شعراء - 214
حالا در مورد علت این پنهانی بودن دعوت ، هم دلایل زیادی گفته شده از جمله اینکه نیاز بود با دعوت پنهانی یک گروه چند نفره تشکیل بشود که مدافع اسلام و پیامبر باشندو نمیشد که از همون اول پیامبر با دعوت آشکار ، دشمنی همگان را برای خودش بخرد و در عین حال تک و تنها باشد. همونطور که گفتیم و خواهیم دید بعد از آشکار کردن دعوت ، مشکلات پیامبر شروع شد و خصومتها آغاز گردید.
در طی این دعوت پنهانی در حدود ۴۰ نفر به پیامبر ایمان آوردند و اینها در خفا و در خانه همدیگه نماز میخواندند و به موعظههای پیامبر گوش میدادند .
از جمله این ۴۰ نفر عبارتند از
خدیجه س ، علی ع ، زیددبن حارثه ،ابوبکر بن ابی قحافه، عثمان بن عفان، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد ابن ابی وقاص و طلحة بن عبیدالله که از اونها به عنوان «سابقان اسلام» نام برده میشه.
بعد از اونها هم دیگرانی مثل جعفر بن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس، عبدالله بن مسعود، خباب بن اَرَت، عمار بن یاسر، صُهیب بن سنان ـ که از اهل روم بود و در مکه زندگی می کرد ـ عبیدة بن حارث، عبدالله بن جحش و جمع دیگری که حدود ۵۰ نفر می شدند.
پیامبر اسلام در اولین قدم برای آشکار کردن دعوتش ، اقدام به دعوت از اقوامش نمود.
لذا پیامبر به امیرالمؤمنین علی ع دستور داد تا غذایی فراهم کند، سپس بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کرد.
در این جلسه حضرت محمد ص ، امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کرد و به اونها فرمود که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی ع کسی به این خواسته پیامبر جواب مثبت نداد.
بعد از اون که پیامبر ص نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر ص بر بالای کوه صفا ایستاد و فریاد زد: «یا صباحاه!» (خبر مهم).
قریشیان در اطراف پیامبر جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می کند، مرا تصدیق می کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم»
بعدش ادامه داد و فرمود: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما میمیرید چنان که می خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می شوید چنان که عمل می کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده اید».
این حرفها ، خیلی قریشیها را ناراحت کرد ولی چون پیامبر از خانواده شریف و قدرتمندی بود و هنوز به بتها نیز ایرادی گرفته نشده بود ، خیلی سخت نگرفتند و دنبال مسئله را رها کردند اما جریان این دعوت در همه مکه و حتی خارج از مکه پیچید و دیگه دعوت کاملا علنی شد.
بعد از یه مدتی ، پیامبر مجددا در مسجدالحرام صحبت کرد و شروع به عیبجویی از بتها نمود.
ابن اسحاق می گه:
«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امر الهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند، تا این که او بت پرستی را عیب دانست [و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش اند]. مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند».
آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بی همتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگی ای که به شیوه آیین و دین جاهلی بدست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند.
خب انشالله بقیه بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که وقتی پیامبر اسلام ص ، در سال سوم بعثت ، رسالت خودش را آشکار کرد ، آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد و پیامبر در ابتدا مامور شد که از اقوام و خویشان خودش شروع بکنه و لذا سران اقوام و خویشان خودش را در یک مهمونی به صرف شام ،جمع کرد تا رسالت خودش را برای اونها تبیین کنه.جلسه اول با شانتاژبازی ابولهب که عموی پیامبر بود ، به هم خورد. فرداشب مجددا پیامبر ، اقوام خودش را دعوت کرد و رسالت خودش را برای اونها بیان کرد و فرمود :
ای پسران عبد المطلب من بسوی شما بطور خصوصی وبسوی مردم بطور عموم مبعوث گشته ام و شما معجزه مرا نیز دیدید پس کدامیک از شما با من بیعت می کند تا برادر من و مصاحب من و وارث من باشد؟
هیچکدوم از بزرگان بنیهاشم جوابی ندادند و همگی در سکوت فرو رفتند تااینکه علی ع از جا بلند شد و به ندای پیامبر لبیک گفت. این کار تا سه بار تکرار شد و هربار فقط علی ع جواب مثبت میداد در نهایت ، پیامبر علی ع را پیش خودش فرا خواند و به عنوان وصی و جانشین خودش انتخاب کرد.
بنی هاشم با خنده و استهزا جلسه را ترک کردند و به ابوطالب گفتند که از فردا باید از پسرت اطاعت کنی.
خب حالا را جع به این جریان چندتا نکته خدمت شما عرض کنم.
نکته اول اینکه ، اینی که پیامبر ص حرف از معجزه زده چی بوده؟
جوابش اینه که این معجزه ، غذای اون مهمونی بود که به میزان خیلی کمی بوده ولی بزرگان بنیهاشم هرچه میخوردند تمام نمیشد. این مسئله را همه دیدند و تعجب کردند اما ابولهب به عنوان سحر و جادو ازش نام برد و به اصطلاح ارزش کار را پایین آورد.
دیگه اینکه چرا دعوت ، از اقوام و خویشان شروع شد و چرا پیامبر دعوت عمومی نکرد؟
دلایل زیادی برای این مسئله گفته شده. یکی از دلیلها اینه که پیامبر میخواست در وهله اول یه پشتیبان و نیروی مدافع برای خودش تشکیل بده و در این رابطه هیچ پشتیبانی مثل بنیهاشم نبود و لذا از اونها شروع کرد.
خب حالا اگر بنیهاشم به عنوان پشتیبان ، در نظر گرفته شده ، پس چرا در تاریخ ، ذکر شده که پیامبر را مسخره کردند و جلسه را ترک کردند؟
جوابش اینه که فقط ابولهب بود که مسخره کرد و جلسه را به هم زد وگرنه بقیه بنیهاشم پیامبر را تایید کردند و بعدها هم خواهم گفت که دست از حمایت پیامبر برنداشتند و در شعب ابیطالب هم دست از حمایت پیامبر نکشیدند حالا البته بخشی از اونها به خاطر تبعیت از ابوطالب که رئیس بنیهاشم بود اینکار را کردند.
این ابولهب ،که اسم اصلیش عبدالعزیابن عبدالمطلب بوده عموی پیامبر بود و دوتا از پسرهای او هم ، دختران خدیجه که در خانه پیامبر بزرگ شده بودند را تزویج کرده بودند.
این آقا و همسرش در دشمنی با پیامبر چیزی فروگذار نکردند.
بعدا هم در شکنجه تازه مسلمانان و آزار و اذیت خود پیامبر نقش اساسی داشت. بطوریکه در مورد اینها سوره تبّت ، نازل شد و به ابولهب و زنش وعده عذاب دردناک داده شد و میفرماید
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿۱﴾
بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱)
مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ ﴿۲﴾
دارايى او و آنچه اندوخت سودش نكرد (۲)
سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿۳﴾
بزودى در آتشى پرزبانه درآيد (۳)
وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ﴿۴﴾
و زنش آن هيمه كش [آتش فروز] (۴)
فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ ﴿۵﴾
بر گردنش طنابى از ليف خرماست (۵)
این آقا که بعد از فوت ابوطالب ، رییس بنیهاشم هم شد ، در توطئه قتل پیامبر در سال ۱۳ بعثت هم شرکت داشت که موفق نشدند و پیامبر هجرت کرد.دو سال بعد یعنی سال ۲ هجری که جنگ بدر بود این آقا مریض شد و در جنگ بدر هم شرکت نکرد و براثر همین بیماری سَقَط شد.
برخی از مورخین میگن که ابولهب ، دو شب از مهمانی پیامبر را به هم زد و در شب سوم بود که پیامبر موفق شد زودتر از ابولهب ، رشته کلام را به دست بگیره. بعضی هم میگن که کلا دو شب مهمونی بود که ابولهب یکیش را به هم زد.
نکته مهم دیگه اینه که در همین جلسه ، پیامبر ، حضرت علی ع که اون موقع ۱۳ سالش بوده را به عنوان وصی خودش برگزید و بعدها جریان غدیرخمّ برای اعلام عمومی این مسئله بود. این مسئله اهمیت وصایت و جانشینی پیامبر را مشخص میکنه و ما شیعیان یکی از ادلهء اثبات جانشینی پیامبر برای حضرت علی ع را همین میدونیم.
حالا البته اهل سنت یه توجیه مسخرهای میآورند مبنی بر اینکه بله ما هم قبول داریم که علی ع وصی پیامبره و وارث علم پیامبر و باتقواترین و شجاعترین و فصیحترین و اعلم مردم بوده ، اما این دلیل نمیشه که بخاطر این مسائل جانشین پیامبر بشه. جانشین فقط با رای مردم تعیین میشه😂😂😂
حالا در مورد این توجیه مسخره باز هم بعدها سخن خواهم گفت.
خب فعلا تا فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
گفتیم حرف شیعه اینه که علی ع از اول و همون موقع که ۱۳ ساله بود توسط خود پیامبر ص ، بعنوان وصیّ پیامبر انتخاب و برگزيده شد.
بنابراین حتی اگر غدیر خم هم در کار نباشد، علی ع ، وصی پیامبر است. این روزی را که پیامبر اقوام خودش را دعوت کرد ، یومالدار و یا یومالانذار مینامند. حدیث یومالدار از احادیث معروف و متواتر شیعه و سنّی است و همگی اون را قبول دارند.
خب حالا معنی وصیّ چیه؟ آیا فقط به این معنیه که یکی بیاد به وصیتهای میت عمل کنه؟ اگر حتی به همین معنی هم باشد مهمترین وصیت پیامبر ، اطاعت از قرآن و اهلبیت بوده.
حالا اهل سنت میگن خیلی از پیامبران یا وصی پیامبران بودند که خودشون کار سیاست را به دیگران سپردند و مثلا طالوت را مثال میزنند که توسط پیامبر وقت به عنوان حاکم و فرمانده برگزيده شد. پس پیامبر یا وصی پیامبر حتما نباید در راس حکومت باشه و میتونه مشاور باشه و اونی که میخواد در راس حکومت باشه فقط توسط رای اکثریت انتخاب میشه و میگن که ما ، علی ع را به عنوان وصی پیامبر قبول داریم. اما این دلیل نمیشه که وصی پیامبر ، در راس حکومت قرار بگیره.
اینها خودشون را پایهگذار دموکراسی میدونند و معتقدند نظریات غرب در باب دموکراسی از اهل سنت گرفته شده.
متاسفانه اینها اینقد نفهم هستند که نمیدونن طالوت حاکم کل نبود و یکی از فرماندهان بود که پیامبر وقت اون را بعنوان فرمانده معرفی کرده بود. یعنی طالوت خودش دستنشانده و جانشین پیامبر وقت و صدالبته بهترین فرد برای جانشینی اون پیامبر بود.
خب حالا اگر فرض کنیم که حاکم باید با رای اکثریت انتخاب بشه، کدوم یکی از خلفای اهل سنت با رای اکثریت انتخاب شده؟
ابوبکر که با رای ده نفر از مهاجر و انصار انتخاب شد که در سقیفه بنیساعده جمع شده بودند. آیا این ده نفر ، اکثریت مسلمانها بودند؟ کی و کِی و کجا به اینها نمایندگی داده شده بود؟
عمر هم که با وصیت ابوبکر خلیفه شد. چطور ابوبکر میتونه برای خودش جانشین انتخاب کنه ولی پیامبر نمیتونه؟
عثمان هم با تصویب یه هیات ۶ نفره که توسط عمر انتخاب شده بودند ، و البته زیر فشار و نظارت خود عمر ، انتخاب شد.
این شد دموکراسی؟
این شد رای اکثریت؟
جالبه که از بین همه اینها ، فقط علی ع بود که بعد از مرگ عثمان ، با رای اکثریت که از همه بلاد اسلامی به مدینه اومده بودند ، خلیفه شد بطوریکه خود علی ع در نهجالبلاغه میفرماید فشار جمعیت اونقدر زیاد بود که حسنِین ع نزدیک بود له شوند. در حالیکه این حسنِین ع اون موقع جوانان رشید و نیرومندی بودند.
بعد ۱۴۰۰ ساله خودشون را درگیر معنای کلمه ولایت کردهاند و میگن که منظور پیامبر در غدیر خم از کلمه ولایت ، دوستی و مودت علی ع بوده ، نه خلافت او.
ایهاالناس والله بالله تالله علی ع در یومالدار به عنوان وصی و جانشین پیامبر انتخاب شد . این انتخاب ۲۰ سال قبل از غدیرخم بود.
خب ، اینم یه گریزی به نتیجهء جلسه یومالدار.
انشالله بقیه بماند برای فرداشب.
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که پیامبر اسلام ص با فرمان الهی مامور به آشکار کردن دعوت خود شد. در وهله اول اقوام و خویشان خودش را به اسلام دعوت کرد و در همین جلسات هم علی ع را بعنوان وصی و خلیفه خودش قرارداد.
بعد از اون دیگه پیامبر علنا در کوچه و بازار و در مسجدالحرام ، با افراد صحبت میکرد و اهداف رسالت خودش را برای اونها توضیح میداد. نماز را هم در مسجدالحرام و به سمت کعبه اقامه میکرد و احکام اسلام را تبیین مینمود. روز به روز بر تعداد مسلمانها اضافه میشد. حالا دیگه پیامبر علنا به بتها ایراد میگرفت و به اونها میتاخت و اونها را یه مشت موجود بیخاصیت و بیجان معرفی میکرد. بزرگان قریش که تمام درآمد و اعتبار و بزرگیشون در گرو حمایت و تر و خشک کردن این بتها بود خیلی ناراحت میشدند اما به موجب پیمانهای قبیلهای، نمیتوانستند به پیغمبر(ص) آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنیهاشم درگیر میشدند و ممکن بود تیرههای دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندنهای جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بیپناه، تا آنجا که میتوانستند آسیب میرساندند.
وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، پیش ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از اون خواستند برادرزادهاش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. اونها از ابوطالب خواستند پیامبر را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.این یه سنت جاهلی بود که شما میتونستی در قبال کسی که کُشتی یه جوان از قبیله خودت به اونها بدی.
همچنین نقل شده که قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ ، اون جملهء معروف را فرمود که میگه: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمیدارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم».
اینها همه در سالهای ۳ تا ۵ بعثت بود. توی این دو سال تعداد مسلمونها خیلی زیاد شد و مخصوصا افراد بیبضاعت و بردهها خیلی به پیامبر ایمان آوردند و لذا ظلم قریش به این بیپناهان خیلی زیاد شد و اونها را حسابی شکنجه میکردند. در بین این افراد بلال حبشی ، یاسر و همسرش سمیه و پسرش عماربن یاسر به واسطه شکنجههایی که دیدند ، خیلی در تاریخ اسلام معروف شدند. بلال حبشی به واسطه این شکنجهها تا آخر عمر آثاری روی بدنش بود. خانواده یاسر بوسیله بزرگان بنیمخزوم خیلی شکنجه میشدند. در این بین یاسر و همسرش سمیه که از سابقین در اسلام بودند ، زیر شکنجه ، شهید شدند و عمار با تقیهکردن از مرگ نجات پیدا کرد.
این عماربن یاسر از نیکان روزگار و یکی از صحابه خاص پیامبر و حضرت علی ع بود و تا آخرین لحظه عمر کوچکترین انحرافی در دینش ایجاد نشد.
این آقا وقتی که از شدت شکنجه نزدیک بود به شهادت برسه ، تقیه کرد و به ظاهر دست از اسلام کشید و بنیمخزوم او را رها کردند . وقتی آزاد شد پیش پیامبر اومد و اظهار اسلام کرد و آیه زیر در مورد او نازل شد:
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِٓ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
هر كس پس از ایمان آوردنش به خدا كافر شود [به عذاب خدا گرفتار آید]؛ مگر كسی كه به كفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ایمان است، ولی آنان كه سینه برای پذیرفتن كفر گشادهاند، خشمی سخت از سوی خدا بر آنان است و آنان را عذابی بزرگ خواهد بود.
نحل - 106
این آیه یکی از مستندات شیعه برای مجاز بودن تقیه است.
القصه در سال ۵ بعثت ، پیامبر که دیگه عرصه را بر مسلمانها خیلی تنگ دید ، دستور هجرت برخی از مسلمانها به حبشه را صادر کرد. در ضمن این سال ۵ بعثت ، سال تولد حضرت فاطمه س از وجود مقدس خدیجه س هم هست.
مسلمانها طی دو مرحله به حبشه رفتند که مرحله اول یازده زن و مرد مسلمان و در مرحله دوم ۸۳ نفر به سرپرستی جعفر بن ابی طالب(برادر بزرگتر علی ع) به صورت مخفیانه مهاجرت کردند.
قریش برای برگرداندن اونها به مکه، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را به حبشه فرستادند؛ اما نجاشی، پادشاه عادل و دیندار حبشه، با شنیدن سخنان جعفر بن ابی طالب از بازگرداندن مسلمانان خودداری کرد.
عدهای از مسلمونها در حبشه از دنیا رفتند و بعضی هم دارای فرزند شدند. عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب(س) که پسر جعفربن ابیطالب میشد در حبشه متولد شد. مهاجرین بعد از هجرت پیامبر به مدینه، به تدریج پیش و بعد از فتح خیبر نزد پیامبر(ص) بازگشتند.
این آقای نجاشی خیلی آدم خوبی بود و در طی این مدت با پیامبر مکاتبه داشت و نقل شده که در نهایت خودشم مسلمان شد.
این کسانی را هم که قریش برای برگرداندن مسلمونها به حبشه فرستاد ، یکی عمرو عاص بود که همون آدم کثیفیه که تا آخر عمر کافر موند و در کنار معاویه به خیانت به اسلام ادامه داد.
دیگری هم عبدالله بن ابیربیعه بود که نقل شده توی حبشه ، عقرب آلتش را نیش زد و به روایتی همونجا از این ضایعه جانکاه به درک واصل شد.😏😏
داستانهای حبشه و وقایعی که هم برای مسلمونها اتفاق افتاد و هم برای قریشیها ، از وقایع جالب تاریخ اسلامه که انشالله کتاب معرفی میکنم، خودتون بخونید.
تا فرداشب...
@tarikhbekhanim
یکی از منابع خیلی خوب برای مطالعه در مورد هجرت مسلمانان به حبشه
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که به دستور پیامبر در سال ۵ بعثت ، تعدادی از مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند و شدیدا مورد استقبال پادشاه مسیحی مذهب حبشه قرار گرفت. در حبشه به پادشاهانشون میگفتند نجاشی. همانطور که در ایران میگفتند شاه و در روسیه میگفتند تزار و در مصر میگفتند فرعون و در روم میگفتند قیصر .
القصه این نجاشی بعدها هم مراودات دوستانه با پیامبر داشت و یک بار هم یک کنیز برای پیامبر فرستاد.
از سال ۵ به بعد مرتبا مزاحمتها و شکنجههای قریشیان بیشتر میشد تا اینکه در نهایت در سال ۷ بعثت تصمیم به حصر بنیهاشم گرفتند.
داستان از این قرار بود که این ملعونین از خدا بیخبر، در صدد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برآمدند. خب حالا برای انجام این کار باید که بنی هاشم و در رأس اونها، ابوطالب راضی باشد. برای همین از ابوطالب خواستند تا دیه قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دو برابر ، دریافت کنه و بعدش یه فرد غیر قریشی ، پیامبر را به قتل برسونه تا مشکلی پیش نیاد.ابوطالب به شدت با خواسته اونها مخالفت کرد و از بنی هاشم خواست تا داخل شعب ابوطالب بشن و از جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کنند. یعنی اینکار به اختیار خودشون بود و برای این بود که بتونن از پیامبر محافظت کنند.
حالا این شعب کجا هست؟
این شعب خیلی با مسجدالحرام فاصله نداشته و الان هم همون قسمت سفیدرنگ ورودی مسجدالحرام از سمت مسعی است که در اون دوره ، کوهای ابوقبیس و خندمه دور اون را گرفته بودند . این منطقه از قدیم متعلق به ابیطالب بود و لذا شعب ابیطالب نامیده میشد. حالا این پیشنهاد ابوطالب برای ورود به شعب ، برای این بود که حفظ جان پیامبر در اینجا راحتتر بود.
خلاصه بنیهاشم هم ایثارگرانه ، پیشنهاد ابوطالب را لبیک گفتند و به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ، همگی به شعب رفتند. قریشیان که خیلی از این حرکت ابوطالب ناراحت شدند ، در واکنش به این حرکت پیوندهای اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی و ... را با بنیهاشم قطع کردند و در این باره پیمانی نوشتند و عهد بستند که هیچ گونه صلحی را از بنی هاشم نپذیرند و هیچ گونه رأفت و مراودتی با اونها نکنند، مگر زمانی که حاضر شوند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به قریش تسلیم کنند تا او را بکشند.تازه بعدش که دریافتند که اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حبشه در شهری با امنیت کامل استقرار یافتند و نجاشی هم از پناهندگان حمایت کرده ، عصبانیتر شدند و مجلسی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند تا پیمانی بر ضد بنی هاشم و بنی عبدالمطلب منعقد کنند. بر این اساس که از اونها نه دختر بگیرند و نه به اونها دختر بدهند و هیچ معامله اقتصادی هم با اونها انجام ندهند مگر اینکه پیامبر را به اونها تحویل بدهند.
یکی دیگه از دلایل امضای این پیمان نامه هم اسلام آوردن شخصیت های مهم قریش و به خصوص افراد ذینفوذ بنی هاشم مانند حمزة بن عبدالمطلب بود.
قریشیان از بیم اینکه مبادا دیگر بزرگان قریش هم به سرگذشت اینها مبتلا شوند، دست به امضا چنین پیمان نامه ای زدند.
خلاصه اینکه این قرارداد نوشته شد و به امضای هشتاد نفر از بزرگان قریش رسید.
نقل شده که اون موقع در کل عربستان ۱۷ نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند و این قرارداد را یکی از قریشیها به نام منصور بن عکرمه بن عامر نوشت و بعدها دستش فلج شد.
یه نقل قول دیگه هم میگه ، همه بنیهاشم به شعب نرفتند بلکه فقط فرزندان و خانواده عبدالمطلب رفتند.
خب از اینجا دوره محاصره شعب ابیطالب شروع شد که انشالله فرداشب خدمت شما میگم.
@tarikhbekhanim