eitaa logo
تاریخ و سیاست
1.6هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
23 ویدیو
11 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
غار حرا و مکه مکرمه. @tarikhbekhanim
باسلام و اما در مورد کیفیت نزول قرآن باید عرض کنم این هم یه بحث اختلافی هست. بعضی مفسرین معتقدند که تمام قرآن در شب قدر بر پیامبر نازل شده و بعد هم قسمت قسمت در طی دوران رسالتِ اون حضرت ، باز هم نازل میشده. حالا استناد اینها هم به سوره قدر هست و هم به آیات متعددی که دال بر تنزیل (نزول تدریجی) است . بااین اوصاف پس در ابتدای بعثت که ۲۷ رجب بوده آیاتی از سوره علق نازل شده، در شب قدر اون سال هم کل قرآن نازل شده و در طی دوران رسالت هم قطعه قطعه وحی میشده. گزینهء بعدی که با عقل سلیم ، سازگارتره اینه که قرآن یک نزول دفعی داشته که (انزال) نامیده میشه و یه نزول تدریجی که (تنزیل) نامیده میشه. نزول دفعی (انزال یا نزول یک دفعه‌ای) اصلا بر پیامبر نبوده بلکه از لوح محفوظ بر آسمان زمین بوده و یا خروج از لوح محفوظ علی‌الاطلاق. نزول تدریجی (تنزیل) هم در طی ۲۳ سال رسالت پیامبر از آسمان زمین بر پیامبر اسلام ص بوده. حالا استناد اینها به چیه؟ یکی اینکه در سوره قدر که دال بر نزول دفعیه ،نگفته که قرآن بر قلب پیامبر نازل شده ، بلکه به طور کلی گفته نازل کردیم.... دیگه اینکه در موقعیت‌های مختلفی در مورد مسائل مختلف از پیامبر سوال پرسیده میشد و پیامبر می‌فرمود، من جواب این سوال را نمی‌دانم و منتظر می‌مانم تا جواب اون به من وحی بشه. پس معلوم میشه که جواب اون هنوز بر پیامبر وحی نشده بوده.مثلا وَيَسۡـَٔلُونَكَ عَن ذِي ٱلۡقَرۡنَيۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا اى پیامبر] از تو دربارة ذوالقرنین مى‌پرسند، بگو: به زودى دربارة او آیاتى چند از قرآن را برایتان مى‌خوانم. و یا مثلا وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا و از تو درباره روح می‌پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش جز اندكی به شما نداده‌اند. اسراء - 85 حالا در مورد همین هم اختلاف نظر هست و میگن که پیامبر اینها را میدونسته و فقط منتظر اجازه خداوند بوده که این قسمت از قرآن را بخونه یا نه؟ الله اعلم. اینها همه یه تحلیل پُرفایده بود که من خیلی خلاصه و قابل فهم خدمت شما عرض کردم. و اما ادامه ماجرا اینه که بعد از فرود پیامبر از غار حرا ، حضرت ، مسئله را با خدیجه در میان گذاشت و خدیجه این مطالب را با پسرعمویش که ورقه بن نوفل مسیحی باشد در میان گذاشت. ورقه با خوشحالی زیاد به خدیجه مژده داد که اگر اینچنین بوده ، او همان پیامبر آخرالزمانه که در انجیل به ارسال او اشاره شده. قبلا عرض کردم که خیلی از مورخین وجود فردی به نام ورقه بن نوفل را تکذیب کردند و معتقدند این داستان را مسیحی‌ها و يهوديها ساختند . به هرحال تایید یا عدم تایید رسالت پیامبر اسلام توسط ورقه ، برای ما اهمیتی نداره و حتی اگر ورقه رسالت پیامبر را منکر میشد باز هم ما به رسالت پیامبر ایمان داشتیم . خدیجه س ، اولین مسلمان است ولی برخی منابع معتقدند که حضرت علی ع در همان لحظه نزول آیات سوره علق در غار و در کنار پیامبر بوده و به ایشون ایمان آورد و اولین مسلمان ، علی ع بوده است و یا اینکه در مسیر غار حرا تا مکه ، به پیامبر ایمان آورده. القصه ، بعد از این دو نفر ، پسر خوانده پیامبر که زیدبن حارثه بوده به پیامبر ایمان میاره و میشه سومین نفر. بعضی هم میگن این نفر سوم ، ابوبکر بوده و زید نفر چهارمه. این مطلبیه که انشالله فرداشب خواهیم گفت. @tarikhbekhanim
کتاب بسیار مفید در ارتباط با بحث امشب
باسلام زید بن حارثه ، کودک بود که در یکی از جنگهای بین قبائل عربی ، به اسارت دراومد و در نتیجه برده شد‌. در نهایت از بازار برده‌فروشان مکه سربرآورد و ۸ ساله بود که توسط خدیجه س خریداری شد. وقتی خدیجه ازدواج کرد ، زید را به پیامبر بخشید و در این حالت حدود ده سال سن داشت. پیامبر بلافاصله او را آزاد کرد و روانه قبیله‌اش نمود . اما زید ، پیامبر را ترک نکرد و در نزد او ماند و لذا فرزندخوانده پیامبر شد. گاهی پدر زید برای سرکشی از او به خانه پیامبر می‌آمد. زید جزو اولین نفراتی بود که به پیامبر ایمان آورد. این آقا در راه اسلام خیلی فداکاری کرد.تنها صحابی پیامبر که اسم او در قرآن اومده این آقای زید بن حارثه است که آیه مربوطه را خواهیم گفت. داستان این آیه از این قراره که ، ازدواج اول زید با ام ایمن بود و حاصل این ازدواج اسامه بن زید شد که در داستان فوت پیامبر ، به تفصیل راجع به او توضیح خواهیم داد. ازدواج دوم زید با زینب بنت جحش بود که منجر به طلاق شد. بعدا پیامبر با همین زینب ازدواج کرد.مردم شروع کردند به شایعه سازی. یه سری یهودی هم در این شایعه‌ها میدمیدند و مردم را تحریک میکردند و می‌گفتند اینکار حرامه. و زینب ، عروس پیامبر حساب میشه و چرا پیامبر با عروس خودش ازدواج کرده؟ یادتون باشه يهوديها استاد شایعه سازی و جنگ روانی بوده و هستند. بالاخره آیه نازل شد که وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِيٓ أَزْوَاجِ أَدْعِيَآئِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا [یاد كن‌] زمانی كه به آن شخص كه خدا به او نعمت [اسلام‌] بخشیده بود، و تو هم [با آزاد كردنش از طوق بردگی‌] به او احسان كرده بودی، می‌گفتی: همسرت را برای خود نگه دار و از خدا پروا كن. و تو در باطن خود چیزی را [چون فرمان خدا به ازدواج با مطلقه او] پنهان می‌داشتی كه خدا آشكار كننده آن بود [تا برای مردم در ازدواج مطلقه پسر خوانده‌هایشان ممنوعیت و مشكلی نباشد] و [برای بیان فرمان خدا نسبت به مشروعیت ازدواج مطلقه پسر خوانده‌] از مردم می‌ترسیدی و در حالی كه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسی، پس هنگامی كه «زید» نیاز خود را از همسرش به پایان برد [و او را طلاق داد] وی را به همسری تو درآوردیم تا برای مؤمنان نسبت به ازدواج با همسران پسر خوانده‌هایشان زمانی كه نیازشان را از آنان به پایان برده باشند مشقتی نباشد؛ و همواره فرمان خدا شدنی است. احزاب - 37 غائله با نزول این آیه تمام شد و مردم فهمیدند که اینکار ، مشکلی نداره و اصلا پسرخوانده، پسر آدم حساب نمیشه که اون یکی بخواد عروسش بشه. القصه این آقای زید بعدها در سال ۸ هجری به عنوان یکی از فرماندهان جنگ موته راهی منطقه‌ای شد که الان بهش میگیم اُردن و در این جنگ شهید شد. مقبره او الان در اردن در نزدیکی شهر کَرَک هست. و اما ابوبکر که عرض شد سومین یا چهارمین شخص بود که اسلام آورد، اسمش عبدالله بن عثمان بوده و در عربستان که افراد را با کنیه صدا میکردند به این آقا می‌گفتند ابوبکر بن ابی‌قحافه. ابوبکر یکی از تجار ثروتمند مکه بود و تقریبا همسن پیامبر. این آقا خدمات زیادی به اسلام کرد و مال و ثروت خودش را در اختیار پیامبر گذاشت و با این مال و ثروت ، بردگان زیادی خریداری و آزاد شدند. ابوبکر به روایتی در زمان سفر پیامبر از مکه به مدینه ، در جریان هجرت ، همراه او بوده. این آقا در اواخر عمر پیامبر ، تحت القائات شیطانی قرار گرفت و همراه با عمر اقداماتی کردند که تمام سوابق آنها را تحت تاثیر قرار داد و نتیجه این اقدامات انحراف و انشقاق عمیق در عالم اسلام شد. القصه پیامبر تا مدتی ، مخفیانه به درب خانه افراد میرفت و تک‌تک با هرکدام صحبت می‌کرد و اونها را به خداپرستی دعوت میکرد. در این مدت که به روایتی ۳ سال طول کشید تعداد زیادی به اسلام گرویدند و اینها در مسجدالحرام نماز می‌خواندند. قبلا عرض شد که قبله مسلمین در ابتدا کعبه بود و بعد گفتیم که قبله به مسجدالاقصی تغییر یافت و بعد از هجرت دوباره کعبه شد . بعد از این سه سال پیامبر مامور به آشکار کردن دعوتش شد و البته تمام گرفتاری‌های ایشون از همینجا شروع شد که اینها را انشالله فرداشب میگم. @tarikhbekhanim
مقبره زیدبن حارثه ، فرزندخوانده پیامبر اسلام در منطقه کَرَک در اُردن @tarikhbekhanim
باسلام در قسمتهای قبلی عرض شد که بعد از مبعوث شدن پیامبر به رسالت ، اولا وحی به مدت سه سال قطع شد. ثانیا دعوت پیامبر اسلام ، در همین سه سال ، پنهانی بود. همچنین عرض کردم که تعدادی از مورخین قطع وحی را خیلی کمتر از سه سال میدونند و در حد چندروز گفته‌اند. بنده خودم دلیل موجهی برای قطع وحی نمیدونم و معتقدم اگر هم بوده برای این بوده که صِرف وحی به کسی ، استرس بزرگیه و عرض شد که حال جسمی پیامبر دگرگون میشد و لذا برای ترمیم این حال جسمی و روحی و سازش شرایط بدنی پیامبر با شرایط جدید ، وحی مدتی قطع شد که البته عقل سلیم نمی‌پذیرد که برای این ترمیم سه سال وقت نیاز باشه بلکه چندروز کافی است. البته در مورد علت قطع وحی بحث خیلی زیاده و خیلی دلایل دیگه هم آوردند. اما در مورد دعوت پنهانی ، تقریبا تمام مورخین ، اجماع بر روی سه سال دارند و معتقدند در پایان سال سوم آیاتی از قرآن نازل شد و دستور به آشکار کردن رسالت داد. از جمله این آیات این استکه می‌فرماید فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ پس آنچه را به آن مأموری اظهار كن و از مشركان روی بگردان. حجر - 94 این دعوت آشکار ، اول از اقوام و خویشان آغاز شد که می‌فرماید وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و خویشان نزدیكت را [از عاقبت اعمال زشت‌] هشدار ده. شعراء - 214 حالا در مورد علت این پنهانی بودن دعوت ، هم دلایل زیادی گفته شده از جمله اینکه نیاز بود با دعوت پنهانی یک گروه چند نفره تشکیل بشود که مدافع اسلام و پیامبر باشندو نمیشد که از همون اول پیامبر با دعوت آشکار ، دشمنی همگان را برای خودش بخرد و در عین حال تک و تنها باشد. همونطور که گفتیم و خواهیم دید بعد از آشکار کردن دعوت ، مشکلات پیامبر شروع شد و خصومتها آغاز گردید. در طی این دعوت پنهانی در حدود ۴۰ نفر به پیامبر ایمان آوردند و اینها در خفا و در خانه همدیگه نماز می‌خواندند و به موعظه‌های پیامبر گوش می‌دادند . از جمله این ۴۰ نفر عبارتند از خدیجه س ، علی ع ، زیددبن حارثه ،ابوبکر بن ابی قحافه، عثمان بن عفان، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد ‌ابن ابی وقاص و طلحة بن عبیدالله که از اونها به عنوان «سابقان اسلام» نام برده میشه. بعد از اونها هم دیگرانی مثل جعفر بن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس، عبدالله بن مسعود، خباب بن اَرَت، عمار بن یاسر، صُهیب بن سنان ـ که از اهل روم بود و در مکه زندگی می کرد ـ عبیدة بن حارث، عبدالله بن جحش و جمع دیگری که حدود ۵۰ نفر می شدند. پیامبر اسلام در اولین قدم برای آشکار کردن دعوتش ، اقدام به دعوت از اقوامش نمود. لذا پیامبر به امیرالمؤمنین علی ع دستور داد تا غذایی فراهم کند، سپس بزرگان بنی ­هاشم و بنی­ عبدالمطلب را دعوت کرد. در این جلسه حضرت محمد ص ، امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کرد و به اونها فرمود که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی ع کسی به این خواسته پیامبر جواب مثبت نداد. بعد از اون که پیامبر ص نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر ص بر بالای کوه صفا ایستاد و فریاد زد: «یا صباحاه!» (خبر مهم). قریشیان در اطراف پیامبر جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می­ کند، مرا تصدیق می­ کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم» بعدش ادامه داد و فرمود: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی­ گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول ­خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما می‌میرید چنان که می ­خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می ­شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می ­شوید چنان که عمل می ­کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می ­شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می ­شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده­ اید». این حرفها ، خیلی قریشیها را ناراحت کرد ولی چون پیامبر از خانواده شریف و قدرتمندی بود و هنوز به بت‌ها نیز ایرادی گرفته نشده بود ، خیلی سخت نگرفتند و دنبال مسئله را رها کردند اما جریان این دعوت در همه مکه و حتی خارج از مکه پیچید و دیگه دعوت کاملا علنی شد. بعد از یه مدتی ، پیامبر مجددا در مسجدالحرام صحبت کرد و شروع به عیب‌جویی از بت‌ها نمود. ابن ­اسحاق می ­گه:
«هنگامی که رسول ­خدا صلی الله علیه و آله شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امر الهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند، تا این که او بت­ پرستی را عیب دانست [و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش اند]. مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند». آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بی ­همتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگی­ ای که به شیوه آیین و دین جاهلی بدست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند. خب انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که وقتی پیامبر اسلام ص ، در سال سوم بعثت ، رسالت خودش را آشکار کرد ، آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد و پیامبر در ابتدا مامور شد که از اقوام و خویشان خودش شروع بکنه و لذا سران اقوام و خویشان خودش را در یک مهمونی به صرف شام ،جمع کرد تا رسالت خودش را برای اونها تبیین کنه.جلسه اول با شانتاژبازی ابولهب که عموی پیامبر بود ، به هم خورد. فرداشب مجددا پیامبر ، اقوام خودش را دعوت کرد و رسالت خودش را برای اونها بیان کرد و فرمود : ای پسران عبد المطلب من بسوی شما بطور خصوصی وبسوی مردم بطور عموم مبعوث گشته ام و شما معجزه مرا نیز دیدید پس کدامیک از شما با من بیعت می کند تا برادر من و مصاحب من و وارث من باشد؟ هیچکدوم از بزرگان بنی‌هاشم جوابی ندادند و همگی در سکوت فرو رفتند تااینکه علی ع از جا بلند شد و به ندای پیامبر لبیک گفت. این کار تا سه بار تکرار شد و هربار فقط علی ع جواب مثبت میداد در نهایت ، پیامبر علی ع را پیش خودش فرا خواند و به عنوان وصی و جانشین خودش انتخاب کرد. بنی هاشم با خنده و استهزا جلسه را ترک کردند و به ابوطالب گفتند که از فردا باید از پسرت اطاعت کنی. خب حالا را جع به این جریان چندتا نکته خدمت شما عرض کنم. نکته اول اینکه ، اینی که پیامبر ص حرف از معجزه زده چی بوده؟ جوابش اینه که این معجزه ، غذای اون مهمونی بود که به میزان خیلی کمی بوده ولی بزرگان بنی‌هاشم هرچه می‌خوردند تمام نمی‌شد. این مسئله را همه دیدند و تعجب کردند اما ابولهب به عنوان سحر و جادو ازش نام برد و به اصطلاح ارزش کار را پایین آورد. دیگه اینکه چرا دعوت ، از اقوام و خویشان شروع شد و چرا پیامبر دعوت عمومی نکرد؟ دلایل زیادی برای این مسئله گفته شده. یکی از دلیل‌ها اینه که پیامبر میخواست در وهله اول یه پشتیبان و نیروی مدافع برای خودش تشکیل بده و در این رابطه هیچ پشتیبانی مثل بنی‌هاشم نبود و لذا از اونها شروع کرد. خب حالا اگر بنی‌هاشم به عنوان پشتیبان ، در نظر گرفته شده ، پس چرا در تاریخ ، ذکر شده که پیامبر را مسخره کردند و جلسه را ترک کردند؟ جوابش اینه که فقط ابولهب بود که مسخره کرد و جلسه را به هم زد وگرنه بقیه بنی‌هاشم پیامبر را تایید کردند و بعدها هم خواهم گفت که دست از حمایت پیامبر برنداشتند و در شعب ابی‌طالب هم دست از حمایت پیامبر نکشیدند حالا البته بخشی از اونها به خاطر تبعیت از ابوطالب که رئیس بنی‌هاشم بود اینکار را کردند. این ابولهب ،که اسم اصلیش عبدالعزی‌ابن عبدالمطلب بوده عموی پیامبر بود و دوتا از پسرهای او هم ، دختران خدیجه که در خانه پیامبر بزرگ شده بودند را تزویج کرده بودند. این آقا و همسرش در دشمنی با پیامبر چیزی فروگذار نکردند. بعدا هم در شکنجه تازه مسلمانان و آزار و اذیت خود پیامبر نقش اساسی داشت. بطوریکه در مورد اینها سوره تبّت ، نازل شد و به ابولهب و زنش وعده عذاب دردناک داده شد و می‌فرماید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿۱﴾ بريده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱) مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ ﴿۲﴾ دارايى او و آنچه اندوخت‏ سودش نكرد (۲) سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿۳﴾ بزودى در آتشى پرزبانه درآيد (۳) وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ﴿۴﴾ و زنش آن هيمه‏ كش [آتش فروز] (۴) فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ ﴿۵﴾ بر گردنش طنابى از ليف خرماست (۵) این آقا که بعد از فوت ابوطالب ، رییس بنی‌هاشم هم شد ، در توطئه قتل پیامبر در سال ۱۳ بعثت هم شرکت داشت که موفق نشدند و پیامبر هجرت کرد.دو سال بعد یعنی سال ۲ هجری که جنگ بدر بود این آقا مریض شد و در جنگ بدر هم شرکت نکرد و براثر همین بیماری سَقَط شد. برخی از مورخین میگن که ابولهب ، دو شب از مهمانی پیامبر را به هم زد و در شب سوم بود که پیامبر موفق شد زودتر از ابولهب ، رشته کلام را به دست بگیره. بعضی هم میگن که کلا دو شب مهمونی بود که ابولهب یکیش را به هم زد. نکته مهم دیگه اینه که در همین جلسه ، پیامبر ، حضرت علی ع که اون موقع ۱۳ سالش بوده را به عنوان وصی خودش برگزید و بعدها جریان غدیرخمّ برای اعلام عمومی این مسئله بود. این مسئله اهمیت وصایت و جانشینی پیامبر را مشخص میکنه و ما شیعیان یکی از ادلهء اثبات جانشینی پیامبر برای حضرت علی ع را همین میدونیم. حالا البته اهل سنت یه توجیه مسخره‌ای می‌آورند مبنی بر اینکه بله ما هم قبول داریم که علی ع وصی پیامبره و وارث علم پیامبر و باتقواترین و شجاعترین و فصیحترین و اعلم مردم بوده ، اما این دلیل نمیشه که بخاطر این مسائل جانشین پیامبر بشه. جانشین فقط با رای مردم تعیین میشه😂😂😂 حالا در مورد این توجیه مسخره باز هم بعدها سخن خواهم گفت. خب فعلا تا فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام گفتیم حرف شیعه اینه که علی ع از اول و همون موقع که ۱۳ ساله بود توسط خود پیامبر ص ، بعنوان وصیّ پیامبر انتخاب و برگزيده شد. بنابراین حتی اگر غدیر خم هم در کار نباشد، علی ع ، وصی پیامبر است. این روزی را که پیامبر اقوام خودش را دعوت کرد ، یوم‌الدار و یا یوم‌الانذار می‌نامند. حدیث یوم‌الدار از احادیث معروف و متواتر شیعه و سنّی است و همگی اون را قبول دارند. خب حالا معنی وصیّ چیه؟ آیا فقط به این معنیه که یکی بیاد به وصیتهای میت عمل کنه؟ اگر حتی به همین معنی هم باشد مهمترین وصیت پیامبر ، اطاعت از قرآن و اهلبیت بوده. حالا اهل سنت میگن خیلی از پیامبران یا وصی پیامبران بودند که خودشون کار سیاست را به دیگران سپردند و مثلا طالوت را مثال می‌زنند که توسط پیامبر وقت به عنوان حاکم و فرمانده برگزيده شد. پس پیامبر یا وصی پیامبر حتما نباید در راس حکومت باشه و میتونه مشاور باشه و اونی که میخواد در راس حکومت باشه فقط توسط رای اکثریت انتخاب میشه و میگن که ما ، علی ع را به عنوان وصی پیامبر قبول داریم. اما این دلیل نمیشه که وصی پیامبر ، در راس حکومت قرار بگیره. اینها خودشون را پایه‌گذار دموکراسی میدونند و معتقدند نظریات غرب در باب دموکراسی از اهل سنت گرفته شده. متاسفانه اینها اینقد نفهم هستند که نمیدونن طالوت حاکم کل نبود و یکی از فرماندهان بود که پیامبر وقت اون را بعنوان فرمانده معرفی کرده بود. یعنی طالوت خودش دست‌نشانده و جانشین پیامبر وقت و صدالبته بهترین فرد برای جانشینی اون پیامبر بود. خب حالا اگر فرض کنیم که حاکم باید با رای اکثریت انتخاب بشه، کدوم یکی از خلفای اهل سنت با رای اکثریت انتخاب شده؟ ابوبکر که با رای ده نفر از مهاجر و انصار انتخاب شد که در سقیفه بنی‌ساعده جمع شده بودند. آیا این ده نفر ، اکثریت مسلمانها بودند؟ کی و کِی و کجا به اینها نمایندگی داده شده بود؟ عمر هم که با وصیت ابوبکر خلیفه شد. چطور ابوبکر میتونه برای خودش جانشین انتخاب کنه ولی پیامبر نمیتونه؟ عثمان هم با تصویب یه هیات ۶ نفره که توسط عمر انتخاب شده بودند ، و البته زیر فشار و نظارت خود عمر ، انتخاب شد. این شد دموکراسی؟ این شد رای اکثریت؟ جالبه که از بین همه اینها ، فقط علی ع بود که بعد از مرگ عثمان ، با رای اکثریت که از همه بلاد اسلامی به مدینه اومده بودند ، خلیفه شد بطوریکه خود علی ع در نهج‌البلاغه می‌فرماید فشار جمعیت اونقدر زیاد بود که حسنِین ع نزدیک بود له شوند. در حالیکه این حسنِین ع اون موقع جوانان رشید و نیرومندی بودند. بعد ۱۴۰۰ ساله خودشون را درگیر معنای کلمه ولایت کرده‌اند و میگن که منظور پیامبر در غدیر خم از کلمه ولایت ، دوستی و مودت علی ع بوده ، نه خلافت او. ایها‌الناس والله بالله تالله علی ع در یوم‌الدار به عنوان وصی و جانشین پیامبر انتخاب شد . این انتخاب ۲۰ سال قبل از غدیرخم بود. خب ، اینم یه گریزی به نتیجهء جلسه یوم‌الدار. انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که پیامبر اسلام ص با فرمان الهی مامور به آشکار کردن دعوت خود شد. در وهله اول اقوام و خویشان خودش را به اسلام دعوت کرد و در همین جلسات هم علی ع را بعنوان وصی و خلیفه خودش قرارداد. بعد از اون دیگه پیامبر علنا در کوچه و بازار و در مسجدالحرام ، با افراد صحبت می‌کرد و اهداف رسالت خودش را برای اونها توضیح میداد. نماز را هم در مسجدالحرام و به سمت کعبه اقامه میکرد و احکام اسلام را تبیین می‌نمود. روز به روز بر تعداد مسلمانها اضافه میشد. حالا دیگه پیامبر علنا به بت‌ها ایراد می‌گرفت و به اونها میتاخت و اونها را یه مشت موجود بی‌خاصیت و بی‌جان معرفی می‌کرد. بزرگان قریش که تمام درآمد و اعتبار و بزرگی‌شون در گرو حمایت و تر و خشک کردن این بتها بود خیلی ناراحت می‌شدند اما به موجب پیمان‌های قبیله‌ای، نمی‌توانستند به پیغمبر(ص) آسیب جانی برسانند؛ زیرا در این صورت با بنی‌هاشم درگیر می‌شدند و ممکن بود تیره‌های دیگر هم وارد کارزار شوند. به همین دلیل مخالفت آنان با پیامبر(ص)، از حدّ بدگویی و آسیب رساندن‌های جزئی بیشتر نبود، اما به نومسلمانان بی‌پناه، تا آنجا که می‌توانستند آسیب می‌رساندند. وقتی بزرگان قریش از افزایش شمار مسلمانان نگران شدند، پیش ابوطالب، عموی پیامبر(ص)، رفتند و از اون خواستند برادرزاده‌اش را از دعوتی که آغاز کرده، بازدارد. اونها از ابوطالب خواستند پیامبر را به آنان بسپارد تا او را بکشند و در عوض عمارة بن ولید را که جوانی زیبا و به اعتقاد آنان خردمند بود، بگیرد. ابوطالب نپذیرفت.این یه سنت جاهلی بود که شما میتونستی در قبال کسی که کُشتی یه جوان از قبیله خودت به اونها بدی. همچنین نقل شده که قریشیان از ابوطالب خواستند تا برادرزاده خود را از راهی که در پیش گرفته، بازدارد. ابوطالب سخنان آنان را با پیامبر(ص) در میان نهاد و پیامبر(ص) در پاسخ ، اون جملهء معروف را فرمود که میگه: «به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارند، از دعوت خود دست برنمی‌دارم تا این که خداوند مرا در این امر پیروز گرداند یا جانم را در این راه از دست دهم». اینها همه در سال‌های ۳ تا ۵ بعثت بود. توی این دو سال تعداد مسلمونها خیلی زیاد شد و مخصوصا افراد بی‌بضاعت و برده‌ها خیلی به پیامبر ایمان آوردند و لذا ظلم قریش به این بی‌پناهان خیلی زیاد شد و اونها را حسابی شکنجه میکردند. در بین این افراد بلال حبشی ، یاسر و همسرش سمیه و پسرش عماربن یاسر به واسطه شکنجه‌هایی که دیدند ، خیلی در تاریخ اسلام معروف شدند. بلال حبشی به واسطه این شکنجه‌ها تا آخر عمر آثاری روی بدنش بود. خانواده یاسر بوسیله بزرگان بنی‌مخزوم خیلی شکنجه می‌شدند. در این بین یاسر و همسرش سمیه که از سابقین در اسلام بودند ، زیر شکنجه ، شهید شدند و عمار با تقیه‌کردن از مرگ نجات پیدا کرد. این عماربن یاسر از نیکان روزگار و یکی از صحابه خاص پیامبر و حضرت علی ع بود و تا آخرین لحظه عمر کوچکترین انحرافی در دینش ایجاد نشد. این آقا وقتی که از شدت شکنجه نزدیک بود به شهادت برسه ، تقیه کرد و به ظاهر دست از اسلام کشید و بنی‌مخزوم او را رها کردند . وقتی آزاد شد پیش پیامبر اومد و اظهار اسلام کرد و آیه زیر در مورد او نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِٓ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ هر كس پس از ایمان آوردنش به خدا كافر شود [به عذاب خدا گرفتار آید]؛ مگر كسی كه به كفر مجبور شده [امّا] دلش مطمئن به ایمان است، ولی آنان كه سینه برای پذیرفتن كفر گشاده‌اند، خشمی سخت از سوی خدا بر آنان است و آنان را عذابی بزرگ خواهد بود. نحل - 106 این آیه یکی از مستندات شیعه برای مجاز بودن تقیه است. القصه در سال ۵ بعثت ، پیامبر که دیگه عرصه را بر مسلمانها خیلی تنگ دید ، دستور هجرت برخی از مسلمانها به حبشه را صادر کرد. در ضمن این سال ۵ بعثت ، سال تولد حضرت فاطمه س از وجود مقدس خدیجه س هم هست. مسلمانها طی دو مرحله به حبشه رفتند که مرحله اول یازده زن و مرد مسلمان و در مرحله دوم ۸۳ نفر به سرپرستی جعفر بن ابی طالب(برادر بزرگتر علی ع) به صورت مخفیانه مهاجرت کردند. قریش برای برگرداندن اونها به مکه، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه را به حبشه فرستادند؛ اما نجاشی، پادشاه عادل و دیندار حبشه، با شنیدن سخنان جعفر بن ابی طالب از بازگرداندن مسلمانان خودداری کرد. عده‌ای از مسلمونها در حبشه از دنیا رفتند و بعضی هم دارای فرزند شدند. عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب(س) که پسر جعفربن ابیطالب میشد در حبشه متولد شد. مهاجرین بعد از هجرت پیامبر به مدینه، به تدریج پیش و بعد از فتح خیبر نزد پیامبر(ص) بازگشتند.
این آقای نجاشی خیلی آدم خوبی بود و در طی این مدت با پیامبر مکاتبه داشت و نقل شده که در نهایت خودشم مسلمان شد. این کسانی را هم که قریش برای برگرداندن مسلمونها به حبشه فرستاد ، یکی عمرو عاص بود که همون آدم کثیفیه که تا آخر عمر کافر موند و در کنار معاویه به خیانت به اسلام ادامه داد. دیگری هم عبدالله بن ابی‌ربیعه بود که نقل شده توی حبشه ، عقرب آلتش را نیش زد و به روایتی همونجا از این ضایعه جانکاه به درک واصل شد.😏😏 داستانهای حبشه و وقایعی که هم برای مسلمونها اتفاق افتاد و هم برای قریشی‌ها ، از وقایع جالب تاریخ اسلامه که انشالله کتاب معرفی میکنم، خودتون بخونید. تا فرداشب... @tarikhbekhanim
یکی از منابع خیلی خوب برای مطالعه در مورد هجرت مسلمانان به حبشه @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که به دستور پیامبر در سال ۵ بعثت ، تعدادی از مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند و شدیدا مورد استقبال پادشاه مسیحی مذهب حبشه قرار گرفت. در حبشه به پادشاهانشون می‌گفتند نجاشی. همانطور که در ایران می‌گفتند شاه و در روسیه می‌گفتند تزار و در مصر می‌گفتند فرعون و در روم می‌گفتند قیصر . القصه این نجاشی بعدها هم مراودات دوستانه با پیامبر داشت و یک بار هم یک کنیز برای پیامبر فرستاد. از سال ۵ به بعد مرتبا مزاحمتها و شکنجه‌های قریشیان بیشتر می‌شد تا اینکه در نهایت در سال ۷ بعثت تصمیم به حصر بنی‌هاشم گرفتند. داستان از این قرار بود که این ملعونین از خدا بیخبر، در صدد کشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برآمدند. خب حالا برای انجام این کار باید که بنی هاشم و در رأس اونها، ابوطالب راضی باشد. برای همین از ابوطالب خواستند تا دیه قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را دو برابر ، دریافت کنه و بعدش یه فرد غیر قریشی ، پیامبر را به قتل برسونه تا مشکلی پیش نیاد.ابوطالب به شدت با خواسته اونها مخالفت کرد و از بنی هاشم خواست تا داخل شعب ابوطالب بشن و از جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کنند. یعنی اینکار به اختیار خودشون بود و برای این بود که بتونن از پیامبر محافظت کنند. حالا این شعب کجا هست؟ این شعب خیلی با مسجدالحرام فاصله نداشته و الان هم همون قسمت سفیدرنگ ورودی مسجدالحرام از سمت مسعی است که در اون دوره ، کوهای ابوقبیس و خندمه دور اون را گرفته بودند . این منطقه از قدیم متعلق به ابیطالب بود و لذا شعب ابیطالب نامیده می‌شد. حالا این پیشنهاد ابوطالب برای ورود به شعب ، برای این بود که حفظ جان پیامبر در اینجا راحت‌تر بود. خلاصه بنی‌هاشم هم ایثارگرانه ، پیشنهاد ابوطالب را لبیک گفتند و به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب ، همگی به شعب رفتند. قریشیان که خیلی از این حرکت ابوطالب ناراحت شدند ، در واکنش به این حرکت پیوندهای اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی و ... را با بنی‌هاشم قطع کردند و در این باره پیمانی نوشتند و عهد بستند که هیچ گونه صلحی را از بنی هاشم نپذیرند و هیچ گونه رأفت و مراودتی با اونها نکنند، مگر زمانی که حاضر شوند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را به قریش تسلیم کنند تا او را بکشند.تازه بعدش که دریافتند که اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در حبشه در شهری با امنیت کامل استقرار یافتند و نجاشی هم از پناهندگان حمایت کرده ، عصبانی‌تر شدند و مجلسی تشکیل دادند و تصمیم گرفتند تا پیمانی بر ضد بنی هاشم و بنی عبدالمطلب منعقد کنند. بر این اساس که از اونها نه دختر بگیرند و نه به اونها دختر بدهند و هیچ معامله اقتصادی هم با اونها انجام ندهند مگر اینکه پیامبر را به اونها تحویل بدهند. یکی دیگه از دلایل امضای این پیمان نامه هم اسلام آوردن شخصیت های مهم قریش و به خصوص افراد ذی‌نفوذ بنی هاشم مانند حمزة بن عبدالمطلب بود. قریشیان از بیم اینکه مبادا دیگر بزرگان قریش هم به سرگذشت اینها مبتلا شوند، دست به امضا چنین پیمان نامه ای زدند. خلاصه اینکه این قرارداد نوشته شد و به امضای هشتاد نفر از بزرگان قریش رسید. نقل شده که اون موقع در کل عربستان ۱۷ نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند و این قرارداد را یکی از قریشیها به نام منصور بن عکرمه بن عامر نوشت و بعدها دستش فلج شد. یه نقل قول دیگه هم میگه ، همه بنی‌هاشم به شعب نرفتند بلکه فقط فرزندان و خانواده عبدالمطلب رفتند. خب از اینجا دوره محاصره شعب ابیطالب شروع شد که انشالله فرداشب خدمت شما میگم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که پیامبر و بنی‌هاشم و یا به قولی بنی‌عبدالمطلب مدت سه سال در یک منطقه نزدیک مسجدالحرام که توسط کوهها محصور شده بود رفتند. این منطقه ، شعب ابیطالب نامیده میشه. انشالله همگی مکه مشرف بشوید و محل این شعب را که الان متصل به مسجدالحرامه ببینید. این شعب ابیطالب در دید مستقیم کفار بود و مرتب مراقبت میکردند که از بیرون ، مواد غذایی و یا فرد خاصی وارد شعب نشه. در بیرون شعب هم دائما مسلمانانِ دیگه را شکنجه میکردند و ارتباط مسلمانها با شعب هم قطع بود . اینها قصد داشتند که بنی‌عبدالمطلب را یا به واسطه قحطی بکشند و یا تسلیم کنند. اما اونها جانانه مقاومت کردند و از راههای معجزه‌اسا ، مواد غذایی وارد میکردند و حتی اون تعدادی‌شون که هنوز ایمان نیاورده بودند ، نهایت تلاش را برای حفظ جان پیامبر میکردند. یکی از اینها ، عباس ، عموی پیامبر بود که تا مدتها ایمان نیاورد ولی به شعب رفت و با پیامبر هم همکاری میکرد. حمزه ع و علی ع ، از جمله افرادی بودند که خیلی ایثارگری کردند و برای کاهش اثرات حصر بنی‌هاشم ، چندبار در تاریکی شب و با نهایت سختی چند گونی آرد به داخل شعب آوردند. خدیجه س در راه خرید این اقلام تقریبا تموم باقیمانده ثروتش را هم داد . این خانم ، که یکی از ثروتمندان جزیره‌العرب بود و چندکاروان تجاری داشت ،در سال ۱۰ که دیگه فوت کرد ، هیچ ثروتی براش باقی نمانده بود و در نهایت فقر و فاقه وفات کرد. تعدادی از مسلمانها که از بنی‌هاشم یا بنی‌عبدالمطلب نبودند مثل ابوبکر و عثمان هم در بیرون شعب ، سایر مسلمانها را ساپورت میکردند و شخص ابوبکر خیلی از برده‌ها که مسلمان میشدند را خریداری و اونها را آزادشون میکرد. خلاصه اینکه این شرایط ۳ سال طول کشید. از سال ۷ تا ۱۰ بعثت. سال ۱۰ سه تا اتفاق افتاد و در نهایت اینها از شعب خارج شدند. یکی اینکه ابوطالب عموی پیامبر و خدیجه س هردو به فاصله کوتاهی فوت کردند. و لذا سال ۱۰ بعثت را عام‌الحزن نامیدند. یعنی سال غم و اندوه و واقعا هم جا داشت که این اسم را روش بگذارند چراکه پیامبر در غم این دو بزرگوار خیلی غصه خورد و خودش را بی یاور دید. این دو نفر، ستونهای حمایت از پیامبر بودند و در غیاب این دو ، مشرکین جری‌تر شدند خصوصا اینکه بعد از فوت ابوطالب ، ابولهب رییس بنی‌هاشم شد که دشمن درجه یک پیامبر بود. یعنی اگر تاحالا ، بنی‌هاشم همگی پشت پیامبر بودند حالا دیگه این حمایت برداشته شده بود. بله یک مشت ابله در بین اهل‌سنت اومدند و خیلی تلاش کردند که بگن ابوطالب به پیامبر ایمان نیاورد و کافر از دنیا رفت. تمام گناه ابوطالب این بود که پدر حضرت علی ع بود. چرا یک بار در اثبات کفر ابوسفیان چیزی ننوشتند؟ چرا در اثبات کفر ابولهب چیزی نگفتند؟ چرا یکبار درباره ارتداد یزید و معاویه نگفتند؟ ای خاک بر دهان اون عالمی که از علم خودش در راه مبارزه بااسلام استفاده میکنه. ابوطالبی که کفیل پیامبر بود و او را از کودکی و یتیمی بزرگ کرد و زندگی خودش را درراه حمایت از پیامبر گذاشت ، کافره ولی ابوسفیان ملعون که تا آخرین لحظه کافر ماند و تا میتوانست با پیامبر مبارزه کرد و بالاخره در شب فتح مکه که دید شکست خورده و اگه ایمان نیاره کشته میشه ، با توسری ایمان اورد و فقط ۴ سال ایمان داشت و بعدش پیامبر فوت کرد ،مسلمانه؟ مگه پیامبر نفرمود أنا و كافِلُ اليَتيمِ کَهاتینِ في الجَنَّةِ یعنی من و کفالت‌کنندهء یتیم مثل این دو تا انگشتم در بهشت کنار هم هستیم؟ خب حالا ابوطالب که خود پیامبر را کفالت کرده میره جهنم و ابوسفیان ملعون فقط بخاطر اینکه پدر معاویه بوده میره بهشت؟ و اما اتفاق سوم که در سال ۱۰ افتاد ، خورده شدن عهدنامهء شعب توسط موریانه بود که انشالله فرداشب خدمت شما میگم. @tarikhbekhanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باسلام خدمت اعضای محترم کانال این کلیپ در مورد شجرنامه انبیاء عظام که بحث اون را قبلا خدمت شما گفتم تازه به دستم رسید. کلیپ بسیار جالبی است. اگر میخواهید تاریخ‌دان خوبی بشوید خیلی شجرنامه باید حفظ باشید. مثل شجرنامه انبیا ، شجرنامه ائمه، شجرنامه برخی سادات معروف مثل سادات موسوی و برقعی و علوی و شریف و طباطبائی و رضوی و ... و شجرنامه بنی امیه و بنی‌عباس و ...
باسلام در مورد اینکه عهدنامه شعب ابیطالب چگونه از بین رفت و بر چه اساسی بنی‌هاشم از حصر شعب خارج شدند چندنظر هست. یه نظریه معتقده که این عهدنامه که در کعبه آویزون شده بود توسط موریانه خورده شد و از کل اون فقط عبارت بسمک‌اللهم که در ابتدای عهدنامه نوشته شده بود باقی ماند. این اتفاق قبل از فوت ابوطالب بوده و خود ابوطالب به توصیه پیامبر ص ، مامور شد که جریان را به مشرکین اطلاع بده. وقتی ابوطالب ، جریان را به مشرکین گفت ، مشرکین تعجب کردند که پیامبر چطور از این مسئله مطلع شده و لذا شرط گذاشتند که اگه این پیشگویی درست بود ، محاصره را بردارند. وقتی رفتند داخل کعبه و دیدند که پیشگویی پیامبر درست بوده ، مجبور شدند حصراقتصادی را بشکنند. خب حالا من یه توضیحی راجع به این عهدنامه بدم. این عهدنامه با کلمه بسمک‌اللهم شروع میشد یعنی به‌نام تو ای الله. قبلا خدمت شما عرض کردم که اعراب جاهلی ، الله را قبول داشتند و اسم بچه‌های خودشون را هم عبدالله و عبیدالله میگذاشتند ولی برای خدا شریک قائل بودند و این بتها را شریک خدا و یا واسطه بین خدا و خودشون کرده بودند و البته خدا را از همه بتها بالاتر میدونستند. و لذا به اونها مشرک میگفتند. خلاصه اینکه اعراب جاهلی نامه‌ها و عهدنامه‌های خودشون را با بسمک‌اللهم شروع میکردند و البته بعدها مسلمانها هم همینکار را میکردند ولی بعد وقتی سوره نمل نازل شد و مسلمانها دیدند که حضرت سلیمان، نامه خودش را با بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم شروع کرده ، اونها هم همینکار را کردند. خب نظریه دوم ، اینه که اصلا موریانه‌ای در کار نبوده بلکه تحریمها کم‌کم داشت بین اعراب اختلاف میانداخت. خیلی مراودات دوستانه بین قریش به هم خورده بود. پسر به پدر و پدر به پسر ایراد میگرفت که چرا اینطور شدیم؟ چرا نباید بگذاریم حرف بنی‌هاشم شنیده بشه؟ نقل شده ، یه شب ابوجهل، حکیم بن حزام را که برای خدیجه بار گندم می‌برد مانع شد. دیگران مداخله کردند و به سرزنش ابوجهل برخاستند. اندک‌اندک گروهی از کرده خود پشیمان گشتند و به طرفداری از بنی هاشم برخاستند که چرا بنی مخزوم(تیرهء ابوجهل) در نعمت به سر ببرند و پسران هاشم و عبدالمطلب در سختی بمانند. و سرانجام گفتند این عهدنامه باید باطل شود. این حرف ، عمومیت پیدا کرد و میرفت که یه جنگ درست بشه. بالاخره سران قریش که از محاصره نتیجه‌ای ندیده بودند مجبور شدند محاصره را بشکنند و بدین ترتیب ، قضیه تمام شد . دقت کنید ببینید این قضیه دقیقا در برجام هم اتفاق افتاد. اینقدر که آمریکا و اروپا به برجام نیاز داشتند ما نداشتیم. نظام تحریمها خودبخود داشت دچار فروپاشی میشد. دیگه چیزی نمونده بود که تحریم نکرده باشن. کشورهای مختلف از اینکه نمیتونستند باایران و شرکای ایران و چندتا کشور دیگه از جمله چین و روسیه مراوده تجاری کنند بشدت متضرر میشدند و لذا یه چراغ سبزی نشون دادند تا هم مجبور نباشند تحریمها را بردارند و هم به هدفشون که تسلیم کردن ایرانه برسن. یه مشت ابله خائن هم ترسان و لرزان با نیش باز و با لودگی تموم رفتند و اونها را در رسیدن به اهدافشون یاری کردند و بابت این خیانتشون هم کلی سکه گرفتند. در مسئله شعب ابیطالب ، قریش دید که اگر تحریمها را برنداره بین خودشون جنگ میشه و البته به هدفشون هم نمیرسن و لذا مجبور شدند تحریمها را بردارند و بعد بالاخره یه فکری به حال پیامبر بکنند. اما در برجام حتی تحریمها را هم برنداشتند و فقط قولش را دادند و اون عده نفهم زبان‌بلد دنیا ، گول خوردند و اساس کشور را با خطر بزرگی مواجه کردند. اینه که قبلا چندبار گفتم که اطلاع از تاریخ چراغ‌راه اطلاع از حال و آینده است. کسی که تاریخ ندونه ، ناخودآگاه تاریخ را تکرار میکنه. خب انشالله فرداشب جریانات سالهای ده تا ۱۳ بعثت که بشود ۵۰ تا ۵۳ عام‌الفیل را خدمت شما عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام در قسمت قبلی خدمت شما عرض کردم در سال دهم بعثت، ابوطالب فوت کرد بعد از مدتی خدیجه سلام الله علیها هم فوت کرد و پیامبر تنها موند. مورخین این دوره را ، غم‌انگیزترین دوره عمر پیامبر ص دونستند و همونطور که قبلا عرض شد ، خدیجه س محبوبترین همسر پیامبر بود و علیرغم اینکه سالها از پیامبر اسلام بزرگتر بود اما بعدها هیچکدوم از همسران پیامبر نتونستند جای او را پر کنند. بعداز اون ، پیامبر اندکی بیش از یکسال مجرد بود و زیربار ازدواج با کسی نمیرفت. بعد از اون با سوده بنت زمعه ازدواج کرد. این ازدواج به پیشنهاد اصحاب بود و سوده هم ، خانم مسنّ و عیالوار و تقریبا همسن پیامبر بود و پیامبر هم از او فرزندی نیاورد. این خانم ، قبلا همسر پسرعمویش ، سکران بن عمرو بود که هردو در هجرت به حبشه شرکت داشتند. حالا از اینجا به بعد چندتا نقل‌قول هست. یکی اینکه میگن شوهرش در حبشه تحت تاثیر مسیحیت قرار گرفت و مسیحی شد و لذا سوده از او جدا گردید و مدتی در حبشه ، حیران بود تااینکه رسول خدا به نجاشی نامه نوشت و سوده برای او فرستاده شد. نقل دیگه اینه که شوهر سوده در حبشه مسیحی نشد بلکه فوت کرد و سوده ، حیران و نامه و ازدواج و.... نقل دیگه اینه که سوده و همسرش مدتی بعد از هجرت به حبشه به مکه برگشتند و شوهرش در بدو ورود به مکه فوت کرد و خلاصه حیران و ازدواج و.... اینکه عرض کردم که سوده و شوهرش به مکه برگشتند داستانش این بود که وقتی مسلمانها در حبشه بودند ، شایع شد که مردم مکه همه توبه کردند و مسلمان شدند و پیامبر حاکم مکه شده و حالا میتونیم برگردیم. به نظر میرسه این شایعه را خود قریشیها در حبشه پخش کرده بودند تا اینها را به دام بندازند. خلاصه تعدادی از مهاجرین در حبشه ماندند و برخی هم ، بی‌خبر از همه‌جا به مکه بازگشتند و دوباره تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند. سوده بنت زمعه ، زن فداکار و مومن و بسیار عابد و زاهدی بود و از پیامبر ص هم حدیث، روایت کرده و علیرغم اینکه مسن بود اما بعدها به نقلی خیلی عمر کرد و در زمان معاویه و در سال ۵۴ هجری فوت کرد.با این حساب احتمالا بیش از صدسال عمر کرده. یه نقل دیگه هم هست که میگه سوده در زمان خلافت عمر از دنیا رفت. والله اعلم. سوده را در بقیع دفن کردند. و اما ازدواج بعدی پیامبر با عایشه بود. اغلب مورخین معتقدند که پیامبر بعد از ۴ سال زندگی با سوده ، با عایشه ازدواج کرد. عایشه تنها همسر باکره پیامبر بود و پیامبر از او هم فرزندی نیاورد. به طور کلی همانطور که قبلا عرض کردم ، پیامبر فقط از خدیجه س و بعدها هم از ماریه( که ام‌ولد بود)، صاحب فرزند شد . این عایشه دختر ابوبکر بود و به پیشنهاد خود ابوبکر ، با پیامبر ازدواج کرد. در مورد عایشه در تاریخ اسلام خیلی بحث و اختلاف‌نظر هست و اهل سنت هم خیلی روی عایشه حساس هستند.البته شاید علت این مسئله مطالبی باشه که انشالله در بحث وقایع بعد از فوت پیامبر عرض خواهم کرد. برخی از منابع معتقدند که عایشه بلافاصله قبل از هجرت با پیامبر ازدواج کرده و بعضی منابع هم معتقدند که سال ۲ هجری بوده. در مورد سن ازدواج عایشه اغلب منابع اهل سنت معتقدند که ۶ ساله بوده اما در ۹ سالگی به خانه پیامبر رفته. برخی منابع اهل سنت و اغلب منابع شیعه هم سن عایشه را بالاتر از ۹ سال و حتی تا ۲۷ سال هم گفته‌اند. در مورد استعداد عایشه و روایات زیادی که از اون صادر شده هم مطالب زیادی نقل شده ، اما به اعتراف خود اهل سنت عایشه در بسیاری از موارد سنت‌شکنی کرد و فرمان خدا در مورد نشستن زنان پیامبر در خانه و عدم دخالت در امور را رعایت نکرد و با رفتار خود باعث بروز فجایعی شد که هنوز آثار اون دامنگیر جهان اسلامه. خدا در این مورد میفرماید وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ و در خانه‌هایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [كه برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه‌جا ظاهر می‌شدند] ظاهر نشوید. احزاب - 33 انشالله در قسمت بعد در مورد تاریخ اسلام در فاصله سالهای ۱۱ بعثت تا هجرت پیامبر به مدینه ، توضیح خواهم داد. @tarikhbekhanim
با سلام عرض شد که بعد از فوت ابوطالب ، ابولهب ، رییس تیرهء بنی‌هاشم شد. این ملعون ، برادر ابوطالب و عموی پیامبر و اسم اصلی اون عبدالعُزّی بود که به خاطر اینکه صورت برافروخته‌ای داشت به ابولهب معروف شده بود. خودش و همسرش به همراه ابوسفیان و ابوجهل و تعدادی دیگه از به اصطلاح بزرگان مکه ، در آزار و اذیت پیامبر چیزی کم نگذاشتند. البته آزار و اذیتهای ابولهب و همسرش به قدری زیاد بود که یه سوره مجزا راجع به این دو نفر نازل شد و چون این سوره حتی وِرد زبان بچه‌ها هم شده بود ، کینه ابولهب به پیامبر خیلی زیادتر شد بطوریکه بلافاصله بعد از فوت ابوطالب ، ابولهب پیامبر را از بنی‌هاشم اخراج کرد و به اصطلاح رابطه خویشاوندی پیامبر با بنی‌هاشم را قطع نمود. پیامبر دیگه در مکه امنیت جانی نداشت. چراکه در نظام قبیله‌ای ، هرکس باید به طریقی به یه قبیله بزرگ متصل باشه وگرنه اگر تنها بود و به جایی وصل نبود هرکس میتونست اون را به بردگی بگیره و اسیر خودش کنه. این قانونی بود که در کل سرزمین حجاز جاری بود. اینجا بود که پیامبر رفت به دنبال یه سری پشتیبان در خارج از مکه و برای اینکار قبیله ثقیف در طائف را که نزدیک مکه بود انتخاب کرد. این قبیله همونی هست که بعدها ، مختار ثقفی از اون پا گرفت. القصه پیامبر به طائف رفت و با رئیس قبیله ثقیف صحبت کرد و رسالت خودش را اعلام نمود. رییس این قبیله که عبدیالیل نام داشت به همراه برادران و پسرانش به شدت با پیامبر مخالفت کردند و پیامبر را از طائف اخراج کردند و در بین راه ، مردم و کودکان طائف خیلی ایشون را اذیت کردند. یادتون باشه که در طول تاریخ پیامبران یکی‌یکی نزد مردم میرفتند و اونها را به خداپرستی و سعادت راهنمایی میکردند و اونها به پیامبران سنگ میزدند و اونها را تکذیب میکردند و یا به قتل میرسوندند و بازهم پیامبران در حق اونها دعا میکردند و دست از هدایت اونها برنمیداشتند. همین الان هم یه محفل قرآنی به پا میکنیم. جایزه هم میدیم ، شام هم میدیم ، سرویس ایاب و ذهاب هم میگذاریم که به توصیه دین عمل کنیم. قرآن بخونیم و قرآن بشنویم. اما نتیجه چی میشه؟ یه خواننده دوزاری هم میاد یه کنسرت شیطانی میگذاره نفری ۱۰۰ تا ۵۰۰ هم میگیره تا لب‌خونی کنه . کلی هم باید بشینی تا منت سرت بگذاره از پشت پرده بیاد بیرون و بخونه. برای هرکاری اعم از پذیرایی و چای و قهوه هم باید پول بدی . اما استقبال از اون ببینید چطوره؟ این ربطی به این نظام و اون نظام نداره و تا تاریخ بوده همینجور بوده . چرا که شیطان خوشی نقد و البته موقت بهت میده و دین وعده نسیه و البته ابدی. خب عقل مصلحت‌طلب کدوم را انتخاب میکنه؟ اینه که در طول تاریخ همیشه اهل حق در اقلیت بودند و اهل باطل در اکثریت. خلاصه اینکه پیامبر از طائف خارج شد و با بدن مجروح به باغی پناه آورد و در اونجا با شخصی به نام عداس برخورد کرد و این شخص مسلمان شد و خیلی به پیامبر رسیدگی کرد. بعدش پیامبر به سمت مکه راه افتاد و دو روز درراه بود تا به مکه رسید. حالا پیامبر میخواست وارد مکه بشه. اینجا بود که نیاز به جوار داشت. چرا که پیامبر را از قبیله بیرون کرده بودند و برای ورود به مکه باید در جوار و پناه کسی باشه. لذا اول طبق قانون شرع ، نیت عمره کرد و بعد از اون یکی را نزد "مطعم بن عدی" فرستاد و تقاضای جوار نمود و او نیز تقاضای رسول خدا را پذیرفت و رسول خدا وارد خانه‌اش شد و فردا برای طواف و سعی به مسجدالحرام رفت. مطعم و فرزندانش مسلح با پیامبر ص وارد مسجدالحرام شدند، ابوسفیان از دیدن چنین منظره‌ای خیلی ناراحت شد و پیامبر بعد از انجام مراسم روانه منزل شدند. حالا انشالله فرداشب راجع به این مطعم توضیح میدم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که پیامبر از قبیله‌اش طرد شد و لذا برای ورود به مکه نیاز به شخصی داشت که پشتیبان او باشد وگرنه اگر قریشیان او را می‌کشتند هیچ خونخواهی نداشت. این نوع پشتیبان را در زبان عربی جوار می‌گویند. جوار پیامبر در اون روز شخصی شد به نام مطعم بن عدی. این آقا بت‌پرست بود و هیچوقت هم ایمان نیاورد و خودش از بزرگان و اشراف قریش و رئیس طایفه بنی‌نوفل بود ، اما همیشه یه حس جوانمردی و فتوت توی وجود اون بود و لذا پیامبر در این برهه زمانی پیش اون رفت. البته بعضی وقتها هم سخنگوی قریش در مبارزه بااسلام میشد. مطعم در حمله ابرهه به مکه ، جوان بود و همراه با عبدالمطلب نزد ابرهه رفت و در کنار عبدالمطلب بود. در محافظت از قریش در هنگام خروج از مکه و پناه بردن به کوهها در حمله ابرهه نقش داشت. در هنگام رفتن قریش به پیش ابوطالب برای اینکه ابوطالب ، پیامبر را بدهد تا بکشند و به جای اون عمّاره بن ولید را به فرزندی بگیرد هم حضور داشت و سخنگوی قریش بود. در قضیه شعب ابیطالب ، به بنی‌هاشم کمک می‌کرد و خیلی در نقض عهدنامه شعب ، تلاش کرد. وقتی هم که پیامبر در جوار مطعم قرار گرفت ، خودش لباس رزم پوشید و به همراه پسرانش پیامبر را دوره کردند و به مسجدالحرام آوردند تا عمره به جا بیاورد در حالیکه پیرمردی نود ساله شده بود. مطعم در اوخر عمر نابینا شد و در سال ۲ هجری در مکه در حال کفر، وفات کرد . پیامبر وقتی که خبر فوت او را شنید خیلی به مدح وی پرداخت اما اینکه به طلب آمرزش برای او هم اقدام کرده یا نه چیزی نیافتم. و اما مدتی بعد از اینکه پیامبر در جوار مطعم قرار گرفت ، مراسم حج سال۱۲ بعثت آغاز شد. در این مراسم شخصی به نام اسعد بن زُراره به همراه چند نفر ، از مدینه ، خدمت پیامبر رسیدند. این آقای اسعدبن زراره ، سال قبلش یعنی سال ۱۱ بعثت ، که تازه بنی‌هاشم از شعب خارج شده بودند ، برای حل اختلاف اوس و خزرج در یثرب ، به مکه اومده بود و به دنبال یه حَکَم می‌گشت تا به یثرب بیاد و بین اوس و خزرج ، آشتی برقرار کنه. چرا که عقلای حجاز در مکه و در بین قریشیها بودند. توی مکه آوازه مردی را شنید که برای ایجاد صلح و دوستی بین مردم ، حرفهای زیادی داره و حرفهاش دل آدم را میلرزونه و اسم اون محمد ص هست. این آقا با دوستانش ، نزد پیامبر اومد و با شنیدن سخنان پیامبر مسلمان شد و مدتی پیش پیامبر موند و آداب اسلامی را یاد گرفت و به یثرب برگشت و خودش هم چندنفر را مسلمان کرد و حالا سال ۱۲ بعثت همراه با یه جمعیتی به حج اومدند و با پیامبر دیدار کردند. این دیدار در کوه‌های اطراف مکه انجام گرفت و اینها که ۱۲ نفر بودند در اونجا با پیامبر عهد و پیمان بستند که این عهدنامه شامل فقط ۵ بند بود که عبارتند از در پرستش خدا شریکی برای او نگیرند. دزدی و زنا نکنند. فرزندان خود را نکشند. بهتان نزنند. رسول خدا(ص) را در آنچه به خیر و صلاح است نافرمانی نکنند. از اونجایی که این پیمان ، در یه تنگه از کوه منا ، بسته شد و تنگه به عربی میشه عَقَبه و لذا اسم این پیمان شد پیمان عقبه اول. و چون توی مفاد این پیمان حرفی از جنگ نبود اسم دیگرش شد بیعت‌النساء. بعدش که اینها می‌خواستند به یثرب برگردند ، پیامبر ، یکی از اصحاب خودش به نام مصعب بن عُمیر را که از سابقین در اسلام و از مهاجرین به حبشه بود دنبال اونها به یثرب فرستاد تا نماز و قرآن و آداب دین را به اونها یاد بده. مصعب در اونجا ، فعالیت بسیار مثبتی داشت و بین اوس و خزرج صلح برقرار کرد و تعداد زیادی را مسلمان کرد. این آغاز فصل جدیدی در تاریخ اسلام هست که انشالله فرداشب خدمت شما میگم. @tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی. @dastanerfani داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی 📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم. @dastanerfani 🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود. @dastanerfani
باسلام در قسمت قبلی عرض شد که حدود ۱۲ نفر از شهر یثرب به مکه آمدند و با پیامبر دیدار کردند و بیعت عقبه اول را بستند که مبتنی بر ۵ بند در رعایت احکام اسلام بود. اینها قبلا در یثرب مسلمان شده بودند و حالا فقط برای ملاقات با پیامبر و پیمان بستن آمده بودند. بعدش هم همراه با صحابی جلیل‌القدر پیامبر یعنی مصعب بن عمیر به یثرب برگشتند. مصعب در یثرب ، خیلی تاثیر مثبت داشت و خیلی‌ها را مسلمان کرد. یکی از دلایلی که یثربی‌ها خیلی زود اسلام را پذیرفتند و به اصطلاح مسلمان شدند ، پیش‌آگهی‌هایی بود که يهوديها می‌دادند. قبلا عرض شد که يهوديها پیامبر و اجداد پیامبر را خیلی خوب می‌شناختند و می‌دانستند که از مکه و از بین قریش مبعوث می‌شود و ادامه کارش در یثرب (مدینه) است و لذا همگی در اطراف یثرب در قلعه‌های مستحکم ، سکنی گزیده بودند تا در صورت ظهور پیامبر به جنگ با او بپردازند. چرا یهودیان اینکار را کردند و چرا علاقمند به جنگ با پیامبر بودند؟ حقیقت امر این استکه پیامبرکُشی و تکذیب پیامبران از ویژگی‌های منحصر به فرد یهود بود و اینها از سالها قبل مشخصات پیامبر آخرالزمان را میدونستند و برای قتل اون برنامه‌ریزی کرده‌بودند و مردم یثرب هم اینها را از زبان يهوديها فهمیده بودند و وقتی پیامبر را ملاقات کردند و این مشخصات را در پیامبر دیدند خیلی زود به او ایمان آوردند. القصه ، روابط اوس و خزرج که سالهای سال بسیار تیره بود و مرتب با هم جنگ میکردند با پیمان عقبه اول به صلح و دوستی تبدیل شد و این مسئله ، مردم یثرب را به اسلام علاقمند کرد به‌ طوریکه سال بعد یعنی سال ۱۳ بعثت ، هفتاد نفر از اینها در مراسم حج حاضر شدند و شبانه در همان محل عقبه با پیامبر ملاقات کردند و پیمان دیگری بستند که پیمان عقبه دوم نامیده میشه. این پیمان مشتمل بر دفاع از پیامبر و آل‌پیامبر هم بود و یثربی‌ها متعهد شدند که همانطور که از زن و فرزند خود دفاع می‌کنند از پیامبر و خانواده‌اش هم حمایت کنند. پیامبر هم ۱۲ نفر از بین این ۷۰ نفر انتخاب کرد و اونها را رهبران و نقیبان یثرب قرار داد تا در یثرب برای اسلام تبلیغ کنند. یک نکته در پایان بگویم و آن اینستکه اهل یثرب اگرچه بر پیمان عقبه دوم استوار بودند ولی بعد از وفات پیامبر چندین بار این پیمان را شکستند و از خانواده پیامبر دفاع نکردند و یکی از استدلال‌های شیعه برای ظلم به اهل‌بیت همین پیمان‌شکنی اهل یثرب بود. نمونه بارز این پیمان شکنیها سقیفه و کربلا بود. انشالله فردا شب در مورد علل هجرت پیامبر توضیح خواهم داد. @tarikhbekhanim
باسلام در قسمت قبلی عرض شد که به واسطه پیمان‌های عقبه اول و دوم که در سال‌های ۱۲ و ۱۳ بعثت رخ داد، تعداد زیادی از مردم یثرب مسلمان شدند و پیامبر هم به تدریج ، تعدادی از مسلمانان مکه را به مدینه می‌فرستادند تا از شر آزار مشرکان مکه رها بشن. مریم یثرب ، خیلی از این مهاجرین مکه ، استقبال کردند و واقعا در پذیرایی از اونها سنگ تمام گذاشتند. تا اینکه در اواخر سال ۱۳ بعثت ، مشرکین مکه که از اوضاع یثرب هم مطلع شده بودند ، به این نتیجه رسیدند که تنها راه سرکوب این نهضت پیشرونده ، قتل پیامبره و تا پیامبر کشته نشه این خطر وجود داره که کل حجاز بر علیه قبیله قریش متحد بشن. با این اوصاف مشرکین ،در ابتدای سال ۱۴ بعثت، در دارالندوه، جلسه‌ای برقرار کردند؛ سپس از هر طایفه‌ای، افرادی انتخاب شدند تا در مورد رسول الله(ص) تصمیم بگیرند. نقل شده که یه پیرمردی جلوی در ایستاده بود و هنگامی که می‌خواستند داخل دارالندوه شوند، گفت: مرا هم به داخل ببرید. گفتند: تو که هستی‌ای پیرمرد؟ گفت: من پیرمردی از قبیله بنی مُضَر (و بنابر برخی نقل‌ها پیرمردی از اهل نجد) هستم و نظری دارم که شما را به آن راهنمایی می‌کنم. بعدش همگی وارد شدند و نشستند و به مشاوره پرداختند، در حالی که پیرمرد هم نشسته بود. پس از بحث و نظر قرار گذاشتند که رسول الله را اخراج کنند. پیرمرده گفت: این رأی خوبی نیست، اگر او را اخراج کنید، افرادی را جمع می‌کند و با شما خواهد جنگید. گفتند: راست می‌گی، این رأی خوبی نیست. برای همین با هم مشورت کردند و قرار گذاشتند که پیامبر را حبس کنند. پیرمرده گفت: این رأی خوبی نیست، اگه اینکار را بکنید، از آنجا که محمد(ص) مردی شیرین‌زبان است، فرزندان و بردگان شما را به‌تدریج فاسد می‌کنه و اگر برادر و فرزند و همسر شما را فاسد کنه، حبس وی چه فایده‌ای خواهد داشت؟ بعدش با هم مشورت کردند و گفتند پس چه خاکی تو سرمون بکنیم ؟ پیرمرده گفت قتل!!! قریشیها از قتل پیامبر میترسیدند چرا که درسته که رییس بنی‌هاشم ، ابولهب شده بود و خودش اصرار بر قتل پیامبر داشت ولی دو نفر این وسط بودند که کل قریشیها از اونها میترسیدند و میدونستند از پس این دوتا بر نمیان . یکی وجود مقدس حضرت حمزه سیدالشهدا بود و یکی هم شیر بیشهء توحید و یکتاپرستی ، امیربیان، وصی پیامبر ، خیرالاوصیا ، علی مرتضی روحی فداه علیه‌السلام. لذا با راهنمایی همون پیرمرده تصمیم گرفتند که وی را به قتل برسانند و برای این کار جوانانی را از هریک از طوایف انتخاب کنند که با شمشیر آن حضرت را بکشند بنا بر برخی نقل‌ها اون پیرمرده ابلیس بوده است. این ملعون ، گفت اگه از هر قبیله یه نفر انتخاب شه و همگی در قتل پیامبر شرکت کنند ، دیگه مگه علی ع و حمزه ع از پس همهء قبائل برمیان؟ مشرکین مکه ، نظر این ملعون ابدی را پذیرفتند و قرار شد این کار را بکنند. خلاصه با فراهم کردن سازوکار مناسب در شب اول ربیع‌الاول سال ۱۴ بعثت ۴۰ نفر از ۴۰ طایفه مکه و حتی اطراف مکه ، با نظارت ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان و یه سری دیگه از این ابوهای بی‌خاصیت خانه پیامبر را محاصره کردند تا در اواسط شب به خانه هجوم برده و پیامبر را به قتل برسانند که انشالله جریان اون را فرداشب خدمت شما عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که مشرکین مکه قرار گذاشتند در شب اول ماه ربیع‌الاول ، جمیعا به خانه پیامبر حمله کرده و او را به شهادت برسانند. به این شب اصطلاحا لَیلَةُ‌المَبیت می‌گویند. چرا که در این شب ، علی ع به جای پیامبر و در بستر پیامبر خوابید. کلمه مَبیت از بیت گرفته شده و به معنی شب در خانه ماندن است. کلمه بیتوته هم از همین ریشه است. القصه وقتی مشرکین تصمیم به قتل پیامبر گرفتند ، خداوند دستور هجرت به یثرب را صادر کرد و آیاتی در این رابطه نازل شده که به مقتضای بحث خواهیم گفت. از جمله این آیه که می‌فرماید وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکرینَ هنگامی که کافران ضد تو حیله کنند تا تو را زندانی کنند یا بکشند یا تبعید نمایند آنان با خدا از در حیله وارد می‌شوند و خداوند هم حیله می‌کند و خداوند بهترین حیله کنندگان است.[انفال–۳۰] پیامبر اسلام ، موضوع را با علی ع در میان گذاشت و قرار شد علی ع به جای پیامبر بخوابد تا مشرکین متوجه غیبت پیامبر نشوند. علت این بود که مشرکین در تاریکی شب خونه پیامبر را از پشت‌بام‌های همسایه محاصره کرده بودند و داخل خانه پیدا بود و لذا لازم بود که یه نفر اونجا باشه. خلاصه اینکه علی ع بلافاصله قبول کرد که این کار را بکنه. این مسئله خیلی خیلی مهم و تعجب آوره که کسی کاری را بکنه که احتمال کشته شدنش تقریبا صد در صده. به اعتراف شیعه و سنی ، چند آیه در فضیلت علی ع در این مورد نازل شد از جمله اینکه می‌فرماید وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی‌علیه‌السلام] جان خود را به خاطر خشنودی خدا میفروشند، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.)[بقره–۲۰۷] این آیه که به خاطر کلمهء یشری به آیه شراء معروفه ، در فضیلت علی ع نازل شده. یادتون باشه که در قرآن حدود ۳۰۰ آیه در شأن و منزلت حضرت علی ع نازل شده و اتفاقا خود اهل سنت اقدام به جمع‌آوری این آیات در کتاب‌های جداگانه کرده‌اند از جمله چند کتاب به نام‌های 《ما نُزِل مِن القرآن فی علی ع》 که افراد متعددی از جمله ابونعیم اصفهانی و یا ابن مختار رازی و....نوشته‌اند. انشالله در طی این مدتی که خدمتتون تاریخ اسلام میگم ، به تدریج ، به تعدادی از این ۳۰۰ آیه هم اشاره می‌کنم. به هرحال عده‌ای نادان و مغرض برای اینکه امامت علی ع را نفی کنند روزی صدبار در قرآن به دنبال اسم حضرت علی ع میگردند و میگن که اگه علی ع جانشین پیامبره ، چرا اسمش توی قرآن نیومده؟ خب نادان علتش اینه که خدا میخواسته توی احمق فریب شیطان را بخوری و گمراه بشی!! اصلا خدا اراده کرده توی احمق گمراه بشی تا دل ماها خنک بشه. خداوکیلی کسی که اینقدر جاهل و نادانه که ۳۰۰ آیه در شأن علی ع را نمیبینه و نمیره این کتاب‌ها که گفتیم را هم مطالعه کنه و بعد این حرف را میزنه ، مستحق ضلالت و گمراهی نیست؟ من به واسطه همین شبهاتی که اینجور افراد میگن به معنی آیه《 یَهدی مَن یشاء و یُضلُّ مَن یشاء》 پی بردم. خب حالا خیلی خودتون را ناراحت نکنید تا بریم سراغ بحث اصلی.☺️ القصه ، شب که شد هم پیامبر در خانه بود و هم علی ع. بعدش پیامبر از خانه خارج شد و مستقیم به محلی رفت که ابوبکر برای او شتری فراهم کرده بود که به مدینه برن. وقتی میخواست از خانه خارج بشه ، نیمه‌های شب بود و هیچ کدوم از مشرکین ، پیامبر را ندیدند. این به واسطه آیه‌ای بود که نازل شد و به پیامبر دستور داده شد که این آیه تلاوت بشه که می‌فرماید وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُون و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی و چشمانشان را پوشانده‌ایم، لذا نمی‌بینند.[یس–۹] حتی ذکر شده که پیامبر ، یک مشت خاک هم برداشت و به صورت اونها پاشید و اونها متوجه نشدند. پیامبر و ابوبکر تمام شب را راه رفتند. یادتون باشه که یثرب که بعدها اسمش شد مدینه ، در شمال مکه قرار داره و قاعدتا پیامبر باید به سمت شمال میرفت. اما از اونجا که مشرکین مطمئن بودند اگر پیامبر بخواد جایی بره به یثرب میره که یارانش اونجا هستند ، لذا پیامبر ابتدا به سمت جنوب رفت و بعد به سمت غرب تا به ساحل دریای سرخ رسید. غار ثور که خیلی معروفه و پیامبر مدتی در اون پنهان شد تا بعدش به مدینه بره ، جنوب مکه هست و به همین واسطه پیامبر به اون غار رفت که انشالله فرداشب داستانش را میگم. @tarikhbekhanim