eitaa logo
تاریخ و سیاست
441 دنبال‌کننده
972 عکس
21 ویدیو
11 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
باسلام از امشب حوادث سال ۴ هجری را خدمت شما عرض میکنم. در ابتدا وقایع این سال را فهرست وار خدمت شما عرض میکنم و سپس به توضیح بعضی از اونها که مهم هستند میپردازم. در این سال چند غزوه و سریه داشتیم که مهمترین اونها غزوه بنی‌نضیر بود که توضیح خواهیم داد. قبلا هم خدمت شما عرض کردم که غزوه به جنگهایی گفته میشد که خود پیامبر اکرم در اونها حضور و فرماندهی جنگ را برعهده داشت. سریه به جنگهایی میگن که خود پیامبر در اونها شرکت نداشت و تعدادی را به فرماندهی یک نفر از مسلمانان به اون منطقه گسیل میکرد. سریه‌های بئر‌معونه و رجیع در این سال بود که خیلی خلاصه توضیح خواهیم داد. در این سال ، حضرت امام حسین ع هم متولد شد. همچنین عبدالله بن یقطر ، برادر رضاعی امام حسین ع هم متولد شد که ایشون در حوادث منجر به واقعه کربلا نقش داشت و ذکر اون را به جای خودش خدمت شما عرض خواهم کرد. در این سال حکم حرمت شراب هم نازل شد و تا اون موقع شراب ، حرام نبود ولی طوری در قرآن راجع به اون صحبت شده بود که مسلمانها استفاده نمیکردند. به این نوع از آیات قرآن ، ناسخ و منسوخ گفته میشه. یعنی در ابتدا یه حکمی میاد و بعد از مدتی یه آیه نازل میشه و حکم قبلی را نسخ میکنه . راجع به شراب هم اول ایه نازل شد که آقا این یه کار شیطانیه . نکنید این کار را . و خیلی از مسلمانها دیگه شراب نخوردند. بعدش ایه ۴۳ سوره نساء نازل شد که آقا هرکس مست کرد تا وقتی هوشیار نشده نماز نخونه. خوب حالا این آیه جدید ، دیگه اون آیه قبلی را نسخ کرده و حکم جدید اینه. بعدش آیه ۹۰ سوره مائده نازل شد که حکم به نجاست شراب داد و در نتیجه خوردن اون هم حرام شد. به این نوع آیات قرآن ، ناسخ و منسوخ میگند. حکم جدید ناسخ هست و حکم قبلی منسوخ. ذکر شده یکی از کسایی که شرابخوار معروفی بود و دست از اینکار برنداشت تا بالاخره حکم نهایی اومد و حرام شد ،خلیفه دوم بوده😳😳 یه واقعه دیگه در این سال هم ، ازدواج پیامبر با ام‌سلمه بوده که توضیح میدیم. و آخرین واقعه هم وفات فاطمه بنت اسد مادر بزرگوار حضرت علی ع هست . پیامبر خیلی به ایشون ارادت داشت و در حقیقت پیامبر را این زن بزرگ کرد و داماد کرد .چرا که پیامبر اسلام از سن ۸ سالگی در دامان این زن که زن‌عموی پیامبر میشده بزرگ شد . پیامبر ص در مورد فاطمه بنت اسد فرمود: «امروز مادرم وفات کرد.» و او را در پیراهن خودش کفن کرد و در قبرش فرود اومد و در لحد او خوابید، و چون به او گفتند:‌«ای رسول خدا! برای فاطمه سخت بی‌تاب گشته‌ای!» گفت: «او به‌راستی مادرم بود، چه کودکان خود را گرسنه می‌داشت و مرا سیر می‌کرد، و آنان را گردآلود می‌گذاشت، و مرا شسته و آراسته می‌داشت، راستی که مادرم بود». فاطمه بنت اسد را در قبرستان بقیع دفن کردند. خب حالا در این قسمت مقدمات غزوه بنی‌نضیر را خدمت شما عرض میکنم و فرداشب ، اصل ماجرا را. عرض شد که پیامبر در بدو ورود به مدینه ، تشکیل حکومت داد و برای اینکار با قبایل مختلف مدینه از جمله یهودیها ، پیمان بست. یکی از این قبایل یهودی که در اطراف مدینه ساکن بودند قبیله بنی‌نضیر بود. اینها ثروتمند بودند و یکبار پیامبر برای یه کار حکومتی از اینها قرض خواست. بنی‌نضیر گفتند به شرطی قرض میدهیم که شخص پیامبر به داخل قلعه ما بیاد و پول را به خودش میدیم. پیامبر هم به تنهایی وارد قلعه شد. در اونجا ، یهودیها که از قدیم با ابوسفیان همپیمان بودند قصد جان پیامبر را کردند تا به قریش خوش‌خدمتی کرده باشند. خداوند به پیامبر اطلاع داد که هرچه سریعتر قلعه را ترک کنه. پیامبر هم اینکار را کرد و به مدینه برگشت و به بنی‌نضیر اطلاع داد که شما پیمان‌شکنی کردیدو لذا به اونها ده روز مهلت داد تا با اموال منقول خود، جز اسلحه، از مدینه خارج شوند و سالانه برای برداشت محصول خرما بازگردند. اینها لجاجت کردند و گفتند پیمان‌شکنی کردیم که کردیم . حالا که چی؟ از قلعه هم خارج نمیشیم. برید هرکار میخواهید بکنید یعنی خودشون پذیرفتند که پیمان شکنی کردند. پیامبر هم یه قشون تهیه کرد و رفت قلعه را محاصره کرد. حالا تا همینجا داشته باشید انشالله تا فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام خب عرض شد که اتفاق بنی‌نضیر یکی از وقایع سال ۴ هجری بود که دیگه بنیاد حکومت اسلامی قوام خوبی گرفته بود و کم‌کم داشت فراگیر میشد. پیامبر قلعه را محاصره کرد. بنی‌نضیر باز هم مقاومت کردند و حاضر به تسلیم نشدند. دو دلیل مهم برای مقاومت اونها ذکر شده یکی قول عبدالله بن اُبی ، رییس منافقین مدینه مبنی بر کمک به اونها و دیگری قول یهود بنی‌قریضه به اونها برای کمک بهشون. قبلا خدمت شما عرض کردم که این عبدالله بن اُبی ، قبل از ورود اسلام به مدینه ، قصد داشت که بین دو قبیله اوس و خزرج ، صلح برقرار کنه و یه دولت محلی تشکیل بده و خودش حاکم این دولت بشه. برای همین خودش را مرتبا صلح‌طلب و خیرخواه مردم نشون میداد و با فریب دیگران مقدمات تشکیل حکومت خودش را داشت فراهم میکرد تااینکه پیامبر وارد مدینه شد و تمام کاسه کوزه این بدبخت به هم ریخت و از روی حسادت ، دشمن درجه یک پیامبر شد اما کاری هم نمیتونست بکنه و مرتب در کار پیامبر موش‌دوانی می‌کرد و شد سردسته منافقین مدینه که انشالله یه قسمت جدا به بحث راجع به اونا اختصاص خواهیم داد. کارهای این ملعون ، شما را به یاد کارهای کی میندازه؟ القصه، بنی‌نضیر فریب وعده‌های پوچ عبدالله‌بن‌ابی و یهود بنی‌قریظه را خوردند و مقاومت کردند . وقتی دیدند که خبری از کمک منافقین نشد بعد از ده روز مقاومت ، تسلیم شدند و هر کدوم با برداشتن یک بار شتر به جز طلا و نقره راهی شام شدند. بعضی از اونها هم به قلعه خیبر رفتند و در کنار برادران یهودی خودشون قرار گرفتند. پیامبر اکرم ، قلعه اونها را تصرف کرد و اموالشون را با موافقت انصار بین مهاجرین ، تقسیم کرد تا دیگه سربار انصار نباشند و برای خودشون مسکن و خانواده تشکیل بدهند. آیات اول تا ۱۷ سوره حشر در ارتباط همین غزوه بنی‌نضیر هست. خب گفتیم که یکی دیگه از وقایع سال ۴ هجری ، ازدواج پیامبر با ام‌سلمه بوده است. این خانم قبل از پیامبر با ابوسلمه ازدواج کرده بود. یعنی یک پسر یا شاید هم دختری به نام سَلَمه داشتند که کنیه مادر شد ام‌سلمه و کنیه پدر شد ابو‌سلمه. پس از شهادت ابوسلمه، بر اثر جراحتی که در جنگ احد برداشته بود، پیامبر اسلام(ص) با ام سلمه ازدواج کرد . به نقل از شیخ صدوق از امام صادق(ع)، ام سلمه پس از خدیجه(س)، بافضیلت‌ ترین زنان پیامبر(ص) بوده . بازم نقل شده که ام‌سلمه دارای فضائل و کمالاتی بود که مورد حسادت عایشه و مایه اندوه او بود. این خانم خیلی مدافع اهل‌بیت بود و تعداد زیادی روایت در حمایت از اهل‌بیت از او وارد شده. پس از شهادت حضرت فاطمه س ، ودایع و امانات پیامبر از جمله شمشیر و عمامه پیامبر در اختیار او قرار گرفت تا به ائمه اهل‌بیت برساند. این خانم وقتی با پیامبر ازدواج کرد حدود ۲۷ سال سن داشت و در سال ۶۲ هجری ، اندکی بعد از واقعه عاشورا در سن ۸۵ سالگی فوت کرد و در بقیع دفن شد. برخی منابع بدون ذکر هیچ دلیلی مرقد اون را در شام میدونند که البته بعیده. دوتا سریه هم در سال ۴ هجری داشتیم که انشالله فرداشب عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که در سال ۴ هجری دوتا سریه هم اتفاق افتاد که خیلی معروف نیستند اما از جهت شدت خشونت ، در روند تشکیل حکومت فراگیر اسلامی ، مهم هستند. یکی سریه بِئر معونه و دیگری سریه رجیع. روش کار مشرکین در هردوی اینها به یه شکل بود که توضیح میدم. بئر یعنی چاه و جمع اون میشه آبار. سریه بئر معونه چونکه بر سر چاهی به همین نام رخ داد به این اسم معروف شده. داستان از این قرار بود که یه روز رئیس قبیله بنی‌عامر که عامربن مالک نام داشت خدمت پیامبر رسید و منافقانه اظهار اسلام کرد و از پیامبر درخواست کرد یه گروه از مسلمانان را بفرسته توی قبیله بنی‌عامر تا تبلیغ اسلام بکنند. پیامبر که نسبت به این آقا ، ظنین بود ، اول یه تعهد مبنی بر حمایت از فرستادگان از اون گرفت. عامر بن مالک به قبیله خودش برگشت و پیامبر هم چندروز بعد حدود ۳۰ یا ۴۰ نفر از قاریان قرآن را برای تبلیغ ، به قبیله بنی‌عامر فرستاد که در جنوب شرق مدینه زندگی می‌کردند. عامر ، خدعه کرد و همینکه فهمید قاریان قرآن نزدیک قبیله شدند و در کنار چاهی به نام معونه اتراق کردند یه قشون به سمت اونها روانه کرد و همه را شهید کرد بجز یه نفر که شدیدا مجروح شد و خودش را به مردن زد و بعد از مدتی که غائله خوابید به هر نحوی بود خودش را به مدینه رسوند و جریان را به پیامبر اسلام اطلاع داد. اینکه چرا عامر بن مالک اینکار را کرد ، احتمال زیاد توطئه یهود بوده. چونکه مورخین رد پایی از قریش در این قضیه پیدا نکردند اما بعدها یه مکاتباتی بین یهود و این قبیله به دست اومد که بیانگر این بود که این فاجعه ، توطئه یهود بوده. انشالله یه بار دیگه به مبحث نقش یهود در سقوط ادیان و تمدن‌ها که اینجا گفتم مراجعه کنید تا متوجه بشید که اینها چقدر پست و رذل بودند و روش کار اینها همیشه به همین شکل یعنی ترور و خدعه و پیمان‌شکنی بوده و الان هم همینطوره. و اما سریه رجیع . گفتم که روش کار در این دو سریه یکی بوده. در سریه رجیع هم مثل واقعه بئر معونه ، تعدادی قاری قرآن که حدودا ۶ یا ۷ نفر بودند به قبیله‌ای در مسیر بین طائف و مکه فرستاده شدند که مشرکین خدعه کردند و به اونها حمله کردند. سه نفر به شهادت رسیدند و سه نفر دیگر تسلیم شدند و در نتیجه به اسارت گرفته شدند. اسیران را به سمت مکه بردند که به قریش تحویل بدهند. یک نفر از اسرا در بین راه پشیمون شد و تصمیم گرفت بجنگه تا شهید بشه و این کار را هم کرد و به شهادت رسید. دو نفر دیگه را به مکه بردند و اونها را به مشرکین مکه تحویل دادند و در عوض دوتا از اسیران خودشون را که از قبل در دست قریش داشتند ، آزاد کردند. قریشیها اسرا را شکنجه کردند و در نهایت در منطقه تنعیم که الان اونجا مسجد تنعیم ساخته شده و یکی از محل‌های احرام بستن است ، اعدام کردند. برخی مورخین معتقدند که این دو واقعه در یک زمان و یا به فاصله کوتاهی از هم رخ داده و پیامبر اسلام هنوز از سرنوشت گروه اول آگاه نشده بود که گروه دوم را فرستاد. پیامبر اسلام در مورد این دو فاجعه ، اقدام نظامی انجام نداد چرا که این دو سریه قبل از غزوه بنی‌نضیر که دیشب شرح دادیم رخ داد و لذا وقتی پیامبر میخواست قشون‌کشی کند مبتلا به غزوه بنی‌نضیر شد و به اصطلاح فرصت تنبیه مشرکین پیش نیامد اما بعدها این مسئله جبران شد که توضیح خواهیم داد انشاءالله. @tarikhbekhanim
باسلام از امشب حوادث سال ۵ هجری را خدمت شما عرض میکنم. سال ۵ هجری یکی از سال‌های مهم و سرنوشت‌ساز تاریخ اسلامه که از اون به بعدش ، اسلام در مسیر پیشرفت سریع و فراگیر قرار گرفت و تمام مشرکین حجاز متوجه شدند که اسلام ، در حال حاضر قدرت بلامنازع منطقه است و پی به سقوط قریب‌الوقوع خودشون بردند. در سال ۵ سه غزوه مهم اتفاق افتاد که عبارتند از غزوه دومه‌الجندل و غزوه احزاب یا خندق و غزوه بنی‌قریظه. در جریان دومه‌الجندل ،اصلا جنگی اتفاق نیفتاد و وقتی سپاه اسلام به منطقه دومه‌الجندل رسید ، دشمن ، فرار کرده بود و لذا جنگ رخ نداد. این منطقه دومه‌الجندل جزئی از منطقه شام بود که خود شام هم قسمتی از امپراطوری روم شرقی حساب میشد. این منطقه الان در مرز عربستان و اردنه و اون موقع در مسیر تجارت اعراب با شام بود که قبلا این نوع تجارتها را توضیح دادیم. کلمه جندل به معنی قلعه هست و دومه برگرفته از نام فرزند حضرت اسماعیله که دوما نام داشته و لذا اسم این منطقه به معنی قلعهء دوما هست. القصه به پیامبر خبر رسید که مردم دومه‌الجندل به کاروان‌های تجاری مدینه حمله می‌کنند و اقتصاد مدینه را مختل کرده‌اند. پیامبر به عنوان رئیس حکومت اسلامی که کم‌کم داشت فراگیر میشد موظف به حفظ جان و مال مسلمانان بود و لذا سپاهی تدارک دید و شخصا به اون منطقه لشکرکشی کرد. مردم دومه‌الجندل وقتی از نزدیک شدن سپاه اسلام مطلع شدند ، فرار کردند و وقتی لشکر اسلام به اونجا رسید ، کسی اونجا نبود. و لذا پیامبر با بعضی از قبایل اون اطراف یه سری قرارداد بست و برگشت. این اولین برخورد مسلمانان با سرزمین‌های روم شرقی بود که خیلی باعث ترس و دلهره قریش شد و قریشیها دیدند مردمانی که از نظر اونها اصلا عددی نبودند ، الان به جنگ روم شرقی رفتند و از رویارویی با امپراطوری روم هیچ ابائی ندارند. یعنی همین لشکرکشی ساده که منجر به جنگ هم نشد، دماغ قریش را به خاک مالید. والله اینها همه عبرته و ما با خوندن تاریخ اسلام باید به این نتیجه برسیم که مهم‌ترین و موثرترین نوع دفاع ، حمله است. مواظب باشید یک مشت ترسوی بزدل ، شما را از جنگ نترسونند و از شدت ترس به خود دشمن پناه نیارن و دشمن را دلسوز ما جا نزنند. در طول تاریخ و مخصوصا تاریخ اسلام ، این ترسوهای توسری خور و بزدل عامل تبدیل پیروزی به شکست بودند. خب ، جنگ بعدی ، غزوه خندق یا احزابه. اصل داستان جنگ خندق از غزوه بنی‌نضیر شروع شد که دیشب خدمت شما داستانش را گفتم. گفتیم که تعدادی از یهودیان بنی‌نضیر بعد از جنگ ، به قلعه خیبر رفتند و ساکن اونجا شدند. بعدش همگی با هم اعم از بزرگان یهود بنی‌نضیر و خیبر و بنی قریظه و ... رفتند مکه و پیش مشرکین قریش قسم یاد کردند که این شخص ، پیامبر خدا نیست و دروغ میگه و بتهای شما و دین شما و مرام شما از خدای محمد ص و دین محمد ص و مرام مسلمونها بهتره. حتی یهود بنی‌قریظه به مشرکین قول همکاری دادند و گفتند اگر شما حمله کنید ، همزمان ما هم از پشت به مدینه حمله میکنیم و مسلمانان را قیچی میکنیم. این بود که مشرکین که دیگه حالا از مسلمانان میترسیدند و واهمه داشتند ، تحریک شدند که به مدینه حمله کنند. خبر به پیامبر رسید و کار را در مسجد به مشورت گذاشت که انشالله ادامه اون را فرداشب خدمت شما عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که پیامبر اسلام موضوع حمله همه جانبه مشرکین به مدینه را به شور گذاشت. این ، سیرهء پیامبر بود که قبل از هرجنگی ، موضوع را با برخی از بزرگان انصار و مهاجرین ، مطرح می‌کرد و برای اینکار ، این بزرگان را به مسجد دعوت می‌کرد. یکی از نکات خیلی مهم اینه که این مشورت‌ها فقط جنبه مشورت داشت و نه جنبه تصمیم‌گیری. یعنی تصمیم نهایی را خود پیامبر ص می‌گرفت. این مسئله خیلی مهمه که متاسفانه بعضی‌ها از اون سوء استفاده میکنن و میخوان که اصول دموکراسی غربی را به این بهانه به جامعه اسلامی هم تزریق کنند. مفسرین در تفسیر عبارات و《 اَمرُهُم شوری بینهم》 و یا عبارت و《شاورهم فی الامر 》 معتقدند که هدف از این کار یکی اطلاع و استفاده از نظرات بقیه افراد بود و یکی هم ایجاد مسئولیت در افراد به خاطر اینکه در نهایت نظرات خودشون را به اجرا می‌گذاشتند و یکی هم ایجاد تشخّص در افراد بوده وگرنه تصمیم نهایی را خود پیامبر ص می‌گرفت و به اجرا می‌گذاشت مگر اینکه اکثریت جامعه بخواهند مانع بشوند که در این صورت پیامبر یا امام موظف به مقابله یا مقاتله با اکثریت نیستند و این مطلب را انشالله در بحث سقیفه باز هم توضیح خواهم داد. القصه ، در اون جلسه مشورتی ، افراد ، نظراتی دادند و یکی از نظرات ، نظر سلمان فارسی علیه‌الرحمه بود که تجربهء خودش را از جنگهای داخل ایران عنوان کرد و گفت که تمام شهرها در ایران در داخل قلعه هستند و دورتادور قلعه توسط خندقهایی که بعضا از آب پر شده اند ، محافظت می‌شوند. خود سلمان ، عنوان کرد که دورتادور مدینه توسط سنگلاخهایی احاطه شده که عبور قشون از اونها غیر ممکنه و دشمن ، مثل جنگ های قبلی فقط از شمال مدینه حمله میکنه و لذا اگر در شمال مدینه خندق بکنیم دیگه دشمن کاری نمیتونه بکنه و زمین‌گیر میشه. در نهایت نظر سلمان فارسی که رحمت خدا و ملائکه و انبیای الهی بر او باد ، پذیرفته شد و این خندق کنده شد و دشمن وقتی به مدینه رسید در پشت این خندق متوقف شد و نتونست با مسلمانان برخوردی داشته باشه. خب حالا چند نکته راجع به این جنگ خدمت شما میگم. ۱. اسم دیگر این غزوه ، جنگ احزاب بود چرا که تقریبا تمام قبائل و احزاب و یهودیان داخل حجاز در این جنگ شرکت داشتند. در مورد این جنگ اولا یک سوره مستقل به نام احزاب نازل شده. ثانیا در چندجای دیگر قرآن هم از این جنگ نام برده شده و این جنگ هم یکی از پله‌های ترقی اسلام شد. ۲.قشون مسلمانان در این جنگ ۳۰۰۰ نفر و قشون مشرکین ۱۰۰۰۰ نفر بود. ۳. در این جنگ چندتا پهلوان عرب هم شرکت کرده بودند و امید مشرکین قریش به این چندتا پهلوان بود از جمله عَمروبن عبدود که به دست علی ع به قتل رسید و داستانش را خواهیم گفت. ۴.فرمانده مشرکین در این جنگ ، ابوسفيان بود. تعداد کشته‌های مشرکین ۸ نفر و تعداد شهدای اسلام هم ۶ نفر بود. ۵. ابوسفیان و یارانش وقتی خندق را دیدند گفتند این حیله و نقشه‌ای است که تا این زمان عرب‌ها از آن خبری نداشته‌اند.😳 ۶. مسلمانان برای حفر خندق ابزار زیادی مثل بیل و کلنگ و تیشه و زنبیل، از یهودیان بنی قریظه که در اون زمان هم پیمان پیامبر بودند، به امانت گرفتند. خداوند دربارۀ مؤمنانی که بدون اجازه پیامبر(ص) دست از کار نمی‌کشیدند و نیز منافقانی که در کار از خود سستی نشان می‌دادند و بدون اجازۀ پیامبر نزد خانواده هایشان می‌رفتند، آیاتی نازل کرد.😳 ۷. هنگام حفر خندق، مسلمونها به صخره سختی برخورد کردند و پیامبر ضمن زدن سه ضربه به سنگ، با هر برقی که از ضرباتش نمایان می‌شد، مژدۀ فتوحات آیندۀ مسلمانان در شام، یمن و ایران را به آنان داد. معتب بن قسیر ملعون از جمله منافقان بود او در گرماگرم نبرد احزاب رو به مسلمانان کرده می‌گفت: «محمد به ما وعده می‌دهد که گنج‌های کسری و قیصر را خواهیم خورد و حال آنکه اکنون به قضای حاجت هم نمی‌توانیم برویم». 😡 ۸. کندن خندق شش روز طول کشید و بچه‌ها و نوجوانان و خود پیامبر هم در حفر خندق شرکت کردند. ۹. در قسمت قبلی عرض شد که یهودیان ، قبل از جنگ نزد مشرکین رفتند و حتی یهود بنی‌قریظه به مشرکین ، قول همکاری دادند در حالیکه اینها قبلا با پیامبر هم‌پیمان شده بودند. ۱۰.علاوه بر شمال مدینه که توسط خندق ، محافظت میشد ، چندتا گذرگاه هم در منطقهء سنگلاخ بود که توسط یه سری از مسلمانها محافظت میشد. خود خندق هم در چندنقطه ، باریک بود و احتمال عبور از اونها وجود داشت که پیامبر برای اونها هم محافظ گذاشت . بااین حال یکبار عمروبن عبدود به همراه چندتای دیگه از خندق عبور کردند و هماورد علی ع شدند که داستان اون را انشالله فرداشب عرض میکنم. @tarikhbekhanim
نقشه جنگ احزاب @tarikhbekhanim
نبرد حضرت علی ع با عَمروبن عبدودّ @tarikhbekhanim
در محل خندق دور مدینه بعدها مساجدی ساخته شد که هنوز هم هست . مجموعه این مساجد به جامع الخندق معروفه. @tarikhbekhanim
باسلام نکاتی که در قسمت قبلی در مورد جنگ احزاب عرض شد ، خلاصه‌ای از هزار نکته این جنگ است و این جنگ حاوی تجربه‌های زیادی برای مسلمانان بود ، بطوریکه این جنگ پله ترقی مسلمانان شد و فراگیر شدن اسلام در حقیقت از این جنگ آغاز شد. عرض شد که بعضی از قسمتهای خندق باریکتر بود و پیامبر محافظان بیشتری برای این قسمتها گذاشته بود. یک روز عمروبن عبدودّ همراه با چند نفر دیگه از یکی از این قسمتهای باریک عبور کرد و اومد به سمت مسلمونا. قبلا خدمت شما گفتم که این کلمه عَمرو را با کلمه عُمَر اشتباه نگیرید و علاوه بر این یه وقت این کلمه را با تلفظ amro نخونید چرا که این واو ، ظاهریه و فقط برای جلوگیری از اشتباه شدن با عُمر گذاشته شد و لذا این کلمه به شکل amr خونده میشه. کلمهء وَدّ هم اسم یکی از بتهای معروف اون دوره بوده که این عمرو پسر عبدودّ بوده و شده عمروبن عبدودّ. خلاصه اینکه توی این جنگ عمرو بن عبدود، مردی که شجاعتش زبانزد بود و اون را با هزار سوار برابر می‌دونستند، همراه عده‌ای از تنگنای خندق گذشت. علی(ع) با چند تن از مسلمانان راه را بر اونها گرفتند. عمرو بن عبدود که در جنگ بدر زخمی شده و از شرکت در جنگ احد بازمونده بود، در این هنگام آماده جنگ بود و رجز می‌خوند و هماورد می‌خواست. حضرت علی(ع) برای جنگ با او به پاخاست، اما پیامبر(ص) به او دستور توقف داد تا شاید یکی دیگه بپاخیزد. مسلمانان دیگه از ترس عمرو و دلیران همراه او سکوت کردند و کسی از آنان برای مبارزه داوطلب نشد. چون این وضع به درازا کشید و عمرو مغرورانه هی ندای هل من مبارز سر میداد و مسلمانها بیشتر شرمنده میشدند، سر انجام با اذن پیامبر(ص) حضرت علی(ع) برای جنگ با عمرو آماده شد. پیامبر(ص) عمامه خود را برداشت و بر سر علی(ع) گذاشت. شمشیر خودش را هم به وی داد و او را روانه کرد بعضی منابع گفتند که علی ع با همون ذوالفقار خودش جنگید که اون موقع هنوز دولبه نشده بود. حضرت علی(ع) پیش تاخت و از عمرو خواست اسلام را بپذیرد یا از مبارزه منصرف شود. عمرو هر دو خواسته را رد کرد و قبول نکرد، حضرت علی ع به اون گفت که از اسب فرود بیا و مبارزه کن. عمرو پذیرفت. بعدش بین این دو جنگی سخت در گرفت و علی(ع) ضربه عمرو را با سپر دفع کرد. سپر یه کمی آسیب دید و ضربه عمرو به سر حضرت اصابت کرد و یه زخمی ایجاد کرد که این زخم تا پایان عمر روی سر حضرت بود. نقل شده که بعدها، ضربه ابن ملجم ملعون در مسجد کوفه روی همین زخم خورد. بعدش حضرت با ضربه‌ای پای عمرو را قطع کرد و وقتی عمرو به زمین خورد وی را به هلاکت رسوند و به دنبال این مسئله ، همراهان عمرو ، الفرار. علی(ع) در پی این پیروزی، تکبیر گفت و بعدش نوفل بن عبدالله را که در گذر از خندق گرفتار شده بود، در مبارزه‌ دیگه‌ای کشت و نزد پیامبر(ع) بازگشت. این مبارزه علی ع و آب‌دهان انداختن عمرو به صورت علی ع و خیلی مسائل حاشیه‌ای دیگه سرفصل یه ادبیات جدید در فارسی و عربی شد و اینقدر مهم بود که وقتی علی ع به جنگ میرفت پیامبر فرمود امروز تمام اسلام به مبارزه تمام کفر می‌رود. و بعد از جنگ ، پیامبر بارها و در جاهای مختلف فرمود که ضربت علی ع در روز خندق از عبادت جن و انس برتر بود. القصه ، این جنگ ۲۰ روز طول کشید و مشرکین توی این ۲۰ روز آواره بیابان بودند و چون فصل زمستان بود در شبهای سرد مدینه مشکل داشتند و تدارکاتی که با خودشون آورده بودند برای حداکثر یک هفته بود و لذا یک شب که هوا طوفانی شد و بساط اونها را به هم ریخت تصمیم گرفتند که برگردند و جنگ تموم شد. یکی از وقایع مهم این جنگ که در قسمت قبلی هم به اون اشاره کردم ، پیمان شکنی یهود بنی‌قریظه بود که علیرغم هم‌پیمانی با پیامبر به قریش هم قول همکاری دادند. این را انشالله فرداشب عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که یکی از وقایع سال ۵ هجری ، غزوه بنی‌قریظه است. وقوع این جنگ به دو دلیل بود که قبلا هم به اون اشاره کردم ۱.یهود بنی‌قریظه در سفر خود به مکه به مشرکین ، قول همکاری دادند و اصلا اینها بودند که مشرکین مکه را برای حمله به مدینه ، تشویق کردند. ۲.گفتیم که مدینه توسط یک هلال سنگلاخ احاطه شده بود و لذا دشمن فقط می‌تونست از شمال حمله کنه که سنگلاخ نداشت. این منطقه را خندق زدند و خیالشون راحت شد. حالا در جنوب مدینه که سنگلاخ بود چندتا گذر وجود داشت که پیامبر برای این گذرها هم نگهبان گذاشت. یکی از این گذرها محل زندگی یهود بنی‌قریظه بود. پیامبر به جای فرستادن نیروی محافظ ، یک اکیپ از بزرگان مدینه را فرستاد به قلعه بنی‌قریظه و پیمان اونها را متذکر شد تا از مدینه دفاع کنند و نگذارند که قریش از این گذر وارد مدینه بشه. بنی‌قریظه ، پیمان خودشون را منکر شدند و مسلمانها را تهدید کردند که چه میکنیم و چه. جنگ خندق شروع شد و پیامبر ۲۰۰ نفر محافظ را فقط برای جلوگیری از تهدید بنی‌قریظه در اون گذر گذاشت. بنی‌قریظه ترسوتر از اون بودند که با مسلمانها بجنگند اما بالاخره یه حمله‌ای کردند و البته شکست خوردند و به قلعه خودشون برگشتند. در هرحال در طول اون ۲۰ روز جنگ خندق مسلمانان همش نگران بودند که یه وقت يهوديها از پشت سر بهشون حمله نکنند. در طول جنگ ، اینها بجز همون یکبار دیگه حمله نکردند اما هی به قریشیها پیغام می‌فرستادند که شما حمله کنید ، ما از پشت سر هواتون را داریم☺️ بعد از جنگ و وقتیکه مسلمانان مطمئن شدند که کفار قريش به مکه برگشتند ، به امر پیامبر راه افتادند و قلعه‌های بنی قریظه را محاصره کردند. محاصره ۱۹ روز طول کشیدو یهودیها در طی این مدت ، مقاومت میکردند. بعدش دیگه دیدند چاره‌ای جز تسلیم ندارند و لذا تسلیم شدند و به پیامبر گفتند اجازه بده مثل بنی‌نضیر ،اسباب اثاثیه‌مون را جمع کنیم و بریم. پیامبر مخالفت کرد . بعد يهوديها گفتند اجازه بده یه حَکَم از مسلمانان انتخاب کنیم و هرچه اون گفت. پیامبر قبول کرد. يهوديها ، سعد بن معاذ را که از قدیم باهاش دوست بودند به عنوان حکم انتخاب کردند و فکر می‌کردند این سعد حتما به نفعشون رای میده. سعد هم رای داد به اینکه تمام مردهاشون کشته بشن و تمام زنان و بچه‌ها به اسارت در بیان. رای و حکمیت سعد بن معاذ پذیرفته شد و مردها همه گردن زده شدند که حدود ۸۰۰ نفر بودند. برخی مورخین معتقدند که فقط صاحبان سلاح که در جنگ شرکت کرده بودند کشته شدند و بقیه مردم برخی به قلعه خیبر پناه بردند و برخی کلا مهاجرت نمودند. بلافاصله بعد جنگ ، سعد بن معاذ که این حکمیت را کرده بود فوت کرد. خب این هم از غزوه بنی‌قریظه. در سال ۵ چندتا اتفاق دیگه هم افتاد یکی تولد حضرت زینب ع بود و دیگری واقعه افک که انشالله فرداشب میگم. @tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی. @dastanerfani داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی 📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم. @dastanerfani 🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود. @dastanerfani
باسلام کلمهء اِفک به معنی دروغ و تهمت است و این جریان مربوط به تهمتی است که منافقان مدینه به یکی از زنان مدینه و یا یکی از زنان پیامبر زدند. در مورد جریان افک ، خیلی خیلی اختلاف نظر هست و هم در بین علمای شیعه و هم در بین علمای اهل سنت در مورد اینکه این شخصی که به اون تهمت زده شده کیه ، تشتّت آراء هست. برخی معتقدند که این یه تهمت ناموسی بود که به عایشه زده شده ، برخی دیگه میگن این تهمت به ماریه قبطیه زده شده و بعضی هم میگن که به یکی از زنان بنی‌هاشم. برخی این حادثه را در اواخر عمر پیامبر میدونند و برخی هم در سال ۵ هجری و در جریان بازگشت از غزوه بنی‌المصطلق . به هرحال اگر ما بخواهیم راجع به اون توضیح بدیم ، هم بحث مرتبطی نیست و هم اینکه مجموعه‌ای از اختلاف نظرهاست. و لذا هدف بنده از ذکر این جریان ، بیان چند نکته است که خدمت شما عرض میکنم. یکی اینکه این جریان ، ساخته و پرداخته منافقان مدینه از جمله عبدالله ابن ابی و حسان بن ثابت (شاعر معروف) بود. قبلا هم عرض شد که اینها همیشه مایه ننگ اسلام و باعث تبدیل پیروزی‌ها به شکست بودند و به قول قرآن اینها از کفار بدتر هستند چرا که قرآن میفرماید که جایگاه آنها در جهنم از کفار پایین‌تره إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا بی‌تردید منافقان در پایین‌ترین طبقه از آتش‌اند، و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت. نساء - 145 عبدالله بن ابی که معرف حضور شما هست و قبلا راجع به این آقا صحبت شد که سرکرده و رئیس منافقان مدینه بود. این حسان بن ثابت هم همون شاعری بود که روز غدیر در مورد تصمیم پیامبر برای جانشینی علی ع یه شعر عالی سرود. بعد همین آقا در زمان پیامبر در هیچ جنگی شرکت نکرد. بعد از واقعه غدیر هم از طرفداران خلفای غاصب بود و بعد از قتل عثمان هم که مردم ریختند و با علی ع بیعت کردند این آقا بیعت نکرد و جزو طایفه عثمانیه شد که اینها عثمان را برتر از علی ع میدونستند. بزرگترین هنر این آقا هم فقط شعر گفتن بود. وقتی منافقین ، این شایعه و تهمت را منتشر کردند یک نوع بدبینی و ناامیدی در بین مسلمانان راه افتاد . این دقیقا همون جنگ نرم و القاء ناامیدی است که الان هم در جامعه و توسط منافقینی که متاسفانه ، سالها د مصدر امور بودند و خودشون مسبّب این اوضاع هستند داره انجام میشه. خلاصه اینکه جامعهء مدینه داشت ملتهب میشد که این آیه نازل شد: إِنَّ الَّذِينَ جَآءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ ۖ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ۚ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ به یقین كسانی كه آن تهمت [بزرگ‌] را [درباره یكی از همسران پیامبر به میان‌] آوردند، گروهی [هم‌دست و هم‌فكر] از [میان‌] خود شما بودند، آن را برای خود شرّی مپندارید، بلكه آن برای شما خیر است، برای هر مردی از آنان كیفری به اندازه گناهی است كه مرتكب شده، و آن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برایش عذابی بزرگ است. نور - 11 لَوْلَآ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَٰذَآ إِفْكٌ مُبِينٌ چرا مردان و زنان با ایمان‌ هنگامی كه آن تهمت بزرگ را شنیدند، [نسبت به كسی كه مانند خود آنان اهل ایمان بود] در باطن و قلب خود نیك اندیشی [و قضاوت عادلانه‌] نكردند و نگفتند: این تهمتی آشكار [از سوی منافقان‌] است؟! [كه می‌خواهند در میان اهل ایمان آشوب و بدبینی ایجاد كنند] نور - 12 خلاصه با نزول این آیه ، جامعه از التهاب دراومد و مسلمانان خوشحال شدند که این یه دروغ بوده. مورد بعدی اینه که برخی مفسرین معتقدند که این واقعه در راه بازگشت از غزوه بنی‌المصطلق بود. این غزوه یه جنگ کوچک بود که با قبیله بنی‌المصطلق صورت گرفت. اینها نزدیک مکه ساکن بودند و قشون آماده کرده بودند که به مدینه حمله کنند. خبر به پیامبر رسید و پیامبر هم قشون آماده کرده و با پیش‌دستی به اونها حمله کرد و اینها فرار کردند و اموالشون به دست مسلمونها افتاد . منافقینِ همراه پیامبر ، گذشته از آتش واقعه افک که روشن کردند ، تا میتونستند در طی همین جنگ ، موش‌دوونی کردند و در نهایت پس از همین جنگ بنی‌المصطلق بود که سوره منافقون نازل شد و حسابی به مذمت اینها پرداخت. اما برخورد پیامبر با اینها چه بود؟ هیچ . چرا که بزرگترین درد نظام اسلامی همینه که نمیشه با منافق ، برخورد کرد. نه پیامبر و نه ائمه بعد از ایشون ، مامور به باطن افراد نبودند و همینکه شخصی اعلام اسلام کرد باید اون را بپذیرند و مسلمون حسابش کنند ولو اینکه از باطن اون اطلاع کامل داشته باشند. این مهمترین تفاوت حکومت پیامبر و ائمه با حکومت امام زمان عج است.
چراکه امام زمان مامور به باطن افراد هم هست و دیگه در این حکومت کسی نمیتونه با منافق بازی خودش را در حکومت ، جا بده. مهمترین بخش از مبارزه با امام هم مبارزه با همین منافقینه و در دعای افتتاح می‌خونیم که اللّهُمَّ إنّا نَرغَبُ إلَيكَ في دَولَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الإِسلامَ وأهلَهُ وتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وأهلَهُ. خب انشالله فرداشب حوادث سال ۶ هجری را خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که با پایان یافتن سال ۵ هجری ، قدرت اسلام بر همگان آشکار شد و مشرکین متوجه شدند که دیگه قادر به مقاومت در مقابل این قدرت بزرگ نیستند.این اولین بار بود که در حجاز ، یک حکومت قدرتمند تشکیل می‌شد و قبل از اون ، زندگی به شکل قبیله‌ای و بر اساس یه سری قوانین محدود و درون سازمانی بود. البته در شمال و جنوب عربستان که جزء حجاز نبود (و حجاز به مناطق میانی عربستان گفته میشد) همیشه دولت‌های قدرتمند و قانونمندی وجود داشت اما در حجاز ، زندگی ، همیشه بدوی بود. القصه ، در سال ۶ هجری باز هم اتفاقاتی افتاد که قدرت و اعتبار حکومت اسلامی را بازهم بیشتر کرد. برخی از مهمترین این اتفاقات که توضیح خواهیم داد عبارتند از : بیعت رضوان و صلح حدیبیه ارسال نامه توسط پیامبر برای سران کشورها برای پذیرفتن اسلام جنگ ایران و روم و شکست ایران در جنگ نینوا قتل خسروپرویز و چند سریه کوچک دیگه هم در این سال اتفاق افتاد که خواهیم گفت. و اما داستان بیعت رضوان و صلح حدیبیه ، آن استکه پیامبر اسلام در سال ۶ هجری در خواب دید که به همراه مسلمانان ، به مکه و مسجدالحرام وارد شده و حج بجا آورده است. ولذا این رویا را برای مسلمین مطرح کرد و قرار شد که برای انجام حج عمره به سمت مکه حرکت کنند. برای اینکار پیامبر ، اعلان عمومی داد و مسئله را به اطلاع مهاجرین و انصار و قبائل تازه مسلمان دور و نزدیک رسانید و کاروان بزرگی تشکیل شد که به سمت مکه حرکت کرد. کاروان مسلمین خیلی بزرگ بود و تعدادی زن هم در بین آنها وجود داشت از جمله ام سلمه ، همسر پیامبر. گفته شده که تعداد مسلمانها در این سفر ۱۴۰۰ نفر بوده است. اینها به جز شمشیر در غلاف ، سلاح دیگری برنداشتند و هدف آنها از اول جنگ نبود و برای اینکه نشون بدهند که هدفشون جنگ نیست از اول لباس احرام پوشیدند و شترهایی را هم برای نحر تهیه کردند. القصه ، کاروان هنوز به محل احرام در نزدیکی مکه نرسیده بود که خبر رسید ، مشرکان مکه از حرکت مسلمانان مطّلع شده و قسم خورده‌اند که مانع ورود آنان به مکه شوند. قریش جنگجویان خود را در بَلْدَح در خارج مکه مستقر کردند و خالد بن ولید را با دویست سوار به مقابله مسلمانان فرستادند. این خالد بن ولید همون کسی است که در جنگ احد ، با قشون خود ، کوه عینین را دور زد و از پشت مسلمونها دراومد . رسول خدا با شنیدن این خبر، فرمود: «وای بر قریش که جنگ، آنان را نابود کرد.» و لذا پیامبر مسیر خود را عوض کرد و از بیراهه رفت تا به قشون قریش برخورد نکنه. قشون قریش یک دسته مجهز و ورزیده ۴۰ نفره آماده کرد که در بیراهه جلو پیامبر را بگیرند و اگر تونستند تعدادی از مسلمانان را اسیر کنند و به مکه بیارن. مسلمانان با تیزبینی پیامبر موفق شدند تمام این ۴۰ نفر را اسیر کنند . پیامبر دستور داد اینها را خلع سلاح کنند و به مکه برگردانند تا قریشیها بفهمند که مسلمانان قصد جنگ ندارند. به این افراد هم گفتند پیغام پیامبر را به قریش برسونید که ما هرجور شده ، عمره بجا میاریم و برمیگردیم. قریشیها مقاومت کردند و گفتند یا جنگ یا برگشت. پیامبر، عثمان(که خودش از بنی‌امیه و از اقوام ابوسفیان بود) را فرستاد پیش اونها که بازم مذاکره کنه و اجازه بگیره که مسلمانان عمره بجا بیارن و برگردند. عثمان رفت و یه دو روزی گروگان گرفته شد و مذاکراتش هم فایده نداشت ولی در بین مسلمانان شایع شد که عثمان کشته شده. اینجا دیگه پیامبر ، مماشات را کنار گذاشت و از اصحابش برای جنگ بیعت گرفت. به این بیعت که در زیر یه درخت بزرگ انجام شد گفتند بیعت رضوان یا بیعت شجره. خداوند در مورد این بیعت در قرآن در آیه ۱۸ سوره فتح میفرماید: لقد رضی اللّهُ عن المؤمنینَ اِذْ یبایعونَکَ تَحتَ الشجرة فَعَلِمَ ما فی قُلوبِهم فَأَنْزَلَ السَّکینة علیهم خداوند همانا از مؤمنان، هنگامی که با تو در زیر درخت بیعت کردند خشنود شد و دانست آنچه در دل آنهاست، پس آرامش را برآنان فرو فرستاد. خلاصه بعد از این قضیه عثمان را آزادش کردند و اومد پیش مسلمانها. اینجا دیگه جریان بیعت برای جنگ منتفی شد و قریش یک هیئتی را به سرپرستی سهیل بن عَمرو فرستادند برای مذاکره. پیامبر چون به فواید این صلح آگاه بود، انعطاف زیادی نشون داد که موجب انتقاد و خشم برخی از صحابه شد و حتی سخنان درشت و سؤالات طعنه‌آمیزی در مورد پیامبر از اونها شنیده می‌شد. نمونه‌ای از انعطاف پیامبر، قبول درخواست سهیل‌ بن عمرو بود مبنی بر حذف «بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم» از ابتدای صلح‌نامه و نوشتن «باسمک‌اللهم» به‌جای اون، و نیز حذف عنوان رسول‌اللّه بعد از نام آن حضرت و نوشتن «محمد بن عبداللّه» به‌جای اون.
اگه یادتون باشه قبلا گفتم که اعراب جاهلی در ابتدای نامه‌هاشون می‌نوشتند بسمک‌اللهم. مسلمانان هم تا مدتی همین را می‌نوشتند و بعدها با نزول سوره نمل که حاوی نامه حضرت سلیمان به بلقیس بود دیگه از عبارت بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم استفاده کردند. القصه ، این پیمان به صلح حُدیبیه معروف شد و حاوی مفاد زیر بود: ۱)ده سال میان طرفین صلح برقرار گردد تا مردم در امنیت و آرامش زندگی کنند. ۲) مسلمانان آن سال بدون زیارت خانه خدا به مدینه بازگردند و سال بعد برای به جا آوردن عمره وارد مکه شوند، مشروط بر اینکه جز سلاح مسافر، سلاحی به همراه نداشته باشند و بیش از سه روز در مکه اقامت نکنند، قریش نیز در این مدت شهر را ترک خواهند کرد. ۳) مسلمانان متعهد شدند افرادی را که از مکه به مدینه می‌گریزند، به مکه بازگردانند، اما طرف مقابل چنین تعهدی نسبت به فراریان مدینه نداشت. ۴) سایر قبایل در هم‌پیمانی با قریش و مسلمانان آزاد و مختار باشند. خب انشالله بقیه بماند برای قسمت بعدی. @tarikhbekhanim
باسلام اگر مفاد قرارداد صلح حدیبیه را بخوانید متوجه می‌شوید که کاملا یکطرفه و ظالمانه بوده است. اما پیامبر اسلام چونکه می‌دانست نتیجه نهایی ، بسیار خوب و درخشانه ، قرارداد را امضاء کرد. قرارداد با املای سهیل بن عمرو نوشته شد و کاتب اون ، علی ع بود. در مورد اینکه چرا پیامبر خودش مطالب را ننوشت ، نظرات مختلفی داده شده. برخی بر این باورند که اصولا پیامبر در طول عمر خود مطلبی ننوشت و امّی بودن خود را تا پایان حفظ کرد. برخی از مفسرین معتقدند اصلا پیامبر ، امّی نبود و این کلمه به معنای اهل مکه بودن است (یعنی اهل امّ‌القری) و معتقدند پیامبر اسلام قدرت نوشتن داشت اما برای خودش کاتب می‌گرفت. در این مورد بازهم نظرات دیگری هم هست. والله اعلم. القصه ، مشرکین با خوشحالی به مکه برگشتند و از اینکه توانسته بودند از بجا آوردن حج توسط مسلمین جلوگیری کنند خیلی خوشحال بودند. ببینید اینها همون کسانی بودند که می‌خواستند اسلام را ریشه‌کن کنند و از انجام هیچکاری فروگذار نکردند و مسلمانان را هیچ حساب میکردند اما حالا بااین یه پیروزی کوچیک در پوست خودشون نمی‌گنجیدند . اینها همه عبرت است و همین الان در زمانه فعلی هم این مسئله را در جنگ بین حق و باطل در دنیا میبینیم و صدالبته همیشه و در طول تاریخ همین‌طور بوده. خلاصه اینکه بعضی از مسلمانان به پیامبر اعتراض کردند که چرا زیر بار این صلحنامه رفتند. بعضی به پیامبر تیکه انداختند. بعضی حتی از فرمان پیامبر مبنی بر ذبح شترها و خروج از احرام سرپیچی کردند و از همینجا بود که کم‌کم ، قبح کارشون ریخت و بعدها ، مرتب از فرامین پیامبر سرپیچی میکردند که در قسمتهای بعدی خواهیم گفت. بنده تعجب می‌کنم که بعضی‌ها می‌گویند مگر می‌شود مسلمین فرمان پیامبر در غدیرخم را شنیده باشند و بعد زیر بیعت خودشون زده باشند و آن قضایای سقیفه را هم بوجود آورده باشند؟ اینها داستان پیمان‌شکنیها و نافرمانیهای برخی از اصحاب را در همان زمان حیات پیامبر نخوانده و نشنیده‌اند و یااینکه نمی‌خواهند باور کنند. بیماری نفاق هیچگاه در مدینه از بین نرفت و فقط از افرادی به افراد دیگر منتقل میشد. القصه ، پیامبر و اصحابش به مدینه بازگشتند و قرار شد که طبق عهدنامه صلح حدیبیه ، سال آینده برای انجام عمرهء قضا ، به مکه بروند و سه روز در اونجا بمونند. در ارتباط با داستان صلح حدیبیه ، سوره فتح نازل شد و مژده فتح مکه را داد. در حالیکه خیلی از افراد عادی فکر می‌کنند سوره فتح در سال فتح مکه نازل شده و این اشتباه است. این سوره در مسیر بازگشت به مدینه نازل شد. البته تعدادی از مورخین و مفسرین ، نزول این سوره را به فتح خیبر هم نسبت داده‌اند. اندکی بعد از امضای پیمان صلح حدیبیه ،یکی از مردم مکه به نام ابوبصیر که مسلمان شده بود، به مدینه هجرت کرد و طبق پیمان حدیبیه به مردم مکه تسلیم شد، اما او در بین راه از چنگ محافظان خود گریخت و در نقطه‌ای که بر سر کاروان قریش به شام است موضع گرفت. 😁 بعدش کم‌کم عده‌ای از مسلمانان مکه به اون پیوستند و برای کاروان قریش خطر جدی پدید آوردند. قریشیها احساس خطر کردند و گفتند این دیگه چه کاری بود آخه؟ و بعدش از پیامبر خواستند تا اون افراد را به مدینه راه بدهد تا حداقل ، کاروانهاشون آسیب نبینند. بااین ترتیب بند مربوط به استرداد یک طرفه فراریان به درخواست قریش لغو شد😂 صلح حدیبیه را یکی از عوامل مهم زمینه‌ساز گسترش دعوت اسلام به سراسر جزیرة العرب دونسته اند. به طوری که از آغاز پیمان صلح تا نقض آن (۲۲ ماه)، تعداد کسائی که به اسلام گرویدند، بیش از کل تعداد مسلمانان تا آن زمان بود و حتی برخی بزرگان قریش، مانند عمروعاص و خالد بن ولید، در همین دوران به اسلام گرویدند.😊😊 همچنین گفته شده که آرامش حاصل از صلح حدیبیه سبب شد که پیامبر به سرزمین‌های خارجی هم توجه کنه و در سال هفتم، پادشاهان و سران ممالک اطراف را نیز به اسلام دعوت بنماید. انشالله در قسمت بعدی راجع به سایر وقایع سال ۶ هجری صحبت خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام سایر حوادث سال ۶ هجری عبارتند از ارسال نامه به سران کشورهای بزرگ آن دوره مبنی بر قبول اسلام ، شکست ایران از روم شرقی در جنگ نینوا و قتل خسروپرویز. بسیاری از منابع ، این وقایع را جزء سال ۶ هجری دانسته‌اند. اما با توجه به اینکه تمام اینها بعد از صلح حدیبیه بوده و صلح حدیبیه هم اواخر سال ۶ انجام شده ، از نظر بنده بعیده که اینها در سال ۶ باشه و حداقلش اینه که در اوائل سال ۷ رخ داده. حالا با این فرض که اینها در سال ۷ باشه پس ما اینها را خدمت شما توضیح میدیم و بعدش وقایع سال ۷ را هم جداگانه شروع خواهیم کرد. پیامبر اسلام نامه‌هایی برای سران چندکشور مهم آن زمان فرستاد از جمله برای «هرقل» امپراتور روم شرقی، «خسروپرویز» شاهنشاه ایران، «نجاشی»پادشاه حبشه؛ «مُقُوقس» حاکم مصر؛ «هَوذَه بن علی» حاکم یمامه و «حارث بن ابی شمر» حاکم غسّان ارسال کرد. این هِرَقل ، معرّب کلمه هراکلیوس یا هراکلیتوس هست که در اون زمان ،امپراطور روم شرقی بود که ما قبلا به میزان کافی راجع به روم شرقی خدمت شما توضیح دادیم. خسروپرویز هم پادشاه ایران بود که عرب‌ها به اون میگفتند کسری. کلمه کسری یا کسرا ، معرب کلمه خسرو است و از اواخر دوره ساسانی ، پادشاهان را با پیشوند خسرو صدا میکردند مثل خسرو انوشیروان و خسروپرویز. مقوقس هم حاکم مصر بود که خودش به نیابت از روم شرقی بر مصر حکومت می‌کرد. این نجاشی هم که پیامبر برای اون نامه نوشت همون نجاشی است که مسلمانان را پناه داد و روابط حسنه‌ای با پیامبر داشت. خود این نجاشی هم به نیابت از روم شرقی بر حبشه حکومت می‌کرد. ‌مضامین نامه‌ها تقریبا یکسان بود و مثلا نامه به هراکلیوس به این شرح بود : به نام خداوند بخشاینده مهربان. از محمد رسول خدا به قیصر بزرگ روم، سلام برکسی باد که هدایت را پیروی کند. اکنون تو را به سوی اسلام دعوت می‌کنم، دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانی و خداوند دوباره به تو پاداش دهد، برای ایمان به عیسی و سپس به محمد. اگر رویگردان شدی، گناه پیروانت بر تو خواهد بود.» در این بین فقط نامه به نجاشی ، متفاوت بود و پیامبر در این نامه بیشتر ، احوالپرسی و بشارت داده بود چرا که قبلا نامه‌های محبت‌آمیزی بین آن دو رد و بدل شده بود. نجاشی به قولی بلافاصله به پیامبر ایمان آورد ولی ایمان خودش را از نصارای حبشه پنهان می‌کرد. نجاشی جواب نامه را داد و همراه با هدایای زیادی برای پیامبر فرستاد . بقیه اونها محترمانه جواب نامه را دادند و رسالت پیامبر را تایید کردند و هدایایی هم فرستادند ولی ایمان نیاوردند از جمله هراکلیوس که اقرار به رسالت پیغمبر اسلام کرد ولی در نهایت ایمان نیاورد. در این بین فقط خسروپرویز پادشاه ایران بود که با خشونت تمام نامه پیامبر را پاره کرد و به پادشاه یمن که دست‌نشانده حکومت ایران بود، دستور داد‏ درباره این مرد مدعی پیغمبری که به خود جرأت داده که به او نامه‏ بنویسه و نام خود را قبل از نام او بنویسه، تحقیق کنه و عنداللزوم اون را نزد خسرو بفرسته. ولی هنوز فرستادگان پادشاه یمن در مدینه بودند که خسرو سقوط کرد و شکمش به دست پسرش دریده شد. رسول اکرم قضیه را به فرستادگان پادشاه‏ یمن اطلاع داد، آنها با حیرت تمام خبر را برای پادشاه یمن بردند و پس‏ از چندی معلوم شد که قضیه همون بوده که رسول اکرم خبر داده . خود پادشاه یمن و عده زیادی از یمنی‌ها بعد از این جریان مسلمان شدند و همراه‏ اونها گروه زیادی از ایرانیان مقیم یمن نیز اسلام اختیار کردند. قبل از این جریانات خسرو در جنگ نینوا از روم شرقی شکست خورده بود در حالیکه تا چندسال قبلش همیشه خسرو بر روم شرقی غلبه داشت و وسعت ایران را تا مدیترانه رسونده بود بطوریکه هیچکدوم از سلاطین ساسانی ، اینقدر پیشرفت نکرده بودند. القصه ، این جنگ نینوا ، اوضاع را عوض کرد و خسرو شکست خورد و البته زیر بار صلحنامه با روم شرقی هم نمیرفت تا اینکه پسرش شیرویه ، خسرو را کشت و خودش جانشین اون شد و بلافاصله با روم شرقی صلح کرد. پیش‌بینی شکست ایران از روم ، چندسال قبلش که خسروپرویز ، فاتح بود توسط قرآن و قبل از هجرت انجام شده بود و آیات ابتدایی سوره روم که مکی هست در همین مورده. خلاصه خبر قتل خسرو از طریق وحی به پیامبر رسید و پیامبر خبرش را به فرستادگان یمنی داد. فرستادگان یمنی تعجب کردند که پیامبر می‌فرماید( خسرو دیشب کشته شده.) خب اگه دیشب کشته شده چطور خبرش به این‌جا رسیده؟ اینجا بود که دیگه ایمان آوردند و حتی باذان ، حاکم یمن ، با شنیدن این خبر ، سر از اطاعت شیرویه پیچید و از همین زمان ، یمن جزئی از حجاز شد و دیگه دست‌نشانده ایران نبود. باذان طی یک نامه به پیامبر ، اسلام آوردن خودش را اعلام کرد و حتی بعضی مورخین میگن که به مدینه اومد و پیامبر را از نزدیک زیارت کرد و لذا جزو صحابه حساب میشه. الله اعلم. خب انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
حوادث سال ۷ هجری باسلام در سال ۷ هجری چند واقعه به شرح ذیل اتفاق افتاد: ۱. غزوه خیبر ۲. واقعه عمره القضا که گفتیم قضای عمره سال قبل بود که نیت کرده بودند و محرِم شده بودند ولی موفق به انجام اون نشده بودند. ۳. معجزه ردّالشمس ۴. توسعه مسجدالنبی واما داستان جنگ خیبر از اینجا شروع شد که قبلا عرض کردم تعدادی از یهودیان بنی‌نضیر و بنی‌قریظه پس از شکست به قلعه خیبر پناه بردند و اونجا را کانون فتنه‌گری کردند. یهودیان مدینه بعد از چندتا جنگی که پیامبر با بعضی از قبایل اونها کرد ، مطیع مدینه شدند و سعی می‌کردند دیگه فتنه‌گری نکنند. اما یهود خیبر مرتب با مکه ارتباط داشتند و پول به مشرکین می‌دادند تا به مدینه حمله کنند. در زمینه جنگ نرم ، کار به جایی رسید که به سجده کردن به بتهای قریش هم پرداختند و دوباره قول‌های رنگ و وارنگ دادند که اگه یه مدینه حمله کنید ما به شما کمک میکنیم. پیامبر چندین بار، هیئتهایی را فرستاد و باآنها اتمام حجت کرد و حتی چند برخورد نظامی کوچیک هم رخ داد و اینها دست از دسیسه‌چینی برنداشتند. در نهایت قشون پیامبر به فرماندهی خود حضرت ، به طرف خیبر حرکت کرد و خیبر را محاصره کرد. این قلعه خیبر خیلی بزرگ و مستحکم و تو در تو بود . یعنی به قولی ۷ لایه دیوار محافظتی داشت و محل اون هم در ۱۶۰ کیلومتری مدینه در سر راه مدینه یه شام بود و هنوز هم بقایای اون موجوده. شمار رزمندگان اسلام حدود ۱۴۰۰ نفر بود که ۲۰ نفر زن هم برای مداوای مجروحین و به اصطلاح به عنوان امدادگر اومده بودند و یکی از نکات جالب این جنگ این بود که حدود ۱۰ نفر از یهودیان مدینه هم در لشکر پیامبر شرکت کرده بودند تا به جنگ خیبریان بروند. این را البته منابع تاریخی نوشته‌اند اما با توجه به سابقه‌ای که از یهود مدینه داریم ، بعیده که این گزارش درست باشه. والله اعلم. القصه پیامبر ، قلعه خیبر را محاصره کرد و یهودی‌ها به جای اینکه از قلعه خارج شوند و بجنگند ، در پناه قلعه قرار گرفتند. یه اصل تجربی توی جنگها هست و اونم اینه که تقریبا در ۹۵ درصد موارد ، کسی که به جای جنگیدن ، خودش را در قلعه محصور میکنه و به استحکامات خودش متکی میشه ، در نهایت شکست میخوره. یه اصل دیگه هم اینه که بهترین و مهمترین نوع دفاع حمله است و کسی که فقط موضع دفاعی بگیره بعیده پیروز بشه. این اشتباهی بود که يهوديها هر دفعه مرتکب می‌شدند و هر دفعه هم شکست می‌خوردند و علت اون ترس از جنگ بود. يهوديها علیرغم اینکه خیلی لاف شجاعت و جنگاوری میزدند و می‌زنند اما اتفاقا خیلی ترسو هستند و معمولا در پناه قلعه‌ها قرار می‌گیرند. خلاصه اینکه قلعه‌های به هم پیوسته یهود یکی یکی فتح شد و اوج مقاومت یهود در قلعه قموص بود که مستحکمترین اونها محسوب می‌شد. این قلعه قموص ، همون قلعه‌ای هست که درب بزرگ و محکمی داشت و علی ع اون را از جا کند. روایت شده که مردی در کنار این درب به مبارزه با علی ع اومد و ضربه‌ای حواله حضرت کرد که سپر از دست علی ع افتاد. لذا علی دست در پاشنه درب برده و درب را از جا کند و اون را سپر خودش قرار داد. بعد از اون به قلعه نطاه رسیدند که آذوقه و تجهیزات جنگی يهوديها در اون قرار داشت . سه روز هم این قلعه را محاصره کردند و در نهایت این قلعه هم فتح شد. بعد از اون به قلعه نزار رسیدند که دیگه آخرین قلعه بود و پیامبر ۱۴ روز اون را محاصره کرد و با استفاده از منجنیق ، يهوديها را به ستوه آوردند و در نهایت يهوديها تسلیم شدند و جنگ تمام شد. بعضی از يهوديها نزد پیامبر اومدند و مسلمان شدند. بعضی‌هاشون با پیامبر قرارداد صلح بستند که در قلعه بمانند و به زراعت ادامه بدهند و نیمی از محصول سالانه را به مدینه بفرستند. برخی هم اموال و سلاحهای خودشون را گذاشتند و به شام مهاجرت کردند. تعداد کشته‌های یهود در این جنگ حدود ۹۰ نفر بود و شهدای اسلام هم حدود ۱۸ نفر. خب در مورد این جنگ چندتا نکته هست که باید خدمت شما عرض کنم. یکی اینکه مسئله کندن درب قلعه توسط علی ع ، نه تنها مشهور شیعه و سنی است بلکه در بین تواریخ غیرمسلمانان هم مشهور و متواتر هست و این داستان بعدها توسط همون يهوديها که به شام مهاجرت کردند در کتاب‌ها وارد شد و به اروپا رفت. علی ع خودش در این رابطه می‌فرماید که : وَ اَللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ وَ لَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةٍ. بخدا سوگند که درب قلعه خیبر را با قدرت جسمی فتح نکردم بلکه به قدرت الهی بود. پس اگر شک و شبهه‌ای در این رابطه و در قدرت جسمانی یک انسان هست باید اون را به معجزه تلقی کرد وگرنه هرکسی می‌داند که اینکار از عهده یک انسان عادی بر نمی‌آید.
نکته بعدی اینکه یکی از مناطق خیلی سرسبز و پرمحصول اطراف قلعه خیبر ، باغ بزرگ فدک بود که این ملک به طور کامل به پیامبر رسید و پیامبر هم اون را به حضرت فاطمه بخشید و بعدا راجع به اون صحبت خواهیم کرد. نکته بعدی ، بحث غذای مسمومی بود که یک یهودیه برای پیامبر آورد و برخی از تواریخ معتقدند پیامبر پس از خوردن کمی از این غذا ، مریض شد و در نهایت همین غذا بعدها موجب شهادت پیامبر شد. نکته آخر هم این استکه در این جنگ یکی از پهلوانان معروف یهودی هم به دست علی ع به درک واصل شد که مرحب یهودی نام داشت و شما میتونید رزم مرحب با علی ع را در این کلیپ که البته از نظر بنده خوب هم ساخته نشده ببینید: https://www.aparat.com/v/eYqgF @tarikhbekhanim
آثار باقیمانده از قلعه خیبر و نخلستانهای اطراف اون که شامل فدک نیز می‌شود. @tarikhbekhanim
این هم آثار قلعه بنی‌نضیر در اطراف مدینه @tarikhbekhanim
آثار قلعه بنی‌قریظه در اطراف مدینه @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که کشته شدگان جنگ خیبر کمتر از صدنفر بودند. این یک نکته اساسی و قابل توجه برای کسانی هست که معتقدند اسلام به زور شمشیر پیشرفت کرد. از زمانی که پیامبر اسلام وارد مدینه شد و حکومت تشکیل داد تا زمان فوت پیامبر ، تعداد کشته‌های جبهه مقابل اسلام در غزوات و سریه‌ها حدود ۱۳۰۶ نفر بوده که حدود ۸۰۰ نفر آنها در جنگ با یهود بنی‌قریظه بوده‌اند که قبلا عرض شد که برخی مورخین کشته‌های بنی‌قریظه را واقعی نمی‌دانند و ساخته پرداخته یهود می‌دانند. یعنی در اینکه در جنگ با یهود بنی‌قریظه اصلا قتل عامی صورت گرفته یا نه ، هزار اما و اگر هست و برخی مورخین معتقدند عدد ۸۰۰ نفر ، مربوط به کسانی است که قرار بود کشته بشوند ولی تعداد زیادی از اونها مسلمان شدند و از مرگ نجات یافتند و تعدادی هم بخشیده شده و مهاجرت کردند. حتی اگر فرض کنیم تمام اون ۸۰۰ نفر ، کشته شده باشند تعداد کل کشته‌ها در ده سال حکومت پیامبر در مدینه حدود ۱۳۰۶ نفر بوده که عدد بسیار کمی است. آقایانی که اسلام را دین شمشیر می‌دانند، نگاهی به آمار کشته‌های جنگهای خودشان بیندازند که سلاطین آنها به هر شهری می‌رسیدند قتل‌عام میکردند و کوچک و بزرگ و پیر و جوان و پسر و دختر و زن و مرد را از دم تیغ می‌گذراندند. مضافا براینکه رفتار پیامبر اسلام و مسلمانان با اسراء و زخمی‌ها اصلا قابل قیاس با هیچ مکتبی نیست و علاوه بر این پیامبر اسلام همیشه در حال تبادل پیک برای بستن قرارداد بین مدینه و قبائل حجاز بود تا بدون جنگ و خونریزی به اسلام روی آورند و فقط در صورتیکه به کاروان‌های مسلمین یا به خود و خانواده‌شان آسیبی میزدند و یا دسیسه‌چینی و نقض عهد میکردند و یااینکه رسما به جنگ مسلمانان می‌آمدند می‌جنگید. این سیره حکمرانی اصلا قابل قیاس با هیچکدام از حکومت‌های دیگر نبوده و متاسفانه برخی تاریخهای ساختگی و حتی فیلم‌هایی مثل محمدرسول‌الله ساختهء مصطفی عقاد ، بر روی جنگهای پیامبر متمرکز شده و به تعدی و حملات مشرکین نپرداخته‌اند. یکی از نکات جالب همین فیلم محمدرسول‌الله این استکه اولا آقای هارولد باک ، تهیه کننده این فیلم ، یهودی بوده و مقادیر زیادی برای ساخت آن هزینه کرده و از بازیگران خیلی مشهوری مثل آنتونی کوئین برای این فیلم استفاده کرده ، اما یکی از جنگهای پیامبر با یهودیان را به تصویر نکشیده در حالیکه بیش از ۵۰ درصد جنگهای پیامبر با یهودیان بوده.😳 اینها همه از مصادیق جنگ شناختی است که شبهات زیادی را در ذهن جوانان ما ایجاد می‌کند و تصویر خشونت‌ و جنگ‌طلبی در ذهن آنها القا می‌کند تا جوان ناآگاه و بی‌مطالعه ما بیاید و بگوید که العیاذ بالله ، پیامبر شما یک قاتل و جنگ‌طلب و کشورگشایی بوده است. القصه در سال ۷ هجری معجزه ردّالشمس هم اتفاق افتاد که بدین شرح است: روزی پیامبر، علی(ع) را در پی انجام کاری فرستاد. زمانی که او بازگشت، وقت نماز عصر بود. پیامبر که اطلاع نداشت که علی ع نماز عصر خود را نخوانده است، سر خود را بر روی پای وی قرار داد. در همون هنگام، وحی الهی نازل شد و پیامبر مشغول دریافت وحی شد. این امر تا زمانی که نزدیک بود خورشید غروب کنه ادامه داشت. وقتی که دریافت وحی به اتمام رسید، پیامبر از علی ع پرسید که آیا نماز عصر را خوانده است؟ وقتی علی بن ابی‌طالب در پاسخ گفت که به خاطر اینکه سر شما بر روی پای من بود و من نتوانستم شما را بیدار کنم، پیامبر نیز از خداوند خواست که آفتاب را برگرداند تا علی(ع) نماز عصر خود را بخواند. در این هنگام، خورشید به‌اندازه‌ای به عقب برگشت که وقت فضیلت نماز عصر شد و حضرت نماز خود را خواند.» این واقعه در اکثر منابع روایی شیعی و سنی نقل شده است. در مکان این واقعه در شهر مدینه مسجدی بنا شد که به مسجد رد الشمس معروف است. خب حالا ایرادی که بیان می‌شه اینه که چرا گزارش مفصلی در تاریخ نداریم که مردم بازگشت خورشید را دیده باشند و نقل کرده باشند. در جواب گفته می‌شه که بازگشت یا توقف خورشید برای خواندن نماز عصر جزئی بوده است و این مقدار توقف یا بازگشت برای کسی که دقت بر حرکت خورشید در اون لحظه نداشته ملموس نبوده. این یکی از معجزات پیامبر اسلام است که در حق علی ع انجام شد و منحصر به ایشون بوده. اتفاق آخر هم توسعه مسجدالنبی بود که در اواخر سال ۷ اتفاق افتاد و بعلت اینکه تعداد مسلمانها خیلی زیاد شده بود اینکار لازم شد. لذا مسجد را توسعه دادند و آن را از ناحیه طول و عرض - هر کدام - به 100 ذرع رسوندند. خلاصه اینکه در این مرحله شکل و چهار چوبه مسجد تغییر کرد؛ یعنی طول هر ضلع به صد متر رسید و بصورت مربّع دراومد.
البته شکل اصلی اون تغییری نکرد، زیرا در مرحله اوّل که از سنگ و خشت خام و تنه درخت خرما و شاخه های آن تشکیل شده بود در مرحله بعد نیز از همین مواد و وسائل استفاده شد، ولی نحوه چیدن دیوارها تغییر کرد بدین نحو که خشت ها را بصورت جفت درکنار یکدیگر و سپس هر دو را مخالف دوتای دیگر - عمودی و افقی - قرار دادند. بعدها در زمان عمر و عثمان هم ، مسجدالنبی توسعه یافت که در جای خودش خدمت شما توضیح میدم. انشالله وقایع سال ۸ را در قسمت بعدی عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام اهم وقایع سال ۸ هجری عبارتند از : جنگ موته فتح مکه جنگ حُنین و تعدادی وفات و تولد افراد مهم که خدمت شما عرض خواهم کرد. و اما در مورد جنگ موته باید خدمت شما عرض کنم که این جنگ یک سریه بود. یعنی فرماندهی اون جنگ را خود پیامبر در دست نداشت بلکه یک لشکر را به فرماندهی سه نفر از مسلمانان راهی جنگ کرد و این جنگ بزرگترین سریه بعداز هجرت بود. این جنگ بین سپاه اسلام و بخشی از مناطق تحت نفوذ امپراطوری روم شرقی رخ داد و در منطقه‌ای بنام موته در شمال مدینه در کنار بحرالمیت و حدود ۶۰۰ کیلومتری مدینه بود. فرماندهی سپاه اسلام در این جنگ، به ترتیب بر عهده جعفر بن ابی طالب( برادر بزرگتر علی ع )، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه بود که هر سه فرمانده شهید شدند. مسلمانان پس از شهادت سه فرمانده خود و به دلیل اینکه تعداد سپاهیان روم بسیار بیشتر از سپاه مسلمانان بود، با هدایت خالد بن ولید به مدینه عقب‌نشینی کردند. داستان این جنگ به همان نامه‌نگاریهای پیامبر برمی‌گردد. پیامبر توسط پیک، نامه‌ای را برای فرماندار بُصری ارسال کرد. پیک پیامبر وقتی به منطقه غسّان رسید دستگیر شد و بدون هیچ دلیلی به دستور حاکم غسان اعدام شد. در حالیکه این پیک اولا به بُصری میرفت و نه غسان. یعنی وسط راه این بیچارهء بی‌تقصیر را گرفتند و کشتند. ثانیا در همه جا ، پیک مصونیت دارد و دستگیری و اعدام پیک در حقیقت اعلام جنگ به فرستندهء پیک هست. غسّانی‌ها از قدیم مسیحی بودند و منطقه زندگی اونها هم جزئی از روم شرقی حساب میشد. خبر اعدام پیک به پیامبر رسید. لذا پیامبر یک قشون ۳۰۰۰ نفری تهیه کرد و به جنگ غسانیها فرستاد و سه تا فرمانده هم برای اونها برگزید. اول جعفربن ابیطالب و اگر اون شهید شد ، زید بن حارثه که پسرخوانده پیامبر بود و اگر اون هم شهید شد ، عبدالله بن رواحه. بعدش پیامبر برای این قشون و فرماندهان این قشون سخنرانی کرد و شرط و شروطی برای جنگ گذاشت که این شرط و شروط از نظر حقوقی خیلی مهمه و من عین این سخنرانی را برای شما می‌آورم که ببینید هرچه اسلام قوی‌تر و مستحکم‌تر میشد ، رحمت پیامبر بر دشمن بیشتر می‌شد و دلسوزی و حرص او برای هدایت افراد بیشتر می‌شد. پیامبر اسلام در اینجا فرمود: با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با کسی که به خدا کفر می‌ورزد بجنگید و پیمان‌شکنی و خیانت نکنید و بچه‌ها را به قتل نرسانید. و هنگامی که با دشمن مواجه می‌شوی، آنها را به یکی از این امور دعوت کن که اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیر و از آنها دست بکش. آنها را به اسلام دعوت کن که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کن و آنها را رها کن. سپس آنها را دعوت کن که به دار المهاجرین (مدینه و اطراف آن) مهاجرت کنند که اگر قبول کردند، در سود و زیان مهاجرین شریک هستند؛ امّا اگر اسلام را پذیرفتند و در همان خانه و کاشانه خود باقی ماندند به آنها اطلاع بده که همانند أعراب مسلمان هستند و حکم خدا بر آنها جاری می‌شود و چیزی از خراج و غنیمت به آنها نمی‌رسد؛ مگر آنکه در کنار مسلمین به جهاد بپردازند. اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کن. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیر و دست از ایشان بردار. و اگر این را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواه و با آنها بجنگ و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و آنها درخواست کردند که بر طبق حکم خدا در مورد آنها عمل کنی، این را نپذیر و بلکه آنها را بر طبق حکم خودت امان بده؛ زیرا نمی‌دانی که آیا به حکم خدا در مورد آنها دست می‌یابی یا نه. و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و درخواست نمودند که آنها را در ذمه خدا و رسولش قرار دهی از آنها نپذیر و بلکه آنها را در ذمه خودت و پدرت و اصحابت قرار بده؛ زیرا اگر که ذمه شما و پدرانتان را بشکنند برای شما بهتر از این است که ذمه خدا و رسولش را بشکنند. «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را می‌بینید که در صومعه‌ها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را می‌بینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید... و اصلا زنان و بچه‌ها و پیرمردان را نکشید و نخل‌ها را به آتش نکشید و درخت‌ها را قطع نکنید و خانه‌ها را خراب نکنید». القصه قشون اسلام به منطقه رفت و غسانی‌ها از قبایل مختلف، حسابی برای جنگ آماده شده و از دولت روم هم کمک گرفته بودند. ذکر شده که عدد لشکر دشمن ، حدود ۱۰۰ هزار نفر بود. صبح روز جنگ ، جعفربن ابیطالب به شهادت رسید و زیدبن حارثه فرمانده لشکر اسلام شد. او هم مقاتله جانانه‌ای کرد و شهید شد و عبدالله بن رواحه فرمانده شد. او هم شهید شد و فاصله شهادت این سه فرمانده زیاد نبود.