eitaa logo
تاریخ و سیاست
3.6هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
23 ویدیو
12 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نبرد حضرت علی ع با عَمروبن عبدودّ @tarikhbekhanim
در محل خندق دور مدینه بعدها مساجدی ساخته شد که هنوز هم هست . مجموعه این مساجد به جامع الخندق معروفه. @tarikhbekhanim
باسلام نکاتی که در قسمت قبلی در مورد جنگ احزاب عرض شد ، خلاصه‌ای از هزار نکته این جنگ است و این جنگ حاوی تجربه‌های زیادی برای مسلمانان بود ، بطوریکه این جنگ پله ترقی مسلمانان شد و فراگیر شدن اسلام در حقیقت از این جنگ آغاز شد. عرض شد که بعضی از قسمتهای خندق باریکتر بود و پیامبر محافظان بیشتری برای این قسمتها گذاشته بود. یک روز عمروبن عبدودّ همراه با چند نفر دیگه از یکی از این قسمتهای باریک عبور کرد و اومد به سمت مسلمونا. قبلا خدمت شما گفتم که این کلمه عَمرو را با کلمه عُمَر اشتباه نگیرید و علاوه بر این یه وقت این کلمه را با تلفظ amro نخونید چرا که این واو ، ظاهریه و فقط برای جلوگیری از اشتباه شدن با عُمر گذاشته شد و لذا این کلمه به شکل amr خونده میشه. کلمهء وَدّ هم اسم یکی از بتهای معروف اون دوره بوده که این عمرو پسر عبدودّ بوده و شده عمروبن عبدودّ. خلاصه اینکه توی این جنگ عمرو بن عبدود، مردی که شجاعتش زبانزد بود و اون را با هزار سوار برابر می‌دونستند، همراه عده‌ای از تنگنای خندق گذشت. علی(ع) با چند تن از مسلمانان راه را بر اونها گرفتند. عمرو بن عبدود که در جنگ بدر زخمی شده و از شرکت در جنگ احد بازمونده بود، در این هنگام آماده جنگ بود و رجز می‌خوند و هماورد می‌خواست. حضرت علی(ع) برای جنگ با او به پاخاست، اما پیامبر(ص) به او دستور توقف داد تا شاید یکی دیگه بپاخیزد. مسلمانان دیگه از ترس عمرو و دلیران همراه او سکوت کردند و کسی از آنان برای مبارزه داوطلب نشد. چون این وضع به درازا کشید و عمرو مغرورانه هی ندای هل من مبارز سر میداد و مسلمانها بیشتر شرمنده میشدند، سر انجام با اذن پیامبر(ص) حضرت علی(ع) برای جنگ با عمرو آماده شد. پیامبر(ص) عمامه خود را برداشت و بر سر علی(ع) گذاشت. شمشیر خودش را هم به وی داد و او را روانه کرد بعضی منابع گفتند که علی ع با همون ذوالفقار خودش جنگید که اون موقع هنوز دولبه نشده بود. حضرت علی(ع) پیش تاخت و از عمرو خواست اسلام را بپذیرد یا از مبارزه منصرف شود. عمرو هر دو خواسته را رد کرد و قبول نکرد، حضرت علی ع به اون گفت که از اسب فرود بیا و مبارزه کن. عمرو پذیرفت. بعدش بین این دو جنگی سخت در گرفت و علی(ع) ضربه عمرو را با سپر دفع کرد. سپر یه کمی آسیب دید و ضربه عمرو به سر حضرت اصابت کرد و یه زخمی ایجاد کرد که این زخم تا پایان عمر روی سر حضرت بود. نقل شده که بعدها، ضربه ابن ملجم ملعون در مسجد کوفه روی همین زخم خورد. بعدش حضرت با ضربه‌ای پای عمرو را قطع کرد و وقتی عمرو به زمین خورد وی را به هلاکت رسوند و به دنبال این مسئله ، همراهان عمرو ، الفرار. علی(ع) در پی این پیروزی، تکبیر گفت و بعدش نوفل بن عبدالله را که در گذر از خندق گرفتار شده بود، در مبارزه‌ دیگه‌ای کشت و نزد پیامبر(ع) بازگشت. این مبارزه علی ع و آب‌دهان انداختن عمرو به صورت علی ع و خیلی مسائل حاشیه‌ای دیگه سرفصل یه ادبیات جدید در فارسی و عربی شد و اینقدر مهم بود که وقتی علی ع به جنگ میرفت پیامبر فرمود امروز تمام اسلام به مبارزه تمام کفر می‌رود. و بعد از جنگ ، پیامبر بارها و در جاهای مختلف فرمود که ضربت علی ع در روز خندق از عبادت جن و انس برتر بود. القصه ، این جنگ ۲۰ روز طول کشید و مشرکین توی این ۲۰ روز آواره بیابان بودند و چون فصل زمستان بود در شبهای سرد مدینه مشکل داشتند و تدارکاتی که با خودشون آورده بودند برای حداکثر یک هفته بود و لذا یک شب که هوا طوفانی شد و بساط اونها را به هم ریخت تصمیم گرفتند که برگردند و جنگ تموم شد. یکی از وقایع مهم این جنگ که در قسمت قبلی هم به اون اشاره کردم ، پیمان شکنی یهود بنی‌قریظه بود که علیرغم هم‌پیمانی با پیامبر به قریش هم قول همکاری دادند. این را انشالله فرداشب عرض میکنم. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که یکی از وقایع سال ۵ هجری ، غزوه بنی‌قریظه است. وقوع این جنگ به دو دلیل بود که قبلا هم به اون اشاره کردم ۱.یهود بنی‌قریظه در سفر خود به مکه به مشرکین ، قول همکاری دادند و اصلا اینها بودند که مشرکین مکه را برای حمله به مدینه ، تشویق کردند. ۲.گفتیم که مدینه توسط یک هلال سنگلاخ احاطه شده بود و لذا دشمن فقط می‌تونست از شمال حمله کنه که سنگلاخ نداشت. این منطقه را خندق زدند و خیالشون راحت شد. حالا در جنوب مدینه که سنگلاخ بود چندتا گذر وجود داشت که پیامبر برای این گذرها هم نگهبان گذاشت. یکی از این گذرها محل زندگی یهود بنی‌قریظه بود. پیامبر به جای فرستادن نیروی محافظ ، یک اکیپ از بزرگان مدینه را فرستاد به قلعه بنی‌قریظه و پیمان اونها را متذکر شد تا از مدینه دفاع کنند و نگذارند که قریش از این گذر وارد مدینه بشه. بنی‌قریظه ، پیمان خودشون را منکر شدند و مسلمانها را تهدید کردند که چه میکنیم و چه. جنگ خندق شروع شد و پیامبر ۲۰۰ نفر محافظ را فقط برای جلوگیری از تهدید بنی‌قریظه در اون گذر گذاشت. بنی‌قریظه ترسوتر از اون بودند که با مسلمانها بجنگند اما بالاخره یه حمله‌ای کردند و البته شکست خوردند و به قلعه خودشون برگشتند. در هرحال در طول اون ۲۰ روز جنگ خندق مسلمانان همش نگران بودند که یه وقت يهوديها از پشت سر بهشون حمله نکنند. در طول جنگ ، اینها بجز همون یکبار دیگه حمله نکردند اما هی به قریشیها پیغام می‌فرستادند که شما حمله کنید ، ما از پشت سر هواتون را داریم☺️ بعد از جنگ و وقتیکه مسلمانان مطمئن شدند که کفار قريش به مکه برگشتند ، به امر پیامبر راه افتادند و قلعه‌های بنی قریظه را محاصره کردند. محاصره ۱۹ روز طول کشیدو یهودیها در طی این مدت ، مقاومت میکردند. بعدش دیگه دیدند چاره‌ای جز تسلیم ندارند و لذا تسلیم شدند و به پیامبر گفتند اجازه بده مثل بنی‌نضیر ،اسباب اثاثیه‌مون را جمع کنیم و بریم. پیامبر مخالفت کرد . بعد يهوديها گفتند اجازه بده یه حَکَم از مسلمانان انتخاب کنیم و هرچه اون گفت. پیامبر قبول کرد. يهوديها ، سعد بن معاذ را که از قدیم باهاش دوست بودند به عنوان حکم انتخاب کردند و فکر می‌کردند این سعد حتما به نفعشون رای میده. سعد هم رای داد به اینکه تمام مردهاشون کشته بشن و تمام زنان و بچه‌ها به اسارت در بیان. رای و حکمیت سعد بن معاذ پذیرفته شد و مردها همه گردن زده شدند که حدود ۸۰۰ نفر بودند. برخی مورخین معتقدند که فقط صاحبان سلاح که در جنگ شرکت کرده بودند کشته شدند و بقیه مردم برخی به قلعه خیبر پناه بردند و برخی کلا مهاجرت نمودند. بلافاصله بعد جنگ ، سعد بن معاذ که این حکمیت را کرده بود فوت کرد. خب این هم از غزوه بنی‌قریظه. در سال ۵ چندتا اتفاق دیگه هم افتاد یکی تولد حضرت زینب ع بود و دیگری واقعه افک که انشالله فرداشب میگم. @tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی. @dastanerfani داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی 📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم. @dastanerfani 🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود. @dastanerfani
باسلام کلمهء اِفک به معنی دروغ و تهمت است و این جریان مربوط به تهمتی است که منافقان مدینه به یکی از زنان مدینه و یا یکی از زنان پیامبر زدند. در مورد جریان افک ، خیلی خیلی اختلاف نظر هست و هم در بین علمای شیعه و هم در بین علمای اهل سنت در مورد اینکه این شخصی که به اون تهمت زده شده کیه ، تشتّت آراء هست. برخی معتقدند که این یه تهمت ناموسی بود که به عایشه زده شده ، برخی دیگه میگن این تهمت به ماریه قبطیه زده شده و بعضی هم میگن که به یکی از زنان بنی‌هاشم. برخی این حادثه را در اواخر عمر پیامبر میدونند و برخی هم در سال ۵ هجری و در جریان بازگشت از غزوه بنی‌المصطلق . به هرحال اگر ما بخواهیم راجع به اون توضیح بدیم ، هم بحث مرتبطی نیست و هم اینکه مجموعه‌ای از اختلاف نظرهاست. و لذا هدف بنده از ذکر این جریان ، بیان چند نکته است که خدمت شما عرض میکنم. یکی اینکه این جریان ، ساخته و پرداخته منافقان مدینه از جمله عبدالله ابن ابی و حسان بن ثابت (شاعر معروف) بود. قبلا هم عرض شد که اینها همیشه مایه ننگ اسلام و باعث تبدیل پیروزی‌ها به شکست بودند و به قول قرآن اینها از کفار بدتر هستند چرا که قرآن میفرماید که جایگاه آنها در جهنم از کفار پایین‌تره إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا بی‌تردید منافقان در پایین‌ترین طبقه از آتش‌اند، و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت. نساء - 145 عبدالله بن ابی که معرف حضور شما هست و قبلا راجع به این آقا صحبت شد که سرکرده و رئیس منافقان مدینه بود. این حسان بن ثابت هم همون شاعری بود که روز غدیر در مورد تصمیم پیامبر برای جانشینی علی ع یه شعر عالی سرود. بعد همین آقا در زمان پیامبر در هیچ جنگی شرکت نکرد. بعد از واقعه غدیر هم از طرفداران خلفای غاصب بود و بعد از قتل عثمان هم که مردم ریختند و با علی ع بیعت کردند این آقا بیعت نکرد و جزو طایفه عثمانیه شد که اینها عثمان را برتر از علی ع میدونستند. بزرگترین هنر این آقا هم فقط شعر گفتن بود. وقتی منافقین ، این شایعه و تهمت را منتشر کردند یک نوع بدبینی و ناامیدی در بین مسلمانان راه افتاد . این دقیقا همون جنگ نرم و القاء ناامیدی است که الان هم در جامعه و توسط منافقینی که متاسفانه ، سالها د مصدر امور بودند و خودشون مسبّب این اوضاع هستند داره انجام میشه. خلاصه اینکه جامعهء مدینه داشت ملتهب میشد که این آیه نازل شد: إِنَّ الَّذِينَ جَآءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ۚ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ ۖ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۚ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ۚ وَالَّذِي تَوَلَّىٰ كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ به یقین كسانی كه آن تهمت [بزرگ‌] را [درباره یكی از همسران پیامبر به میان‌] آوردند، گروهی [هم‌دست و هم‌فكر] از [میان‌] خود شما بودند، آن را برای خود شرّی مپندارید، بلكه آن برای شما خیر است، برای هر مردی از آنان كیفری به اندازه گناهی است كه مرتكب شده، و آن كس كه بخش عمده آن را بر عهده گرفته است، برایش عذابی بزرگ است. نور - 11 لَوْلَآ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَٰذَآ إِفْكٌ مُبِينٌ چرا مردان و زنان با ایمان‌ هنگامی كه آن تهمت بزرگ را شنیدند، [نسبت به كسی كه مانند خود آنان اهل ایمان بود] در باطن و قلب خود نیك اندیشی [و قضاوت عادلانه‌] نكردند و نگفتند: این تهمتی آشكار [از سوی منافقان‌] است؟! [كه می‌خواهند در میان اهل ایمان آشوب و بدبینی ایجاد كنند] نور - 12 خلاصه با نزول این آیه ، جامعه از التهاب دراومد و مسلمانان خوشحال شدند که این یه دروغ بوده. مورد بعدی اینه که برخی مفسرین معتقدند که این واقعه در راه بازگشت از غزوه بنی‌المصطلق بود. این غزوه یه جنگ کوچک بود که با قبیله بنی‌المصطلق صورت گرفت. اینها نزدیک مکه ساکن بودند و قشون آماده کرده بودند که به مدینه حمله کنند. خبر به پیامبر رسید و پیامبر هم قشون آماده کرده و با پیش‌دستی به اونها حمله کرد و اینها فرار کردند و اموالشون به دست مسلمونها افتاد . منافقینِ همراه پیامبر ، گذشته از آتش واقعه افک که روشن کردند ، تا میتونستند در طی همین جنگ ، موش‌دوونی کردند و در نهایت پس از همین جنگ بنی‌المصطلق بود که سوره منافقون نازل شد و حسابی به مذمت اینها پرداخت. اما برخورد پیامبر با اینها چه بود؟ هیچ . چرا که بزرگترین درد نظام اسلامی همینه که نمیشه با منافق ، برخورد کرد. نه پیامبر و نه ائمه بعد از ایشون ، مامور به باطن افراد نبودند و همینکه شخصی اعلام اسلام کرد باید اون را بپذیرند و مسلمون حسابش کنند ولو اینکه از باطن اون اطلاع کامل داشته باشند. این مهمترین تفاوت حکومت پیامبر و ائمه با حکومت امام زمان عج است.
چراکه امام زمان مامور به باطن افراد هم هست و دیگه در این حکومت کسی نمیتونه با منافق بازی خودش را در حکومت ، جا بده. مهمترین بخش از مبارزه با امام هم مبارزه با همین منافقینه و در دعای افتتاح می‌خونیم که اللّهُمَّ إنّا نَرغَبُ إلَيكَ في دَولَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الإِسلامَ وأهلَهُ وتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وأهلَهُ. خب انشالله فرداشب حوادث سال ۶ هجری را خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که با پایان یافتن سال ۵ هجری ، قدرت اسلام بر همگان آشکار شد و مشرکین متوجه شدند که دیگه قادر به مقاومت در مقابل این قدرت بزرگ نیستند.این اولین بار بود که در حجاز ، یک حکومت قدرتمند تشکیل می‌شد و قبل از اون ، زندگی به شکل قبیله‌ای و بر اساس یه سری قوانین محدود و درون سازمانی بود. البته در شمال و جنوب عربستان که جزء حجاز نبود (و حجاز به مناطق میانی عربستان گفته میشد) همیشه دولت‌های قدرتمند و قانونمندی وجود داشت اما در حجاز ، زندگی ، همیشه بدوی بود. القصه ، در سال ۶ هجری باز هم اتفاقاتی افتاد که قدرت و اعتبار حکومت اسلامی را بازهم بیشتر کرد. برخی از مهمترین این اتفاقات که توضیح خواهیم داد عبارتند از : بیعت رضوان و صلح حدیبیه ارسال نامه توسط پیامبر برای سران کشورها برای پذیرفتن اسلام جنگ ایران و روم و شکست ایران در جنگ نینوا قتل خسروپرویز و چند سریه کوچک دیگه هم در این سال اتفاق افتاد که خواهیم گفت. و اما داستان بیعت رضوان و صلح حدیبیه ، آن استکه پیامبر اسلام در سال ۶ هجری در خواب دید که به همراه مسلمانان ، به مکه و مسجدالحرام وارد شده و حج بجا آورده است. ولذا این رویا را برای مسلمین مطرح کرد و قرار شد که برای انجام حج عمره به سمت مکه حرکت کنند. برای اینکار پیامبر ، اعلان عمومی داد و مسئله را به اطلاع مهاجرین و انصار و قبائل تازه مسلمان دور و نزدیک رسانید و کاروان بزرگی تشکیل شد که به سمت مکه حرکت کرد. کاروان مسلمین خیلی بزرگ بود و تعدادی زن هم در بین آنها وجود داشت از جمله ام سلمه ، همسر پیامبر. گفته شده که تعداد مسلمانها در این سفر ۱۴۰۰ نفر بوده است. اینها به جز شمشیر در غلاف ، سلاح دیگری برنداشتند و هدف آنها از اول جنگ نبود و برای اینکه نشون بدهند که هدفشون جنگ نیست از اول لباس احرام پوشیدند و شترهایی را هم برای نحر تهیه کردند. القصه ، کاروان هنوز به محل احرام در نزدیکی مکه نرسیده بود که خبر رسید ، مشرکان مکه از حرکت مسلمانان مطّلع شده و قسم خورده‌اند که مانع ورود آنان به مکه شوند. قریش جنگجویان خود را در بَلْدَح در خارج مکه مستقر کردند و خالد بن ولید را با دویست سوار به مقابله مسلمانان فرستادند. این خالد بن ولید همون کسی است که در جنگ احد ، با قشون خود ، کوه عینین را دور زد و از پشت مسلمونها دراومد . رسول خدا با شنیدن این خبر، فرمود: «وای بر قریش که جنگ، آنان را نابود کرد.» و لذا پیامبر مسیر خود را عوض کرد و از بیراهه رفت تا به قشون قریش برخورد نکنه. قشون قریش یک دسته مجهز و ورزیده ۴۰ نفره آماده کرد که در بیراهه جلو پیامبر را بگیرند و اگر تونستند تعدادی از مسلمانان را اسیر کنند و به مکه بیارن. مسلمانان با تیزبینی پیامبر موفق شدند تمام این ۴۰ نفر را اسیر کنند . پیامبر دستور داد اینها را خلع سلاح کنند و به مکه برگردانند تا قریشیها بفهمند که مسلمانان قصد جنگ ندارند. به این افراد هم گفتند پیغام پیامبر را به قریش برسونید که ما هرجور شده ، عمره بجا میاریم و برمیگردیم. قریشیها مقاومت کردند و گفتند یا جنگ یا برگشت. پیامبر، عثمان(که خودش از بنی‌امیه و از اقوام ابوسفیان بود) را فرستاد پیش اونها که بازم مذاکره کنه و اجازه بگیره که مسلمانان عمره بجا بیارن و برگردند. عثمان رفت و یه دو روزی گروگان گرفته شد و مذاکراتش هم فایده نداشت ولی در بین مسلمانان شایع شد که عثمان کشته شده. اینجا دیگه پیامبر ، مماشات را کنار گذاشت و از اصحابش برای جنگ بیعت گرفت. به این بیعت که در زیر یه درخت بزرگ انجام شد گفتند بیعت رضوان یا بیعت شجره. خداوند در مورد این بیعت در قرآن در آیه ۱۸ سوره فتح میفرماید: لقد رضی اللّهُ عن المؤمنینَ اِذْ یبایعونَکَ تَحتَ الشجرة فَعَلِمَ ما فی قُلوبِهم فَأَنْزَلَ السَّکینة علیهم خداوند همانا از مؤمنان، هنگامی که با تو در زیر درخت بیعت کردند خشنود شد و دانست آنچه در دل آنهاست، پس آرامش را برآنان فرو فرستاد. خلاصه بعد از این قضیه عثمان را آزادش کردند و اومد پیش مسلمانها. اینجا دیگه جریان بیعت برای جنگ منتفی شد و قریش یک هیئتی را به سرپرستی سهیل بن عَمرو فرستادند برای مذاکره. پیامبر چون به فواید این صلح آگاه بود، انعطاف زیادی نشون داد که موجب انتقاد و خشم برخی از صحابه شد و حتی سخنان درشت و سؤالات طعنه‌آمیزی در مورد پیامبر از اونها شنیده می‌شد. نمونه‌ای از انعطاف پیامبر، قبول درخواست سهیل‌ بن عمرو بود مبنی بر حذف «بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم» از ابتدای صلح‌نامه و نوشتن «باسمک‌اللهم» به‌جای اون، و نیز حذف عنوان رسول‌اللّه بعد از نام آن حضرت و نوشتن «محمد بن عبداللّه» به‌جای اون.
اگه یادتون باشه قبلا گفتم که اعراب جاهلی در ابتدای نامه‌هاشون می‌نوشتند بسمک‌اللهم. مسلمانان هم تا مدتی همین را می‌نوشتند و بعدها با نزول سوره نمل که حاوی نامه حضرت سلیمان به بلقیس بود دیگه از عبارت بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم استفاده کردند. القصه ، این پیمان به صلح حُدیبیه معروف شد و حاوی مفاد زیر بود: ۱)ده سال میان طرفین صلح برقرار گردد تا مردم در امنیت و آرامش زندگی کنند. ۲) مسلمانان آن سال بدون زیارت خانه خدا به مدینه بازگردند و سال بعد برای به جا آوردن عمره وارد مکه شوند، مشروط بر اینکه جز سلاح مسافر، سلاحی به همراه نداشته باشند و بیش از سه روز در مکه اقامت نکنند، قریش نیز در این مدت شهر را ترک خواهند کرد. ۳) مسلمانان متعهد شدند افرادی را که از مکه به مدینه می‌گریزند، به مکه بازگردانند، اما طرف مقابل چنین تعهدی نسبت به فراریان مدینه نداشت. ۴) سایر قبایل در هم‌پیمانی با قریش و مسلمانان آزاد و مختار باشند. خب انشالله بقیه بماند برای قسمت بعدی. @tarikhbekhanim
باسلام اگر مفاد قرارداد صلح حدیبیه را بخوانید متوجه می‌شوید که کاملا یکطرفه و ظالمانه بوده است. اما پیامبر اسلام چونکه می‌دانست نتیجه نهایی ، بسیار خوب و درخشانه ، قرارداد را امضاء کرد. قرارداد با املای سهیل بن عمرو نوشته شد و کاتب اون ، علی ع بود. در مورد اینکه چرا پیامبر خودش مطالب را ننوشت ، نظرات مختلفی داده شده. برخی بر این باورند که اصولا پیامبر در طول عمر خود مطلبی ننوشت و امّی بودن خود را تا پایان حفظ کرد. برخی از مفسرین معتقدند اصلا پیامبر ، امّی نبود و این کلمه به معنای اهل مکه بودن است (یعنی اهل امّ‌القری) و معتقدند پیامبر اسلام قدرت نوشتن داشت اما برای خودش کاتب می‌گرفت. در این مورد بازهم نظرات دیگری هم هست. والله اعلم. القصه ، مشرکین با خوشحالی به مکه برگشتند و از اینکه توانسته بودند از بجا آوردن حج توسط مسلمین جلوگیری کنند خیلی خوشحال بودند. ببینید اینها همون کسانی بودند که می‌خواستند اسلام را ریشه‌کن کنند و از انجام هیچکاری فروگذار نکردند و مسلمانان را هیچ حساب میکردند اما حالا بااین یه پیروزی کوچیک در پوست خودشون نمی‌گنجیدند . اینها همه عبرت است و همین الان در زمانه فعلی هم این مسئله را در جنگ بین حق و باطل در دنیا میبینیم و صدالبته همیشه و در طول تاریخ همین‌طور بوده. خلاصه اینکه بعضی از مسلمانان به پیامبر اعتراض کردند که چرا زیر بار این صلحنامه رفتند. بعضی به پیامبر تیکه انداختند. بعضی حتی از فرمان پیامبر مبنی بر ذبح شترها و خروج از احرام سرپیچی کردند و از همینجا بود که کم‌کم ، قبح کارشون ریخت و بعدها ، مرتب از فرامین پیامبر سرپیچی میکردند که در قسمتهای بعدی خواهیم گفت. بنده تعجب می‌کنم که بعضی‌ها می‌گویند مگر می‌شود مسلمین فرمان پیامبر در غدیرخم را شنیده باشند و بعد زیر بیعت خودشون زده باشند و آن قضایای سقیفه را هم بوجود آورده باشند؟ اینها داستان پیمان‌شکنیها و نافرمانیهای برخی از اصحاب را در همان زمان حیات پیامبر نخوانده و نشنیده‌اند و یااینکه نمی‌خواهند باور کنند. بیماری نفاق هیچگاه در مدینه از بین نرفت و فقط از افرادی به افراد دیگر منتقل میشد. القصه ، پیامبر و اصحابش به مدینه بازگشتند و قرار شد که طبق عهدنامه صلح حدیبیه ، سال آینده برای انجام عمرهء قضا ، به مکه بروند و سه روز در اونجا بمونند. در ارتباط با داستان صلح حدیبیه ، سوره فتح نازل شد و مژده فتح مکه را داد. در حالیکه خیلی از افراد عادی فکر می‌کنند سوره فتح در سال فتح مکه نازل شده و این اشتباه است. این سوره در مسیر بازگشت به مدینه نازل شد. البته تعدادی از مورخین و مفسرین ، نزول این سوره را به فتح خیبر هم نسبت داده‌اند. اندکی بعد از امضای پیمان صلح حدیبیه ،یکی از مردم مکه به نام ابوبصیر که مسلمان شده بود، به مدینه هجرت کرد و طبق پیمان حدیبیه به مردم مکه تسلیم شد، اما او در بین راه از چنگ محافظان خود گریخت و در نقطه‌ای که بر سر کاروان قریش به شام است موضع گرفت. 😁 بعدش کم‌کم عده‌ای از مسلمانان مکه به اون پیوستند و برای کاروان قریش خطر جدی پدید آوردند. قریشیها احساس خطر کردند و گفتند این دیگه چه کاری بود آخه؟ و بعدش از پیامبر خواستند تا اون افراد را به مدینه راه بدهد تا حداقل ، کاروانهاشون آسیب نبینند. بااین ترتیب بند مربوط به استرداد یک طرفه فراریان به درخواست قریش لغو شد😂 صلح حدیبیه را یکی از عوامل مهم زمینه‌ساز گسترش دعوت اسلام به سراسر جزیرة العرب دونسته اند. به طوری که از آغاز پیمان صلح تا نقض آن (۲۲ ماه)، تعداد کسائی که به اسلام گرویدند، بیش از کل تعداد مسلمانان تا آن زمان بود و حتی برخی بزرگان قریش، مانند عمروعاص و خالد بن ولید، در همین دوران به اسلام گرویدند.😊😊 همچنین گفته شده که آرامش حاصل از صلح حدیبیه سبب شد که پیامبر به سرزمین‌های خارجی هم توجه کنه و در سال هفتم، پادشاهان و سران ممالک اطراف را نیز به اسلام دعوت بنماید. انشالله در قسمت بعدی راجع به سایر وقایع سال ۶ هجری صحبت خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام سایر حوادث سال ۶ هجری عبارتند از ارسال نامه به سران کشورهای بزرگ آن دوره مبنی بر قبول اسلام ، شکست ایران از روم شرقی در جنگ نینوا و قتل خسروپرویز. بسیاری از منابع ، این وقایع را جزء سال ۶ هجری دانسته‌اند. اما با توجه به اینکه تمام اینها بعد از صلح حدیبیه بوده و صلح حدیبیه هم اواخر سال ۶ انجام شده ، از نظر بنده بعیده که اینها در سال ۶ باشه و حداقلش اینه که در اوائل سال ۷ رخ داده. حالا با این فرض که اینها در سال ۷ باشه پس ما اینها را خدمت شما توضیح میدیم و بعدش وقایع سال ۷ را هم جداگانه شروع خواهیم کرد. پیامبر اسلام نامه‌هایی برای سران چندکشور مهم آن زمان فرستاد از جمله برای «هرقل» امپراتور روم شرقی، «خسروپرویز» شاهنشاه ایران، «نجاشی»پادشاه حبشه؛ «مُقُوقس» حاکم مصر؛ «هَوذَه بن علی» حاکم یمامه و «حارث بن ابی شمر» حاکم غسّان ارسال کرد. این هِرَقل ، معرّب کلمه هراکلیوس یا هراکلیتوس هست که در اون زمان ،امپراطور روم شرقی بود که ما قبلا به میزان کافی راجع به روم شرقی خدمت شما توضیح دادیم. خسروپرویز هم پادشاه ایران بود که عرب‌ها به اون میگفتند کسری. کلمه کسری یا کسرا ، معرب کلمه خسرو است و از اواخر دوره ساسانی ، پادشاهان را با پیشوند خسرو صدا میکردند مثل خسرو انوشیروان و خسروپرویز. مقوقس هم حاکم مصر بود که خودش به نیابت از روم شرقی بر مصر حکومت می‌کرد. این نجاشی هم که پیامبر برای اون نامه نوشت همون نجاشی است که مسلمانان را پناه داد و روابط حسنه‌ای با پیامبر داشت. خود این نجاشی هم به نیابت از روم شرقی بر حبشه حکومت می‌کرد. ‌مضامین نامه‌ها تقریبا یکسان بود و مثلا نامه به هراکلیوس به این شرح بود : به نام خداوند بخشاینده مهربان. از محمد رسول خدا به قیصر بزرگ روم، سلام برکسی باد که هدایت را پیروی کند. اکنون تو را به سوی اسلام دعوت می‌کنم، دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانی و خداوند دوباره به تو پاداش دهد، برای ایمان به عیسی و سپس به محمد. اگر رویگردان شدی، گناه پیروانت بر تو خواهد بود.» در این بین فقط نامه به نجاشی ، متفاوت بود و پیامبر در این نامه بیشتر ، احوالپرسی و بشارت داده بود چرا که قبلا نامه‌های محبت‌آمیزی بین آن دو رد و بدل شده بود. نجاشی به قولی بلافاصله به پیامبر ایمان آورد ولی ایمان خودش را از نصارای حبشه پنهان می‌کرد. نجاشی جواب نامه را داد و همراه با هدایای زیادی برای پیامبر فرستاد . بقیه اونها محترمانه جواب نامه را دادند و رسالت پیامبر را تایید کردند و هدایایی هم فرستادند ولی ایمان نیاوردند از جمله هراکلیوس که اقرار به رسالت پیغمبر اسلام کرد ولی در نهایت ایمان نیاورد. در این بین فقط خسروپرویز پادشاه ایران بود که با خشونت تمام نامه پیامبر را پاره کرد و به پادشاه یمن که دست‌نشانده حکومت ایران بود، دستور داد‏ درباره این مرد مدعی پیغمبری که به خود جرأت داده که به او نامه‏ بنویسه و نام خود را قبل از نام او بنویسه، تحقیق کنه و عنداللزوم اون را نزد خسرو بفرسته. ولی هنوز فرستادگان پادشاه یمن در مدینه بودند که خسرو سقوط کرد و شکمش به دست پسرش دریده شد. رسول اکرم قضیه را به فرستادگان پادشاه‏ یمن اطلاع داد، آنها با حیرت تمام خبر را برای پادشاه یمن بردند و پس‏ از چندی معلوم شد که قضیه همون بوده که رسول اکرم خبر داده . خود پادشاه یمن و عده زیادی از یمنی‌ها بعد از این جریان مسلمان شدند و همراه‏ اونها گروه زیادی از ایرانیان مقیم یمن نیز اسلام اختیار کردند. قبل از این جریانات خسرو در جنگ نینوا از روم شرقی شکست خورده بود در حالیکه تا چندسال قبلش همیشه خسرو بر روم شرقی غلبه داشت و وسعت ایران را تا مدیترانه رسونده بود بطوریکه هیچکدوم از سلاطین ساسانی ، اینقدر پیشرفت نکرده بودند. القصه ، این جنگ نینوا ، اوضاع را عوض کرد و خسرو شکست خورد و البته زیر بار صلحنامه با روم شرقی هم نمیرفت تا اینکه پسرش شیرویه ، خسرو را کشت و خودش جانشین اون شد و بلافاصله با روم شرقی صلح کرد. پیش‌بینی شکست ایران از روم ، چندسال قبلش که خسروپرویز ، فاتح بود توسط قرآن و قبل از هجرت انجام شده بود و آیات ابتدایی سوره روم که مکی هست در همین مورده. خلاصه خبر قتل خسرو از طریق وحی به پیامبر رسید و پیامبر خبرش را به فرستادگان یمنی داد. فرستادگان یمنی تعجب کردند که پیامبر می‌فرماید( خسرو دیشب کشته شده.) خب اگه دیشب کشته شده چطور خبرش به این‌جا رسیده؟ اینجا بود که دیگه ایمان آوردند و حتی باذان ، حاکم یمن ، با شنیدن این خبر ، سر از اطاعت شیرویه پیچید و از همین زمان ، یمن جزئی از حجاز شد و دیگه دست‌نشانده ایران نبود. باذان طی یک نامه به پیامبر ، اسلام آوردن خودش را اعلام کرد و حتی بعضی مورخین میگن که به مدینه اومد و پیامبر را از نزدیک زیارت کرد و لذا جزو صحابه حساب میشه. الله اعلم. خب انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
حوادث سال ۷ هجری باسلام در سال ۷ هجری چند واقعه به شرح ذیل اتفاق افتاد: ۱. غزوه خیبر ۲. واقعه عمره القضا که گفتیم قضای عمره سال قبل بود که نیت کرده بودند و محرِم شده بودند ولی موفق به انجام اون نشده بودند. ۳. معجزه ردّالشمس ۴. توسعه مسجدالنبی واما داستان جنگ خیبر از اینجا شروع شد که قبلا عرض کردم تعدادی از یهودیان بنی‌نضیر و بنی‌قریظه پس از شکست به قلعه خیبر پناه بردند و اونجا را کانون فتنه‌گری کردند. یهودیان مدینه بعد از چندتا جنگی که پیامبر با بعضی از قبایل اونها کرد ، مطیع مدینه شدند و سعی می‌کردند دیگه فتنه‌گری نکنند. اما یهود خیبر مرتب با مکه ارتباط داشتند و پول به مشرکین می‌دادند تا به مدینه حمله کنند. در زمینه جنگ نرم ، کار به جایی رسید که به سجده کردن به بتهای قریش هم پرداختند و دوباره قول‌های رنگ و وارنگ دادند که اگه یه مدینه حمله کنید ما به شما کمک میکنیم. پیامبر چندین بار، هیئتهایی را فرستاد و باآنها اتمام حجت کرد و حتی چند برخورد نظامی کوچیک هم رخ داد و اینها دست از دسیسه‌چینی برنداشتند. در نهایت قشون پیامبر به فرماندهی خود حضرت ، به طرف خیبر حرکت کرد و خیبر را محاصره کرد. این قلعه خیبر خیلی بزرگ و مستحکم و تو در تو بود . یعنی به قولی ۷ لایه دیوار محافظتی داشت و محل اون هم در ۱۶۰ کیلومتری مدینه در سر راه مدینه یه شام بود و هنوز هم بقایای اون موجوده. شمار رزمندگان اسلام حدود ۱۴۰۰ نفر بود که ۲۰ نفر زن هم برای مداوای مجروحین و به اصطلاح به عنوان امدادگر اومده بودند و یکی از نکات جالب این جنگ این بود که حدود ۱۰ نفر از یهودیان مدینه هم در لشکر پیامبر شرکت کرده بودند تا به جنگ خیبریان بروند. این را البته منابع تاریخی نوشته‌اند اما با توجه به سابقه‌ای که از یهود مدینه داریم ، بعیده که این گزارش درست باشه. والله اعلم. القصه پیامبر ، قلعه خیبر را محاصره کرد و یهودی‌ها به جای اینکه از قلعه خارج شوند و بجنگند ، در پناه قلعه قرار گرفتند. یه اصل تجربی توی جنگها هست و اونم اینه که تقریبا در ۹۵ درصد موارد ، کسی که به جای جنگیدن ، خودش را در قلعه محصور میکنه و به استحکامات خودش متکی میشه ، در نهایت شکست میخوره. یه اصل دیگه هم اینه که بهترین و مهمترین نوع دفاع حمله است و کسی که فقط موضع دفاعی بگیره بعیده پیروز بشه. این اشتباهی بود که يهوديها هر دفعه مرتکب می‌شدند و هر دفعه هم شکست می‌خوردند و علت اون ترس از جنگ بود. يهوديها علیرغم اینکه خیلی لاف شجاعت و جنگاوری میزدند و می‌زنند اما اتفاقا خیلی ترسو هستند و معمولا در پناه قلعه‌ها قرار می‌گیرند. خلاصه اینکه قلعه‌های به هم پیوسته یهود یکی یکی فتح شد و اوج مقاومت یهود در قلعه قموص بود که مستحکمترین اونها محسوب می‌شد. این قلعه قموص ، همون قلعه‌ای هست که درب بزرگ و محکمی داشت و علی ع اون را از جا کند. روایت شده که مردی در کنار این درب به مبارزه با علی ع اومد و ضربه‌ای حواله حضرت کرد که سپر از دست علی ع افتاد. لذا علی دست در پاشنه درب برده و درب را از جا کند و اون را سپر خودش قرار داد. بعد از اون به قلعه نطاه رسیدند که آذوقه و تجهیزات جنگی يهوديها در اون قرار داشت . سه روز هم این قلعه را محاصره کردند و در نهایت این قلعه هم فتح شد. بعد از اون به قلعه نزار رسیدند که دیگه آخرین قلعه بود و پیامبر ۱۴ روز اون را محاصره کرد و با استفاده از منجنیق ، يهوديها را به ستوه آوردند و در نهایت يهوديها تسلیم شدند و جنگ تمام شد. بعضی از يهوديها نزد پیامبر اومدند و مسلمان شدند. بعضی‌هاشون با پیامبر قرارداد صلح بستند که در قلعه بمانند و به زراعت ادامه بدهند و نیمی از محصول سالانه را به مدینه بفرستند. برخی هم اموال و سلاحهای خودشون را گذاشتند و به شام مهاجرت کردند. تعداد کشته‌های یهود در این جنگ حدود ۹۰ نفر بود و شهدای اسلام هم حدود ۱۸ نفر. خب در مورد این جنگ چندتا نکته هست که باید خدمت شما عرض کنم. یکی اینکه مسئله کندن درب قلعه توسط علی ع ، نه تنها مشهور شیعه و سنی است بلکه در بین تواریخ غیرمسلمانان هم مشهور و متواتر هست و این داستان بعدها توسط همون يهوديها که به شام مهاجرت کردند در کتاب‌ها وارد شد و به اروپا رفت. علی ع خودش در این رابطه می‌فرماید که : وَ اَللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ وَ لَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةٍ. بخدا سوگند که درب قلعه خیبر را با قدرت جسمی فتح نکردم بلکه به قدرت الهی بود. پس اگر شک و شبهه‌ای در این رابطه و در قدرت جسمانی یک انسان هست باید اون را به معجزه تلقی کرد وگرنه هرکسی می‌داند که اینکار از عهده یک انسان عادی بر نمی‌آید.
نکته بعدی اینکه یکی از مناطق خیلی سرسبز و پرمحصول اطراف قلعه خیبر ، باغ بزرگ فدک بود که این ملک به طور کامل به پیامبر رسید و پیامبر هم اون را به حضرت فاطمه بخشید و بعدا راجع به اون صحبت خواهیم کرد. نکته بعدی ، بحث غذای مسمومی بود که یک یهودیه برای پیامبر آورد و برخی از تواریخ معتقدند پیامبر پس از خوردن کمی از این غذا ، مریض شد و در نهایت همین غذا بعدها موجب شهادت پیامبر شد. نکته آخر هم این استکه در این جنگ یکی از پهلوانان معروف یهودی هم به دست علی ع به درک واصل شد که مرحب یهودی نام داشت و شما میتونید رزم مرحب با علی ع را در این کلیپ که البته از نظر بنده خوب هم ساخته نشده ببینید: https://www.aparat.com/v/eYqgF @tarikhbekhanim
آثار باقیمانده از قلعه خیبر و نخلستانهای اطراف اون که شامل فدک نیز می‌شود. @tarikhbekhanim
این هم آثار قلعه بنی‌نضیر در اطراف مدینه @tarikhbekhanim
آثار قلعه بنی‌قریظه در اطراف مدینه @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که کشته شدگان جنگ خیبر کمتر از صدنفر بودند. این یک نکته اساسی و قابل توجه برای کسانی هست که معتقدند اسلام به زور شمشیر پیشرفت کرد. از زمانی که پیامبر اسلام وارد مدینه شد و حکومت تشکیل داد تا زمان فوت پیامبر ، تعداد کشته‌های جبهه مقابل اسلام در غزوات و سریه‌ها حدود ۱۳۰۶ نفر بوده که حدود ۸۰۰ نفر آنها در جنگ با یهود بنی‌قریظه بوده‌اند که قبلا عرض شد که برخی مورخین کشته‌های بنی‌قریظه را واقعی نمی‌دانند و ساخته پرداخته یهود می‌دانند. یعنی در اینکه در جنگ با یهود بنی‌قریظه اصلا قتل عامی صورت گرفته یا نه ، هزار اما و اگر هست و برخی مورخین معتقدند عدد ۸۰۰ نفر ، مربوط به کسانی است که قرار بود کشته بشوند ولی تعداد زیادی از اونها مسلمان شدند و از مرگ نجات یافتند و تعدادی هم بخشیده شده و مهاجرت کردند. حتی اگر فرض کنیم تمام اون ۸۰۰ نفر ، کشته شده باشند تعداد کل کشته‌ها در ده سال حکومت پیامبر در مدینه حدود ۱۳۰۶ نفر بوده که عدد بسیار کمی است. آقایانی که اسلام را دین شمشیر می‌دانند، نگاهی به آمار کشته‌های جنگهای خودشان بیندازند که سلاطین آنها به هر شهری می‌رسیدند قتل‌عام میکردند و کوچک و بزرگ و پیر و جوان و پسر و دختر و زن و مرد را از دم تیغ می‌گذراندند. مضافا براینکه رفتار پیامبر اسلام و مسلمانان با اسراء و زخمی‌ها اصلا قابل قیاس با هیچ مکتبی نیست و علاوه بر این پیامبر اسلام همیشه در حال تبادل پیک برای بستن قرارداد بین مدینه و قبائل حجاز بود تا بدون جنگ و خونریزی به اسلام روی آورند و فقط در صورتیکه به کاروان‌های مسلمین یا به خود و خانواده‌شان آسیبی میزدند و یا دسیسه‌چینی و نقض عهد میکردند و یااینکه رسما به جنگ مسلمانان می‌آمدند می‌جنگید. این سیره حکمرانی اصلا قابل قیاس با هیچکدام از حکومت‌های دیگر نبوده و متاسفانه برخی تاریخهای ساختگی و حتی فیلم‌هایی مثل محمدرسول‌الله ساختهء مصطفی عقاد ، بر روی جنگهای پیامبر متمرکز شده و به تعدی و حملات مشرکین نپرداخته‌اند. یکی از نکات جالب همین فیلم محمدرسول‌الله این استکه اولا آقای هارولد باک ، تهیه کننده این فیلم ، یهودی بوده و مقادیر زیادی برای ساخت آن هزینه کرده و از بازیگران خیلی مشهوری مثل آنتونی کوئین برای این فیلم استفاده کرده ، اما یکی از جنگهای پیامبر با یهودیان را به تصویر نکشیده در حالیکه بیش از ۵۰ درصد جنگهای پیامبر با یهودیان بوده.😳 اینها همه از مصادیق جنگ شناختی است که شبهات زیادی را در ذهن جوانان ما ایجاد می‌کند و تصویر خشونت‌ و جنگ‌طلبی در ذهن آنها القا می‌کند تا جوان ناآگاه و بی‌مطالعه ما بیاید و بگوید که العیاذ بالله ، پیامبر شما یک قاتل و جنگ‌طلب و کشورگشایی بوده است. القصه در سال ۷ هجری معجزه ردّالشمس هم اتفاق افتاد که بدین شرح است: روزی پیامبر، علی(ع) را در پی انجام کاری فرستاد. زمانی که او بازگشت، وقت نماز عصر بود. پیامبر که اطلاع نداشت که علی ع نماز عصر خود را نخوانده است، سر خود را بر روی پای وی قرار داد. در همون هنگام، وحی الهی نازل شد و پیامبر مشغول دریافت وحی شد. این امر تا زمانی که نزدیک بود خورشید غروب کنه ادامه داشت. وقتی که دریافت وحی به اتمام رسید، پیامبر از علی ع پرسید که آیا نماز عصر را خوانده است؟ وقتی علی بن ابی‌طالب در پاسخ گفت که به خاطر اینکه سر شما بر روی پای من بود و من نتوانستم شما را بیدار کنم، پیامبر نیز از خداوند خواست که آفتاب را برگرداند تا علی(ع) نماز عصر خود را بخواند. در این هنگام، خورشید به‌اندازه‌ای به عقب برگشت که وقت فضیلت نماز عصر شد و حضرت نماز خود را خواند.» این واقعه در اکثر منابع روایی شیعی و سنی نقل شده است. در مکان این واقعه در شهر مدینه مسجدی بنا شد که به مسجد رد الشمس معروف است. خب حالا ایرادی که بیان می‌شه اینه که چرا گزارش مفصلی در تاریخ نداریم که مردم بازگشت خورشید را دیده باشند و نقل کرده باشند. در جواب گفته می‌شه که بازگشت یا توقف خورشید برای خواندن نماز عصر جزئی بوده است و این مقدار توقف یا بازگشت برای کسی که دقت بر حرکت خورشید در اون لحظه نداشته ملموس نبوده. این یکی از معجزات پیامبر اسلام است که در حق علی ع انجام شد و منحصر به ایشون بوده. اتفاق آخر هم توسعه مسجدالنبی بود که در اواخر سال ۷ اتفاق افتاد و بعلت اینکه تعداد مسلمانها خیلی زیاد شده بود اینکار لازم شد. لذا مسجد را توسعه دادند و آن را از ناحیه طول و عرض - هر کدام - به 100 ذرع رسوندند. خلاصه اینکه در این مرحله شکل و چهار چوبه مسجد تغییر کرد؛ یعنی طول هر ضلع به صد متر رسید و بصورت مربّع دراومد.
البته شکل اصلی اون تغییری نکرد، زیرا در مرحله اوّل که از سنگ و خشت خام و تنه درخت خرما و شاخه های آن تشکیل شده بود در مرحله بعد نیز از همین مواد و وسائل استفاده شد، ولی نحوه چیدن دیوارها تغییر کرد بدین نحو که خشت ها را بصورت جفت درکنار یکدیگر و سپس هر دو را مخالف دوتای دیگر - عمودی و افقی - قرار دادند. بعدها در زمان عمر و عثمان هم ، مسجدالنبی توسعه یافت که در جای خودش خدمت شما توضیح میدم. انشالله وقایع سال ۸ را در قسمت بعدی عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام اهم وقایع سال ۸ هجری عبارتند از : جنگ موته فتح مکه جنگ حُنین و تعدادی وفات و تولد افراد مهم که خدمت شما عرض خواهم کرد. و اما در مورد جنگ موته باید خدمت شما عرض کنم که این جنگ یک سریه بود. یعنی فرماندهی اون جنگ را خود پیامبر در دست نداشت بلکه یک لشکر را به فرماندهی سه نفر از مسلمانان راهی جنگ کرد و این جنگ بزرگترین سریه بعداز هجرت بود. این جنگ بین سپاه اسلام و بخشی از مناطق تحت نفوذ امپراطوری روم شرقی رخ داد و در منطقه‌ای بنام موته در شمال مدینه در کنار بحرالمیت و حدود ۶۰۰ کیلومتری مدینه بود. فرماندهی سپاه اسلام در این جنگ، به ترتیب بر عهده جعفر بن ابی طالب( برادر بزرگتر علی ع )، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه بود که هر سه فرمانده شهید شدند. مسلمانان پس از شهادت سه فرمانده خود و به دلیل اینکه تعداد سپاهیان روم بسیار بیشتر از سپاه مسلمانان بود، با هدایت خالد بن ولید به مدینه عقب‌نشینی کردند. داستان این جنگ به همان نامه‌نگاریهای پیامبر برمی‌گردد. پیامبر توسط پیک، نامه‌ای را برای فرماندار بُصری ارسال کرد. پیک پیامبر وقتی به منطقه غسّان رسید دستگیر شد و بدون هیچ دلیلی به دستور حاکم غسان اعدام شد. در حالیکه این پیک اولا به بُصری میرفت و نه غسان. یعنی وسط راه این بیچارهء بی‌تقصیر را گرفتند و کشتند. ثانیا در همه جا ، پیک مصونیت دارد و دستگیری و اعدام پیک در حقیقت اعلام جنگ به فرستندهء پیک هست. غسّانی‌ها از قدیم مسیحی بودند و منطقه زندگی اونها هم جزئی از روم شرقی حساب میشد. خبر اعدام پیک به پیامبر رسید. لذا پیامبر یک قشون ۳۰۰۰ نفری تهیه کرد و به جنگ غسانیها فرستاد و سه تا فرمانده هم برای اونها برگزید. اول جعفربن ابیطالب و اگر اون شهید شد ، زید بن حارثه که پسرخوانده پیامبر بود و اگر اون هم شهید شد ، عبدالله بن رواحه. بعدش پیامبر برای این قشون و فرماندهان این قشون سخنرانی کرد و شرط و شروطی برای جنگ گذاشت که این شرط و شروط از نظر حقوقی خیلی مهمه و من عین این سخنرانی را برای شما می‌آورم که ببینید هرچه اسلام قوی‌تر و مستحکم‌تر میشد ، رحمت پیامبر بر دشمن بیشتر می‌شد و دلسوزی و حرص او برای هدایت افراد بیشتر می‌شد. پیامبر اسلام در اینجا فرمود: با نام خدا و در راه خدا حرکت کنید و با کسی که به خدا کفر می‌ورزد بجنگید و پیمان‌شکنی و خیانت نکنید و بچه‌ها را به قتل نرسانید. و هنگامی که با دشمن مواجه می‌شوی، آنها را به یکی از این امور دعوت کن که اگر به هر کدام پاسخ دادند بپذیر و از آنها دست بکش. آنها را به اسلام دعوت کن که اگر پذیرفتند از ایشان قبول کن و آنها را رها کن. سپس آنها را دعوت کن که به دار المهاجرین (مدینه و اطراف آن) مهاجرت کنند که اگر قبول کردند، در سود و زیان مهاجرین شریک هستند؛ امّا اگر اسلام را پذیرفتند و در همان خانه و کاشانه خود باقی ماندند به آنها اطلاع بده که همانند أعراب مسلمان هستند و حکم خدا بر آنها جاری می‌شود و چیزی از خراج و غنیمت به آنها نمی‌رسد؛ مگر آنکه در کنار مسلمین به جهاد بپردازند. اگر این را نپذیرفتند، آنها را به پرداخت جزیه دعوت کن. و اگر قبول کردند، از آنها بپذیر و دست از ایشان بردار. و اگر این را هم نپذیرفتند از خدا کمک بخواه و با آنها بجنگ و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و آنها درخواست کردند که بر طبق حکم خدا در مورد آنها عمل کنی، این را نپذیر و بلکه آنها را بر طبق حکم خودت امان بده؛ زیرا نمی‌دانی که آیا به حکم خدا در مورد آنها دست می‌یابی یا نه. و اگر اهل قلعه یا شهری را محاصره کردی و درخواست نمودند که آنها را در ذمه خدا و رسولش قرار دهی از آنها نپذیر و بلکه آنها را در ذمه خودت و پدرت و اصحابت قرار بده؛ زیرا اگر که ذمه شما و پدرانتان را بشکنند برای شما بهتر از این است که ذمه خدا و رسولش را بشکنند. «با نام خدا حرکت کنید و با دشمن خدا و دشمن خودتان در شام بجنگید. در آنجا افرادی را می‌بینید که در صومعه‌ها به عبادت مشغولند، متعرض آنها نشوید و افرادی را می‌بینید که سرشان آشیانه شیطان است، پس آن سرها را با شمشیر از تن جدا کنید... و اصلا زنان و بچه‌ها و پیرمردان را نکشید و نخل‌ها را به آتش نکشید و درخت‌ها را قطع نکنید و خانه‌ها را خراب نکنید». القصه قشون اسلام به منطقه رفت و غسانی‌ها از قبایل مختلف، حسابی برای جنگ آماده شده و از دولت روم هم کمک گرفته بودند. ذکر شده که عدد لشکر دشمن ، حدود ۱۰۰ هزار نفر بود. صبح روز جنگ ، جعفربن ابیطالب به شهادت رسید و زیدبن حارثه فرمانده لشکر اسلام شد. او هم مقاتله جانانه‌ای کرد و شهید شد و عبدالله بن رواحه فرمانده شد. او هم شهید شد و فاصله شهادت این سه فرمانده زیاد نبود.
خالدبن ولید ، پرچم فرماندهی را به دست گرفت و خواست ادامه دهد که قشون تازه نفس و زیادی به غسانی‌ها اضافه شد. خالد با زیرکی خاصی عقب‌نشینی کرد و میدان جنگ را ترک نمود و در فاصله‌ای با دشمن اردو زد و بالاخره ، شبانه مسلمانان را از تیررس دشمن خارج و به سمت مدینه راه افتاد. این همون خالدبن ولید بود که مشرک بود و در جنگ احد ، تنگه عینین را دور زد و از پشت مسلمانان سر در آورد و بعد از صلح حدیبیه مسلمان شد و در حقیقت چهارماه بود که مسلمان شده بود. در حقیقت مسلمانها توی این جنگ شکست خوردند و با دادن حدود ۱۵ شهید به مدینه برگشتند. ذکر شده که صبح روز جنگ ، بعد از نماز صبح ، پیامبر در مدینه بر منبر رفت و از روی منبر وقایع جنگ را برای مسلمانان تعریف می‌کرد و نام شهدا را هم بر زبان می‌آورد. این هم داستان جنگ موته. انشالله سایر وقایع سال ۸ را فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام یکی دیگر از وقایع بسیار مهم سال ۸ هجری که بعد از جنگ موته رخ داد ، فتح مکه بود. خدمت شما عرض کردم که مشرکین مکه بعد از جنگ احزاب به این نتیجه رسیدند که اسلام و حکومت پیامبر دیگر قابل فروپاشی نیست و به هر نحوی باید با اون تعامل کرد. محیط حجاز روز به روز برای مشرکین مکه تنگ‌تر میشد و قبائل حجاز یکی یکی به اسلام میگرویدند و بتهای خودشون را دور می‌ریختند و احکام اسلام را رعایت میکردند و برای مشرکین مکه و ابهت بتکده‌های اون هیچ ارزشی قائل نبودند. البته هنوز هم در داخل مکه کسانی بودند که مسلمان بوده و موفق به هجرت نشده بودند و یااینکه به دلخواه خودشون در مکه مونده بودند از جمله عباس عموی پیامبر که به قولی مسلمان شده بود و مرتب پیامبر را از اوضاع مکه آگاه میکرد ولی هیچگاه مکه را رها نکرد. القصه ، گفتیم که صلح حدیبیه در سال ۶ بود و بااین قرارداد، مسلمانان موفق به انجام عمره نشدند و در سال ۷ ، عمره‌القضا به جا آوردند . در سال ۸ اتفاقی افتاد که برخلاف قرارداد صلح حدیبیه بود و آن هم این بود که بین قبیله خزاعه و بنی‌بکر جنگ در گرفت. خزاعه هم‌پیمان مسلمانان بود و بنی‌بکر هم‌پیمان قریش. طبق قرارداد صلح حدیبیه ، مسلمانان و قریش نباید در این جنگ دخالت میکردند و قبیلهء هم‌پیمان را یاری می‌دادند. اما قریشیها به کمک بنی‌بکر رفتند و تعدادی از خزاعی‌ها را کشتند. خبر به ابوسفیان رسید و ابوسفیان که شنید چه خبط بزرگی روی داده بلافاصله به مدینه اومد و از پیامبر عذرخواهی کرد. عذر ابوسفیان مقبول نیفتاد و پیامبر بااین استدلال که نمی‌توان از خون مقتولین خزاعی با یک عذرخواهی گذشت ، این اقدام قریش را حمل بر نقض پیمان کرد. یادتون باشه که در بين عرب‌ها، نقض پیمان ، بالاترین جرم بود و بدنه اجتماعی عرب‌ها که حکومت و دولت و نظام اداری نداشتند بر همین پیمانها استوار بود و اگر قرار بود پیمانها نقض بشه ، سنگ روی سنگ بند نمیشد. خلاصه پیامبر خیلی زود آماده جنگ شد و تا قریشیها خواستند به خودشون بیان ، پیامبر و لشکر ۱۰۰۰۰ نفری که در همین دوران صلح گردآوری کرده بود، پشت دروازه مکه بودند. شب قبل از ورود به مکه ، پیامبر عمدا در بیابان‌های نزدیک مکه اردو زد و دستور داد هرکس برای خودش آتش فراهم کنه. مشرکین مکه که از دور شاهد این قدرت‌نمائی بودند حسابی خودشون را باختند و ابوسفیان با وساطت عباس ، عموی پیامبر به اردو آمد و به حضور پیامبر رسید و بالاخره ایمان آورد. این همون ابوسفیان بود که قسم خورده بود پیامبر را بکشد و آن همه خونریزی کرد تا اسلام رشد نکند. والبته اینطرف هم همان پیامبری بود که تک و تنها به مبارزه با اینها پرداخت و از فرط بی‌کسی وتنهایی ، به طائف رفت تا از اونها کمک بگیره و در اونجا سنگباران شد. این ایمان البته کاملا ظاهری و از روی ترس بود ولی همانطور که قبلا توضیح دادم معصومین ما ، مامور به باطن افراد نبودند و صرف ادای شهادتین ، فرد را وارد اسلام می‌کرد. فردای آن روز لشکر اسلام ، وارد مکه شد. پیامبر چند جا را حرم و یا به اصطلاح خودمون ، بَست اعلام کرد که هرکس در آنجاها حضور یابد در امان باشد. یکی منازل خودشون ، یکی خانه ابوسفیان و یکی هم مسجدالحرام. همه قریشیها و مشرکین را هم بخشید و اعلام کرد که همه در امانند مگر اینکه دست به شمشیر برده و بخواهند مقاتله کنند. البته تعداد خیلی کمی در حدود ۱۰ نفر را اعلام کرد که هرکجا هستند بکشید حتی اگر دست در پردهء کعبه برده باشند. خب حالا راجع به این افراد و علت این تصمیم پیامبر و نتیجه کار ، فرداشب خدمت شما خواهم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام به طور کلی روند تغییرات در تاریخ یکی از عبرت‌انگیزترین مطالعات و تحقیقات دانشمندان است. اینکه چگونه یک شخص تک و تنها در یک بیابان بی‌آب و علف ندای لااله‌الاالله سربدهد و با همین عبارت بر همه حجاز چیره بشود و با هر نیروی مقاومت در مقابل این جمله مبارزه کند و حرف خدا را به کرسی بنشاند و بعد پایه‌گذار حکومت در سرزمینی بشود که زیر بار هیچ احدالناسی نمی‌رفتند، و بعد هم دین و اعتقاد خودش را بر نصف کره زمین بقبولاند و از آن استقبال شود و افراد سیاه و سفید و زن و مرد از این اعتقادات دفاع نمایند ، این خودش یکی از مهمترین عبرتها در تاریخ است که جای سالها بحث و بررسی دارد. چه شد که قریش و مکه که این همه هم‌پیمان در حجاز داشت و قریشی بودن مهمترین امتیاز در عربستان بود و تجارت و زیارت و شعر و فرهنگ و ادبیات و سیاست و مدنیت همه در دست او بود در کمتر از ۲۰ سال ، مغلوب یک تفکر شد و در نهایت موجودیت خود را از دست داد و به دست همانی که تک و تنها از مکه بیرونش کرده بودند فتح شد؟ اینها همه عبرت است و صدالبته جواب همه این سوال‌ها را خداوند در یک جمله از قرآن آورده که میفرماید: يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوٓا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ای مؤمنان! اگر خدا را یاری كنید، خدا هم شما را یاری می‌كند و گام هایتان را استوار می‌سازد؛ محمد - 7 حضرت آیت‌الله جوادی آملی در قسمتی از تفسیر سوره منافقون میفرماید: درجریان فتح مکه که اباسفیان منحوس حرکت می‌کرد می‌گفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِأَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی» همین طور راه می‌رفت و با خودش حرف می‌زد که چه طور شد که اینها پیروز شدند؟ ما با شمشیر می‌جنگیدیم اینها با چوب‌دستی! ما سوار داشتیم با شتر بودیم با اسب بودیم، اینها پیاده! ...ما مسلّح بودیم، اینها سلاح نداشتند! وجود مبارک پیامبر(ص) از پشت سر رسید دست روی شانه نحس اباسفیان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک»، شما قدرت‌های الهی را حساب نکردی. القصه ، پیامبر پس از ورود به مکه ، شعارش را بر رحمت و شفقت استوار کرد و در جواب بعضی مسلمانان که می‌گفتند الیوم یوم‌الملحمه (امروز روز کشتار است) ، فرمود بگویید الیوم یوم‌المرحمه. چند نفر از این قاعده استثنا شدند و پیامبر فرمود حتی اگر به پرده کعبه آویزان شده باشند باید به قتل برسند. یکی از اینها هند ، همسر ابوسفیان بود که جسد مبارک حضرت حمزه را مثله کرد و جگرش را به دندان کشید. اما همین زن با شفاعت ابوسفیان بخشیده شد و بعدها ظاهرا مسلمان شد. فرزندان او که فرزندان ابوسفیان ملعون بودند یعنی یزیدبن ابوسفیان و معاویه بن ابوسفیان فرار کردند و به طائف رفتند و بعدها از روی اجبار ظاهرا مسلمان شدند . وحشی ، غلام یکی از قریشیها که قاتل حضرت حمزه بود. همین شخص هم فرار کرد و وقتی آبها از آسیاب افتاد نزد پیامبر آمد و مسلمان شد. یکی دیگر عکرمه‌بن ابی‌جهل ، پسر ابوجهل ملعون بود که او هم از مکه فرار کرد. همسرش که قبلا مسلمان شده بود نزد پیامبر شفاعت کرد و عکرمه هم بخشیده شد. در بین اینها همه فقط چهار نفر دست به شمشیر بردند و کشته شدند. از مسلمانان هم ، فقط یکنفر در بین راه گم شد که توسط یک سری از مشرکین به شهادت رسید. این هم شاید کم تلفات‌ترین و در عین حال مهمترین و سرنوشت‌سازترین جنگ تاریخ بشریت بود که تمام شد اما هنوز هم عده‌ای سفیه کم عقل ، معتقدند اسلام دین شمشیر و جنگ و خونریزی است و با همین روش پیشرفت کرده. القصه ، بعد از پایان جنگ ، پیامبر ، علی ع را به داخل کعبه فرستاد تا تمام بت‌ها را بشکند و بیرون بریزد. نقل شده برای این کار لازم بود علی ع کمی ارتفاع بگیرد و لذا بر دوش پیامبر قرار گرفت و اقدام به شکستن بت‌ها کرد. بعد از اون پیامبر ۱۵ روز در مکه ماند و مردم مکه نزد پیامبر می‌آمدند و مسلمان می‌شدند. پیامبر به مسجدالحرام میرفت و نماز جماعت می‌گذارد و مشرکین با تاسف بسیار این صحنه‌ها را می‌دیدند. برخی از مشرکین از شرک خودشون دست نکشیدند و حتی اعمال حج را به همان روش جاهلیت انجام می‌دادند تا اینکه در اواخر سال ۹ هجری آیات اول سوره توبه که به آیه برائت معروفه نازل شد و ۴ ماه به مشرکین فرصت داد که یا مسلمان شوند و یا حق انجام هیچ مناسکی را در مکه ندارند. علت نزول آیات البته مسائلی است که به وقت خود خواهم گفت. القصه بعداز ۱۵ روز پیامبر اسلام با یک لشکر ۱۲۰۰۰ نفری از مکه به سمت قبائل ثقیف و هوازن حرکت کرد که به جنگ حُنَین معروفه و داستان اون را انشالله فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام بعد از فتح مکه ، قبائل ساکن در طائف و اطراف اون ، تصمیم گرفتند برای جلوگیری از حمله مسلمانان به طائف ، پیش‌دستی کنند و به مسلمانان حمله نمایند. این مردم طائف ، همونهایی بودند که وقتی قبل از هجرت ، پیامبر برای تبلیغ به طائف رفت ، پیامبر را سنگباران کردند و از اونجا بیرونش کردند. خبر تجمع قبائل طائف ، در منطقه‌ای بنام حُنین به پیامبر رسید. پیامبر با همان لشکر ۱۰۰۰۰ نفری که از مدینه اومده بود بعلاوه دوهزار نفر از تازه مسلمانان مکه که اغلب اونها ظاهرا مسلمان شده بودند و یکی از آنها ابوسفیان بود به سمت حنین راه افتاد . دشمن مشرک در منطقه حنین ، مسلمانان را فریب داد و غافلگیر کرد . به این شکل که اینها در منطقه حنین به دامنه کوهها رفتند و پشت سنگها پنهان شدند و وقتی لشکر اسلام میخواست از یک گذرگاه تنگ رد بشه ، لشکر اسلام را سنگباران کردند و سنگهای بزرگ را از کوه غلطاندند و بر سر قشون پیامبر ریختند و بعدش حمله خودشون را آغاز کردند. قشون مسلمانان از هم پاشید و اغلب اونها فرار کردند و دوباره مثل جنگ احد ، پیامبر تک و تنها شد و فقط علی ع و تعدادی از بنی‌هاشم و به قولی عبدالله بن مسعود دور پیامبر را گرفتند. مخصوصا خیلی از نومسلمانان مکه ، شروع به دشنام به قشون پیامبر کردند و حتی یکی از آنها قصد جان پیامبر را کرد که با یک حرکت پیامبر به قتل رسید. خلاصه اطرافیان پیامبر ، جانانه جنگیدند و بالاخره با فریادهای پیامبر ، قشون فراری دوباره جمع شدند و جنگ مغلوبه شد و دشمن مشرک شکست خورد و فرار کرد و اموال و زنان زیادی از خود به جای گذاشت. پیامبر ، زنان و کودکان را اسیر کرد و در جایی به نام جعرانه ، مسکن داد و البته پس از پایان جنگ ، با وساطت یکی از همین زنان که خواهر رضاعی پیامبر میشد ، همه را آزاد کرد. پیامبر به تعقیب دشمن نرفت و جنگ را نیمه‌تمام گذاشت و برگشت که علت این مسئله این بود که تقریبا تمام سرزمین حجاز مسلمان شده بودند و فقط همین‌ها بودند که مشرک باقی مانده بودند که البته همین‌ها هم دیر یا زود مجبور بودند مسلمان بشوند و لذا نیاز به اجبار و جنگ نبود.لذا پیامبر اونها را تعقیب نکرد و به تقسیم غنائم پرداخت و از باب تالیف قلوب ، به مکه‌ایها و مخصوصا اباسفیان خیلی غنیمت داد و میخواست که اونها را به اسلام ترغیب کنه. انصار ، اعتراض کردند و پیامبر با یک سخنرانی اونها را شرمنده کرد و همگی راضی برگشتند. به این مکی‌ها که تحت تالیف قلوب قرار گرفتند بعدها اصطلاحا مولفه‌القلوب گفتند. یعنی کسایی که پیامبر با مادّیات دلهای اونها را به دست آورد وگرنه رغبتی به اسلام نداشتند. پیامبر مدتی در جعرانه ماند و سپس مستقیما به مدینه بازگشت و قشون دوهزارنفری مکه هم به مکه برگشت . مدتی بعد از اون ، اهالی طائف که جوانمردی پیامبر را در آزادسازی اسرا دیدند ، تحت تاثیر قرار گرفتند و به مدینه نزد پیامبر اومدند و مسلمان شدند . یکی از اینها عدی بن حاتم ، پسر حاتم طائی از قبیله طیّ و رئیس این قبیله بود که بعدها یکی از شیعیان مخلص علی ع شد. اغلب افرادی که در جنگ حنین شرکت داشتند از قبایل ثقیف و هوازن بودند. مختار ثقفی هم از همین قبیله ثقیف بوده است. در قرآن راجع به جنگ حنین خیلی مطلب اومده از جمله میفرماید: وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ . ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [توبه:25–26] و در روز حنین که شما از بسیاری گروه خود بشگفت آمده مردم فراوان شما سودی بکارتان نداشت و زمین پهناور را بر شما تنگ کرد پس از این از جنگ پشت کردید و خدا دل پیمبر و پیروانش را آرامش داد.‏ سوره توبه: آیه ۲۵ و ۲۶ خب ، و اما در سال ۸ یک اتفاق دیگه هم افتاد که تولد ابراهیم ، پسر پیامبر از ماریه قبطیه بود که پیامبر بابت تولد او خیلی خوشحال شد ولی این کودک خیلی زود فوت کرد. در هنگام فوت او ، خورشیدگرفتگی رخ داد و برخی اون را به حزن و اندوه پیامبر ربط دادند ولی خود پیامبر به منبر رفت و علت خورشیدگرفتگی را توضیح داد و فرمود که این مسئله ربطی به فوت کسی ندارد. انشالله فرداشب حوادث سال ۹ هجری را خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام سال ۹ هجری به عام الوفود ، معروف است . چرا که در این سال اعراب سراسر حجاز به شکل گروهی نزد پیامبر می‌امدند و مسلمان می‌شدند. عرب‌ها به این گونه گروه‌ها می‌گویند وَفد. و لذا جمع اون میشه وفود و به سال ۹ میگن عام‌الوفود. در این سال چند اتفاق مهم افتاد که در ادامه خدمت شما خواهم گفت. این حوادث مهم عبارتند از غزوه تبوک ، واقعهء عقبه ، نزول آیات برائت و بالاخره مسئله مسجد ضرار. غزوه تبوک در اواسط سال ۹ رخ داد و داستان اون از این قراره که نبطی‌ها که برای فروش آرد و روغن به مدینه می‌رفتند، اخباری راجع به شام را به مسلمانان می‌رسوندند و به همین سبب مردم مدینه هر روز از اخبار اونجا آگاهی می‌یافتند. یه روز یکی از ایشان خبری بدین مضمون آورد که هِرَقل، فرمانروای روم، سپاهی بزرگ فراهم کرده، اعراب قبایل لَخم و جُذام و غَسّان و عامله را با خود همراه کرده ، طلایه سپاه در ناحیه بَلقاء در شمال تبوک به سر می‌برند و فرمانروای روم به حمص آمده است. در روایت‌های دیگر، بدون اشاره به این مسئله، تنها آمده است که پیامبر اکرم به قصد نبرد با رومیان از مدینه خارج شد و دلیلش را نگفته. خلاصه ، بعدش حضرت رسول قصد خود را از نبرد با رومیان آشکار کرد، برخی از اصحاب و به‌ویژه منافقان مدینه از حضور در قشون اسلام سر باز زدند یا کوشیدند در دل مسلمانان از نتیجه نبرد با روم هراس بیفکنند. (ببینید این حرکات برای این روزها ، آشنا نیست؟ 😳 ) جدّ بن قیس از جمله افرادی بود که به حال تمسخر گفت: «من خیلی علاقمند به زنان هستم و می‌ترسم که اگه به روم بیایم و زنان زیبا و سفید رومی را ببینم، به فتنه دچار شوم.» آیه ۴۹ سوره توبه نازل شد که خداوند می‌فرماید: وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّيٓ ۚ أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا ۗ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ و از منافقان كسانی هستند كه می‌گویند: ما را اجازه ترك نبرد ده و به فتنه و گناه دچار مكن. آگاه باش كه [آنان با این درخواست ناهنجارشان‌] به فتنه و گناه افتاده‌اند؛ و یقیناً دوزخ بر كافران احاطه دارد. تأکید پیامبر اسلام برای رفتن به این سفر جنگی را، بیش از احساس خطر از جانب رومیان، به سبب مسائلی دونسته‌اند که در مدینه بوجود اومده بود و این سفر برخی از آنها را آشکار کرد. تبلیغات وسیع منافقان مدینه برای پراکنده کردن مسلمانان و صف‌آرایی نیروهای عبدالله بن اُبَی در برابر سپاه پیامبر و سپس بازگشت منافقان به مدینه و بنا بر روایتی، سوء قصد به جان رسول اکرم به هنگام بازگشت از تبوک مؤیدهایی بر این نظر است. اینها همون مسائلیه که قبلا عرض کردم که از صلح حدیبیه ، کم‌کم نافرمانیها شروع شد و جبهه نفاق دیگه رسما وارد مبارزه با اسلام و پیامبر شد و شبهات را زیاد و ذهنها را مغشوش کرد و در نهایت منجر به واقعه سقیفه گردید. القصه ، قشون اسلام حرکت کرد و چون تعداد اونها ۳۰ هزار نفر و تا اون موقع بی‌سابقه بود در خارج مدینه ، اردو زدند و چند روز بعد به سمت روم حرکت کردند . پیامبر اکرم(ص) قبل از آغاز سفر، علی علیه‌السلام را جانشین خودش در مدینه گذاشت و این اولین غزوه بود که علی ع در اون شرکت نداشت و در مدینه ماند. اونهایی که با عنوان منافقان از اونها یاد می‌شه قصد آشوب داشتند؛ ولی وجود علی(ع) را مانع اجرای نقشه‌های خودشون می‌دیدند، به همین دلیل شروع به جوسازی علیه علی ع کردند و شایع کردند که پیامبر از وجود علی ع در بین مجاهدان ناخشنود بوده و به همین دلیل اون را با خود نبرده. این جوسازی تا اونجا اثر گذاشت که امام برای خنثی کردن اون در جُرْفْ (جایی در نزدیکی مدینه)، نزد پیامبر رفت و پیامبر اکرم جمله‌ای را به آن حضرت فرمود که طبق آن نسبت علی بن ابی طالب به پیامبر مانند نسبت هارون به موسی است جز اینکه نبوت با حضرت محمد ص خاتمه یافته است. خلاصه اینکه لشکر اسلام طی چند روز به منطقه تبوک در مرز روم رسید و معلوم شد که خبر لشکرکشی رومیها اصلا صحت نداشته و کسی برای جنگ نیامده بود. خب حالا ممکنه برای شما سوال پیش بیاد که اگر پیامبر اسلام واقعا پیامبر بوده و از اخبار اطلاع داشته چطور در جنگ حنین و در همین جنگ تبوک فریب خورده و اطلاعات دروغ را پذیرفته؟ این سوال را بنده بعدا جواب کلی میدم تا راجع به ائمه و همه انبیا ، هم مصداق داشته باشه. نکته بعدی اینه که شاید اصل این دروغ ، برای همین بوده که پیامبر را از مدینه بیرون بکشند و بعد در مدینه آشوب به پا کنند و ریشه اسلام را بکنند. این را هم در واقعه عقبه در قسمت بعدی انشالله توضیح خواهم داد. @tarikhbekhanim
باسلام یکی از شبهاتی که خیلی از دوستان دارند این‌است‌که اگر معصوم اعم از پیامبر و ائمه دارای علم غیب هستند ، چگونه در بعضی مواقع فریب می‌خوردند و مثلا در جنگ احد توسط دشمن ، دور زده شده و در حُنین، محاصره میشده و در جنگ تبوک ، اصل قضیه دروغ بوده ؟ جواب این مسئله موضوع علم کلام است و شاید به بحث ما که تاریخی است ارتباطی نداشته باشد ولی چون که یکی از اهداف این کانال ، جهاد تبیین است ، چند جواب را خدمت شما عرض میکنم . این شبهه ، یک بحث اختلافی است و متکلمین شیعه و سنی جوابهای مختلفی برای اون گفتند. برخی معتقدند پیامبر و امام (به قول شیعیان) علم غیب دارند و در توجیه این شبهات ، به دستاویزهای غیرعقلایی متوسل شده‌اند از جمله اینکه علم غیب و یا قدرت غیبی دارند اما نمی‌توانند برای خودشون استفاده کنند. این البته منطقی نیست. یه سری دیگه از این علما معتقدند که معصومین هم عین بقیه مردم هستند و هیچ فرقی بین آنها و مردم نیست و تنها تفاوت اینه که به اونها وحی میشه و به دیگران نه. این جواب البته برگرفته از قرآنه و قرآن در چندجا این را فرموده . از جمله در انتهای سوره کهف می‌فرماید قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِٓ أَحَدًا بگو: جز این نیست كه من هم بشری مانند شمایم كه به من وحی می‌شود: بر این كه معبود شما فقط خدای یكتاست؛ پس كسی كه لقاء پروردگارش را امید دارد، باید كاری شایسته انجام دهد و هیچ كس را در پرستش پروردگارش شریك نكند. كهف - 110 خب حالا البته مسئله وحی خودش خیلی مفصله و انواع وحی داریم. چه بر پیامبر چه بر امام ، چه بر غیرمعصوم چه بر حیوانات و حتی بر جمادات. حالا اگر مراد از وحی ، واردات قلبی باشد ، می‌توان گفت که معصومین ، واردات قلبی داشتند و نه علم غیب. علم غیب مخصوص خداست و هیچکس دیگری علم غیب ندارد. اگر کسی علم غیب داشته باشد خودش خدا می‌شود. اما معصوم می‌تواند واجد قسمتی از علم غیب بشود و آن هم با اجازه خداوند. به این اتصال مرتب علم معصوم به علم خدا ، علم لدنّی می‌گویند . پس علم لدنّی ، قسمتی از علم غیب است که خداوند در اختیار هرکس که بخواهد می‌گذارد و زمان و مکان اون را خود خدا مشخص می‌کند. و لذا در چندتای قرآن از عبارات یسئلونک و یا ... استفاده شده. یعنی قبلا از پیامبر سوال پرسیدند و پیامبر جواب این سوال را نمی‌دانسته و منتظر شده تا وحی و واردات قلبی بر او نازل شود و جوابش را بدهد. این می‌شود علم لدنی. پس اینکه معصوم از مسئله‌ای اطلاع داشته باشد یا نه ، بسته به نظر و اجازه خداوند دارد و ممکن است معصوم واقعا آن مسئله را نداند و بر آن واقف نباشد. اگر خدا آن علم را در اختیارش بگذارد ، مطلع می‌شود. فرق من و شما با معصومین همین است که احتمال واردات قلبی برای من و شما بسیار کم و تقریبا صفر است ولی این احتمال برای اولیاء و به طریق اولی برای معصومین خیلی زیاد است ولی مطلق نیست. این مسئله جنبه تجربی هم دارد و ما می‌بینیم که همین معصوم که مثل من و شما بوده در بسیاری مواقع از غیب خبر می‌داده و نمونه اون در جنگ موته بود که پیامبر صحنه جنگ را از مدینه مشاهده می‌کرد. البته بعضی اوقات ، معصوم از واقعه‌ای اطلاع کامل دارد و بازهم به استقبال آن می‌رود. مثل قضیه کربلا که امام حسین ع از شهادت خود و یارانش و اسارت اهل‌بیت‌ش مطلع بود ولی به خاطر دفاع از اسلام و انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر به استقبال آن می‌رود. این در جواب کسانی استکه معتقدند امام حسین ع ، نعوذبالله بااین کار و در حالیکه میدونسته به شهادت میرسه ، خودکشی کرده. در منطق این آقایان پس اگر دشمن سراپا مجهز به خانه و وطن ما حمله کند نباید به جنگ او برویم چون کشته میشویم😳😡 القصه ، پیامبر بنا بر مصالح خداوندی یا از نتیجه جنگ تبوک آگاه نبوده و یا باز هم بنابر مصلحت ، باید به منطقه تبوک لشکرکشی میکرده تا بدون جنگ به اهدافی دست پیدا کند. انشالله در قسمت بعدی راجع به توطئه منافقین برای خروج پیامبر از مدینه به سمت تبوک صحبت میکنم. @tarikhbekhanim