علی ع بعد از این مسئله به خانه خواهرش رفت و در آنجا ساکن شد تا اینکه بعدا در کنار مسجد کوفه خانه کوچکی تهیه کرد که آثار آن هنوز هم هست که البته خیلی از مورخین در اینکه این خانه متعلق به علی ع بوده یا نه ، تردید دارند.
بعد از آن علی ع اولین کاری که کرد این بود که مجددا نامهای برای معاویه نوشت و از او خواست که حکومت را به حاکم منصوب ، واگذار کند. علی ع قبلا هم در زمانی که در مدینه بود برای معاویه نامه نوشته بود و از او خواسته بود به همراه اشراف دمشق به مدینه بیاید و با علی ع بیعت کند که معاویه نه تنها اینکار را نکرد بلکه نامه تندی نوشت و در اون علی ع را به قتل عثمان متهم کرد.
حالا قضیه جدیتر شده بود و علی ع از کوفه چند نامه برای معاویه فرستاد و او را نصیحت کرد و از او خواست که بیعت کند و هربار ، معاویه جواب تندتری میداد. معاویه تقریبا ۱۰ سال از علی ع کوچکتر بود و خودش میدانست که عددی نیست که از پس علی ع و فاتح خیبر و قاتل مرحب و عمروبن عبدود و .... برآید. مضافا بر اینکه معاویه ، از نظر جسمی مریض بود و به اصطلاح امروزی مرض قند داشت و آدم چاق و پرخور و بیخاصیتی بود اما به شدت بر روی جهل مردم و تعصبات آنها حساب میکرد و در نهایت با همین کارها به اهداف خودش رسید.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع در کوفه مستقر شد و امیرانی برای اطراف و اکناف کشور اسلامی تعیین کرد. قبلا و در موقعی که در مدینه بود ، به معاویه نامه نوشت و از او خواست که به مدینه بیاید و بیعت کند و امام ، عبدالله بن عباس را به جای او بفرستد. معاویه امتناع کرد و با تجهیز لشکر جمل ، جنگ جمل را راه انداخت.
علی ع در کوفه هم برای معاویه چند نامه نوشت و او را نصیحت کرد و از او خواست که برای بیعت ، به کوفه بیاید. معاویه که به دستور عمر حاکم شامات شده و خیلی از مردم شام به دست او مسلمان شده بودند و در دمشق برای خودش امپراطوری راه انداخته بود ، به هیچ عنوان حاضر نبود که شام را از دست بدهد و در این وهله ، تنها راه نجات از دست علی ع را ، راه اندازی جنگ برای حذف علی ع و خلیفه شدن خودش میدانست. لذا برای علی ع نامه نوشت و شرط گذاشت که به یک شرط حاضر است بیعت کند و آن هم اینکه قاتلین عثمان مخصوصا عمار یاسر و مالک اشتر برای قصاص به شام فرستاده شوند.
یعنی مثلا یک پیرمرد ۸۰ ساله به نام عماریاسر که در زهد و تقوا ، مثال زدنی بود و از صحابی خاص پیامبر محسوب میشد و در جنگهای دوره پیامبر این همه رشادت به خرج داده بود و پدر و مادرش در زیر شکنجه مشرکین مکه شهید شده بودند و خودش هم خیلی شکنجه شده بود را علی ع بگیرد و بفرستد شام پیش معاویه ، تا معاویهای که در طول عمر خود یک لحظه هم اعتقادی به خدا و اسلام نداشته او را قصاص کند. آن هم به خاطر یک ادعای واهی. به خاطر قتل عثمان که خود معاویه متهم اصلی برای قتل او بود.
علی ع برای آخرین بار نامهای به معاویه نوشت و با زبان لیّن و استدلال درست از او خواست که بیعت کند . نامه را به جریر بن عبدالله داد تا به دست معاویه برساند. جریر در شام متوجه شد که معاویه لشکری فراهم کرده و قصد حرکت به سمت کوفه را دارد. جریان را به علی ع اطلاع داد.
اینجا بود که علی ع دیگر درنگ را جایز ندانست و برای جنگ با معاویه به عنوان یک باغی و طاغی حرکت کرد.
افرادی که در لشکر علی ع بودند اغلب از صحابی پیامبر و رزمندگان جنگهای بدر و احد و خیبر و احزاب بودند مثل عمار یاسر ، مالک اشتر ، اویس قرنی ، قیس بن سعد ، فرزندان علی ع ، عبدالله بن عباس ، ابوایوب انصاری ، هاشم بن عتبه و ...
و افراد لشکر معاویه ، یا تبعید شدگان به دستور پیامبر بودند یا عوامل شورش بر ضد عثمان و یا افراد فاسدی که در اواخر عمر پیامبر و به زور شمشیر ، و از روی ترس ایمان آورده بودند.
یکی از اینها عمرو بن عاص بود که گفتیم در دوران بعثت ، به حبشه رفت برای برگرداندن مسلمانان مهاجر به حبشه و در آنجا نجاشی سیلی آبداری به او زد و او را به مکه بازگرداند.
این آقا ، پسر عاص بن وائل بود . عاص بن وائل همان کسی بود که تهمت ابتر بودن را به پیامبر زد و پیامبر را ابتر نامید. چرا که پیامبر پسر نداشت و فقط یک دختر داشت و از نظر اعراب آن دوره مقطوع النسل محسوب میشد.
خدا هم سوره کوثر را نازل کرد و خود عاص بن وائل را ابتر نامید و در حالیکه صاحب چند پسر بود به مرور زمان و طی سه نسل ، مقطوع النسل شد.
پسر عمروعاص که عبدالله بن عمرو نام داشت و اهل سنت خیلی او را قبول دارند و به او استناد میکنند هم در جنگ صفین شرکت داشت که بعدا در مورد او صحبت میکنیم.
عبیدالله بن عمر یکی دیگر از فرماندهان لشکر معاویه بود که قبلا راجع به او توضیح دادم و عرض کردم که در ملاعام مشروب میخورد و در جریان قتل عمر ، ناجوانمردانه به ايرانيهای ساکن مدینه حمله کرد و تعدادی از آنها را به قتل رساند. وقتی عثمان خلیفه شد ، علی ع پاپیچ عثمان شد که این عبیدالله را قصاص کن . عبیدالله که دید علی ع پیگیر این قضیه است فرار کرد و به شام رفت و حالا در لشکر صفین حاضر شده که در همین جنگ با شمشیر علی ع به دوزخ رفت.
یکی هم مروان بن حکم است که چندبار راجع به این ملعون صحبت کردهایم.
تنها صحابی نسبتا خوشنام لشکر معاویه ، نعمان بن بشیر بود که بعدها معاویه در اواخر عمر ننگینش او را حاکم کوفه کرد و این آقا پدر زن دوم مختار بود که عمره نام داشت.
این نعمان بن بشیر که به خاطر مال دنیا ایمانش را به معاویه فروخته بود ، در دوره یزید و در جریان واقعه عاشورا ، امارت کوفه را به عبیدالله بن زیاد واگذار کرد و یزید او را حاکم حمص کرد.
اما در مورد شرح حال یاران علی ع مثل مالک و اویس قرنی و قیس بن سعد بن عباده و... رحمهالله علیهم اجمعین ، انشالله فرداشب مطالبی خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
گفتیم که در لشکر علی ع ، افراد برجسته و شناسنامهداری بودند که هر کدام از آنها یکی از استوانههای اسلام و از صحابه بزرگ بودند.
قبلا عرض کردم که سلمان و ابوذر و مقداد که همگی از صحابی پیامبر و یاران باوفای علی ع بودند ، قبل از خلافت علی ع فوت کردند.
در مورد عمار یاسر هم که در زمان خلافت علی ع ، سالخورده بود به قدر کفایت صحبت کردم. این عمار در همین جنگ صفین هم شرکت کرد و در طول جنگ صفین هم برای لشکر علی ع خیلی سخنرانی و روشنگری کرد و هم برای لشکر معاویه. با سخنان این مرد بزرگ خیلی از لشکریان علی ع که دو دل بودند عزمشان جزم شد و بعضی از لشکریان معاویه ، میدان را ترک کردند.
یکی از مسائلی که بین لشکر دو طرف شایع بود این بود که پیامبر اکرم ص در مورد عمار فرموده است که عمار به دست لشکر باغی به شهادت خواهد رسید.
این روایت ، حقیقت داشت و کوفیان و شامیان هر دو آن را میدانستند و منتظر بودند ببینند که عمار در این جنگ چگونه کشته میشود.
وقتی در بحبوحه جنگ صفین ، عمار در خستگی کامل و پس از یک نبرد جانانه ، توسط یک سرباز معمولی از لشکر معاویه به شکل غافلگیرانه شهادت رسید ، در لشکر شام ولوله افتاد و خیلیها دودل شدند که اگر چنین است پس معاویه ، باغی است و حق با علی ع است.
بلافاصله ، عمروعاص در بین شامیان شایع کرد که قاتل عمار آن کسی است که عمار را به زور به جنگ آورده و نه معاویه.😳😳
قسمت جالب قضیه این استکه شامیان این توجیه مسخره را پذیرفتند و از دودلی درآمدند.😳
ببینید مظلومیت علی ع تا کجا بود و چقدر بر علیه علی ع جنگ روانی راه انداخته بودند که مردم ، اعم از کوفی و شامی ، علی ع را معیار حق و باطل نمیدانستند اما عمار که شاگرد علی ع بود و خودش را نوکر اهلبیت ع میدانست برای اینها شده بود معیار.
عمروعاص یک پسری داشت به نام عبدالله بن عمرو که اهل فضل و دانش بود و اهل سنت خیلی اون را قبول دارند و بهش استناد میکنند. این عبدالله اگرچه فرصتطلب و فریبخورده معاویه بود اما صریحاللهجه بود و حرف خودش را میزد. لذا رفت پیش معاویه و گفت اگر اینطور است که پدرم میگوید و عمار را علی ع کشته که او را به جنگ آورده ، پس حمزه سیدالشهدا را هم که پیامبر به جنگ احد آورد و اجداد تو او را کشتند و مادر تو جگرش را به دندان کشید ، در حقیقت ، پیامبر کشته و نه اجداد تو.
معاویه که از پس زبان عبدالله برنمیآمد چیزی نگفت و فقط به عمرو اعتراض کرد که چرا جلو پسرت را نمیگیری؟
القصه ، وقتی عمار به شهادت رسید ، علی ع خودش را به بالین عمار رساند و او را در آغوش کشید و خیلی گریه کرد. بعدها هم هروقت اسم عمار میآمد، علی ع خیلی متاثر میشد. این پیرمرد روشنضمیر یک شیعه واقعی بود و در حمایت از علی ع و اهلبیت هیچگاه کوتاهی نمیکرد و هنوز هم هر کس در دفاع از انقلاب و ولایت فقیه روشنگری کند او را به عمار تشبیه میکنند.
صحابی بعدی ، اویس قرنی بود. اویس اهل یمن و از صحابی خاص پیامبر بود اما چون هیچگاه پیامبر را ندید لذا بعضی از مورخین ، او را از تابعین میدانند و نه صحابه. چرا که صحابه به کسی میگویند که پیامبر را دیده است. قبلا خدمت شما عرض کردم که یمنیها از اولین افراد غیرحجازی بودند که مسلمان شدند. حالا اینکه چرا اویس پیامبر را ندید داستانش از این قرار است که اویس در زمان پیامبر(ص)، در یمن میزیست و از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری میکرد. زمانی که آوازه دعوت پیامبر (ص) را شنید، از مادرش درخواست کرد برای دیدن رسول خدا (ص) به مدینه برود. مادرش به او اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز در آنجا نماند. اویس به مدینه سفر کرد ولی زمانی که به خانۀ پیامبر رسید، وی در خانه نبود. به خاطر قولی که مادر از او گرفته بود مدینه را به قصد یمن ترک کرد. زمانی که پیامبر اسلام(ص) به خانه بازگشت، فرمود: این نور کیست که در این خانه مینگرم؟. گفتند: شتربانی که اویس نام داشت به اینجا آمد و زود رفت. فرمود: این نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت.
این داستان در ادبیات فارسی و عربی هم جایگاه ویژهای پیدا کرده و شعرهای زیادی در مورد آن سروده شد. مضافا بر اینکه اویس ، آدم زاهد و پارسای معروفی بود و حتی صوفیان هم علاقمند به او هستند.
اویس در همان روزهای اول خلافت علی ع با او بیعت کرد و در جنگهای علی ع شرکت داشت و در همین جنگ صفین به دست شقیترین مردم دنیا در لشکر معاویه به شهادت رسید.
اویس و عمار را در محل جنگ در کنار همدیگر دفن کردند و قبر آنها در رقّه سوریه ، زیارتگاه بود تا اینکه چندسال پیش باقیمانده همان اشقیاء با نام داعش ، این زیارتگاه را با خاک یکسان کردند.
انشالله بقیه بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
امشب در مورد یکی از یاران باوفا و کمنظیر علی ع یعنی مالک اشتر نخعی صحبت میکنیم.
مالک بن حارث از اهالی یمن و از قبیله بنینخع بود. اگر یادتان باشد قبلا خدمت شما عرض کردم که قبل از حجهالوداع ، پیامبر اسلام ، علی ع را برای تبلیغ به یمن فرستاد. علی ع در همین مدت کمی که در یمن بود ، افرادی را تربیت کرد که بعدها یگانه دهر شدند و نامشان در تاریخ جاویدان شد. یکی از اینها مالک اشتر بود. مالک هم عین اویس قرنی موفق به دیدار پیامبر نشد و لذا از تابعین است. مالک آدم دانشمند و زاهد و شجاعی بود یعنی صفاتی را که به علی ع نسبت میدهند به درجات خفیفتر در مالک هم بود و برای همین است که علی ع در حق مالک فرموده است که خداوند مالک را رحمت کند که به یقین براى من چنان بود که من براى رسول خدا ص بودم.
مالک در جنگهای دوره خلفا شرکت داشت و از فرماندهان شجاع بود و در جنگ یرموک ، ابرویش زخم برداشت و افتادگی پلک پیدا کرد و از همین جهت به اشتر معروف شد. اشتر به معنای کوفتگی یا پارگی پلک و ابرو است. جنگ یرموک یکی از جنگهای دوره عمر است که بین مسلمانان و روم شرقی در جنوب شام و بر سر فتح سوریه امروزی رخ داد. جنگ یرموک یکی از جنگهای مهم صدر اسلام است و به اصطلاح ، فتح باب تصرف سایر قسمتهای دولت روم شرقی از جمله بیتالمقدس شد.
مالک اشتر از قدیم جزو حواریون علی ع بود و در جریان اعتراض به عملکرد عثمان هم به مدینه آمد و از معترضین به عثمان بود . وقتی ابوذر در ربذه در کمال غربت و تنهایی وفات کرد ، مالک به همراه جمعی ، به ربذه رفتند و عهدهدار کفن و دفن او شدند و به امامت مالک بر او نماز خواندند.
مالک بعد از خلافت علی ع در مدینه و در رکاب علی ع ماند و همیشه دنبال علی ع بود.
در جنگ جمل که تنها یک روز طول کشید جزو فرماندهان بود و در صفین ، فرمانده اصلی لشکر علی ع بود.
در جریان حکمیت ، علی ع ابتدا ابنعباس را به عنوان حکم معرفی کرد که شورشیان نپذیرفتند. سپس مالک را معرفی کرد باز هم نپذیرفتند و در نهایت خودشان ابوموسی اشعری ساده لوح را برگزیدند که جریان آن را خواهیم گفت.
بعد از پایان جنگ صفین و قضایای حکمیت ، علی ع ، مالک را بعنوان حاکم مصر ، به مصر فرستاد و نامه مشهوری هم به دست او داد که حاوی توصیههای علی ع برای حکمرانی بر مردم مصر بود. این نامه یک منشور بسیار مهم سیاسی اجتماعی و اقتصادی است که شیعه و سنی شرحهای زیادی بر اون نوشتهاند.
مالک به دستور علی ع به سمت مصر حرکت کرد و در نزدیکی قُلزُم ، جایی در مرز مصر و عربستان که خلیج قلزم آنجا قراردارد با شربت مسمومی که عمروعاص تهیه کرده و به دست شخصی داده بود که به خورد مالک بدهد به شهادت رسید.
معاویه و عمروعاص کسان دیگری را هم با شربت عسل ِمسموم ، به قتل رساندند و این مسئله اینقدر زیاد شد که مردم شام تعجب کردند که چرا تمام دشمنان معاویه به این روش کشته میشوند و لذا معاویه بر منبر رفت و با یک سخنرانی مسخره دهان همه بست و گفت خداوند لشکریانی از عسل دارد .
و همه هم باور کردند.
پیکر پاک مالک را به مصر بردند و اکنون مزار او در شهر خانکه در نزدیکی قاهره است.
از مالک فرزندی به نام ابراهیم باقی ماند که این آقا هم از شجاعان عرب بود و بعدها در قیام مختار با مختار متحد شد اما به شرحی که خواهیم گفت تفرقه بین آنها پیش آمد و به مصعب بن زبیر پیوست. مالک ، پسران دیگری هم داشت که همه از محدثین و ثقات شیعه هستند.
علی ع بعد از شنیدن خبر شهادت مالک ، خیلی متاثر شد و چندین بار در رثای او سخنرانی کرد و فرمود عَلى مِثْلِكَ فَلْيَبْكينَ الْبَواكِي يا مالِكُ.
يعنى براى مثل تو (ای مالک)بايد زنان نوحهگر بگريند.
آن گاه فرمود:«أَيْنَ مِثْلُ مالِك؟» مانند مالک كجاست؟
این هم زندگینامه یکی دیگر از یاران نزدیک علی ع. انشالله فرداشب در مورد قیس بن سعد صحبت خواهیم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
قیس بن سعد بن عباده انصاری یکی دیگر از یاران باوفای علی ع بود.
این آقا پسر سعد بن عباده بود و سعد بن عباده قبل از اسلام رئیس قبیله خزرج و از بزرگان مدینه بود که در پیمانهای عقبه اول و دوم شرکت داشت و خیلی از یثربیها را مسلمان کرد.
سعدبنعباده ، یکی از سخیترین و بخشندهترین عربهای حجاز بود و در حقیقت نقش حاتم طائی را در مدینه داشت و در ضمن از معدود عربهای هنرمند بود که سواد داشت و ورزشکار بود و استاد سوارکاری و تیراندازی و شنا.
مورخین میگویند این سعدبنعباده در تمام جنگهای پیامبر شرکت داشت و از صحابی خاص بود اما پس از فوت پیامبر از جمله کسانی بود که در سقیفه جمع شد تا برای مدینه حاکم انتخاب کنند که منجر به انتخاب خلیفه شد. یعنی در حقیقت ، اول این آقا با تعدادی از همقبیلهایهایش به سقیفه رفت و حرف از تعیین حاکم زد . بعدش که عمر و ابوبکر از این جریان مطلع شدند ، آنها هم به سقیفه مراجعه کردند و شد آنچه که قبلا عرض کردم .
خب اگر این آقا از صحابی واقعی پیامبر بود ، نباید به علی ع مراجعه میکرد و با علی ع بیعت میکرد و او را یاری میداد و از ایجاد جریان سقیفه جلوگیری میکرد؟
القصه ، سعد بن عباده خیلی با انتخاب ابوبکر مخالفت کرد و تلاش او این بود که خودش خلیفه بشود. اما قبیله اوس که مخالف خزرجیها بودند پیشدستی کرده و با ابوبکر بیعت کردند. سعد که خیلی عصبانی شده بود ، قسم یاد کرد که تا زنده است با ابوبکر بیعت نکند.
ابوبکر هم کاری با سعد نداشت و چون قسم خورده بود ، از او بیعت نخواست. بعد که ابوبکر فوت کرد ، سعد گفت که من با عمر هم بیعت نمیکنم و منی که رییس قبیله خزرج هستم نمیخواهم زیر یوق یک مکّی زندگی کنم و از اینجا خواهم رفت و در شام ساکن خواهم شد. در آن موقع ، شام هنوز جزئی از روم شرقی بود و فتح نشده بود. عمر که میترسید، سعد به شام برود و در آنجا به کمک امپراطوری بیزانس ، یک هسته مخالفت با مدینه را پایهگذاری کند ، سعد را در بین راه ترور کرد و بعد همه جا شایع کرد که سعد را جنّیان کشتهاند. هنوز هم در کتابهای رفرنس تاریخ اهلسنت ، قتل سعد را به جنیها نسبت میدهند😳😳.
اما پسر سعد که قیسبن سعد باشد اینطور نبود و از اول نهتنها با ابوبکر بیعت نکرد بلکه پیش علی ع آمد و با علی ع و گوش به فرمان او بود.
قیس بن سعد مثل پدرش بسیار سخاوتمند و از شجاعان عرب بود و ثروت زیادی هم داشت و تحت تربیت علی ع از دانشمندان شد. این آقا در جمل و صفین و نهروان از فرماندهان لشکر علی ع و از حواریون ایشان بود و بعد از شهادت علی ع هم در کنار امام حسن ع قرار گرفت و از فرماندهان سپاه امام حسن ع شد . معاویه خیلی تلاش کرد که قیس را با رشوه و وعده بخرد اما موفق نشد. واقعا در آن وانفسائی که امام حسن ع ، در مظلومیت و غربت کامل بود این حرکت قیس خیلی قابل ستایش بود. قیس ، موافق صلح امام حسن ع با معاویه نبود و به امام اعتراض کرد.
وقتی امام حسن ع به شهادت رسید ، خیلی از یاران و شیعیان امام ، تحت تعقیب قرار گرفتند که یکی از آنها همین قیس بن سعد بود. قیس به ولایت گرجستان گریخت و سالهای خیلی زیادی آنجا بود و به تبلیغ دین پرداخت و در سال ۸۵ هجری به علت کهولت سن درگذشت.
این شرح حال تعدادی از حواریون خاص علی ع بود که بنده قبل از ذکر واقعه صفین عرض کردم تا اینکه وسط بحث صفین مجبور به توضیح شرح حال آنها نباشم. انشالله از فرداشب به ذکر واقعه صفین و حواشی و نتایج آن خواهم پرداخت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
مزار شریف عماربنیاسر و اویسقرنی در شهر رقه سوریه ، قبل و بعد از تخریب توسط عوامل کثیف داعش
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که علی ع پس از آنکه مطلع شد ، معاویه برای جنگ ، آماده شده و لشکری را برای حرکت به سمت کوفه آماده کرده است ، سریعا آماده جنگ شد و او نیز لشکری فراهم کرد.
این کارها از اواخر سال ۳۶ هجری آغاز شد.
خود جنگ صفین از ذیالحجه سال ۳۶ تا پایان صفر سال ۳۷ طول کشید. یعنی حدود ۳ ماه.
ولی بعضی از مورخین ، پایان جنگ را زمان اعلام حکمیت ، میدانند و بااین اوصاف میگویند که جنگ صفین یکسال طول کشید.
به هرحال اگر به هر دو روایت قائل باشیم باید گفت که بیشتر این مدت ، در خطبهخوانی و نصیحت علی ع و یارانش مانند عماریاسر گذشت . علی ع خیلی تلاش کرد که فریبخوردگان لشکر معاویه و حتی خود معاویه را متوجه اشتباهشان بکند و کاری کند که دست از جنگ بکشند و خون مسلمانان را نریزند اما نتیجه ، خیلی مثبت نبود. حتی علی ع چندبار به خود معاویه پیشنهاد داد که ما دونفر به جنگ تنبهتن بپردازیم و مسلمانان دیگر را به کشتن ندهیم اما معاویه که میدانست مانند گنجشکی در چنگال عقاب خواهد بود ، هردفعه طفره رفت و قبول نکرد.
القصه ، امام(ع) لشکر کوفه را آماده کرد و به ابن عباس نامه نوشت تا مردم بصره را نیز به همراهی دعوت کند که بسیاری از مردم بصره پس از دعوت امام(ع)، همراه ابن عباس به کوفه آمدند.
همچنین نامهای به مِخنَف بن سُلَیم حاکم اصفهان نوشت تا او نیز به سپاه امام ملحق گردد.
تعدادی از زنان کوفی نیز در صفین حضور داشتند و با اشعارشان امام را ستایش و فضائل آن حضرت را بازگو میکردند و سپاه عراق را بر ضد شامیان برمیانگیختند.
بالاخره لشکر امام در شوال سال ۳۶ با لشکر خود به سمت شام حرکت کرد و در صفین به لشکر معاویه برخورد کرد. امام ع تعدادی را به فرماندهی مالک اشتر به جلو شامیان فرستاد و اتمام حجت کرد که در ماه حرام که ذیالحجه سال ۳۶ باشد جنگ نکنند. اما آنها اهمیتی به این مسئله ندادند و به سمت سپاه مالک ، تیراندازی نموده و سپس حمله کردند. مالک یورش جانانهای به آنها برده و سپاه شام را مقدار زیادی عقب زد .
سپاه شام که دید خیلی زود در حال تارومار شدن است حیله به خرج داد و طلب مهلت برای پایان ماه حرام نمود.
جنگ تا پایان محرم سال ۳۷ متوقف شد و از روز اول صفر ، جنگ واقعی آغاز شد. در طی این تقریبا دوماه متارکه ، علی ع خیلی با معاویه نامهنگاری کرد اما معاویه هربار شرط میگذاشت و از موضع قدرت سخن میگفت و گفته بود که اگر قاتلین عثمان که عمار و مالک و عدیبن حاتم باشند را تحویل بدهی ، من هم با توبیعت میکنم.
علی ع که دید این نصایح در معاویه کارساز نیست ، روز اول صفر لشکر خود را آرایش نظامی داد و خودش فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و مالک و هاشم بن عتبه و عماریاسر و محمدبن حنفیه و ابن عباس را در مراتب بعدی فرماندهی قرارداد و ۵ روز جنگ کردند.
در همان روز اول ، معاویه ، ساحل فرات را اشغال کرد و نگذاشت که لشکر علی ع آب بردارد.
علی ع باز به معاویه نامه نوشت و خواستار باز کردن آب شد. معاویه که فکر میکرد فتحالفتوح کرده جواب تندی داد. علی ع ، مالک را با سپاهی فرستاد و طی ساعتی جنگ ، آب را از شامیان گرفتند و لشکر شام را تا فاصله زیادی عقب راندند. سپس علی ع دستور داد آب برای همه چه دوست و چه دشمن باز باشد.
در یکی از همین ۵ روز بود که علی ع و عمروبن عاص که فرمانده لشکر معاویه بود ، به شکل تصادفی با هم روبرو شدند. علی ع با ضربتی ، عمرو را از اسب به زمین انداخت و سپس پیاده شد که با او رزم کند که عمرو شلوار از بدن خود کند و عورت خود را به علی ع نشان داد. علی ع که این صحنه را دید شرم کرد و از جنگ با او منصرف شد و برگشت.
این حقارت و این ذلت ، در تاریخ جاودانه شد و شیعه و سنی آن را نقل کردهاند اما برخی از مورخین سنی متاسفانه همین نیرنگ را دال بر زیرکی و دانایی عمرو جا زده و آن را ستودهاند.😳😁
روز یازدهم جنگ بود که ، جنگ تا شب ادامه یافت . در این روز و شب ، لشکر علی ع اینقدر از لشکر شام کشتند که شبهنگام صدای زوزه از شامیان بلند میشد و لذا اسم این شب را لیلهالهریر گذاشتند یعنی شب زوزهکشان.😳
برخی مصلحتطلبان نادان و خائن در لشکر علی ع به این فکر افتادند که این صدای ناله مسلمانان است و نباید اینقدر خشن رفتار کرد. در راس این خائنین ، اشعث بن قیس کندی بود. اشعث ، گروهی از لشکر علی ع را به گوشهای برد و خطبهای در باب حرمت خون مسلمان خواند و سخنان صلحطلبانه مطرح کرد.
این قضیه به گوش معاویه رسید و به فکر افتاد از این فرصت استفاده کند.
فردای آن روز عمروعاص ، پیشنهاد بر نیزه کردن قرآن را داد و جنگ به شرحی که انشالله خواهیم گفت مغلوبه شد.😭
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که اولین سستی در سپاه علی ع ، در اوج پیروزی به دست آمد. در لیلهالهریر ، کار معاویه داشت یکسره میشد و پیروزی جبهه علی ع ، قطعی بود. در همین موقع بود که در مغز معیوب اشعث بن قیس کندی که فرمانده کندیها در لشکر علی ع بود این فکر بوجود آمد که اگر به همین منوال کشتار کنیم ، نسل عرب برمیافتد و دیگر عربی نمیماند که بخواهد مدافع اسلام باشد. اینکه منشا این فکر چه بوده ، نیاز به توضیح در یک فصل جدا تحت عنوان مبحث نفاق دارد . در مبحث تفسیری نفاق ، خیلی روی این سوال کار میشود که چگونه در اوج پیروزی به ذهن انسان القا میشود که دیگر بس است . به همین مقدار اکتفا کن . بیشتر از این پیش بروی ، خشم خدا شامل تو هم میشود. در حالیکه اسلام میفرماید یک لحظه غفلت نکن . یک لحظه ننشین. برو جلو. از این کار که فارغ شدی بلافاصله کار بعدی را شروع کن.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ
اصولا کار جبهه نفاق همین است که در اوج پیروزی و آن وقتی که تلاشها دارد به نتیجه میرسد، شکست سنگینی بر جبهه حق تحمیل میکند.
آن وقتی که نظام تحریمها در حال فروپاشی است و تحریمها خودبخود در حال لغو شدن است و فقط اندکی صبر لازم است، جبهه نفاق به مانند سوپرمن سرمیرسد و خود را منجی کشور جامیزند و میگوید امدهام که تحریمها را بردارم و سایه جنگ را از سر شما رفع کنم و با همین ترفند بلایی سر کشور میآورد که در هزارجنگ و خونریزی نمیشد این بلا را آورد.
در جریان لیلهالهریر و بعد هم جریان حکمیت دقیقا همین اتفاق افتاد.
القصه ، بذر شک و تردید توسط اشعث در دلها کاشته شد.
فردای آن روز که مالک ، مردانه تا قلب دشمن پیش رفته و تا خیمه معاویه فاصلهای نداشت ، معاویه به پیشنهاد عمروعاص ، دستور داد به سر هر نیزه یک صفحه از قرآن گره بزنند و همگی شعار بدهند که لاحکمالّالله.
گفتند آقا حاکم بین ما وشما الله باشد. نه علی و نه معاویه.
حکم فقط حکم خدا.
شعار لاحکم الا لله چنان فراگیر شد که لشکر علی ع هم آن را زمزمه میکرد. هرچه ابنعباس روشنگری کرد که فریب این شعار را نخورید. قرآن، عمار است که به شهادت رسید. قرآن علی ع است که خود مفسر قرآن است. اینها همه کاغذ و جوهر است. قرآن ناطق علی ع است.
اینها گوش نکردند و گفتند که حتما منافعی دارد. چرا ما باید مسلمان بکشیم. که چه بشود؟ علی ع و معاویه بر سرخلافت جنگ دارند ، چرا ما باید کشته بشویم.
مالک که ساعتها بود بدون خواب و خستگی داشت شمشیر میزد ، به خیمه معاویه رسیده بود و اگر چند ضربه شمشیر دیگر میزد شاید مسیر تاریخ عوض میشد. ناگهان بیخ گوشش شعار لاحکم الالله بلند شد.
از آن طرف تعدادی از همینها دور علی ع را گرفتند و گفتند بگو مالک برگردد.
هرچه علی ع نصیحتشان کرد فایده نداشت. هرچه فرمود که فریب عمروعاص و معاویه را نخورید فايده نداشت. هرچه فرمود اینها بهانه است اینها برای فرار از شکست است اینها زمزمههای شیطان است اینها اعتقادی به قرآن ندارند کلمه حقی میگویند و از آن اراده باطل میکنند، فايده نداشت که نداشت.
وقتی شیطان بر ذهن و قلب انسان غلبه میکند قدرت تعقل را از انسان میگیرد.
قرآن در این رابطه میفرماید
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ
کر و لال و کورانی هستند که تعقل نمیکنند.
خلاصه اینکه این دسته از یاران علی ع که بعدها به خوارج معروف شدند به علی ع گفتند ما بااین حرفها کاری نداریم. حرف ما این استکه با قرآن نمیجنگیم. یا بگو مالک برگردد یا همینجا خون خودت را بر زمین میریزیم.
ببینید مشکلات علی ع چه بوده . ببینید دغدغههای یک کسی که به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین بود ، چه مهملاتي بوده است. جهل و نادانی مهمترین خصیصه اینها بود. اینها تربیت شده مکتب شمشیر در دوره خلفای ثلاثه بودند. واقعا اگر از همان اول میگذاشتند که علی ع خلیفه باشد ، اینها اینطور تربیت میشدند که به عوض اینکه روی دشمن خودشان شمشیر بکشند ، روی فرمانده و امام و رهبر خودشان شمشیر میکشیدند.
علی ع میتوانست ذوالفقار خودش را دربیاورد و هرکس که این حرفها را میزد از دم تیغ رد کند و به قول خودمان بکوبد و برود جلو و هرکس نافرمانی میکند از دم تیغ بگذراند. مگر کسی که با خلیفه بیعت کرده میتواند نافرمانی کند؟ مگر میتواند با علی ع بیعت کند و بعد هم شمشیر بیخ گلوی علی ع بگذارد و به او دستور بدهد که اینکار را بکن و اینکار را نکن؟
اما اگر علی ع اینکار را میکرد و شمشیر بر روی یاران خودش میکشید ،دقیقا همان خواست معاویه را انجام داده بود.
لذا پیکی فرستاد برای مالک و فرمود که مالک برگرد. باز هم معاویه پیروز میدان فریبکاری شد. هرچه مالک اصرار کرد که تورا بخدا بگذارید بروم . اگر به اندازه ده ضربه شمشیر دیگر به من فرصت بدهید کار معاویه را یکسره میکنم. اینها گوش نکردند. گفتند یا برمیگردی یا دیگر علی را زنده نمیبینی.
خلاصه مالک در کمال غم واندوه برگشت و خوارج لعنهالله علیهم خوشحال بودند که از ریختن خون مسلمانان جلوگیری کردند. اما نمیدانستند که با اینکار باعث شدند آتیه بشری خونبار شود و ۱۴۰۰ سال ، مسلمانان بر روی همدیگر شمشیر بکشند.
جبهه نفاق یک بار دیگر ، طعم شیرین پیروزی را در آخرین لحظه به تلخی شکست تبدیل کرد و جنگ تمام شد و در این میان هیچکس به اندازه معاویه خوشحال نبود.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
https://www.hawzahnews.com/news/937316/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D9%84-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2
این فیلم را هم ببینید. خیلی خوبه.
عکس معروف شهید سلیمانی در منطقه صفین.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جنگ صفین با حماقت مشتی جاهل متنسّک در لشکر علی ع که حماقت خودشان را هم با هیاهو بر همه تحمیل کردند پایان یافت.
علی ع همین اشعث بن قیس کندی که رهبر قبیله کنده ، معروفترین و پرجمعیتترین قبیله کوفه بود را پیش معاویه فرستاد تا ببیند حرف حسابش چیست؟
معاویه که حالا دیگر واقعا فتحالفتوح کرده بود با تبختر کامل و از موضع قدرت گفت حکمیت کنیم.
خب این آقا که تا دیروز ، ندای لاحکمالالله را بین همه چو انداخته بود و مدعی بود که حکم فقط مخصوص خداست و غیر خدا نمیتواند حکم بدهد حالا اصرار داشت که دو نفر آدم معمولی حَکَم بشوند و در مورد مهمترین مسئله جامعه ، حکم بدهند.
حالا اینکه چرا یاران علی ع که خیلی از عابدان روزگار و قاریان قرآن بودند به راحتی فریب این ترفند معاویه را خوردند خودش یک بحث تحلیلی مفصلی است که تحت عنوان مبحث شیطانشناسی ، گفته خواهد شد.
دروغ و فریب و نیرنگ همیشه ، حربه شیطان بوده است. در آن دوره فرمانده و سره شیاطینالانس همین معاویه بود.
انشالله عنقریب در یک پخش زنده در همین کانال دلایل گرایش افراد به این دورغها و فریبها را خدمت شما خواهم گفت.
القصه ، علی ع که هدف تمام کارهای معاویه را میدانست، زیر بار حکمیت نرفت . اما همان منافقین دوباره هوچیگری راه انداختند و باز علی ع را مجبور به پذیرش حکمیت کردند.
علی ع ، ابن عباس را به عنوان حکم پیشنهاد داد. قبول نکردند.
بعد فرمود که خب پس مالک ، حکم باشد. باز هم قبول نکردند و گفتند که او جنگطلب است.
خودشان گفتند ، ابوموسی اشعری ، نماینده ما باشد.
هرچه علی ع و ابنعباس ، نصیحت گردند که ابوموسی حریف اینها نمیشود و ابوموسی آدم سادهلوحی است ، شورشیان قبول نکردند و گفتند الا و بلا همین ابوموسی حکم باشد.
چاره دیگری نبود و قبول افتاد.
رفتند و این خرمقدس تاریخ اسلام را آوردند.
این آقا بقدری سادهلوح بود که در طول تاریخ اسلام ، از صفین تا رییسجمهور قبلیمان ، هر آدم سادهلوحی را به او تشبیه میکردند.
بعضیها معتقدند ابوموسی اتفاقا ساده هم نبود بلکه خائن بود. این آقا از کسانی بود که از علی ع کینه داشت و زهر خود را در همین جریان حکمیت ریخت.
القصه ، ابوموسی آمد و با حَکَم معاویه که عمروعاص بود نشستند و قرار مدار گذاشتند. مدتها رفت و آمدها ادامه داشت و اعتراضات معاویه هم شده بود قوزبالاقوز.
معاویه عمدا میخواست که حکمیت طول بکشد تا فضای فتنه را بیشتر به نفع خودش تیره و تار کند.
یک روز عمروعاص سرقرار نمیآمد. یک روز معاویه به متن توافق ایراد میگرفت و یک روز هم ابوموسی را مشغول مسائل حاشیهای میکردند.
یکبار معاویه ایراد گرفت که چرا در متن توافق ، از عنوان امیرالمؤمنین برای علی ع استفاده شده؟ اصلا تمام دعوای ما سرهمین کلمه است.
دقیقا اتفاقی بود که در زمان پیامبر بر سر صلح حدیبیه پیش آمد و کفار میگفتند چرا در متن صلحنامه نوشته محمد رسولالله. تمام حرف ما سر این است که محمد ص را بعنوان رسولالله قبول نداریم.
خلاصه ، مذاکرات صلح ، ۷ ماه طول کشید و در پایان در مسجدی در دومهالجندل در مرز شام و عراق جمع شدند و نتیجه حکمیت را به اطلاع دو طرف رساندند که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
با سلام
عرض شد که مسلمانان در مسجدی در نزدیکی محل صفین جمع شدند و منتظر شنیدن نتیجه حکمیت بودند.
اشعری و عمروبن عاص پس از مدتها مذاکره ، قرار گذاشته بودند که هر دوی آنها ، علی ع و معاویه را از خلافت خلع کنند و کار خلافت را به عهده خود مردم بگذارند و به اصطلاح مسئولیت سنگین این قضیه را از خودشان رفع کنند و به مردم بسپارند.
ببینید کار اسلام به خاطر یک تصمیم غلط و ناشی از هوای نفس که در سقیفه گرفته شد به کجا کشیده شده بود که شخصی مثل عمروبن عاص که دشمن درجه یک پیامبر بود و در دوران پیامبر ، به حبشه رفت تا مهاجرین را به مکه بازگرداند ، بیاید و برای مسلمانان تعیین تکلیف کند که چه کسی خلیفه باشد یا نباشد. اصلا مگر معاویه خلیفه بوده که عمروعاص بخواهد او را خلع کند؟
خب حالا فرض کنیم که به قول خودتان ، هر دو را از خلافت عزل کردید ، اگر کار تعیین خلیفه بعدی طول کشید و مثلا اختلاف بین مسلمانان افتاد و تعیین خلیفه یکسال طول کشید ، در این یکسال چه باید کرد؟ مگر خودتان روایت نکردید که هر کس بمیرد و نداند که امام و رهبر زمانهء او چه کسی است ، به مرگ جاهلیت مرده؟
سازوکار تعیین خلیفه چگونه است؟
یعنی بعد از اعلام شما ، مردم چگونه باید خلیفه بعدی را انتخاب کنند؟
خدا شاهد است که این خریتها و این جهالتها همیشه در طول تاریخ بوده و حد یقف و نهایت هم نداشته و باز هم تکرار میشود و خواهد شد.
در همین دوران خودمان ، آن روزی که پذیرفتند که تمام تعهدات برجامی را انجام بدهند و بعد بنشینند تا طرف مقابل تعهداتش را انجام دهد آیا نگفتند که خب حالا اگر طرف مقابل انجام نداد چه باید کرد؟
چرا نگفتند که آقا ، ساخت این صنایع اتمی برای ما هزینه داشته. هزینه آن را بدهید و بعد هم خودتان بیایید خرابش کنید.
چرا نگفتند که آقا ، کار ، مرحله به مرحله پیش برود . یک قدم ما برمیداریم یک قدم شما.
فلان قسمت را ما خراب میکنیم فلان مقدار پول بلوکه را شما واریز کنید یا فلان تحریم را بردارید؟
اینکه بعضی مورخین میگویند که ابوموسی ، ابله نبود بلکه سوءنیت داشت و از اول میخواست به علی ع خیانت کند ، دلیلش این است که هضم اینهمه خریت و بلاهت برای آنها مشکل است. نمیتوانند قبول کنند که ابوموسی تا این حد نادان بوده و از فهم بدیهیات هم عاجز بوده. ابوموسی خودش از فرماندهان شجاع فتوحات بوده و هرنوع فرماندهی نیاز به زیرکی و کیاست دارد. چگونه میتوانسته در اینجا اینقدر ابله باشد.
خلاصه این دو ملعون ، به مسجد آمدند. عمروعاص ، در نهایت خضوع و فروتنی ، اشعری را جلو انداخت که به خاک پدرانم سوگند که بر تو پیشی نمیگیرم و اول تو باید صحبت کنی. تو از جمله سابقین هستی. تو از جمله صحابی نزدیک پیامبر بودهای. تو فرمانده فتوحات بودهای. تو رئیس قبیله اشعری هستی. من بر تو پیشی بگیرم؟ حاشا و کلا.
و خلاصه هی این خیک میانتهی را باد کرد و ابوموسی را فریب داد.
از آنطرف مالک و ابنعباس در گوش اشعری خواندند که بگذار عمروعاص اول سخن بگوید.
بگذار ببینیم واکنش او بعد از ۷ ماه مذاکره چیست. عمروعاص پدرهفتجد مکروحیله است. بگذار اول او به منبر برود.
ابوموسی نپذیرفت و آنها را محکوم به کینهورزی کرد.
قسمت جالب قضیه اینجاست که قبل از این جریان هم امام علی (ع) برای حکمیت، چهار صد نفر را به فرماندهی شریح بن هانی ، قاضی کوفه ، همراه ابوموسی اشعری اعزام کرده و عبدالله بن عباس را به عنوان امام جماعت آنان همراهشان کرده بود. به علاوه ابوموسی را نیز از ماهیت معاویه آگاه کرده و نصایح فراوانی به او نموده بود.
شریح قاضی از کسانی بود که به ابوموسی، نسبت به عدم زیرکی هشدار داد. شریح ، به ابوموسی گوشزد کرد که اگر نتیجه مذاکره شما خلافت علی(ع) باشد، شامیان در امانند ، ولی اگر نتیجه مذاکره تسلط معاویه بر عراق باشد مردم عراق از ظلم او در امان نخواهند بود.
به قول کتاب معروف وقعه صفین نصر بن مزاحم که از رفرنسهای مهم جنگ صفین است، شریح گفت: ای ابو موسی تو را با بدترین حریف مقابل کردهاند. عراق را خوار و تباه مکن. مبادا حق را به شام دهی و جانب آنها را بگیری. مبادا عمرو تو را بفریبد. او را نیرنگهای گوناگون است که عقل در آن حیران ماند و آن همه را زراندود کرده است و به صورتنگاری آراسته نماید. پس معاویة بن ابوسفیان را در این ماجرا چون شیخ و پیشوایی بیرقیب و بیعیب قرار مده.
احنف بن قیس نیز دست ابوموسی را گرفت به او گفت: «ای ابو موسی، اهمّیت این کار را دریاب و بدان که آن را پیامدها است، و اگر تو عراق را تباه كنی، دیگر عراقی نخواهد بود. او به ابوموسی پیشنهاد داد که در هیچ کاری حتی سلام دادن و مصافحه کردن پیش قدم نشود. احنف گفت: مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند نشاند، زیرا این نیرنگ است، او را به تنهايی دیدار مکن.😭😭😭
خب حالا واکنش ابوموسی چه بود؟
هیچ. فقط گفت : یک مشت ترسوی بیشناسنامه در این دولت هستند که هر تصمیمی میخواهیم بگیریم اینها میترسند و میلرزند. خب بروید جایی که سردتان نشود.
یکی دیگر از طرفداران ابوموسی هم گفت امضای عمروعاص تضمین است. او به من قول داده طبق کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند.😳
خلاصه اینکه اشعری بالاخره بالای منبر رفت . خطبه کوتاهی خواند و گفت:ای مردم! برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد، من و عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار کنیم تا خود مسلمانان شورایی تشکیل دهند و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند؛ پس من ـ به نمایندگی از مردم حجاز و عراق ـ چنانکه انگشتریام را از دست خود خارج میکنم، علی را از خلافت برکنار مینمایم.
بعدش از منبر پایین آمد و عمرو عاص ملعون به بالای منبر رفت و اعلام کرد: آنچه ابوموسی گفت شنیدید. او، تنها حق برکناری علی را داشت و من هم او را در این مورد تأیید میکنم؛ اما من چنانکه انگشتریام را به دست میکنم خلافت را به معاویه واگذار مینمایم؛ زیرا او علاوه بر اینکه شایستگی این مقام را دارد، ولیِّ دم و خونخواه عثمان نیز هست. در اینجا مجلس آشفته شد. ابوموسی از حیله عمرو عاص برآشفت و خطاب به او گفت: ای حیلهگر فاسق! تو چون سگی هستی كه چه آن را چوب بزنند و چه رهایش کنند ، واق واق میکند. ( این مَثل ، آیه قرآن است)
عمرو عاص هم در پاسخ گفت: تو هم مثل خری هستی که مشتی کتاب بارش کرده باشند.(این مَثل هم آیه قرآن است).
خب این هم حکمیت.
انشالله در قسمت بعدی مسائل پس از حکمیت را خدمت شما عرض میکنم.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی.
@dastanerfani
داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی
📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم.
@dastanerfani
🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود.
@dastanerfani
باسلام
فردای حکمیت دو اتفاق افتاد ، لشکر شام ، متقاعد شد که از این به بعد ، معاویه خلیفه کل مسلمانان در سراسر کشور اسلامی است و لشکر امام علی ع ، زیر بار حکمیت نرفت. نگاه اغلب لشکر امام علی ع ، این بود که با اینکار شامیان بر عراقیان مسلط شدهاند وگرنه اعتقادی به افضلیت علی ع بر معاویه نداشتند. تمام درد علی ع این بود که در جامعه آن روز شناخته نشده بود. مسلمانان آن روز ، به اینکه علی ع ، امام جامعه است و امامت تکوینی دارد و با منبع وحی در ارتباط است و مصداق انسان کامل است و از جامعه آنروز خیلی جلوتر است و به قول خودش به راههای آسمان ، آشناتر از راههای زمین است ، اعتقادی نداشتند. اگر علی ع را با این اوصاف قبول داشتند مسئله فرق میکرد.
اگر در آن روز علی ع را میشناختند، اصلا از اول در جنگ با معاویه دچار شک و تردید نمیشدند که بخواهد به حکمیت کشیده بشود.
آن روز هم که از نتیجه حکمیت ناراحت شدند و زیر بار آن نرفتند ، نه به دلیل این بود که میدیدند حق علی ع رعایت نشده بود بلکه از این ناراحت بودند که جنگ برده را باخته بودند. شامیان بر آنها مسلط شده بودند. همانها که دشمنشان بودند حالا رییسشان شدهاند. مسئله این بود.
از همان موقع زمزمه بین آنها افتاد که اصلا چرا از اول حرف حکمیت زدیم؟ چرا زیر بار حکمیت رفتیم ؟ چرا دونفر آدم معمولی یعنی عمروعاص و اشعری باید برای همه مسلمانان تعیین تکلیف کنند؟
یک سری در این بین گفتند مقصر شما نیستید. مقصر ، رهبر و فرمانده شماست که زیربار حکمیت رفت. علی مقصر است. علی ما را بدبخت کرد. از اول نباید قبول میکرد که حکمیت برگزار شود.
افراد دانایی مثل قیس بن سعد و ابنعباس خیلی برای آنها توضیح دادند که خب اینکه شما میگویید که حرف علی ع بود. علی ع از اول با حکمیت مخالف بود . خود شما او را مجبور به حکمیت کردید . اما اینها قبول نکردند. برخی از مورخین معتقدند که این بهانه برای مخالفت با علی ع ، مسخرهترین بهانه است که در طول تاریخ ذکر شده. یعنی چاقو بیخ گلوی کسی بگذاری و او را مجبور به انجام کاری بکنی و بعد بندال او بشوی که تو چرا مجبور شدی؟ تقصیر تو بود که قبول کردی. نباید قبول میکردی. منی که چاقو بیخ گلوی تو گذاشتم و تو را مجبور کردم یک گناه کردهام و تویی که قبول کردی دو گناه.
خلاصه، این زمزمهها بین سپاه عراق افتاد و برخی مورخین معتقدند تمام این وسوسهها و زمزمهها را جاسوسان معاویه بین لشکر عراق میانداختند. وگرنه این میزان بیخردی و بیعقلی برای هر انسانی ، قفل است.
بعد همینها آمدند پیش علی ع و گفتند ، علی توبه کن. ما یک گناه کردیم و تو دو گناه. هم حرف لغو ما را قبول کردی و هم ما را از این کار بازنداشتی . توبه کن و آماده جنگ با معاویه شو.
علی ع فرمود نه توبه میکنم و نه به جنگ معاویه میروم.
من مرتبا توبه و استغفار میکنم.اما اینکه از اینکار استغفار کنم دال بر این استکه گناهی کردهام که باید استغفار کنم. در حالی که در این مورد خودم طلبکارم و معتقدم هیچ گناهی نکردهام.
به جنگ معاویه هم نمیروم چون که طبق آیه قرآن با شامیان پیمانی بستهایم که نباید آن را بشکنیم. برگردیم به کوفه.
ناگهان ندا برخاست که اگر علی توبه نکند کافر است.
همان جاهلان که فریاد لاحکمالا لله سرمیدادند حالا یکصدا میگفتند علی کافر است.
علی ع کاروان را به سمت کوفه راه انداخت. اینها هم آمدند و نزدیک کوفه راه خودشان را کج کردند و رفتند در یک روستا نزدیک کوفه ساکن شدند و اسم آنها شد خوارج. چرا که در خارج از کوفه ساکن شدند. اسم دیگر اینها هم در تاریخ اسلام حروریه ذکر شده ، چرا که اون روستایی که اینها داخلش رفتند حروراء نام داشت که داستان آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جریان حکمیت برای سپاه کوفه یک شوخی تلقی شد. اینها اصلا فکر نمیکردند که جریان حکمیت به این شکل تمام شود در صورتیکه ، سپاه شام طوری برنامه چیده بود که میدانست به احتمال زیاد جریان حکمیت به نفع معاویه تمام میشود. علی ع که از اول با جریان حکمیت ، مخالف بود و خواستار ادامه جنگ با معاویه بود ، تا زمان اعلام نتیجه ، جنگ را متوقف کرد و به تمشیت امور پرداخت. وقتی نتیجه حکمیت ، مشخص شد باز هم منتظر ماند تا اقبال عمومی را ببیند. وقتی که دید معاویه در شام رسما اعلام خلافت کرد و عراقیها به چشم خود دیدند که تحت تسلط و استثمار شامیها قرار گرفتهاند ، در مسجد کوفه خطبه خواند و برای آنها توضیح داد که چگونه تحت اغوای شیطان قرار گرفتند و زیر بار حکمیت رفتند. سپس مردم را برای جنگ با معاویه فراخواند و برای خوارج که گفتیم در حروراء منزل کرده و دولت تشکیل داده بودند نامه نوشت که آنها هم به سپاه عراق ملحق شوند.
خوارج در منطقه حروراء نشستند و برای خودشان تئوری بافی کردند که علی ع کافر شده و قتل او واجب است. هرکس هم از علی دفاع کند او هم کافر است. حکم مخصوص خداست و خلیفه را خدا باید تعیین کند . ما خلافت علی و معاویه را قبول نداریم و باید برای خودمان حاکم جدا داشته باشیم که خدا او را تعیین کرده.
بعد گفتند خب حالا تاکی باید بنشینیم تا خدا یک حاکم برای ما بفرستد؟ بیایید فعلا کسی را تعیین کنیم که خود ما را مدیریت کند تا بعد.
بعدش آمدند و شخصی بنام عبدالله بن وهب راسبی را به رهبری برگزیدند.
شیطان شدیدا بر عقل و ذهن آنها حاکم شده بود و قدرت تعقل را از آنها سلب کرده بود. دچار تعارض و تناقضگویی شده بودند. خودشان هم حال خودشان را نمیدانستند. این واقعا حالت بدی است که انسان از یک طرف بگوید حاکم را خدا باید تعیین کند و بعد به این نتیجه برسد که خب حالا پس خدا کی این حاکم را میفرستد؟
در همین اوضاع و احوال بود که یکی از شیعیان مخلص علی ع به چنگ آنها افتاد. عبدالله بن خباب بن اَرَت. پدر این عبدالله یعنی خباب بن ارت ، صحابی پیامبر بود و خودش از یاران علی ع. او را گرفتند و از او خواستند نظرش را راجع به علی ع بگوید. او هم نظر مثبتی داد. او را اعدام کردند و زنش را هم که حامله بود شکم دریدند و این زن و جنینش به قتل رسیدند. ببینید اینها تا چندماه پیش در کنار عمار و مالک و تعداد زیادی از صحابی پیامبر در رکاب علی ع شمشیر میزدند و حالا اینجور شده بودند . این استکه میگوییم انسان مرتب در حال دگرگونی است. انحراف هیچکس غیرقابل انکار نیست. هرکس به جز معصومین ع ممکن است تحت تاثیر شیطان منحرف شود و در جبهه شیطان قرار گیرد. نفاق در جبهه حق یک امر کاملا طبیعی است. اصلا نفاق از اختصاصات جبهه حق است وگرنه جبهه باطل که نیاز به منافق بازی ندارد. خودش از اساس باطل است. این استکه میبینیم در جبهه حق اغلب کارگزاران و روسای جمهور بعد از مدتی منحرف میشوند و در جبهه باطل قرار میگیرند. مهمترین علت این مسئله بیتقوایی است که راه نفوذ شیطان را در انسان باز میکند.
القصه ، علی ع لشکر خود را آماده کرده بود که به جنگ شامیان برود که به او خبر رسید خوارج ، یاغی شدهاند و قتل فجیع انجام دادهاند.
علی ع نمیتوانست کوفه را با این خونآشامها تنها بگذارد و به جنگ شامیان برود . باید اول تکلیف اینها را مشخص کند.
سپاه علی ع که آماده حرکت به شام شده بود راه خود را کج کرد و به سمت خوارج آمد. خوارج که باخبر شدند ، آنها هم از حروراء بیرون آمدند و در دشتی به نام نهروان صفآرایی کردند. این دقیقا یکسال پس از جنگ صفین و در صفر سال ۳۸ بود.
علی ع در طول این مدت بارها و بارها با خوارج صحبت کرده بود و با نامه نگاری و فرستادن چندین پیک ، از آنها خواسته بود که به اجتماع مسلمانان برگردند. اما قبول نکرده بودند. اینها خیلی علی ع را اذیت کردند. به کوفه میآمدند و حق خود از بیتالمال را هم میگرفتند و دوباره به حروراء میرفتند و ضد علی ع کار میکردند. گاهی در نمازهای جماعت علی ع شرکت میکردند و در رکوع نماز آیاتی دال بر کافر بودن علی ع میخواندند. بعد از نماز میآمدند جلو علی ع میایستادند و رسما علی ع را کافر خطاب میکردند. علی ع خیلی در مقابل اینها کوتاه آمد و خیلی برای اصلاح اینها زحمت کشید اما فایده نداشت.
بالاخره دو سپاه در منطقه نهروان روبروی هم قرار گرفتند. علی ع با صدای ملکوتی خودش برای آنها سخنرانی کرد. ادله محکمی آورد. بعضیها تحت تاثیر قرار گرفتند و اشکشان جاری شد و از سپاه خوارج جدا شدند برخی به کوفه مراجعت کردند و برخی به سپاه علی ع ملحق شدند. از ۴۰۰۰ خارجی ، حدود ۳۲۰۰ نفر باقی ماندند. علی ع باز هم نصیحت کرد و در نهایت فرمود از همه شما جز ۱۰ نفر موفق به فرار نمیشوید و از ما هم جز ۱۰ نفر کشته نمیشوند. برخی خندیدند.
اما وقتی جنگ با سرعت زیادی تمام شد و جمعیت خوارج مثل برگ پاییزی به زمین ریختند و تا قبل از ظهر تکلیف جنگ مشخص شد ، فهمیدند که پیشبینی علی ع درست بوده.
آن ۱۰ نفر فرار کردند و میگویند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.
زخمیها را به کوفه بردند و تحویل خانواده دادند و کشتهها را در میدان نهروان جمع کردند امام (عليه السلام) در پايان نبرد در برابر اجساد بى روح آنان ايستاد وبا حالتى پر از تأثّر فرمود: بدبختى بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگى بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده ونفسهاى سركش، آنان را با آرزوهايى فريب دادند و راههاى طغيان را بر آنان گشودند و وعده پيروزى به آنان دادند و سرانجام آنان را به آتش سوزان در افكندند.
جنگ نهروان تمام شد اما اندیشه خارجیگری تمام نشد . برخی از کسانی که توبه کرده بودند این اندیشه را داشتند و بعدها دوباره در پی ضربه زدن به اهلبیت بودند. یکی از این ها شمربن ذیالجوشن و یکی هم شبثبن ربعی بود که هردو شدند از قاتلین امام حسین ع.
خوارج بعدها زیاد شدند و دچار تفرقه در افکار گردیدند و از آنها چند فرقه دیگر هم بوجود آمد. اینها همیشه موی دماغ حکومتها بودند و حتی در دوره عباسیان ، هارونالرشید ، در جریان سفر برای جنگ با خوارج مرو ، فوت کرد. تعدادی از خوارج و اندیشههای آنها هنوز در کشور عمان و بحرین هستند.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
از پایان جنگ نهروان تا شهادت علی ع حدود ۲ سال طول کشید.
این دوسال جزو زجرآورترین دورههای عمر علی ع بوده است. در این دوسال علی ع خیلی تنها بود. خیلی از یاران او به شهادت رسیده بودند. نقشههای معاویه به خوبی اجرا میشد. دستاندازی به سرزمینهای تحت فرمان علی ع به راحتی انجام میشد. معاویه و عمروعاص تعدادی از یاران نزدیک علی ع را ترور کردند. شایعهپراکنی و ترور شخصیت علی ع هم مرتب از جانب معاویه انجام میشد.
یاران معاویه حالا دیگر ، معاویه را میپرستیدند و او را خلیفه کل جهان اسلام میدانستند. نفوذ معاویه طوری شده بود که نماز جمعه را چهارشنبه میخواند و هیچکس اعتراضی نمیکرد.
از این طرف در جبهه علی ع ، تا دلتان بخواهد اختلاف بود. شیعیان علی ع ، علی ع را دست میانداختند. به حرفها و فرمانهایش گوش نمیدادند.
در حین خطبههایش با او مجادله میکردند. به هرحال تعداد زیادی از خوارج که کشته شده بودند کوفی و بصروی بودند و خانوادههای آنها کینه علی ع را به دل گرفتند. به علی ع به چشم دشمن نگاه میکردند. خیلی از خوارجی که توبه کرده بودند هم ، هنوز علی ع را کافر میدانستند و توبه آنها از روی ترس بود.
معاویه ، یکی از فرماندهان خود را مامور کرده بود که مرتب به عراق و حجاز و یمن شبیخون بزند و یک لحظه به علی ع فرصت نفس کشیدن ندهد . این فرمانده که بُسر بن ارطاه نام داشت یکی از جنایتکارترین آدمهای طول تاریخ است که در این مدت خیلی جنایت کرد.
این آقا همان کسی است که به یمن حمله کرد و به خانه حاکم یمن که از یاران امام علی ع بود و برای کاری به کوفه آمده بود رفت و دو پسرش را جلو چشم مادرشان سربرید. این حاکم یمن ، عُبیدالله بن عباس ، پسرعموی علی ع بود که بعدها در زمان امام حسن ع توسط معاویه خریده شد و معاویه ، هم دیه بچههایش را به او داد و هم رشوه کلان ، تا دست از حمایت امام حسن ع بردارد. بله ، کار روزگار اینطوری رقم خورد.
یکی دیگر از فرماندهان معاویه که مامور شد به کوفه و اطراف آن شبیخون بزند ، ضحاک بن قیس بود. معاویه به این آقا گفته بود که برای هر شهر و روستا فقط یک روز وقت بگذارد و بلافاصله به شهر و روستای بعدی برود و در هر جا هم تا میتواند قتل و غارت و خونریزی کند.
دور تا دور علی ع آشوب و قتل و غارت شده بود. خبرها که به علی ع میرسید خیلی غمگین میشد. به مسجد کوفه میآمد . خطبه میخواند و مردم را برای جنگ با معاویه فرامیخواند ولی هیچکس جواب مثبت به او نمیداد.
سفیان بن عوف یکی دیگر از فرماندهان معاویه بود که مامور غارت غرب عراق شد. این آقا اینقدر در غرب عراق و شهر انبار قتل و غارت کرد که خالی از سکنه شد و مردم دسته دسته به شام پناهنده میشدند.
علی ع خیلی ناراحت شد و در نخیله که لشکرگاه کوفه بود خطبه ۲۷ نهجالبلاغه را ایراد کرد که باز هم کسی جواب مثبت به او نداد.
به علی ع خبر رسید که محمدبن ابیبکر که پسر ابوبکر بود و در خانه علی ع بزرگ شده بود و علی ع او را حاکم مصر کرده بود در دام دشمنان افتاده و عنقریب ، مصر از دست او خارج میشود.
علی ع ، مالک اشتر را برای یاری محمدبن ابیبکر فرستاد ، مالک را هم عمروعاص در بین راه با شربت عسل مسموم ، به شهادت رسانید که شرح آن را قبلا عرض کردم. و بعد از آن محمدبن ابیبکر را به طرز فجیعی به شهادت رسانید.
بسربن ارطاه به حجاز و مکه و مدینه هم دستدرازی کرد و در آنجاها هم قتل و خونریزی راه انداخت و حرمت حرم را نگهنداشت. بله این عاقبت تخطی از امام و رهبر جامعه و افتادن به دام شیطان است.
علی ع قبلا به آنها فرموده بود که کسی که هنگام یاری رهبر و ولیّ خود بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد.
اینها حالا داشتند با لگد بسربن ارطاه و ضحاک بن قیس و سفیان بن عوف ، از خواب بیدار میشدند اما دیگر خیلی دیر شده بود و همه چیز خود را از دست داده بودند.
علی ع به مسجد میرفت ، خطبه میخواند، نصیحت میکرد، مردم را به جهاد دعوت میکرد، وعده عذاب الهی میداد ، عبرتهای تاریخ را برای آنها میگفت، گریه میکرد ، از آینده سیاهی که در انتظار آنهاست خبر میداد، التماس میکرد ولی هیچ فایدهای نداشت. اینها همه همان غبارهایی است که در هر فتنهای بوجود میآید و کار جامعه را به اینجاها میکشد.
معاویه در شام تا میتوانست برعلیه علی ع، تبلیغ منفی میکرد. مردم شام که به دست خود معاویه مسلمان شده بودند ، علی ع را قاتل عثمان و کافر میدانستند که بر علیه دین اسلام قیام کرده و میخواهد دین را به انحراف بکشد.
انشالله فرداشب چند مورد از این تبلیغات منفی معاویه را ذکر خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim