باسلام
عرض شد که اولین سستی در سپاه علی ع ، در اوج پیروزی به دست آمد. در لیلهالهریر ، کار معاویه داشت یکسره میشد و پیروزی جبهه علی ع ، قطعی بود. در همین موقع بود که در مغز معیوب اشعث بن قیس کندی که فرمانده کندیها در لشکر علی ع بود این فکر بوجود آمد که اگر به همین منوال کشتار کنیم ، نسل عرب برمیافتد و دیگر عربی نمیماند که بخواهد مدافع اسلام باشد. اینکه منشا این فکر چه بوده ، نیاز به توضیح در یک فصل جدا تحت عنوان مبحث نفاق دارد . در مبحث تفسیری نفاق ، خیلی روی این سوال کار میشود که چگونه در اوج پیروزی به ذهن انسان القا میشود که دیگر بس است . به همین مقدار اکتفا کن . بیشتر از این پیش بروی ، خشم خدا شامل تو هم میشود. در حالیکه اسلام میفرماید یک لحظه غفلت نکن . یک لحظه ننشین. برو جلو. از این کار که فارغ شدی بلافاصله کار بعدی را شروع کن.
فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ
اصولا کار جبهه نفاق همین است که در اوج پیروزی و آن وقتی که تلاشها دارد به نتیجه میرسد، شکست سنگینی بر جبهه حق تحمیل میکند.
آن وقتی که نظام تحریمها در حال فروپاشی است و تحریمها خودبخود در حال لغو شدن است و فقط اندکی صبر لازم است، جبهه نفاق به مانند سوپرمن سرمیرسد و خود را منجی کشور جامیزند و میگوید امدهام که تحریمها را بردارم و سایه جنگ را از سر شما رفع کنم و با همین ترفند بلایی سر کشور میآورد که در هزارجنگ و خونریزی نمیشد این بلا را آورد.
در جریان لیلهالهریر و بعد هم جریان حکمیت دقیقا همین اتفاق افتاد.
القصه ، بذر شک و تردید توسط اشعث در دلها کاشته شد.
فردای آن روز که مالک ، مردانه تا قلب دشمن پیش رفته و تا خیمه معاویه فاصلهای نداشت ، معاویه به پیشنهاد عمروعاص ، دستور داد به سر هر نیزه یک صفحه از قرآن گره بزنند و همگی شعار بدهند که لاحکمالّالله.
گفتند آقا حاکم بین ما وشما الله باشد. نه علی و نه معاویه.
حکم فقط حکم خدا.
شعار لاحکم الا لله چنان فراگیر شد که لشکر علی ع هم آن را زمزمه میکرد. هرچه ابنعباس روشنگری کرد که فریب این شعار را نخورید. قرآن، عمار است که به شهادت رسید. قرآن علی ع است که خود مفسر قرآن است. اینها همه کاغذ و جوهر است. قرآن ناطق علی ع است.
اینها گوش نکردند و گفتند که حتما منافعی دارد. چرا ما باید مسلمان بکشیم. که چه بشود؟ علی ع و معاویه بر سرخلافت جنگ دارند ، چرا ما باید کشته بشویم.
مالک که ساعتها بود بدون خواب و خستگی داشت شمشیر میزد ، به خیمه معاویه رسیده بود و اگر چند ضربه شمشیر دیگر میزد شاید مسیر تاریخ عوض میشد. ناگهان بیخ گوشش شعار لاحکم الالله بلند شد.
از آن طرف تعدادی از همینها دور علی ع را گرفتند و گفتند بگو مالک برگردد.
هرچه علی ع نصیحتشان کرد فایده نداشت. هرچه فرمود که فریب عمروعاص و معاویه را نخورید فايده نداشت. هرچه فرمود اینها بهانه است اینها برای فرار از شکست است اینها زمزمههای شیطان است اینها اعتقادی به قرآن ندارند کلمه حقی میگویند و از آن اراده باطل میکنند، فايده نداشت که نداشت.
وقتی شیطان بر ذهن و قلب انسان غلبه میکند قدرت تعقل را از انسان میگیرد.
قرآن در این رابطه میفرماید
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ
کر و لال و کورانی هستند که تعقل نمیکنند.
خلاصه اینکه این دسته از یاران علی ع که بعدها به خوارج معروف شدند به علی ع گفتند ما بااین حرفها کاری نداریم. حرف ما این استکه با قرآن نمیجنگیم. یا بگو مالک برگردد یا همینجا خون خودت را بر زمین میریزیم.
ببینید مشکلات علی ع چه بوده . ببینید دغدغههای یک کسی که به راههای آسمان آشناتر از راههای زمین بود ، چه مهملاتي بوده است. جهل و نادانی مهمترین خصیصه اینها بود. اینها تربیت شده مکتب شمشیر در دوره خلفای ثلاثه بودند. واقعا اگر از همان اول میگذاشتند که علی ع خلیفه باشد ، اینها اینطور تربیت میشدند که به عوض اینکه روی دشمن خودشان شمشیر بکشند ، روی فرمانده و امام و رهبر خودشان شمشیر میکشیدند.
علی ع میتوانست ذوالفقار خودش را دربیاورد و هرکس که این حرفها را میزد از دم تیغ رد کند و به قول خودمان بکوبد و برود جلو و هرکس نافرمانی میکند از دم تیغ بگذراند. مگر کسی که با خلیفه بیعت کرده میتواند نافرمانی کند؟ مگر میتواند با علی ع بیعت کند و بعد هم شمشیر بیخ گلوی علی ع بگذارد و به او دستور بدهد که اینکار را بکن و اینکار را نکن؟
اما اگر علی ع اینکار را میکرد و شمشیر بر روی یاران خودش میکشید ،دقیقا همان خواست معاویه را انجام داده بود.
لذا پیکی فرستاد برای مالک و فرمود که مالک برگرد. باز هم معاویه پیروز میدان فریبکاری شد. هرچه مالک اصرار کرد که تورا بخدا بگذارید بروم . اگر به اندازه ده ضربه شمشیر دیگر به من فرصت بدهید کار معاویه را یکسره میکنم. اینها گوش نکردند. گفتند یا برمیگردی یا دیگر علی را زنده نمیبینی.
خلاصه مالک در کمال غم واندوه برگشت و خوارج لعنهالله علیهم خوشحال بودند که از ریختن خون مسلمانان جلوگیری کردند. اما نمیدانستند که با اینکار باعث شدند آتیه بشری خونبار شود و ۱۴۰۰ سال ، مسلمانان بر روی همدیگر شمشیر بکشند.
جبهه نفاق یک بار دیگر ، طعم شیرین پیروزی را در آخرین لحظه به تلخی شکست تبدیل کرد و جنگ تمام شد و در این میان هیچکس به اندازه معاویه خوشحال نبود.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
https://www.hawzahnews.com/news/937316/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81-%D8%AD%D8%A7%D8%AC-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D9%84-%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%B5%D9%81%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2
این فیلم را هم ببینید. خیلی خوبه.
عکس معروف شهید سلیمانی در منطقه صفین.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جنگ صفین با حماقت مشتی جاهل متنسّک در لشکر علی ع که حماقت خودشان را هم با هیاهو بر همه تحمیل کردند پایان یافت.
علی ع همین اشعث بن قیس کندی که رهبر قبیله کنده ، معروفترین و پرجمعیتترین قبیله کوفه بود را پیش معاویه فرستاد تا ببیند حرف حسابش چیست؟
معاویه که حالا دیگر واقعا فتحالفتوح کرده بود با تبختر کامل و از موضع قدرت گفت حکمیت کنیم.
خب این آقا که تا دیروز ، ندای لاحکمالالله را بین همه چو انداخته بود و مدعی بود که حکم فقط مخصوص خداست و غیر خدا نمیتواند حکم بدهد حالا اصرار داشت که دو نفر آدم معمولی حَکَم بشوند و در مورد مهمترین مسئله جامعه ، حکم بدهند.
حالا اینکه چرا یاران علی ع که خیلی از عابدان روزگار و قاریان قرآن بودند به راحتی فریب این ترفند معاویه را خوردند خودش یک بحث تحلیلی مفصلی است که تحت عنوان مبحث شیطانشناسی ، گفته خواهد شد.
دروغ و فریب و نیرنگ همیشه ، حربه شیطان بوده است. در آن دوره فرمانده و سره شیاطینالانس همین معاویه بود.
انشالله عنقریب در یک پخش زنده در همین کانال دلایل گرایش افراد به این دورغها و فریبها را خدمت شما خواهم گفت.
القصه ، علی ع که هدف تمام کارهای معاویه را میدانست، زیر بار حکمیت نرفت . اما همان منافقین دوباره هوچیگری راه انداختند و باز علی ع را مجبور به پذیرش حکمیت کردند.
علی ع ، ابن عباس را به عنوان حکم پیشنهاد داد. قبول نکردند.
بعد فرمود که خب پس مالک ، حکم باشد. باز هم قبول نکردند و گفتند که او جنگطلب است.
خودشان گفتند ، ابوموسی اشعری ، نماینده ما باشد.
هرچه علی ع و ابنعباس ، نصیحت گردند که ابوموسی حریف اینها نمیشود و ابوموسی آدم سادهلوحی است ، شورشیان قبول نکردند و گفتند الا و بلا همین ابوموسی حکم باشد.
چاره دیگری نبود و قبول افتاد.
رفتند و این خرمقدس تاریخ اسلام را آوردند.
این آقا بقدری سادهلوح بود که در طول تاریخ اسلام ، از صفین تا رییسجمهور قبلیمان ، هر آدم سادهلوحی را به او تشبیه میکردند.
بعضیها معتقدند ابوموسی اتفاقا ساده هم نبود بلکه خائن بود. این آقا از کسانی بود که از علی ع کینه داشت و زهر خود را در همین جریان حکمیت ریخت.
القصه ، ابوموسی آمد و با حَکَم معاویه که عمروعاص بود نشستند و قرار مدار گذاشتند. مدتها رفت و آمدها ادامه داشت و اعتراضات معاویه هم شده بود قوزبالاقوز.
معاویه عمدا میخواست که حکمیت طول بکشد تا فضای فتنه را بیشتر به نفع خودش تیره و تار کند.
یک روز عمروعاص سرقرار نمیآمد. یک روز معاویه به متن توافق ایراد میگرفت و یک روز هم ابوموسی را مشغول مسائل حاشیهای میکردند.
یکبار معاویه ایراد گرفت که چرا در متن توافق ، از عنوان امیرالمؤمنین برای علی ع استفاده شده؟ اصلا تمام دعوای ما سرهمین کلمه است.
دقیقا اتفاقی بود که در زمان پیامبر بر سر صلح حدیبیه پیش آمد و کفار میگفتند چرا در متن صلحنامه نوشته محمد رسولالله. تمام حرف ما سر این است که محمد ص را بعنوان رسولالله قبول نداریم.
خلاصه ، مذاکرات صلح ، ۷ ماه طول کشید و در پایان در مسجدی در دومهالجندل در مرز شام و عراق جمع شدند و نتیجه حکمیت را به اطلاع دو طرف رساندند که انشالله در قسمت بعدی خدمت شما عرض خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
با سلام
عرض شد که مسلمانان در مسجدی در نزدیکی محل صفین جمع شدند و منتظر شنیدن نتیجه حکمیت بودند.
اشعری و عمروبن عاص پس از مدتها مذاکره ، قرار گذاشته بودند که هر دوی آنها ، علی ع و معاویه را از خلافت خلع کنند و کار خلافت را به عهده خود مردم بگذارند و به اصطلاح مسئولیت سنگین این قضیه را از خودشان رفع کنند و به مردم بسپارند.
ببینید کار اسلام به خاطر یک تصمیم غلط و ناشی از هوای نفس که در سقیفه گرفته شد به کجا کشیده شده بود که شخصی مثل عمروبن عاص که دشمن درجه یک پیامبر بود و در دوران پیامبر ، به حبشه رفت تا مهاجرین را به مکه بازگرداند ، بیاید و برای مسلمانان تعیین تکلیف کند که چه کسی خلیفه باشد یا نباشد. اصلا مگر معاویه خلیفه بوده که عمروعاص بخواهد او را خلع کند؟
خب حالا فرض کنیم که به قول خودتان ، هر دو را از خلافت عزل کردید ، اگر کار تعیین خلیفه بعدی طول کشید و مثلا اختلاف بین مسلمانان افتاد و تعیین خلیفه یکسال طول کشید ، در این یکسال چه باید کرد؟ مگر خودتان روایت نکردید که هر کس بمیرد و نداند که امام و رهبر زمانهء او چه کسی است ، به مرگ جاهلیت مرده؟
سازوکار تعیین خلیفه چگونه است؟
یعنی بعد از اعلام شما ، مردم چگونه باید خلیفه بعدی را انتخاب کنند؟
خدا شاهد است که این خریتها و این جهالتها همیشه در طول تاریخ بوده و حد یقف و نهایت هم نداشته و باز هم تکرار میشود و خواهد شد.
در همین دوران خودمان ، آن روزی که پذیرفتند که تمام تعهدات برجامی را انجام بدهند و بعد بنشینند تا طرف مقابل تعهداتش را انجام دهد آیا نگفتند که خب حالا اگر طرف مقابل انجام نداد چه باید کرد؟
چرا نگفتند که آقا ، ساخت این صنایع اتمی برای ما هزینه داشته. هزینه آن را بدهید و بعد هم خودتان بیایید خرابش کنید.
چرا نگفتند که آقا ، کار ، مرحله به مرحله پیش برود . یک قدم ما برمیداریم یک قدم شما.
فلان قسمت را ما خراب میکنیم فلان مقدار پول بلوکه را شما واریز کنید یا فلان تحریم را بردارید؟
اینکه بعضی مورخین میگویند که ابوموسی ، ابله نبود بلکه سوءنیت داشت و از اول میخواست به علی ع خیانت کند ، دلیلش این است که هضم اینهمه خریت و بلاهت برای آنها مشکل است. نمیتوانند قبول کنند که ابوموسی تا این حد نادان بوده و از فهم بدیهیات هم عاجز بوده. ابوموسی خودش از فرماندهان شجاع فتوحات بوده و هرنوع فرماندهی نیاز به زیرکی و کیاست دارد. چگونه میتوانسته در اینجا اینقدر ابله باشد.
خلاصه این دو ملعون ، به مسجد آمدند. عمروعاص ، در نهایت خضوع و فروتنی ، اشعری را جلو انداخت که به خاک پدرانم سوگند که بر تو پیشی نمیگیرم و اول تو باید صحبت کنی. تو از جمله سابقین هستی. تو از جمله صحابی نزدیک پیامبر بودهای. تو فرمانده فتوحات بودهای. تو رئیس قبیله اشعری هستی. من بر تو پیشی بگیرم؟ حاشا و کلا.
و خلاصه هی این خیک میانتهی را باد کرد و ابوموسی را فریب داد.
از آنطرف مالک و ابنعباس در گوش اشعری خواندند که بگذار عمروعاص اول سخن بگوید.
بگذار ببینیم واکنش او بعد از ۷ ماه مذاکره چیست. عمروعاص پدرهفتجد مکروحیله است. بگذار اول او به منبر برود.
ابوموسی نپذیرفت و آنها را محکوم به کینهورزی کرد.
قسمت جالب قضیه اینجاست که قبل از این جریان هم امام علی (ع) برای حکمیت، چهار صد نفر را به فرماندهی شریح بن هانی ، قاضی کوفه ، همراه ابوموسی اشعری اعزام کرده و عبدالله بن عباس را به عنوان امام جماعت آنان همراهشان کرده بود. به علاوه ابوموسی را نیز از ماهیت معاویه آگاه کرده و نصایح فراوانی به او نموده بود.
شریح قاضی از کسانی بود که به ابوموسی، نسبت به عدم زیرکی هشدار داد. شریح ، به ابوموسی گوشزد کرد که اگر نتیجه مذاکره شما خلافت علی(ع) باشد، شامیان در امانند ، ولی اگر نتیجه مذاکره تسلط معاویه بر عراق باشد مردم عراق از ظلم او در امان نخواهند بود.
به قول کتاب معروف وقعه صفین نصر بن مزاحم که از رفرنسهای مهم جنگ صفین است، شریح گفت: ای ابو موسی تو را با بدترین حریف مقابل کردهاند. عراق را خوار و تباه مکن. مبادا حق را به شام دهی و جانب آنها را بگیری. مبادا عمرو تو را بفریبد. او را نیرنگهای گوناگون است که عقل در آن حیران ماند و آن همه را زراندود کرده است و به صورتنگاری آراسته نماید. پس معاویة بن ابوسفیان را در این ماجرا چون شیخ و پیشوایی بیرقیب و بیعیب قرار مده.
احنف بن قیس نیز دست ابوموسی را گرفت به او گفت: «ای ابو موسی، اهمّیت این کار را دریاب و بدان که آن را پیامدها است، و اگر تو عراق را تباه كنی، دیگر عراقی نخواهد بود. او به ابوموسی پیشنهاد داد که در هیچ کاری حتی سلام دادن و مصافحه کردن پیش قدم نشود. احنف گفت: مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند نشاند، زیرا این نیرنگ است، او را به تنهايی دیدار مکن.😭😭😭
خب حالا واکنش ابوموسی چه بود؟
هیچ. فقط گفت : یک مشت ترسوی بیشناسنامه در این دولت هستند که هر تصمیمی میخواهیم بگیریم اینها میترسند و میلرزند. خب بروید جایی که سردتان نشود.
یکی دیگر از طرفداران ابوموسی هم گفت امضای عمروعاص تضمین است. او به من قول داده طبق کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند.😳
خلاصه اینکه اشعری بالاخره بالای منبر رفت . خطبه کوتاهی خواند و گفت:ای مردم! برای این که مسلمانان روی آسایش ببینند و بینشان دودستگی نباشد، من و عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت برکنار کنیم تا خود مسلمانان شورایی تشکیل دهند و کسی را که استحقاق و شایستگی خلافت دارد انتخاب کنند؛ پس من ـ به نمایندگی از مردم حجاز و عراق ـ چنانکه انگشتریام را از دست خود خارج میکنم، علی را از خلافت برکنار مینمایم.
بعدش از منبر پایین آمد و عمرو عاص ملعون به بالای منبر رفت و اعلام کرد: آنچه ابوموسی گفت شنیدید. او، تنها حق برکناری علی را داشت و من هم او را در این مورد تأیید میکنم؛ اما من چنانکه انگشتریام را به دست میکنم خلافت را به معاویه واگذار مینمایم؛ زیرا او علاوه بر اینکه شایستگی این مقام را دارد، ولیِّ دم و خونخواه عثمان نیز هست. در اینجا مجلس آشفته شد. ابوموسی از حیله عمرو عاص برآشفت و خطاب به او گفت: ای حیلهگر فاسق! تو چون سگی هستی كه چه آن را چوب بزنند و چه رهایش کنند ، واق واق میکند. ( این مَثل ، آیه قرآن است)
عمرو عاص هم در پاسخ گفت: تو هم مثل خری هستی که مشتی کتاب بارش کرده باشند.(این مَثل هم آیه قرآن است).
خب این هم حکمیت.
انشالله در قسمت بعدی مسائل پس از حکمیت را خدمت شما عرض میکنم.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
🦚کانال داستانهای عرفانی.
@dastanerfani
داستانهای ادبی ، عرفانی ، عقیدتی
📚دور هم داستانهای زیبای ادبی عرفانی بخوانیم.
@dastanerfani
🌅داستانهای ادبی عرفانی خود را به آیدی بنده(@arefaneh53) ارسال کنید تا به نام خودتان منتشر شود.
@dastanerfani
باسلام
فردای حکمیت دو اتفاق افتاد ، لشکر شام ، متقاعد شد که از این به بعد ، معاویه خلیفه کل مسلمانان در سراسر کشور اسلامی است و لشکر امام علی ع ، زیر بار حکمیت نرفت. نگاه اغلب لشکر امام علی ع ، این بود که با اینکار شامیان بر عراقیان مسلط شدهاند وگرنه اعتقادی به افضلیت علی ع بر معاویه نداشتند. تمام درد علی ع این بود که در جامعه آن روز شناخته نشده بود. مسلمانان آن روز ، به اینکه علی ع ، امام جامعه است و امامت تکوینی دارد و با منبع وحی در ارتباط است و مصداق انسان کامل است و از جامعه آنروز خیلی جلوتر است و به قول خودش به راههای آسمان ، آشناتر از راههای زمین است ، اعتقادی نداشتند. اگر علی ع را با این اوصاف قبول داشتند مسئله فرق میکرد.
اگر در آن روز علی ع را میشناختند، اصلا از اول در جنگ با معاویه دچار شک و تردید نمیشدند که بخواهد به حکمیت کشیده بشود.
آن روز هم که از نتیجه حکمیت ناراحت شدند و زیر بار آن نرفتند ، نه به دلیل این بود که میدیدند حق علی ع رعایت نشده بود بلکه از این ناراحت بودند که جنگ برده را باخته بودند. شامیان بر آنها مسلط شده بودند. همانها که دشمنشان بودند حالا رییسشان شدهاند. مسئله این بود.
از همان موقع زمزمه بین آنها افتاد که اصلا چرا از اول حرف حکمیت زدیم؟ چرا زیر بار حکمیت رفتیم ؟ چرا دونفر آدم معمولی یعنی عمروعاص و اشعری باید برای همه مسلمانان تعیین تکلیف کنند؟
یک سری در این بین گفتند مقصر شما نیستید. مقصر ، رهبر و فرمانده شماست که زیربار حکمیت رفت. علی مقصر است. علی ما را بدبخت کرد. از اول نباید قبول میکرد که حکمیت برگزار شود.
افراد دانایی مثل قیس بن سعد و ابنعباس خیلی برای آنها توضیح دادند که خب اینکه شما میگویید که حرف علی ع بود. علی ع از اول با حکمیت مخالف بود . خود شما او را مجبور به حکمیت کردید . اما اینها قبول نکردند. برخی از مورخین معتقدند که این بهانه برای مخالفت با علی ع ، مسخرهترین بهانه است که در طول تاریخ ذکر شده. یعنی چاقو بیخ گلوی کسی بگذاری و او را مجبور به انجام کاری بکنی و بعد بندال او بشوی که تو چرا مجبور شدی؟ تقصیر تو بود که قبول کردی. نباید قبول میکردی. منی که چاقو بیخ گلوی تو گذاشتم و تو را مجبور کردم یک گناه کردهام و تویی که قبول کردی دو گناه.
خلاصه، این زمزمهها بین سپاه عراق افتاد و برخی مورخین معتقدند تمام این وسوسهها و زمزمهها را جاسوسان معاویه بین لشکر عراق میانداختند. وگرنه این میزان بیخردی و بیعقلی برای هر انسانی ، قفل است.
بعد همینها آمدند پیش علی ع و گفتند ، علی توبه کن. ما یک گناه کردیم و تو دو گناه. هم حرف لغو ما را قبول کردی و هم ما را از این کار بازنداشتی . توبه کن و آماده جنگ با معاویه شو.
علی ع فرمود نه توبه میکنم و نه به جنگ معاویه میروم.
من مرتبا توبه و استغفار میکنم.اما اینکه از اینکار استغفار کنم دال بر این استکه گناهی کردهام که باید استغفار کنم. در حالی که در این مورد خودم طلبکارم و معتقدم هیچ گناهی نکردهام.
به جنگ معاویه هم نمیروم چون که طبق آیه قرآن با شامیان پیمانی بستهایم که نباید آن را بشکنیم. برگردیم به کوفه.
ناگهان ندا برخاست که اگر علی توبه نکند کافر است.
همان جاهلان که فریاد لاحکمالا لله سرمیدادند حالا یکصدا میگفتند علی کافر است.
علی ع کاروان را به سمت کوفه راه انداخت. اینها هم آمدند و نزدیک کوفه راه خودشان را کج کردند و رفتند در یک روستا نزدیک کوفه ساکن شدند و اسم آنها شد خوارج. چرا که در خارج از کوفه ساکن شدند. اسم دیگر اینها هم در تاریخ اسلام حروریه ذکر شده ، چرا که اون روستایی که اینها داخلش رفتند حروراء نام داشت که داستان آن را انشالله فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که جریان حکمیت برای سپاه کوفه یک شوخی تلقی شد. اینها اصلا فکر نمیکردند که جریان حکمیت به این شکل تمام شود در صورتیکه ، سپاه شام طوری برنامه چیده بود که میدانست به احتمال زیاد جریان حکمیت به نفع معاویه تمام میشود. علی ع که از اول با جریان حکمیت ، مخالف بود و خواستار ادامه جنگ با معاویه بود ، تا زمان اعلام نتیجه ، جنگ را متوقف کرد و به تمشیت امور پرداخت. وقتی نتیجه حکمیت ، مشخص شد باز هم منتظر ماند تا اقبال عمومی را ببیند. وقتی که دید معاویه در شام رسما اعلام خلافت کرد و عراقیها به چشم خود دیدند که تحت تسلط و استثمار شامیها قرار گرفتهاند ، در مسجد کوفه خطبه خواند و برای آنها توضیح داد که چگونه تحت اغوای شیطان قرار گرفتند و زیر بار حکمیت رفتند. سپس مردم را برای جنگ با معاویه فراخواند و برای خوارج که گفتیم در حروراء منزل کرده و دولت تشکیل داده بودند نامه نوشت که آنها هم به سپاه عراق ملحق شوند.
خوارج در منطقه حروراء نشستند و برای خودشان تئوری بافی کردند که علی ع کافر شده و قتل او واجب است. هرکس هم از علی دفاع کند او هم کافر است. حکم مخصوص خداست و خلیفه را خدا باید تعیین کند . ما خلافت علی و معاویه را قبول نداریم و باید برای خودمان حاکم جدا داشته باشیم که خدا او را تعیین کرده.
بعد گفتند خب حالا تاکی باید بنشینیم تا خدا یک حاکم برای ما بفرستد؟ بیایید فعلا کسی را تعیین کنیم که خود ما را مدیریت کند تا بعد.
بعدش آمدند و شخصی بنام عبدالله بن وهب راسبی را به رهبری برگزیدند.
شیطان شدیدا بر عقل و ذهن آنها حاکم شده بود و قدرت تعقل را از آنها سلب کرده بود. دچار تعارض و تناقضگویی شده بودند. خودشان هم حال خودشان را نمیدانستند. این واقعا حالت بدی است که انسان از یک طرف بگوید حاکم را خدا باید تعیین کند و بعد به این نتیجه برسد که خب حالا پس خدا کی این حاکم را میفرستد؟
در همین اوضاع و احوال بود که یکی از شیعیان مخلص علی ع به چنگ آنها افتاد. عبدالله بن خباب بن اَرَت. پدر این عبدالله یعنی خباب بن ارت ، صحابی پیامبر بود و خودش از یاران علی ع. او را گرفتند و از او خواستند نظرش را راجع به علی ع بگوید. او هم نظر مثبتی داد. او را اعدام کردند و زنش را هم که حامله بود شکم دریدند و این زن و جنینش به قتل رسیدند. ببینید اینها تا چندماه پیش در کنار عمار و مالک و تعداد زیادی از صحابی پیامبر در رکاب علی ع شمشیر میزدند و حالا اینجور شده بودند . این استکه میگوییم انسان مرتب در حال دگرگونی است. انحراف هیچکس غیرقابل انکار نیست. هرکس به جز معصومین ع ممکن است تحت تاثیر شیطان منحرف شود و در جبهه شیطان قرار گیرد. نفاق در جبهه حق یک امر کاملا طبیعی است. اصلا نفاق از اختصاصات جبهه حق است وگرنه جبهه باطل که نیاز به منافق بازی ندارد. خودش از اساس باطل است. این استکه میبینیم در جبهه حق اغلب کارگزاران و روسای جمهور بعد از مدتی منحرف میشوند و در جبهه باطل قرار میگیرند. مهمترین علت این مسئله بیتقوایی است که راه نفوذ شیطان را در انسان باز میکند.
القصه ، علی ع لشکر خود را آماده کرده بود که به جنگ شامیان برود که به او خبر رسید خوارج ، یاغی شدهاند و قتل فجیع انجام دادهاند.
علی ع نمیتوانست کوفه را با این خونآشامها تنها بگذارد و به جنگ شامیان برود . باید اول تکلیف اینها را مشخص کند.
سپاه علی ع که آماده حرکت به شام شده بود راه خود را کج کرد و به سمت خوارج آمد. خوارج که باخبر شدند ، آنها هم از حروراء بیرون آمدند و در دشتی به نام نهروان صفآرایی کردند. این دقیقا یکسال پس از جنگ صفین و در صفر سال ۳۸ بود.
علی ع در طول این مدت بارها و بارها با خوارج صحبت کرده بود و با نامه نگاری و فرستادن چندین پیک ، از آنها خواسته بود که به اجتماع مسلمانان برگردند. اما قبول نکرده بودند. اینها خیلی علی ع را اذیت کردند. به کوفه میآمدند و حق خود از بیتالمال را هم میگرفتند و دوباره به حروراء میرفتند و ضد علی ع کار میکردند. گاهی در نمازهای جماعت علی ع شرکت میکردند و در رکوع نماز آیاتی دال بر کافر بودن علی ع میخواندند. بعد از نماز میآمدند جلو علی ع میایستادند و رسما علی ع را کافر خطاب میکردند. علی ع خیلی در مقابل اینها کوتاه آمد و خیلی برای اصلاح اینها زحمت کشید اما فایده نداشت.
بالاخره دو سپاه در منطقه نهروان روبروی هم قرار گرفتند. علی ع با صدای ملکوتی خودش برای آنها سخنرانی کرد. ادله محکمی آورد. بعضیها تحت تاثیر قرار گرفتند و اشکشان جاری شد و از سپاه خوارج جدا شدند برخی به کوفه مراجعت کردند و برخی به سپاه علی ع ملحق شدند. از ۴۰۰۰ خارجی ، حدود ۳۲۰۰ نفر باقی ماندند. علی ع باز هم نصیحت کرد و در نهایت فرمود از همه شما جز ۱۰ نفر موفق به فرار نمیشوید و از ما هم جز ۱۰ نفر کشته نمیشوند. برخی خندیدند.
اما وقتی جنگ با سرعت زیادی تمام شد و جمعیت خوارج مثل برگ پاییزی به زمین ریختند و تا قبل از ظهر تکلیف جنگ مشخص شد ، فهمیدند که پیشبینی علی ع درست بوده.
آن ۱۰ نفر فرار کردند و میگویند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم مرادی بود.
زخمیها را به کوفه بردند و تحویل خانواده دادند و کشتهها را در میدان نهروان جمع کردند امام (عليه السلام) در پايان نبرد در برابر اجساد بى روح آنان ايستاد وبا حالتى پر از تأثّر فرمود: بدبختى بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگى بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده ونفسهاى سركش، آنان را با آرزوهايى فريب دادند و راههاى طغيان را بر آنان گشودند و وعده پيروزى به آنان دادند و سرانجام آنان را به آتش سوزان در افكندند.
جنگ نهروان تمام شد اما اندیشه خارجیگری تمام نشد . برخی از کسانی که توبه کرده بودند این اندیشه را داشتند و بعدها دوباره در پی ضربه زدن به اهلبیت بودند. یکی از این ها شمربن ذیالجوشن و یکی هم شبثبن ربعی بود که هردو شدند از قاتلین امام حسین ع.
خوارج بعدها زیاد شدند و دچار تفرقه در افکار گردیدند و از آنها چند فرقه دیگر هم بوجود آمد. اینها همیشه موی دماغ حکومتها بودند و حتی در دوره عباسیان ، هارونالرشید ، در جریان سفر برای جنگ با خوارج مرو ، فوت کرد. تعدادی از خوارج و اندیشههای آنها هنوز در کشور عمان و بحرین هستند.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
از پایان جنگ نهروان تا شهادت علی ع حدود ۲ سال طول کشید.
این دوسال جزو زجرآورترین دورههای عمر علی ع بوده است. در این دوسال علی ع خیلی تنها بود. خیلی از یاران او به شهادت رسیده بودند. نقشههای معاویه به خوبی اجرا میشد. دستاندازی به سرزمینهای تحت فرمان علی ع به راحتی انجام میشد. معاویه و عمروعاص تعدادی از یاران نزدیک علی ع را ترور کردند. شایعهپراکنی و ترور شخصیت علی ع هم مرتب از جانب معاویه انجام میشد.
یاران معاویه حالا دیگر ، معاویه را میپرستیدند و او را خلیفه کل جهان اسلام میدانستند. نفوذ معاویه طوری شده بود که نماز جمعه را چهارشنبه میخواند و هیچکس اعتراضی نمیکرد.
از این طرف در جبهه علی ع ، تا دلتان بخواهد اختلاف بود. شیعیان علی ع ، علی ع را دست میانداختند. به حرفها و فرمانهایش گوش نمیدادند.
در حین خطبههایش با او مجادله میکردند. به هرحال تعداد زیادی از خوارج که کشته شده بودند کوفی و بصروی بودند و خانوادههای آنها کینه علی ع را به دل گرفتند. به علی ع به چشم دشمن نگاه میکردند. خیلی از خوارجی که توبه کرده بودند هم ، هنوز علی ع را کافر میدانستند و توبه آنها از روی ترس بود.
معاویه ، یکی از فرماندهان خود را مامور کرده بود که مرتب به عراق و حجاز و یمن شبیخون بزند و یک لحظه به علی ع فرصت نفس کشیدن ندهد . این فرمانده که بُسر بن ارطاه نام داشت یکی از جنایتکارترین آدمهای طول تاریخ است که در این مدت خیلی جنایت کرد.
این آقا همان کسی است که به یمن حمله کرد و به خانه حاکم یمن که از یاران امام علی ع بود و برای کاری به کوفه آمده بود رفت و دو پسرش را جلو چشم مادرشان سربرید. این حاکم یمن ، عُبیدالله بن عباس ، پسرعموی علی ع بود که بعدها در زمان امام حسن ع توسط معاویه خریده شد و معاویه ، هم دیه بچههایش را به او داد و هم رشوه کلان ، تا دست از حمایت امام حسن ع بردارد. بله ، کار روزگار اینطوری رقم خورد.
یکی دیگر از فرماندهان معاویه که مامور شد به کوفه و اطراف آن شبیخون بزند ، ضحاک بن قیس بود. معاویه به این آقا گفته بود که برای هر شهر و روستا فقط یک روز وقت بگذارد و بلافاصله به شهر و روستای بعدی برود و در هر جا هم تا میتواند قتل و غارت و خونریزی کند.
دور تا دور علی ع آشوب و قتل و غارت شده بود. خبرها که به علی ع میرسید خیلی غمگین میشد. به مسجد کوفه میآمد . خطبه میخواند و مردم را برای جنگ با معاویه فرامیخواند ولی هیچکس جواب مثبت به او نمیداد.
سفیان بن عوف یکی دیگر از فرماندهان معاویه بود که مامور غارت غرب عراق شد. این آقا اینقدر در غرب عراق و شهر انبار قتل و غارت کرد که خالی از سکنه شد و مردم دسته دسته به شام پناهنده میشدند.
علی ع خیلی ناراحت شد و در نخیله که لشکرگاه کوفه بود خطبه ۲۷ نهجالبلاغه را ایراد کرد که باز هم کسی جواب مثبت به او نداد.
به علی ع خبر رسید که محمدبن ابیبکر که پسر ابوبکر بود و در خانه علی ع بزرگ شده بود و علی ع او را حاکم مصر کرده بود در دام دشمنان افتاده و عنقریب ، مصر از دست او خارج میشود.
علی ع ، مالک اشتر را برای یاری محمدبن ابیبکر فرستاد ، مالک را هم عمروعاص در بین راه با شربت عسل مسموم ، به شهادت رسانید که شرح آن را قبلا عرض کردم. و بعد از آن محمدبن ابیبکر را به طرز فجیعی به شهادت رسانید.
بسربن ارطاه به حجاز و مکه و مدینه هم دستدرازی کرد و در آنجاها هم قتل و خونریزی راه انداخت و حرمت حرم را نگهنداشت. بله این عاقبت تخطی از امام و رهبر جامعه و افتادن به دام شیطان است.
علی ع قبلا به آنها فرموده بود که کسی که هنگام یاری رهبر و ولیّ خود بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد.
اینها حالا داشتند با لگد بسربن ارطاه و ضحاک بن قیس و سفیان بن عوف ، از خواب بیدار میشدند اما دیگر خیلی دیر شده بود و همه چیز خود را از دست داده بودند.
علی ع به مسجد میرفت ، خطبه میخواند، نصیحت میکرد، مردم را به جهاد دعوت میکرد، وعده عذاب الهی میداد ، عبرتهای تاریخ را برای آنها میگفت، گریه میکرد ، از آینده سیاهی که در انتظار آنهاست خبر میداد، التماس میکرد ولی هیچ فایدهای نداشت. اینها همه همان غبارهایی است که در هر فتنهای بوجود میآید و کار جامعه را به اینجاها میکشد.
معاویه در شام تا میتوانست برعلیه علی ع، تبلیغ منفی میکرد. مردم شام که به دست خود معاویه مسلمان شده بودند ، علی ع را قاتل عثمان و کافر میدانستند که بر علیه دین اسلام قیام کرده و میخواهد دین را به انحراف بکشد.
انشالله فرداشب چند مورد از این تبلیغات منفی معاویه را ذکر خواهم کرد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
دوتا از کتابهای بسیار خوب و مبتنی بر رفرنسهای معتبر در ارتباط با جنگهای دوره امام علی ع.
باسلام
معاویه برای رسیدن به خلافت و وارونه کردن اسلام و اجرای منویات شیطانی و به واقعیت رساندن تمام آرزوهای اجدادیاش ، یک جنگ ترکیبی را بر علیه علی ع آغاز کرد. از جملهء این اقدامات عبارت بودند از : فعالیت نظامی ، ایجاد چند دستگی و اختلاف در سپاه علی ع ، ترور یاران نزدیک علی ع ، شبیخون زدن به قبایل مختلف ، قتلعام مردمِ تحت حکومت علی ع ، کشتن فرمانداران علی ع و بالاخره ایجاد جنگ روانی بر علیه علی ع.
این مورد آخر خودش شامل چند مورد است از جمله جعل روایات مختلف از پیامبر در مورد کافر بودن علی ع ، جعل روایات در مورد لزوم لعن علی ع در نمازها ، جاانداختن این موضوع که علی ع قاتل عثمان بوده و عثمان ، مظلوم کشته شده و من خونخواه عثمان هستم.
مردم شام ، همه اینها را باور میکردند و به راحتی میپذیرفتند. چرا که اینها همه به دست معاویه مسلمان شده بودند و عزت و امنیت خودشان را در گرو اطاعت از معاویه میدانستند. شاید اگر اینها به خودشان زحمت میدادند و به کوفه میآمدند و در مورد علی ع تحقیق میکردند ، قضیه فرق میکرد.
حیلههای شیطان همیشه همینهاست و در طول تاریخ تفاوتی نکرده و کارهایی که معاویه در مورد علی ع میکرد، مسبوق به سابقه بوده و هنوز هم اجرا میشود و صدالبته باز هم خیلیها به خودشان زحمت نمیدهند که در مورد این شایعات ، تحقیق کنند و کورکورانه آنها را میپذیرند و به دیگران هم منتقل میکنند و به اشتراک میگذارند و نامه اعمال خودشان را سیاه و سیاهتر میکنند.
این بود که در تاریخ میخوانیم که وقتی به مردم شام خبر رسید که علی ع در محراب عبادت و در مسجد ، شهید شد ، مردم شام میگفتند مگر علی ع نماز میخواند؟
بعدها وقتی یزید ، امام حسین ع را متهم به خروج از دین کرد ، باز همین دسته آدمها پذیرفتند و به جنگ با این خارجی رفتند و این کار خودشان را جهاد در راه خدا تلقی کردند.
در تاریخ ذکر شده که معاویه به توصیه عمروعاص ، تعداد زیادی بره(نوزاد گوسفند) تهیه کرد و به فرزندان پسر اهل دمشق هدیه داد.
مدتی بعد که برهها رشد کردند و بزرگ شدند ، یک شب مخفیانه ، مامورین معاویه به منازل شبیخون زدند و گوسفندها را دزدیدند.
فردا چو انداختند که علی و سربازانش به دمشق حمله کرده و گوسفندها را دزدیدند.
بااینکار نفرت از علی ع را در دل کودکان دمشقی الیالابد ماندگار کرد.
معاویه از این کارها زیاد میکرد. طوری که اگر یک شامی در نماز خود ، یادش میرفت که علی ع را لعن کند ، نمازش را اعاده میکرد.
کف پای بچههای خودشان اسم علی ع را مینوشتند تا وقتی که راه میروند، کلمه علی ع را لگدکوب کنند. اینها از اساس و به شکل ریشهای با اسلام و اهلبیت ع ، خصومت داشتند و کینه بنیهاشم در وجود اینها لانه کرده بود.
فکر نکنید که این کارها و این جنگهای ترکیبی ، مختص آن دوره بوده. همین الان هم شیطان بیکار ننشسته و مرتب و با روشهای مختلف و متنوع در مورد بزرگان دین و اولیاءالله از این کارها میکند. تمام این کارهایی هم که برخی افراد بعنوان شیاطینالانس انجام میدهند القائات است که از نزد شیاطینالجن به آنها داده میشود.
القصه ، علی ع در ظاهر در مقابل معاویه شکست خورد و معاویه با استفاده از جهالت یک مشت احمق و جاهل متنسک و پیرو هوای نفس ، خلیفه شد.
اما تاریخ مشخص کرد که علی در باطن و به معنای واقعی کلمه ، پیروز بوده و نام او و افکار او و مرام او و سیره زندگی او جاودانه و جهانی شد. مدفن او زیارتگاه بینالمللی شد. اسم او ، مقدس شد . افکار او هزاران بار تدریس شد. نسل او تقدیس شد و برکت از او و نسل او به جهان ساری و جاری شد. اما افکار معاویه ، مذمت شد . قبرش مزبل شد و خودش در جهان ، گمنام و لجنمال گردید.
این است فرق بین کسی که الهی زندگی کرده با کسی که شیطانی زندگی کرده است.
انشالله فرداشب در مورد شهادت علی ع برای شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
قبر معاویه در دمشق.
اینجا زبالهدان شده بود و از بس مردم زباله میریختند دور آن را نرده کشیده و قفل زدند تا محفوظ باشد.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
عرض شد که مناطق تحت حکومت علی ع مرتب توسط عوامل معاویه غارت و تاراج میشد . این عوامل کثیف ، در انجام قتل و غارت و خونریزی ، خشونت زیادی به خرج میدادند تا مردم از آنها بترسند و اطراف علی ع را خالی کنند. این دقیقا همان سناریویی است که الان داعش اجرا میکند و از همان منبع الگو گرفته.
علی ع افراد زیادی را برای مقابله با اینها میفرستاد اما تعداد این گروهکها و سرعت عمل آنها و وسعت میدان فعالیت آنها اینقدر زیاد و وسیع بود که فقط یک راه برای مقابله با آنها وجود داشت و آن هم خشکاندن ریشه این هرج و مرج یعنی جنگ با معاویه و عمروعاص که حالا از طرف معاویه ، حاکم مصر شده بود.
علی ع خیلی در مسجد کوفه خطبه میخواند و مرتب مردم را به جنگ دعوت میکرد. اما کوفیان توجهی نمیکردند. آیندهای که معاویه برای کوفیان و عراقیان ترسیم کرده بود را با ذکر جزئیات برای آنها توضیح میداد اما باز هم توجهی نمیکردند. این آینده، بعدها دقیقا و با جزئیات کامل بر سر عراقیان هوار شد و دیدند که پیشگوییهای پیامبرگونه علی ع ، دقیق بوده اما باز هم عبرت نگرفتند.
در یکی از همین روزها بود که داستان شبیخون حرامیان معاویه به گوش علی ع رسید که در آن در مورد تعرض به یک زن یهودی هم صحبت شده بود و علی ع در خطبهشأن فرمودند اگر خلخال از زن یهودی به ستم گرفته شود و مرد مسلمانی از این مسئله دق کند و بمیرد ، جا دارد.
علی ع نمایندگانی هم برای اطراف میفرستاد که نیرو جمع کنند اما فایده نداشت.
در همین گیر و دار بود که معاویه ، شخصی را به نام ابنملجم مرادی به کوفه فرستاد تا علی ع را ترور کند که موفق هم شد.
منابع تاریخی ذکر میکنند که سه نفر از خوارج نهروان که به قتل نرسیده و موفق به فرار شده بودند ، طی جلسهای مشکلات جهان اسلام را بررسی میکنند و به این نتیجه میرسند که تمام این مشکلات زیر سر سه نفر است : علی ع و معاویه و عمروعاص.
لذا فیسبیلالله و قربهالیالله با هم قرار میگذارند که این سه نفر را در شب ۱۹ ماه مبارک رمضان به قتل برسانند تا جهان اسلام از دست اینها خلاص شود و آرامش پیدا کند.
برای اینکه قتل اینها کاملا محرز باشد قرار گذاشتند که شمشیرهایشان را زهرآلود کنند که اگر زخم ، کاری نبود باز هم مضروب به واسطه زهر ، به قتل برسد.
اینها روانه شدند. یکی به دمشق رفت که معاویه را در مسجد دمشق و در حین نماز صبح به قتل برساند.
یکی به مصر رفت تا عمروعاص را در نماز صبح به قتل برساند و یکی هم به کوفه آمد که همینکار را با علی ع بکند.
علی ع ، شد سهم عبدالرحمن بن ملجم مرادی.
عبدالرحمن از تیره بنیمراد و از قبیله کِنده بود که به کوفه آمد و در خانه اشعثبن قیس کندی سکنی گزید.
خب تا اینجا در خیلی از تواریخ قدیمی آمده است اما اینکه آیا واقعا قصهء قرار گذاشتن این سه نفر واقعیت دارد یا نه؟ در هالهای از ابهام است.
برخی مورخین جدید که در این زمینه تحقیق کردهاند معتقدند که این داستان ساخته و پرداخته خود معاویه بوده و در این قرار سه نفره ، نه عمروعاص آسیب دیده و نه معاویه. اگر به جز عبدالرحمن ، دو نفر دیگر هم بودهاند پس چرا عمرو و معاویه کشته نشدند؟
مگر شمشیر زهرآلود نبوده؟
میگویند ، عمرو در آن شب مریض بود و به مسجد نیامد ، معاویه هم زخمی شد و بعدها از این زخم جان سالم به در برد.
این قصه بیشتر در تواریخ شامی و سنّی آمده و بعدها از روی آنها اقتباس شده و بعید نیست که ساخته و پرداخته بنیامیه باشد.
براین اساس برخی مورخین جدید ، معتقدند که عبدالرحمن را شخص معاویه فرستاده بود که قاتل علی ع بشود.
القصه ، عبدالرحمن بن ملجم ، به کوفه آمد و در خانه اشعث منزل کرد. مدتی در آنجا بود و چندبار نزدیک بود که در تصمیم خود تجدید نظر کند که با دختری به نام قطّام آشنا شد.
قطام یا قطامه که پدر و برادرانش را در نهروان از دست داده بود ، محرّک این آقا در قتل علی ع میشود و بدین ترتیب ابن ملجم مردای در شب ۱۹ ماه مبارک رمضان دست به قتل مردی میزند که مصداق انسان کامل بود و مرادی با اینکار نام خود را به عنوان شقیترین مردم روی زمین ثبت کرد.
انشالله جزئیات این جنایت را فرداشب خدمت شما خواهم گفت.
#تاریخ
@tarikhbekhanim
باسلام
در طول تاریخ ، چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل ، افرادی بوده و هستند که وجود آنها نقطه عطف تاریخ است.
مثلا اگر شخصیتی مثل چنگیز به دنیا نیامده بود و غائله حمله مغول به بسیاری از قسمتهای کره زمین را راه نینداخته بود ، مسیر تاریخ جور دیگری میشد.
و یا اگر پیامبر اسلام ظهور نکرده بود و جهان را تحت تاثیر خودش قرار نداده بود قطعا وضعیت الان طور دیگری بود.
یکی از افرادی که در تاریخ تشیع خیلی منشأ اثر بوده ، اشعث بن قیس کندی است.
ایشون یکی از فرماندهان فتوحات در دوره خلفا ثلاثه بوده و در دوره عثمان مدتی فرماندار آذربایجان بود. علی ع وقتی به خلافت رسید اشعث را فراخواند و او را در جنگ جمل فرمانده قبیله کنده کرد. این آقا در جنگ صفین اولین کسی بود که در لیلهالهریر ، حرف از مصلحت اسلام و صلح بین مسلمانان زد . این حرفها به گوش معاویه رسید و دستور به نیزه کرده قرآنها را داد.
بعد شد رهبر شورشیان و کسانی که دور علی ع را گرفتند و گفتند لاحکم الا لله و حکمیت را بر علی ع تحمیل کردند.
بعد که علی ع خواست ، حَکَم انتخاب کند این آقا زور کرد و گفت الّا و بلّا اشعری باشد.
بعدش در جنگ نهروان ، آمد کنار علی ع ایستاد.
بعد از جنگ نهروان ، هرچه علی ع مردم را به جنگ فرامیخواند، این اشعث ، بهانه میآورد و مردم را هم به مخالفت با علی ع ، تشویق میکرد.
این آقا با امفروه ، خواهر ابوبکر ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج ، دختری شد به نام جُعده یا جَعده که قبل از جنگ صفین با امام حسن ع ازدواج کرد و بعدها شد قاتل امام حسن ع. معاویه ، جعده را فریب داد و به او قول داد اگر امام حسن ع را مسموم کند فلان قدر پول به او میدهد و همسر یزید هم میشود. این ملعون هم زهر در غذای امام کرد و امام را به شهادت رساند . بعد از اون معاویه خلف وعده کرد و این جعده ، شد خسرالدنیا و الاخره.
القصه این اشعث وقتی عبدالرحمن ابن ملجم را دید که او هم از قبیله کنده بود ، به او جا و مکان داد و او را با قطام آشنا کرد و شد آنچه که دیشب عرض کردم. یعنی این اشعث مستقیما در قتل امام علی ع شرکت داشت. دخترش هم که قاتل امان حسن ع شد.
یک پسری هم داشت به نام محمدبن اشعث که این آقا از حامیان و پروپا قرصهای زیادبن ابیه و بعدش هم عبیدالله بن زیاد بود. این محمدبن اشعث ، در دوره امام حسن ع و بعدش هم واقعه کربلا ،قاتل حجربن عدی و هانی بن عروه و مسلم بن عقیل شد. به طور غیر مستقیم هم از قاتلان امام حسین ع شمرده میشود.
بعد از واقعه عاشورا ، در قیام مختار ، به سپاه مصعب پیوست و در جنگ با مختار به دست خود مختار کشته شد.
این محمد ، یک پسری هم داشت به نام عبدالرحمن که همواره دوست و یاور بنیامیه بود ولی بعدها بعلت اختلاف با حجاج بن یوسف ثقفی و قیام بر علیه او کشته شد.
خب این داستان شجره ملعونهء اشعث بود که خدمت شما عرض کردم و اما خود اشعث هم اندکی بعد از شهادت امام علی ع ، بیمار شد و فوت کرد .
یکی از سوالات دیگری هم که دوستان پرسیده بودند در مورد سرنوشت ابوموسی اشعری بود که باید عرض کنم که این آقا بعد از جریان حکمیت ، مزد خیانتش را گرفت و جذب معاویه شد و به شام رفت و از هواداران او بود تا اینکه در سال ۴۴ هجری قمری یعنی ۶ سال بعد از جریان حکمیت فوت کرد.
ابوموسی پسری به نام بَرَده داشت که در زمان حجاجبن یوسف ثقفی ، قاضی بصره شد و آدم باسوادی بود.
از نسل ابوموسی اشعری ، بعدها ، ابوالحسن اشعری آمد که موسس مکتب اشاعره در علم کلام بود که اینها را بعدها در تاریخ فقه و کلام خدمت شما میگویم.
لازم به ذکر است که قبیله اشعری اغلب شیعه و از هواداران علی ع بودند و در زمان حجاج ، تعداد زیادی از آنها به خاطر ظلم حجاج به قم هجرت کردند و شیعهگری را با خودشان به قم آوردند.
انشالله بقیه داستان بماند برای فرداشب.
#تاریخ
@tarikhbekhanim