eitaa logo
تاریخ و سیاست
644 دنبال‌کننده
984 عکس
23 ویدیو
11 فایل
دور هم تاریخ بخوانیم.... در این کانال ، مطالب تاریخی با تم سیاسی به ساده ترین زبان ممکن و با پیش مایه ی طنز خدمت شما ارائه میگردد. کپی برداری از مطالب ، کاملا آزاد می باشد. آی دی پژوهشگر مطالب؛ @arefaneh53 ادمین ارتباط؛ @Youzarsif_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
این هم یک ترجمه دیگر از کتاب فرق‌الشیعه نوبختی ، ترجمه دکتر محمدجواد مشکور @tarikhbekhanim
این کتاب کم‌حجم هم تازه چاپ شده و خودم هنوز فرصت خرید و مطالعه آن را نداشتم.😳 @tarikhbekhanim
باسلام پس از تشکیل فرقه‌های شیعه در شام و عثمانی که به علویان سوریه و علویان ترکیه معروف شدند ، مدتها ، انشعاب جدیدی بوجود نیامد و یااینکه انشعابات خیلی محدود و محلی بوجود آمد. اما همانطور که قبلا در تاریخ مغول عرض کردم ، بعد از حمله مغول‌ها مردم ایران و عراق اعم از شیعه و سنی در یک افسردگی عمیقی فرورفتند که چرا عده‌ای کافر و بی‌دین و وحشی و بی‌فرهنگ و بی‌تمدن باید به کشور اسلامی با بالاترین درجه فرهنگ و تمدن حمله کنند و اینقدر کشتار براه بیندازند؟ همین مسئله باعث شد که خیلی‌ها به تصوف روی بیاورند و صوفی شوند و یک سری فرقه‌های جدید مثل بکتاشیه و اهل حق در شیعه بوجود بیاید. چرا که یکی از درمان‌های افسردگی بیخیال همه چیز شدن و تقدیرگرایی است. تقدیرگرایی یک مرهم بزرگ بر زخم مردمی بود که همه‌چیز خودشان را از دست داده بودند. شیعه هم از این مسئله استثناء نشد و فرقه‌های صوفی خیلی در بین آنها رشد کرد به طوری که حتی ۲۰۰ سال بعد این صوفی‌ها حتی توانستند که دولت تشکیل بدهند و اینطور بود که دولت صفویه درست شد . پس تا اینجای کار فرقه‌های مطرحی نداشتیم تا اینکه همزمان با تشکیل دولت صفویه ، یک سری از علما ، نظریات جدیدی در مورد منابع استنباط مطرح کردند و به اخباری موسوم شدند. بنده قبلا به طور کامل در مورد اخباری‌ها توضیح داده‌ام و عرض کردم که اخباریها را نمی‌توان یک فرقه به حساب آورد زیرا اینها اعتقادات جدیدی نداشتند و فقط در مورد منابع استنباط احکام فقهی با بقیه شیعیان جعفری اختلاف نظر داشتند. اما چون بعضی مورخین گفته‌اند که اخباریگری هم یک فرقه حساب می‌شود من مقداری راجع به آنها توضیح میدهم. اخباریگری در مقابل اصولی‌گری است. اخباری‌ها تعدادی از علمای شیعه جعفری اثنی‌عشری هستند که از آن ۴ منبع استنباط احکام که قبلا گفتیم که قرآن و سنت و عقل و اجماع است ، فقط قرآن و سنت را قبول دارند و جایگاهی برای عقل و اجماع قائل نیستند. اینها هر روایتی را به صرف اینکه اسمش روایت است می‌پذیرند و کاری با این ندارند که ممکن است این روایت مستند نباشد و یا اینکه با عقل سلیم جور در نیاید. در حالیکه اصولی‌ها ، برای عقل و اجماع علما ، جایگاه ویژه‌ای قائلند. پایه‌گذار اخباریگری در دوره صفویه شخصی بود به نام محمد امین استرآبادی. متاسفانه اینها که در ابتدا طرفدار جدایی دین از سیاست بودند ، کم‌کم در دولت صفوی نفوذ کردند و علمای اصول را کنار زدند. شاه طهماسب ، دومین شاه صفوی که خیلی به نظر علما اهمیت میداد ، علمای اصولی شیعه را از ایران و عراق و شام و لبنان دعوت کرد و در امر حکومت دخالت داد و بر همین اساس دولت صفوی با دخالت علمای اصولی رشد کرد و قوی شد و مظاهر فرهنگ و تمدن در آن نمودار گشت. علمای بزرگی مثل محقق کرکی و علامه حلی و شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی و.... اینها علمای اصولی بودند که خدمات بزرگی به ایران کردند اما از دوره شاه عباس دوم ، کم‌کم علمای اخباری جای آنها را گرفتند و موجب انتشار خرافات و جلوگیری از دخالت علما در حکومت شدند و بدین ترتیب ، شاهان فعال مایشاء شدند و علنا شرب خمر و فساد میکردند و علما ساکت بودند. اینها را قبلا در اینجا عرض کرده‌ایم. در اواخر دولت صفوی ، مجددا و با تلاش علامه وحید بهبهانی ، اصولی‌گری احیا شد و بعد از سقوط صفویه ، باعث انسجام حوزه‌ها و تشکیل مجدد دولت شیعی در ایران گردید که تا حالا ادامه دارد. ظهور علمای اصولی بزرگی مثل شیخ انصاری ، میرزای اول و دوم ، ایت‌الله بروجردی ، علامه طباطبایی و در نهایت حضرت امام ره ، باعث تشکیل بزرگترین و قدرتمندترین و موثرترین دولت شیعه در جهان و مبتنی بر اصل ولایت فقیه گردید که می‌رود انشالله به تشکیل دولت جهانی امام عصر عج منتهی شود. اخباری‌گری پس از صفویه به طور کامل از بین نرفت و بعدها باعث فرقه سازی شد. یعنی درست است که بنده خودم ، اصولی و اخباری را فرقه قلمداد نمیکنم ، بلکه طریقه و روش فقهی حساب میکنم ، ولی خود اخباری‌گری بعدها در اواخر دوره زندیه باعث ایجاد فرقه شیخیه و بعد هم بابیت و بهاییت شد که انشالله در قسمت بعد توضیح می‌دهیم. همین را فقط عرض کنم که از نظر اغلب مورخین ، اخباری‌گری یک انحراف در عقاید نیست و علمای بسیار بزرگ و تاثیرگذار و عارف و زاهدی از بین آنها بلند شده که در استحکام مبانی شیعه و حوزه‌های شیعی خیلی نقش داشته‌اند و حتی خود شیخ احمد احسایی ، موسس مذهب شیخیه ، از عالمان زاهد و بزرگان زمان خود بوده و در بحث و جدل کسی به پایه او نمی‌رسید اما بعدها افرادی از نظرات او سوءاستفاده کردند و مذاهب استعماری بابیت و بهاییت را ساختند. هنوز هم در حوزه‌های شیعه ، علمای اخباری زیاد هستند و جدال عمیقی بر سر خیلی از مسائل با علمای اصولی دارند که موضوع بحث ما نیست. @tarikhbekhanim
🔴 روایت واقعی .... بیش از صدسال بود که جزیره ی هرمز در اشغال استعمارگران پرتغالی بود، اما ایران هنوز نتوانسته بود برای حفظ تمامیت ارضی خودش ، یک نیروی دریایی قوی و منظم ایجاد کند. شاه عباس صفوی برای آزاد کردن جزیره ی هرمز  محتاج کمک انگلیسی ها بود. چون شاه عباس نیروی دریایی نداشت،نمیتوانست هرمز را پس بگیرد. برای همین مجبور بود به یک استعمارگر تازه وارد باج بدهد، تا خاک خودش را از یک استعمارگر قدیمی پس بگیرد. قرار شده بود بعد از آزادسازی هرمز، قلعه پرتقالی ها در هرمز در اختیار انگلیسی ها باشد و برای هر کالایی که به هرمز وارد یا خارج میکنند، گمرکی پرداخت نکنند. علاوه بر این از ایرانی ها قول گرفته بودند که نصف گمرکی اخذ شده در هرمز از تجار سایر کشورها، به انگلستان برسد و اسیران پرتغالی هم در اختیار انگلیسی ها باشند و ضمناً ایرانی ها باید نیمی از هزینه ی این جنگ دریایی را پرداخت میکردند. در سوم رجب ۱۰۳۱ هجری قمری، انگلیسی ها ، پرتغالی ها را از هرمز و برای همیشه از خلیج فارس بیرون کردند و خودشان یکه تاز این پهنه ی آبی شدند.‌ در این سالها که فرزندان شجاع و بی باک ملت ایران در دریا، یک روز نفتکش انگلیسی را توقیف میکنند و یک روز نفتکش پرتغالی را و آنها و بزرگترهایشان هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، باید یادمان باشد که زمانی این دو ابرقدرت حاکم دریاها و جزایر و بنادر و سواحل ما بودند. تاریخ به آرامی دارد ورق میخورد و ایران تبدیل به یک ابرقدرت میشود. نشانه های واضح و روشنی برای اهل فهم و دقت در این امر وجود دارد. البته آنها که فقط جلوی پای خودشان را میبینند و از تاریخ گذشته خبر ندارند، این مهم را درک نمیکنند. اگر تاریخ ناکامی های پادشاهان ایران در مقابل همسایگانی چون عثمانی و روسیه و استعمارگران اروپایی را در چند صد سال گذشته بررسی کنید ، به دو نقیصه مهم برخورد میکنیم. یک، نبود سلاح و بخصوص توپ دوم ، نبود نیروی دریایی قوی حالا به ارزش رهبری مدبر و آینده نگر انقلاب، امام خامنه ای پی میبریم که چقدر روی قوی سازی ایران در دو زمینه ی موشکی و نیروی راهبردی دریایی در بیش از سه دهه ی بعد از جنگ تحمیلی تاکید و اهتمام داشتند و من بیش از آنکه این تدبیر را حاصل امدادهای غیبی و روحانی به ایشان و ایمان و مسلمانی بدانم، حاصل مطالعه دقیق و گسترده و کتابخوابی ایشان، بخصوص در زمینه تاریخ و سیاست میدانم. باش تا صبح دولتش بدمد کین هنوز از نتایج سحر است @tarikhbekhanim
باسلام در قسمت قبلی عرض شد که دو گرایش در ارتباط با طرز استنباط احکام از منابع فقهی در مذهب شیعه جعفری اثنی‌عشری وجود دارد. یکی گرایش اخباری و یکی هم گرایش اصولی. گفتیم که این دو گرایش ، فرقه یا مذهب نیستند و کسی را هم نمی‌توان به صرف اخباری بودن سرزنش کرد کما اینکه علمای بزرگی همچون علامه مجلسی اول و دوم و خود علامه محمد امین استرآبادی در این دسته قرار دارند. اما آنچه که از تاریخ به دست می‌آید، در جامعه شیعه جعفری ، هروقت اصولیون بر سر کار آمده و در سیاست دخالت کرده‌ و یا اداره حوزه‌ها را بر عهده گرفته‌اند ، جامعه به شدت و به سرعت پیشرفت کرده و جنبه‌هایی از فرهنگ و تمدن ، رونمایی شده که قبلا نبوده. یک نمونه آن دولت ال بویه و نمونه دیگر آن دولت صفویه است. برآمدن دولت صفویه به واسطه دستان پرتوان علمای اصولی ، و برعکس ، یکی از علل سقوط آن ، ورود علمای اخباری به بدنه حکومت بود. یکی دیگر از عوارض اخباریگری ، انشقاق مذاهب استعماری همچون بابیت ، بهاییت ، اسلام منهای روحانیت و شیعه انگلیسی است که همگی در این ۲۵۰ سال اخیر بوجود آمده‌اند. اینها همه از مذهب شیعه ، پا گرفته‌اند و نمی‌توان گفت که چند دیدگاه یا روش استنباط هستند بلکه رسما ، فرقه و مذهب هستند. شیخیه به پیروان شیخ احمد احسائی گفته می‌شود. این آقا اهل احساء بوده که شرقی‌ترین استان عربستان محسوب میشه و چسبیده به خلیج‌فارس هست و در قدیم همه کشورهای قطر و امارات را شامل میشده. اینها اغلب، شیعه بوده و هستند. گفتیم که شیخ احمد احسایی یک عالم اخباری ، با سواد و عرفان و سلوک خیلی بالا و مسلط به بحث و جدل بود . این آقا در جوانی برای تحصیل به عتبات نجف و کربلا میاد و بعد هم میاد ایران و در یزد ساکن می‌شود. شیخ احمد خودش از شاگردان علامه وحید بهبهانی ، احیاگر اصولی‌گری بوده ولی بعدها اخباری می‌شود و متاسفانه قائل به تناسخ. تناسخ را قبلا توضیح دادیم و گفتیم به این معناست که از روی آدمها نسخه‌برداری بشه. یعنی میگه که خداوند به تعداد محدودی روح آفریده و لذا ما کمبود روح داریم و در نتیجه وقتی یکی فوت می‌کند روحش از بدنش خارج می‌شود و به کالبد جنینی که می‌خواهد متولد بشود می‌رود و زندگی جدیدی را شروع می‌کند. بعضی وقتها هم به کالبد یک بزرگسال می‌رود و از آن لحظه به بعد ، شخصیت این آقای دومی عوض می‌شود و می‌شود آن فرد اولی. در ضمن این آقا به معاد جسمانی هم اعتقاد نداشت و معتقد بود که در آخرت روح انسان در یک کالبد غیر جسمانی بنام هورالقلیا برانگیخته می‌شود. خب اسلام اینها را قبول ندارد و تناسخ از نظر شیعه ، مردود است. حالا البته بحث معاد جسمانی یک بحث اختلافی است و حتی حضرت امام و علامه طباطبایی و خیلی از علمای دیگر هم اگر چه به معاد جسمانی اعتقاد دارند ولی در کیفیت آن جسمی که در آخرت برانگیخته می‌شود با هم اختلاف نظر دارند. القصه این آقا نظرات دیگری هم در زمینه‌های دیگر داشت و با قدرت جدل و توانایی اثبات نظراتی که داشت ، خیلی وقتها در مناظرات با بقیه علما پیروز میشد و نظراتش را به خیلی‌ها غالب کرد. بعدها سید علی محمد شیرازی از همین نظرات استفاده کرد و گفت من امام زمان عج هستم. تناسخ شده. من نسخه دیگری از امام زمان عج هستم. امام زمان در همان سال ۳۲۹ که شما می‌گویید غیبت کبری کرده ، در حقیقت فوت کرده و روحش به کالبدهای مختلف منتقل می‌شود و حالا در این دوره به کالبد من رفته و من همان امام زمان هستم. ببینید از یک نظریه اشتباه چه فجایعی حاصل شد. من اینها را قبلا اینجا گفته‌ام و حتما مراجعه کنید و یکبار دیگر مطالعه بفرمایید. این شد فرقه شیخیه که پیروان شیخ احمد احسایی هستند و الان هم در اصفهان و سمیرم و شهرضا زیادند. به پیروان سیدعلی محمد شیرازی هم گفتند فرقه بابیه که بعد خودش دوشاخه شد : بهاییت و ازلیت. ازلیت پا نگرفت ولی بهاییت پا گرفت و هنوز هم هست که مخصوصا یکی از مراکز فعالیت اینها نجف‌آباد است. اینها را حتما در همان نشانی که عرض کردم مطالعه بفرمایید. خب این هم در مورد فرقه‌های شیعه در دوره معاصر. تااینجا ما ابتدا به معرفی شیعه در صدر اسلام و بعد هم مقدار زیادی در مورد معرفی فرقه‌های شیعه صحبت کردیم. انشالله از فرداشب ، تاریخ تشیع را آغاز کرده و در خلال آن تاریخ امامت را هم خواهیم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام در قسمتهای قبلی در مورد معرفی شیعه و چگونگی آغاز و برخی عقاید فقهی و کلامی آن و سپس در مورد فرقه‌های مختلف شیعه صحبت کردیم و از امشب در مورد تاریخ تشیع صحبت خواهیم کرد. همانطور که قبلا عرض شد اینکه شیعه از چه زمانی به عنوان یک گروه مستقل و صاحب اسم از بقیه جدا شد ، درست مشخص نیست و نظرات مختلفی در این رابطه وجود دارد اما اغلب مورخین در مورد برجستگی قیام عاشورا در مرزبندی شیعه با دیگر مسلمانان اتفاق نظر دارند. قیام عاشورا به معنای واقعی کلمه ، سیره و روش تفکر شیعه را برهمه آشکار کرد اما قبل از آن هم خیلی از مسلمانان و حتی یاران نزدیک علی ع ، افکار التقاطی داشتند. یعنی هم علی ع را برترین خلق روی زمین در آن دوره می‌دانستند و هم خلافت ابوبکر و عمر را قبول داشتند و لذا برخی گفتند اگر کسی عثمان را قبول نداشته باشد ولی علی ع را قبول داشته باشد شیعه است . برخی دیگر گفتند که اگر کسی معتقد به برتری علی ع بر عثمان باشد ، شیعه است. اما کسی در مورد خلافت ابوبکر و عمر که به آن دو ، شیخین می‌گفتند، تقسیم بندی انجام نمیدادند. چرا که خیلی از شیعیان ، شیخین را قبول داشتند. عمده تقسیم بندی و مرزبندی از عاشورا شروع شد و همانطور که قبلا گفتم تلاش‌های علمی امام سجاد ع و بعد هم صادقین ع ، در این رابطه خیلی موثر بود. القصه بعد از وفات یا شهادت پیامبر اکرم ص ، واقعه سقیفه بوجود آمد و حق علی ع غصب شد و خلافت به ابوبکر رسید و بعد هم عمر و بعد هم عثمان. این دوره جمعا ۲۵ سال طول کشید. می‌گویند علی ع در این ۲۵ سال ، خانه‌نشین شده بود اما بنده می‌گویم که نقش علی ع در جامعه آن روز همچون نقش امام زمان عج در جامعه امروز بوده. یعنی چون خورشید پشت ابر . علی ع اگرچه از حکومت پس زده شد ، اما او نیامده بود که در حکومت صاحب منصب بشود و بعد بواسطه داشتن منصب ، به وظایف حکومتی‌اش عمل بکند یا نکند. او چه خلیفه میشد و چه نمیشد امام جامعه بود و وظیفه امام ، هدایت به امر است. یعنی باید دست افراد را یکی یکی بگیرد و به مقصد برساند و علی ع این کار را می‌کرد. علاوه بر این در طی این مدت ، علی ع، نگه‌دارنده اسلام واقعی بود و حتی‌الامکان نمیگذاشت که اسلام واقعی منحرف شود. اگر چه زور صاحبان زر و زور بر او میچربید و با هزار و یک ترفند خیلی از احکام را تحریف کردند. مضافا بر اینکه تعدادی شاگرد خاص و یار با وفا همچون عمار و سلمان و ابوذر و مقداد و کمیل و قنبر و مالک و ....پرورش داد که هر کدام یکی از استوانه‌های تاریخ اسلام شدند. داستان قضاوتهای علی ع در طول این مدت ، صفحات زیادی از تاریخ اسلام را پر کرده است . علمای اهل سنت در طول تاریخ کتاب‌های زیادی در مورد این ۲۵ سال نوشته و همگی به برتری مطلق علی ع برای خلافت اعتراف دارند اما برای هر مورد توجیهاتی می‌آورند که هیچ عقل سلیمی آنها را نمی‌پذیرد. مخصوصا اینکه شدیدا نگران ایجاد اختلاف در بین مسلمانان هستند و هروقت که علمای شیعه ، دعوت به مناظره می‌کنند، دم از وحدت مسلمین می‌زنند که این حرفها را نزنید که اختلاف می‌افتد. وقتی صحبت از عدالت صحابه می‌شود می‌گویند گذشته‌ها ، گذشته و این حرفها فایده‌ای نداره. صحابه هرکار کرده‌اند به خودشان مربوط است . ما را چه به قضاوت راجع به صحابه؟ وقتی بحث شهادت حضرت فاطمه س می‌شود، می‌گویند شما فکر می‌کنید خود فاطمه زهرا س ، راضی است که ابوبکر و عمر را به عنوان قاتلین او معرفی کنید؟ این چه کاری است ؟ چرا بین مسلمانان اختلاف میاندازید؟ در حالیکه منظور از تمام این مباحث ، هدایتگری است. ما اگر ندانیم راه عمر و ابوبکر درست است یا راه اهل‌بیت، چگونه می‌توانیم به راه درست هدایت بشویم؟ اگر ندانیم قاتل فاطمه زهرا س چه کسی بوده چگونه می‌توانیم برعلیه دشمنان اسلام موضع بگیریم؟ آیا عقل سلیم قبول می‌کند که هم مدافع اسلام را قبول داشته باشی و هم دشمن اسلام را؟ در جنگ علی ع و معاویه بالاخره ، یک طرف مظلوم بوده و یک طرف ظالم؟ ما از کجا باید بفهمیم کدام مظلوم بوده و کدام ظالم؟ مگر می‌شود هم ظالم را تایید کنی و هم مظلوم را؟ اینهاست که می‌گویم ادله اهل سنت را هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد و اینها دلیل نیست که اهل سنت می‌آورند بلکه توجیه است. خلاصه اینکه بعد از این ۲۵ سال ، دوران ۵ ساله خلافت علی ع شروع شد که شرح آن گذشت و دیدیم که با دسیسه‌های معاویه ، چه انحراف عمیقی در بین مسلمانان ایجاد شد. بعد از شهادت علی ع هم امام حسن ع به خلافت و امامت رسید که شرح همه اینها را قبلا عرض کردیم. خب حالا می‌رسیم به زمان امامت امام حسین ع که از ماه صفر سال ۵۰ آغاز شد.
امام حسین ع در زمان رسیدن به امامت ۴۶ یا ۴۷ ساله بوده است. و در مجموع ۱۱ سال امامت کرد. ۱۰ سال از این مدت ، در دوره خلافت معاویه بود و یک سال هم در دوره یزید علیه‌اللعنه. امام حسین ع در دوره خلافت امام علی(ع) در کنار پدر بود و در جنگ‌های آن دوره شرکت داشت. در زمان امامت امام حسن(ع) پیرو و پشتیبان او بود و اقدام به صلح با معاویه را تأیید کرد. پس از شهادت وی نیز تا زمانی که معاویه زنده بود، به پیمان برادرش وفادار ماند و در پاسخ به نامه برخی از شیعیان کوفه که برای پذیرش رهبری او و قیام در برابر بنی‌امیه اعلام آمادگی کردند، آنان را به صبر تا زمان مرگ معاویه فراخواند. بنابر گزارش‌های تاریخی، امام حسین(ع) در مواردی به عملکرد معاویه سخت اعتراض کرده است؛ از جمله پس از کشته شدن حُجْر بن عَدِی نامه‌ای توبیخ‌ آمیز برای او نوشت و در ماجرای ولایتعهدی یزید نیز از پذیرش بیعت خودداری کرد و در سخنانی در مدینه در حضور معاویه و دیگران، این اقدام معاویه را نکوهید و یزید را فردی نالایق خواند و خود را سزاوار خلافت دانست. خطبه امام حسین در منا را نیز موضعی سیاسی در برابر اُمویان به شمار آورده‌اند. با این حال، نقل شده است که معاویه مانند خلفای سه‌گانه در ظاهر به حسین بن علی(ع) احترام می‌گذاشت. تا اینجا همه در دوره معاویه بود. در سال ۶۰ هجری ، معاویه فرزند ناخلف ابوسفیان ملعون و هندجگرخوار به درک واصل شد و بنابر وصیتش ، یزید به خلافت رسید که شرح آن را انشالله فرداشب خواهم گفت. @tarikhbekhanim
باسلام ضمن عرض تشکر از دوستانی که با مطالعه مطالب کانال تاریخ و سیاست ، اظهار لطف کرده و روز معلم را هم تبریک گفتند ، بحث تاریخ زندگی امام حسین ع را ادامه می‌دهم. یکی از نقاط مغفول در تاریخ زندگی امام حسین ع ، عدم توجه مورخین به دوره ۱۰ ساله زندگی ایشان در دوره معاویه است. گفتیم که حدود ۱۰ سال از دوره امامت امام حسین ع ، مصادف با خلافت معاویه لع ، بوده است. می‌گویند معاویه خیلی احترام امام حسین ع را داشت و جواب نامه‌های توبیخی او را نمی‌داد و بعدها هم به پسرش یزید ، سفارش کرد که هوای امام حسین ع را داشته باشد و بر مسئله بیعت گرفتن از او اصرار نکند. اما بنده عرض میکنم ، معاویه سگ کی باشد که بخواهیم رفتار او با امام حسین ع را قضاوت کنیم. معاویه از نظر علمای شیعه ، کافر مطلق و حربی است. کثیف‌ترین انسانی که روزانه هزاران بار در زیارت عاشورا مورد لعن شیعیان قرار می‌گیرد این حیوان درنده است. بنده می‌گویم که نباید از اینکه معاویه ، هوای امام حسین ع را داشته است ، خوشحال باشیم. اگر گاهی برای شخصیت علی ع و در رثای او گریه میکرده و اشکش جاری میشده سه علت داشته. اولا علی ع به قدری مظلوم واقع شد و این آقا به قدری به علی ع ظلم کرد که اشک آدم قسی‌القلبی چون معاویه را هم درآورده بود. بالاخره این‌جور افراد هنوز نداهایی از نفس لوامهء خود دریافت می‌کنند و اشکشان جاری می‌شود. ثانیا بعضی اوقات برای فریب مردم مکه و مدینه اینکار را میکرده و اگر هم در دمشق بوده فقط در جمع صحابی بوده که به دمشق میآمدند. معاویه در هنگام سخنرانی در مسجد دمشق ، در بدگویی از علی ع و اجبار مردم به لعن علی ع چیزی کم نگذاشت. اما وقتی به مکه و مدینه می‌آمد و یا وقتی تعدادی از صحابه از مکه و مدینه به دیدار او می‌رفتند گریه میکرد. مظلوم نمایی میکرد . تجاهل میکرد. وانمود میکرد که نمیخواستم کار به اینجاها بکشد. علی ع آدم خوبی بود . خودش کاری کرد که اینطور بشود. خدا لعنت کند ابن‌ملجم را که علی ع را کشت. خدا لعنت کند خناسانی که بین من و علی ع را به هم زدند.( و منظورش امثال مالک اشتر و ابن‌عباس بود) این آقا از کودکی کافر بود کافر هم ماند و کافر هم از دنیا رفت. هنوز هم علمای اهل سنت در کتابهایشان این خزعبلات را تکرار می‌کنند و می‌گویند، افرادی بین علی ع و معاویه لع را به هم زدند وگرنه هر دو از صحابه پیامبر بودند و احترام هم را داشتند. یعنی می‌خواهند بگویند علی ع ، نستجیربالله ، بچه بوده ، ساده بوده ، آلت دست مالک و ابن‌عباس بوده و صدالبته معاویه لع ، آدم عاقل و فهمیده‌ای بوده و خیلی تلاش کرد که جنگ نشود و اصرار به صلح میکرد. اینها هنوز هم گفته می‌شود و مظلومیت علی ع را صدچندان می‌کند. ثالثا معاویه لع ، به این دلیل رعایت جایگاه علی ع و امام حسن ع ووامام حسین ع را میکرد که می‌دانست که هنوز جامعه اینقدر فاسد نشده که بشود در مکه و مدینه به آنها بی‌احترامی کرد. هنوز خیلی از زمان پیامبر نگذشته بود که بشود این بزرگواران را با قدرت به قتل رسانید وگرنه یک لحظه در این مسئله تردید نداشت. و لذا متوسل به راه‌های مخفی برای شهادت علی ع و امام حسن ع شد که قبلا گفتیم. خلاصه اینکه وقتی امام حسین ع به امامت رسید ، معاویه لع ، به همان دلایل فوق‌الذکر هوای امام حسین ع را داشت ولی امام حسین ع ، برای مخالفت با معاویه لع ، هرکاری میکرد. کاری که امام در این دوره می‌توانست انجام دهد این بود که در گوشه و کنار و به صورت محرمانه، افراد معدودی را پیدا کرده و آن‌ها را راهنمایی کند. به خصوص در ایام حج که بسیاری از مردم کشورهای مختلف جمع می‌شدند، حضرت سعی می‌کرد تا در مسجدالحرام، در منی یا در عرفات با آن‌ها تماس گرفته، صحبت کند و ایشان را راهنمایی نماید. در یکی از این اجتماعات که گویا در منی تشکیل شده بود، سیدالشهداء ع کسانی را که احتمال می‌داد سخنش برای آن‌ها مؤثر باشد، دور از چشم معاویه لع و مأمورانش جمع کرد و به آن‌ها فرمود: «اِسْمَعُوا مَقالَتی وَ اکْتُمُوا قَولی» یعنی حرف مرا بشنوید، اما رازدار باشید؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نکنید. چه رازی را می‌خواهم به شما بگویم؟ می‌خواهم به شما بگویم که این حکومت، حکومت اسلامی نیست؛ پیامبر ص به دستور خدا برای بعد از خود، علی (علیه السلام) را تعیین کرده بود، ولی مسلمان‌ها نپذیرفتند و گفتند ما حکومت دموکراسی می‌خواهیم! بعد معاویه سرکار آمد و دیگر هیچ چیز را رعایت نکرد. می‌بینید معاویه لع چه ظلمی می‌کند؟ چگونه احکام اسلام ترک می‌شود و به مقدسات اسلام بی احترامی می‌شود؟ امام حسین ع می‌گوید من فقط می‌خواهم به شما بگویم بدانید که این حکومتْ حق نیست؛ نمی‌گویم قیام کنید؛ سخن مرا بشنوید و به کسی هم نگویید که حسین ع چنین سخنانی به ما گفته است؛ رازدار باشید.
«ثُمَّ ارْجِعُوا اِلی أَمْصارِکُمْ وَ قَبائِلِکُمْ، مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِه فَادْعُوهُمْ اِلی ما تَعْلَمُون» یعنی برگردید به شهرها و قبایلتان و افرادی را بیابید که کاملاً به رازداری آن‌ها اطمینان دارید و به آن‌ها آن چیزهایی را که می‌دانید و آنچه را من به شما گفتم و قبول دارید، منتقل کنید. این همه کتمان و رازداری و کار مخفیانه برای چه بود؟ آیا امام حسین ع می‌خواست به این وسیله، زمینه حکومت خود را فراهم کند؟ خیر، حضرت می‌دانست که وضع چگونه است و خودشان می‌فرمایند که چرا این سخنان را می‌گویم. می‌فرماید: «فَاِنّی أَخافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ یَذْهَب» یعنی من می‌ترسم حق به طور کلی فراموش شود و مردم ندانند که اسلام حق بود و حکومت حق چه بود؟ ارزش‌های اسلامی چه بود؟ در این شرایط حکومت در اختیار معاویه بود و امام حسین (علیه السلام) نمی‌توانست مقاومت و مبارزه کند، به طوری که اگر امام حسین (علیه السلام) حرف می‌زد، او را ترور می‌کردند و نتیجه‌ای از ترور او حاصل نمی‌شد. لذا آن حضرت با افراد به صورت تک تک تماس می‌گرفت و گاهی چند نفر را یک جا جمع می‌کرد و به آن‌ها سفارش می‌کرد که رازدار باشید، و می‌فرمود ترس من این است که در روی زمین حق به کلی مندرس و کهنه شده و فراموش گردد و هیچکس نداند. اگر ابی عبد الله در چنین شرایطی قیام می‌کرد، حداکثر نتیجه‌ای که حاصل می‌شد این بود که، عده‌ای از مردم که آدم‌های خوب را دوست داشتند، می‌گفتند حیف شد که امام حسین (علیه السلام) از دست رفت و بعد از چندی هم نام او فراموش می‌شد. الآن شما دوستان و شیعیان علی ع چند بار نام عمرو بن حَمِق یا رُشید هَجَری را شنیده‌اید؟ اگر امام حسین (علیه السلام) در آن شرایط قیام می‌کرد، او نیز نهایتاً یکی مانند آن‌ها می‌شد. این دو شهید بزرگوار و شهدای دیگری مثل حُجر بن عَدی ، اینها هم در دوره معاویه قیام کردند. کار خوبی هم کردند. اما شرایط جامعه طوری بود که قیام‌های بی‌ثمر شد. این است فرق قیامی که اینها کردند و قیامی که امام حسین ع در زمان یزید کرد. انشالله بقیه بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام در قسمت قبلی عرض شد که امام حسین ع در دوره معاویه لع قیام نکرد و به اصطلاح روش مبارزه منفی را در مقابل معاویه لع پیش گرفت. مبارزه منفی به این معناست که یک شخص برحسته یا یک گروه اپوزیسیون ، فعالیت علنی بر علیه حکومت نکند بلکه فقط در جاهای مختلف یا در مناسبت‌ها یا در اجتماعات ، نارضایتی خود را اعلام کند. از آنجا که آن شخص ، آدم برجسته‌ای است ، لذا این اعلام نارضایتی ، خیلی به ضرر حکومت است. با وجود وضع اسفناکى که در زمان تسلط معاویه لع حکم فرما بود، بنابر ملاحظات فراوان، قیام و انقلاب مسلحانه در آن زمان نه مقدور بود و نه مفید. سه عامل زیر را مى توان مهم ترین موانع قیام امام حسین ع در زمان حکومت معاویه شمرد: 1ـ پیمان صلح امام حسن ع با معاویه: اگر حسین بن علی ع در زمان معاویه لع قیام مى کرد، معاویه لع مى توانست از پیمان صلحى که با امام حسن ع بسته و مورد تایید حسین بن على ع ، هم قرار داشت، به منظور متهم ساختن حسین بن على ع بهره بردارى کندزیرا همه مردم مى دانستند که امام حسن و امام حسین متعهد شده اند تا زمانى که معاویه لع زنده است سکوت کرده به حکومت او گردن نهند، حالا اگر حسین ع بر ضد معاویه لع قیام مى کرد، امکان داشت معاویه لع او را شخصى فرصت طلب و پیمان شکن قلمداد کند و مردم را برعلیه او بسیج کند. البته همانطور که خودتان میدانید و قبلا هم ذکر کردم ، معاویه لع خودش قبلا پیمان‌شکنی کرده بود اما هم معاویه و هم جامعه آن‌روز منتظر بودند که امام حسین هم پیمان شکنی کند تا بلافاصله ، واکنش نشان دهند. این قصه و روال عادی روزگار است که اگر کسی قدرت گرفت هر غلطی خواست می‌تواند بکند اما آدم مظلوم که جامعه ، او را پس زده و خانه نشین کرده ، نمی‌تواند حرفی بزند. از طرف دیگر، باید دید در برابر قیام احتمالى او اجتماع چگونه قضاوت مى کرد؟ پیداست اجتماع زمان امام حسین ع ، اجتماعى بود که حال قیام و انقلاب نداشت و شمشیر جهاد به آب عافیت شسته بود. طبعاً چنین اجتماعى عافیت طلبى خود را چنین توجیه مى کرد که حسین ع با معاویه لع پیمان بسته است و باید به آن وفا کند. بنابراین اگر امام حسین ع در زمان معاویه قیام مسلحانه مى کرد، معاویه مى توانست آن را به عنوان یک شورش غیر موجه و برخلاف مواد پیمان صلح بین طرفین معرفى کند و چون جامعه آن روز جامعه اى بود که حال قیام و انقلاب نداشت، طبعا منطق معاویه را تایید مى کرد. ۲. ژست دینی معاویه لع : گر چه معاویه لع عملا اسلام را تحریف کرده، حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، اما او این مطلب را به خوبى درک مى کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى حکومت مى کند، نباید مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین ، همان دینى که به نام آن حکومت مى کنند ، تلقى نمایند، بلکه او لازم مى دید همیشه به اعمال خود، رنگ دینى بدهد تا اعمال وى با مقامى که دارد، سازگار باشد، و آن دسته از کارهایى را که مشروع جلوه دادن آنها مقدور نیست در خفا انجام دهد. معاویه ملعون این مسئله را به قدری خوب اجرا می‌کرد که اهل سنت او را از کاتبان وحی و راويان حدیث حساب می‌کنند. در حالیکه معاویه لع در سال ۹ هجری ایمان آورد که دوران نزول وحی تقریبا تمام شده بود و معاویه با توصیه عباس عموی پیامبر به عنوان کاتب پیامبر معرفی شد و نه کاتب وحی. ۳.مردم شام به دست معاویه لع مسلمان شده بودند و تمام سخنان و ادعاهای معاویه لع برای آنها حجت بود. رفتار معاویه لع با مردم شام که سالها زیر ستم حاکمان روم شرقی بودند ، برای آنها بسیار خوب جلوه می‌کرد. قبلا عرض شد که شامیان ، معاویه لع را دوست داشتند و از او حمایت میکردند و هرچه او می‌گفت برایشان ، وحی منزل بود. از طرف دیگر نگاه شامیان به عراق ، همان نگاه قبل از اسلام بود. وقتی رومی‌ها در قبل از اسلام به جنگ ایران می‌آمدند یکی از جبهه‌های آنها عراق بود و لذا بعد از اسلام هم که معاویه اعلام کرد می‌خواهیم به جنگ صفین با عراقی‌ها برویم مردم شام آماده جانفشانی همچون گذشته شدند. هیچکدام از این اراده‌ها در اینطرف و در جبهه اهل‌بیت نبود و لذا مردم در این جبهه دور امام را خالی میکردند. بنابراین با تمام این تفاسیری که عرض شد ، اگر امام حسین ع در زمان او قیامى مسلحانه به راه مى افکند، وى به سهولت مى توانست آن را در افکار عمومى یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت معرفى کند، نه قیام حق در برابر باطل! چیزی که متاسفانه هنوز هم جریانات معاند و متصل به یهود با وقاحت کامل بر زبان می‌آورند و می‌گویند، عاشورا ، جنگ بین دو پسرعمو بر سر قدرت بوده. چرا ما باید خودمان را قاطی این دعوا بکنیم؟ به ما چه که ۱۴۰۰ سال غصه این دعوای قدرت را بخوریم؟
و البته این‌که می‌گویند دعوای دو پسرعمو بوده را قبلا توضیح دادیم. این بحث را انشالله فرداشب هم ادامه خواهیم داد. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که مبارزه امام حسین ع با معاویه از نوع مبارزه منفی بود. چرا که شخصیت امام حسین ع ، یک شخصیت برجسته‌ای بود و لذا اگر با معاویه ، اعلام مخالفت می‌کرد، خیلی در جامعه تاثیر داشت. امام هم همینکار را می‌کرد و مرتب در اجتماعات ،مخصوصا در مراسم حج حاضر میشد و حرف خودش را می‌زد. چند باری هم برای معاویه نامه‌های تندی نوشت و او را بابت شهادت یاران پدرش که اتفاقا از صحابی پیامبر هم بودند ، سرزنش و حتی تهدید کرد. شروع امامت امام حسین ع هم‌زمان بود با اوج قدرت گرفتن معاویه. اما امام باوجود تعهد به صلح، معاویه را راحت نمی‌گذاشت. یک سال کاروانی با بیت‌المال از مدینه به دمشق می‌رفت. امام حسین ع اموال آن را به حکم اسلام ضبط و میان نیازمندان تقسیم فرمود. سپس در نامه‌ای به معاویه نوشت: «کاروانی از یمن، از اینجا می‌گذشت که حامل اموال، پارچه‌ها و عطریاتی برای تو بود تا آن‌ها را به خزانه دمشق بفرستی و به خویشاوندانت که تابه‌حال شکم‌ها و جیب‌های خود را از بیت‌المال مسلمانان پرکرده‌اند، ببخشی. من به اموال برای رسیدگی به نیازمندان نیاز داشتم و آن‌ها را ضبط کردم. والسلام.» معاویه از این کار امام به‌شدت عصبانی شد و نامه‌ای تند به امام نوشت. این کار امام حسین ع مخالفت آشکاری با معاویه بود و جز آن حضرت هیچ‌کس در آن روزها جرئت این کار را نداشت. معاویه در دو سال آخر عمرش ، تصمیم گرفت که پسرش یزید را به جانشینی خود انتخاب کند. ببینید وقاحت یک انسان تا کجا می‌تواند باشد که خودش به زور شمشیر و با هزار خدعه و نیرنگ خلیفه شده و اکنون می‌خواهد خلافت را در خانواده‌اش موروثی کند. حالا اهل سنت دو روش دیگر هم برای نصب به خلافت اختراع کردند. قبلا می‌گفتند به اجماع مسلمین . بعد گفتند با وصیت خلیفه قبلی . بعد گفتند در شورای اهل حل و عقد. بعد گفتند به زور شمشیر هم اشکال ندارد. دست آخر هم گفتند خلافت می‌تواند موروثی هم باشد به شرطی که فقط در بین قریش دست به دست شود. بعدها در تشکیل خلافت عثمانی خواهیم دید که این وراثت را هم الحاقی کردند. یعنی خلیفه عثمانی که اصلا ترک بود و ربطی به قریش نداشت ، آمد و طی مراسمی خودش را به قریش الحاق کرد و خلافت را از باقیمانده بنی‌عباس که در مصر بودند گرفت.😳😳 جالب است که هر بار که یک روش جدید برای خلافت اختراع میکردند بلافاصله علمای درباری دست به کار می‌شدند و روایاتی در تایید آن روش می‌ساختند و مردم را به قبول آن روش تشویق میکردند. القصه ، معاویه که از ابتدا برای خلافت کیسه دوخته بود ، حالا برای بعد از خودش هم میخواست تعیین کلیف کند. بالاخره خلافت مسئله مهمی است و اگر تکلیف آن مشخص نشود و حتی یک روز هم مردم ، بدون خلیفه باقی بمانند ، آسمان به زمین می‌آید.😳 اینها همان کسانی بودند که میگفتند پیامبر برای بعد از خودش ، خلیفه تعیین نکرد و کار تعیین خلیفه را به خود مسلمانان واگذاشت. یکی از مهمترین دلایلی که خیلی از علمای اهل سنت ، به اصطلاح مستبصر می‌شوند و به سمت شیعه میل پیدا می‌کنند و بعضا شیعه می‌شوند، همین تناقضات بی‌پایان است که در کتاب‌های آنها موج می‌زند. دو روایت تاریخی در این زمینه وجود دارد . یکی اینکه معاویه از اول و بنابر وصیت ابوسفیان ، یزید را برای خلافت پرورش داد و ولیعهد خودش کرد و برای اینکار بشدت بر روی حماقت مردم که بارها آن را آزمایش کرده بود ، حساب باز می‌کرد. دیگری اینکه معاویه ، از اول این کار را نکرد و فکرش را هم نمی‌کرد که می‌تواند خلافت را در خاندانش موروثی کند. اما در اواخر عمرش ، یک سری بادمجان دورقاب‌چین از جمله مغیره بن شعبه ، برای منافع شخصی آمدند و معاویه را تشویق کردند که یزید را به ولیعهدی انتخاب کند. این مغیره ، از آن آدمهای فرصت‌طلب و کثیفی بود که در جوانی و در سال ۵ هجری به پیامبر ایمان آورده بود و از صحابه محسوب می‌شد اما بعد از وفات پیامبر ، همواره با غاصبین خلافت همراه بود و به نقلی ، همان کسی بود که در وسط کوچه ، لگد به پهلوی فاطمه زهرا س زد. بعدها هم که علی ع خلیفه شد ، این آقا با علی ع بیعت نکرد و به شام نزد معاویه رفت. معاویه خیالش از مردم شام راحت بود و می‌دانست که هر کاری بکند مردم شام ایراد نمی‌گیرند ولی از جانب مکه و مدینه و خصوصا کوفه می‌ترسید. معاویه افرادی را با نامه به کوفه فرستاد و از زیادبن ابیه که حاکم کوفه بود درخواست کرد که مردم کوفه را برای خلافت یزید آماده کند. این زیادبن ابیه که پدرش معلوم نیست چه کسی است ، قبلا از یاران علی ع بود که مدتی هم از طرف علی ع ، حاکم فارس شد و بعد از علی ع به سمت معاویه گردش کرد و اینقدر به معاویه خدمت کرد که معاویه اعلام نمود که پدر زیاد ، همان ابوسفیان است و ما دوتا باهم برادر می‌شویم.😳
خلاصه ، زیاد خیلی تلاش کرد و تا حدودی هم موفق بود اما اغلب مردم کوفه ، بعدها با یزید بیعت نکردند و جریان دعوت از امام حسین ع و عاشورا را رقم زدند. برای مردم مکه و مدینه ، معاویه خودش بلند شد و به این دوتا شهر آمد و با بزرگان آنها ملاقات کرد و حالا با زور یا با زبان چرب و نرم و فریب ، از آنها برای یزید بیعت گرفت. یکی از کسانی که به معاویه اعتراض کرد که چرا میخواهی اینکار را بکنی ، عایشه بود که هنوز زنده بود و اعمال نظر میکرد. عایشه به معاویه گفت که تو خودت یزید را میشناسی که به انواع فسق و فجور آلوده است و لیاقت جانشینی پیامبر را ندارد. چرا میخواهی اینکار را بکنی؟ معاویه گفت که ای عایشه ، قضا و قدر براین قرار گرفته که یزید ، خلیفه شود و خیلی از صحابه با او بیعت کرده‌اند و لذا تو نباید با این‌کار مخالفت کنی که مخالفت تو ، مخالفت با قضا و قدر الهی است. جالب است که عایشه ساکت شد. یعنی به همین راحتی و با یک دلیل چرت و مسخره ، مجاب شد. اما آن روز که علی ع می‌خواست خلیفه بشود ، آسمان و زمین را به هم دوخت و ایمانش را فروخت و بر روی علی ع شمشیر کشید. دلیلی که معاویه برای مردم می‌آورد به همین میزان ، سطحی و مسخره بود. آدم یاد دلیلی می‌افتد که آمریکا برای حمله به سوریه به سازمان ملل ارائه داد که عکس نقاشی یک کامیون را نشان دادند و گفتند در این کامیون مواد شیمیایی برای ساخت بمب شیمیایی حمل می‌شود و جالب است که سازمان ملل ، مجاب شد و دستور تحریم سوریه و مجوز حمله به آن را به آمریکا داد. به همین برکت قسم. بنده خودم قول اول را قبول دارم و داستان تشویق معاویه توسط مغیره را رد میکنم. چرا که اغلب منابع تاریخی ، تاریخ مرگ مغیره را سال ۵۰ نوشته‌اند که خیلی قبل‌تر از این داستانهاست که تاحالا عرض کردم. معاویه که قبلا گفتم ، دیابت داشت و مشکلات زیادی ناشی از دیابت گریبانگیر او بود سال ۶۰ به درک واصل شد و در این سال ۷۷ سال سن داشت. داستانهای بعد از معاویه انشالله بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که معاویه لع در رجب سال ۶۰ هجری راهی دوزخ شد. معاویه فرزند ابوسفیان و هند جگرخوار بود که در دشمنی با اسلام ، لحظه‌ای تردید نداشتند. در جریان فتح مکه توسط لشکر اسلام ، شب قبل از ورود پیامبر به مکه ، ابوسفیان مجبور به تسلیم شد و مسلمان گردید. فرزندانش به همراه هند به طائف فرار کردند و ایمان نیاوردند. ابوسفیان در مکه ماند و خانه‌اش به دستور پیامبر ص یکی از امان‌خانه‌ها شد و پیامبر فرمود هرکس به خانه ابوسفیان پناه بیاورد در امان است. چرا که در آن موقع این ملعون ، رئیس قریش بود. ابوسفیان چند فرزند پسر داشت که یزید بن ابی‌سفیان و معاویه از بقیه مشهورتر بودند. اینها به طائف فرار کردند و وقتی که حدود یکسال بعد تمام مردم حجاز از جمله اهالی طائف هم مسلمان شدند اینها هم مسلمان شدند. یزید بزرگتر بود و بعد از شهادت پیامبر اسلام ، ابوبکر ، لشکری را عازم فتح شام کرد که یزید بن ابوسفیان و معاویه لع هم در معیت آنها رفتند. نقل شده که خود ابوسفیان هم به این جنگ رفت و یکی از چشمان خود را از دست داد. ابوسفیان قبلا در جاهلیت یک چشم خود را از دست داده بود و به اصطلاح ، اَعور شده بود و در این جنگ کاملا کور شد و به اصطلاح ، اعمی شد. اسم یکی از این جنگها، جنگ یرموک بود که در اثنای آن ، سپاه اسلام دچار طاعون شد و یزید که فرمانده سپاه بود ، طاعون گرفت و مُرد. معاویه جانشین او شد و فتح قسمتی از شام و فلسطین بدست او صورت گرفت. حاکمان قبلی شام و فلسطین که از طرف روم شرقی حکومت میکردند ، در نهایت نخوت و رفاه و درون کاخها بودند و لذا معاویه هم همین سیره را ادامه داد و در کاخهای وسیع و با تجهیزات کامل اقامت کرد و روش شاهان را پیش گرفت. این آقا به شرحی که قبلا عرض شد خلیفه پیامبر گردید و پس از آن برای پسرش یزید از مردم شام و عراق و حجاز ، بیعت گرفت. این کار خلاف تعهدی بود که در صلحنامه امام حسن ع داده بود. امام حسین ع واکنش نشان داد. سخنرانی کرد . روشنگری کرد. حق امام حسین ع بود که بعد از فوت این ملعون ، خلیفه شود. علاوه بر این دستور اسلام هم بود که خلافت متعلق به علی ع و اولادش باشد. عقل هم همین را می‌گفت که افضل مردم در زمینه علم و دانش و شجاعت و فصاحت و تقوا و ...باید خلیفه شود . اما متاسفانه این مسئله فقط برای امام حسین و اندکی از یارانش اهمیت داشت. مردم مکه و مدینه که هیچ کاری با این مسائل نداشتند. هرکس خلیفه میشد با او همراهی میکردند. مردم عراق هم مشتی مذبذب و ترسو و پیمان شکن. هرچه امام ع ، روشنگری کرد فایده نداشت تااینکه بالاخره پیک شام به مدینه آمد و در دارالاماره مدینه اعلام کرد که معاویه به درک واصل شده و یزید جانشین او شده و حالا هر کس که قبلا با یزید بیعت نکرده باید بیعت کند. مخصوصا بزرگانی مثل عبدالله بن عمر ، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی ع. حاکم مدینه ، ولید بن عُتبه بود که برادرزاده معاویه حساب میشد. یعنی معاویه یک برادر کوچکتر بنام عتبه داشت که این ولید پسر او بود. معاویه در نیمه رجب فوت کرد و خبر فوت او در ۲۵ رجب به مدینه رسید. همان شب ، ولید بن عتبه این سه نفر را به دارالاماره احضار کرد. عبدالله بن زبیر دانست که خبری شده و اصلا به دارالاماره نیامد و فرار کرد و به مکه رفت. این همان عبدالله بن زبیر ، پسر زبیر است که خیلی در انحراف پدرش نقش داشت و دشمن سرسخت علی ع بود و از اول هم تنش برای خلافت میخارید و بعدها هم در مکه ، خلافت تشکیل داد و برادرش را به جنگ مختار فرستاد و شد قاتل مختار. عبدالله بن عمر به دارالاماره رفت و با ولید بن عتبه صحبت کرد. در نهایت گفت من مشکلی با خلافت یزید ندارم ولی هروقت همه مردم مدینه بیعت کردند ، من هم بیعت میکنم که البته بعدها بیعت کرد. این عبدالله بن عمر که پسر عمر بود یک آدم زاهد مسلک و اهل عبادت و بسیار محتاط و البته خیلی اهل توجیه بود. هر کار خلافی که می‌خواست انجام دهد یک جوری با تمسک به روایات پیامبر ، توجیه می‌کرد. یکی از چیزهایی که علمای اهل سنت از این آقا یاد گرفته‌اند همین است. عبدالله بن عمر با علی ع هم بیعت نکرد و گفت که از پیامبر خبری در این رابطه به من نرسیده. در حالیکه با سه خلیفه قبلی بیعت کرده بود. ای ملعون یعنی پیامبر پیش تو آمده و به تو فرموده که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت بکن ولی نگفته با علی ع بیعت کن؟ پس در غدیر خم کدام گوری بودی؟ همین آقا بعدا با یزید هم بیعت کرد. یعنی پیامبر به او فرموده بود که با یزید بیعت کن؟ مگر نمیگفتی که هرکس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده؟ پس در آن دوره که علی ع خلیفه بود و تو با او بیعت نکرده بودی ، امام زمانت که بود؟ خلاصه ، عبدالله بن عمر هم از دارالاماره خارج شد. امام حسین ع با دفع‌الوقت و اندکی تاخیر به دارالاماره رفت که انشالله داستان آن را فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که ولید بن عتبه کسی را نزد امام حسین ع فرستاد و ایشان را به دارالاماره، احضار کرد . امام با کمی تاخیر و به قولی فرداشب به دارالاماره رفت. از آنجا که خبر مرگ معاویه ، پخش شده بود ، امام حدس می‌زد که احضار او برای بیعت با یزید است و از آنجا که قصد بیعت با یزید را نداشت ، عده‌ای از بنی‌هاشم را فراخوان کرد و با آنها به دارالاماره رفت و فرمود که شما در پشت درب دارالاماره باشید. اگر خطری متوجه من شد و فریاد کردم ، شما برای دفاع به درون دارالاماره حمله کنید. این مسئله نشان می‌دهد که امام از اول قصد درگیری داشته و خود را برای جنگ احتمالی و شروع قیام از همین مدینه آماده کرده بود. چرا که امام به هیچ عنوان ، قصد بیعت نداشت و بیعت با کسی مثل یزید را حرام مطلق می‌دانست. اینکه آیا امام حسین ع و برادرشان امام حسن ع ، قبلا و در جریان صلح با معاویه ، با معاویه بیعت کرده بودند یا نه ، این محل اختلاف است و اغلب مورخین معتقدند که نه معاویه از آنها بیعت خواست و نه آنها بیعت کردند. اما حالا یزید گیر داده بود که الّا و بلّا این سه نفر یعنی عبدالله‌بن عمر و عبدالله‌بن زبیر و حسین‌بن علی ع باید بیعت کنند وگرنه کشته می‌شوند. بنی‌هاشم در معیت امام حسین ع به دارالاماره آمدند. امام به داخل ساختمان رفت و با ولیدبن عتبه ملاقات نمود. در این موقع ، مروان بن حکم هم در کنار ولید بود. این مروان همان داماد عثمان بود که گفتیم تمام فتنه‌های عالم از گور این آقا برمیخواست. هم فتنه قتل عثمان ، هم جنگ جمل و هم جنگ صفین به دستور معاویه و تحت‌نظر این آقا بود. این ملعون ، در زمان پیامبر ، طرید پیامبر بود. یعنی پیامبر او را طرد کرد و همراه با پدرش ، حَکَم‌بن ابی‌العاص ، آنها را تبعید کرد. بسکه هیز و چشم‌پلشت بودند. ابوبکر و عمر هم در زمان خلافتشان ، نگذاشتند اینها به مدینه بیایند. بعد که عثمان خلیفه شد ، چونکه از اقوام عثمان بود ، به مدینه احضار شد و عثمان دخترش را هم به مروان داد و همه‌کاره دستگاه خلافت شد. این مروان در زمان امام حسین ع پیرمرد شده بود اما خباثت و نکبت وجودی‌اش سرجای خودش بود. بعدها هم بعد از مرگ یزید ، معاویه دوم را به قتل رسانید و خودش خلیفه شد و یکسال خلیفه بود و شد پایه‌گذار خلافت اموی از شاخه مروانی و بعد از یک سال هم سقط شد و پسرش عبدالملک به خلافت رسید. یعنی این مروان ، آخرت خود را فروخت و تا ابد ، ساکن در آتش دوزخ شد برای اینکه فقط یک سال خلیفه باشد. چقدر انسان باید احمق باشد که برای یکسال خلیفه بودن یا چهار سال نماینده مجلس بودن یا چندسال مدیر و مسئول بودن ، دست به هر گناهی بزند و آخرت خود را برای ابد بفروشد. القصه ، ولید بن عتبه ، جریان مرگ معاویه را برای امام حسین ع گفت و از امام خواست که با خلیفه بعدی که یزید باشد بیعت کند. به نقلی ، امام اول تسویف کرد و فرمود شخصی مثل من نباید در خفا و دور از چشم مردم بیعت کند . بگذار برای فرداصبح تا در مسجد و در حضور همه مردم بیعت کنم. ولید قبول کرد و امام را مرخص نمود. مروان بن حکم به ولید اعتراض کرد که نگذار ، حسین بن علی از دارالاماره خارج شود و او را به قتل برسان . در غیر این‌صورت ، مرغ برای همیشه از قفس خواهد پرید. امام حسین ع برخورد تندی با مروان کرد و در همانجا فرمود که شخصی همچون من به هیچ عنوان با یزید بیعت نخواهد کرد هرچه میخواهید بکنید. ولید ، حرف مروان را نپذیرفت و امام از دارالاماره خارج شد و فرداصبح هم برای بیعت به مسجد نرفت. بنده خودم این روایت را که امام فرموده باشد ، تا صبح به من فرصت بده ، قبول ندارم. هم با شان و مقام امام تناسب ندارد و هم اینکه امام ، قصد نداشت که به هیچ عنوان بیعت کند و لذا چرا باید چنین قولی بدهد. مضافا بر اینکه نمی‌توان آن را حمل بر توریه نمود. من معتقدم جملاتی که امام به مروان فرموده ، فصل‌الخطاب بوده و حرف امام از اول همین بوده و بیان صریح و تهدیدآمیز امام باعث شد که ولید کوتاه بیاید و اجازه بدهد که امام از دارالاماره خارج شود. امام حدود سه روز در مدینه بود و پس از آن به مکه مهاجرت کرد. در همین سه روز که امام مقدمات هجرت را فراهم می‌کرد باز هم مروان با امام ملاقات و او را تشویق به بیعت با یزید کرد که امام باز هم جواب تندی به او داد. عبدالله بن عمر هم با امام ملاقات کرد و با یک رفتار حق‌به‌جانب از امام خواست که با یزید بیعت کند و در صفوف مسلمین تفرقه نیندازد. تمام حرف این آقا در طول عمرش همین بود که بین مسلمانان تفرقه نیفتد. یعنی حاضر بود زیر بار هر دئانتی برود و هر ظلم و ستمی را بپذیرد و در جامعه هزار خلاف رخ بدهد ولی بین مسلمانان اختلاف نیفتد. هنوز هم حرف اهل سنت همین است که با حاکم در نیفتید. هرکس حاکم شد از او حمایت کنید ولو اینکه ظالم باشد. فاسق باشد ، فاسد باشد. زن‌باز باشد . عرق‌خور باشد. فقط برای اینکه بین مسلمانان تفرقه نیفتد.
ای مرده‌شوی این وحدت را ببرند که به قیمت فاسد شدن و انحراف جامعه تمام میشود. این عبدالله بن عمر که حالا خودش با یزید بیعت کرده بود بعدا در مکه هم خدمت امام حسین ع رسید و باز هم همان حرفهای تکراری. انگار که این آقا صلاح جامعه و دین و اسلام و امام حسین ع را بهتر از خود امام میفهمد. خلاصه اینکه امام حسین ع در ۲۸ رجب از مدینه راهی مکه شد و در سوم شعبان که مصادف با روز تولد ایشان بود وارد مکه شد که شرح آن انشالله بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که امام حسین ع وارد شهر مکه شد و در جایی به نام شعب علی ع ، ساکن گردید و بعد از مدتی به خانه عبدالله بن عباس رفت و در آنجا ساکن شد. ساکنان مکه و زائران بیت الله الحرام با شنیدن خبر ورود امام ع به مکه ، بسیار شادمان شدند. مردم، صبح و شام، نزد حضرت در رفت و آمد بودند و این بر عبدالله بن زبیر، خیلی سخت بود. چرا که این آقا امید داشت که مردم مکه با او بیعت کنند. لیکن آنچه را که در دل داشت، برای امام ع آشکار نمی‌کرد. ممکن است سوال شود که چرا عبدالله بن زبیر به دنبال بیعت مردم مکه بود ولی امام حسین ع این کار را نکرد و به دنبال گرفتن بیعت نرفت؟ جواب این استکه همان عبدالله بن زبیر هم اشتباه می‌کرد و اگر حرف از بیعت می‌زد، مردم بااو بیعت نمی‌کردند. آن روزی که مردم مکه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند ، بعد از واقعه عاشورا بود و مردم مکه آماده قیام بودند و عبدالله خودش را خونخواه حسین ع نشان داد . مضافا براینکه بیعت مردم مکه برای خلیفه شدن عبدالله خیلی هم موثر نبود و یزید لشکری را برای دفع عبدالله فرستاد و عبدالله داشت شکست می‌خورد که خبر مرگ یزید آمد و اگر یزید نمرده بود بعید بود که عبدالله به هدف خودش برسد. علاوه بر این ، قبلا چندبار عرض کردم که مردم مکه و مدینه ، میانه خوبی با خاندان پیامبر نداشتند و آن مردمی که اطراف امام را می‌گرفتند اهالی مکه نبودند بلکه کاروان‌های گذری و یا به‌جا آورندگان عمره بودند که مرتب از مکه عبور میکردند و به ملاقات امام هم می‌آمدند. خلاصه اینکه در مدت ۴ ماه که امام حسین در مکه بود عبدالله نیز مثل دیگر مردم با امام ع رفت و آمد داشت در نماز ایشان شرکت می‌کرد. نزد حضرت می‌نشست و به سخنان ایشان گوش فرا می‌داد. ولی با این همه، می‌دانست که تا امام حسین ع در مکه هست، کسی با او بیعت نمی‌کند؛ زیرا جایگاه امام حسین (علیه‌السّلام) در نزد مردمان مکه، بسیار بالاتر از جایگاه پسر زبیر بود. امام حسین ع مرتب با مردم مکه و کاروان‌ها و عمره‌گذاران صحبت می‌کرد و آنها را از پیمان‌شکنی معاویه لع و خلافت یزید آگاه می‌کرد و خطرات انحراف اسلام را برای آنها بازگو می‌کرد اما مردم فقط می‌شنیدند و تصدیق میکردند و به شهرها و خانه‌های خود می‌رفتند. امام ع در مسجدالحرام ، نماز جماعت راه انداخت و خطبه می‌خواند و مردم را بر یزید آگاه می‌کرد. مردم در این نمازها شرکت می‌کردند. امام را هم خیلی دوست داشتند اما حاضر به بیعت و کمک به امام نبودند. این مصلحت‌طلبی ها هنوز هم در بین اهل سنت هست. ائمه ما را خیلی دوست دارند. مدعی محبت اهل‌بیت هم هستند اما حاضر به یاری آنها نیستند. یکی از اختصاصات شیعه همین است که برای یاری ائمه ، قیام می‌کند و شمشیر می‌کشد و فرمان امام را همچون فرمان پیامبر می‌داند و هنوز هم همینطور است. تنها کسانی که به امام قول بیعت و همکاری دادند اهالی کوفه و تا حدودی هم بصره بودند. اینها اخبار مکه را به شهرهای خود بردند و مردم کوفه و بصره را از سخنان امام حسین ع آگاه کردند. مردم کوفه و بصره شروع به ارسال نامه برای امام حسین ع کردند. اما امام همه این نامه‌ها را با تردید پیگیری می‌کرد. چراکه رفتار این مردم با پدر و برادرش را دیده بود و از پیمان‌شکنی آنها آگاهی کامل داشت. عمرو‌بن سعید ، والی مکه ، شرح وقایع را برای یزید نوشت و توضیح داد که با توجه به شرایط خاص مکه و وجود عمره‌گذاران و نزدیکی به ایام حج تمتع ، قادر به جلوگیری از جلسات امام نیست. یزید در ابتدا شروع به نامه‌نگاری برای بزرگان مکه و خصوصا بزرگان بنی‌هاشم کرد و از آنها خواست که از کارهای امام حسین ع جلوگیری کنند و از اطراف او پراکنده بشوند. یکی از این نامه‌ها برای ابن‌عباس بود که ابن عباس این نامه را به امام نشان داد. امام نامه تندی برای یزید نوشت و در ضمن آن ، استناد کرد به آیه‌ ۴۱ سوره یونس که می‌فرماید وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ ۖ أَنْتُمْ بَرِيٓئُونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيٓءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ و اگر تو را تكذیب كردند [تا آنجا كه از ایمان آوردنشان ناامید شدی‌] بگو: عمل من برای من وعمل شما برای شماست، شما از آنچه من انجام می‌دهم بیزارید و من از آنچه شما انجام می‌دهید بیزارم. یونس - 41 یعنی امام میخواست بگوید که برو هرکاری میخواهی بکن. خوشت بیاید یا نیاید. من کار خودم را میکنم تو هم کار خودت را بکن. در ضمن این کارها بالاخره ، امام ، جواب مردم کوفه و بصره را داد و چند نامه برای آنها نوشت در حالیکه در ابتدا نمی‌خواست که چنین کند و از پیمان‌شکنی‌های آنها خبر داشت.
امام در یکی از این نامه‌ها نوشت : گفته بیشترتان این بود که امام نداریم بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند . اینک من برادر و پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال و کار و رای شما به من بنویسد. اگر نوشت که رای جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته‌اند و در نامه هایتان خوانده‌ام به زودی پیش شما می‌آیم ان شاء الله؛ به جان خودم که امام جز آن نیست که به کتاب عمل کند و انصاف پیش گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند والسلام. امام این نامه را به پسرعمویش ، مسلم بن عقیل داد تا به کوفه ببرد. چیزی شبیه به این هم برای مردم بصره فرستاده شد. نامه‌های رد و بدل شده زیاد هستند و شرح آنها انشالله بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عرض شد که امام حسین ع چندین نامه دریافت کرد و چندین نامه هم ارسال نمود. تعداد نامه‌هایی که از کوفه و بصره برای امام ارسال شد را از ۵۰ نامه تا ۱۲ هزار نامه ذکر کرده‌اند. علت این اختلاف زیاد آن استکه اغلب این نامه‌ها ، جمعی بوده یعنی مثلا یک نامه را ۲۰۰ نفر امضا کرده بودند و لذا ان را ۲۰۰ نامه حساب کرده‌اند. برخی منابع تاریخی هم ، سفت و سخت بر عدد ۱۲ هزار پافشاری دارند و معتقدند واقعا تعداد آنها ۱۲۰۰۰ یا بیشتر بوده که البته برای ادعای خود دلایلی هم دارند. والله اعلم. اولین نامه را که به امضای چندنفر رسیده بود ، عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال تمیمی آوردند. دو روز بعد تعداد زیادی نامه که هر کدام به امضای چند نفر بود را قیس بن مسهر صیداوی و دونفر دیگر آوردند. دو روز بعد نامه‌های دیگر و همینطور نامه پشت نامه. متن اغلب اینها ، این بود که ما منتظر تو هستیم که بیایی و ما را متحد سازی و ما تو را کمک کنیم تا نعمان بن بشیر ، حاکم کوفه را بیرون کنیم . باغها و میوه‌ها رسیده و آنها را چیده‌ایم و انبارها پر است و کار دیگری نداریم جز انتظار تو. و بیا تا با کمک تو بر علیه یزید شورش کنیم و بشتاب و بشتاب و بشتاب و... امام در ابتدا کمی تامل کرد و در جواب دادن عجله ننمود و بعد از آن نامه‌ای برای کوفیان نوشت و به مسلم بن عقیل داد و سه نفر از همان پیکهایی که از کوفه آمده بودند را به همراه مسلم به کوفه برگرداند. نامه‌های بصره زیاد نبود و بصروی‌ها شیعیان خالصی نبودند و در بین آنها عثمانی مذهب هم زیاد بود . علاوه بر اینکه حاکم بصره آدم تندخو و ستمگری چون عبیدالله‌بن زیاد بود که اولین پیک امام حسین ع را گردن زد و مصلوب نمود. خیلی از کسانی که چه از کوفه و چه از بصره به امام نامه نوشته بودند ، در قدیم از دشمنان علی ع بودند و یا از دوستان علی ع که بعدها خیانت کردند و علی ع آنها را طرد کرده بود. اینکه حالا چه شده که اینها نامه نوشتند برمی‌گردد به شخصیت کثیف یزید. یعنی بقدری آش شور شده بود که اینها هم به فکر افتادند که اقدامی بکنند. برخی هم مثل شبث بن ربعی ، از اول منافق بودند و یک روز در میان تغییر رنگ می‌دادند. این آقا از همان زمان پیامبر منافق بود و چند بار مرتد شد و دوباره مسلمان شد و حالا هم که پیر شده بود دست از نفاق برنمی‌داشت. امام حسین به همین دلیل ، جواب نامه‌ها را با تامل و تانی داد و در نهایت به کلیّت مسئله نظر میکرد و میدید که در بین نویسندگان نامه، افراد برجسته‌ای مثل حبیب بن مظاهر و مسیب بن نجبه و سلیمان بن صرد هم هستند که نباید آنها را بی‌جواب گذاشت. خلاصه اینکه امام ع ، مسلم را به همراه چند نفر به کوفه فرستاد و نامه خود را به آنها داد تا ببرند. چند نامه هم برای بزرگان بصره نوشت و به یکی از غلامان خود بنام سلیمان بن رزین داد تا به بصره ببرد. در بصره ، یکی از نامه‌ها خطاب به منذربن جارود بود که پدرزن عبیدالله‌بن زیاد است. این منذربن جارود خودش آدم خوبی بود اما ، دخترش که به عبیدالله داده بود ، باعث شد که نامه به دست عبیدالله بیفتد و سلیمان دستگیر بشود. سلیمان را سریعا محاکمه کردند و دستور اعدام او توسط عبیدالله صادر شد و این شد اولین شهید واقعه کربلا که در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. شرح قصه‌های کوفه و بصره مرتب به یزید گزارش میشد و یزید برای کنترل اوضاع کوفه، با مشورت سرجون مسیحی ، عبیدالله بن زیاد را با حفظ سمت ، حاکم کوفه کرد. عبیدالله بلافاصله برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرارداد و با ده نفر از بزرگان بصره از جمله همین پدرزنش که منذربن جارود باشد راهی کوفه شد. یکی دیگر از همراهان عبیدالله ، شریک بن اعور بود که هم از شیعیان خاص بود و هم از دوستان عبیدالله. راجع به او بعدا کامل توضیح خواهیم داد. مورخین معتقدند که عبیدالله افراد مشهوری از شیعیان را دور خودش جمع کرده بود تا بتواند شیعیان دیگر را بهتر کنترل کند. خب حالا از آن‌طرف ، بشنویم از مسلم بن عقیل. مسلم با افرادی که عرض شد و به همراه دو راهنما ، در ۱۵ رمضان سال ۶۰ عازم کوفه شد. علت وجود راهنما آن بود که مسلم نمی‌خواست با کاروان‌ها برود بلکه از بیراهه و با سرعت میخواست که به کوفه برسد. در بین راه گرفتار برخی طوفان‌ها و تشنگی‌ها شده و تعدادی از یارانش را از دست داد تااینکه بالاخره به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابی‌عبیده ثقفی ساکن شد. این همان مختار است که با زندگی او کاملا آشنا هستید. مختاردر جوانی آدم مذبذبی بود. اما به ملاحظه مقام پدر و مخصوصا عمویش که از شیعیان خاص بود و همچنین به‌خاطر ثروتی که داشت و مورد احترام کوفیان بود و علاوه بر این بغض و کینه شدیدی که نسبت به بنی‌امیه داشت ، در نهایت ، سعادتمند شد و قیامی به پا کرد که نام او را در تاریخ جاودانه نمود.
شیعیان کوفه دسته دسته در خانه مختار به دیدار مسلم می‌آمدند و مسلم از آنها برای امام حسین ع بیعت می‌گرفت تا اینکه ۱۸ هزار نفر بیعت کردند و قول یاری دادند. از آن سو هواداران بني‌اميه و طرفداران يزيد بن معاويه، همانند عبدالله بن مسلم حضرمي، عماره بن عقبه و عمر بن سعد كه از صاحب نفوذان كوفه بودند، براي يزيد بن معاويه نامه‌هايي به شام ارسال كرده و او را از وضعيت كوفه و بيعت شيعيان با مسلم بن عقيل علیه‌السلام آگاه نمودند و از وي درخواست كردند كه به جاي نعمان بن بشير، عامل وي در كوفه كه با قيام مسلم بن عقيل علیه‌السلام برخورد جدي نمي‌كند، شخص ديگری بفرستد كه داراي عزمی قوی و اراده‌ای راسخ باشد و در برخورد با مخالفان حكومت، شدت و خشونت به خرج دهد. این بود که یزید ، عبیدالله‌بن زیاد را با حفظ سمت راهی کوفه کرد که شرح آن گذشت. عبیدالله با هیئت همراه به کوفه آمد که قصه آن را انشالله فرداشب خواهم گفت. @tarikhbekhanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسلام عرض شد که عبیدالله بن زیاد با یک هیئت حدود ۱۰ نفر ، بی‌سروصدا و ناشناس ، با سرعت از بصره عازم کوفه شد تا نامه یزید را به نعمان بن بشیر ، حاکم کوفه برساند و نعمان را عزل و خودش با حفظ سمت ، حاکم کوفه هم بشود. چند نکته در این رابطه ضروری است. کشور ایران در آن دوره شامل چند استان بود که یکی از آنها آذربایجان بوده و کل مناطق شمال‌غرب را دربرمیگرفته. این استان حاکم جداگانه داشته. یکی استان خراسان قدیم بوده که قبلا عرض شد که خیلی بزرگتر از خراسان امروزی بوده و شامل کل خراسان امروزی و افغانستان و تاجیکستان و ازبکستان و قسمتی از ترکمنستان امروزی میشده. این هم حاکم جدا داشته. بعضی اوقات ولایت سیستان هم حاکم جدا داشته. بیشتر منطقه طبرستان که سواحل خزر باشد، در آن موقع هنوز فتح نشده بود. خب حالا می‌ماند وسط ایران که به آن منطقه عراق عجم می‌گفتند. عراق عجم که الان از آن، اراک باقی مانده و فامیلهای عراقی و اراکی ، همه مال اینجا هستند خودش زیر نظر عراق عرب اداره میشده. اگر از وسط عراق عجم یک خط عرضی بکشید ، شمال این منطقه، زیر نظر کوفه اداره میشده و جنوب این منطقه زیر نظر بصره بوده. و لذا حاکم کوفه ، حاکم نصفه شمالی عراق عجم هم بوده. مثل قزوین ، ری ، قم ، کرمانشاهان (قره‌میسین) ایلام ، همدان ، بعضی اوقات اصفهان و.... و حاکم بصره ، حاکم نصفه جنوبی عراق عجم هم بوده . مثل فارس ، کرمان ، بوشهر و سواحل خلیج فارس ، بحرین و جزایر خلیج فارس ، آبادان ،اهواز، گاهی اوقات اصفهان و... این تقسیم بندی را حتما یادبگیرند که بعدها هم خیلی بکار می‌اید. در ضمن اینها متغیر بوده و در طول زمان و در حکومت‌های مختلف تغییر میکرده. پس وقتی می‌گوییم حکومت کوفه ، منظور حکمرانی بر قسمت بزرگی از سرزمین اسلامی در آن روز بوده است. وقتی عبیدالله ، حاکم کوفه و بصره شد یعنی بر کل عراق عجم هم حاکم شد و لذا این یک پست بسیار مهمی بود که یزید به او داد. نکته بعدی در مورد این نعمان بن بشیر است. این آقا یکی از معدود ، صحابی پیامبر بود که در خدمت معاویه قرار داشت . پدرش بشیر بن سعد از انصار خزرجی بود و خودش در جوانی به پیامبر ایمان آورد و بعد جزو اولین کسانی بود که در سقیفه با ابوبکر بیعت کرد و در جریان قتل عثمان ، از طرفداران عثمان بود و همان کسی بود که پیراهن خون‌آلود عثمان را به شام برد و به معاویه داد تا آن را علم کند. بعد هم در اواخر عمر مبارک علی ع ، از طرف معاویه چندبار بر قلمرو علی ع تازید و شبیخون زد و قتل و غارت انجام داد. بعد از صلح معاویه و امام حسن ع هم این آقا شد حاکم کوفه و تا زمان یزید حاکم کوفه بود. دختر نعمان بن بشیر ، به‌نام عُمره ، یکی از زنان شیعه اصیل و از طرفداران سرسخت اهل‌بیت و یکی از همسران مختار بود که در سال ۶۷ به دست مصعب بن زبیر ، شهید شد. وقتی معاویه فوت کرد ، مردم کوفه ، شروع کردند از نعمان ، سرپیچی کردن و در نمازهای او شرکت نمی‌کردند و زکات و مالیات هم نمیدادند و با ورود مسلم به کوفه بر علیه نعمان شورش کردند و نعمان ،در اداره امور کوفه ناتوان شد. اینجا بود که یزید ، عبیدالله را به جای او فرستاد. خب ، نکته سوم هم اینکه ، قبلا گفتیم زیادبن ابیه ، پدرش مشخص نبود. و لذا به او می‌گفتند زیاد پسر پدرش(زیاد بن ابیه). معاویه اعلام کرد که او پسر ابوسفیان است و برادر من. و لذا از آن به بعد به او گفتند که زیاد بن ابوسفیان. و اینکار خلاف قوانین اسلام است. همین عبیدالله هم که پسر زیاد بود و به ابن‌زیاد معروف شده ، چون بعد از اسلام و در سال ۲۸ هجری متولد شد ، حکم زنازاده داشت . چرا که حاصل زیادبن ابیه با زنی بنام مرجانه بود که در عقد زیاد نبود و لذا در زیارت عاشورا از او بعنوان مادرش ، ابن مرجانه یاد میشود. القصه، ابن زیاد قبل از ورود به کوفه ، عده‌ای را به کوفه فرستاد و چو انداختند که امام حسین ع ، نزدیک کوفه است. وقتی ابن زیاد ، شب‌هنگام به دروازه کوفه رسید ، عوامل نعمان ، به گمان اینکه حسین ع آمده ، دروازه را بستند تا ابن‌زیاد وارد نشود. ابن‌زیاد همانجا نعمان را فراخواند و خودش را معرفی کرد و حکم یزید را خواند و نعمان برکنار شد و عبیدالله ، تا صبح نگذاشت که مردم بفهمند که امام حسین ع نبوده . صبح با کبکبه و دبدبه و روی پوشیده ، راهی خیابان‌ها و کوچه‌های کوفه شد و مردم به گمان اینکه امام حسین ع است بشدت از او استقبال کردند. تا به میدان اصلی کوفه رسید. در آنجا نقاب از صورت خودش برداشت و خودش را معرفی کرد و مردم را شدیدا تهدید نمود. شرح ماوقع انشالله بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
باسلام عبیدالله به محض ورود به کوفه و استقرار در دارالاماره ، شروع به تلاش برای یافتن مسلم کرده بود. گفتیم که مسلم در بدو ورود به کوفه یعنی ۵ شوال سال ۶۰ ، در خانه مختار جایگیر شده بود و در ۱۱ ذی‌القعده نامه به امام ع نوشت که به کوفه بیاید. عبیدالله ، پیگیر مسلم شد و مسلم از خانه مختار نقل مکان کرد و به خانه هانی‌بن عروه رفت و در آنجا ساکن شد. شیعیان باز هم کم و بیش پیش او می‌رفتند اما با احتیاط بیشتر. هنوز کوفه در اختیار مسلم و طرفدارانش بود و عبیدالله به اصطلاح خودمان ، هنوز روی سگ خودش را نشان نداده بود. عبیدالله که دید اینطور نمی‌شود، ابتدا سران قبائل را دعوت کرد و از آنها تعهد گرفت که نگذارند کسی با مسلم بیعت کند. سپس اسامی بیعت کنندگان با مسلم را از آنها خواست و بعد هم به مسجد کوفه رفت و سخنرانی تندی کرد و تهدید به قتل و شکنجه بیگناه و باگناه. ثابت بشود یا نشود. گفتیم که عبیدالله وقتی از بصره به کوفه آمد چندنفر از بزرگان بصره را هم با خود به کوفه آورد. یکی از اینها شریک بن اعوَر است که از شیعیان خاص بوده و البته با عبیدالله هم سابقه دوستی داشت. شریک در بین راه خیلی تلاش کرد که عبیدالله وارد کوفه نشود و چندبار خودش را از کاروان عبیدالله عقب انداخت و به مریضی زد اما عبیدالله باسرعت خودش را به کوفه رساند. شریک ، تا وارد کوفه شد، به خانه هانی بن عروه ، یکی از شیعیان و بزرگان کوفه رفت و در آنجا اقامت کرد و بعد مسلم هم به آنجا آمد و در آنجا پنهان شد. این دو نفر ، یعنی شریک و هانی، هردو از بزرگان بصره وکوفه و شیعه و البته دوست قدیمی عبیدالله بودند. وقتی سخنان و تهدیدات عبیدالله در کوفه ، پخش شد ، این سه نفر ، نقشه ریختند که عبیدالله را به خانه هانی بکشانند و به قتل برسانند. این پیشنهاد از طرف شریک بود. شریک بن اعور در خانه هانی اندکی بیمار شد اما به اصطلاح تمارض کرد و آوازه بیماری‌اش به گوش عبیدالله رسید. عبیدالله که با میزبان و مهمان دوست بود به خانه هانی رفت برای ملاقات شریک. قرار شد مسلم در پشت پرده بماند و وقتی شریک اسم رمز را به زبان آورد ، مسلم از پشت پرده بیرون بیاید و کار عبیدالله بن زیاد را یکسره کند. اگر این اتفاق می‌افتاد، به اعتقاد اغلب مورخین ، مسیر تاریخ عوض میشد. برخی دیگر از مورخین هستند که به آنها مورخین جامع‌نگر می‌گوییم. اینها می‌گویند که تاریخ مسیر مشخصی دارد و اگر مثلا عبیدالله هم کشته میشد ، اتفاقات دیگری می‌افتاد و واقعه کربلا باز هم عَلَم میشد و اصولا با یک اتفاق ، مسیر تاریخ عوض نمی‌شود بلکه مجموعه‌ای از عوامل و وقایع باعث تغییر مسیر تاریخ می‌شوند. مثلا آیا اگر مالک اشتر ، در جنگ صفین ، در آخرین لحظه ، معاویه را به درک واصل می‌کرد، مسیر تاریخ عوض میشد و حاکمان جور بر سر کار نمی‌آمدند؟ خیر اینجور نیست . پیامبر اسلام ص هم تا آخرین لحظه در کمال اقتدار و عزت زندگی کرد اما بلافاصله بعد از او مسیر تاریخی که ترسیم کرده بود عوض شد . و لذا اگر معاویه کشته میشد شخص دیگری جلوی علی ع ، قد علم می‌کرد و همین مسیر طی میشد. خلاصه اینکه در بین مورخین تقدیرگرا یک همچین مسائلی هم هست که انشالله در بحث فلسفه تاریخ راجع به آن صحبت میکنم. وقتی عبیدالله به منزل هانی بن عروه آمد و از شریک ، احوالپرسی کرد ، رفتار همه طبیعی بود که ناگهان شریک چند مرتبه اسم رمز را با صدای بلند آورد ولی مسلم از جایگاه خود خارج نشد. بعد از اینکه ، شریک دوباره اسم رمز را فریاد زد ، عبیدالله مشکوک شد و سریعا صحنه را ترک کرد. اینکه چرا مسلم از پشت پرده خارج نشد و کار را یکسره نکرد انشالله بماند برای فرداشب. @tarikhbekhanim
مقبره هانی بن عروه مرادی ، رئیس طایفه بنی‌مراد کوفه. صحن حضرت مسلم بن عقیل ، چسبیده به مسجد کوفه. هانی یکی از کسانی است که در زمان حیات پیامبر ایمان آورد اما هیچوقت پیامبر را ندید و لذا از تابعین است. این آقا از شیعیان خاص علی ع بود . پسری بنام یحیی داشت که بعدها از دانشمندان اسلام و راويان حدیث شیعه و سنی شد. @tarikhbekhanim
باسلام در ادامه بحث قبلی ، سوالی که مورد تحلیل قرار گرفته ، این‌استکه چرا مسلم ، اقدام به قتل عبیدالله نکرد؟ کاری با اینکه اگر این کار را می‌کرد ، مسیر تاریخ عوض میشد یا نه ، نداریم. فقط تحلیل بشود که علت عدم انجام این کار چه بوده. استاد عزیزم جناب دکتر رسول جعفریان این مطلب را خیلی خوب توضیح دادند و در کتاب حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ، چند دلیل برای این چرایی ، آورده است. در وهله اول معتقد است که برخی مورخین ، اصل قضیه را که اصلا ابن‌زیاد به منزل هانی و ملاقات شریک آمده باشد ، منکر هستند. در وهله دوم معتقد است اگر این قضیه صحت داشته و مسلم ، اقدامی نکرده ، سه روایت برای آن ذکر شده . یکی اینکه مسلم هم یک آدم معمولی بوده و شاید در آخرین لحظه ترسیده و با توجه به اینکه مستحفظین ابن‌زیاد در بیرون منزل ، انتظار او را میکشیدند که خارج شود ، این امر ، طبیعی است. شاید هم تعدادی از مستحفظین با خود ابن‌زیاد به داخل اتاق آمده بوده و لذا مسلم ترسیده. این مسئله البته با شجاعتی که در مسلم سراغ داریم و مورخین او را یکی از شجاعان و پهلوانان آن دوره ذکر کرده‌اند ، بعید است. خصوصا با توجه به رزم یک‌تنه او در هنگام دستگیری ، که تعداد زیادی از سربازان و شرطه‌های سراپا مسلح ابن‌زیاد را راهی دوزخ کرد. شاید بتوان اینطور توجیه کرد که ابن‌زیاد با تعدادی محافظ وارد خانه هانی شده و مسلم ، به او دسترسی نداشته و اصلا فکر این را نمی‌کردند که محافظان هم به داخل خانه بیایند. تحلیل دوم این استکه می‌گویند، مسلم وقتی خواست چنین کند ، یکی از کنیزان منزل را دید که بشدت ترسیده و او را قسم داد که این کار را نکند چرا که اهل منزل هم عقوبت خواهند شد. تحلیل سوم که آن هم در تاریخ ذکر شده و معتبر است این استکه می‌گوید، هانی بن عروه از صمیم قلب دوست نداشت که ابن‌زیاد در خانه او کشته شود و در مقابل نقشه شریک و مسلم ، مجبور به پذیرش نقشه شد و لذا مسلم در آخرین لحظه ، رعایت حال هانی را کرد. و در آخرین گمانه‌زنی که این از همه معتبرتر است و در مقاتل هم آمده ، عنوان شده که خود حضرت مسلم بعد از رفتن ابن‌زیاد ، حدیثی از پیامبر(ص) نقل کرد که از کشتن به شکل غافلگیرانه منع فرموده‌اند. برخی البته عدم اقدام مسلم برای ترور عبیدالله بن زیاد را با این که وی مهدورالدم بود را دلیل پای بندی بیش از حد مسلم به مبانی ایمانی و دینی دانسته‌اند. رحمت خدا بر او باد. خب ، این هم یک تحلیل تاریخی که ذکر شد و این وقایع همه بعد از ۱۱ ذی‌القعده ، روز نوشتن نامه به امام ع بوده است. یعنی الان نامه مسلم ع در راه بوده که به امام حسین ع برسد. متن این نامه همان متن معروفی است که بیعت کوفیان با امام و اعلام آمادگی آنها برای حمایت از امام و بیعت ۱۲ یا ۱۸ هزار کوفی با مسلم و جملاتی دال بر تعجیل در هجرت از مکه به کوفه در آن آمده است. القصه ، ابن‌زیاد به دارالاماره امد و در مورد واقعه پیش آمده ، که مشکوک شده بود فکر کرد و تصمیم گرفت خانه هانی را زیر نظر داشته باشد. شخصي به‌نام معقل را فرستاد تا خانه را مواظبت کند. معقل بعد از چندروز به عبیدالله گزارش داد که شیعیان کوفه خیلی به این خانه رفت و آمد می‌کنند. عبیدالله ، پولی در اختیار معقل نهاد و گفت آن را بعنوان کمک به قیام مسلم ، پیش هانی ببر و اصرار کن که پول حتما باید به دست خود مسلم داده شود. معقل چنین کرد و در نهایت موفق شد مسلم را در خانه هانی ملاقات کند. گزارش به عبیدالله داده شد. عبیدالله ، تعداد زیادی از شرطه‌ها را برای دستگیری مسلم فرستاد. اما در آن لحظه ، مسلم برای کاری به بیرون کوفه رفته بود. لذا عبیدالله به دستگیری هانی و شریک بسنده کرد و آنها را زندانی نمود. مسلم از دستگیری یارانش باخبر شد و فردای آن روز دستور قیام داد. مردم در ۷ ذی‌الحجه به حمایت از مسلم از خانه‌ها بیرون ریختند و این روزی بود که نامه مسلم در مکه به دست امام حسین ع رسید. انگار همه عالم دست به دست هم داده بود که حوادث یکی پس از دیگری روی بدهد و حسین ع به محل موعود برسد. مردم در حمایت از مسلم و به فرماندهی مسلم ، دارالاماره را محاصره کردند و خواستار آزادی هانی و شریک شدند و شعار می‌دادند که یا منصور اَمِت. این شعار یک رجز بود که در هنگام قیام‌ها از قدیم داده می‌شد و دال بر یک خیزش عمومی است.در جنگ جمل هم شعار شیعیان همین بود و در حقیقت یک رجز است که گوینده برای برتری خود می‌گوید و به مخاطب القا می‌کند که پیروزی با ماست. عبیدالله که قصرش محاصره شده و خودش را در مقابل یک قیام هولناک تصور می‌کرد، با شناختی که از کوفیان داشت، متوسل به فریب شد که شرح آن را انشالله فرداشب خدمت شما عرض خواهم کرد. @tarikhbekhanim