✨﷽✨
🎞️تولیدگر : جناب آقای محمود باغی
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄
❁﷽❁
🔹زندگی را پیچیده نکن.....
🌱دلت برای کسی تنگ شده؟
به او زنگ بزن
✨دوست داری کسی را ببینی؟
دعوتش کن
🌱میخواهی درکت کنند؟
توضیح بده
✨سوال داری؟
بپرس
🌱چیزی را دوست نداری؟
بگو
✨چیزی را دوست داری؟
عنوان کن
🌱چیزی را میخواهی؟
درخواست کن
✨کسی را دوست داری؟
بیان کن
✔️زندگی ات را ساده نگه دار....
#حال_خوب
#زندگی
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈
💭یادگیری خود را متحول کنیم📝
1️⃣2️⃣از این نکته مهم تربیتی بهره ببریم: انسان نسبت به چیزی که از آن منع میشود حریص است.
2️⃣2️⃣در گرایش علمی و انتخاب رشته تحصیلی مراقب تأثیرپذیری از دیگران باشیم.
3️⃣2️⃣اولین گام مهمترین، مؤثرترین و سختترین گام در رسیدن به هدف است.
4️⃣2️⃣اگر از فرصتهای تحصیلی بیشترین بهره را ببرید به دور اندیشی در زندگی دست یافتهاید.
5️⃣2️⃣یکی از راههای آموختن، مشورت کردن با صاحب نظران است.
6️⃣2️⃣حافظه کودکان بهترین فرصت برای تعلیم و تربیت است.
7️⃣2️⃣سه نکته در تقویت حافظه: روزه داشتن، خوانده قرآن، بهداشت دهان.
8️⃣2️⃣این کار آموزشی را تمرین کنیم: بازگو کردن صحیح مشکلات، مانع از تداعی آنها در ذهن است.
9️⃣2️⃣حرف اول در آموزش را رفتار میزند و نه گفتار.
0⃣3️⃣با آموزش باورهای صحیح، فرزندانمان را از سرمایهای بزرگ بهرهمند کنیم.
#مشاوره
#مهارت_یادگیری3
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮🪔🔮🪔🔮🪔🔮🪔🔮
﷽
« افسار گسیخته»
کشوی میز را کشید،. نگاهی به داخلش انداخت، دستش را داخل کشو برد و دوباره عین برق گرفته ها دستش را بیرون کشید و محکم کشوی میز را بست.
گونه هایش از اشک خیس شده بود. بی قرار و ناآرام در اتاق راه می رفت. دلش چقدر تنگ آن روزها شده بود. قیافه دلنشینش هنوز مقابل چشمانش خودنمایی میکرد.
دوست داشت، ذهنش کاغذی بود که میشد از مغزش آن را بیرون بکشد و با تمام قدرتش پاره پاره اش کند و همه چیز را، برای همیشه فراموش کند. ولی اکنون دلش کاغذی تا خوردهای بود، که از هر طرف گوشه ای از آن را با دندان ناپختگی کنده بود.
صدای مادر از اتاق شنیده شد : نگار مامان، بیا بیرون. این پسره ی عوضی رو گرفتن.... بیا تو گوشی بابات ببین....
نگار، بی محابا از اتاق بیرون زد، به سمت گوشی پدر هجوم برد و چنان گوشی را کشید که کاور گوشی نصفش از گوشی بیرون آمد. نگار چشمانش به بزرگی توپ پینگپنگ شده بود، به صفحه گوشی خیره شد. یک مرد آبله رو با موهای جوگندمی، پوست سبزه، بدن خالکوبی شده و سبیل های عجیب و غریب.
انگار دنیا روی سرش خراب شد، با لحنی متعجب و آمیخته با غم گفت: نه، این سینا نیس. اون برام عکس داده بود،کلیپ گردشاش رو فرستاده بود... اون زیباترین مرد دنیاس،... و بعد مِن مِن کنان ادامه داد: سینا مهندسِ..... دیگر جملاتش را تمام نکرد، اشکهایش مانند دانه های مروارید، بدون پلک زدن روی گونه ها و لبانش می غلطید. گوشی را روی مبل گذاشت و به سمت اتاقش رفت. کشوی میز را کشید، گوشیش را برداشت و روشنش کرد. روی صفحه گوشی چه سینای جذاب و زیبایی بود. ولی این کجا و آن سینا کجا؟؟ دلِ آرامِ آن نگار سابق کجا و این دلِ افسارگسیخته کجا؟؟
✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#داستانک
#افسارگسیخته
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔮🪔🔮🪔🔮🪔🔮🪔
❁﷽❁
#نکته_ناب
#قسمت
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈