🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
« تمام»
کمنظیر بودم، من را معمولاً برای هنرنمایی های خاص می بردند.
وقتی در دستان قدرتمند او قرار گرفتم و به بقیه نگاهی انداختم، دیدم چقدر آنها ضعیف تر از من هستند. فقط می توانستند کمی از کار را انجام بدهند. ولی من کار را تمام می کردم.
لب های غنچه شده ام را به سمت آسمان گرفتم و پاهایم را محکم به پشتش چسباندم.
می رفتیم و من شاد بودم از تاختن اسب ها و سرعتِ رسیدنم تا مقصد.
چه فضای سنگینی بود!!
چشمانم درست نمیدید.
قرار بود، من چه کاری را تمام کنم؟؟
بی صبرانه منتظر بودم.
وقتی دستان ضمختش را آورد تا من را بیرون بکشد، دلم متلاطم شد.
بوسه ای به سر انگشتانش زدم و گفتم: خاکش میکنم، همه چیز را به من بسپار....
با دو دستم دستانش را چسبیدم.
او با تمام قدرت، من را در رنگین کمان نفرت گذاشت، کشید و رهایم کرد.
میرفتم، ولی، وای بر من....
به کدام سمت و به سوی چه کسی؟؟
سرم را به عقب کشیدم. لب هایم را جمع کردم.
می خواستم پاهایم را بر زمین بگذارم، ولی شدت پرتاب شدنم آنقدر زیاد بود که کاری از من بر نمی آمد.
من فرو رفتم، در میان گلویی ظریف و نحیف.
سرش با رسیدن من، از تنش جدا شد.
تمام خونش بر بال های درد نشست و به سوی آسمان رفت.
ولی من از قطرات خونش اشک ندامت و حسرت ساختم.
لعنت به دستی که من را ساخت...
لعنت به دستی که من را در زه کمان گذاشت و رها کرد...
لعنت به کسانی که تیر سه شعبه را دیدند و کاری نکردند....
سالهاست در خاک کربلا مدفون شده ام و لبهایم آغشته به خون ۶ ماهه ای بی گناه است.
با این لب ها، چطور می توانم نزد خدا از عشق بازی با او بگویم؟
زخمی که من بر قلب حسین زده ام را، هیچ ذره ای از عالم از امروز تا به ابد فراموش نخواهد کرد .
ای کاش زمان به عقب برمیگشت....
✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی
#داستانک
#حضرت_علی_اصغر
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹
✨﷽✨
#نکته_ناب
#موانع
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
◼️ چشمهایم در عزایت، چاه زمزم می شود.
✍️به قلم :سرکارخانم مرضیه رمضانقاسم
🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان
#حال_خوب
#محرم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
امواج رود بود و لب تشنه بود و... مرد
از آب هم گذشت و لب خویش تر نکرد
ای آب های هر دو جهان مهر مادرت
زانو زده است علقمه ای در برابرت
زانو زده است تا که ببوسد لب تو را
تا آبرو بگیرد از آن چشمهی بقا
اینسان که سر به صخره زند موج تشنگی
پیداست بر لبان شما اوج تشنگی
شمشیر و خون و آب و ....عمو تشنه ام بیا
شمشیر و خون و اشک و.... نیامد عمو چرا ؟
افتاد دست ساقی و افتاد مشک آب
افتاد مشک و قلب جهانی در اضطراب
بی دست می برد سوی طفلان تشنه، آب
شرمنده ی سخاوت دستانش آفتاب
تیری که پاره کرد دل پاک مشک را
از هم گسیخت رشتهی تسبیح اشک را
📜شاعر :سرکارخانم ملوک عابدی
#شعر_محرم
#حضرت_عباس
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
تیری که پاره کرد دل پاک مشک را
از هم گسیخت رشته ی تسبیح اشک را
📜شاعر : سرکارخانم ملوک عابدی
🎞️تولیدگر : سرکارخانم زهرا اسحاقیان
#حال_خوب
#محرم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
محرم را با صدای سنج و دمام دستهی دزفولیهای محلهمان میشناختم.
ششم محرم که میشد هیأت خانهی آقای موسوی همسایهی کناریمان برگزار میشد و ما از پشت بام سینهزدن شان را تماشا میکردیم.
آن روزها از سر بچگی نمیفهمیدم چرا مادرم به حجم گردی چشمهاش اشک میریزد و سینه میزند.
کویر چشمهایم یک ششم محرمی بهاری شد که تابوت نورمحمد، پسر آقای موسوی را روی دست سینهزنها دیدم.
برای یک پسر سیزده چهارده ساله تابوت بزرگی بود. تازه فهمیدم چطور پاهای قاسم نوجوان روی دست امام حسین به زمین کشیدهمیشده، آخه نورمحمد زخمی که میشود، بدنش زیر تانک عراقیها میماند....
✍️به قلم :سرکارخانم مریم اختریان
#داستانک
#تابوت
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈