eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
666 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
914 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌﷽🕌 می گویم شما، می نویسم شما… به چشمِ دلم اشک می نشیند. اشکِ امنیت، اشکِ مهربانی، اشکِ شوقِ زیر سایه تان قد کشیدن و اشکِ فراق… در خیالم در چند قدمی توسَم…، نه! فلکه ی آب… ،گنبد طلایی را میبینم. مسجد گوهرشاد…،ایوان مقصوره،…شما آنجایی؟ برای صله ی رحم عازم حرم شده اید؟ کودکی هشت ساله ام. از جوراب های سفید گل دارم چشم بر نمی دارم. دست در دست مادر، دست آزادم را به دیوارهای سنگی مرمر می کشم و پاهایم را سُر می دهم روی سنگ فرش ها. قد می کشم. از کنار کفشداری رد می شوم. به رو گرفتن مادر خیره می شوم. گوشه ی چادر گل دار را روی لبها می کشم. به انگشتر بدلی که مادر از بازار منتهی به حرم برایم خرید، نگاه می کنم. قد می کشم. از پله های حرم پایین می روم. چادر شطرنجیِ مشکی کوچک بر سر، زیر لب سلام بر امام رئوف می دهم. خواندن کلمات زیارتنامه برایم سخت است. مادر کنارم نیست. چشم بر انگشتر طلایی حلقه می اندازم. روبه روی ضریح، زیارتنامه می خوانم. چادر مشکی بر سر، رو گرفته، موج زوار مرا بی اختیار به جلو می برد. انبوه زنان و ولوله ی دل، ضریح در دریای مواجِ نگاه… آقایم! بخشی از کودکی ام در همین حرم به بزرگسالی بدل شد. به دنبال نشانی از شما… به این امید که برای صله ی رحم به اینجا آمده باشید…به امید لطف امام رئوف، امیدوار بودم که… ببینمتان. اما هر جا چشم گرداندم… نبودید… من که ندیدمتان…، نه در گوهرشاد…،نه کنار پنجره فولاد… نه در سقاخانه، کاسه ی آب به دست…، نه در ایوان اسماعیل طلا… ،نه در رواق شیخ بهایی…، نه نزدیک حرم. کجا بودید؟ شُما که نبودید دل من بارید… شُما که نبودید حوصله ی خواندن زیارتنامه هم نداشتم. گوشه ای، پشت ستون، زانو به بغل نشسته بودم و به آیینه کاری سقف نگاه می کردم. حساب عمر می کردم که اگر نیایید زنده نخواهم شد… ✍️ به قلم : سرکار خانم عصمت مصطفوی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🦋﷽🦋 در چرخش حریم حرم رضا ، باید غروب کرد غم های روزگار را ، پشت کوه ناامیدی دفن کرد کینه ها ، کدورت ها ، بی کسی ها و بی راهه ها را، به سینه ی خاک کوبید و طلوع فرداها را به وقت خورشید طلایی طوس کوک کرد ✍️ به قلم : سرکار خانم آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭درد و دل در حریمِ حرم رضوی ✍️ نویسنده و گوینده : سرکار خانم آمنه خلیلی 🎞️ تدوین : زهرا محمدی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ انتظار دارد به سر می‌رسد به این پل که برسیم گنبد طلایی از دور نمایان است. قطار سریع می‌گذرد فقط یک لحظه است و نمی‌‌‌شود از آن تصویری گرفت؛ فقط باید در ذهن قابش کرد. بیاد دوران کودکی می‌افتم که شاگرد شوفر قبل از رسیدن به گنبد، گنبد نما جمع می‌کرد و من فلسفه‌ی آن را از مادر جویا می‌شدم... به هتل می‌رویم و با وجود آماده بودن ناهار بی‌میل به ناهار و بی‌قرار امام رئوف‌ام پس اول می‌روم برای زیارت و زود بازگردم برای ناهار. از باب‌الجواد وارد می‌شوم اذن دخول می‌خوانم؛ وقتی اولین قطرات اشک میهمان کاسه‌ی چشمان می‌شود به وجد می‌آیم همچون کاسبی که دشت اولش را کسب کرده است. تکبیر گویان آرام قدم برمی‌دارم ضریح را که می‌بینم اشک‌هایم بی‌امان از چشم‌ها سرازیر می‌شود باران اشک سیلاب می‌شود روی گونه‌ها و حجابی حائل می‌‌کند بین من و ضریح. دیگر ضریح را تار می‌بینم. سجده‌ی شکر بجا می‌آورم، زیارت‌نامه و نماز زیارت می‌خوانم. دلم نمی‌خواهد به هتل بازگردم می‌خواهم همین‌جا تا ابد بمانم... دلم غذای حضرتی می‌خواهد، خانمی به سمتم می‌آید با یک ژتون از آشپزخانه‌ی حضرت که ظهر فردا موعد آن است و چون به دلایلی باید به وطنش بازگردد نمی‌خواهد منقضی شود. راستش را بخواهید هر چند غذای حضرتی می‌خواستم اما دلم می‌خواست موعد غذا امروز بود و خودش از آن غذا میل می‌کرد؛ چه می‌شود کرد دیگر، از سلطان کَرَم غذای حضرتی طلب کرد‌ه‌ام، تشکر می‌کنم و ژتون غذا را می‌گیرم و سریع به سمت هتل حرکت می‌کنم. چه‌خوب‌شد‌که‌‌مهرشما روزی‌قلبِ‌من‌شد... ✍️ به قلم : مرضیه رمضان‌قاسم(رها) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄