eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
672 دنبال‌کننده
2هزار عکس
840 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨کــســی قـــدم بــــه 💛✨حـرم بـی مـدد نـخـواهـد زد ❤️✨بـــدون واســطـــه 💛✨دم از احـد نـخـواهـد زد ❤️✨گــدای کــوی رضــا شــو 💛✨کــه آن امـــام رئـــوف ... ❤️✨بــه ســیــنــه ی احـــدی 💛✨دســت رد نــخــواهــد زد 💛✨میلاد شـمـس الـشـمـوس ❤️✨خـسـرو اقـلـیــم طـــوس 💛✨شاه انیس النفوس،مبارک باد ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
🧚‍♂️🧚‍♂️🧚‍♂️🧚‍♂️ «ممنونم» رفت و آمد زیاد مردم را می دیدم.ولی مدتها بود در این گوشه ی تنگ و کسالت بار اسیر بودم روزها و شب ها با بی حوصلگی میگذشت گویی خودم با خودم قهر بودم. دلم میخواست مثل بقیه غمگین داخل می‌شدم و با دلی آرام از آنجا خارج می شدم.ولی... تا اینکه روزی دختر بچه ای زیبا با مادرش از کنار من می‌گذشت. که یک دفعه پایش لغزید.من هول شدم،فریاد زدم: مواظب باش، مواظب باش ولی او نقش زمین شد. بطری آبی هم که در دستش داشت از دستش رها شد و محکم به دیوار خورد. آب قمقمه به سرعت بیرون ریخت.من وحشت کردم. آب سمت من می آمد. خودم را به دیوار چسباندم. ولی آب من را با خودش از آن گوشه کند و تا وسط چارچوب در برد. کمی عصبانی شدم.تمام بدنم خیس آب شده بود. با دستم آب روی تنم را کمی کنار زدم. کمی بعد، پیرمردی به سمت من آمد و با پایش بدون اینکه بخواهد، من را مسافت زیادی پرتاب کرد. با صورت روی زمین و روی سنگ های زیبای آنجا ولو شدم. سرم گیج می رفت، قفسه سینه ام درد گرفته بود.سرم را بلند کردم. هنوز منگ بودم که الان کجا هستم؟ که ناگهان پسری جوان با قدی بلند، موهای فر شده و پوششی عجیب و غریب من را با کشیدن کوله اش به روی زمین با خود برد. هرچه تلاش کردم که با اون نروم، نشد کمی جلوتر، لبه ی برآمده ی دری بزرگ دیده می‌شد. خوشحال شدم. حالا دیگر نمی توانست من را به زور با خود ببرد. ولی در کمال تعجب دیدم، به لبه ی در که رسید، کوله اش را بر شانه اش انداخت. من که داخل بند کوله گیر کرده بودم به ناچار بر دوشش سوار شدم و با او رفتم. محکم با دست هایم به کمرش کوبیدم : «لعنتی من رو بزار زمین، منو کجا میبری؟ با اون قیافه ی عجیبت، آهای با توام کَری؟ ولی هیچ فایده ای نداشت. چند متری جلو رفت و بعد روی فرشی نشست و شروع به خواندن کتاب کوچکی کرد. خودم را به سختی از بند کوله رها کردم و روی قالی افتادم: «آخی... وای چقدر روز بدیه!! خسته شده بودم. چشمانم را بستم تا کمی بخوابم. لحظاتی بعد، با صدای چندین مرد، بیدار شدم : «من اینو لول می کنم، شما اون یکی رو بردار. دِ دست بجنبون دیگه... از جایم کنده شدم. خواستم از روی قالی فرار کنم. تلو تلو خوران، خودم را به لبه ی قالی رساندم. ولی مردی با لباس سرمه ای، آستینش را به سمت من آورد و من اتفاقی داخل آستینش افتادم: «وای خدای من... این چه شانسیه من دارم؟ مرد آنقدر دستش را تکان می داد که داشتم بالا می‌آوردم : «تو رو سر جدت بذار من برم.» ولی هیچ فایده ای نداشت. دستش کمی پایین آمد. جمعیت زیادی از انجا دیده می شد.به دست مرد چوب نرمی بود که با آن به شانه های مردم میزد. _اینجا کجاس؟ چه بوی خوبی!چه حس دلنشینی! دست مرد پایین و پایین تر آمد و من قِل خوردم و روی سر یک نفر دیگر افتادم. بالا را نگاه کردم.من از آستین مردی که بالای چهار پایه بود افتاده بودم. مردی که روی سرش افتادم، کمی کم مو بود. خودم را به دوشاخه ی مویش سفت چسبیدم. میان این جمعیت نمی شد حتی درست نفس کشید. آن مرد با سختی زیاد خودش را به کنار پنجره ای زیبا رساند. سرش را بر روی پنجره گذاشت و به پهنای صورت شروع به گریه کردن، کرد. فضای داخل آن پنجره چقدر زیبا بود. چراغ های سبز و بوی عطری دل انگیز. موهای مرد را رها کردم و خودم را مانند برگ خزان به داخل پنجره انداختم. وسط یک دنیا پول افتادم. از کم تا زیاد، از کهنه تا نو . به روبرو نگاه کردم، این است غریب طوس؟ برای دیدار او بود که این همه روزانه آدم ها می آمدند و می رفتند؟ مِهر او را مدت ها در دلم داشتم،کسی که غصه های مردم را پیش خودش نگه می‌داشت و روی لب هایشان خنده را نقاشی می کرد. با چشمهای پر از اشک، آرامگاهش را نگاه کردم : «ممنونم که امید یه سنگریزم ناامید نکردی، از میون لولای در، تا اینجا آوردیش. شاهی به خدا برای تو کمه، خیلی کم... ✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (تاری‌نو_نوایی‌نو_ مسیری‌نو) ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برای هرکسی که آرزومند آرزوهاشی❤️ عید سعیــــــــد غدیـــ🦋ـــــر مبــــارک💚 نمیدونم شما هم مثل من عاشق امیرالمومنین علی علیه السلام هستید یا نه. اگه هستید حداقل ۵ صلوات هدیه به وجود مقدسش کنیــــــد ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
🖌🖊روز قلم بر صاحبان قلم و خرد و اندیشمندان مبارک باد ✏️🌼 ⭕مخصوصا نویسنــــــــدگان گروه تبلیغی هنری تارینــــــــو🦋🦋 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛نگاهی کوتـــــــــــاه و هنرمندانه به واقعه کربلا🖤🖤🖤 حتما ببینید👆👆👆 ╔ 🖤 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ 🖤 ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴 فرا رسیدن تاســـــوعا و عاشــــــــورا بر عاشقان سیدالشهــــــــ🖤ــــدا تسلیت باد. ‎‌‌‌‌‌‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی پیراهن خونین کسی می آید...🖤 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین😭 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ میــــــلاد پیامبـــ♥ــــر اکرم(ص) و به تعبیر مقام معظم رهبری ماه بهار زندگی بر شما مبارک ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
♥ آغـــــــــاز امامت و ولایت حضرت صاحب الزمـــــ🪴ــــان (عج الله تعالی فرجه الشریف) بر همه شما شیعیان مبارک باد ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت خاتم الانبیا حضرت محمـــ🪴ــــد مصطفی (ص) بر همه مسلمانان جهان مبارک باد❤️ ╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗ @tarino ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
مُمکن است شاه‌ زاده‌ام را پِیدا کنم. وَلی پدَرم ، هَمیشه پادشآه من می‌ مانَد پدر یعنی: عشق ، آرامش یعنی همیشه باش، تا من باشم 🤍┄•●❥ @tarino