eitaa logo
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
458 دنبال‌کننده
406 عکس
330 ویدیو
13 فایل
🔸﷽🔸 ڪانال اختصاصے ترک گناه✌ برنامه های ترک گناه ♨📵 🔸اگریک نفر را به او وصل ڪردے 🔸براے سپاهش تو سردار یارے چنل رمان ما↙️ @roman_20 چنل سیاسی↙️ @monafegh_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌛اعمال شب و روز اول ماه رجب @tark_gonah_1
🍃 ﷽ 🍃 با توجه به بیماری ویروس کورونا که بعضی از مردم به آن مبتلا شده اند لطفا و سریعا این ۶ آیه قرآن را برای دوستان و اقوام خود ارسال و بفرمایید که از حضرت امیر المومنین علی علیه السلام روایت شده: 💎 هر کس این شش آیه را هر صبح بخواند خدای متعال او را از هر بدی کفایت می‌کند هرچند او خودش را به هلاکت انداخته باشد. 📚 بحار الانوار /ج ۸۳/ص۳۳۷ ✴ از مرحوم آیت الله حاج سید احمد خوانساری نقل شده است؛ در سال های دورتر بیماری وبا به ایران و خوانسار آمده بود. بدین دلیل در شهرستان خوانسار و در اکثر خانه ها یک نفر یا بیشتر از دنیا رفتند؛ مگر خانه هایی که در هر روز این آیات مبارکات را بعد از نماز صبح می‌خواندند که به آن ها هیچ صدمه ای وارد نشد! اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج✨ @tark_gonah_1
و اول ماه به نیت سلامتی آقا امام زمان و تعجیل در ظهور فراموش نشود ... التماس دعا🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چــهـلم ✍مرد که صدایِ کم توان شده از فرط دردش، گوشهای
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سنگینی ابهام،ترس، و سوال شان هایِ نحیفم را به شدت می آزرد و من محکوم به صبر بودم بالاخره حسام آمد با دستانی پر از خرید با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین یعنی زخمش خوب شده بود یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد بی جواب،نگاهش کردم گفتی همه چیزو بهم میگی بگو میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم مکث کرد میگم اما الان نه فعلا نمیتونم چیزی بگم خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفتم شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ایی این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمیذاره منو ببین هوووووی روی زمین دنبال چی میگردی که چشم از گلای قالی برنمیداری میتوانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم من عاشق دانیالم دانیال برادر خودم نه شوهر صوفی نه رفیق وحشی تو برادرم مرده یعنی کشتنش یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید توئه عوضی اون مسلمونی تو کشتیش من، با تو هیچ جا نمیام من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه پس گورتو گم کن دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمیکرد من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم وبه سرعت اتاق را ترک کرد چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود کاش میماند و میخواند بعد از آن هروز با مقداری خرید به خانه مان میآمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتیکه برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر میشد و فقط وقتی درد و تهوع امانم را میبرد با آرامشی خاص، برایم قرآن میخواند این جوان نمیتوانست بد باشد او زیادی خوب بود در این مدت مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشیِ گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است و این نگرانی و کلافه گیم  را بیشتر و بیشتر میکرد آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد اما جریان همینجا پایان نیافت اون با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمیفهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم و از خانه خارج شدم! ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_4.mp3
5.71M
۴ 📿 إنّ اللّه تعالى، يَغفِرُ لِلمُذنِبِينَ إلاّ مَن لا يُريدُ أن يُغفَرَ لَهُ ! قالوا : يا رسولَ اللّه، مَنِ الذي يُريدُ أن لا يُغفَرَ لَهُ ؟ قالَ : مَن لا يَستَغفِرُ خدا همه رو می‌بخشه! مگر اونایی که خودشون نمی‌خوان! یعنی کیــــا ؟ اونایی که اهل استغفار نیستند💥 @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_و_یـک ✍سنگینی ابهام،ترس، و سوال شان هایِ نحیفم
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍ آُسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن ، داشت اینجا ایران بود بدون رودخانه، میله های سرد، عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران.اینجا فقط عطر چای بودو نان گرم، و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش، گوشواره میشد به گوشهایم دیگر از او نمیترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد! به قصد بیرون رفتن، در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد. با همان صورت آرام و مهربان جایی تشریف میبرین سارا خانوم؟؟ ابرو گره زدم فکر نکنم به شما مربوط باشه اینجا خونه ی منه.و اینکه چرا مدام انجا پلاسید، سر درنمیارم.. زبانی به لبهایش کشید هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم.به صلاح نیست تنها برید چون مسیرها رو بلد نیستید و حالِ جسمی خوبی هم ندارید برزخ شدم صلاحمو ، خودم بهتر از تو میدونم.. از جلوی راهم برو کنار از جایش تکان نخورد. عصبی شدم با دست یک ضربه به سینه اش زدم که ماننده برق کنار رفت و از حماقتِ مسلمانان در ارتباط با زنانِ به قول خودشان نامحرم خنده ام گرفت قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکم به صورتش زدم صدای ساییده شدنِ دندانهایش را میشنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بدو بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد حالا آروم شدین؟ میتونیم حرف بزنیم؟ شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل بیرون از این خونه براتون امن نیست معده ام درد میکرد چرا امن نیست هان تا کی باید صبر کنم اصلا من میخوام برگردم آلمان دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره فقط باید کمی تحمل کنید به زودی همه چی روشن میشه سلامت شما خیلی واسم مهمه سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ایی را زمزمه کرد دانیال نگرانتونه ایستادم چرا درست حرف نمیزنی داری دیوونم میکنی اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زدهیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمیگرفت اینجا چه خبر بود هروز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگرانتر از همیشه سلامتیم را کنترل میکرد و هر وقت درد امانم را میبرید؛ میانِ چهارچوبِ درِ اتاقم مینشست و برایم قرآن میخواند خدایِ مسلمان، خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حسِ خوبی به او داشتم و بالاخره بدیِ حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم آن چند روز به مراقبتِ لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت تمام وقتش را پشت در اتاق میگذراند و وقتی درد مچاله ام میکرد با صدایِ قرآنش، آرامش رابه من هدیه میداد گاهی نگرانیش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ایی از اتاقم میخواند و من تماشایش میکردم، با حسی پر از خنکی خدای مسلمانان نمازش هم تله بود برایِ عادت کردن به خدایی اش دیگر نه امیدی به زندگی داشتم، نه زنده ماندن نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد حسام بیرون از اتاقِ رویِ صندلی کنارِ در خوابش برده بود پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم، با احتیاط جعبه ایی کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مالِ من است،سپس با عجله اتاق را ترک کرد جعبه را باز کردم یک گوشی کوچک در آن بود.ترسیدم این راچه کسی فرستاده بود خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغِ گوشی،روشن شد جواب دادم صدایی آشنایی سلام گفت سارا منم، صوفی سعی کن حرف نزنی ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه حسام را میگفت او مگر ما را میدید من ایرانم پیداش کردم دانیالو پیدا کردم اون ایرانه درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد سارا همه چی با اون چیزی که من دیدم وتو شنیدی فرق داره جریانش مفصله الان فرصت واسه توضیح دادن نیست! ⏪ ... @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_5.mp3
6.56M
۵ 📿 خط و نشانی که خدا برای شیطان می‌کشد👇 به عزّت و جلالم سوگند؛ تا زمانی که بندگانم اهل استغفارند، تمام گمراهی‌های تو را بی‌اثر کرده و از گناهان‌شان در می‌گذرم! @tark_gonah_1
صلےالله علیه وآله: هر کس در ماه رجب، هزار مرتبه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» بگوید، خداوند برای وی هزار حسنه نوشته، و هزار شهر در بهشت بنا می کند. وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۸۴ @tark_gonah_1
﷽ صفا و مروه كجا و حريم يوسف زهرا صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى مقربان الهى فرشتگان بهشتى كشند منت لطف و عطاى حضرت هادى ▪️شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهل_و_دوم ✍ آُسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رو
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍موبایل وتلفن خونه ات از طریق اون حسام عوضیو رفقاش کنترل میشه تو فردا مرخص میشی این گوشی رو یه جای مناسب قایم کن تا وقتی رفتی خونه بتونم باهات تماس بگیرم فقط مراقب باش که کسی از جریان بویی نبره بخصوص اون سگه نگهبانت دانیال واسه دیدنت لحظه شماری میکنه فعلا بای اینجا چه خبر بود صوفی چه میگفت او و دانیال در ایران چه میکردند؟ منظورش از اینکه همه چیز با دیده ها ی او و شنیده های من فرق دارد، چیست؟؟ فردای آن شب از بیمارستان مرخص شدم. و گوشیِ مخفی شده در زیر تشک را با خود به خانه بردم تمام روز را منتظر تماسِ صوفی بودم اما خبری نشد نگران بودم چه چیزی انتظارم را میکشید تازه به حسام و صبوری هایش عادت کرده بودم اما حرفهایِ تلگرافی صوفی نفرتِ دوباره را در وجودم زنده کرد بعد از یک روز گوشی روشن شد صوفی بود سارا تو باید از اون خونه فرار کنی در واقع حسام با نگهداشتن تو میخواد دانیال رو گیر بندازه اون خونه به طور کامل تحتِ نظره ابهام داشت دیوانه ام میکرد من میخوام با دانیال حرف بزنم اون کجاست؟ با عجله جواب داد نمیشه من با تلفن عمومی باهات تماس میگیرم تا ردمونو نزنن، اون نمیتونه فعلا از مخفیگاش بیاد بیرون..سارا..تو باید از اونجا خارج شی، البته طبق نقشه ی ما نقشه؟؟ چه نقشه ایی؟؟ حسام خوب بود،یعنی باید به صوفی اعتماد میکردم؟ اسم دانیال که درمیان باشد، به خدا هم اعتماد میکنم. ترس، همزادهِ آن روزهایم شده بود و سپری شدنِ ثانیه ایی بدون اضطراب نوعی هنجار شکنی محسوب میشد. دو تماسش بیشتر از یک دقیقه طول نکشید و تقریبا فقط خودش حرف زد دو روز بعد دوباره تماس گرفت تا نقشه ی فرار را بگوید اما سوالی تمامِ آن مدت مانندِ خوره به جانم افتاده بود به تندی شروع به گفتن اسلوبِ نقشه اش کرد به میان حرفش پریدم چرا باید بهت اعتماد کنم از کجا معلوم که همه ی حرفات دروغ نباشه و نخوای انتقامِ همه ی بلاهایی رو که دانیال سرت آورده از من بگیری حسام تا اینجاش که بد نبوده لحنش آرام اما عصبی بود سارا، الان وقتِ این حرفا نیست حسام بازیگر قهاریه اصلا داعش یعنی دروغ گفتن عین واقعیت اگه قرار بود بلایی سرت بیارم، اینکارو تو اون کافه، وسط آلمان میکردم نه اینکه این همه راه به خاطرش تا ایران بیام دیگر نمیدانستم چه چیز درست است شاید درست بگی شایدم نه تماس را قطع کرد، بدون خداحافظی حکمِ ذره ایی را داشتم که معلق میانِ زمین و آسمان، دست و پا میزد صوفی و حسام هر دو دشمن به حساب میآمدند حسامی که برادرم را قربانی خدایش کرد و صوفی که نویدِانتقام از دانیال را مهر کرد بر پیشانیِ دلم به کدامشان باید اعتماد میکردم حسام یا صوفی شرایط جسمی خوبی نداشتم گاهی تمام تنم پر میشد از بی وزنی و گاهی چسبیده به زمین از فرط سنگینی ناله میکرد و در این میان فقط صدای حسام بود و عطرِ چایِ ایرانی آرام به سمت اتاق مادر رفتم درش نیمه باز بود نگاهش کردم پس چرا حرف نمیزد؟ من به طمعِ سلامتی اش پا به این کشور گذاشته بودم، کشوری که یک دنیا تفاوت داشت با آنچه که در موردش فکر میکردم. فکری که برشورهای سازمانیِ پدر و تبلیغات غرب برایم ساخته بود اما باز هم میترسیدم زخم خورده حتی از سایه ی خودش هم وحشت دارد مادر تسبیح به دست روی تختش به خواب رفته بود چرا حتی یکبار هم در بیمارستان به ملاقاتم نیامد مگر ایران آرزویِ دیرینه اش نبود پس چرا زبان باز نمیکرد؟! صدای در آمد و یا الله گوییِ بلند حسام پروین را صدا میزد، با دستانی پر از خرید بی حرکت نگاهش میکردم و او متوجه من نبود او یکی از حل نشده ترین معماهایِ زندگیم بود فردی که مسلمانیش نه شبیه به داعشی ها بود و نه شبیه به عثمان در ظرفِ اطلاعاتیم در موردِ  افراد داعش کلامی جز خشونت، خونخواری، شهوت و هرزگی پیدا نمیشد و حسام درست نقطه ی مقابلش را نشانم میداد، مهربانی، صبر، جذبه، حیا و حسی عجیب از خدایی که تمام عمر از زندگیم حذفش کردم. صوفی از مهارتش در بازیگری میگفت، اما مگر میشد که این همه حسِ ملس را بازی کرد؟نمیدانم شاید اصلا دانیال را هم همینطور خام کرده بود اسلام ِعثمان هم زمین تا آسمان با این  جوان متفاوت بود عثمان برای القایِ حس امنیت هر کاری که از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد از گرفتن دستهایم تا نوازش اما حسام هنوز حتی فرصتِ شناسایی رنگِ چشمانش را هم به من داده ومن آرام بودم، به لطفِ سر به زیری و نسیمِ خنکِ صدایش بعد کمی خوش و بش با پروین، جا نمازی کوچک از جیبش در آورد و به نماز ایستاد! ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_6.mp3
5.45M
۶ 📿 💢درمانِ هر سنگینی و کُندی، استغفاره! قلمت سنگینه، نمی‌تونی بنویسی؟ بستر ازدواجت سنگین فراهم میشه؟ کارای شغلی‌ات سنگینه و پیش نمیره؟ حافظت سنگین و قفله، نمی‌تونی چیزی رو حفظ کنی؟ اِ س ت غ ف ا ر ... کُــــن ❌ علی ع؛ «اَلْاِسْتِغْفارُ یَمْحُو الْاَوْزارَ؛ استغفار، گناهان را پاک می کند! @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دردِ امروزِ ما نیست! درد اصلی این است... 👈 "بالاتر از سیاهی" 💥ببینید و انتشار دهید @tark_gonah_1
میاین با هم یه قرار بذاریم⁉ از این به بعد هر چی اسم رو شنیدیم یه واسه ظهور امام زمان بفرستیم😍🤗 چون تمام بدبختی های ما از نبود امام و سرورمونه😞 موافقی⁉..بگو : 💝 📛 📛 تو قدم گذاشتن در این بی تفاوت نباشیم😉💪🏻 @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرگ بر منافق سازشکار✊🏻
دوستان بنده به شدت احساس خطر می کنم.دولت داره مردم رو تا سر حد مرگ از کرونا می ترسونه تا از این راه بتونه هر غلطی که دلش میخواد انجام بده.. مردم رو از اماکن مقدسه و مساجد به بهانه کرونا بیرون کردند.. اعتکاف رو تعطیل کردند.. مراکز علمی و آموزشی رو تعطیل کردند.. خدا میدونه فردا چه نقشه دیگه ای دارند.. این دولت کمر بسته به نابودی روحانیت و از قم هم شروع کرده.. بی جهت نیست حضرت آقا در جلسه درس خارج فقه شون دعوت میلیونی کردند مومنین رو به دفاع و حمله.. برای عملی کردن فرمان رهبر راهکار بدید.. بایددفاع کنیم.. باید حمله کنیم.. باید تبلیغ کنیم.. به جای اینکه در سرتاسر کشور در مساجد و اماکن متبرکه و زیارتگاهها جمع بشیم دعا و استغاثه کنیم باید داخل منازل محبوس بشیم تا اینا هر غلطی خواستند بکنند... پس چرا رهبری کلاس درس و دیدارهاشون رو تعطیل نمی کنند؟؟ شنیدم دو سه روزه در صفحه رهبری در اینستا فاجعه س!! به شدت به آقا حمله شده که جگر انسان می سوزه پیامهای آکنده از تمسخر تهمت و هزار جور تحقیر و اهانت دیگه.... همه از داخل و خارج بر علیه سید علی متحد شدند! دشمن چقدر در ضلالتش متحده!! خیلی کم کاری داریم می کنیم آقا جان ما تنهاست زمانی می تونیم در کمال آرامش حلول رجب یا سایر اعیاد رو به هم تبریک بگیم که مطمئن بشیم آقامون دغدغه ندارند! به جای فوروارد کردن مطالب تکراری از این گروه و اون کانال بشینیم یه فکر حسابی بکنیم. فضّل الله المجاهدین علی القاعدین منتظر باشیم نمازهای جمعه رو هم تعطیل کنند!!! اعتکاف رو که تعطیل کردند درب های حرم حضرت معصومه رو بستند!! یه ضد انقلاب به من با تمسخر پیام داده اگه امامانتون برحقند بگید بیان جلوی کرونا رو بگیرند دیگه!! کجایند علمای قم؟؟؟؟ من نمیدونم کرونا در مترو و آرایشگاههای زنانه باشگاههای بدنسازی و پاساژها و.... اصلا نیومده فقط وارد مساجد و عتبات شده؟؟ باید مساجد و نماز جمعه و جلسات رو بیش از پیش رونق بدیم اصلا معلوم نیست چرا حوزه ها رو تعطیل کردند؟؟ برای چی حوزه ها و دانشگاهها رو تعطیل کردن و مردم رو نشوندن تو خونه؟؟ خبر دارید شعبه های مدرسه معصومیه قم تعطیلی رو نپذیرفته؟؟؟ حتما یواش یواش میرن سمت محرم و تعطیلی عزاداریها بعد هم اربعین !!!!! از طرفی هم یکی از دوستان می گفت در فروشگاههای آمریکا اسپری ضد ویروس کرونا عرضه میشه!! 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 دوستان گرامی این مطلب تائید ویا تکذیب نمیشه قضاوت با شما خوبان @monafegh_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_ســوم ✍موبایل وتلفن خونه ات از طریق اون حسام عو
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود بر سرم محکم کردم و رویِ مبلی درست در مقابلِ  جا نمازِ حسام نشستم با طمئنیه ی خاصی نماز میخواند ماننده روزهایِ اولِ مسلمانیِ دانیال به محض تمام شدنِ نمازش با چشمانی به فرش دوخته، نیم خیزشد و سلام گفت بی جواب، زل زد به صورتِ کامل ایرانی اش پرسیدم چرا نماز میخوونی لبخند زد شما چرا غذا میخورین؟ به پشتی مبل تکیه دادم واسه اینکه نمیرم مهرش را در دستش گرفت منم نماز میخوونم، واسه اینکه روحم نمیره جز یکبار در کودکی آنهم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شو م اما یک چیز را خوب میدانستم به آن اینکه سالهاست روحم از هر مُرده ایی، مُرده تر است و حسام چقدر راست میگفت جوابی نداشتم، عزم رفتن به اتاقم را کردم  که صدایم زدو من سرجایم ایستادم مُهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید این مُهر مال شما عطرِ خاکش، نمک گیرتون میکنه معنایِ حرفش را نفهمیدم فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش، کلافه ام کرده بود مهر را روی میز گذاشتم اما دیدنش عصبی ترم میکرد پس  آن را داخل جیبِ مانتویِ آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ایی از اتاق پرتش کردم این جوان، خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند. نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمامِ وقتش را در خانه ی ما میگذراند و من خود را اسیری در چنگالِ او میدیم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حالِ مادر کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است یعنی دیگر مرا نمیشناخت؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیز تشکم حس کردم. جواب دادم صدایِ پشتِ خط شوکه ام کرد! او دیگر در اینجا چه میکرد؟ همراهِ صوفی آنهم در ایران الو.. سارا جان منم عثمان یعنی صوفی راست میگفت؟ چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت خودش بود عثمان!با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش اما برای چه به اینجا آمده بود در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمیکند حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟ سارا.. من زیاد نمیتونم حرف بزنم تمامِ حرفهایِ صوفی درسته جونِ تو و دانیال در خطره حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه تو طعمه ایی واسه گیر انداختنِ برادرت باید فرار کنی ما کمکت میکنیم من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی راست میگفت عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِمسلمانِ بزدل درآلمان نبود صدایم لرزید اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیالو تو خاطراتم دفن کنم مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره اینجا چه خبره؟ بی تعلل جواب داد سارا.. سارا جان.. الان وقته این حرفا نیست بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم سارا، تو به من اعتماد داری؟من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم نفسی عمیق کشیدم صدایم کردم جوابش را ندادم سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم به من اعتماد کن عثمان خوب بود اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود باید تصمیم میگرفتم پایِ دانیال درمیان بود باید چیکار کنم؟ دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید کاش میشد که صدایش را بشنوم نفسی راحت کشید ممنونم ازت به زودی خبرت میکنم بیچاره عثمان،از هیچ چیز خبر نداشت نه از بیماریم نه از چهره ایی که ذره ایی زیبایی در آن باقی نمانده بود دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد!! ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_7.mp3
11.66M
۷ 📿 گناه، بویِ تعفّن داره! روح رو بدبو می‌کنه ... نباید بذاریم بوی گناه، ملائکه رو ازمون دور کنه! و حمایتِ ملائکه رو از دست بدیم! با استغفار، بوی متعفن گناه رو از روحمون پاک کنیم و معطّــــر بشیم 🌺 ! @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر میدهد، چرا مردم در گرفته اند?! 🔊 👈بعد از ورود به قم ممکن است برای برخی این سوال و شبهه ایجاد شود که خوب چرا مانع بیمار شدن مردم قم نشدند! با دیدن این به پاسخ پی خواهید برد. @tark_gonah_1
صبح عاشوراے مهدے(؏ـج)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_و_چـهارم ✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند پس ک
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍سرگردانتر از مسافری راه گم کرده در کویر بودم کاش دنیا یک روزاستراحت برایم قائل میشد دوباره درد همچون گربه ایی بی چشم و رو به شیشه ی ترک خورده ی وجودم چنگال کشید سرم پر بود از سوالات مختلف. حسام چه چیزی از دانیال میخواست؟چرا از یان خبری نبود؟ حتی تماسهایم را بی پاسخ میگذاشت حسام.. حسام.. حسام تنفرِ دلنشین زندگیم کاش بود و میخواند تا درد، فرار را برقرار ترجیح دهد آن شب تا صبح با بی قراری دست و پنجه نرم کردم صدایِ یالله گویی حسام در محیط پیچیدسرطان که جانم را به یغما برده بود، کاش حداقل موهایم را برایم میگذاشت، مطمئنا ابزارخوبی بود محضه شکنجه ی این بچه مسلمان کلاهم را روی سرم گذاشتم عطر بد خاطره یِ چای به وضوح در بینی ام نشست و صدایِ حسام از چارچوب درب در گوشهایم به سمتش چرخیدم سینی به دست منتظرِ اجازه ی ورود بود و من صادرش کردم سینیِ پر شده از چای، نان، پنیر و گردو را روی میز گذاشت ومیز را جلویِ پای قرار داد حاج خانوم میگن اعتصاب غذا کردین به دستانِ مردانه اش که با نظم خاصی در حالِ درست کردن لقمه بود نگاه کردم پنج لقمه ی کوچک دست کرد و کنار یکدیگر در سینی قرار داد در چای استکان شکر ریخت و به رسم ایرانی بودنش، قاشق ظریفِ چای خوری را بعد از چرخاندن در استکان، درونِ نعلبکیِ گلدار گذاشت چای دوست نداشتم، اما این حسِ ملس را چرا من از چایی متنفرم جمعش کن لبخند زد متنفرین؟ یاازش میترسید؟ ابروهایم گره خورد میترسم؟ از چی؟ از چایی؟ لبخند رویِ لبش پر رنگتر شداوهوم آخه ما مسلمونا زیاد چایی میخوریم سکوت کردم او از کجا میدانست که دلیلم برایِ نخوردن چای، مسلمانان بودند؟ این را فقط دانیال میدانست اما ترس ترس کجایِ کار قرار داشت؟ من از مسلمونا نمیترسم دستی به صورتش کشید لبانش کمی  جمع کرد از مسلمونا که نه اما از خداشون چی؟ میترسیدم؟ من از خدایشان میترسیدم؟نه من فقط از اون  نفرت دارم رو به رویم، رو زمین نشست از نظرمن نفرت، نوعی ترسِ گریم شده ست ترس هم که تکلیفش معلومه باید جفت پا پرید وسطش، باید حسش کرد اونوقتِ که خدا شیرین تر از این چایی میشه راست میگفت من از خدا میترسیدم از او و کمرِ همتش برایِ نابودیِ زندگیم با انگشتان دستش بازی میکرد گاهی بعضی از آدما چایی شون با طعم خدا میخورن بعضی ها هم فنجانِ چایِ شونو با خودِ خدا حرفهایش عجیب، اما دلنشین بود نفسی عمیق کشید که بی شباهت به آه نبود اما اون کسی میبره که چایی رو با طعم خدا ، مهمونِ  خودِ خدا بخوره شاید راست میگفت من از ترسِ طعمِ خدا، هیچ وقت مزه ی چای را امتحان نکردم سینی را با لبخندی مهربان به سمتم هل داد خب پروین خانووم منتظرن تا سینی رو خالی تحویلشون بدم لقمه ایی را که درست کرده بود در دهانم گذاشتم فنجانِ چای را به سمتم گرفت. نمیدانم چرا اما دوست داشتم، برایِ یکبار هم که شده امتحانش کنم با اکراه استکان را از دستش گفتم لبخندِ مردانه اش عمیق تر شد جرعه ایی نوشیدم مزه اش خوب بود انقدر خوب که لبانم به خنده باز شد یعنی خدایِ مسلمانان به همین شیرینی بود حسام رفت و من واماندم در شاعرانه هایش و چایی که طعم خدا میداد نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد ترسیدم پس مادرم چی اونم اینجاست صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمیآورد اما مگر حسام میتوانست به مادرم آسیب برساند نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک میرفتم اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود باز هم حسی، گوشم را میپیچاند که حسام نمیتواند بد باشد و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه میکرد کدام یک درست بود آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن میآمد، چشمانم را باز کردم کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند حالم بدتر از هر روز دیگر بود میترسیدم و دلیلش را نمیدانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد بی رمق از اتاق بیرون رفتم لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود با پروین حرف میزد، میخندید، سر به سرش میگذاشت یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگریش بود؟ ⏪ ... 🍃🌺 @tark_gonah_1 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
استغفار_8.mp3
6.81M
۸ 📿 استغفار، یه پاک کُن برای ماست! با این تفاوت، که پاک‌کن‌های مادی، در اثر استفاده‌ی زیاد، کوچیک میشن و بعد هم تموم... اما هر چی از این پاک‌کن استغفار بیشتر توی روز استفاده کنیم، اُنسمون باهاش بیشتر میشه، و خاصیت تطهیرکنندگی و معطرکنندگی‌اش قوی‌تر. @tark_gonah_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تدبیر از تو؛ تقدیر از من 🔻اگر همه چی دست خداست، چرا باید برنامه ریزی کنیم؟ @tark_gonah_1