🌥⛅️در غــــیاب خـورشـیــــــــــــد⛅️🌥
🌷دعای ندبه و روضه حضرت زینب س🌷
حجه الاسلام سید صادق شمس:
در سال۱۳۶۲ شمسی در محضر آیت الله بهجت بودم.
ایشان فرمودند:
یک طلبه مبتدی به نام سیدحسین یزدی در مسجد جمکران به خدمت حضرت مشرف شده است.
از آقا خانه ای میخواست و حضرت عنایت کردند.
حضرت به او مطالبی فرمودند، از جمله این که
حضور در فلان جلسه دعای ندبه ترک نشود و مصائب عمه ام را در مجالس تذکر دهید.
ص۶۴ عنایات حضرت مهدی به علما و طلاب
#امام_زمان_عج
#عنایات
#تشرفات
#روضه
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد🌹
@Tarkegonahan
🌷روضه شب اول🌷
متن روضه وتوسل به امامحسین (ع)
نسیم پرچم خون خدا می آید
دوباره بوی اسپند عزا می آید
بیایید ای فدائیان شاه مظلوم
دَمِ هَل مِن مُعین از کربلا می آید
تا عطر پرچم آمد از راه
اشک دمادم آمد از راه
اِحرام عاشقی ببندید
ماه مُحرم آمد از راه
حسین جانم حسین جانم اباعبدالله
دلم افتاده در دام اباعبدلله
*الحمدلله مادرامون با محبت تو مارو بزرگ کردن حسین! ،الحمدلله توی این روزگار توی این شلوغیا و گناهای دنیا حسین جان! هنوز اسمت میاد دلم میلرزه*
دلم افتاده در دام اباعبدلله
پریده بر سر بام ابا عبدالله
من آن هیچم من آن پستم من آن ناچیزم
که قیمت دارم از نام ابا عبدالله
من کُشتهی غم حسینم
مدیون پرچم حسینم
*خدا رحمت کنه اونایی که پرچم دادن دستمون، گفتن: جلو دسته های سینه زنی بیا…*
عالم نمیآید به چشمم
وقتی در عالمِ حسینم
حسین جانم حسین جانم ابا عبدالله
دوباره در دلم شور عزا افتاده
*میخوام براتون روایت بگم، ما این شب ها دور هم جمع میشیم برای عزیز فاطمه گریه کنیم، “خدمت امام صادق رسید، عرض کرد: آقا جان! وقتی کسی که از دنیا میره یا به شهادت میرسه بعدش براش عزاداری میکنن، اما چرا وقتی ماه مُحرم شروع میشه هنوز حسین به شهادت نرسیده شیعیان این چنین میکنن قبل شهادتش؟ حضرت صادق علیه السلام فرمود: آخه وقتی هلال اول ماه محرم دیده میشه، ملائکةُ الله، به اذنِ مادرم زهرا پیراهن خونین و پاره پارهی حسین رو از عرش آویزان میکنن، مادرم پیراهن حسین رو به سمت زمین میتکاند، صیحه ای میزنن، شیونی میکنن، همهی اهل زمین بی قرار میشن…”
یعنی اگر امشب داری گریه میکنی به گریهی فاطمه گریه ….*
دوباره در دلم شور عزا افتاده
صدای ناله در عرش خدا افتاده
سرت بر نی تلاوت می کند قرآن را
تنت اما در این صحرا رها افتاده
ای تشنه لب، سالار زینب
در خاک و خونی، یار زینب
برخیز از جایت که دنیا
دارد سَرِ آزار زینب
*اگر مردا بلند بلند گریه نمیکنن بگم زن ها واسه حسین بلند بلند گریه کنن، چون پیغمبر فرمود: زهرا جان! یه عده ای میان برای حسینت مثل زنِ جوان مُرده داد میزنن…
آی رفقا! همچین که از مسیر خانه میای خیابون، جایی رو نمیگم، بازار رو نمیگم، اما اینجا که این همه برای عزاداری اومدن، میدونی همه چشماشون پاکِ، همه حسینی هستن، اما بازم مراقبی میگی: از جایی برم چشمی به چادرِ زن و بچم نیفته…
اما بمیرم، این روزگار یه کاری کرد که زینب بود و یه مشت نامحرم دورش… دستت بیاد بالا، میخوام از انتهای نفس داد بزنی، زن و مرد، پیر و جوان، شب اولیِ بلند صدا بزن: یا حسین*
#روضه
#شب_اول
@Tarkegonahan
🌷روضه شب سوم محرم🌷
اگه اومدی گریه كنی، این شعر واست بسه، چون هر بیتش مال یه شب روضه است
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه
دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه، دختر بی بابا اگه تو جلسه است، داغ دلش تازه می شه، ببخشه،
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه
حالا كه بعد از چند روزی پیش مایی
دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه
حالا كه اومدی نگی می خوام برم
یا نه اگر میل سفر داری دوباره
باشد برو اما بدون هم سفر نه
این ناله ی تو به من نیرو می ده، صدا زد بابا، زود رد شم از این یه بیت،
با این كبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه
از كیسوان خاكیم تا كه ببافی
یك چیزهایی مانده اما آنقدر نه
حسین……. امشب سوریه ات رو بگیر
دیشب كه كیسویم به دست باد افتاد
گفتم بكش باشد ولی از پشت سر نه
حسین………..
اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی، این همه داری بهونه می گیری، چهل منزل داری بهونه می گیری، چی می خوای، آروم لباش و باز كرد، گفت: بابا می خوام، گفت :بابا می خوای، یه بابا نشونت بدم، نفست بند بیاد، بابا می خوای، یه بابا برات بیارم، خدایا، یه بابا برات بیارم، یه جای سالم نداشته باشه، بخوای ببوسیش نتونی، یه بابا برات بیارم سفارشی، سفارش كردم، برن بالا پشت بوم، سنگ بزرگ بردارن، آخ حسین……..
گم شده بودم با تو پیدا شدم
اومدی و صاحب بابا شدم
منم سه ساله ات باباجون جا نخور
فقط یه كم شبیه زهرا شدم
بابایی تو كه دق مرگم كردی
بابایی بگو كی بر می گردی
كی گفته من یه دختر اسیرم
خواب خوش و از شامیا می گیرم
من به نمایندگی از بچه ها
دور سرت می گردم و می میرم
بابایی، بابایی
یه هفته می گفت باباش شهید شده بود، یاد شهدا، تو همه جلسات، خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه، قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته، خیلی فرزند شهید نشسته، می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت، بهش برنامه ی امتحانی دادن، گفتن باید ببری خونه، بابات ببینه، امضا كنه، بعد بیاری مدرسه، دختری كه یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه، زانوی غم و بغل گرفت، هرچی مادرش سئوال می كنه، چی شده دخترم؟
به كسی چیزی نگفت، شب همه باید برن مهمونی، رفتن، خونه رو تنها، خلوت كردن، این دختر تنها مونده، با این كارنامه ای كه باید بابا امضا كنه، اومد عكس باباشو بغل كرد، شروع كرد گریه كردن، بابا من به كسی نگفتم، بابا ندارم، هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد،
چیكار می كنی بابا، تو باید امضا كنی، می گه خوابش می بره، تو عالم رویا بابا میآد، اول میآد تو حیاط خونه، مفصله، می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند، كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی، همه این قضیه رو تأیید كردن،
بابا اومد تو خونه كاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می كنم، دختره می گه یه خودكار آبی دادم به بابام، بابام امضاء كرد، یه وقت از خواب بیدار شدم، اینقدر گریه كردم، چرا خواب بودم، چرا خواب دیدم، اومدم سراغ كارنامه ام، می تونی بری ببینی دست خط این شهید، هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران، می گه اومد نگاه كرد دید با خودكار قرمز امضای بابای شهیدش رو، باباش نوشته، ملاحضه شد، اینقدر این كاغذ رو به سینه چسبوند گریه كرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه،
ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد، ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم، از همه ی شما التماس دعا دارم، آرزو داشت، باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش كنه، موهاشو شونه بزنه، رو زخم هاش دست بذاره، بچه كوچیك به آرزوش زنده است،
همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن، می خواد تو بغلش بشینه، پا نداره، می خواد دستاشو نوازش كنه، دست نداره، بابا تو دست نداری، من كه دارم، آروم آروم دست كشید رو پیشونیه باباش، رو چشمای باباش، رو لبای باباش، رو محاسن باباش، تا اینجا رو می شد هضم كرد با یه دختر سه ساله، اما همین كه محاسن رو كنار زد، نگاش به رگ های بریده افتاد، ای حسین….
سید مهدی میرداماد
#روضه
#حضرت_رقیه →
@Tarkegonahan
🌷روضه شب سوم محرم🌷
اگه اومدی گریه كنی، این شعر واست بسه، چون هر بیتش مال یه شب روضه است
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه
دختر شهید اگه تو جلسه است ببخشه، دختر بی بابا اگه تو جلسه است، داغ دلش تازه می شه، ببخشه،
میل پریدن هست اما بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو، اما بپر نه
حالا كه بعد از چند روزی پیش مایی
دیگر به جان عمه ام حرف سفر نه
حالا كه اومدی نگی می خوام برم
یا نه اگر میل سفر داری دوباره
باشد برو اما بدون هم سفر نه
این ناله ی تو به من نیرو می ده، صدا زد بابا، زود رد شم از این یه بیت،
با این كبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه
از كیسوان خاكیم تا كه ببافی
یك چیزهایی مانده اما آنقدر نه
حسین……. امشب سوریه ات رو بگیر
دیشب كه كیسویم به دست باد افتاد
گفتم بكش باشد ولی از پشت سر نه
حسین………..
اومد بالا سرش گفت:حوصله مو سر بردی، این همه داری بهونه می گیری، چهل منزل داری بهونه می گیری، چی می خوای، آروم لباش و باز كرد، گفت: بابا می خوام، گفت :بابا می خوای، یه بابا نشونت بدم، نفست بند بیاد، بابا می خوای، یه بابا برات بیارم، خدایا، یه بابا برات بیارم، یه جای سالم نداشته باشه، بخوای ببوسیش نتونی، یه بابا برات بیارم سفارشی، سفارش كردم، برن بالا پشت بوم، سنگ بزرگ بردارن، آخ حسین……..
گم شده بودم با تو پیدا شدم
اومدی و صاحب بابا شدم
منم سه ساله ات باباجون جا نخور
فقط یه كم شبیه زهرا شدم
بابایی تو كه دق مرگم كردی
بابایی بگو كی بر می گردی
كی گفته من یه دختر اسیرم
خواب خوش و از شامیا می گیرم
من به نمایندگی از بچه ها
دور سرت می گردم و می میرم
بابایی، بابایی
یه هفته می گفت باباش شهید شده بود، یاد شهدا، تو همه جلسات، خصوصاً جلسه ی حضرت رقیه باید زنده باشه، قطعاً امشب خیلی دختر شهید تو روضه نشسته، خیلی فرزند شهید نشسته، می گفت:یه هفته از شهادت باباش گذشت، بهش برنامه ی امتحانی دادن، گفتن باید ببری خونه، بابات ببینه، امضا كنه، بعد بیاری مدرسه، دختری كه یه هفته باباشو از دست داده اومد تو خونه، زانوی غم و بغل گرفت، هرچی مادرش سئوال می كنه، چی شده دخترم؟
به كسی چیزی نگفت، شب همه باید برن مهمونی، رفتن، خونه رو تنها، خلوت كردن، این دختر تنها مونده، با این كارنامه ای كه باید بابا امضا كنه، اومد عكس باباشو بغل كرد، شروع كرد گریه كردن، بابا من به كسی نگفتم، بابا ندارم، هرچی اومدم به معلمم بگم بابام شهید شده، روم نشد،
چیكار می كنی بابا، تو باید امضا كنی، می گه خوابش می بره، تو عالم رویا بابا میآد، اول میآد تو حیاط خونه، مفصله، می تونی بری ببینی این قصه و این داستان مسند، كه هم به محضر امام راحل رسوندن اون زمان و هم حضرت آیت الله گلپایگانی، همه این قضیه رو تأیید كردن،
بابا اومد تو خونه كاغذ و از این دختر گرفت، گفت:بابا غصه نخور خودم برات امضاء می كنم، دختره می گه یه خودكار آبی دادم به بابام، بابام امضاء كرد، یه وقت از خواب بیدار شدم، اینقدر گریه كردم، چرا خواب بودم، چرا خواب دیدم، اومدم سراغ كارنامه ام، می تونی بری ببینی دست خط این شهید، هنوز تو موزه شهدا هست تو تهران، می گه اومد نگاه كرد دید با خودكار قرمز امضای بابای شهیدش رو، باباش نوشته، ملاحضه شد، اینقدر این كاغذ رو به سینه چسبوند گریه كرد، ان شاء الله یه روز بیاد آخر نامه ی ما هم یه دست خط بنویسه،
ان شاء الله آخر این دهه زیر نامه ات بنویسه قبول شد، ان شاء الله بابای این سه ساله، یه جمله بگم، از همه ی شما التماس دعا دارم، آرزو داشت، باباش بیاد با اون دستای قشنگش بغلش كنه، موهاشو شونه بزنه، رو زخم هاش دست بذاره، بچه كوچیك به آرزوش زنده است،
همه دنیا رو ازش بگیری باید به آرزوش برسه، اما یه وقت دید یه سر بریده تو بغلش گذاشتن، می خواد تو بغلش بشینه، پا نداره، می خواد دستاشو نوازش كنه، دست نداره، بابا تو دست نداری، من كه دارم، آروم آروم دست كشید رو پیشونیه باباش، رو چشمای باباش، رو لبای باباش، رو محاسن باباش، تا اینجا رو می شد هضم كرد با یه دختر سه ساله، اما همین كه محاسن رو كنار زد، نگاش به رگ های بریده افتاد، ای حسین….
سید مهدی میرداماد
#روضه
#حضرت_رقیه →
@Tarkegonahan