✨امام سجاد علیهالسلام:
اِيـّاكَ وَالإبْتـِهاجَ بالِذَّنْبِ، فاِنَّ الإبْتِهاجَ بِهِ اَعْظَمُ مِنْ ركُوُبِهِ
مبادا به گناهى كه انجام دادهاى خوشحال باشى، زيـرا اظـهار شـادى بخـاطـر گـناه از انجام آن «گناه» بزرگتر است.
📚 كشف الغمه، ج ۲، ص ۱۰۸
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
بریدم از همه چی!
دیگه توان ادامه دادن ندارم!
(چند بار تا حالا به این لحظه رسیدید؟)
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد
کارهایش را برای رضایِ خدا انجام دهد
مطمئن باش که زندگیش عوض میشود
و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد!
🌷-شهیدابراهیمهادی-
✨#یادشهداوذکرصلوات
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادوهشتم -تو چقدر میشناسیش؟ -اونقدری میشناسمش که ازتو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادونهم
افشین یه کم ایستاد.بعد رفت.
برنامه زندگی افشین و حاج محمود همین شده بود که افشین هر روز جلوی در مغازه به حاج محمود سلام میکرد. حاج محمود فقط جواب سلام شو میداد و میرفت تو مغازه ش.افشین هم بدون اینکه از در مغازه داخل بره،مدتی جلوی در می ایستاد،بعد میرفت.
یک ماه دیگه هم گذشت.
حاج محمود وقتی جواب سلام شو داد،گفت:
_چی میخوای بگی؟
افشین سرش پایین بود.
-من تمام تلاشمو برای خوشبختی دختر شما میکنم..سعی میکنم مرد باشم مثل شما.
حاج محمود چیزی نگفت و رفت.بازهم افشین چند دقیقه ایستاد و رفت.
پویان با فاطمه تماس گرفت.
-سلام برادر...خوبین؟
-سلام..بله.خوبم.ممنون.
صدای پویان سرحال بود.
-اتفاقی افتاده؟ خیلی خوشحال به نظر میاین.
-امروز آقای مروت باهام تماس گرفتن. گفتن که برم خونه شون.
فاطمه هم خوشحال شد.
-واقعا؟ چقدر خوب..خداروشکر.
-خانم نادری،شما باهاشون صحبت کردین؟
-داداش ما رو! منو دست کم گرفتین؟
-ممنونم.
-با کی میخواین برین؟
-تا قطعی نشده،نمیخوام به اقوامم بگم.فعلا تنها میرم.
-منم جزو اقوام هستم؟!! معمولا خواهرها تو خاستگاری برادرشون هستن ها.
پویان با ذوق گفت:
_واقعا با من میاین؟
-برای کی قرار گذاشتین؟
-پس فردا عصر.
-خوبه.با خانواده م صحبت میکنم.سعی میکنم بیام.
بعد از شام همه تو هال نشسته بودن. فاطمه به امیررضا گفت:
_داداشی،پس کی میخوای ازدواج کنی؟
امیررضا با تعجب گفت:
_چرا؟!! چیشده مگه؟!!
-تا حالا فقط خاستگار میومد،منم دوست دارم برم خاستگاری.عقده ای شدم خب.
-متأسفم آبجی کوچیکه.من نمیخوام فعلا ازدواج کنم.
-اینجوریه؟!..باشه.پس من برای یکی دیگه میرم خاستگاری.
زهره خانوم گفت:
_برای کی میخوای بری خاستگاری؟!
-یه پسر خوبی هست.من مثل امیررضا دوستش دارم.میخواد بره خاستگاری مریم.اگه شما اجازه بدید،منم میخوام باهاشون برم.
حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه میکردن...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هشتادم
حاج محمود گفت:
_الان جدی گفتی؟!
-بله،اجازه میدید؟
امیررضا گفت:
_تو مثلا به چه عنوانی بری؟!!
-داداش،گوش نمیدی ها.به عنوان خواهر داماد دیگه.
همه ساکت به فاطمه نگاه میکردن.
-بابایی،لطفا اجازه بدید دیگه.
-پسره رو چقدر میشناسی؟
-بابا جون،داداشمه ها.
-مطمئنی کار درستیه؟
-بله.
-فاطمه،من با حاج مروت رودربایستی دارم.نری اونجا آبروی منو ببری.
-چشم بابا جونم.برم؟
-کِی هست حالا؟
-پس فردا عصر.
با لبخند خواهشی به پدرش نگاه میکرد.
-باشه،برو.
-ممنون بابا جونم.
حاج محمود به امیررضا گفت:
_همش تقصیر توئه ها.
امیررضا با چشم های گرد شده گفت:
_چرا من؟!!
-چون تو نمیخوای ازدواج کنی فاطمه عقده ای شده دیگه.
همه خندیدن.
با پیامک به پویان گفت که میره.پویان پیش افشین بود.
-فاطمه ست،میگه میاد خاستگاری.
افشین گفت:
_خیالت راحت..آخرش فاطمه دست مریم خانوم رو میذاره تو دستت.
روز بعد فاطمه قبل از اینکه بره دنبال مریم،با آقای مروت تماس گرفت.
-سلام حاج عمو.
-سلام دخترم.
-حاج عمو اجازه میدید منم فردا با داداشم بیام خاستگاری؟
آقای مروت خنده ش گرفت.
-بفرمایید،درخدمت هستیم.
-ممنون عموجان..من الان میخوام برم دنبال مریم.اجازه میدید بهش بگم؟
-باشه.
خداحافظی کردن و فاطمه حرکت کرد. مریم سوار شد.بعد مدتی گفت:
_امروز پویان رو دیدم.باهاش قرار گذاشتم فردا باهم بریم یه جایی.
مریم جاخورد.
-کجا میخوای بری باهاش؟!!
فاطمه با بدجنسی گفت:
_یه جای خوب..الانم بهت گفتم که بعدا ما رو باهم دیدی تعجب نکنی.
-یعنی چی؟!..همین الان قرار تو بهم بزن.
-نمیخوام.اصلا تو که بهش جواب رد دادی دیگه.چه فرقی داره برات.
مریم عصبانی شد.گفت:
_پویان باید فردا بیاد خونه ما..
فاطمه نگاهش کرد.مریم طلبکارانه گفت:
_چیه؟
فاطمه کنار خیابان توقف کرد و جدی گفت:
_خیلی نامردی.
مریم سوالی نگاهش کرد.
-میدونی پویان چه حالی داشت وقتی بهش جواب رد دادی؟ میدونی الان چه اضطرابی رو داره تحمل میکنه؟..تو که دوستش داری چرا اذیتش میکنی؟
مریم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین.
-پویان برای من مثل امیررضا ست.حتی بیشتر از امیررضا هواشو دارم.چون امیررضا پدر و مادری داره که اگه منم حواسم بهش نباشه،اونا حواس شون هست.ولی پویان پدر و مادرهم نداره.من میخوام براش خواهری کنم.منم فردا باهاش میام خاستگاری.
لبخندی زد و ادامه داد:
_درضمن،حواستو جمع کن داداشمو اذیت نکنی که من خوب بلدم خواهرشوهر بازی دربیارم ها.
مریم بدون اینکه به فاطمه نگاه کنه، لبخند زد.فاطمه حرکت کرد...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ
💚 این چندتا کار ساده رو میتونی تا تولد امام زمانت انجام بدی...
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امیرالمومنین علیه السلام :
عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَار.
تعجّب می کنم از کسی که ناامید است، در حالی که (نجات بخشی مثل) استغفار همراه اوست!
📚نهج البلاغه، حکمت 474.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 فواید صلوات
🔺یکی از اثار مهم صلوات ریشه کن کردن ناپاکی هاست.
🎙 استاد عالی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🪴¦ آیه۱۶سوره مبارکه لقمان
يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ
◇◆◇
پسرکم! اگر عمل هموزن دانه خردلی و در درون سنگی یا در آسمان ها یا در دل زمین باشد، خدا آن را [در قیامت برای حسابرسی] می آورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است.
🌱✉️امام سجاد علیه السلام:
مَنْ قَنَعَ بِما قَسَّمَ اللّهُ لَهُ فَهُوَ مِنْ اَغْنَى النـاس؛
هر كس به تقسيم الهى قانع باشد از بىنيـازترين مـردم اسـت.
📚كشف الغمه: ج ۲، ص ۱۰۲