eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
120 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام سجاد علیه‌السلام: اِيـّاكَ وَالإبْتـِهاجَ بالِذَّنْبِ، فاِنَّ الإبْتِهاجَ بِهِ اَعْظَمُ مِنْ ركُوُبِهِ مبادا به گناهى كه انجام داده‌اى خوشحال باشى، زيـرا اظـهار شـادى بخـاطـر گـناه از انجام آن «گناه» بزرگتر است. 📚 كشف الغمه، ج ۲، ص ۱۰۸
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| بریدم از همه چی! دیگه توان ادامه دادن ندارم! (چند بار تا حالا به این لحظه رسیدید؟) ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد کارهایش را برای رضایِ خدا انجام دهد مطمئن باش که زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد! 🌷-شهیدابراهیم‌هادی- ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادوهشتم -تو چقدر میشناسیش؟ -اونقدری میشناسمش که ازتو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادونهم افشین یه کم ایستاد.بعد رفت. برنامه زندگی افشین و حاج محمود همین شده بود که افشین هر روز جلوی در مغازه به حاج محمود سلام میکرد. حاج محمود فقط جواب سلام شو میداد و میرفت تو مغازه ش.افشین هم بدون اینکه از در مغازه داخل بره،مدتی جلوی در می ایستاد،بعد میرفت. یک ماه دیگه هم گذشت. حاج محمود وقتی جواب سلام شو داد،گفت: _چی میخوای بگی؟ افشین سرش پایین بود. -من تمام تلاشمو برای خوشبختی دختر شما میکنم..سعی میکنم مرد باشم مثل شما. حاج محمود چیزی نگفت و رفت.بازهم افشین چند دقیقه ایستاد و رفت. پویان با فاطمه تماس گرفت. -سلام برادر...خوبین؟ -سلام..بله.خوبم.ممنون. صدای پویان سرحال بود. -اتفاقی افتاده؟ خیلی خوشحال به نظر میاین. -امروز آقای مروت باهام تماس گرفتن. گفتن که برم خونه شون. فاطمه هم خوشحال شد. -واقعا؟ چقدر خوب..خداروشکر. -خانم نادری،شما باهاشون صحبت کردین؟ -داداش ما رو! منو دست کم گرفتین؟ -ممنونم. -با کی میخواین برین؟ -تا قطعی نشده،نمیخوام به اقوامم بگم.فعلا تنها میرم. -منم جزو اقوام هستم؟!! معمولا خواهرها تو خاستگاری برادرشون هستن ها. پویان با ذوق گفت: _واقعا با من میاین؟ -برای کی قرار گذاشتین؟ -پس فردا عصر. -خوبه.با خانواده م صحبت میکنم.سعی میکنم بیام. بعد از شام همه تو هال نشسته بودن. فاطمه به امیررضا گفت: _داداشی،پس کی میخوای ازدواج کنی؟ امیررضا با تعجب گفت: _چرا؟!! چیشده مگه؟!! -تا حالا فقط خاستگار میومد،منم دوست دارم برم خاستگاری.عقده ای شدم خب. -متأسفم آبجی کوچیکه.من نمیخوام فعلا ازدواج کنم. -اینجوریه؟!..باشه.پس من برای یکی دیگه میرم خاستگاری. زهره خانوم گفت: _برای کی میخوای بری خاستگاری؟! -یه پسر خوبی هست.من مثل امیررضا دوستش دارم.میخواد بره خاستگاری مریم.اگه شما اجازه بدید،منم میخوام باهاشون برم. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه میکردن... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هشتادم حاج محمود گفت: _الان جدی گفتی؟! -بله،اجازه میدید؟ امیررضا گفت: _تو مثلا به چه عنوانی بری؟!! -داداش،گوش نمیدی ها.به عنوان خواهر داماد دیگه. همه ساکت به فاطمه نگاه میکردن. -بابایی،لطفا اجازه بدید دیگه. -پسره رو چقدر میشناسی؟ -بابا جون،داداشمه ها. -مطمئنی کار درستیه؟ -بله. -فاطمه،من با حاج مروت رودربایستی دارم.نری اونجا آبروی منو ببری. -چشم بابا جونم.برم؟ -کِی هست حالا؟ -پس فردا عصر. با لبخند خواهشی به پدرش نگاه میکرد. -باشه،برو. -ممنون بابا جونم. حاج محمود به امیررضا گفت: _همش تقصیر توئه ها. امیررضا با چشم های گرد شده گفت: _چرا من؟!! -چون تو نمیخوای ازدواج کنی فاطمه عقده ای شده دیگه. همه خندیدن. با پیامک به پویان گفت که میره.پویان پیش افشین بود. -فاطمه ست،میگه میاد خاستگاری. افشین گفت: _خیالت راحت..آخرش فاطمه دست مریم خانوم رو میذاره تو دستت. روز بعد فاطمه قبل از اینکه بره دنبال مریم،با آقای مروت تماس گرفت. -سلام حاج عمو. -سلام دخترم. -حاج عمو اجازه میدید منم فردا با داداشم بیام خاستگاری؟ آقای مروت خنده ش گرفت. -بفرمایید،درخدمت هستیم. -ممنون عموجان..من الان میخوام برم دنبال مریم.اجازه میدید بهش بگم؟ -باشه. خداحافظی کردن و فاطمه حرکت کرد. مریم سوار شد.بعد مدتی گفت: _امروز پویان رو دیدم.باهاش قرار گذاشتم فردا باهم بریم یه جایی. مریم جاخورد. -کجا میخوای بری باهاش؟!! فاطمه با بدجنسی گفت: _یه جای خوب..الانم بهت گفتم که بعدا ما رو باهم دیدی تعجب نکنی. -یعنی چی؟!..همین الان قرار تو بهم بزن. -نمیخوام.اصلا تو که بهش جواب رد دادی دیگه.چه فرقی داره برات. مریم عصبانی شد.گفت: _پویان باید فردا بیاد خونه ما.. فاطمه نگاهش کرد.مریم طلبکارانه گفت: _چیه؟ فاطمه کنار خیابان توقف کرد و جدی گفت: _خیلی نامردی. مریم سوالی نگاهش کرد. -میدونی پویان چه حالی داشت وقتی بهش جواب رد دادی؟ میدونی الان چه اضطرابی رو داره تحمل میکنه؟..تو که دوستش داری چرا اذیتش میکنی؟ مریم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین. -پویان برای من مثل امیررضا ست.حتی بیشتر از امیررضا هواشو دارم.چون امیررضا پدر و مادری داره که اگه منم حواسم بهش نباشه،اونا حواس شون هست.ولی پویان پدر و مادرهم نداره.من میخوام براش خواهری کنم.منم فردا باهاش میام خاستگاری. لبخندی زد و ادامه داد: _درضمن،حواستو جمع کن داداشمو اذیت نکنی که من خوب بلدم خواهرشوهر بازی دربیارم ها. مریم بدون اینکه به فاطمه نگاه کنه، لبخند زد.فاطمه حرکت کرد... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ 💚 این چندتا کار ساده رو می‌تونی تا تولد امام زمانت انجام بدی... ✋نشر دهیم ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امیرالمومنین علیه السلام : عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَار. تعجّب می کنم از کسی که ناامید است، در حالی که (نجات بخشی مثل) استغفار همراه اوست! 📚نهج البلاغه، حکمت 474.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 فواید صلوات 🔺یکی از اثار مهم صلوات ریشه کن کردن ناپاکی هاست. 🎙 استاد عالی ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
🪴¦ آیه۱۶سوره مبارکه لقمان يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ◇◆◇ پسرکم! اگر عمل هموزن دانه خردلی و در درون سنگی یا در آسمان ها یا در دل زمین باشد، خدا آن را [در قیامت برای حسابرسی] می آورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است.
🌱✉️امام سجاد علیه السلام: مَنْ قَنَعَ بِما قَسَّمَ اللّه‏ُ لَهُ فَهُوَ مِنْ اَغْنَى النـاس؛ هر كس به تقسيم الهى قانع باشد از بى‌‏نيـازترين مـردم اسـت. 📚كشف الغمه: ج ۲، ص ۱۰۲