🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_و_هشتم
گفتم: آره اخوی چرا ندونم !
دارم امثالش رو جلوی چشمهام می بينم به اسم امام حسین(ع) توی لشکر امامحسین(ع) با لباس عزادار امام حسین(ع) نفوذی لشکر یزید باشی و براش کار کنی والله خودِ درد! یه درد کشنده!
اخم هام رو بیشتر کشیدم توی هم و ادامه دادم: اصلا چرا باید لباس عزادار امام حسین(ع) رو بپوشند!
چرا هر جا نفوذی هست یا زیر یقه دیپلمات بسته شده تا حلقه یا زیر لباس روحانیت؟!
سری تکون داد و با تاسف گفت: چون در پوشش عزادار حسین(ع) ، راه حسین (ع) رو ببندی و صدای کسی در نیاد خیلی راحتتر از اینه که در پوشش یزید راه را بر حسین(ع) ببندی و صدای کسی در نیاد!
یکی دیگه از اصلی ترین علت هاش هم که معلومه برای داشتن امنیت!
این روش مختص الان هم نیست! بعد از واقعه ی کربلا عبیدالله بن زیاد هم برای رسیدن به دارالحکومه از در، دروازه ی شهر کوفه تا رسیدن به کاخش لباس امام حسین(ع) رو پوشید برای اینکه از مردم در امان باشه!
خوب اینها هم شاگردهای همون خبیث هستن دیگه! تاریخ خوب نشون داده تزویر از ابزار همیشگی خواص فاسد و سیاست باز و قدرت طلب هست اینم یه مدلشه دیگه!
گفتم: حاجی اینا که دیگه ادعاشون اینه اهل سیاست و قدرت نیستن و دم از جدایی دین از سیاست میزنن!
مهدی جوری نگاهم کرد که قشنگ متوجه شدم منظورش اینه چقدر ساده ای تو پسر!
بعد هم گفت: اشتباه نکن!
اینها تا وقتی دم از جدایی دین از سیاست میزنن که منفعت و قدرتشون رو به خطر میندازه! وگرنه سیاستی که تامینشون کنه و منفعتشون رو تقویت، حمایت هم می کنن درست مثل بیانیه هایی که در اوج فتنه های سال ۸۸ دادن و سید صادق شیرازی رسما از فتنه گرها حمایت کرد...
همین چند وقت پیش هم توی عراق یه گروه از تایید شده هاشون نامزد نمایندگی مجلس شدن که خوب رای نیاوردن!
قضیه اینجوریاست آقا مهدی....
هم زمان که صحبت مهدی به اینجا رسید خدا نصیبتون نکنه دسته ی عزاداریشون رسید به مرحله ی هروله کردن یعنی وضعیتی بود!
خیلی از جمعیتی که دورشون جمع شده بودن فاصله گرفتن که یه وقت وسط این شور هروله گرفتن، گرفتار شمشیر حرمله ای نشن بخدااااا !
با استرس گفتم: شیخ مهدی جون مادرت بیا بریم! حیفه اینجوری بمیریم!!!
گفت:چیه ترسیدی!
نگران نباش اینقدر حواسشون هست که بهانه دست ملت ندن!
گفتم: والا ترسم داره حاجی!
توی تمام عمرم فقط توی فیلم ها این همه آدم شمشیر و قمه به دست یه جا دیدم!
همینطور که ازشون دور میشدیم و فاصله میگرفتیم گفتم: مهدی چه جوری اینها اینقدر راحت فعالیت می کنن؟! هیچ کس هیچی نیست بهشون بگه!
نیش خندی زد و گفت: منافق باهوش، تزویر و نفوذ برادرم!
معمولا اینقدر با دقت کار میکنن که به تله نیفتن!
مثلا همین منصور که یکی از افراد رده پایینشون هست، اینقدر حواسش جمعه که سوتی نده و می بینی هنوز توی حوزه خیلی راحت رفت و آمد می کنه!
امثال هئیتی هاشون هم همون مردم جاهل رو شامل میشن که بعضی هاشون واقعا فکر میکنن با این کارها عشق و ارادتشون رو به امام حسین(ع) نشون میدن!
ضمنا قدرت نفوذ اینقدر بالا هست که اینها پیش کش، همونجوری که از شش نفر مذاکره کنندمون توی وین، فعلا سه تاش جاسوس از آب در اومد که البته اون هم بعد از انجام مذاکرات لو رفت یعنی بعد از اتمام کار دیگه توقع چی داری!
نفوذ رو باید جدی گرفت مرتضی باید جدی گرفت!
یه جمله یی هست مختص این افراده که میگه: من انگلیسی فکر می کنم ولی فارسی حرف میزنم!
نتیجه اینکه شیخ، هر فارسی زبانی خودی نیست!
و نه هر روضه خوانی، عزادار حسین(ع)...
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚩 {ترک گناه1} 🏴
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_سی_و_هفتم مینا و مهدی برای پیدا کردن خانه همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند
#من_میترا_نیستم ❤️
#قسمت_سی_و_هشتم
در خانه جدید یک اتاق کوچک داشتیم که مادرم وسایلش را آنجا گذاشته بود و اتاق او بود.
زینب مینا را که بیشتر حوصله حرف زدن داشت آنجا می برد و با دقت به خاطراتش گوش میکرد و همه حرفها را جمله به جمله در دفترش مینوشت.
زینب در خانه یا میخواند یا مینوشت یا کار میکرد اصلاً اهل بیکار نشستن نبود چند تا دفتر یادداشت داشت.
از کلاسهای قرآن قبل از جنگ تا کلاس های اخلاق و نهجالبلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبههای نماز جمعه، همه را در دفتر مینوشت.
خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت اما به ما نمیداد بخوانیم برنامه خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و بعد از دوسال مو به مو انجام می داد.
هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت غذای ساده می خورد ساده می پوشید و به مرگ فکر میکرد.
بعضی وقت ها چیزهای را برای ما تعریف میکرد یا میخواند گاهی هم هیچ نمی گفت.
به مهری و مینا می گفت شما که تو جبهه این از خدا خواستین که شهید بشین؟ تا حالا از خدا طلب شهادت کردین؟ بعد از اینکه این سوال را می پرسید خودش ادامه می داد: البته اگه آدم برای رضای خدا کار کنه توی رختخوابم بمیره شهیده.
با اینکه تحمل دوری از زینب را نداشتم ولی وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحان می دیدم حاضر بودم مینا مهری او را با خودشان ببرند.
اما آن ها و همینطور مهران مخالف بودند و زینب را بچه میدانستند در حالی که زینب اصلا بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنها بود.
بعد از برگشتن بچهها به آبادان باز ما تنها شدیم زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت.
به جامعه زنان و بسیج میرفت بعضی از کلاسها را با شهلا میرفتند در مدرسه از همان ماههای اول گروه سرود و تئاتر تشکیل داد گروه تئاتر زینب، گروه سرود زینب و...
از زمان بچگی اش بامن روضه می آمد و برای حضرت زینب و امام حسین گریه میکرد حس و حال و حرف هایش به سنش نمیخورد.
یک شب به من گفت: مامان من دوست دارم مثل حضرت زهرا تو جوونی بمیرم دوست ندارم که پیر بشم و بمیرم یا انقدر زنده بمونم که زندگیم پر از گناه بشه.
ادامه دارد..