هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
#سرگذشتواقعیسایه
تازه عروسی کرده بودم و به آپارتمان خودمون اسباب کشی کرده بودیم..
یه روز زنگ در واحدمون زده شد..ولی کسی بدون هماهنگی نمیومد خونمون...از چشمی در مرد همسایه رو دیدم...با تعجب در رو باز کردم..
گفتم بفرمایید..با من من گفت:مهمون داریم نونمون تموم شده میشه چندتا دونه نون بهم بدین...
گفتم یه لحظه وایسین الان میارم..در رو محکم نبستم...
توی آشپزخونه بودم که صدای بسته شدن و قفل در رو شنیدم وقتی برگشتم که.... 👇🚷😳😭
https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1
اتفاقی که افتاد روزگارم رو سیاه کرد...😭😔❌
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 «ثواب سلام به امام حسین علیه السلام»
✅ استاد عالی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💚 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 💚
🌹خوشا روزى که مولا بازگردد🌹
🌷انا المهدى طنين انداز گردد🌷
🌹به حق مادرش زهراى اطهر🌹
🌷به حق فرق اکبر، حلق اصغر🌷
🌹خداوندا ظهورش دير گرديد🌹
🌷بسى عاشق در اين ره پير گرديد🌷
🌹مهيا کن تو اسباب ظهورش🌹
🌷منور کن تو گيتى را ز نورش🌷
💚 يا رب الحسين(ع)💚
💚بحق الحسين(ع)💚
💚 اشف صدر الحسين(ع)💚
💚 بظهور الحجة(عج)💚
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺ا
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
جرم من فقط #عشق به امیر بود ک گم شده بود و مجبور شدم بعداون ازدواج کنم...😪
اما شوهرم سهیل اینو قبول نمیکرد و میگف #نجابتت رو اثبات کن 😭
تا اینکه یه روز در خونه رو زدن و وقتی در رو باز کردم #سهیل رو با کسی دیدم ک همونجا از حال رفتم😭
#اون_کسی_نبود_جز....😱
ادامه داستان واقعی نغمه بیچاره😓👇
https://eitaa.com/joinchat/2792555401C0ca8eebfd1
دعای عهد.mp3
21.59M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤 سید حجت بحرالعلومی
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌺#نشر_پیام_صدقه_جاریست🌺
∞♥∞
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
سلام بر تو
ای مولایی که هرکس تو را یافت
به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
سلام بر تو
و بر روزی که با آمدنت،
زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
⛔️ زنی که شوهرش به مکه رفت و....
در روزگارهای قدیم زنی بود بسیار زیبا ؛ که همه زیبایی او را مثال میزدند ؛ روزگار با این زن یار بود و زندگی خوشی داشت ؛
– زیبایی این زن به اندازه ای بود که تمام اهل محل عاشق و دل کشته ی آن بودند – این زن شوهری شیر مرد داشت – که این زن و شوهر بسیار عاشق هم بودند و زندگی خوبی داشتند – در این حین به ناگه مسافرت به مقصد حج برای مرد رقم میخورد و چون در آن روزگار سفر حج با پای پیاده یا با چهار پایان انجام میگرفت مرد از زن کسب اجازه میکند تا به این سفر برود ، و چون زن دارای کسالتی بود به این سفر نرفت .
شوهر که به سفر میرفت از برادر خواست که تا وقت برگشت از سفر حج به عیالش سر بزند و در کنار عیالش بماند....
ادامه داستان ⏩