هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پراز #سرگذشت های واقعی‼️
‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش.....
برای شروع داستان کلیک کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پر از #سرگذشت های واقعی‼️
وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم.
یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه....
کلیککنیدبرای👈شروعداستان 🍂
اینجا سرگذشت زندگی انسانها از زبان خودشان منتشر میشود☕️
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
تمامی داستان ها واقعی میباشد
داستان بهار👉👉
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پر از #سرگذشت های واقعی‼️
وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم.
یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه....
کلیککنیدبرای👈شروعداستان 🍂
اینجا سرگذشت زندگی انسانها از زبان خودشان منتشر میشود☕️
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
تمامی داستان ها واقعی میباشد
داستان بهار👉👉
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پراز #سرگذشت های واقعی‼️
‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش.....
برای شروع داستان کلیک کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پر از #سرگذشت های واقعی‼️
وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم.
یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه....
کلیککنیدبرای👈شروعداستان 🍂
اینجا سرگذشت زندگی انسانها از زبان خودشان منتشر میشود☕️
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
تمامی داستان ها واقعی میباشد
داستان بهار👉👉
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پراز #سرگذشت های واقعی‼️
‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش.....
برای شروع داستان کلیک کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پراز #سرگذشت های واقعی‼️
‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش.....
برای شروع داستان کلیک کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پراز #سرگذشت های واقعی‼️
‼️بهترین کانال داستان در ایتا‼️
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه ،هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِزمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش.....
برای شروع داستان کلیک کنید
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
❤️داستان عاشقانه خورشید❤️
هدایت شده از تبلیغات گسترده چمران
‼️کانالی پر از #سرگذشت های واقعی‼️
وضعمون خوب شده بود منم برای خودم یه مزون زده بودم و مشغول بودم.
یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.باهم خیلی صمیمی شده بودیم حتی وقتی صاحبخونه جوابشون کرد شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.تا اینکه....
کلیککنیدبرای👈شروعداستان 🍂
اینجا سرگذشت زندگی انسانها از زبان خودشان منتشر میشود☕️
https://eitaa.com/joinchat/4172481026Ca22de8dd1c
تمامی داستان ها واقعی میباشد
داستان بهار👉👉
هدایت شده از
❗❗ #سرگذشت واقعی ❗❗
وضعمون خوب شده بود من برای خودم یه مزون زدم و مشغول بودم.
یک روز خانمی وارد مزون شد واز شرایط سخت زندگیش گفت منم دلم براش سوخت و با مشورت همسرم وحید اجازه دادم که مشغول بشه.
باهم خیلی صمیمی شده بودیم،حتی وقتی صاحبخونش جوابش کرد
شوهرم وراضی کردم که طبقه پایین خونه ما بشینند.
❌ولی بعد از مدتی . . . 😔❌
ادامه ...👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
#سرگذشت تلخ اما واقعی ❤️🩹🖤
اتفاق عجیب شب اول عروسی😱🧖♀
دختری که در شب عروسیش
رفته تو اتاق زنگ بزنه .. ولی هرچی منتظر موندن برنگشته.. در رو هم قفل کرده 😔❌
داماد سراسیمه پشت در راه میره و از نگرانی داره دیوونه میشه..
آخرش طاقت نمیاره و درو میشکنه ناگهان معلوم میشه که ...😱
🔴 ادامه داستان‼️ 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1144914193C283d282194