فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون لبخندِ ملیح میاره به لبم :)))))))
دل نازک شدم مامان توی خیابون دونفر که دست همو گرفتن و نگران این نیستن که از هم دورن و خیالشون اسودست یا مثلا دوتا رفیق که باهم شوخی میکنن و سمبوسشون رو گاز میزنن و شوقی که توی چشماشونه که انگار ابدیت همن. دلم میخاد ابر شم ببارم تا تموم شم،مجبور نباشم دلتنگی تحمل کنم،دوری تحمل کنم
مدتیه شدم یه تیکه ابر،دل نازکی مریضیه مامان؟
"اگه امروز نه پس کی؟"
تاسیان ؛
"تموم شدی 1403 عزیزم."
بعد این همه اتفاق و روبه رو شدن با انواع مختلفی از روز و شبها تو ۱۴۰۳ و تجربه کلی رخدادهای خوب و بد، بدمزه و باحال دیگه به ته تهای سال رسیدیم.
گذر زمان هم عجایب خودشو داره. اینطوریه که وقتی به لحظه نگاه میکنی همه چی ثابته ولی از اون عقبترها تا به الان، زمین و زمان به کل تغییر کرده. زمان بخشی از من رو نه تنها تغییر داد بلکه بدون ذرهای ترحم اونو کشت و همین باعث شد منی دیگر و شایدهم منی بهتر برای امروز باقی بمونه، منی که وقتی به عقب ترها و این مسیری که اومده نگاه میکنه، باورش براش سخته که چطور شد که به این تاریخ دستش رسید و تونست تو لحظه به لحظهاش تنفس داشته باشه؟
امسال تموم نمیشه، بلکه تبدیل به نقطهای برای شروع چیزهایی که توش نصفه نیمه موندن میشه؛ تبدیل به کلی کلمه میشه که فکر کردن بهش بیشتر از ناراحتی لبخند و خوشحالی به یاد میاره؛ امسال برای من مثل یه حادثهای همراه یه تجربه بزرگ میمونه که منو چندسال بزرگتر کرد و از طرفیهم این حادثه بقدری شرورانه بود که باعث از دست دادن خیلی از چیزهای ارزشمند شد. :))))
تکه نوشتههای قلب من.