eitaa logo
رسانه مطالبه گر تاشا
2.7هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
49 فایل
رسانه مطالبه گر تاشا در کانال ایتا: @tashaa1400 کانال سروش کانال بله کانال آی گپ اینستاگرام : https://www.instagram.com/tashaa1400/ ادمین : @peromait شماره موبایل : ۰۹۹۰۹۹۳۳۰۳۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل دوم خاطره بعد از یک ساعت یا کمتر یا بیشتر صدای آشنایی به گوشم رسید. صداها و رفتارهای اطرافم را بخوبی متوجه میشدم ولی به دلیل جراهت زیاد و ضعف بدن قادر به حرکت و عکس العمل نبودم صدایی که شنیدم صدا برادر عزیز نقی عربستانی بود که بایکی دوتا از بچه ها جهت جمع آوری پیکر شهدا و مجروحین آمده بودند، من بخوبی صدای داش نقی را شنیدم که میگفت بچه ها حمید ملکی اینجاست و بعد هم به کمک بچه های امدادگر جنازه ام را انداختن پشت یک تویتا لنکروز که مجروح و شهدا عزیز را حمل میکرد از شانس بده من سرم به سمت درب عقب تویتا بود و پاهای من به سمت جلو . بچه هایی که حال خوبی نداشتن هنگام سوار شدن در اون تاریکی متوجه سر بنده نمیشدن و پیشانی من با گرد کفش این عزیزان تبرک میشد و چندین بار سرم لگد مال شد تا اینکه به بیمارسان صحرایی پشت خط یک رسیدیم . بعد اینکه مجروحین پیاده شدن تعدادی از شهدای عزیز باقی ماندن که راننده باید این شهدای عزیز را تحویل معراج شهدا میداد که بدن بی جان من هم برای مدتی بین این شهدای عزیز مان بود تا به معراج شهدا رسیدیم . تقریبا آخرین جنازه ، جنازه من بود که قرار بود تحویل معراج بشه ولی با هوشیاری برادر راننده که متوجه شده من هنوز زنده هستم و با علجه به سمت بیمارستان حرکت کرد و ناجی من شد. خیلی از این اتفاق خوشحال بود ولی بعد از اینکه به خود آمدم و بعد از چند روز که به هوش آمدم دیدم خبری از شهادت نبود و لیلاقت شهادت نداشتم تا این خودم را در بیمارستان شهید مجید بقایی در اهواز بر روی تخت بیمارستان دیدم . بعد از یکی دو روز به دلیل اینکه میزان مجروحیتم زیاد بود و تعدادی از مجروحین را به شهرستان های دیگر اعزام کردن ... برای اولین بار و روی برانکارد بطورت طبقه طبقه ما را سوار هواپیما کردن و با طناب حسابی بستند تا تکون نخوریم و از روی برانکارد بیفتیم. و به مقصد مشهد یا تهران حرکت کرد ولی در شرایط که بعد برای ما تعریف کردند به دلیل اینکه یکی از هواپیما های دشمن برای هواپیمای ما خطر ساز شده بود به نا چار مسیر هواپیمای ما به سمت کرمان شهر سردار دلها تغییر مسیر داد تا اینکه برای چند روز در بیمارستان شهید باهنر ساکن شدیم. با توجه به اینکه امکانانت ارتباطی مثل تلفن نداشتیم خانواده از این من بی خبر بودند تا اینکه بنیاد تعاون به خانواده اطلاع دادند که در کرمان بستری شدم پدرم هم بلافاصله همراه با یکی از عموم هایم راهی کرمان شدند ... پایان‌بخش دوم ✅ رسانه مطالبه گر تاشا @tashaa1400 @tashaa1400