eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سید مجتبی نواب صفوی از پیشتازان مسلحانه علیه حکومت پهلوی بود با ظهور احمد کسروی نواب صفوی جهت مبارزه با تفکرات او از نجف به ایران آمد قتل کسروی ،عبدالحسین هژیر ،علی رزم آرا و حسین علاء از فعالیت های سیاسی و مبتنی بر عقاید مذهبی نواب صفوی و فدائیان اسلام به شمار می رود. برخی از نویسندگان تاریخ معاصر ،تلاش های نواب صفوی و یارانش رادر پیروزی جنبش ملی شدن نفت ایران موثر دانسته اند. 6⃣ @tashadat
روایت مادر شهید: بعداز تولد مجتبی به دلیل اینکه شیرم کم بود ،بچه را به دایه سپردم بعداز چند دایه با ناراحتی آمد و گفت :((من از پس این کار بر نمی آیم )) پس از اصرار فراوان دایه علت آن را برای عمه مجتبی این چنین توضیح داد: شب اول بچه بی قراری می کرد یواش به پشت او زدم که خوابش ببرد آن شب خواب دیدم هودجی از آسمان آمد و چند خانم عرب کنار گهواره بچه رفتند وبه من گفتند:((برو بچه مارا پس بده)) وقتی بیدار شدم آن خواب را حساب نکردم شب بعد دوباره مثل همین خواب را دیدم باز هم از آن گذشتم سومین شب اوایل غروب بود ناگهان دیدم همان هودجی که در خواب دیده بودم به همراه چند خانم پایین آمدند سراغ بچه رفتند اورا تکان دادند و روی سینه من گذاشتند و گفتند:((گفتیم برو بچه مارا پس بده.)) من بیهوش افتادم بعداز مدتی که همسرم مرا به هوش آورد دیدم من لیاقت این بچه را ندارم ، اورا برگرداندم. 7⃣ @tashadat
سر انجام سید مجتبی نواب صفوی به همراه خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر ،پس از سالها مبارزه فعال و پویا در سحرگاه ۲۷ دی ۱۳۳۴ به دست مأمورین سفاک پهلوی تیر باران شده وبه شهادت رسیدند . 8⃣ @tashadat
بخشی از وصیت نامه شهید مجتبی نواب صفوی بسم الله الرحمن الرحیم آه برادران! من دیدم و دیده هرعاقلی می بیند که محبت خدا از هر محبتی شیرین تر و اطاعت فرمانش از اطاعت شیطان و شهوت نفس، گرامی تر و پرهیز از عذاب آینده جاویدی که انبیا برای بدکاران وعده کرده اند پرهیز از معصیت های زود گذر دنیا عاقلانه تر و امید به رحمت و نعمت لذت حتمی و بی آرام بهشت، از امید به لذت فانی و خیالی واحتمالی دنیا پابرجاتر و استوارتر می باشد... فراموش نکنید که راه راست از هرکجا کج شد ،بیراهه و به سوی هلاک است و پس از پیغمبر ،راه از خانه اوصیا اولی و پانزده فرزند عزیزش تا امام زمان(عج) بوده که زنده و غایب است و خدا زمین را به وسیله او پر از عدل و داد می کند ؛ ان شاءالله به یاری خداوند توانا‌. تهران ،برادر شما سید مجتبی نواب صفوی 9⃣ @tashadat
روایت آخر: از لحظات آخر آنها نقل است که شهید نواب می گفت :(( خلیلم! مظفرم! محمدم! عجله کنید ،غسل شهادت کنید، جده ام زهرا منتظر ماست .)) لازم به ذکر است شهادت نواب و یارانش مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) بود آنها را پس از شهادت در مسگر آباد تهران دفن کردند چند سال بعد تعدادی از دوستان شهید نواب شبانه و مخفیانه جنازه آنها را از آن محل که کم کم به پارک تبدیل شده بود از قبر خارج کرده و پس از چند روز در قم به خاک سپردند . از شهید سید مجتبی نواب صفوی سه فرزند دختر به نام های فاطمه، زهرا و صدیقه به یادگار مانده است. 🔟 @tashadat
🌹شادی ارواح طیبه شهدا و اینکه عاقبت ما ختم به شهادت بشه صلوات🌹
پایان معرفی شهید عزیر امروزمون ان شاءالله همه بزرگواران کانال راضی باشن.
هروقت‌‌خواستـی‌گناه‌ڪنـے این‌‌سوال‌روازخودت‌بپرس..❗️ مَّا لَڪُم لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارَا..؟ «شماراچه‌شده‌است‌ڪه‌برای‌ خـ♡ـدا شأن‌ومقام‌وارزشـے‌قائل‌نیستید..؟ سوره‌مبارڪه‌نوح‌آیه‌۱۳✨ 🌷 @taShadat 🌷
⭕️امام باقر علیه السلام: ✅كسى كه در زمان غيبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشّريف) بر ايمان و ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت پابرجا و ثابت بماند، خداوند متعال پاداش و ثواب هزار شهيد از شهداى جنگ بدر و حنين به او عطا مى‌فرمايد. 📚إثبات الهداة ج۳ ص۴۶۷ 🌷 @tashadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پانزدهم 🚫این داستان واقعی است🚫 . ساعت نه و ده شب وسط ساعت حکومت یهو سر و کله پدرم پیدا شد صورت با چشم های پف کرده از نگاهش خون می بارید اومد داخل تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش _تو چه حقی داشتی بهش دادی بره ؟به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ از های پدرم، به شدت ترسید زد زیر و محکم لباسم رو چنگ زد بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم علی بدجور ترسیده بود ... علی عین همیشه بود با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد _ خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ توی دهنم می زد زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و بخوام تمام بدنم کرده بود و می لرزید ... علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم _دختر شما متاهله یا مجرد؟! و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید _این سوال مسخره چیه؟؟؟ به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... _می دونید قانونا و شرعا اجازه فقط دست شوهرشه؟ . همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد _و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ، کسب هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید هاش داشت از حدقه بیرون می زد _لابد بعدش هم می خوای بفرستیش ؟!؟!؟ 🌷 @taShadat 🌷