سالهای آخر تحصیلی شهید مصادف با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود.
به همین خاطر وی خود را جهت انجام خدمت مقدس سربازی معرفی نمود و با پشت سر نهادن دوران آموزشی به خط مقدم جبهه اعزام و به صف های آهنین همرزمان خویش پیوست.
🌷@tashhadat 313🌷
سرانجام در تاریخ 1361/8/19 در جبهه خونین شلمچه به مقام والای شهادت نائل آمد....
🌷@tashahadat 313🌷
«ویژگیهای شهید از زبان مادر شهید»
شهید هر وقت به مرخصی می آمد ، می گفت که آنجا (جبهه)منزل همه ماست و همه ما باید در آن شرکت کنیم .
به او می گفتم ما چگونه می توانیم شرکت کنیم ؟
من فقط می توانم برای شما آشپزی کنم و از همین جا از لباس گرفته تا خوراک برای شما می فرستم .
او خیلی عاشق امام بود . وقتی به مرخصی می آمد، همیشه در مسجد بود و در دعای کمیل شرکت می کرد .
در طول مدتی که به سربازی نرفته بود در مساجد و اماکن نگهبانی می داد و شبها که می شد به داخل اطاق او می رفتم اما او را در اطاق نمی دیدم.
صبح که می شد به خانه بر می گشت .
🌷@tashahadat 313🌷
«وصیت نامه»
(واعد والهم ماستطعتم من قوه.)
خون من انتقامی است که زندگی من از جهل و ظلم و ستم می گیرد
سلام به رهبر مستضعفان جهان امام خمینی .
پدر و مادر نازنینم این وصیت نامه را فرزندت نادر ،سرباز اسلام با آرزویی که پراکنده در بیکران وجودم موج می زند به خانواده ام تقدیم می کنم .
به تو مادری که آنقدر خوب مرا می فهمیدی و درک می کردی ....اگر پس از من برادرانم از تو پرسیدند که برادرم چه بود و چه کرد؟برای آنها از شهادت بگو . من می میرم و شهید می شوم اما مرگ من زندگی من است و خون من انتقامی است که زندگی من از جهل و ظلم و ستم می گیرد.
امیدورام این قدم کوچکی را که برای خدا گذاشتم از من قبول فرماید . بر خودم افتخار می کنم که با این لباس مقدس سربازی بر دشتها ،قله ها و کوهها شتافتم و چنین مقامی را بدست آوردم.
🌷@tashahadat 313🌷
ٺـٰاشھـادت!'
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هفتادودو هنوز از لحنش حسرت میچکید.. و دلش دنبال مسیرم ت
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هفتادوسه
با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد
_تا هر وقت بخواید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!
بی هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم..
که گنبد و ستونهای حرم آغوشش را برای قلبم گشود..
و من پس از این همه سال #جدایی و بی وفایی از در و دیوار حرم #خجالت میکشیدم..
که قدم هایم روی زمین کشیده میشد و بی خبر از اطرافم ضجه میزدم...
از شرم روزی که اسم زینب را #پس_زدم،..
از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم،..
از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم..
و حالا میدیدم حضرت زینب (س) دوباره آغوشش را برایم گشوده...
که دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد...
گرمای نوازشش را روی سرم حس، میکردم که دانه دانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را #میخرید و من ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر میشد...
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم،..
میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم..
که تمنا میکردم #گره این دلبستگی را از دلم بگشاید..
و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود...
حساب زمان از دستم رفته بود،..
مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت زینب(س) راحت نبود...
که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم...
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُراز اشکم در صحن دنبال مصطفی میگشتم..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
#تلنگرانہ🌿
اونجاییکهموقعخوندندُعاوقُرآن؛
هیورقمیزنیمببینیم
چقدرموندهبھتھش!
یعنییهجاییازایمانمونلنگمیزنھ!(:
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🌿♥️
‹#موجآرامش🌊›
آدمعــاقݪڪیسٺ!؟👀
💯¦↫#دانلودواجب'
🎙¦↫#حجتالاسلامماندگارے'
• • • • • • • • • • • • • • • •
꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
•♡ټاشَہـادَټ♡•