eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 ســـلامـــ بـــر شهــید مدافع حـــرمـــ «آقـــا ســـید امین حـــسینی» 🌷@tashahadat313🌷
🌷🌷🌷 🍃 تاریخ ولادت: 1355/1/1 🍃 تاریخ شهادت: 1393/18/3 🍃 محل دفن: بهشت معصومه 🍃محل شهادت: حلب 🌷@tashahadat313🌷
🌷🌷🌷 مرد با ایمانی بود وقتی که در تلویزون بمباران حرم حضرت زینب سلام الله علیها را مشاهده کرد، دیگر در این حال و هوا نبود میگفت من باید بروم از حرم عمه ام دفاع کنم. پدر و مادرم رضایت دادند تا برود، وقتی که به فرودگاه رسید عمه ام به او تماس گرفت و او را منصرف کرد. فردایش به سرکار رفت، وقتی که برگشت پاهایش فلج شده بود. 75روز همان طور باقی ماند و به دکتر رفت ولی خوب نشد.  شب 75ام بود که گفت: اگر پاهایم خوب شود یکسال میروم از حرم عمه ام دفاع میکنم، فردایش دوباره پاهایش خوب شد. سرانجام به سوی سوریه رفت و در روز ولادت حضرت علی اکبر، به شهادت رسید و در نیمه شعبان روز ولادت امام زمان عج الله تعالی به خاک سپرده شد. به نقل از خواهرشهید روحش شاد و یادش گرامی. 🌷@tashahadat313🌷
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷🌷 تـــقدیمـــ به روح ملـــکوتی تمامــــ شهدای مدافع حـــرمـــ 🌷@tashahadat313🌷
دعای روز دوم 🌙🌱
vasma-doaii.mp3
8.27M
🎤حاج مهدی سلحشور الهی العفو😭 اسمع دعایی 😭 🌙 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
به وقت ☕️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
✍🏻 رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_چهار و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش
✍️ رمان مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد : «دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ... 🌷 @tashahadat313 🌷
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•📿✨• شوق گـناھ مـرا ازخـدایم دور ڪرد ؛ وخدایۍ کہ لحظہ اۍمـرا رها نکرد… مـن فـرصـت هـا را سـوزانـدم ؛ وخدایۍ کہ هـنوز هم بـا مـن است… استاد عباسی 💌 🎞」 ꧁•♡ټاشَہـادَټ♡•꧂
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•