📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۹ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 19 July 2024
قمری: الجمعة، 13 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد، 61ه-ق
🔹رسیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام به مدینه و شام، 61ه-ق
🔹شهادت عبدالله بن عفیف رحمة الله علیه
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️22 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️37 روز تا اربعین حسینی
▪️45 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️47 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
@tashahadat313
﷽
🟩 امام سجاد علیهالسّلام فرمودند:
🌴بسیار عجیب است از كسانی كه برای این دنیای زودگذر و فانی كار میكنند و خون دل میخورند ولی آخرت را كه باقی و ابدی است رها و فراموش كردهاند.
📚بحارالانوار: ج ۷۳، ص ۱۲۷، ح ۱۲۸
#حدیث
@tashahadat313
مهربان بود.
به همه برادر و خواهرهایش احترام می گذاشت. خیلی هوای من و پدرش را داشت.
وقتی از بیرون به خانه می آمدم، سریع بلند می شد و دائم دست و صورت من را می بوسید.
آنقدر دور و بر من می گشت که دخترها می گفتند اینقدر خودت را برای مادر لوس نکن!
ساده بود و دوست داشتنی...
#شهید_سید_روح_الله_عجمیان...🌷🕊
@tashahadat313
این که گناه نیست 32.mp3
4.13M
#این_که_گناه_نیست 32
💢روزهامون،با یه عالمه خطا میگذره!
گاه خدا قصد میکنه؛
تاریخچه خطاهامونُ clear کنه!
✅یه بیماری،مشکل، بلا
میاد و روحتُ شستشومیکنه!
غُر نزن!
نگو"غُر"که گناه نیست
@tashahadat313
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
ماجرای کتک خوردن شمر تعزیه از مردم و جان دادنش و اتفاقات عجیب بعد از آن😭
🏴🏴🏴
@tashahadat313
12.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه تنهائیم
#جمعه_های_دلتنگی💔
#کلیپ| #ریلز | #استوری 📲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان امنیتی شهریور 🌾 قسمت 90 به پنهای صورت میخندم: میدونم. خیلی ممنونم. ولی در حقیقت، ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_امنیتی_شهریور 🌾
قسمت 91
یک لحظه تمام سلولهایم از شوق فریاد میکشند. حالا حرفهایش را میفهمم. کلمات فارسی چه شیرین مینشینند در قالب صدایش!
عباس برگشته، انگار دوباره زنده شده. دوست دارم چشمانم را باز کنم و خودش را در مقابلم ببینم؛ ولی میترسم از باز کردنشان؛ چون میدانم که نیست. مادر عباس، چند لحظه مکث میکند و بعد صدایش پر میشود از شوق و شاید بغض: خودتی مادر؟
عباس میخندد؛ خندهای کوتاه و شکسته: آره خودمم دیگه!
- الهی دورت بگردم... چرا زودتر زنگ نزدی؟ نگفتی دل ما برات تنگ میشه؟
من هم مثل مادر عباس بغض کردهام؛ و مثل خودش. در دل میگویم: نگفتی دل من برات تنگ میشه؟ نگفتی تنها میشم؟ چرا برنگشتی پیشم؟
و عباس انگار جواب من را میدهد: شرمندهتونم. نشده بود.
دستم را میگیرم مقابل دهانم و به اشکهایم اجازه میدهم بریزند. حتما یک گوشه از وجود عباس، موقع شهادت پر از شرمندگی بوده؛ شرمندگی از من، مادرش و تمام کسانی که منتظرش بودند. میشود او را بخشید. و شاید، اگر همانطور که فاطمه میگوید، هنوز هم زنده باشد، حتما هنوز شرمنده است و شاید شرمندهتر از قبل. شاید هربار که من را میبیند، با خودش افسوس میخورد که ای کاش رهایم نمیکرد تا الان تبدیل بشوم به یک تروریست.
مادر عباس میگوید: میدونم سرت شلوغه... ولی زودتر زنگ بزن. آخه برنمیگردی که... بذار صدات رو بشنویم حداقل.
عباس فقط آه میکشد؛ طولانی و سنگین. چندتا غم در سینهاش بوده که برآیندش چنین آهی شده؟ مادرش میپرسد: مادر اونجا هوا خوبه؟ خورد و خوراکت خوبه؟
انگار مادرش از من سوال پرسیده و در دل جوابش را میدهم: نه، هیچی خوب نیست. حالم خوب نیست. کاری که قراره بکنم خوب نیست. شرایطم خوب نیست. و فقط نیاز دارم به خودت، که بیای بغلم کنی و ازم بپرسی حالم چطوره؟
عباس اما، پاسخی متفاوت از من میدهد: همهچی خوبه مامان. فقط به دعای شما نیاز دارم.
کاش واقعا خدایی بود که میتوانست با دعای یک مادر، همهچیز را تغییر دهد. آن وقت شاید آن معجزهای که من به آن نیاز دارم، ممکن میشد. مادر عباس پاسخ میدهد: دعات که میکنم. تو هم حواست باشه، توی این فصل هوا دزده. لباس گرم بپوش.
- چشم. حواسمو جمع میکنم. شمام برای من دعا کن.
- دعا میکنم عباسم. مواظب خودت باش.
- شمام مواظب خودتون باشید.
- باشه عزیزم. خدا نگهدارت باشه.
- یا علی.
بوقهای منقطع اشغال، جای صدای دلنشین عباس و مادرش را میگیرد و من و فاطمه وقتی به خودمان میآییم، چهرهمان نمدار شده است اما لبخند میزنیم. میپرسم: هوا دزده یعنی چی؟
فاطمه میخندد: یعنی سرده، ممکنه آدم سرما بخوره.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان امنیتی شهریور 🌾
قسمت 92
🌾ششم: قمار
سه شنبه، ۱۰ آذر ۱۴۱۱، سازمان اطلاعات سپاه اصفهان
هیچکس هنوز لباس سیاه را از تنش درنیاورده بود؛ اما مثل همیشه و طبق قانون نانوشته، امید باید بار سرحال آوردن همه را به دوش میکشید و وانمود میکرد که اتفاقی نیفتاده. حالا هم میخواست کمی سربهسر کمیل بگذارد که چهرهاش برزختر از همه بود؛ حتی بدتر از مسعود.
تلاش امید و لبخند فاتحانهاش برای عصبی کردن کمیل بیفایده بود. کمیل گزارش را از دست امید قاپید و بیصدا خواندش؛ و امید ناکام از عصبانی کردن کمیل، شروع کرد به توضیح دادن تا از تک و تا نیفتد.
-حقیقتش اول پایگاه دادههای کشورهای دوست و برادر رو چک کردیم. بعد هر پایگاه دادهای که توی کل جهان بهش دسترسی داشتیم رو گشتیم. توی هیچکدوم نبود. اینجا بود که با برو بچهها رفتیم تو نخ پایگاه دادههای پزشکی اسرائیل. توی هیچ بیمارستانی این نمونه خون ثبت نشده بود. از اونجایی که کد ژنتیکی مثل ناموس یه مامور اطلاعاتیه و موساد سوابق پزشکی کارمنداشو طبقهبندی کرده، مجبور شدیم بیفتیم به جون پایگاههای دادهشون و چندین روز دهنمون سرویس شد که بتونیم به یه روش تمیز هکش کنیم. وقتی میگم دهنمون سرویس شد یعنی حقیقتا سرویس شدا...
مسعود و کمیل هردو چشمغره رفتند. امید خندید.
-باشه باشه... دل و روده اطلاعات پزشکی کارمنداشونو کشیدیم بیرون، الان همش دست ماست و فکر کنم حالاحالاها به دردمون بخوره. نه تنها سوابق پزشکی، بلکه تمام اطلاعات زیستسنجیشون الان دستمونه، از اثر انگشت و اسکن عنبیه و شبکیه تا دیانای و صدا و نمودار حرارتی چهره. واقعا همه بچههای تیم من باید یه تشویقی قلمبه بگیرن بابت این لقمه چرب و نرمی که براتون جور کردن. یه دریایی از اطلاعاته که جون میده فقط بری توش شنا کنی. اینا برکات خون ابراهیمی و صابریِ خدا بیامرزه. یه طوری هکشون کردیم که حالاحالاها نمیفهمن از کجا خوردن بدبختا...
مسعود صداش را بالا برد: خب؟
خلاصه، داشتم میگفتم. خلاصه که، این یارو کد ژنتیکیش اونجا پیدا شد. همین بیشعوریه که اینجا میبینیدش. یه پسر بیست و شیش-هفت ساله ست، یهودیالاصله، از هجده سالگی و از طریق سربازی جذب موساد شده و آموزش دیده. اسمش دانیاله. تا جایی که میدونم، همیشه تنها کار میکنه، و کارش هم خیلی خوب بوده. بابا و بابابزرگشم افسرهای نظامی اسرائیل بودن. باباش توی یکی از عملیاتای استشهادی فلسطینیا رفته به جهنم. یه پدرسوخته تمامعیاره.
کمیل یک دور دیگر مشخصات دانیال را خواند و به عکسش خیره شد. پسری جوان، سبزه، با موها و ابروهای نسبتا پرپشت و تیره، چهرهای استخوانی و چشمانی ریز و شاید ترسناک. مسعود عکس دانیال را نگاه کرد و گفت: شبیه رون آراده، عوضی.
امید بشکن زد: منم که دیدمش یاد همون افتادم. ولی این عکس چندسال پیشه و عکس جدیدی نداریم. با مهارتی که این مارمولکا توی گریم کردن دارن هم، بعیده با این قیافه جایی بگرده. حتما تاحالا صدبار قیافه که هِچ، بقیه اطلاعات بیومتریکش رو هم تغییر داده.
کمیل زمزمهوار گفت: سخته ولی میشه پیداش کرد. بعضی چیزا رو نمیتونه عوض کنه. مگه نه؟
-آره، بعضی چیزها مثل نمودار حرارتی صورت و اندازه شبکیه تغییرناپذیرن. اگه از طریق قانونی به یه کشور وارد یا خارج شده باشه یا توی یه مرجع رسمی احراز هویت شده باشه کار خیلی آسون میشه؛ ولی احتمالا تلاش کرده همه کارهاش رو از مجاری غیررسمی پیش ببره.
و بادی به غبغب انداخت: برای بچههای من کار نشد نداره...
مسعود نیشخند زد و امید سریع گفت: شما عملیاتیا همیشه اعتقاد داشتین ما سایبریا به درد لای جرز میخوریم، ولی پیشرفت تکنولوژی روزبهروز برتری ما رو ثابت میکنه. میبینی که بیشتر بار سازمان روی دوش بچههای منه.
و به سایت بزرگی اشاره کرد که مقابل درش ایستاده بودند و حدود پنجاه نفر جوان، داشتند تحت نظر امید کار میکردند. امید به بحث خودشان برگشت.
- منتظریم ببینیم رابطمون میتونه بیشتر آمارشو دربیاره یا نه. اگه دولت عراق همکاری کنه و زود فیلم دوربینهای امنیتی سامرا رو برامون بفرسته، شاید بشه از طریق اون دوربینا پیداش کرد.
-به سامرا محدود نشو. گستردهترش کن.
امید چشم کشداری گفت.
***
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
مداحی آنلاین - نماهنگ عاقبت بخیری - جواد مقدم.mp3
5.08M
عاقبت بخیری یعنی
عاقبت به کربلا شم
سرنوشتمو نگاه کن
نمیتونم ازت جدا شم
#استودیویی🔊
#جدید 🔄
#37_روز تا #اربعین🏴
#جواد_مقدم🎙
#شبتون_حسینی🌙
#التماس_دعا🌺
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۳۰ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 20 July 2024
قمری: السبت، 14 محرم 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️11 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️21 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️36 روز تا اربعین حسینی
▪️44 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
@tashahadat313
#حدیث✨
✍امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
@tashahadat313