eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺـٰاشھـادت!'
دوشنبه های امام حسنی و امام حسینی علیه السلام 💐 🌱اگر کریم تویی مابقی گدا هستند همیشه در طلبت دست ب
سلام دوستان امام زمانی بفرمایین ختم سوره توحید شرکت کنید که اجر همگی با امام حسن و امام حسین علیه السلام عاقبت بخیر بشین ان شاءالله
1_657210079.mp3
912.9K
بعضۍ‌وقتا‌دل‌ڪندن از‌یہ‌سری‌چیزاي‌ِ خـوب؛ باعث‌میشہ‌چیزای‌ِبھترے رو‌بدست‌بیـاری(:💛! ❝ •♡ټاشَہـادَټ♡•
CQACAgQAAx0CWVT4VAACE_xhDY9T-gui5YV_H---fQPbNYA20wACsgkAAixjQVCFpJONNaKzJSAE.mp3
2.04M
💔 سسلرم‌کَرب‌ُوبَلا...💔 حُسِین‌کَرب‌‌ُوبَلا...🕊 •♡ټاشَہـادَټ♡•
خیلی قشنگ حتما بخونید حاج آقا باید برقصه!!! چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه... برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدن😓😭! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔 چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند.. اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان (عج) بفرست.😭 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🌹☘ لحظاتی با معرفی شهید ☘🌹
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🌹بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن🌹 🌷🌷شهید نشانے ست ازیڪ راه ناتمامـ یڪ فانوس ڪہ داردخاموش مےشود و حالاتو مانده اے و یڪ شہید و یڪ راه ناتمام فانوس رابردار و راه خونین شہید را ادامہ بده🌷🌷
  🌷قرار عاشقی🌷 ✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند.... ☁️ باز هم ساعت 🕖به وقت  قرار تپش قلبهاست ❤️ ...برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردند... امروز میزبان یکی از پرستوهای سبکبال این مرزو بوم هستیم.... 🍃1⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
سلام علیکم بزرگواران😊 شهید مدافع حرم حاج حسین معماری هستم ✋ سپاسگزارم از دعوتتون به کانال شهدایی تاشهادت 😍✋ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃2⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
در تاریخ سی و یکم شهریور 1357 در اهواز در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم 😊فرزند سردار شهید علی معماری هستم 😍 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 شجاع ، مهربان ،مودب ، دلسوز بودم 😊 درحادثه سیل همراه بادوستان وآشنایان به کمک مردم محروم منطقه غیزانیه رفتم  و با پرکردن گونی خاک ، رساندن آذوقه وتوزیع مواد غذایی به مردم کمک می کردم🌹 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 فززند اول خانواده مون بودم 😊تحصیلاتم را تا مقطع کارشناسی رشته حقوق در دانشگاه آزاد اهواز ادامه دادم😍 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃3⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
متاهل بودم ✋ در سال 1382 در سن 20سالگی با فرزند شهید سیدحمدان موسوی ازدواج کردم و حاصل این ازدواج دو فرزند، یک دختر و یک پسر هست❤️❤️ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 نسبت به تربیت بچه هام خیلی حساس بودم ودوست داشتم که آنها با تربیت اسلامی بزرگ بشن. نسبت به حجاب دخترم  حساسیت خاصی داشتم✋ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 در دوران دفاع مقدس عمویم به همراه پدرم در جبهه حاضر بودند که یکی شهید شد و دو نفر دیگر جانبازشدند.پدرم 19 تیر سال 79 در مرز ایران و عراق در اروند شهید شدند.🌹 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃4⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
پدرم تردد برون مرزی داشتند؛ یک سال قبل از سقوط صدام رابط عراق با بی سیم به پدرم پیام داده بود که برود آن طرف مرز ولی ایشان اطلاع نداشتند که او را اسیرکرده‌اند و طعمه قرار داده‌اند😔 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 و در واقع ایشان در تله بعثی‌ها افتاد. وقتی وارد خاک عراق شد، جمعی از نیروهای عراقی را می بیند که منتظرش هستند؛ متوجه موضوع می‌شود و به سرعت برمی‌گردد و خود را به درون اروند می‌اندازد🌹 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 به روایت از برادر عزیزم: ما سه برادر بودیم حسین فرزند اول خانواده بود، حاج حسین یک دختر 14 ساله و یک پسر11 ساله دارد👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃5⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
و عراقیها با قایق موتوری تعقیبش می‌کنند که از ناحیه کتف مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد و به شهادت می رسد و دو روز بعد پیکرش را پیدا می کنند و برمی گردانند.😔 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 و همسرش از سادات هستند که پدر و پدربزرگش از مجاهدانی بودند که در عملیات‌های قرارگاه سری نصرت و عملیات های دیگردفاع مقدس فرماندهان را برای شناسایی مناطق عملیاتی یاری می کردند.👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 حسین از سال 85 پاسدار بود و با تلاش بسیار زیاد توانست خودش را از نیروی زمینی به سپاه قدس منتقل کند👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃6⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
سال 92 اولین اعزامش به سوریه بود.ولی در عراق تقریبا دوسال اخیر را کامل مستقر بود و برای سرکشی به خانواده به ایران می آمد.👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 حسین از بچه های بسیجی و هیئتی پردل و جرات بود بچه های حشدالشعبی و سرایای خراسانی از شجاعت و مهربانی اش تعریف میکردند😭👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 به منزل ما هم که آمدند، گفتند  به قدری در آنجا مودت و برادری ایجاد می‌کرد که ما از عراق فقط آمده ایم تا ببینیم خانواده این شهید چه کسانی هستند👇👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 پدرم خیلی تاکید بر رفت و آمدما به مسجد داشت هر چند اغلب در ماموریت بود ولی پیگیر این موضوع بود وما در برنامه های فرهنگی مسجد محله که مسجد رضوان بود حضور پررنگی داشتیم👇👇👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃7⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
حسین در ایجاد یادمان و اولین دوره برگزاری نمایشگاه شهدای شلمچه فعالیت بسیار چشمگیری داشت و این قبل از پیوستن به سپاه و شهادت پدر بود👇👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 هیئت رهروان شهدای خوزستان را با شهید فاطمی اطهر راه اندازی کردند. تواضع و شوخ طبع بود و پیگیر احوال دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد.👇👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 ما خانواده ای مذهبی داشتیم و بسیاری از مسائل در خانواده حل شده بود حسین حتی بخشی از زندگیش را در حوزه علمیه گذراند و تحصیلات حوزوی هم داشت و در نهایت سپاه را انتخاب کرد.👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 در اغلب مساجد اهواز حضور پیدا می‌کرد و بالغ بر 80 درصد مساجد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده سالی یک مرتبه به همین دلیل خیلی ها اورا می شناختند👇👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃8⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
در مورد مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت کارش چیه ،تکبر و غرور هم نداشت و مسیری را انتخاب کرد که در شانش بود و الحمدلله عاقبت به خیر شد.😭👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهید تقوی صحبت می کرد و می‌گفت : "این آدم به قدری بزرگه که درکش نکردم" حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند.👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانبازها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود می دانست و هر وقت می توانست به سراغشان می رفت.👇👇👇 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 حسین فردی بسیار دغدغه مند بود؛ در مورد ظلم هایی که یک سری افراد با سوءاستفاده از پست و مقامشان می کردند به شدت معترض می شدو ......🌹🌹🌹 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃9⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
خب دوستان بزرگوارم 😊 سرانجام من هم در حمله تروریستی پهپادهای اسرائیلی در منطقه آمرلی عراق مجروح و بر اثر شدت جراحات در تاریخ 98/5/12 به شهادت رسیدم 😍✋ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃 🍃🔟🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
پیکرم ،روز دوشنبه چهاردهم مردادماه 1398 تشییع و در کنار مزار پدر شهیدم در قطعه 10 گلزار شهدای اهواز خاکسپاری شد 😊 اهواز تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😍✋ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 🍃1⃣1⃣🍃 •♡ټاشَہـادَټ♡•
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص 💠شهید حسین معماری 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨ 🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸 •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔قصه‌ے تو ڪرب‌وبلا رو داد نشونم... 🎞 ❤️ ❣یه بی حیا از بدنت سَـرو بُریده شکرخدا، خواهرت اون روز و ندیده😭 🚩 •♡ټاشَہـادَټ♡•
🌷 "خدایا تو میدانی که چقدر مشتاقِ زیارت کربلا بودم و این تنها آرزویی بود که با خود به قبر بردم، باشد تا در آن دنیا از ریزه خواران آن حضرت باشیم" •♡ټاشَہـادَټ♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
لحظه‌ی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم •♡ټاشَہـادَټ♡•