🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🔮 #وصیتنامه
🌹 #شهیدحسین_خرازی
✨ «... از مردم میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند.
🍃خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سؤال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.»
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ با دکتر سعید جلیلی راه شهید خدمت آیتالله رئیسی را ادامه خواهیم داد
#سعیدجلیلی
@tashahadat313
🗒چهل سال است که قدرتنشین است، اما عاجز از جذب «بدنهی اجتماعی». همواره «ریاست» داشته و نه «محبوبیت». اینک نیز میخواهد با انتشار «نقشهی سفر اسنپی»اش، «سفرهای نرفتهی واقعی»اش را جبران کند؛ اما سفری در «تهران» و از «وزارت کشور» به «پاستور»، نه سفری در «نامرکز» و به میان «مردم». همچنان مختصاتش، آمرانه است.
🖇 تعلیقه:
همه به سفر میروند؛ یکی برای «سیاحت»، شمال میرود، یکی برای «ریاست»، پاستور میرود، یکی هم برای «خدمت»، به دامنهی کوههای دورافتاده میرود و میسوزد. آری، «مقصد» مهم است نه «سفر»؛ چون این مقصد است که «انگیزه» را آشکار میسازد. فرق میکند که «مردم» به چشم رأیدهندهی بردهصفت و مطیع دیده شوند یا مقصدی که باید برایش جان داد و گداخت.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش سید ابراهیم رییسی به نقاشیاش
در یکی از سفرهای استانی
چقدر متواضعانه و چقدر با ادب😔
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک هفته از نبودنت میگذره
و ما هنوز باور نکردهایم
@tashahadat313
💢نگهبان میله و تنبیه متفاوت شهید یوسف الهی برای فردی که وظیفه اش را درست انجام نمی دهد طبق روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی...
🔹محمد حسین یوسف الهی تا زمانی که خودش داخل مقر بود حتماً در اوقات مختلف می آمد و به نگهبان میله سر می زد.
🔸اگر کسی خلافی مرتکب می شد با او برخورد بدی نمی کرد بلکه با رفتار پدرانه اش موجب می شد که آن فرد هم متوّجه خطایش بشود و هم از کرده خود شرمنده و پشیمان او اگر نیرویی را تنبیه می کرد این تنبیه با هر جای دیگر فرق داشت.
🔹یک شب شهید اکبر شجره نگهبان بود امّا بنده خدا به خاطر خستگی زیاد همان جا کنار میله خوابش برده بود.
🔸محمد حسین وقتی که از راه می رسد و اکبر را در خواب می بیند دیگر بیدارش نمی کند خودش می نشیند و تا صبح نگهبانی می دهد.
🔹نزدیک صبح وقتی اکبر بیدار می شود و محمد حسین را در جای خود می بیند خیلی خجالت می کشد محمد حسین هم برای تنبیه اکبر شب او را سر پست نمی گذارد.
🔸خیلی عجیب است که برای تنبیه یک نفر به جای اضافه کردن مدت نگهبانی اش او را از انجام کار محروم کنند برای بچّه های اطّلاعات شاید یکی از سخت ترین مجازات ها همین بود.
🔹مثلاً اگر کسی را توی معبر نمی فرستادند انگار بزرگترین توهین را به او کرده بودند و این ها همه به خاطر جوی بود که محمد حسین در واحد به وجود آورده بود.
🔸منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحه 75...
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 01 June 2024
قمری: السبت، 23 ذو القعدة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام رضا علیه السلام (بنابرقولی)، 203ه-ق و روز زیارتی ایشان
🔹جنگ بنی قریظه، 4ه-ق
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️16 روز تا روز عرفه
▪️17 روز تا عید سعید قربان
▪️22 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
@tashahadat313
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐دنیا به آب دریا می ماند…
🔻الإمامُ الصادق عليه السلام:
🔹 مثَلُ الدُّنيا كَمَثَلِ ماءِ البَحرِ؛ كُلَّما شَرِبَ مِنهُ العَطشانُ ازدادَ عَطَشا حَتّى يَقتُلَهُ .
🔸حكايت دنيا، حكايت آب درياست كه هرچه تشنه از آن بيشتر بنوشد، تشنه تر مى شود تا سرانجام، او را بكُشد.
📚 الكافی، ج۲، ص۱۳۶.
📎 #حدیث
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حالوهوای مزار شهید امیرعبداللهیان در حرم حضرت عبدالعظیم
@tashahadat313
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
مجموعهی توحیدی #اوست ... ۱۰۲
هر عملی که زیبا نیست،
هر فکری که پاک نیست،
هر رفتاری که سالم نیست،
و از انسان سر میزند؛ نشانِ تفاوت او با مرکز است.
همان تفاوتی که علّت فاصله گرفتن او از منبع سلامت و طهارت است.
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شاید خدا به این دلیل آقای رئیسی را برد...
🎙️حجت الاسلام #پناهیان
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥رمان امنیتی شهریور 🔥 قسمت 2 سنگ را در دستم سبک سنگین کردم، عقب بردم و با تمام توان به سمت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#رمان_امنیتی_شهریور 🔥
قسمت 3
چمدان را به سختی دنبال خودم میکشم. با این که قبلا چندبار ایران آمده بودم، الان همهچیز برایم تازگی دارد. هوای ایران را عمیق نفس میکشم و با چشم، لحظهلحظهاش را عکس میگیرم. مثل همیشه است: تمیز، امن، پرجنبوجوش. ویترین مغازهها و تابلوهای تبلیغاتی فرودگاه چشمک میزنند. سالن نوساز و بزرگ، از تمیزی میدرخشد و طرحهای سنتی ایرانی نقش بسته بر دیوارهای فرودگاه، ورودم به اصفهان را خوشآمد میگویند. داخل سالن خبری از گرمای هوای بیرون نیست. همهمه مسافرها و پیجر فرودگاه، آهنگ زندگی مینوازد.
ناگاه، هیکل مشکی و بزرگی، کل میدان دیدم را اشغال میکند. دو مرد درشتهیکل با کت و شلوار مشکی، مقابلم ایستادهاند و با چشمان خالی از احساس، کارت شناساییشان را نشانم میدهند: لطفا با ما بیاید.
دستم میرود روی روسریام تا مطمئن شوم سر جایش هست و عقب نرفته. عرق سرد مینشیند روی پیشانیام. در دل به خودم میگویم: آروم باش دختر... هیچی نیست.
- ببخشید، مشکلی پیش اومده؟
صدای آرسن را میشناسم که از پشت سر دوتا مرد کت و شلواری به گوش میرسد. یکی از مردان، برمیگردد به سمت آرسن. آرسن مقابلشان مثل یک بچه است مقابل پدرش، کوتاه و بیدستوپا. دست روی سینه آرسن میگذارد و آرام هلش میدهد: نه، بفرمایید.
آرسن سکندری میخورد به عقب. مرد دیگر، با دست هدایتم میکند به سمت حفاظت فرودگاه. آرسن میدود دنبالمان: من برادر ایشونم.
-برادر من مُرده؛ پسره خنگ.
این جمله فقط از ذهنم رد میشود و حیف که نشد به زبان بیاورمش. احمقِ به دردنخور! آن وقتی که باید میآمد نیامد؛ حالا هم بودنش هیچ فایدهای ندارد. مردها بیتوجه به آرسن، دو سوی من را احاطه میکنند تا برویم به حفاظت.
تا برسیم به حفاظت فرودگاه، هزاربار از خودم میپرسم مشکل کجاست و قرار است چه بلایی سرم بیاید؛ اما زبانم قفل شده و نمیتوانم چیزی بپرسم. شاید هم مغزم هشیارانه زبان را قفل کرده تا با گفتن جملات بیهوده، کار را خرابتر از این نکنم. با پای لرزان و نفسی که به سختی میآید و میرود، خودم را به میز اتاق حفاظت میرسانم. پشت میز مینشینم و سرم را به دستانم تکیه میدهم. مردی جوان، سیاهپوش و با لباس شخصی، مقابلم مینشیند. میگوید: خانم آریل اباعیسی؟
سرم را تکان میدهم. در خودم جمع میشوم، سرم را پایین میاندازم و گذرنامهام را نشانش میدهم. بدون این که به گذرنامه نگاه کند، میگوید: برای چی اومدین ایران؟
تمام نیرویم را متمرکز میکنم روی حنجرهام تا صدایم نلرزد: من... دانشجو هستم... بورسیه... سفارت لبنان...
جملهام که تمام میشود، حس میکنم نفسم هم تمام شده. فارسی حرف زدن هیچوقت به اندازه الان برایم سخت نبود! مرد میگوید: چه رشتهای؟
-اَ... ادبیات فارسی...
-فارسی رو کجا یاد گرفتید؟
-س... سفارت ایران...
به ذهنم فشار میآورم تا کلمات را کنار هم بچینم و اضافه کنم: م... م... من... عا... شق... ای... را... نم...
این جمله یکی از اولین جملاتی بود که یاد گرفتم؛ اما حالا گفتنش مثل جان کندن است. مرد میپرسد: مسیحی هستید؟
بین راست و دروغ میمانم؛ فقط لحظهای. و بعد، دروغ را انتخاب میکنم: بله.
سریع لبانم را جمع میکنم داخل دهانم. مسیحی نیستم. مسلمان هم نیستم. من خودمم؛ بدون تعلق به هیچ دین و کشور و نژادی.
فاطمه_شکیبا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸